شهد شیرین شهادت در کلام امیر المؤمنین علیه السلام

نويسنده: سیدحسین حسینی

چکیده:

«شهادت‏» جلوه شهود ابدی شهید است و او پرده از شهد شیرین ابدیت‏برمی‏دارد: «. . . بل احیاء عند ربهم یرزقون. » (آل عمران: 169) و در این آینه نمایی، عارف متعالی تقرب می‏جوید، عشق می‏نمایاند و شهد می‏پراکند؛ یعنی که او شاهد مقام قرب است؛چرا که: « لقا بایدت کرد با کردگار» ، آن سان که فرمود: «یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه‏» . (انشقاق: 6) و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست؛چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز هموست که: «. . . الست‏بربکم قالوا بلی شهدنا» (اعراف: 172)
پس شهد شیرین شهادت، تنها در سیمای اولین شهید شاهد رخ می‏نماید و کلام ربانی مولای شهیدان شاهد، می‏تواند پاره‏هایی از آن سیمای آسمانی را به دنیای زمینی ما بنشاند; چه این‏که مولا علی‏علیه السلام خود نیز فرمودند: «و انما مثلی بینکم مثل السراج فی الظلمة. . . »
این نوشته می‏کوشد با سیری کوتاه در آفاق دور دست کلام امیر سخن در نهج‏البلاغه، اگرچه به شیرینی شهد شهادت دست نیابد، اما کام خود را به عشق علی علیه السلام بیاراید که: «سرآغاز دفتر عشق است‏بیداری، و سرانجام آن کام‏یابی‏» .
. . . صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را.
1-مقدمه
هدف این مقاله نظری بسیار کوتاه بر ابعاد موضوع «شهادت‏» در کلام امیرالمؤمنین علی‏علیه السلام است. بدون تردید، پایه و مبنای ترسیم سیمای «شهادت‏» در نهج‏البلاغه، ترسیم سیمای «مرگ‏» است؛چرا که شهادت، حیات مرگ است و به بیانی، مرگ مرگ است که آن حضرت فرمودند: «ان اکرم الموت القتل‏» . (1)
(سعدی)
اما چنانچه بخواهیم این بحث را به صورت منطقی و در یک سیر تحقیقی نظام‏مند دنبال کنیم، نخست‏باید به طرح‏بحث «مرگ در قرآن‏» بپردازیم، سپس «سیمای مرگ نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله‏» را پی‏گیریم و در نهایت، در کلام و نظر مولاعلی علیه السلام به فهم و تحلیل دیدگاه آن حضرت در این‏باره بپردازیم.
بدین سان، بر اساس این پایه اصلی، باید در دور دوم بحث، «شهادت در قرآن‏» ، سپس در کلام و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و در آخر، سیمای «شهادت در نهج‏البلاغه‏» را تبیین نماییم; (2) چرا که «ولی‏» از «نبی‏» و او نیز از «وحی الوهی‏» قابل تفکیک نیست و هر یک دریچه‏ای برای فهم دیگری به حساب می‏آید و قطعا مبنای اصلی در بحث «شهادت در نهج‏البلاغه‏» ، کلام الله و رسول‏الله‏صلی الله علیه وآله است.
اما جدای از بایسته‏های پژوهشی مزبور، آنچه در این نوشتار آمده، مروری است‏ بسیار کوتاه به بحث مرگ در نهج‏البلاغه و ارتباط آن با مساله شهادت تا فرازهایی از پایه‏های اصلی آن طرح تحقیقی بزرگ به دست آید.

2- شهید شاهد

شهادت شهید، جلوه‏شهودابدی‏اوست:
«ان الله علی کل شی‏ء شهید» (حج: 17)
و شهید، پرده از شهد شیرین ابدیت‏برمی‏دارد:
«. . . بل احیاء عندربهم یرزقون‏» (آل‏عمران: 169)
چرا که مقام الوهیت، مشهدشیرینی‏ذات‏ابدی‏الهی‏است:
« فرحین بما آتیهم الله من فضله. . . » (آل‏عمران: 170)
از آن لطف کایزد بر ایشان نهاد
همیشه رضایند و باشند شاد. (4)
و دراین‏آینه نمایی، عارف‏متعالی‏تقرب می‏جوید، عشق‏می‏نمایاندوشهدمی‏پراکند; یعنی که او شهید شاهد مقام قرب است؛چرا که: « لقا بایدت کرد با کردگار» ، (5) آن سان که فرمود:
«یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحا فملاقیه‏» (انشقاق6:)
و مولای شهیدان، مولای شاهدان نیز هست؛ چون نخستین شهید شاهد مقام شهود الهی نیز اوست:
«. . . الست‏بربکم قالوا بلی شهدنا. . . » (اعراف: 172)
پس شهدشیرین‏شهادت، تنهادرسیمای اولین‏شهیدشاهدرخ می‏نمایدکه«. . . شهیدان را شهیدان می‏شناسند. » (7) و البته چنین شهدی‏تنهادرآینه شکر و سپاس چهره می‏یابد که فرمود: «یا رسول الله، لیس هذا من مواطن الصنبر و لکن من مواطن البشری و الشکر» (8)
(حافظ)
پس کلام ربانی (9) برتر از فلک و ملک مولای شهیدان شاهد، می‏تواند پاره‏هایی از آن سیمای نورانی آسمانی و باقی را به دنیای‏ظلمانی‏زمینی‏وفانی (10) مابنشاند که:
و آن حضرت خود نیز می‏فرمود: «. . . انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضی‏ء به من ولجها. » (12) این نوشته می‏کوشد تا با سیری کوتاه در آفاق دوردست کلام امیر سخن در نهج‏البلاغه، چنانچه به شیرینی شهد شهادت دست‏نیابد، اما کام خود را به عشق علی‏علیه السلام بیاراید که: «سر آغاز دفتر عشق است‏بیداری، و سرانجام آن کامیابی‏»
(حافظ)

