نویسنده: رسول سعادتمند




 

اسلام، کاملترین مکاتب

اسلام یک مکتبی است که مع الاسف، شناخته نشده است یا کم شناخته شده است. نگذاشتند که اسلام را توده‌های مردم بشناسند. حتی حکومت اسلامی که یک امر ضروری بوده است در احکام اسلام، در بین ملتهای اسلامی مطرح نبوده است. خیال می‌کردند حکومت اسلامی مثل حکومت این رژیمهای متداول عالم است. اسلام همه چیز است. برای اینکه دستور خدای تبارک و تعالی است. او برای همه ابعادی که انسان دارد. در هیچ رژیمی از رژیمهای دنیا این مسائلی که در اسلام مطرح است مطرح نیست. در دنیا [در] تمام حکومتها همان مسئله ی حکومت مطرح است، و اکثرشان حکومت جائرانه است، اگر نگوییم همه شان. در اسلام حکومت یک راهی است، برای آنکه مقصد اسلام است، و این تعلیماتی که از اسلام آمده است هم شامل زندگی طبیعی انسان است. لکن مقصد این نیست. و هم شامل ترقیات معنوی انسان است، تا برسد به جایی که انسان یک انسان الهی بشود که آن مقصد است تمام. (1)

امتیازات حکومت اسلامی

اسلام مثل حکومتهای دیگر نیست، اینطور نیست که اسلام فرقش با حکومتهای دیگر این است که این عادل است و آنها غیر عادل، خیر، فرقها هست، یکی اش همین است. فرقهای زیاد بین حکومت اسلام و بین اسلام هست و مابین رژیمهای دیگر، یکی از فرقهایش هم، این است که حکومت اسلام یک حکومت عادل است. آن اوصافی که در حاکم است چیست؟ آن اوصافی که در پلیس است چیست؟ آن اوصافی که در لشکری است چیست؟ آن اوصافی که در مثلاً سایر کارمندان دولتی است باید چه باشد؟ این یکی از فرقهاست. یک فرق نازلی است و بالاتر از این، آن چیزهایی است که انسان را رو به معنویات می‌برد. اسلام آمده است که این طبیعت را بکشد طرف روحانیت، مهار کند. طبیعت را به همان معنایی که همه می‌گویند، آن هم می‌گوید این جور نیست که به طبیعت کار نداشته باشد. تمدن را به درجه اعلایش اسلام قبول دارد و کوشش می‌کند برای تحققش؛ و لهذا حکومتهایی که در اسلام بوده‌اند یک حکومتهایی بوده‌اند که همه جور تمدنی در آنها بوده است. اما نظر به این نبوده است که در عین حالی که همان چیزهایی که در ممالک متمدنه باشد، اسلام هم آنها را قبول دارد و کوشش هم برایش می‌کند، در عین حال آنها به این نگاه می‌کنند و همین است. او به این نگاه می‌کند که بکشدش طرف روحانیت، بکشدش طرف توحید، از این جهت فرق است مابین «اسلام و غیر اسلام» بین «حکومت اسلامی و حکومتهای غیر اسلامی»، بین آن چیزی که مکتب اسلام آورده با مکتبهای دیگر مکتبهای دیگر، مکتبهای ناقصی هست که خودشان خیال می‌کنند خیلی کاملند. لکن حدودش تا همین دیدی است که دارند بیشتر از این نیست. مکتب اسلام دیدش تا آخر است؛ طبیعت را به آن دنیا می‌گویند، در لسان انبیا دنیا یعنی خیلی پست؛ پس کلمه دنیا یعنی خیلی پست، (أَسْفَلَ سَافِلِینَ‌) (2) هم که در قرآن هست همین طبیعت است و آثار طبیعت، بالاتر است، «اعلی علیین» (3) است.
خدا می‌خواهد مردم را به «اعلی علیین» برساند. از اسافل السافلین بکشاندشان تا «اعلی علیین»، و این در غیر رژیمهای انبیا جاهای دیگر اصلاً مطرح نیست. چکار دارند به اینکه مردم بشوند یک مردم الهی، به ما چه ربط دارد. اینجا خلاف نظم نکنند، اینجا کاری که به حکومت ما ضرر بزند، هرچه می‌خواهد باشد. انبیا اینطور نیستند. انبیا به شما کار دارند توی صندوقخانه ات هم که هستی به تو کار دارند. هیچ کس نیست، لکن حکم خدا هست دنبال شما آنها می‌خواهند یک انسانی تربیت کنند که خلوتش و جلوتش فرقی نداشته باشد. همان طوری که خیانت نمی‌کند در جلوت و در پیش مردم، برای اینکه از مردم ملاحظه می‌کند، انبیا می‌خواهند انسانی درست کنند که پیش مردمش و غیاب مردمش دیگر فرقی نباشد، هر دویش آدم باشد، وقتی آدم شد، چه در خلوت آدم است، چه در بین مردم هم آدم است. آنها نظرشان به این معنا هست، و ما میلمان این است؛ آرزومان این است که یک همچو مکتبی در خارج بشود، تحقق پیدا کند؛ میل انبیا هم همین بوده است. میل همه ما این است که ما یک حکومتی داشته باشیم، همان جور حکومتهایی که در صدر اسلام بود که عدالت بود، همه‌اش عدالت بود و زاید بر آن، آن مسائلی که در قرآن کریم و در اسلام هست آنها هم باشد. (4)

