انتهای عشق
اینجا دشت ایثار است. اینجا دریای مودّت و یکپارچگی موج میزند. اینجا عشق جاری است. اینجا کوهِ استقامت و استواری است. اینجا هویزه، چزّابه، شلمچه، دو کوهه و... است. اینجا سرداران شهید آرمیدهاند. اینجا هزاران لاله پرپر گشتهاند. اینجا صدای بال زدن فرشتگان را میتوان شنید. اینجا یعنی انتهای هستی، تا معبود رفتن و پرواز تا بیکران. اینجا قدمگاهی است که از ذره ذره خاکش بوی بهشت میآید؛ بوی شجاعت، شهامت، ایثار و استقامت. اینجا سرزمین خاطرهها و خاک خوب خدا، جبهه مردان الهی است.
این مسأله را حل کنید
شما که نام جبههها را شنیدهاید، آیا میدانید هویزه کجاست؟ چه کسانی در آنجا کشته شده و دفن گردیدهاند؟ چگونه تانکها، 120 تن از خوبان هویزه را پامال چرخهای آهنینشان کردند؟ اصلاً میدانید تانک چیست؟ میتوانید این مسأله را حل کنید؟ گلولهای از لوله دوشکا با سرعت اولیه خود، از فاصله صد متری شلیک میشود و به حلقومی اصابت و آنرا سوراخ میکند، حالا معلوم کنید «سَر» کجا افتاده است؟... یا این مسأله... هواپیمایی با سرعت بسیار از ارتفاع ده متریِ سطح زمین، ماشینی را که با سرعت در جاده مهران ـ دهلران حرکت میکند، مورد اصابت موشک قرار میدهد. اگر از مقاومت هوا صرف نظر شود، معلوم کنید کدام «تَن» میسوزد؟ کدام «سَر» میپرد؟ چگونه باید اجساد را از درون این آهن پاره له شده بیرون کشید، غسل داد و کفن کرد؟
صدای «امّن یجیب»
سالها گذشته، ولی خاطرههایشان زنده است. سالها گذشته، امّا رؤیاهایشان از تمامی این جادهها عبور میکند. فریادهایشان هنوز هم از بلندای تپههای «بوکان» به گوش میرسد. صدای «امّن یجیب» باز هم از کنار نخلهای سوخته جنوب به گوش میرسد. صدای «یا زهرا» را باز هم میشنویم. سالهاست هر روز صبح آینهها به آنها سلام میدهند، شبها درختان با زمزمه آنها به خواب میروند و ابرها با آنها میگریند؛ سبکبالان عاشقی که جانِ شیرین خویش را به کف گرفته و بیهیچ منتّی، آنرا به دین و میهن خویش تقدیم ساختند.
با ما بگویید
حضور شما طلایهداران پرچم عشق و ایمان، شما که فتح را روایتی دیگر بودید، ما را به خوان گسترده ایثار و جوانمردیتان نشانده است. این بار میخواهیم از شما بشنویم. از شما که اروندرود هنوز آخرین وضوی عشقتان را به خاطر دارد و کرخه، همچنان رشادت و مردانگیتان را بر سینه موّاج خویش تکرار میکند. با ما از آن سالهایی بگویید که در غربتْ قریب بودید. از آن روزهای خون و شهادت. از آن سُفرههای ساده و با صفایی که تنها با نانی و نمکی تزیین میشد. از آن نگاه معصومانه پیران رزمندهای که برای رسیدن به خط مقدّم، ملتمسانه میگریستند. از سیمرغان سبکبالی که برای رسیدن به قاف عشق و حقیقت، رنج و عطش و سوز را به جان خریدند. از آزادگانی که سالها در اسارت ماندند، ولی یک قدم عقب ننشستند!