3- مرگ شیرین

اگر آن حضرت، شهادت را شیرین می‏داند، بدان روست که به «مرگ‏» ، نظر دیگری انداخته است و با آن انس عاشقانه و پیوند پرشور کودکانه دارد که فرمود: « هیهات بعد اللتیا والتی، والله لابن ابی‏طالب آنس بالموت من الطفل بثدی امه‏» (13)؛ پس از آن همه جنگ‏ها و حوادث ناگوار، سوگند به خدا که علاقه پسر ابوطالب به مرگ، از انس طفل به پستان مادرش بیش‏تر است. و او با مرگی آشناست‏که‏ازخاک‏به افلاک هدایتش نماید:
آن دگر مرگی که برگیرد ز خاک. (اقبال لاهوری)
شهادت نزد او، حیات مرگ است; چه این‏که «مرگ‏» پایان حیات انسان نبوده و در مرحله تکاملی و تعالی بشر قرار دارد; یعنی «و نترسیم از مرگ. مرگ پایان کبوتر نیست. . . . مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می‏گوید. . . » (سهراب سپهری)
(نراقی)
اگر آن حضرت، موت را پایان حیات نمی‏داند، از آن روست که مالک موت را مالک حیات نیز دانسته است: «. . . واعلم، ان مالک الموت هو مالک الحیاة، و ان الخالق هو الممیت، و ان المفنی هو المعید. . . . » (14)؛ بدان که در اختیار دارنده مرگ همان است که زندگی رادر دست دارد و پدید آورنده موجودات است. همو می‏میراند و نابود کننده هموست که دوباره زنده می‏کند.

4- جلوه بقای هستی مطلق

در حقیقت، مرگ دور دیگری در قوس صعودی انسان به سوی الله تعالی است؛ « انا لله و انا الیه راجعون. » (بقره: 156)
از آن بزرگوار نیز چنین نقل شده است: «و قد سمع - علیه السلام - رجلا یقول:
« انا لله و انآ الیه راجعون‏»
فقال: ان قولنا - انا لله - اقرار علی انفسنا بالملک و قولنا - و انا الیه راجعون - اقرار علی انفسنا بالهلک‏» ; (15) آن حضرت علیه السلام شنیدند که شخصی می‏گفت: «انا لله و انا الیه راجعون‏» فرمودند: این سخن ما که می‏گوییم: «ما همه از آن خداییم‏» ، اقراری است‏به بندگی و این‏که می‏گوییم: « بازگشت ما به سوی اوست‏» اعترافی ست‏به نابودی خویش.
در این دیدگاه، مرگ، نشانی از هستی مقید انسان و هستی مطلق الهی دارد; هستی للهی و الی اللهی; هستی‏ای که ریشه در ملک و ملکوت دارد و به هلک و هلاکت منتهی می‏گردد; یعنی که مرگ - در واقع - نشان هستی انسان است و البته علامتی بر جوهر و حقیقت الهی انسان; حقیقتی پیوسته و وابسته به مبدا هستی بخش:
«و قیل له علیه السلام: کیف تجدک یا امیرالمؤمنین؟ فقال علیه السلام: کیف یکون حال من یفنی ببقائه و یسقم بصحته و یؤتی من مامنه‏» ؛ (16)
به امام علیه السلام گفتند: ای امیرالمؤمنین، خود را چگونه می‏یابی؟ فرمود: چگونه‏است‏حال‏کسی‏که‏دربقای خود ناپایدار و در سلامتی‏اش بیمار است و در آن‏جا که آسایش دارد، مرگش فرا می‏رسد؟ !
بنابراین، مرگ نمودی از جلوه بقای ذات الهی و تباهی دنیای فانی است:
(صائب تبریری)
و این، حرکتی از عالم فنا به سوی عالم بقا است. و به بیان زیبای مولاعلیه السلام، معامله فنا به بقا، که فرمودند:
«. . . فاتقوا الله عباد الله، و بادروا آجالکم باعمالکم، و ابتاعوا ما یبقی لکم بما یزول عنکم» ؛ (17)
ای بندگان خدا، از خدا بپرهیزید و با اعمال نیکو به استقبال اجل بروید و با چیزهای از بین رونده دنیا، آنچه را که جاویدان می‏ماند خریداری کنید. و نیز در ادامه فرمود:
«. . . و استعدوا للموت فقد اظلکم، و کونوا قوما صیح بهم فانتبهوا و علموا ان الدنیا لیست لهم بدار فاستبدلوا. . . » (18)
آماده مرگ باشید که بر شما سایه افکنده است و همچون‏مردمی‏باشید که بر آن‏ها بانگ زدند و بیدار شدند و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند.
و از همین جاست که نزد آن حضرت، از دست دادن دنیای فانی بسی آسان‏تر از رها کردن سرای باقی است; چرا که:
« و موتات الدنیا اهون علی من موتات الآخرة‏» ؛ (19)
از دست دادن دنیا آسان‏تر از رهاکردن آخرت است.
بدین‏سان، «مرگ‏» حرکتی حتمی و مستمر از دار ممر به سوی دارمقر است: «الدنیا دار ممر لا دارمقر» (20) و حرکتی است که با هر نفس، انسان را به سوی خود می‏خواند: «نفس المزء خطاه الی اجله‏» (21) حرکتی که پرده از پیوند لحظه‏ها با زندگانی کوتاه دنیوی برمی‏دارد: «و ان غایة تنقصها اللحظة‏» (22) (زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه‏ها از آن می‏کاهد)
نتیجه آن‏که مرگ، حرکت مستمری از فنا به سوی بقا به حساب می‏آید. پس در این صورت، یاد مرگ نیز یاداوری و ذکر فنای دنیاست: «و ذلله بذکر الموت و قرره بالفناء» ؛ (23) نفس خود را با یاد مرگ آرام کن و آن را به اقرار فنای دنیا وادار نما. و صد البته که این ذکر نیز باید به کثرت، تداوم یابد که فرمود: «یا بنی، اکثر من ذکر الموت‏» (24)؛ ذکری که او را به علت اصلی آفرینش انسان - یعنی بقا در دار جاودانی - فرا می‏خواند:
« و اعلم یا بنی انک انما خلقت للاخرة لا للدنیا و للفناء لا للبقاء و للموت لا للحیاة‏» (25)
و از همین روست که غفلت از مرگ جایز شمرده نمی‏شود; چه این‏که «مرگ‏» ، از انسان غافل نمی‏گردد:
«و اوصیکم بذکر الموت و اقلال الغفلة عنه، و کیف غفلتکم عما لیس یغفلکم؟ ! » (26)
وبه‏هر حال، اگرچه انسان آن را فراموش کند، اما مرگ او را از یاد نمی‏برد: «و ان نسیتموه ذکرکم. » (27)
(مثنوی)