ساختن جامعه توحیدی از جهان مادی

اسلام در همه چیزش اصلش آن مقصد اعلی را خواسته. هیچ نظری به این موجودات طبیعی ندارد الا اینکه در همان نظر نظر به آن معنویت دارد و به آن مرتبه عالیه دارد. اگر نظر به طبیعت بکند، به عنوان اینکه طبیعت یک صورتی است از الهیات؛ یک موجی است از عالم غیب. اگر نظر به انسان بکند به عنوان این است که یک موجودی است که از او می‌شود یک موجود الهی درست کرد. تربیتهای اسلام تربیتهای الهی است؛ چنانکه حکومت اسلام حکومت الهی است. فرق مابین حکومتهای دیگر با حکومت اسلام این است که آنها حکومت را می‌خواهند برای اینکه غلبه کنند بعضی بر بعضی و سلطه پیدا کنند یک عده ای بر عده دیگر؛ اسلام نیست؛ این منظورش نیست. اسلام از کشورگشاییها نمی‌خواهد کشورگشایی کند. اسلام می‌خواهد که کشورگشایی کند که همه را بکشد طرف یک عالم دیگری، همه را تربیت انسانی بکند نه اینکه استفاده از آنها بکند؛ مثل این رژیمها که شما ملاحظه کردید و می‌کنید که چه در غرب باشد، چه آنهایی که در شرق بوده است؛ که همه نظر به این بوده است که یک سلطه ای پیدا کنند و یک استفاده‌های مادی بکنند. اسلام اصلش ماده در نظرش مطرح نیست. هر کس قرآن را مشاهده کند می‌بیند همه چیزهای ماده دیگری؛ تعلیم به یک مرتبه دیگری.
حکومت اسلامی هم اینطوری است که می‌خواهد حکومت الله در عالم پیدا بشود؛ یعنی می‌خواهد سرباز مسلمان با سربازهای دیگر فرق داشته باشد. این سرباز الهی باشد. نخست وزیر مسلم با نخست وزیر سایر رژیمها فرق داشته باشد؛ این یک موجود الهی باشد. هرجا یک مملکتی باشد که هر جایش ما برویم صدای الله در آن باشد. اسلام این را می‌خواهد. اسلام از کشورگشایی می‌خواهد که الله را در همه عالم نمایش بدهد؛ تربیت الوهیت بکند در همه عالم، تربیت انسانی بکند؛ انسان را برساند به آنجایی که «در وهم تو ناید آن...». (5)

