نویسنده: محمدتقی مصباح




 

1- اخلاق 2- علم اخلاق 3- فلسفه‌ اخلاق.
کلمه اخلاق که جمع خلق است در اصل لغت به معنای یک صفت نفسانی است، یا یک هیئت راسخه، یک حالتی که در نفس رسوخ داشته باشد. و موجب این بشود که افعالی که متناسب با آن صفت هست بدون احتیاج به تروّی، یعنی فکر کردن، سنجیدن، از انسان صادر شود. مثلاً خلق سخاوت یک حالت نفسانی است که کسانی که این خلق را دارند در موقع بذل و بخشش که می‌شود دیگر دچار تردید نمی‌شوند که آیا بخشش بکنند یا نه این ملکه راسخه، انسان را مستغنی می‌کند از اینکه درباره کاری که می‌خواهد انجام دهد تفکر کند یا تردیدی در انجامش داشته باشد. بلکه خودبخود جهت فعل را رجحان می‌دهد. حال این باید در اثر تکرار عمل پیدا شود یا ممکن است در اشخاص، ذاتی باشد، زمینه‌‌های فطری داشته باشد یا از راه وراثت پیدا شود و یا عوامل دیگری داشته باشد؛ این‌ها محل بحثهائی واقع شده ولی مفهوم خُلق در آن نخوابیده که باید در اثر تکرار عمل پیدا شود و ذاتی و فطری باید باشد. چنانچه فرقی در این مفهوم نیست که آن هیئت راسخه فضیلت باشد یا رذیلت؛ و لذا می‌گوئیم: اخلاق فاضله و اخلاق رذیله.
این از نظر لغت؛ اما در اصطلاح، کلمه اخلاق و معادلهای آن در زبانهای دیگر به چند صورت استعمال می‌شود. گاهی به همین معنائی که گفته شد یعنی صفات نفسانی می‌آید و گاهی به عنوان صفت فعل به کار می‌رود یعنی کار اخلاقی که منظور، تنها صفات نفسانی نیست ولو هنوز به صورت یک هیئت راسخ هم در نفس پدید نیامده و از روی فکر و تأمل و تروّی هم انتخاب شده ولی در عین حال، موصوف به اخلاق فاضله یا رذیله می‌شود. تفاوت این دو اصطلاح این است که در اصطلاح اول، آن هیئت راسخه نفسانی منظور است ولی در اینجا ولو حالی هم باشد بدون این که رسوخ در نفس داشته باشد همین متصف به فضیلت و رذیلت می‌شود و گاهی به یک معنای خاصی به کار می‌رود فقط در مورد اخلاق فاضله می‌گویند: فلان کار، اخلاقی است یعنی خوب است. یا فلان کار، غیر اخلاقی است یعنی ناشایسته است.
علم اخلاق علمی است که بحث می‌کند از انواع صفات خوب و بد، صفاتی که ارتباط با افعال اختیاری انسان دارد و کیفیت اکتساب این صفات و یا دور کردن صفات رذیله. پس موضوعش صفات فاضله و رذیله است از آن جهت که برای انسان، قابل اکتساب است یا قابل اجتناب.
در واقع فلسفه‌ی اخلاق از مبادی تصدیقیه علم اخلاق بحث می‌کند. یعنی ما قبل از اینکه در علم اخلاق، وارد شویم و ببینیم کدام کار خوبست و کدام کار، بد، این مطلب را به عنوان اصل موضوعی پذیرفته‌ایم که کار‌های خوب و بدی داریم و یک ملاکهائی برای تقسیم کارها به خیر و شر یا حسن و قبح وجود دارد. در فلسفه اخلاق از همین اصول موضوعه بحث می‌شود که از کجا که ما کار خوب و بد داریم؟ و ملاک تقسیم کار به خوب و بد چیست؟ خوب و بدی از کجا ناشی می‌شود؟
یک اصطلاح دیگری هست « فلسفه علم اخلاق » که اخیراً در کلمات غربی‌ها گاهی بکار می‌رود، منظور این است که خود علم را به عنوان یک موضوع، مورد بحث قرار می‌دهند. این علم، چگونه پیدا شده؟ چه تحولاتی در آن پدید آمده؟ عواملی که موجب این تحول شده چه بوده؟ روش‌هائی که در این علم بکار گرفته شده چه روش‌هائی بوده؟ و احیاناً قضاوت درباره اینکه کدام روش صحیح است و کدام روش صحیح نیست. اینها را می‌گویند فلسفه‌ی علم اخلاق.