5- کوچ به دروازه حیات

نزد مولا علی علیه السلام «شهادت‏» بازگشت ابدی مؤمن به دنیای باقی به حساب می‏آید و این از آن روست که «مرگ‏» را سفری به دروازه‏حیات‏می‏داند;یعنی شهادت بهترین مرگ‏هاست چون سفرالی‏الله است؛ سفری که از آغاز، تمامی بشریت‏با آن آشنا بوده و همگان را در یک جا به هم می‏رساند.
در نقلی، آمده است که آن حضرت گروهی را که فردی از آن‏ها مرده بود، تسلیت دادند و فرمودند: «مرگ، از شما آغاز نشده و به شما نیز پایان نخواهد یافت. چنانچه‏این‏دوست‏شمابه‏سفر می‏رفت، از شما دورمی‏شد، اکنون بپندارید که به یکی از سفرها رفته. اگر او باز نگردد (که نخواهدآمد) شمابه‏سوی‏اوخواهیدرفت‏». (28)
و البته تردیدی نیست که این سفر، جز کوچ زیبای یک پرنده مهاجر نیست; کوچی که از جانب دنیای دیگر هدایت‏شده: «و ترحلوا فقد جدبکم‏» (29)؛ از دنیا کوچ‏کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می‏کنند. ونیز مهاجر، هر آن به انتظار نشسته است; چرا که: «الرحیل و شیک‏» ؛ (30) کوچ کردن نزدیک است. و این انتظاری است که هر «آن‏» آن، یک عمر است‏به قدر سرعت‏یک «آن‏» : «و ان غایة تنقصها اللحظة‏» (31) ؛ آنات و لحظاتی که در قالب ساعات، روزها، ماه‏ها و سال‏های عمر آدمی، شتابان در حرکت است و به پیش می‏رود; که فرمود: « فان غدا من الیوم قریب. ما اسرع الساعات فی الیوم، واسرع الایام فی الشهر و اسرع الشهور فی السنة، و اسرع السنین فی العمر» ؛ (32) فردا به امروز نزدیک است. وه‏که چگونه ساعت‏ها در روز، و روزها در ماه، و ماه‏ها در سال، و سال‏ها در عمر آدمی شتابان می‏گذرد!
و بر همین پایه، سزاوار است که زندگی انسانی کوتاه مدت بوده و دوامی نداشته باشد، مگر به اندازه یک سفر کوچک. آن حضرت‏علیه السلام فرمود: «خدای سبحان شمارا بیهوده نیافرید و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت‏یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست. زندگی کوتاهی که گذشتن لحظه از آن می‏کاهد و مرگ آن را نابود می‏کند، سزاوار است که کوتاه مدت باشد؛ زندگی، که شب و روز آن را به پیش می‏راند، به زودی پایان خواهد یافت (و لذا) مسافری که سعادت یا شقاوت همراه می‏برد، باید بهترین توشه را با خود بردارد. » (33)