انقلاب در راستای حاکمیت الهی

چیزهایی که در عالم واقع می‌شود و ما باید از آن چیزها تنبه پیدا بکنیم، یکی از امور همین نهضت ایران است. از این نهضت ایران باید ما تعلم پیدا کنیم؛ تنبه پیدا بکنیم. مطالعه کنیم در این نهصت ببینیم که این نهضت چه بود؛ برای چه بود؛ و چه شد که تا اینجا پیروز شده است؛ و باید چه کرد که تا آخر پیروز بشود. نهضتها در عالم خیلی بوده است؛ انقلابات در عالم خیلی بوده است؛ انقلاب در شوروی هم بود؛ انقلاب در فرانسه هم بود؛ انقلاب ایران با آنجا چه فرقی دارد؟ و انقلاب ایران برای چه هست، و انقلاب شوروی برای چه بود؟ مردم ایران چرا در خیابانها ریختند و فریاد کردند و همه «الله اکبر» گفتند و فریاد کردند؟ قضیه این چه بود؟ آیا مردم ایران هم مثل شورشیهای شوروی فریاد می‌کردند و علف می‌خواستند؟ فریاد می‌کردند و دنیا می‌خواستند؟ خونشان را جوانهای ما برای اینکه یک زندگی مرفهی در دنیا داشته باشند خون می‌دادند؟ این می‌شود که یک کسی خودش را بکشد که زندگی اش خوب باشد؟ یا خیر، این یک نهضت الهی بود. نهضت مثل نهضتهای آنهایی که به خدا اعتقاد ندارند یا آنهایی که نهضتهایشان نهضتهای جهت مادی بوده است، نبوده است. نهضت ایران نهضتی بود که خدای تبارک و تعالی در آن نقش داشت و مردم به عنوان جمهوری اسلامی، به عنوان اسلام، به عنوان احکام اسلام، در خیابانها ریختند و همه گفتند اما این رژیم را نمی‌خواهیم؛ و حکومت عدل اسلامی و جمهوری اسلامی می‌خواهیم... این تحول عظیمی که در این ملت پیدا شد یک تحولی بود که فقط برای این معنا که مثلاً رژیم نباشد؟ یا دنباله داشت؟ رژیم نباشد؛ حکومت اسلامی باشد. اساس آن بود؛ اساس آن بود که می‌خواستند قرآن حکومت کند در این کشور، موانع را برداشتند که حکومت، حکومت اسلامی باشد؛ نه اینکه همه مقصد این بود که فقط آزاد باشیم. همه مقصد این بود که مستقل باشیم؟ ایران می‌خواست که مثل مملکت مثلاً سوئد باشد؟ آزاد هستند؛ مستقل هم هستند؛ اما اگر از قرآن در آن خبری نباشد، باز هم چنین می‌خواهند؟ ایرانیها این را می‌خواستند که قرآن باشد یا نباشد؟ اسلام باشد یا نباشد؟ ما آزاد باشیم، ما آن جهت حیوانی مان، آن جهت حیوانی مان اشباع بشود، کاری به معنویات دیگر ما نداریم! ایران جوانهای خودش را برای این داد؟ یا ایران متحول شده بود به یک ملت صدر اسلامی؛ یک جوانهایی مثل جوانهای صدر اسلام که شهادت را برای خودشان فوز می‌دانستند، می‌گفتند شهید هم بشویم سعادتمندیم. مسئله این بود؛ و مسئله این هست. (6)

هدف ملت ایران، حاکمیت اسلام

من میل دارم که همه باورشان آمده باشد که این نهضتی که از اول تا آخرش قریب پانزده شانزده سال، طول کشید و زحمتها کشیده شد، خونها داده شد و جوانها از دست رفت، خانه‌ها از دست رفت، خانمانها خراب شد، و خصوصاً در این یکی دو سال آخر که همه شاهد بودید که چه شد، باورمان آمده باشد که این همه برای اسلام بود. هیچ من نمی توانم تصور کنم و هیچ عاقلی نمی‌تواند تصور کند که بگویند ما خونهایمان را دادیم که خربزه ارزان بشود! ما جوانهایمان را دادیم که خانه ارزان بشود. هیچ عاقلی جوانش را نمی‌دهد که خانه ارزان گیرش بیاید. مردم همه چیزشان را برای جوانهاشان می‌خواهند؛ برای خانمانشان می‌خواهند. این منطق، یک منطق باطلی است، که شاید کسانی انداخته باشند، مغرضها انداخته باشند توی دهان مردم که بگویند ما خون دادیم که مثلاً کشاورزیمان چه بشود. آدم خودش را به کشتن نمی‌دهد که کشاورزیش چه بشود. چرا همان منطقی که خود مردم در تمام طول مدت، و خصوصاً در این آخر، منطقشان بود آن را ذکر نمی‌کنند؟ همه دیدید که تمام قشرها، خانمها، ریختند توی خیابانها، جوانها ریختند توی خیابانها، در پشت بامها، در کوچه و برزن و همه جا، فریادشان این بود که ما اسلام را می‌خواهیم و جمهوری اسلامی می‌خواهیم. برای اسلام است که انسان می‌تواند جانش را بدهد. اولیای ما هم برای اسلام جان دادند، نه برای اقتصاد، اقتصاد قابل این نیست. آدم، اقتصاد را برای خودش می‌خواهد؛ خودش را به کشتن بدهد که اقتصادش درست بشود! این معقول نیست. یا جوانهایشان را به کشتن بدهند که نان ارزان گیرش بیاید. این یک چیز معقولی نیست. آن که معقول است و عمل شد و همه دیدیم و همه دیدید، این است که همان طوری که در صدر اسلام، پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و اولیای اسلام همه چیزشان را فدای اسلام می‌کردند، برای اینکه در این فداکاری باخت نیست.
آنهایی که دم از اقتصاد می‌زنند و زیربنای همه چیز را اقتصاد می‌دانند از باب اینکه انسان را نمی دانند یعنی چه، خیال می‌کنند که انسان هم یک حیوانی است که همان خورد و خوراک است! منتها خورد و خوراک این حیوان با حیوانات دیگر یک فرقی دارد. این چلوکباب می‌خورد؛ او کاه می‌خورد؛ اما هر دو حیوانند. اینهایی که زیربنای همه چیز را اقتصاد می‌دانند اینها انسان را حیوان می‌دانند. حیوان هم همه چیزش فدای اقتصادش است. زیربنای همه چیزش [است] الاغ هم زیربنای همه چیزش اقتصادش است. اینها انسان را نشناختند اصلاً که چه هست. ما باید باورمان بیاید به اینکه مملکت ما همه چیزش را فدا می‌خواست بکند برای اسلام. الان هم می‌آیند به من می‌گویند، مکرر دستجمعی، تنهایی که شما دعا کنید ما شهید بشویم. معقول است که بگوید من شهید بشوم برای اینکه شکمم سیر بشود؟ برای شکمش می‌خواهد شهید بشود؟! کسی معقول است که تقاضای شهادت بکند برای شکمش؟ همچو معقول نیست این معنا، تقاضای شهادت برای اینکه ادراک کرده است که در شهادت موت نیست؛ یک حیات جاوید است، برای حیات جاوید است که این تقاضای شهادت می‌کند. زیربنا توحید است، زیربنا عقاید حقه الهی است؛ نه زیربنا شکم باشد. اینهایی که اقتصاد را زیربنا می‌دانند، اینها منحط کردند انسان را از حد انسانیت به حد یک حیوانی، مثل سایر حیوانات؛ این هم مثل سایر حیوانات. (7)

