زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام
زندگانی امام حسن مجتبی علیه السلام
تولد و كودكي
امام مجتبي عليهالسلام در دامان حضرت زهرا (سلام الله علیها) بزرگ شد. او از همان دوران كودكي از نبوغ سرشاري برخوردار بود وي با حافظهي نيرومندش، آياتي را كه بر پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله نازل ميشد، ميشنيد و همه را حفظ ميكرد و وقتي به خانه ميرفت براي مادرش ميخواند و حضرت فاطمه (سلام الله علیها) آن آيات و سخنان رسول اللّه صلياللهعليهوآله را براي حضرت علي عليهالسلام نقل ميكرد و علي عليهالسلام به شگفتي ميپرسيد: اين آيات را چگونه شنيده است؟ و زهراي مرضيّه ميفرمود: از حسن عليهالسلام شنيدهام.4
«روزي علي عليهالسلام پنهان از ديدگان فرزندش به انتظار نشست، تا ببيند فرزندش چگونه آيات را بر مادرش تلاوت ميكند.
امام حسن عليهالسلام به خانه آمد و خواست آيات قرآن را براي مادرش بخواند؛ ولي زبانش به لكنت افتاد و از گفتار باز ماند و چون مادرش علت را پرسيد، گفت: مادر جان! گويا شخصيت بزرگي در اين خانه است كه شكوه وجودش، مرا از سخن گفتن باز ميدارد.»5
درس اخلاق
هر كس نيازي به حضور پيامبر صلياللهعليهوآله ميبُرد حاجتش رد نميشد و هرچه در توان داشت براي رفع نياز مردم به كار ميبرد و شنيدم پيغمبر صلياللهعليهوآله فرمود: هر كس نماز صبح را بگذارد، آن نماز بين او و آتش دوزخ ديواري ايجاد ميكند.6
امام حسن عليهالسلام از منظر رسول اللّه صلياللهعليهوآله
آنچه از زبان پيامبر صلياللهعليهوآله در مورد حضرت مجتبي عليهالسلام بيان شده است چنين است: «هر كس ميخواهد آقاي جوانان بهشت را ببيند به حسن عليهالسلام نگاه كند».7
«حسن گل خوشبويي است كه من از دنيا برگرفتهام».8
روزي پيامبر اكرم صلياللهعليهوآله به منبر رفت و امام حسن عليهالسلام را در كنارش نشانيد و نگاهي به مردم كرد و نظري به امام حسن عليهالسلام انداخت و فرمود: «اين فرزند من است و خداوند اراده كرده كه به بركت و جود او بين مسلمانان صلح را برقرار سازد».9
يكي از ياران رسول اللّه صلياللهعليهوآله ميگويد: پيغمبر صلياللهعليهوآله را ديدم كه امام حسن عليهالسلام را بر دوش ميكشيد و ميفرمود: «خدايا من حسن را دوست دارم، تو هم دوستش بدار».10
روزي پيامبر معظم اسلام صلياللهعليهوآله امام حسين عليهالسلام را بر دوش گرفته بود، مردي گفت: اي پسر بر مركب خوبي سوار شدهاي. پيامبر فرمود: «او هم سوار خوبي است».11
شبي پيغمبر خدا صلياللهعليهوآله نماز عشاء ميخواند و سجدهاي طولاني به جا آورد. پس از پايان نماز، دليل را از حضرتش پرسيدند، فرمود: پسرم حسن، بر پشتم نشسته بود و ناراحت بودم كه پيادهاش كنم.12
انس بن مالك نقل ميكند كه: رسول اللّه صلياللهعليهوآله دربارهي امام حسن عليهالسلام به من فرمود:
اي انس! حسن فرزند و ميوهي دل من است، اگر كسي او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را اذيت كرده است.13
رسول اللّه صلياللهعليهوآله دربارهي امام حسن عليهالسلام فرمود: حسن فرزند و ميوهي دل من است، اگر كسي او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا بيازارد، خدا را اذيت كرده است.
پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) با بینش جهانی و پیش بینی وسیعی كه داشت، درشأن امام حسن (علیهالسلام) فرمود: «لو كان العقل رجلا لكان الحسن; (فرائد السمطین، ج2، ص68) اگر عقل، خود را به صورت مردی نشان دهد، آن مرد، حسن (علیهالسلام) است.»