6- مرگ ترس

رمز نگاه حیات‏بخش مؤمن به «مرگ‏» نیز در همین سفر ابدی و کوچ زودهنگام اوست و قطعا همین سر برگزیدگی و نیکی مرگ نزد جوان‏مرد است; جوانمردی که پستی و خواری را برنمی‏تابد: «المنیة و لا الدنیة‏» ؛ (34) مرگ برای جوان‏مرد، برگزیده و نیک است، نه پستی و خواری.
گو این‏که در چنین ذائقه‏ای شیرین و همگانی، طعم بازگشت‏به حیات حقیقی و رجوع به سرچشمه نیکی‏ها و خوبی‏ها نهفته است که فرمود:
«کل نفس ذائقة الموت ثم الینا ترجعون. » (عنکبوت: 57)
و برای نفس مطمئنه، در این رجوع الهی، حلاوتی‏است که‏دیگرمحل و محملی برای تلخی سکرات موت باقی نمی‏ماند.
بدین‏روی، جوان‏مرد را چه باکی است از مرگ؟ که او، خود، به دروازه مرگ قرب وصول یابد یا این‏که مرگ، او را به ناگهان دریابد: «فوالله ما ابالی دخلت الی الموت او خرج الموت الی‏» (35) ؛ به خدا سوگند، هیچ باکی ندارم که من به سوی مرگ روم یا این‏که ناگاه، مرگ مرا دریابد.
این یقین و اطمینان عالی الهی، مولا علی‏علیه السلام را در حصن حصینی قرار داده است که می‏فرماید: «ان الاجل جنة حصینة‏» (37) . و چون به یقین می‏داند که اجل نگهبان خوبی بوده و او را به تنهایی کافی است، می‏فرماید: «کفی بالاجل حارسا. » (38) پس هیچ جای ابهام و تردید نیست; چنانچه خود با پای خویشتن نزد قاتل می‏رود تا او را دریابد! و در این حال، چگونه از خبر مرگ، رنگی و رشحه‏ای از ترس به خود راه دهد که فرمود: «و ان علی من الله جنة حصینة، فاذا جاء یومی انفرجت عنی واسلمتنی فحینئذ لا یطیش السهم و لا یبرء الکلم‏»(39) ؛ (پروردگار برای من سپر محکمی‏قراردادکه مرا حفظ نماید. هنگامی که روز من به سرآید، از من دور می‏شود و مرا تسلیم مرگ می‏کند و در آن روز نه تیر خطا می‏رود و نه زخم بهبود می‏یابد.)
و برای چنان انسان عالی متعالی، (41) نه تنها جایی ترس و تردید نیست که حتی او تعجبی از مرگ نیز به خود راه نمی‏دهد:
(عجب‏می‏دارم از ناشکیبایی گریه‏کننده مصیبت رسیده به‏اهل یا خویش نزدیکش، صاحب اندوه، شکافته گریبان و گوینده واویلا به نادانی. گویا که مرگ همچو چیزی عجیب است (!
تعجب امام‏علیه السلام از این است که چگونه گروهی از مردم، از مرگ، تعجب به خود راه می‏دهند و حال آن‏که هشدار موت نزدیک است و این دیدار به زودی انجام می‏گیرد: «و قال‏علیه السلام: اذا کنت فی ادبار والموت فی اقبال، فما اسرع الملتقی‏» ؛ (43) هنگامی که زندگی را پشت‏سرمی‏گذاری ومرگ به‏تورو می‏آورد، پس دیدار با مرگ چه زود خواهد بود!

7- قرب به مرگ

آن حضرت علیه السلام بارها به این حقیقت اشاره کرده‏اند که فرار از این دروازه، ورود به آن است:
« ایها الناس کل امری‏ء لاق ما یفر منه فی فراره، و الاجل مساق النفس، و الهرب منه موافاته. . . » ؛ (44)
ای مردم، هر انسانی در حالی که از مرگ می‏گریزد، آن را دیدار می‏کند و اجل، سرآمد زندگی و فرار از مرگ، نزدیکی به آن است.
اگر در این منظر، فرار از مرگ، قرب به آن تلقی شده، از آن روست که: « ولا یمکن الفرار من حکومتک‏» (45) ؛ چه این‏که «موت‏» ، بهترین و زیباترین نماد حکومت مطلق ذات الهی است که فرمود: «اینما تکونوایدرککم الموت ولو کنتم فی بروج مشیدة. » (نساء: 78)
(مثنوی)
بدین‏روی‏رهایی از این مظهر حکومت مطلق الهی امکان‏پذیر نیست، هر چند انسان، دوستدار بقا و حیات همیشگی باشد، چه رسد به این‏که ترس و خوف، مانعی برای نجات از آن به حساب آید: «فما ینجو من الموت من خافه، و لا یعطی البقاء من احبه‏» ؛ (46) آن که از مرگ بترسد، نجات نمی‏یابد و آن که زنده ماندن را دوست دارد، برای همیشه در دنیا نخواهد ماند.
همه بشریت‏شکار مرگی‏اند که فرار کننده آن نجاتی ندارد و هر که را بجوید به آن ست‏یافته، سرانجام او را می‏یابد: « و انک طرید الموت الذی لاینجو منه هاربه، ولا یفوته طالبه، ولابد انه مدرکه‏» (47)
پس اگر برای چنین مرگی باید مهیا بود، بدان دلیل است که او هر آن، در مقام ادراک و مترصد اتخاذ انسان است: « و بادروا الموت الذی ان هربتم منه ادرککم و ان اقمتم اخذکم‏» (48)