تفکرات خام
دشمنان، تجاوزکارانه آمدند خاماندیشانه گمان میکردند که سه روزه تهران را تصرّف خواهیم کرد. این برای اولین بار نبود که ایرانْ عرصه تاخت و تاز بیگانگی قرار میگرفت که چشم طمع به آب و خاک این سرزمین دوخته بودند. البته این بار آمده بودند تا هم آب و خاکش را بگیرند و هم نظام اسلامیاش را ساقط کنند؛ نظامی که با اهدای قطرههای خون بهترین و پاکترین انسانها به دست آمده بود. دشمنان خود نیز معترف بودند که آمدهاند تا با دندان تیزِ طمعْ این سرزمین را از آنِ خویش کنند، ولی آن کوردلان، از نیروی مقاومتی که در سینهها انباشته و پرچم دفاع و حماسهای که برافراشته شده بود، غافل بودند.
رمز جاودانگی
در هشت سال جنگ تحمیلی، رمزی نهفته است که ایران و جوانان ایرانی را به لحاظ پایداری و ایثارشان در حفظ ارزشها و تمامیت ارضی ایران اسلامی، و ناکام گذاشتن دشمن در رسیدن به اهداف شوم خود، ممتاز ساخته و به گونهای بیسابقه، آنان را در تاریخ جهان برجسته کرده است. رمز این جاودانگی و برجستگیِ سبکبالان عاشق را در این جمله پیر فرزانه جماران میتوان یافت که فرمود: «فرق بسیار است بین جوانانی که شب را با مناجات و قرائت قرآن و نماز و نیایش به سر میبرند و حَمله را با ذکر خدا و اللّه اکبر شروع میکنند، با آنان که شب را با معصیت خدا و روز را در جنگ با خدا آغاز میکنند.»
این روزه
این روزها که در میان آتشبازیهای پرزرق و برق زندگی، آتش دشمنْ سوزمان کم شده است، این روزها که دیگر نه کسی سیمرغی میشناسد و نه نشانی از کوه قاف دارد، این روزها که دل گیریم از این هوای غم آلوده فراموشی، این روزها که در ازدحام جمعیتِ سرگردان و بیهدف گم شدهایم، این روزها که دیگر کمتر میتوان نشانی از دریادلانی به دست آورد که برای رسیدن به حق و حقیقتْ دل به دریا میزدند. تا به ساحل نجات و پیروزی برسند؛ حماسه آفرینانی را میطلبیم تا درباورهامان همیشه تابنده باشند و از شهادتِ عزیزانی بگویند که رفتنشانْ مثل عبور سریع یک شهاب و وزش آرام یک نسیم ساده بود؛ چرا که تشنه سادگی و صفای آیینهوش وجودشان هستیم.
جبهه، تجلی گاه یاد خدا
هنرمندی که برای فیلمبرداری رهسپار جبهههای حق علیه باطل شده بود، لحظههای پایانی عمر رزمندهای را این گونه توصیف میکرد:«نگاهم به شکم پاره پاره شده یکی از رزمندگان خیره ماند. لبانش با تبسمی از ذکر، حرکتی موزون یافته بود. نزدیک رفتم. فکر میکردم واپسین لحظات زنده بودن خویش را به ادای وصیتی مشغول است یا شاید از فرط درد یا حتی تشنگی مینالد، اما سوگند به خدا که از او چیزی جز ذکر «یا سبّوح»، «یا قدّوس» و «یا ذَالجَلال و الاِکرام» نشنیدم. خواستم آن حالات روحانی را فیلمبرداری یا دستکم صدای وی را ضبط کنم، اما توان کوچکترین حرکتی در خود نیافتم و در برابر آن هم ایثار و جانبازی، با دستانِ سِرِشکمْ گونههایش را نوازش کردم و زمانی به خود آمدم که مرغ روحش از قفس تن پرکشیده بود» و این چنین بود حماسه رزمندگان سپاه اسلامْ در وجب به وجب از خاک جبهه که سرشار از ترنّمهای عاشقانه بود.