آنچه محل بحث ماست « فلسفه اخلاق » است. علم اخلاق و فلسفه اخلاق از نظر اسلام، یکی از مهم‌ترین و شریف‌ترین علوم است و همه می‌دانیم که یکی از هدف‌‌های بعثت انبیاء و مخصوصاً پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) تهذیب اخلاق و تزکیه نفوس بوده است « یزکیهم ویعلمهم الكتاب »(1)، « بعثت لاتمم مکارم الاخلاق » و علمای اسلام هم به مسأله‌ی اخلاق، توجه خاصی داشته‌اند و مربیان اخلاقی در هر عصری کم و بیش بوده‌اند و طالبان تهذیب نفس را راهنمائی می‌کرده‌اند. ولی از نظر بحثهای علمی مدون درباره اخلاق متأسفانه کار زیادی نشده به خصوص راجع به فلسفه اخلاق. معمولاً مسائلی که مربوط به مبادی یک علم هست بطور مختصر در مقدمه کتاب، طرح می‌شده اما غالباً عنایت خاصی به غور و بررسی دقائق آن مبادی نمی‌شده به خصوص در مورد فلسفه اخلاق. و اصولاً کتابهای علم اخلاق و فلسفه اخلاق در میان ما زیاد نیست؛ برعکس، کشور‌های غربی علیرغم اینکه خود اخلاق در میان آن‌ها کم و ضعیف است ولی در میان دانشمندانشان کتابهای زیادی در این زمینه نوشته‌اند، هم درباره علم اخلاق و هم درباره فلسفه اخلاق و هم درباره فلسفه علم اخلاق. البته تا آنجا که بنده اطلاع دارم در این کتابها بحثهای متقن که مشکلات را حل کند و نظریات صحیح و روشنی را ارائه دهد زیاد نیست ولی به هر حال تلاش در این زمینه زیاد کرده‌اند و این یکی از مطالبی است که ما باید در آینده به یاری خدای متعال بیشتر به آن توجه داشته باشیم و طرح این مسأله به خاطر همین است تا انگیز‌ه‌ای شود برای تحقیق در این مسائل که در حوزه‌‌های ما به صورت رسمی وجود ندارد.

در این بحث، ما می‌خواهیم از همان مبادی علم اخلاق گفتگو کنیم که ملاک خوب یا بد بودن کار چیست؛ این مسأله از طرفی ارتباط پیدا می‌کند با مسأله‌ی حسن و قبح که در کتابهای کلامی و گاهی در کتابهای اصولی هم مطرح شده است، مسأله‌ی معروفی است در کتاب‌های کلامی ما « حسن و قبح عقلی » که بین اشاعره و سائر فرق مسلمین اختلاف مهمی وجود دارد. معروف است که اشاعره می‌گویند حسن و قبح از فعل الهی ناشی می‌شود یا از امر خدا. آنچه را خدا انجام می‌دهد خوب است و آنچه را انجام نمی‌دهد و یا نهی می‌کند بد است. ملاک حسن و قبح، امر و نهی الهی نسبت به افعال انسان است. نسبت به خود خدا هم هر کاری را می‌کند خوب است و هر کاری را نمی‌کند برای او بد است. پس در مورد افعال خدا ما قبل از این که ببینیم آیا او انجام می‌دهد یا نمی‌دهد حق نداریم قضاوت کنیم که این کار را شایسته است خدا انجام دهد. در مورد خودمان هم باید ببینیم خدا چه دستور داده یا چه کاری را متصف به حسن کرده انجام دهیم و چه چیز را فرموده بد است یا نهی کرده آنرا انجام ندهیم. در اینجا هم ما مستقلاً حق اظهارنظر نداریم که بگوئیم چه کاری خوب و یا بد است. البته درباره محل نزاع بین اشاعره و معتزله یا سایر فرق مسلمین گفتگوهائی هست که آنها چه حسن و قبح‌هائی را می‌گفتند باید فقط از امر و نهی الهی باز شناخت. به چه معنائی؟ حال نمی‌خواهم تفصیلاً به این مسائل بپردازیم، کم و بیش برادران به این مسائل آشنا هستند می‌توانند مطالعاتی در اطرافش انجام بدهند. به هر حال، خواستم بگویم این مسأله، سابقه‌ای در کتاب‌های کلامی ما دارد، در کتاب‌های اخلاقی بدینصورت مطرح نمی‌شده به مناسبت‌هائی در علم اصول اخیراً بحث شد ولی اینکه به عنوان فلسفه اخلاق یا مبادی علم اخلاق تفصیلاً در این باره بحث شود در کتاب‌های اخلاقی ما معمولاً بحث مفصلی در این زمینه‌ها نیست.