8- حرکت‏یا سکون

بر همین اساس، تفاوت مرگ نزد اهل دنیا و آخرت نیز خود را می‏نمایاند: مرگ، در منظر اهل دنیا، رنگ تعلق و جذبه دنیوی به خود گرفته و در این دیدگاه، پایان همه هویت انسانی انسان به شمار می‏آید: « ان هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» (مؤمنون: 40) در این صورت، جلوه حقیقی موت به جای حرکت و ارتقا، سکون سرد و ثبات خاموش است و از همین‏رو، برای صاحب -
آن جز حسرت باری ندارد:
داستان این دسته از زبان مولا علی‏علیه السلام « داستان دنیاپرستانی است که می‏خواهند از جایگاهی پر از نعمت‏به سرزمین خشک و بی‏آب و علف کوچ کنند و لذا، در نظر آنان امری ناراحت‏کننده‏تر از این نیست که از جایگاه خود جدا شوند و باید ناراحتی‏ها را تحمل کنند. » (50)
اما در برابر این گروه، «کسانی‏اند که دنیا را آزموده‏اند و چون مسافرانی که در منزلی بی‏آب و علف و دشوار اقامت دارند، قصد کوچ به سرزمینی می‏کنند که آسایش و رفاه در آن‏جا فراهم است. . . تا با آرامش به جایگاه وسیع و منزلگاه امن قدم بگذارند و لذا، در طول سفر، احساس سختی و ناراحتی نمی‏کنند. . . و هیچ چیز برای آنان دوست‏داشتنی نیست، جز آن که به منزل امن و محل آرامش دست‏یابند. » (51)
در واقع، مرگ نزد اهل آخرت، حرکت‏به سوی عالم جدیدی است؛ « وطریق الی الاخرة‏» (52) عالمی که انسان مؤمن از پیش، با آن آشنایی داشته و اگرچه به ظاهر با اهل دنیا هم‏نشین است، ولی در حقیقت، با اهل آخرت در حال گردش و معاشرت می‏باشد. بنابراین، مرگ را از دریچه پایان کالبد جسمانی انسان، نمی‏نگرد، بلکه آن را موت قلب در تقلب روح فطری انسانی از وجه رب می‏داند که آن حضرت‏علیه السلام در ویژگی‏های زهاد فرمود: «پارسایان گروهی‏اند در ظاهر، اهل دنیا، ولی از آن نیستند . . . و اگرچه هم‏نشین اهل دنیایند، ولی بین اهل آخرت در حال گردشند و اهل دنیا را نظاره می‏کنند که به مرگ جسد خود اهمیت می‏دهند و ایشان به مرگ دل‏های زنده خود. » (53)
پس بی‏تناسب نیست که آن حضرت‏علیه السلام می‏فرمود: «ذکرالموت صیقل القلب‏» و «نسیان الموت صداء القلب‏» . (54) و اگر زاهد الهی باشتاب، به استقبال مرگ می‏رود و پیش از آمدنش آراسته آن سفر می‏شود، از آن روست که: «و بادرو الموت و غمراته، وامهدوا له قبل حلوله، واعدوا له قبل نزوله، فان الغایة القیامة‏» . (55)
در این صورت، برای خردمند چه پنددهنده‏ای بهتر از «مرگ‏» و برای نادان، چه عبرتی بهتر از آن خواهد بود؟ ! که فرمود: «و کفی بذلک واعظا لمن عقل، و معتبرا لمن جهل‏» (56)
خردمندی که هر صبحگان، بانگ رسای فرشتگان الهی را می‏شنود و خود را در شمول این خطاب عمومی، حتی با انبیای عظام‏علیهم السلام نیز یکسان قلمداد می‏نماید که: «ان لله ملکا ینادی فی کل یوم: لدوا للموت واجمعوا للفناء، وابنوا للخراب‏» . (57)
« و سوی الله فیه الخلق حتی
نبی الله عنه لم یحاب
له ملک ینادی کل یوم
لدوا للموت وابنوا للخراب‏»
و یکسان گردانید خدا در مرگ، خلق را، به‏مرتبه‏ای که‏پیغمبر خدا را نیز محابا نکرد. خدای‏رافرشته‏ای‏است‏که‏هرروزآوازمی‏دهد: بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی.