به غیر قوانین اسلام نباید فکر کنیم

ما آنکه مقصدمان است اسلام است. به غیر اسلام نباید فکر کنیم. به غیر قوانین اسلام نباید فکر کنیم. مقصود اما این است که هر جای این مملکت برویم اسلام را ببینیم. اینطور نباشد که رأی بدهیم به جمهوری اسلامی، لکن هر جا برویم از اسلام خبری نباشد. جمهوری اسلامی معنایش این است که یک جمهوری باشد که قوانینش همان قوانین اسلام باشد. تمام قوانینی که غیر از قانون اسلام است قانون نیست؛ مورد رضای ما و ملت ما نیست. ملت ما که به خیابانها ریختند، به پشت بامها رفتند، شب و روز زحمت کشیدند، جوانهایشان را دادند، خونشان را دادند، این برای اسلام بود. اگر اسلام نبود، همچو کاری نمی‌کردند. (8)

مقصد عالی، استقرار حکومت اسلامی

مطالب ما از اول یک مطلب است. هرچه مطلب گفتیم مقدمه آن یک مطلب است، و آن اجرای احکام خدا و قیام یک حکومت عدل اسلامی انسانی، اگر ما می‌خواستیم بروند آنها، اگر می‌خواستیم که رژیم ساقط بشود که می‌خواستیم اگر می‌خواستیم دست اجانب کوتاه باشد که می‌خواستیم همه برای این بود که این موانع را از سر راه برداریم؛
موانعی که نمی گذارند یک دولت اسلامی تحقق پیدا کند؛ موانعی که می‌خواستند ملت را برخلاف آن عقایدی که ملت دارد، برخلاف آن خواسته‌های ملت راه ببرند. ما موانع را که می‌خواستیم برداریم نه برای اینکه همان مقصد اما این بود که محمدرضا برود و مقصد این بود که امریکا دستش کوتاه بشود، بعدش هر چی می‌خواهد بشود؛ هر حکمی می‌خواهد، جاری بشود؛ هر اخلاق زشتی می‌خواهد، در ایران تحقق پیدا کند؛ نخیر، مطلب اینها نبود. اساس، مقصد عالی ما، مقصد اصلی ما، مقصدی بود که خدای تبارک و تعالی آن را به ما امر کرده، و آن اینکه حکومت باید حکومت الهی باشد، اسلامی باشد، حکومتی باشد که خود مردم می‌خواهند آن حکومت را وقتی حکومت حکومت عادلانه شد، حکومت در خدمت مردم شد، سایه این حکومت بر قلوب مردم است؛ و یک همچو حکومتی می‌تواند حکومت کند. (9)