پس، از طرفی این بحث‌ها ارتباط پیدا می‌کند با آنچه متکلمین و اصولیین مطرح کرده‌اند و از طرفی برای این که دیدگاه اسلامی در مقابل نظریات دیگر روشن شود، ناچاریم به عنوان بحث تطبیقی توجهی هم ولو هرچند اجمالی باشد به سایر نظریات بکنیم و ببینیم دیگران درباره فلسفه اخلاق چه نظریاتی را ابراز داشته‌اند.
مشکلات و سردرگمی‌هائی که در فلسفه اخلاق غربی وجود دارد ریشه‌‌های مختلفی دارد، یکدسته از این ابهامات از اینجا ناشی می‌شود که در تحلیل مفاهیم اخلاقی، راه‌های انحرافی را اتخاذ کرده‌اند. مفاهیمی که در علم اخلاق مورد بحث قرار می‌گیرد این مفاهیم چگونه پیدا می‌شود. ذهن انسان از کجا با اینها آشنا می‌شود که این جنبه‌ی بحث، بیشتر جنبه‌ی علم المعرفه یا شناخت شناسی دارد یعنی شناخت این مفاهیم و کیفیت آشنا شدن ذهن انسان با آنها. اگر بخواهیم ما مسائل فلسفه اخلاق را درست بررسی کنیم مستغنی نیستیم از اینکه بحثی درباره پیدایش مفاهیم اخلاقی داشته باشیم، یکی دیگر از ریشه‌‌های ابهامات در مسائل فلسفه اخلاق این است که آیا احکام اخلاقی، احکام انشائی است یا از قبیل قضایای اخباری است؟ ما می‌دانیم که قضایای اخلاقی را به دو صورت می‌شود بیان کرد: می‌توانیم بگوئیم فلان کار، خوب است به شکل قضیه خبری و می‌توانیم بگوئیم باید این کار را انجام داد به صورت قضیه انشائی. کلام در این است که آیا اصل در مسائل اخلاقی، انشاء است یا اخبار؟ اگر اخبار باشد معنایش این است که یک نفس الامری برای مسائل اخلاقی هست که ما آنرا کشف می‌کنیم و به آن عالم می‌شویم، ولی اگر اصل در مسائل اخلاقی انشاء باشد معنایش این است که واقعیت و نفس الامری ندارد با انشاء انشاء کننده بوجود می‌آید و اعتبار می‌شود؛ این مسأله هم با مسأله قبلی رابطه نزدیک دارد و یکی از کلید‌های حل مشکلات فلسفه اخلاق، حل این مسأله است.
و همینطور یکی دیگر از ریشه‌‌های اصلی ابهامات، منشاء پیدایش حکم اخلاقی است که این حکم اخلاقی از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ آیا حاکم در مسائل اخلاقی طبیعت است یا عقل؟ یا جامعه است و یا خدا و یا عامل دیگر؟
پیدا کردن سرچشمه اصلی احکام اخلاقی هم یکی از کلیدهائی است که می‌تواند برای حل مشکلات فلسفه اخلاق راهگشا باشد. همینطور یکی دیگر از ریشه‌‌های ابهامات این است که قوام حکم اخلاقی به چیست؟ وقتی ما می‌گوئیم فلان کار خوبست. برای اینکه خوب بودن را به کاری نسبت دهیم چه چیزهائی را باید در آن لحاظ کنیم؟ آیا صرفاً رابطه‌ای که بین کار و نتیجه‌اش هست باید در نظر بگیریم؟ یا اینکه از انگیزه‌‌های فاعل هم باید آگاه باشیم؟ به آن تعبیری که خودمان در اصطلاحات فقه و اصول با آن آشنائیم: آیا خیر اخلاقی فقط حسن فعلی را اثبات می‌کند یا برای اینکه یک کار اخلاقی، متصف به خیر و فضیلت شود حسن فاعلی را هم باید در نظر گرفت؟ آیا نیت فاعل هم در انجام فعل، تاثیر دارد تا فعل متصف به خوب اخلاقی شود یا فی حد نفسه صرف نظر از نیت فاعل می‌تواند متصف به فضیلت اخلاقی شود؟ و بالاخره یکی دیگر از ریشه‌‌های اختلاف در اینجا است که آیا در حکم اخلاقی الزام شرط است یا نه؟ و اگر الزام شرط است چگونه می‌بایست با اختیار انسان جمع کرد؟ از یک طرف فعل اخلاقی، فعلی است که الزام بر انجامش می‌شود و از یک طرف باید این کار از انتخاب آزادانه انسان سرچشمه بگیرد. اینهم مورد بحثهای زیادی واقع شده است.