9- جمع‏بندی (مرد راه(

بدین‏سان، اگر آن حضرت‏علیه السلام شیفته رفتن است، بدان روست که شهادت را الحاق به عالم حق و پیوستن به آل حق می‏داند; همان نیک مردانی که شتابان در حرکتند و درمسیر زندگی‏جاوید، طعم گوارای کرامت الهی را دریافته‏اند: «و لوددت ان الله فرق بینی و بینکم، والحقنی بمن هو احق بی منکم. قوم والله میامین الرای، مراجیح الحلم، مقاویل بالحق، متاریک للبغی، مضوا قدما علی الطریقته، و اوجفوا علی المحجة، فظفروا بالعقبی الدائمة، والکرامة الباردة‏» ؛ (59) به خدا سوگند، دوست داشتم که خدا میان من و شما جدایی اندازد و مرا به کسی که نسبت‏به من سزاوارتر است ملحق نماید. به خدا سوگند، آنان مردمی بودند نیک‏اندیش، ترجیح‏دهنده بردباری، گویندگان حق و ترک‏کنندگان ستم. پیش از ما به راه راست قدم گذاشتند و شتابان رفتند و در به دست آوردن زندگی جاویدان آخرت و کرامت گوارا، پیروز شدند.
نزد چنین کسانی «شهادت‏» ، لقای آستان رب اعلی است، چرا که شهید در سرای امن جایگزین خواهد شد: «والله، لقوا الله فوفاهم اجورهم و احلهم دارالامن بعد خوفهم‏» ؛ (60) به خدا سوگند، آن‏ها خدا را ملاقات کردند و پاداش آن‏ها را داد و پس از دوران ترس، آن‏ها را در سرای امن خود جایگزین نمود. در این منظر، اگر مجاهد فی سبیل الله، بی‏قرار و سراسیمه به سوی شهادت‏می‏شتابد، ازآن‏روست که «شهادت‏» را دروازه ورود و سپس وصول به عالم باقی می‏داند و از این‏رو نزد او، «مرگ‏» تنها ناله‏های شیرین حال وصال است؛ یعنی:
آن‏حضرت علیه السلام عاشق شهادت است و این عشق پررنگ الهی، تمامی تلخ‏کامی‏های بی‏رنگ دنیای فانی را بر او پذیرفتنی و شیرین نموده است و به همین امید، پای در میدان می‏گذارد که فرمود:
«والله، لولا رجائی الشهادة عند لقائی العدو لقربت رکابی ثم شخصت عنکم فلا اطلبکم ما اختلف جنوب و شمال‏» (62) ؛
به خدا سوگند، اگر امیدی به شهادت در راه خدا نداشتم، پای در رکاب کرده از میان شما می‏رفتم و شما را نمی‏طلبیدم; چندان که باد شمال و جنوب می‏وزد.
وحشی‏بافقی
در حقیقت، او انسانی است که وقتی به میدان قدم می‏گذارد، لباس شهادت به تن دارد و تنها در انتظار لقای رب اعلاست: «متسربلین سرابیل الموت، احب اللقاء الیهم لقاء ربهم‏» (63) ؛ کسانی که لباس شهادت به تن دارند و ملاقات دوست داشتنی آنان ملاقات با پروردگار است.
برای چنین فردی که به جذبه دوست‏داشتنی محبوب و معشوق مبتلاست، مرگ نیز طعم شیرین آتش بلای کوی رندی و وفاداری است; شیرینی وصال رب و قرب عشق‏بازی:
بر این بنیان، شهید برتر از ابرار و شهادت نیز مافوق هر بر است: «فوق کل بر بر، حتی یقتل الرجل فی سبیل الله‏» و رمز این برتری آن است که در مقام نخست، «شهید» خویشتن خویش را ارتقا داده، بالا می‏برد; یعنی‏گویا که پیامبر فرموده باشند: «الشهید ینظر الی وجه الله‏» .
او در منظر نظر «رب اعلی‏» قرار دارد و به همین دلیل نیز صاحب خبر عالی می‏گردد; چرا که نظر خود را با عالم الوهیت و حقیقت پیوند زده است:
او راهبراست، چون‏صاحب‏خبرحقیقی است، و صاحب خبر است، از آن‏جا که صاحب‏نظر است، و صاحب نظرشده، چرا که خود را در منظر نظر رب قرار می‏دهد.
پس شهید، صاحب نظر است، اما صاحب نظری که در منظر نظر «رب‏» جای یافته، نه در منظر نظر «عقل‏» . از این‏رو، نظر بازی است که نظردان در کار او سخت‏حیران است و اگر بی‏خبران، مردد و حیرانند به دلیل آن است که صاحب نظر حقیقی نیستند و در نتیجه، به جای راه‏بری، پسرانی راه‏روی مطلق پدران خویشند; پسرانی که صرفا دل به نظر عقل خودبسته‏اند. وازبی‏خبری‏تا صاحب‏نظری، راه درازی در پیش است; راهی که در نهایت، به وصل خورشید حق می‏انجامد و در آن‏جا، عاقلان، حیران و عاشقان، صاحب‏خبر و لذت حقیقی وصل و قربند:
درواقع، شهیداز خوددست می‏شوید و به نورحق می‏آراید. پس‏به‏کیمیای‏عشق، زر می‏شود و آن‏گاه از آفتاب فلک، نورانی‏تر و درخشان‏تر و سپس در منظر نظر رب اعلاست تا به مقام صاحب نظری بار یابد:
زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی. . . (67) در این صورت، چنانچه نظرش به وجه الهی است، صاحب نظر می‏گردد و البته صاحب خبر؛ چرا که «خبر» ، قرب به خداست و جز آن، خبری در عالم هستی، هستی نیافته و حقیقت ندارد. بنابراین، سراسر وجود این چنین مخبری، همه مملو از عشق و مستی است; چه این‏که:
و از آن‏جا که دیگر نفس و هستی خود را نمی‏بیند، به رهایی و آزادی دست‏یافته وسپس رستگاری حقیقی در انتظار اوست.
او اهل ارتقا، تعالی و تکامل به عالم بالاست; یعنی مرد راه است; انسانی که با پای استوار اراده، قدم در راه عشق می‏گذارد. از آن سو، راه نیز مسیر حرکت‏به سوی رهایی را به او می‏نمایاند:
عطارنیشابوری
بدین‏سان، مسیر او مسیر تکامل مطلوب است و از همین‏رو، پیوسته در حال طلب و صیقل اراده و بدین‏دلیل، دست از طلب برندارد تا به کام‏یابی مطلق نایل آید; یعنی نمایش رخ محبوب:
اما در مقام دیگر، شهید نه تنها بالا می‏رود که بالا نیز می‏برد؛ اگر او اهل هدایت الهی است، پس برای اهل زمین نیز مهتدی است که فرمود: «من یهد الله فهو المهتدی‏» (اعراف: 177)
او لاله‏ای است که با شهادت، در زمین انسانیت می‏شکفد و لذا، یاد و نام او نیز همواره در منظر وجه بشریت قرار می‏گیرد; یعنی اگر در منظر نظر «رب اعلی‏» باقی است و الله سبحانه باقی و ماندگار، پس ذکر او نیز در منظر نظر تاریخ، همواره موجود یادکردنی خواهد بود:
بنابراین، لاله‏ها در گلستان زمین برای انسان و انسانیت، حجت الهی‏اند و نشان خبری از یک صاحب نظر؛خبری واقعی که به داغ سیاه آغشته و به خون سرخ افراشته است.
پس اگر لاله‏ها سیاه پوشند، «ما آن شقایقیم که با داغ زاده‏ایم. » و اگر سرخ پوش، «این داغ بین که بر دل خونین نهاده‏ایم‏» . (72) لاله‏ها، نبی امت‏اند و از همین‏رو، گل سرخ، عرق لطف مصطفی است. » (73) و شهید، در جای نبی می‏نشیند که فرمود:
« و من یطع الله و الرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین و حسن اولئک رفیقا. »(74) (نساء: 69)
چنانچه خبر، تنهاپرده‏برداری از حقیقت هستی است; یعنی قرب به خدا و عشق الهی. و اگر مخبران چنین خبری توحیدی
فقط پیامبران خدایند و به همین دلیل، انبیاعلیهم السلام امت‏بشری‏اند، شهدا نیز خبر از مخبران اولی آورده‏اند. پس او هم چون نبی، دستی و سری به عالم بالا دارد و لذا:
پیام شهدا همان پیام انبیاعلیهم السلام است: عشق و عاشقی، تمنا و تولا; به راه بودن و همواره در راه بودن; چه این‏که شهید، دل خوش به تمنای وصال دوست، در ره عشق، خود را به سیل بلا می‏سپرد تا نزد رخ زیبای سمن‏سای، درد و هجران مرگ را به خوشی بیابد و آن‏گاه هر خطری را به عشق عشوه شیرین تولای دوست، به جان بیاساید البته همچنان در راه باشد و در سیر طلب، هر آن، شر خطر بلا را به شیرینی و خوشی لذت وصال یار بیازماید. . . و باز بیازماید:
و دعای آخر این‏که:
چشم دل باز کن و
در گلستان شهادت،
لاله سرخ علوی بین
که او ریشه در ساقی کوثر دارد.
مردی ز کننده در خیبر پرس
اسرار کرم ز خواجه قنبر پرس
گر طالب فیض حق به صدقی، حافظ
سرچشمه آن ز ساقی کوثر پرس. (77)
«نسال الله منازل الشهداء و معایشة السعداء و مرافقة الانبیاء» (78)