زينب دختر ابو رافع ميگويد: حضرت زهرا (سلام الله علیها) در هنگام بيماري رسول اللّه صلياللهعليهوآله هر دو فرزندش را نزد پيامبر صلياللهعليهوآله آورد و فرمود: اينان فرزندان شما هستند. اكنون ارثي به آنان بدهيد. حضرت فرمود: «شرف و مجد و سيادتم را به حسن عليهالسلام دادم و شجاعت وجود خويش را به حسين عليهالسلام بخشيدم».14
اسوهي بزرگواري:
مورخين نوشتهاند «روزي امام مجتبي عليهالسلام سواره از راهي ميگذشت. مردي شامي بر سر راه آن حضرت آمد و ناسزا گفت. وقتي كه فحشهايش تمام شد، امام عليهالسلام رو به او كرده و سلامش كرد! آنگاه خنديد و گفت: اي مرد! فكر ميكنم در اين جا غريب هستي... اگر از ما چيزي بخواهي، به تو عطا خواهيم كرد. اگر گرسنهاي سيرت ميكنيم، اگر برهنهاي ميپوشانيمت، اگر نيازي داري، بينيازت ميكنيم، اگر از جايي رانده شدهاي پناهت ميدهيم، اگر حاجتي خواسته باشي برآورده ميكنيم، هماينك بيا و مهمان ما باش. تا وقتي كه اينجا هستي مهمان مايي...
مرد شامي كه اين همه دلجويي و محبّت را از امام مشاهده كرد به گريه افتاد و گفت:
«شهادت ميدهم كه تو خليفهي خدا روي زمين هستي و خداوند بهتر ميداند كه مقام خلافت و رسالت را در كجا قرار دهد. من پيش از اين، دشمني تو و پدرت را به سختي در دل داشتم. اما اكنون تو را محبوب ترين خلق خدا ميدانم.»
آن مرد، از آن پس، از دوستان و پيروان امام عليهالسلام به شمار آمد و تا هنگامي كه در مدينه بود، همچنان مهمان آن بزرگوار بود.15
« مردى نزد امام حسن عليهالسلام اظهار فقر و پريشانى كرد و در اين باره شعرى سرود. امام حسن عليهالسلام خزانهدار خويش را طلبيد و فرمود: چه مقدار مال نزد تو است؟
گفت: دوازده هزار درهم. فرمود: آن را به اين مرد فقير بده و من از او خجالت مىكشم. خازن گفت: ديگر چيزى از براى نفقه باقى نماند! فرمود: آن را به فقير بده و حُسنِ ظن به خدا داشته باش؛ خدا جبران مىكند. آن مال را به آن مرد داد و حضرت او را طلبيد و از او عذر خواهى نمود و فرمود: ما حقّ تو را نداديم. و لكن به قدر آنچه بود، داديم. و حضرت شعرهايى را در پاسخ سرودههاى مرد فرمود.» (منتهى الآمال، شيخ عباس قمى، ج 1، ص 272 با (تلخيص)، جاويدان)
اسوهي ايثار گري:
تاريخ نگاران نوشتهاند: امام حسن عليهالسلام دوبار تمام ثروت خود را در راه خدا خرج كرد و سه بار دارايياش را به دو نصف كرده، نيمي را براي خود گذاشت و نصف ديگر را در راه خدا انفاق كرد.16
امام حسن عليهالسلام ملجاء درماندگان، آرام بخش دلهاي دردمندان و اميد تهيدستان بود، هيچ گاه نشد كه فقيري به حضور آن بزرگوار برسد و دست خالي برگردد. در همين مورد نقل كردهاند: مردي به حضور امام حسن عليهالسلام آمد و اظهار فقر و حاجت كرد. امام حسن عليهالسلام دستور داد تا پنجاه هزار درهم، به اضافهي پانصد دينار به او بدهند. مرد سائل حمّالي را صدا زد كه پولهايش را برايش ببرد. امام مجتبي عليهالسلام پوستين خود را هم به آن مرد داد و فرمود: اين را هم به جاي كرايه به آن مرد بده.17
حلم و بزرگواری :
امام حسن مجتبي عليهالسلام بعد از پدر:
... لقد قبض في هذه الليلة رجل لم يسبقه الاولون بعمل ولا يدركه الاخرون بعمل...18
«شب گذشته مردي از اين جهان در گذشت كه هيچ يك از پيشينيان ـ در انجام وظيفه و اعمال شايسته بر او سبقت نگرفتند و از آيندگان نيز كسي را ياراي پا به پايي او نيست...
و سپس فرمود: علي عليهالسلام در شبي رخت از جهان بست كه در آن شب عيساي مسيح به آسمان عروج كرد، يوشع بن نون جانشين موساي پيامبر نيز در آن شب درگذشت.
پدرم در حالتي دنيا را ترك كرد كه هيچ سيم و زر و اندوختهاي نداشت. مگر تنها هفتصد درهم كه از هداياي مردم به جا مانده بود كه قصد داشت با آن خدمتكاري بگيرد.
در اينجا، امام گريست و مردم نيز همصدا با حضرت مجتبي عليهالسلام گريستند.