و همینطور اینکه آیا در فعل اخلاقی می‌بایست مجازاتی هم در نظر گرفته شود؟ یعنی اگر کار اخلاقی انجام گرفت آیا می‌بایست برای کار خوب، پاداش خوب و برای کار بد پاداش بدی باشد. یا فعل اخلاقی اصلاً سر و کاری با پاداش و کیفر ندارد؟ و حالا اگر پاداش و کیفری وجود دارد آیا فاعل باید به پاداش و کیفر توجه داشته باشد یا اصلاً توجه به پاداش و کیفر برای فعل اخلاقی ضرر دارد و موجب می‌شود که فعل اخلاقی بصورت یک معامله درآید و از ارزش خود خالی شود؟
اینها یک سلسله مسائل اصولی هست که در فلسفه اخلاق مطرح است.
اما مسأله مفاهیم اخلاقی که عرض کردم بیشتر جنبه شناخت شناسی دارد، اینرا خوشبختانه قبلاً در بحث‌های فلسفی‌مان مطرح کرده بودیم و توضیحاتی در این زمینه داده بودیم که قضیه اخلاقی وقتی به صورت اخبار طرح می‌شود از یک موضوع و محمولی تشکیل می‌شود، موضوع قضایای اخلاقی معمولاً یک عناوین انتزاعی هستند و اگر مفاهیم اولیه هم موضوع قرار گیرد باز برای اثبات حکمش واسطه‌ای می‌خورد. باید یک عنوان انتزاعی واسطه شود تا آن حکم، ثابت شود مثلاً در اخلاق می‌گوئیم عدالت خوبست. عدالت یک ماهیت خارجی نیست، عدالت یک عنوان انتزاعی است و عبارت از این است که انسان، کار را به جای خودش انجام دهد، حق هر کسی را به او بدهد، بر خلاف حق، رفتار نکند.
این عنوان «دادن حق هر کسی» یک واقعیت عینی نیست ما باید چند چیز را در نظر بگیریم و این مفهوم را از آن انتزاع کنیم. برای انتزاع این عنوان، ماهیت خود فعل دخالتی ندارد. عدل ممکن است سخنی باشد که کسی می‌گوید اگر آدم به یک صورتی حرف بزند عدل است و به صورت دیگری، ظلم است. ممکن است رفتاری باشد که از انسان سر می‌زند که به یک وجه عدل و به صورت دیگر ظلم است. سیلی زدن به صورت بی‌گناهی ظلم است ولی اگر به عنوان قصاص باشد عدل است. خود آن، یک حرکت است نه عدل است و نه ظلم. باید چیز‌های دیگری لحاظ کرد و با آنها مقایسه کرد تا این عنوان از آن انتزاع شود آنوقت تازه موضوع یک مسأله‌ی اخلاقی می‌شود. حالا ممکن است گاهی یک امر عینی هم متصف به حسن و قبح اخلاقی بشود ولی اگر دقّت کنیم می‌بینیم آن جا هم آن امر عینی از آن جهت که مصداق یک عنوان انتزاعی است محکوم یک حکم اخلاقی قرار می‌گیرد، یعنی مثلاً ممکن است بگوئیم راه رفتن تو ظلم بود چون در زمین مردم بود و تجاوز به حق دیگران. راه رفتن، یک حقیقت خارجی است ولی وقتی دقّت می‌کنیم می‌بینیم که راه رفتن، حقیقةً موضوع خیر و شر نیست، بلکه این راه رفتن از آن جهت که مصداق غصب است متصف به شر می‌شود. پس اگر به یک امر حقیقی هم حسن و قبح اخلاقی را نسبت دهیم بالعرض است، حکم، ذاتاً مال عنوان انتزاعی است.