پي نوشت :

1- این عبارت را در ضمن مطالبی که هنگام نبرد در جنگ صفین خطاب به سربازان خویش می‏فرمود، از آن حضرت نقل کرده‏اند: همانا مرگ به سرعت در جست‏وجوی شماست. آن‏ها را که در نبرد مقاومت دارند و آن‏ها که فرار می‏کنند، هیچ‏کدام را از چنگال مرگ رهایی نیست. همانا گرامی‏ترین مرگ‏ها کشته شدن در راه خداست. سوگند به آن که جان پسر ابوطالب در دست اوست، هزار ضربت‏شمشیر بر من آسان‏تر از مرگ در بستر استراحت، در مخالفت‏با خداست. (ر. ک. به: محمد دشتی، ترجمه نهج‏البلاغه، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین‏علیه السلام، 1379، خطبه 123، ص 234. )
2- چنانچه بخواهیم بحث را به صورت دقیق‏تری دنبال کنیم، باید پیش از موضوع «مرگ‏» ، به بحث «انسان‏شناسی‏» نیز بپردازیم; یعنی نخست دیدگاه قرآن و سنت را درباره «انسان‏» دریابیم (انسان‏پژوهی) ، سپس به شناخت صحیحی از مرگ دست‏یابیم (مرگ‏پژوهی) و در نهایت، بر این مبانی، به موضوع «شهادت‏» از دیدگاه اسلام در منظر قرآن، سخن و سیره پیامبرصلی الله علیه وآله و علی‏علیه السلام برسیم(شهادت پژوهی(
3- دیوان‏حافظ، براساس نسخه علامه محمد قزوینی و دکتر قاسم غنی، تهران، دوران، 1379، ص 200
4- 5- امید مجد، قرآن مجید با ترجمه منظوم، تهران، امید مجد، 1379، ص 72 / ص 589
6- حافظ، دیوان، ص 146
7- خوشا آنان که جانان می‏شناسند
طریق عشق و ایمان می‏شناسند
بسی گفتند و گفتیم از شهیدان
شهیدان را شهیدان می‏شناسند
ر. ک. به: خلاصه مقالات همایش سیمای شاهد در نهج‏البلاغه، به کوشش محمدرضا آقاملایی، تهران، شاهد، 1379، ص 77
8- بخشی از خطبه 156 نهج‏البلاغه که حضرت‏علیه السلام پس از پیروزی در جنگ جمل، برای مردم بصره ایراد فرمودند و در بخشی از آن، از گفت‏وگوی خویش با پیامبر خداصلی الله علیه وآله در مورد آرزوی شهادت سخن می‏گویند. (ر. ک. به: ترجمه نهج‏البلاغه، ص 290. (
9- مردم، به سخن عالم خداشناس خود گوش فرا دهید، دل‏های خود را در پیشگاه او حاضر کنید و با فریادهای او بیدار شوید. (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، خطبه 108، ص 202. (
10- و بخرید چیزی را که برای شما باقی می‏ماند به چیزی که از دستتان می‏رود واز دنیا کوچ کنید که برای کوچ دادنتان تلاش می‏کنند و چون مردمی باشید که دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، خطبه 64، ص 112. (
11- ر. ک. به: مرتضی مطهری، سیری در نهج‏البلاغه، قم، صدرا. ص 7.
12- « همانا من در میان شما چونان چراغ درخشنده در تاریکی هستم که هر کس به آن روی آورد، از نورش بهره‏مند می‏گردد. » ر. ک. به: نهج‏البلاغه، خطبه 187، ص 368
13- نهج‏البلاغه، خطبه 5، ص 50
14- 15- 16- نهج‏البلاغه، نامه 31، ص 524 / حکمت 99، ص 646 / حکمت 115، ص 650
17- 18- 19- 20- 21- نهج‏البلاغه، خطبه 64، ص 112 / همان / خطبه 54، ص 106 / حکمت 133، ص 656 / حکمت 74، ص 638
22- 23- بخشی از خطبه نهج‏البلاغه، ص 112 / نامه 31، ص 520
24- 25- 26- 27- فرازی از وصیت‏نامه آن حضرت‏علیه السلام به فرزندش امام حسن‏علیه السلام که در ادامه می‏فرماید: و به یاد آنچه به سوی آن می‏روی و پس از مرگ در آن قرار می‏گیری تا هنگام ملاقات با مرگ از هر نظر، آماده باش، نیروی خود را افزون کن و کمر همت را بسته نگه‏دار که ناگهان نیاید و تو را مغلوب سازد. مبادا دل‏بستگی فراوان دنیاپرستان و تهاجم حریصانه آنان به دنیا، تو را مغرور کند; چرا که خداوند تو را از حالات دنیا آگاه کرده و دنیا نیز از وضع خود تو را خبر داده و از زشتی‏های روزگار پرده برداشته است. (ر. ک. به: همان، نامه 31، ص 530) / همان / خطبه 188، ص 370 / حکمت 203، ص 672
38- نهج‏البلاغه، حکمت 357، ص 714
29- 30- 31- 32- 33- ر. ک. به: همان، خطبه 64، ص 112. نیز در خطبه 204، ص 426 آمده است: آماده حرکت‏شوید - خدا شما را بیامرزد - ندای کوچیدن در میان شما داده شده است. / حکمت 187، ص 668 / خطبه 64، ص 112 / خطبه 188، ص‏370/ خطبه‏64، ص‏112/حکمت‏396، ص 724
34- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 403