سپس ادامه داد: من پسر بشيرم، من پسر نذيرم، من از خانوادهاي هستم كه خداوند دوستي آنان را در كتاب خويش (قرآن) واجب كرده است آن جا كه ميفرمايد:
«قُلْ لا اسْئَلُكُمْ عَلَيْه أَجْرا الاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبي وَمَنْ يَقْتَرِف حَسَنَةً نَزِدْ لهُ فيها حُسنا...»19 بگو من هيچ پاداشي از شما بر رسالتم در خواست نميكنم جز دوست داشتن نزديكانم [= اهل بيتم]؛ و هر كس كار نيكي انجام دهد، بر نيكياش ميافزاييم».
بر اين اساس دوستي ما ـ خاندان ـ همان حسنه و خوبي است كه خداوند بدان اشاره كرده است.
سپس بر جاي خود نشست.
در اين هنگام «عبداللّه بن عباس» برخاست و به مردم گفت: اين فرزند پيامبر شما و جانشين امام علي عليهالسلام است، اكنون او رهبر و امام شماست. بياييد و با او بيعت نماييد!
مردم گروه گروه به سوي حضرت مجتبي عليهالسلام روي آوردند و بيعت كردند. سپس امام عليهالسلام خطبهاي بيان فرمود كه در آن بر لزوم اطاعت از خدا و پيامبر و اولي الامر تأكيد شده بود و مردم را از پيروي شيطان برحذر داشت و اهميّت ايمان و عمل خير را يادآور گرديد20.
امام مجتبي عليهالسلام در سال چهلم هجرت و در سن 37 سالگي با مردم بيعت كرد و با آنها شرط كرد كه: با هر كه من صلح كنم شما هم صلح كنيد، با هر كه من جنگ كنم شما هم جنگ كنيد و آنها قبول كردند21.
در ضمن امام عليهالسلام نامهاي به معاويه نوشت و او را دعوت به بيعت كرد و متذكر شد كه اگر در امر ادارهي جامعه اخلال كند و جاسوس بگمارد با قاطعيت برخورد خواهد كرد و در مورد دستگيري و اعدام دو جاسوس وي به او هشدار داد22.
معاويه در پاسخ امام نوشت:
... من از تو سابقه بيشتري دارم، پس بهتر آن كه تو پيرو من باشي. من نيز قول ميدهم كه خلافت مسلمانان، پس از من با تو باشد و هر چه بيتالمال عراق است در اختيار تو خواهم گذارد...23 و چنين بود كه معاويه از پذيرش حق امتناع ورزيد و نه تنها از بيعت با امام حسن عليهالسلام خودداري كرد، بلكه عملاً به طرح توطئه عليه حضرت پرداخت و با خدعه و فريب و تطميع، افرادي را برانگيخت تا نسبت به قتل امام عليهالسلام اقدام نمايند و سرانجام اين امام مظلوم در بيت خودش به دست همسرش «جُعده» زهر خورانده شد و به جاي اين كه نوشي براي مولي باشد نيشي شد كه جگر امام مجتبي عليهالسلام را پاره كرد.
امام عليهالسلام با دسيسه معاويه مسموم گرديد...24 و پس از چهل روز در روز بيست و هشتم ماه صفر سالِ پنجاهم هجري به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد. چونان خورشيدي در دل زمين25.
پي نوشت :
1 ـ الرحمن، 19، 20 و 22.
2 ـ با استفاده از مقدمهي مترجم كتاب زندگاني امام حسن عليهالسلام تأليف باقر شريف القرشي.
3 ـ تاريخ خلفاء، ص 73، سيوطي ـ دائرة المعارف بستاني واژهي حسن.
4 ـ ترجمهي زندگاني امام حسن، ص59، باقر شريف القرشي.
5 ـ همان، ص60.
6 ـ اسد الغابه، ج2 ص185.
7 ـ البداية والنهاية، ج8 .
8 ـ الاستيعاب، ج2.
9 ـ مسند احمد حنبل، ج5 ص44
10 ـ البداية والنهاية، ج8.
11 ـ صواعق المحرقة، ص280 ـ حلية اولياء، ص226.
12 ـ الاصابه، ج2.
13 ـ كنز العمال، ج6 ص222، متقي هندي.c
14 ـ ترجمهي اعلام الوري ص304، طبرسي.
15 ـ ستارگان درخشان، ص42، محمد جواد نجفي.
16 ـ تاريخ يعقوبي، ج2 ص215 ـ اسد الغابه، ج2 ص13، تذكره سبط بن جوزي، ص196.
17 ـ ستارگان درخشان، ص46
18 ـ ارشاد مفيد، ص348 ـ جلاء العيون مجلسي، ص378، تهران، انتشارات اسلامي، چاپ 1353.
19 ـ شوري / 23.
20 ـ زندگاني چهارده معصوم عليهالسلام ، ص543، عماد زاده .
21 ـ جلاء العيون، ص378 .
22 ـ ارشاد مفيد، ص350 .
23 ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابي الحديد، ج16، ص35 .
24 ـ پيشواي دوم، ص28 .
25 ـ آفتابي در هزاران آيينه، ص119، جواد نعيمي.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}