این از لحاظ موضوع در قضایای اخلاقی که اصل در موضوعات اخلاقی این عناوین انتزاعی است.
اما از نظر محمول و حکم. محمول همیشه در قضایای اخلاقی خیر و شر یا حسن و قبح یا چیزهائی شبیه اینهاست واجب - خوب - سزاوار - شایسته و یا مقابل اینها. آنچه بیشتر مورد ابهام واقع شده همین محمولات در مسائل اخلاقی است که اینگونه مفاهیم از کجا پدید می‌آید؟ بعضی تصور کرده‌اند که این مفهومها یک واقعیات خارجی هستند که عقل، آنها را درک می‌کند شبیه حسنی که در اشیاء محسوس هست، زیبائی گل، واقعیتی است که عقل انسان درك می‌کند، در افعال هم چنین زیبائی وجود دارد کاری است که جمال و حسن مخصوصی دارد. یک امر واقعی است آن نیروئی که آن حسن را در کار می‌بیند و درک می‌کند عقل انسان است، صرف نظر از عقل هم این حسن، یک واقعیت خارجی داشته. ما آن واقعیت را کشف می‌کنیم.
البته باید عرض کنم که درباره حسن محسوسات هم بحث زیاد است که آیا اینها واقعیات خارجی ابجکتیو (2) هستند یا یک امور سابجکتیو (3) هستند، تابع ذهن انسان است مناسبتهائی را انسان درک می‌کند و به آنها می‌گوید حسن. صرف نظر از درک انسان حسن و قبحی وجود ندارد. اینهم مربوط به فلسفه علم الجمال است که آیا خود جمال یک امر واقعی است یا تابع نظر ناظر است. حالا بنا بر اینکه حسن در محسوسات یک امر واقعی باشد آنوقت صحبت می‌شود که آیا در اعمال هم چنین حسنی وجود دارد؟ حسن ظاهری را چشم می‌بیند آیا حسن اعمال هم یک حقیقتی است که چشم عقل می‌بیند یا نه؟ بنابراین که حسن یک امر واقعی باشد فقط در محسوسات و یا متخیلات است اما در معقولات حسن واقعی نیست بلکه چیزی است که عقل اعتبار می‌کند. بعضی درباره خیر و شر اخلاقی که یک حسن واقعی هست و نیروی درک کننده آن عقل است اینجور فکر کرده‌اند. بر این اساس خیلی از آن اختلافاتی که در مسائل اخلاقی اشاره کردم جای خودش را پیدا می‌کند. وقتی بنا شد یک امر واقعی باشد مسائل اخلاقی از قبیل اخبارها خواهد بود. یک واقعیتی است که ما کشف می‌کنیم، پس یک امر عینی است و جنبه ابجکتیو هم دارد. تابع ذهن انسان و سلیقه شخصی نیست یک امر عینی است. و همینطور بسیاری دیگر از چیزها دنبالش می‌آید.
بعضی درست در مقابل این نظر گفته‌اند: اخلاق، از واقعیتی کشف نمی‌کند بلکه انشائاتی است که از عقل فرد یا عقل جامعه یا از خدا صادر می‌شود. چنانکه وقتی شما به کسی دستور می‌دهید که: فلان کار را انجام بده خود این جمله حکایت نمی‌کند از یک واقعیت نفس الامری؛ چیزی نیست که این جمله از آن کشف کند. البته بالالتزام کشف می‌کند که چنین میلی در شما وجود دارد اما آن غیر از مفاد امر است. مفاد امر کشف نیست، قضایای اخلاقی هم از قبیل امر و نهی است، یک نیروی آمر و ناهیی هست که می‌گوید: بکن، نکن و بس. حال آن نیرو کیست؟ عقل هر فردی است یا بنا بر اصالة الجامعه عقل جمعی و یا مانند اشاعره می‌گویند عقل خداست؟ پس می‌بینید چقدر اختلاف است در این مفهوم، محمولی که در قضایای اخلاقی قرار می‌گیرد که این چه جور مفهومی است، از کجا پیدا می‌شود؟ سرچشمه‌اش کجاست و...؟
بر این اساس، باز کسانی قائل شده‌اند که علوم، اصلاً به دو دسته تقسیم می‌شود. یک علوم توصیفی هستند که اشیای خارجی را وصف می‌کنند چیزهائی که صرف نظر از ادراک انسان واقعیت دارد و کار انسان نسبت به آنها این است که اینرا می‌شناسند و وصف می‌کند. در مقابل یک دسته علوم هست «دستوری» کار آنها کشف چیزى نیست بلكه می‌گوید: باید چنین کنی. آنوقت در اینکه کدام علوم، علوم دستوری هستند بحثهائی شده است بعضیها مثلاً علم منطق را علم دستوری دانسته‌اند و بعضی علم حقوق را دستوری دانسته‌اند و از جمله اخلاق که اینها کشف از واقعیتی نمی‌کند.