تبلور ارزشهای مقدس
در حماسه دفاع مقدس، ارزشهایی تبلور یافت که ریشه در فرهنگ اسلام و باورهای دینیِ غیورمردان مسلمان ایرانی داشت؛ همان باورهای دینی که آنان را مشتاق دیدار دوست ساخته بود و نظاره کردن «وجه اللّه» را رؤیایی دست یافتنی ساخت. آنانْ درس مهرورزی، برادری و همدلیِ با دوستان، و نیز درس استواری و سرافرازیِ در مقابل خصم دون را از قرآن کریم فراگرفته بودند تا ایثار و فداکاری را رنگی جاودانه بخشند تا آنجا که پرچم شجاعت و دلاوری را با تأسّی به سیدالشهداء علیهالسلام و سقای کربلا بر قله بلند افتخار برافراشتند و عزت و کرامت را شکوهی دیگر بخشیدند، آنگونه که تاریخ با نظر به ویژگیهای تاریک و غیرانسانی متجاوزان، در مقابل این همه بزرگی و ارزش واماند و انگشت حیرت به دندان گرفت.
جبههها، کربلای دوم
فضیلتهای بشری، کمتر در صحنه نمایش تاریخ عرض اندام کردهاند، ولی آنگاه که مجال یافتهاند تا خویشتن را بر همگان عرضه کنند و نقشی جاودانه بیافرینند، آنچنان شوری بر پا کردهاند که قلبها و دلها را به لرزه انداختهاند. روزهای دفاع مقدس، با حماسههایی که دلاورمردانِ همیشه پیروز ایران آفریدند، آنچنان نقشی در صحنه نمایش تاریخ ایفا کرد که جز در کربلا نمونهاش را نمیتوان یافت؛ چرا که اینانْ همان درسْآموختگان آن مکتب بودند و شاگردان پیر فرزانهای که حسین علیهالسلام را الگو و اسوهاش میشمرد.
فریاد سنگرهای اروند
اینجا اروند است. میتوان سکوتِ همراه با غم را از سنگرهایش حس کرد، ولی از لابهلای همین سکوت، رساترین فریادها به گوش میرسد؛ صدای عشق، دلدادگی و حضور. هنوز میتوان آهنگ عاشقانه نمازهای شبانه را در عرصه حضور تانکها، کاتیوشاها، تفنگها و هواپیماها شنید. هنوز میتوان همهمه بیقرار را از اعماق سنگرها، همراه با زمزمه اشک بر گونههای بندگی شنید. نگاه کنید! این رود آرام اروند است که بسیاری از غواصان و جوانانمان را به کام خود کشیده و اکنون چهره مظلومی به خود گرفته است.
ما در مقابل این همه از خودگذشتگی و ایثار این جوانمردان صحنه کارزار، چه داریم که ببخشیم؟ باید حرکت کنیم و ما نیز به پیش رویم و عطر آن روزها و خلوص آن خالصان را به باد صبحگاهی بسپاریم تا فضای جانمان را طراوتی دیگر بخشد و ما نیز چونان شهیدانمان، خدایی شویم.
نشان از حماسهها
سنگرها را به خانه و کاشانهشان ترجیح داده بودند. دلهاشان به وسعت دریا بود و چشمانشان نورانیتر از ستاره. آنان، دستهای سبز خدا بودند؛ عاشقان شورآفرینی که با الهام از خط سرخ عاشورا، پیروزی همیشگیِ خون بر شمشیر را بر لوح زمان نقشی برجسته زدند و امروز، امواج خروشان خلیج فارس، نیزارهای مجنون، مردابهای هورالهویزه و نخلستانهای اروند، حماسه این خستگان راه معشوق را حکایت میکنند؛ حماسهای که شهادتْ روشنیبخش دیدگانشان بود... شهادتی که نشانه نکو زیستن، نکوتر مردن و به سر منزل مقصود رسیدن بود.