لزوم اسلامی شدن همه شئون مملکت

من می‌خواهم که همه ما باورمان آمده باشد که جمهوری اسلامی است و باید همه چیز ما اسلامی بشود. اما از آن وضع سابق، که اخیراً پنجاه سالش را، پنجاه و چند سالش را، من شاهدش بودم و شماها چندین سال البته هیچ کدام پنجاه سال یادتان نیست. شماها چندین سالش را که در زمان این حکومت جائر بود در نظر دارید که همه وابستگی به غرب بود و به امریکا بود؛ و تلخیهایش را هم همه دیدید. ذایقه‌های شما باز از آن چیزها تلخ هست، حبسها را حالا خودتان هم حبس نرفتید، خوب، دوستانتان رفتند؛ اهل ملتتان رفتند حبسها، زجرها، حتی گاهی برای من نقل کرده‌اند که اینها نقلش هم مشکل است بعضیها را در تاوه سرخ کردند! می‌گذاشتند روی تاوه آهنی، برق را متصل می‌کردند، سرخشان می‌کردند! این تلخیها در ذیقه ما هست و شما.
ما حالا باید باورمان بیاید که آن بساط طاغوت باید برچیده بشود. همان رأس و رده بالا برود و باقیش باقی بماند، این باز به مقصد نرسیدیم. همه جا، در همه وزارتخانه‌ها، در همه ادارات، در بازار، در همه جا، باید جوری بشود که وقتی یک کسی وارد شد ببینید که وارد شده در یک مملکت اسلامی؛ همه چیزش اسلامی است؛ نه کم فروشی در اینجا هست؛ نه گرانفروشی و اجحاف هست در آن؛ نه دروغ هست؛ نه تقلب هست؛ نه این کاغذ بازیهای اداری هست؛ نه آن مجلات با آن عکسها و با آن تبلیغات، که جوانهای ما را به تباهی کشیدند؛ و نه آن بساطی که در رادیو و تلویزیون بود و شماها دیدید. (10)

تلاش برای اسلامی نمودن امور کشور

باید ما همه کوشش کنیم به اینکه همانطور که جمهوری اسلامی را با کوشش این مردم و جمعیتهای میلیونی اسلامی، این جمهوری اسلامی را به پیروزی رساندند و همه ما مرهون زحمات و فداکاریهای آنها هستیم و خداوند همه را سلامت بدارد و به همه شهدای ما رحمت و سعادت نصیب کند. ما همه مرهون آنها هستیم و ما آن مقصدی را که آنها داشتند موظفیم که دنبال کنیم. مقصد آنها در شعارهای آنها از اول انقلاب تا حالا و ان شاءالله، بعدها هم شعارها محفوظ است، منعکس است. آنها استقلال می‌خواهند، آزادی می‌خواهند و جمهوری اسلامی می‌خواهند؛ جمهوری ای که باید اساسش بر احکام اسلام باشد و جمهوری ای باشد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و امام زمان روحی له الفداء بپذیرد. اگر یک خدشه در احکام اسلام واقع بشود نه پیغمبر می‌پذیرد و نه امامان ما، کوشش باید بکنیم به اینکه در عین حالی که باید سریع قدمهای بلند را برداریم در عین حال، تمام قدمها باید اسلامی باشد و رو به اسلام باشد. و نمی‌توانید اگر یک مطلبی را در مجلس بگذرانید و خدای نخواسته متخلف باشد از اسلام، نمی‌توانید شما عذر برای خودتان پیدا بکنید و اگر یک قدم، قضات محترم و شورای قضایی خدای نخواسته برخلاف آنچه مقرر است بردارد آن هم معذور نیست و مؤاخذ است. و اگر ائمه جمعه و ائمه جماعت و کسانی که در این جمهوری اسلامی از روحانیین مشغول یک کاری هست، اگر خدای نخواسته یک قدمی، یک کلامی برخلاف مصالح اسلام بردارد، معاقب است. همه معاقب هستیم و همه مسئول هستیم؛ کلکم راع و کلکم مسئول. (11) ما باید کوشش کنیم که رو به اسلام برویم و اسلام را هر چه زودتر، قوانین اسلام را، قوانین قضایی اسلام را، قوانین سیاسی اسلام را هر چه زودتر بطور شایسته در این کشور پیاده کنیم و مطمئن باشید که چنانچه اراده کنید می‌توانید. (12)