پس اگر مفاهیم اخلاقی درست روشن شود که از چه قبیل هستند دقیقاً می‌شود قضاوت که آیا واقعاً اخلاق علم دستوری است یا نه و اساساً با تقسیم علوم به علوم توصیفی و دستوری (تکلیفی) تقسیم صحیح ریشه‌داری است و یا نه اساس این تقسیم پایه‌ای ندارد.

اینها را عرض کردم تا ذهن شما مقداری آشنا شود به اینکه چرا می‌بایست درباره مفاهیم اخلاقی بحث کرد. تصور نشود که این، بحث زائدی است. ما چه کار داریم که این مفهومها از کجا پیدا شده؟ و از چه سنخ مفاهیمی است؟ انشائی یا اخباری؟ هر چه می‌خواهد باشد ما می‌خواهیم اخلاقمان خوب شود به اینها چه کار داریم. چه لزومی دارد درباره اینها بحث کنیم؟ البته ما فراموش نمی‌کنیم که بعد از آنکه قرآن اخلاق خوب و بد را برای ما بیان کرد ما دیگر وظیفه‌مان را می‌فهمیم که چه باید بکنیم ولی کلام در این است که آنرا به صورت علمی تحلیل کنیم، در مقابل نظریات دیگران، نظر قرآن را بیان کنیم و از آن دفاع کنیم. آن وقت است که احتیاج به این حرفها پیدا می‌کنیم. چنانکه در سایر مسائل اعتقادی یا عملی، همین مسائل مطرح است مثلاً در مسائل اعتقادی به ما فرموده‌اند معادی هست ما هم می‌گوئیم چَشم.

هر مسلمانی باید معتقد باشد که همه آدمها روز قیامت زنده می‌شوند و شکی هم ندارد اما یک وقت است که می‌خواهیم این اعتقاد را اثبات کنیم چگونه می‌شود برای کسی که معتقد به معاد نیست آنرا اثبات کنیم و برای منکرین احتجاج کنیم. و این نظریه را تبیین کنیم تا قابل قبول شود و عقل بتواند بپذیرد، آن وقت است که به براهین و استدلالات عقلی احتیاج پیدا می‌کنیم. یا در احکام عملی فرض کنید مثلاً قرآن در زمینه اقتصاد، احکامی دارد اگر اجمالهائی هم هست به وسیله‌ی روایات پیامبر اکرم و ائمه طاهرین تبیین می‌شود و نظام اقتصادی اسلام روشن می‌شود هر مسلمانی هم باید این احکام را بپذیرد اما یک وقت است می‌خواهیم بگوئیم نظام اقتصادی اسلام بر دیگر نظامها رجحان دارد و به اهداف انسانی بهتر می‌تواند خدمت کند. احکامی که اسلام آورده، احکام صحیحی است، می‌خواهیم در مقابل دیگران بحث کنیم و این را اثبات کنیم این دیگر کافی نیست که بگوئیم فلان آیه در فلان سوره است و یا فلان روایت در فلان کتاب. در اینجا باید یک بحث تحلیلی کرد.
