دلدادگی شهدا به امام حسین علیه السلام
دلدادگی شهدا به امام حسین علیه السلام
دلدادگی شهدا به امام حسین علیه السلام
پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم، ولی نه آن قدر که آلوده اش شوم و خویش را فراموش و گم کنم. علی وار زیستن و علی وار شهید شدن و حسین وار زیستن و حسین وار شهید شدن را دوست دارم.
(سردار شهید حاج ابراهیم همت)
اگر روزی چشم از جهان فروبستم، چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راه بودم. چشم به راه ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا بیاید و از یاران او باشم... می خواستم ضریح امام حسین (علیه السلام) و سقای باوفایش را در آغوش بفشارم و خاک تربتش را توتیای چشم بنمایم.
(شهید مسعود تفنگچی)
زمانی در میان مکتب های مختلف سرگردان بودم، اما قلبی در سینه ام داشتم سرشار از محبت به حضرت علی (علیه السلام) و خاندان او و عشقی داشتم به امام حسین (علیه السلام) و عاشورای او که سفینه ی نجاتی بود برای نجاتم از میان افکار به هم ریخته
(شهید سید علی راشدی)
امام حین (علیه السلام) سرسلسله ی شیداییان عشق است و شیدایی را که به هر کس نمی بخشند. شیدایی حق، پاداش از خود گذشتی است. شهدا، کلید دارای کعبه ی شیدای هستند و کعبه ی شیدایی، کربلاست.
... آن که با پای اختیار، قدم در طریق کربلا نهاده است، می داند که خون، حرم سیدالشهداست و این نه رازی است که بر اغیار فاش شود.
(سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی) (1)
فلاح نژاد فرمانده گردان ما بود... همیشه اول نماز می خواند و بعد غذا می خورد، اشکهایش در نماز فراوان بود، دیدارش انسان را به یاد خدا می انداخت و صحبتش نیز روحیه بخش رزمندگان بود. در صحبتهایش عشق به کربلا و شوق دیدار امام حسین (سلام الله علیه) موج می زد.
روزی صبحانه به ما نرسیده بود و حسابی گرسنه بودیم. نزدیک ساعت 11 غذا آوردند، فلاح نژاد هم مهمان ما بود، مجبور شد قبل از نماز، ناهار را همراه ما صرف کند بعد از ناهار پرسید: وقت نماز شده؟ یکی از برادران گفت: پنج دقیقه از وقت اذان گذشته است. با تعجب و حیرت گفت: پنج دقیقه گذشت؟!... شتابان برای وضو حرکت کرد. نزدیک بود به منبع برسد که ناگهان گلوهله ای از بالا به طرف زمین سقوط کرد و صدای مهیبی را به اطراف پراکنده. پس از فروکش کردن گرد و خاک و دود، فلاح نژاد را دیدم که به طرف سنگر می آید. خوشحال شدم که او طوری نشده و سالم است.... چهره اش آرامتر از همیشه و طراوات از گونه هایش پیدا بود. اما بدون اینکه حرفی بزند و تعارفی کند، داخل سنگر شد و من هم به دنبال او رفتم ولی مشاهده کردم که دستش را روی قلبش گذاشته و کمی بعد دیدم دهانش پر از خون است و خون از آن بیرون ریخت... ترکش به قلبش اصابت کرده بود. خودش را به طرف روزنامه ای که در سنگر بود، کشاند... دیدم دستش را روی قلبش می گذارد و بر می دارد و روی روزنامه چیزی می نویسد... نگاهم به آن روزنامه افتاد ونوشته خونینش را خواندم که با خون قلبش نوشته بود:
(السلام علیک یا ابا عبدالله حسین) و در حالی که گل خنده برچ هره اش بود به دیدار معبود شتافت.(2)
1- ماهنامه ی دیدار آشنا – شماره 56 و55، ص 53 و 52.
2- عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس ج3، ص 95 – 93.
(سردار شهید حاج ابراهیم همت)
اگر روزی چشم از جهان فروبستم، چشمانم را باز بگذارید تا همه بدانند چشم به راه بودم. چشم به راه ظهور مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) تا بیاید و از یاران او باشم... می خواستم ضریح امام حسین (علیه السلام) و سقای باوفایش را در آغوش بفشارم و خاک تربتش را توتیای چشم بنمایم.
(شهید مسعود تفنگچی)
زمانی در میان مکتب های مختلف سرگردان بودم، اما قلبی در سینه ام داشتم سرشار از محبت به حضرت علی (علیه السلام) و خاندان او و عشقی داشتم به امام حسین (علیه السلام) و عاشورای او که سفینه ی نجاتی بود برای نجاتم از میان افکار به هم ریخته
(شهید سید علی راشدی)
امام حین (علیه السلام) سرسلسله ی شیداییان عشق است و شیدایی را که به هر کس نمی بخشند. شیدایی حق، پاداش از خود گذشتی است. شهدا، کلید دارای کعبه ی شیدای هستند و کعبه ی شیدایی، کربلاست.
... آن که با پای اختیار، قدم در طریق کربلا نهاده است، می داند که خون، حرم سیدالشهداست و این نه رازی است که بر اغیار فاش شود.
(سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی) (1)
فلاح نژاد فرمانده گردان ما بود... همیشه اول نماز می خواند و بعد غذا می خورد، اشکهایش در نماز فراوان بود، دیدارش انسان را به یاد خدا می انداخت و صحبتش نیز روحیه بخش رزمندگان بود. در صحبتهایش عشق به کربلا و شوق دیدار امام حسین (سلام الله علیه) موج می زد.
روزی صبحانه به ما نرسیده بود و حسابی گرسنه بودیم. نزدیک ساعت 11 غذا آوردند، فلاح نژاد هم مهمان ما بود، مجبور شد قبل از نماز، ناهار را همراه ما صرف کند بعد از ناهار پرسید: وقت نماز شده؟ یکی از برادران گفت: پنج دقیقه از وقت اذان گذشته است. با تعجب و حیرت گفت: پنج دقیقه گذشت؟!... شتابان برای وضو حرکت کرد. نزدیک بود به منبع برسد که ناگهان گلوهله ای از بالا به طرف زمین سقوط کرد و صدای مهیبی را به اطراف پراکنده. پس از فروکش کردن گرد و خاک و دود، فلاح نژاد را دیدم که به طرف سنگر می آید. خوشحال شدم که او طوری نشده و سالم است.... چهره اش آرامتر از همیشه و طراوات از گونه هایش پیدا بود. اما بدون اینکه حرفی بزند و تعارفی کند، داخل سنگر شد و من هم به دنبال او رفتم ولی مشاهده کردم که دستش را روی قلبش گذاشته و کمی بعد دیدم دهانش پر از خون است و خون از آن بیرون ریخت... ترکش به قلبش اصابت کرده بود. خودش را به طرف روزنامه ای که در سنگر بود، کشاند... دیدم دستش را روی قلبش می گذارد و بر می دارد و روی روزنامه چیزی می نویسد... نگاهم به آن روزنامه افتاد ونوشته خونینش را خواندم که با خون قلبش نوشته بود:
(السلام علیک یا ابا عبدالله حسین) و در حالی که گل خنده برچ هره اش بود به دیدار معبود شتافت.(2)
1- ماهنامه ی دیدار آشنا – شماره 56 و55، ص 53 و 52.
2- عوامل معنوی و فرهنگی دفاع مقدس ج3، ص 95 – 93.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}