35- از سخنان آن حضرت‏علیه السلام در آستانه نبرد صفین‏است. (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، خطبه‏55، ص‏106. )
36- با هر انسانی دو فرشته است که او را حفظ می‏کنند و چون تقدیر الهی فرا رسد، تنهایش می‏گذارند. همانا عمر انسان، سپری نگه‏دارنده است. (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، حکمت‏201، ص 670)
37- در یکی از روزهای جنگ صفین، امام سوار بر اسب در میدان رجز می‏خواندند و شمشیر به گردن آویخته بودند. یکی از یاران گفت: یا امیرالمؤمنین، خود را حفظ کن، نکند شما را غافلگیر کنند. در پاسخ او این جمله را فرمودند. (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، حکمت 306، ص 702)
38- امام علی‏علیه السلام این سخنان را در آخرین روزهای عمر عزیزشان ایراد نمودند، هنگامی که آن حضرت را از کشته شدن ناگهانی بیم دادند و اصحاب خبرازقصدابن ملجم نسبت‏به او دادند. ( ر. ک. به: نهج‏البلاغه، خطبه 62، ص 110)
39- بهاءالدین خرمشاهی، (در ترجمه کفی بالاجل حارسا) ، روزنامه همشهری، ش 2255، (9 آبان 1379)
40- قاضی کمال الدین میرحسین بن معین‏الدین میبدی یزدی، شرح دیوان منسوب به امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب‏علیه السلام، تهران، میراث مکتوب، 1379، ص 310
41- 42- نهج‏البلاغه، حکمت 29، ص 628 / خطبه، ص 149، ص 272; این عبارات را حضرت‏علیه السلام پس از ضربت‏خوردن و پیش از شهادت بیان نمودند.
43- شیخ عباس قمی، مفاتیح الجنان، «دعای کمیل‏»
44- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 90
45- 46- 47- نهج‏البلاغه، خطبه 38، ص‏90 / نامه 31، ص 530 / حکمت 203، ص 672
48- قرآن‏مجیدباترجمه‏منظوم، ص‏344;وی‏درص‏501، ذیل‏آیه 24 سوره‏جاثیه‏که فرمود: «وقالوا ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا» نیز آورده است:
بگفتند کفار هرگز حیات
نباشد جز این زندگی و ممات
کسی نیست ما را بمیراند او
قیامت نخواهد بود روبه‏رو
49-50- 51- 52- نهج‏البلاغه، نامه 31، ص 526 و نیز ر. ک. به: خطبه 109، ص 206
53- مکتبی شیرازی، کلمات علیه غرا، تهران، آینه میراث، 1378، ص 44 و 45
54- 55- 56- نهج‏البلاغه، خطبه‏190، ص 372 / همان / حکمت 132، ص 656
57- شرح‏دیوان منسوب به علی بن ابی‏طالب‏علیه السلام، ص 311
58- نهج‏البلاغه، خطبه 116، ص 226
59- همان، خطبه 181، ص 350; در ادامه آمده است: کجایند برادران من که به راه حق رفتند و با حق درگذشتند؟ کجاست عمار؟ کجاست ابن تیهان؟ کجاست ذوالشهادتین؟ و. . .
60- دیوان حافظ، ص 54
61- نهج‏البلاغه، خطبه 119، ص 228
62- بخش پایانی نامه آن حضرت‏علیه السلام به معاویه (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، نامه 28، ص 516)
63-
64- دیوان حافظ، ص 303
65- 66- 67- دیوان‏حافظ، ص‏315/ص‏126/ص‏315
68- دیوان حافظ، ص 279
69- 70- دیوان حافظ، ص 152 / ص 371
71- علی‏رضا ذکاوتی قراگزلو، عمر خیام، تهران، طرح نو، 1379، ص 217
72- ما بی‏غمان مست دل از دست داده‏ایم
همه از عشق و هم نفس جام باده‏ایم
. . . ای گل، تو دوش داغ صبوحی کشیده‏ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده‏ایم
. . . چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده‏ایم
(دیوان حافظ، ص 235)
73- اشاره به روایت پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله که فرمودند: «. . . فمن اراد ان یشم رائحتی فلیشم الورد. »
74- قرآن مجید با ترجمه منظوم، ص 89، در ذیل این آیه کریمه آورده است:
کسی کز کلام خدا و رسول
اطاعت نماید به میل و قبول
به همراه آنان که یکتا خدا
بر آن‏ها بکردست لطفی عطا
به همراه پیغمبران طریق
شهیدان و افراد پاک و صدیق
به همراه افراد شایسته کار
بگردند محشور روز شمار
یقین دان که این نیک‏مردان راد
نکو هم‏رهانند زاهل وداد.
75- ناصر خسرو، ر. ک. به: محمود درگاهی، سرود بیداری، تهران، امیرکبیر، 1378، ص 42
76- 77- دیوان حافظ، ص 187 / ص 367
78- « از خدا، درجات شهیدان و زندگی سعادتمندان و هم‏نشینی با پیامبران را درخواست می‏کنیم. » (ر. ک. به: نهج‏البلاغه، خطبه 23، ص 68 )

منبع: فصلنامه معرفت