اینجا هم یکی از آن مسائل است. برای کسی که معتقد به قرآن و روایات است و می‌خواهد عمل کند می‌بیند آنها چه فرموده‌اند عمل می‌کند، دیگر به تحلیلها چه کار دارد ولی یکوقت است می‌خواهیم نظر اسلام را در این زمینه تبیین کنیم و برای دیگران قابل قبول کنیم یعنی دلیل برایش بیاوریم و دلیلها و نظریات آنها را رد کنیم. در چنین مقامی است که ما فکر می‌کنیم می‌بایست اول، مفاهیم اخلاقی را تبیین و روشن کنیم که این مفاهیم از کجا بدست می‌آید. آیا این مفاهیم اخلاقی در سرشت انسان قرار دارد؟ یعنی آدمیزاد وقتی آفریده می‌شود یکی از خصوصیات وجودی او این است که چیزی را به نام خوب اخلاقی و بد اخلاقی درک می‌کند، خدا اینجور آفریده است. این یک نظریه است در فلسفه اخلاق که اینها مفاهیمی است نهاده شده در فطرت انسان، اگر خدا جور دیگر ما را خلق کرده بود نوع دیگر درک می‌کردیم. ممکن بود ما اینطور خلق شدیم که خوب و بد را اصلاً درک نکنیم و یا چیزی را که خوب است بد بپنداریم و بالعکس. ولی حالا اینطور خلق شده‌ایم.
این نظریه با یک نظریه ریشه‌ای در معرفت شناسی ارتباط پیدا می‌کند که آیا مفاهیم فطری داریم یا نداریم؟ آیا این صحیح است که وقتی آدمیزاد آفریده می‌شود در سرشتش مفاهیمی است که خودبخود اینها را درک می‌کند و آیا ممکن است جور دیگری قرار داده شود؟ آیا واقعاً صحیح است؟ یا نه وقتی روح در جنین دمیده می‌شود یا وقتی انسان به دنیا می‌آید هیچ مفهومی درک نمی‌کند؟ و یا در یک زمان، یکدفعه این مفاهیم در وجودش به وجود نمی‌آید؟ این مفاهیم، کم کم در انسان با فعالیت عقلی به وجود می‌آید؛ وقتی انسان، دارای رشد عقلی شد، عقل است که کم کم این مفاهیم را به صورتی انتزاع می‌کند. از یک تجزیه و تحلیلهائی این مفاهیم را بدست می‌آورد. و می‌دانید که ما در آنجا نظریه حق را طبق آنچه بزرگان هم فرموده بودند همین دانستیم که در انسان هیچ مفهومی ابتداء وجود ندارد. «والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا» (4) هیچ علم حصولی در انسان در آغاز وجودش نیست. باید از خارج دریافت کند و عقل هم بر آن تجزیه و تحلیلهائی انجام دهد یا از علم حضوری‌اش و یا از ادراکات حسی، مفاهیم کلی را انتزاع کند. بنابراین اینجور تفکر که خوب و بد‌های اخلاقی یا موضوعات آنها چیزهائی است که در سرشت انسان از اول، خدا قرار داده مثل اینکه خدا به انسان چشم و گوش داده چنین درکی هم داده. این از نظر تئوری شناخت شناسی فلسفه ما قابل قبول نیست. این راجع به مفاهیم تصوری که مفهوم خوب، بد، عدل، و ظلم و ... اینجور نیست که در سرشت ما باشد. حال نوبت می‌رسد به تصدیقات.
آیا این تصدیقات، جوری است که از خارج به ما تحمیل می‌شود؟ یعنی ما را طوری قرار داده‌اند و آفریده‌اند که این تصدیقات در ما باشد و یا در مسیر تکامل انسان طوری می‌شود که این تصدیق را به او تحمیل می‌کنند، و اگر هم می‌خواستند جور دیگری در ذهن، وارد می‌کردند یا این تصدیقات هم باز پایه‌اش به خود واقعیات برمی‌گردد؟ ذهن انسان و قوای ادراکی انسان، جنبه مرآتی دارد، واقعیاتی در آن منعکس می‌شود، این واقعیات را مورد تجزیه و تحلیلهائی قرار می‌دهد و خودش هم مفاهیمی بر اساس آنچه از خارج دریافت داشته است می‌سازد. البته استعدادش فطری است اگر خدا این استعداد را نداده و ما نمی‌توانستیم چنین کاری کنیم، ولی اینجور نیست که خود این ادراک فعلی دفعتاً در وجود ما پدید آید و یا یک ضمیمه‌ای باشد که از خارج به روح ما ضمیمه گردد و یا یک القائی باشد که در ذهن ما به وجود آید بدون اینکه ریشه‌ای داشته باشد و مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته باشد و یا از اول وجود داشته باشد. اگر کسانی معتقد باشند که همه‌ی مفاهیم به نوعی از خارج از علوم حضوری و یا ادراکات حسیه بدست می‌آید و همه اینها تجزیه و تحلیلهائی از اینهاست نمی‌توانند معتقد شوند که ادراکات اخلاقی، استثنائی است، چیزهائی است که از خارج بر ما تحمیل می‌شود و خود ما نقشی در آنها نداریم. یا از اول بوده و یا بعد دفعتاً پیدا می‌شود شب خوابیده‌ایم صبح که بلند می‌شویم می‌بینیم درکی در وجود ما پیدا شده، مجبوریم اینجور درک کنیم که بگوئیم راست گفتن خوبست. یک تحمیلی بر ما شده، یک چیزی در ما بوجود آمده که خود ما در درک آن نقشی نداشته‌ایم. اینرا بر اساس آن نظریه‌ای که در شناخت قبول کرده بودیم نمی‌توانیم بپذیریم.