راه طولانی تا تحقق حکومت اسلامی

ما رأی به جمهوری اسلامی دادیم، دیگر به باقی کارهای دیگر کار نداریم. جمهوری اسلامی معنایش این است که همه مردم رأی بدهند یا اکثریت رأی بدهند به اینکه جمهوری؛ لکن احکام، احکام اسلام. جمهوری ای که در آن قانونش قانون اسلام باشد. اگر یک جمهوری باشد که قانونش قانون اسلام نباشد، این آن نیست که ملت ما می‌خواهند و رأی بر آن دادند. این همه خون دادند مردم به اینکه اسلام تحقق پیدا بکند، دنباله کار انبیاست؛ دنباله کار رسول خداست؛ دنباله کار امیرالمؤمنین است؛ دنباله کار سیدالشهدا است. سیدالشهدا خونش را داده برای همین که اسلام تحقق پیدا بکند، یزید می‌خواست اسلام را از بین ببرد. ما دنبال این هستیم که اسلام تحقق پیدا بکند. دنبال اسم نیستیم که حالا که ما اسم جمهوری اسلامی پیدا کردیم کافی است برای ما. ما در هر یک از مواردی که هست، در تمام شئون مملکتمان، می‌خواهیم که احکام اسلام باشد، قرآن حکومت کند بر ما؛ قانون اسلام بر ما حکومت کند؛ هیچ کس دیگر حکومت نداشته باشد. و ما الان بین راه هستیم؛ نرسیده ایم به مقصد. (13)

خدمات اسلام به کشور

از حالا باید هر قدرتی که داریم، هر کسی در هر قدرتی که در هر جا که هست، با تمام قدرت اقدام بکند برای اصلاح امور و دگرگون کردن و به هم زدن اوضاع سابق؛ و رو آوردن به یک وضع مناسب با شرق و مناسب با کشور ما، و اینها و در رأس همه اینها این است که ما بفهمیم این معنا را که اسلام چه خدمتی می‌تواند بکند به این کشور، این خدمتی که اسلام به این کشورها می‌تواند بکند چیست. شما یک خدمتش را؛ یعنی ما یک خدمتش را دیدیم. و آن اینکه شر این اجانب، و شر این تفاله‌های اجانب که در رأسشان محمدرضا بود اسلام کند. شما خیال می‌کنید که اگر چنانچه در مغز این جوانهای برومند ما این مسئله ی اسلام و ایمان نبود، می‌رفتند خودشان را به کشتن بدهند؟ دلیل نداشت که خودشان را به کشتن بدهند. اینهایی که می‌آیند به ما التماس می‌کنند به اینکه شما دعا کنید ما شهید بشویم، اینها اسلام است که اینها را دارد واداشته است. این «الله اکبر»ها بود که شکست داد اینها را، ما که چیزی دستمان نبود، اسلام بود و قدرت ایمان بود و این مملکت را نجات داد تا اینجا رساند. از این به بعدش هم همین اسلام است که همه کارها را می‌تواند انجام بدهد، منتها بی اطلاعند.
اشخاص بی اطلاع از اسلام خیال می‌کنند که نه، اسلام چون از مثلاً هزار و چهار صد سال پیش از این بوده نمی‌شود! این «حدّ»ی که گفته می‌شود مال قوانینی است که یا نمی‌داند الا زمان خودش را، یا زمان سابقی که تاریخ را خوانده، صحیح است. اما وقتی که اسلام از خداست، خدا نمی‌دانسته که بعدها چه خواهد شد تا اینکه برنامه‌اش را همچو درست بکند که برای همه اعصار باشد؟ برنامه برای همه اعصار هست. منتها شما، این اشخاص، اطلاع ندارند از آن. و لهذا می‌گویند که مثلا کافی نیست؛ الان نمی‌شود پیاده‌اش کرد! این حرفها را تبلیغ شده است و در مغزهای اینها کرده‌اند، برای اینکه مردم را از اسلام جدا کنند. اینها از اسلام بدی دیدند، و خصوصاً حالا که به عین دیدند که اسلام با آنها چه کرد. فهمیدند که اسلام بود که اینها را بیرون کرد. اینها الان کوشش شان بیشتر است، و آنهایی که به آنها وابسته هستند باز کوشش شان بیشتر است، که مردم را از اسلام کنار بگذارند و جدا کنند از هم. (14)

دولت اسلامی، پایبند اخلاق و ارزشهای انسانی

اسلام برای شما و برای همه ی بشر و همه ی توده‌های عالم تحفه آورده است. تحفه همگانی و برای همه. و در رأس برنامه‌های اسلامی: هدایت است که شما را هدایت کند به راهی که هم دنیای شما تعمیر بشود و معمور باشد، و هم آخرت شما، در هیچ رژیمی و در هیچ دولتی آن طوری که در دولت اسلام و در رژیم اسلامی پایبند اخلاق و پایبند ارزشهای انسانی است، نخواهد بود. (15)