در تمام لحظهها با خدا باش
خستهایم از جور روزگار، از ریاکاران به ظاهر رفیق. خسته از حیلهگران دنیاپرست و از تمام ابرها که بر قلبهایمان سنگینی میکند، ولی در این روزهای یادآوریِ حماسهها و عاشقیها، تو که شلاق دشمن را تحمل کردهای، تو که فراوان زخم زبان از کوردلان شنیدهای، تو که تمام مشکلات را بر دوش کشیدهای، تو که از جادههای پرخطر عبور کردهای، تو که پشت درهای بسته ساعتها به انتظار نشستهای، نباید خسته باشی. باز هم مثل لحظههای جنگ در خروش و جوششی عمیق باشی. با کینهْ بجنگ با نیرنگْ بستیز، با نَفْسْ دربیفت و باز هم به فکر خدا باش. تو هیچ گاه تنها نخواهی ماند؛ همدوش ستارهها و همپای فرشتگان در کنار آفتاب و ماهْ با خدا سخن خواهی گفت.
بسیج، فرهنگ است
هفته دفاع مقدس، یادآور دلاورمردیها و حماسهآفرینیهای مردانی است که نام ایران را در عرصه جهان برجستگی خاصی بخشیدند در این میانْ بسیجیانِ همیشه عاشق، کبوتران سبکبالی بودند که خالصانه و عاشقانه، هستیِ خویش را در طبق اخلاص نهادند و به دوست تقدیم کردند. بسیجْ مکتب شاهدان و شهیدان گمنام، و بسیجیْ همسنگر و پیرو شهیدان است. بسیجْ فرهنگ است و تفکر بسیجی، معیاری ارزشی، اصیل، عمیق و انقلابی است. بسیجْ عشق است و بسیجی، عاشق. روح بسیجْ علی و فاطمه است و بسیجی، عاشقی است که کمال خود را در شهادتْ و شهادت را عین سعادت میداند. بسیجیْ ذوالفقار علی است؛ عاشق علی، پیرو علی، و مطیع و مرید علی است.
روحیه شهادت طلبی
خطرها را به جان میخریدند و به پیشواز مرگ سرخ میرفتند. ترسی از مرگ نداشتند و روحیه مجاهدت و رزمندگیشانْ با فرار از میدان نبرد و دغدغه زنده ماندن سازگاری نداشت. آنها انسانهای وارسته و شایستهای بودند که مرگِ در راه خدا را با تمام وجود میخواستند؛ چرا که به خوبی میدانستند شهادتْ زندگی حقیقی، و شهیدانْ زندگان جاویدند. این جوانانِ شیفته شهاتْ انسانهای برگزیده روی زمین بودند که بنابر فرمایش امام خمینی رحمهالله «بیمه بودن کشور و آسیبناپذیر بودن ملت، مرهون همین روحیه شهادتطلبی آنان است».
اعتراف دشمن
پیران و جوانان و حتی نوجوانانی که برای دفاع از مرز و بوم این خاک مقدس پای در میدانهای جنگ نهادند، آنچنان رشادتی از خویش به نمایش گذاشتند که اعجاب همگان را برانگیخت تا آنجا که دشمن زبان به اعتراف گشود.
یکی از فرماندهان برجسته عراقی، وقتی که زیر فشار مافوقش قرار گرفته بود که «چرا عقبنشینی میکنید و حمله نمیکنید»، گفته بود: «شما واقعیات میدان جنگ و ارتشتان را نمیدانید، ولی من اینجا واقعیات را میبینم. رزمندگان ایرانی را میبینم که روی میدانهای مین پا میگذارند و به ما حمله میکنند، ولی در همان حال سربازان خودمانْ پوتینهایشان را در میآورند و آهسته و بیصدا فرار میکنند. چگونه میتوان جنگید و عقب نشینی نکرد؟»
سرمایه عظیم ایمان
هشت سال دفاع مقدس و سرافرازانه غیورمردانی که روح صفا و اخلاص را در جای جای جبههها جاری کرده بودند، به جهانیانْ به ویژه آنان که تنها چشم بر مادیات بازکردهاند، ثابت نمود که زمانی که کشوری مجهز به پیشرفتهترین و مجهزترین وسایل جنگی باشد، ولی سرمایه عظیم انسانی را به دنبال نداشته و کولهبارش از اعتقاد به خدا و توکل به او تُهی باشد، قطعا در صحنه نبرد شکست خواهد خورد.