بنابراین، تصدیقات هم خواه و ناخواه از عقل ماست و از رابطه بین تصورات بدست می‌آید. همانطوری که تصوراتش بنحوی از وجود عینی اخذ شده یا بی‌واسطه یا با واسطه مثل «معقولات ثانیه» که واسطه دارد. این تصدیقاتش هم بنحوی از خارج اخذ شده و روابطی است بین این مفاهیم. باید آنها را شناخت و تجزیه و تحلیل کرد که چگونه ما به این تصدیقات، نائل می‌شویم و این قضایای خیریه را که حکایت از اتحاد موضوع و محمول می‌کند چه جور بدست می‌آوریم؟ اگر ما این نظر را به کرسی بنشانیم که مفاهیم ما چه مربوط به عمل باشد و چه مربوط به نظر، همه اینها ادراکاتی است از یک نیروی عاقله که با استفاده از حقائق عینی و نفس الامری اینها را درک می‌کند و به نحوی کاشف از واقعیتهای خارجی است. آن وقت پذیرفتن اینکه احکام اخلاقی از خارج به ما تحمیل شده با اینکه قضایائی است از سنخ علوم حصولیه‌ای که عقل، خودبخود درک می‌کند قابل قبول نخواهد بود.
باید یادآوری کنم که ما در بدیهیات نظری مثل «الکل اعظم من الجزء» «النقیضان لایجتمعان» حتی در آنجاها هم معتقد نیستیم که اینها از اول در سرشت انسان بوده و یا ما اینجور آفریده شده‌ایم که چنین درک کنیم. آنجا هم می‌گوئیم اینها حکایت از واقعیات نفس الامری می‌کند و عقل ما، درست است که در ساختن مفاهیم بخصوص «معقولات ثانیه» فعالیتهائی دارد اما این فعالیتها موجب این نمی‌شود که حالت کاشفیت از علم گرفته شود. علم به هر حال مرآتی است برای نشان دادن واقعیتهای خارجی. اما در چه شکلی اینها را درک می‌کند؟ و به صورت چه مفاهیمی؟ اینها هنرهائی است که عقل دارد که به شکل مخصوصی درک کند.
بنابراین قضایای اخلاقی از سنخ قضایای خبری است و کاشف از واقعیتهای نفس الامری است، اما این واقعیت‌های نفس الامری بدین معنی نیست که عیناً یک شئی عینی است که در چشم ما منعکس می‌شود. واقعیت‌های نفس الامری به همان معنی است که شامل «معقولات ثانیه» فلسفی و حتی منطقی هم می‌شود. بر این اساس، قضایای اخلاقی هم از قبیل «معقولات ثانیه» فلسفی است که حکایت از واقعیات می‌کند به همان نحوی که سایر معقولات ثانیه حکایت می‌کند. البته اینکه می‌گوئیم معقولات ثانیه به همان اصطلاح است ولو چند واسطه هم داشته باشد باز هم معقولات ثانیه است. با توجه به آن بحث، ما دیگر اشکالی در کیفیت پیدایش مفاهیم اخلاقی نخواهیم داشت. پاسخ ما این است که مفاهیم اخلاقی از سنخ معقولات ثانیه هستند منتهی با چند واسطه از خارج گرفته می‌شوند.

پی‌نوشت‌:

1. جمعه / 3.
2. Objective.
3. Subjective.
4. سوره‌ی نحل/ 78.

منبع مقاله :
مصباح، محمدتقی؛ (1393)، فلسفه‌ اخلاق، تهران: اطلاعات، چاپ نهم