چگونگی انطباق ارزشهای اسلامی با دنیای جدید

سؤال: [امام! شما که کوشش می‌کنید جامعه ای برقرار کنید که نمونه ی ارزشهایی باشد که در صدر اسلام دیده ایم. در زمان پیغمبر اسلام در مدینه و جامعه کوفه در زمان حضرت امیر دیده شده است. شما تصور می‌کنید که این ارزشها که در آن جامعه بوده، قابل انطباق با دنیای جدید قرن بیستم هست یا خیر؟ و چگونه؟]

جواب:

بسم الله الرحمن الرحیم. ارزشها در عالم دو قسم است. یک قسم ارزشهای معنوی، از قبیل ارزش توحید و جهات مربوط به الوهیت و از قبیل عدالت اجتماعی، حکومت عدل و رفتار عادلانه حکومتها با ملتها و بسط عدالت اجتماعی در بین ملتها و مثال اینها که در صدر اسلام یا قبل از اسلام از آن وقتی که انبیا مبعوث شدند، وجود داشته و قابل تغییر نیست. عدالت معنایی نیست که تغییر بکند؛ یک وقت صحیح و زمانی غیر صحیح باشد. ارزشهای معنوی ارزشهای همیشگی هستند که قبل از صنعتی شدن کشورها، ضمن و بعداً در آن نیز وجود داشته و دارد. عدالت ارتباطی به این امور ندارد. قسم دیگر اموری است مادی که به مقتضای زمان فرق می‌کند، در زمان سابق یک طور بوده است و بعد رو به ترقی رفته است تا به مرحله کنونی رسیده است. و بعد از این هم بالاتر خواهد رفت. آنچه میزان حکومت و مربوط به اجتماع و سیاست است؛ ارزشهای معنوی است، در صدر اسلام در دو زمان، دو بار حکومت اصیل اسلام محقق شد. یک زمان رسول الله و دیگر وقتی که در کوفه علی بن ابی طالب- سلام الله علیه- حکومت می‌کرد. در این دو مورد بود که ارزشهای معنوی حکومت می‌کرد؛ یعنی یک حکومت عدل برقرار و حاکم ذره ای از قانون تخلف نمی‌کرد. حکومت در این دو زمان، حکومت قانون بوده است. و شاید دیگر هیچ وقت حاکمیت قانون را بدان گونه سراغ نداشته باشد. حکومت که ولی امرش که حالا به سلطان یا رئیس جمهور تعبیرش می‌کنند در مقابل قانون با پایین ترین فردی که در آنجا زندگی می‌کنند علی السواء باشد. در حکومت صدر اسلام این معنی بوده است، حتی قضیه ای از حضرت امیر در تاریخ است؛ در وقتی که حضرت امیر- سلام الله علیه- حاکم وقت و حکومتش از حجاز تا مصر و تا ایران و جاهای بسیاری دیگر بسط داشت. قضات هم از طرف خودش تعیین می‌شد. در یک قضیه ای که ادعایی بود بین حضرت امیر و یک نفر یمنی که آن هم از اتباع همان مملکت بود. قاضی حضرت امیر را خواست. در صورتی که قاضی دست نشانده خود او بود. و حضرت امیر بر قاضی وارد شد و قاضی خواست به او احترام بگذارد. امام فرمود که در قضا به یک فرد احترام نکنید، باید من و او علی السواء باشیم. و بعد هم که قاضی بر ضد حضرت امیر حکم کرد، با روی گشاده قبول کرد. (16) این حکومتی است که در مقابل قانون، همگی علی السواء حاضرند، برای اینکه قانون اسلام، قانون الهی است. و همه در مقابل خدای تبارک و تعالی حاضرند چه حاکم، و چه محکوم، چه پیغمبر و چه امام و چه سایر مردم. ما حالا آرزوی این را داریم که حکومت ما شباهتی به حکومت صدر اسلام پیدا کند. و این طور نیست که همچو قدرتی داشته باشیم که بتوانیم همه محتوای حکومت اسلام را بلافاصله پیاده کنیم. خصوصاً که ما در زمانی زندگی می‌کنیم که اقلاً پنجاه و چند سال این مملکت محتوایش تغییر کرده است و همه چیزش منحط و غیر اسلامی شده است. اگر بخواهیم تمام مغزهای فاسد شده را به مغزهای اسلامی و صالح برگردانیم؛ مدتی طولانی وقت لازم دارد. اگر خدا بخواهد می‌شود و اگر نخواهد باید این آرزو را به گور ببریم. (17)