در سالهای خون و حماسه هشت سال دفاع مقدس، درخت اخلاص و توکل در باغ جان رزمندگان اسلام ریشه دوانده بود و ملت قهرمان و شهید پرور ایران و رزمندگان دلاور اسلام، با توسل به ریسمان مستحکم توکل و اعتقاد به خدا، در مقابل دشمن سرذلت فرونیاورند و نصرت الهی را به چشمان خویش دیدند.
شیرزنان تاریخ
مادرانی که فرزندان خویش را به جهاد تشویق میکردند، همسرانی که با دست خویش چفیه بر گردن شوهرانشان میانداختند، خواهرانی که بوسه بر سربندهای برادرانشان میزدند، شیرزنان تاریخاند و چه حماسهها آفریدند. دختران معصوم سوسنگرد، آن اسوههای عفاف که هر کدام در پس رنجهای بیکران صحرانشینی و بیابانگردی، آرزوهای سالها بعد را در دل میپروراندند، آن خواهران ماه، آن مظاهر شرم و حیا که زنده زنده به گور سپرده شدند، شیرزنانی بودند که دامان پاکشانْ پرورشگاه بزرگمردان حماسهآفرینی بود که از تهدید و ارعاب همه دشمنانی که برای نابودی این انقلاب متحد شده بودند، نمیهراسیدند دشمن و سلاح تجهیزات پیشرفتهاش، در عزم راسخشان خللی وارد نمیکرد.
جبهه، دانشگاه معنوی
جبهه مکانی است که قدم نهادن در آن، لیاقت و سعادت میخواهد و نصیب همه نمیشود، ولی آنان که مورد توجهات خاص خداوندی قرار میگیرند، این مکان عزیز را مییابند، آن چنان که در توصیفش میگویند: «وقتی جبهه نیستم، مثل این است که یک چیزی گم کردهام». یا دیگری چه زیبا گفته است که: «جبهه، دانشگاهی است که مدرک آن پاک بودن، خلوص نیت و صبر و تحمل است. جنگْ بهترین فرصت برای آزمایش کردن ملت اسلامی و به ثمر رساندن انقلاب اسلامی است. زمان خودسازی و زمان آزمایش و امتحان واقعی، در جنگ است».
این روزها، یادآور فداکاریه
دفاع مقدسْ آوردگاه حق و باطل، دانشگاه خودسازی و تکامل روحی، مدرسه عشق و محبت حقیقی، دریای نور با گوهرانی از اخلاص و ایثار، عرصه آفرینش حماسههای سترگ و ماندگار، تجلیگاه صحنههای زیبای ماندگاری، گستره آفرینش صحنههای باشکوهِ از خودگذشتگی و ایثار، زندگی راحت را رها کردنْ و خود را در کانون خطر قرار دادن برای دفاع از حریم مقدس اسلام و مملکت اسلامی بود. بکوشیم در این روزها که یادآور این همه خلوص و ایثار و صفا و صمیمیت است، جبهه و دردانههای پاکش را برای همیشه در اذهان زنده کنیم و بکوشیم تا برای همیشه، در یادهامان بماند که «یارانْ چه غریبانه، رفتند از این خانه».
بشیر صبح صادق
ما شاهدِ روزگار عشقیم
ما خامه خوننگار عشقیم
ما وارث کربلای خونیم
اسطوره ماندگار عشقیم
ما شمس مُنیر شبْ شکافیم
ما آتش پرشرار عشقیم
ما غیرت لالههای سرخیم
در باغ سحر بهار عشقیم
ماییم بشیر صبح صادق
درگلشن خون، هزار عشقیم
خونین کفنانِ روسپیدیم
عمری است که داغدار عشقیم
ظلمتشکنانِ حقپرستیم
با هیبت ذوالفقار عشقیم
فریاد حماسه بر لب ماست
حلاّجصفت به دارِ عشقیم
رضا اسماعیلی
منبع: ماهنامه گلبرگ
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}