تبلور اصل توحید در همه شئون جامعه

انقلاب اسلامی بر مبنای اصلی توحید استوار است که محتوای این اصل در همه شئون جامعه سایه می‌افکند. در اسلام، تنها معبود انسان و بلکه کل جهان، خداست که همه انسانها باید برای او یعنی برای رضای او عمل کنند. هیچ چیز و هیچ کس را نپرستند. در جامعه ای که شخص پرستیها و شخصیت پرستیها، نفع پرستیها و لذت پرستیها و هر نوع پرستش محکوم می‌شود و فقط انسانها دعوت می‌شوند به پرستش خدا، در آن صورت همه ی روابط بین انسانها، چه اقتصادی و یا غیر اقتصادی در داخل چنین جامعه ای و در رابطه ی این جامعه با خارج تغییر می‌کند و ضوابط عوض می‌شود، همه امتیازات لغو می‌شود. فقط تقوا و پاکی ملاک برتری است. زمامدار با پایین ترین افراد جامعه برابر است. ضوابط و معیارهای متعالی الهی و انسانی، مبنای پیمانها و یا قطع روابط است. (18)

آرامش و اطمینان در سایه پیاده کردن محتوای اسلام

وظیفه برای ما امروز- وظیفه الهی- سنگین است. وظیفه این است که همه مان با هم متحد، متفق، بدون اینکه بخواهید شما به ملت تحمیل بشوید و حکمفرمایی کنید، و بدون اینکه ملت بخواهد از شما کارشکنی بکند، باید همه با هم برادروار، این راهی را که تا اینجا آمدیم، انشاءالله به آخر برسانیم. من به شما برادرها مژده می‌دهیم که چنانچه ما با هم برسیم به آنجایی که محتوای اسلام در این مملکت، همه جا پیاده بشود، یک حال طمأنینه و حال اطمینان به ملت، اطمینان به کشور، اطمینان به همه چیز کشور حاصل می‌شود که سرآمد همه خوبیهاست. انسان اگر چنانچه همه خوشیها را داشته باشد، لکن حال اطمینان نداشته باشد، متزلزل باشد، تمام آن خوشیها تلخ می‌شود. شما فرض کنید در یک کشتی نشستید، و همه اسباب خوشی برای شما مهیاست، یک وقت کشتی متزلزل بشود، احتمال غرق [شدن داده] بشود، دیگر هیچ خوشی برای شما خوشی ندارد، همه‌اش تلخ می‌شود. یک مملکت اگر چنانچه متزلزل باشد، باز خوف این باشد که ما گرفتار امریکا بشویم، خوف این باشد که گرفتار سایر ابرقدرتها باشیم، طمأئینه نباشد در قلوب ما، استقلال روحی نباشد، ما قیام به پای خود نکنیم، این خوشیها دیگر طعمی ندارد. و اگر چنانچه ما مطمئن بشویم به اینکه مستقل هستیم، و خودمان هستیم، و آقابالاسر نداریم، خوف اینکه یک وقت آنها به ما هجوم بکنند، یا یک وقت آنها کارشکنی در کارهای ما بکنند نداشته باشیم، این طمأنینه روحی، بهترین چیزی است که برای انسان هست. (19)

پی‌نوشت‌ها:

1- همان، ج 11، ص 262.
2- آیه 5 سوره تین: «پایینترین درجات».
3- بالاترین درجات.
4- صحیفه امام، ج 8 ص 415 و 416.
5- همان، ج 8، ص 435 و 436.
6- همان، ص 63 و 64.
7- همان، ج 9، ص 449 تا 451.
8- همان، ج 8، ص 201.
9- همان، ج 7، ص 527 و 528.
10- همان، ج 9، ص 451 و 452.
11- بحارالانوار، ج 72، ص 38. «هر یک از شما شبان سرپرست و هر یک از شما مسئولید».
12- صحیفه امام، ج 16، ص 279.
13- همان، ج 8، ص 42 و 43.
14- همان، ج 10، ص 234 و 235.
15- همان، ج 14، ص 65.
16- این واقعه در دوران خلافت عمر اتفاق افتاده است. (مناقب، خوارزمی، ص 98؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 17، ص 65)
17- صحیفه امام، ج11، ص 1 و2.
18- همان، ج 5، ص 81.
19- همان، ج 11، ص 42 و 43.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: رسالت فرهنگیان و دانشگاهیان، قم: تسنیم، چاپ دوم