مثنوي تهذيب الاخلاق صراف تبريزي در تاريخ مشروطيت

مقدمه

ادبيات مرثيه آذربايجان بي‌ترديد از مهمترين اجزاي ادبيات مكتوب ايران اسلامي مي‌باشد. اوج شكوفايي ادبيات تركي آذربايجان قرن سيزدهم و چهاردهم هجري قمري است. قسمت اعظم اين ادبيات ايراني را مرثيه‌هاي سوزناك شاعران شيعه تشكيل مي‌دهد يكي از سرآمدان مرثيه آذري حاج رضا صراف تبريزي است كه هم در زبان- مادري- آذري و هم در زبان- پدري- ملي فارسي دستي توانا داشت. نگارنده در پژوهش‌هايي كه در حوزه آذربايجان‌شناسي و ادبيات مرثيه آذربايجان داشت به نسخه‌اي از مثنوي «تذهيب‌الاخلاق و قضيه‌النادره في‌الافاق» سروده صراف تبريزي مرثيه‌سراي نامي آذربايجان دست يافت در همين رابطه اين مقاله در دو قسمت تهيه شده است: نخست شرح‌حال صراف تبريزي و سپس ضمن معرفي اين اثر نويافته سير در آن خواهيم داشت:

حاج رضا صراف تبريزي مرثيه‌سراي نامي آذربايجان

حاج رضا صراف فرزند ارشد حاج محمّد تبريزي به سال 1271 هجري قمري در تبريز به دنيا آمد. هنوز به سن بلوغ نرسيده پدر از دست داد. با درگذشت پدر سرپرستي خانواده را بر عهده گرفت. از همان ايام نوجواني به تحصيل مشغول شد [1] و شغل پدر كه صرافي بود را برگزيد. [2] تلاش معاش، وي را از تحصيل علم و ادب باز نداشت. با توجه به قريحه ذاتي كه داشت از آغاز سنين جواني به انجمن ادبي «صبا» مي‌رفت و در اندك زماني يكي از اعضاي برجسته اين انجمن شد. رياست «انجمن ادبي صبا» با ميرزا علي لنكراني [3] واعظ روشن‌ضمير و روشن‌روان بود كه حرف‌هاي نو و بيداركننده مي‌زد. [4] اغلب جلسات آن هم در منزل حاج رضا صراف تشكيل مي‌شد.
استاد سخن صراف كه عاشق حضرت امام حسين (ع) بود در سرودن غزل تركي آذربايجان گوي سبقت از متقدمان و معاصرات خود ربود. برخي او را با نظامي گنجوي و برخي هم با سعدي مقايسه كرده و او را سعدي ترك‌زبانان آذربايجان لقب داده‌اند. اشعار او از حيث لطافت و ظرافت با سروده‌هاي ملامحمد فضولي شاعر شيعي قرن دهم هجري برابري مي‌كند، حتي گاهي از غزليات او هم مليح‌تر است. [5] و يا مؤلفان كتاب «آذربايجان غزل لري» او را از پيروان مكتب شعر فضولي قلمداد كرده‌اند. [6] مرحوم استاد محمدحسين شهريار او را از نوابغ ادبي آذربايجان و ايران مي‌داند. [7]
استاد شهريار در اشعار تركي آذري خود به شدت متأثر از استاد سخن صراف تبريزي است. وي [8] در مرثيه‌سرايي حضرت ابي‌عبدالله (ع) از جمله سرآمدان شاعران عاشورايي آذربايجان است كه شهرت عشق و دلدادگي مواج اشعارش سرتاسر آذربايجان و قفقاز را درنورديده است. او در مرثيه‌سرايي از جمله شعار صاحب سبك قلمداد مي‌گردد. از ويژگي‌هاي قابل توجه ادبيات تركي آذربايجاني رنگ و وجهه مذهبي و اسلامي اين ادبيات است. برخي مغرضان و گاهي ناآشنايان به ادبيات آذربايجان در تلاش هستند براي ادبيات آذربايجان شناسنامه غيرايراني و غيرشيعي بر پايه نژاد موهوم و هويت جعلي «آزها» و «اوزها» بسازند غافل از اينكه شعر و ادبيات تركي آذربايجاني با مذهب شيعه و ارادت به اهل بيت پيامبر (ص) در رگ و پوست مردمان مسلمان اين خطه نضبح گرفته است. تقريباً تمامي شعراي آذربايجاني گذشته از آنكه در زبان فارسي- زبان فرهنگي همگاني ايرانيان- شعر دارند، در مرثيه‌سرايي و نوحه‌سرايي هم طبع خود را آزموده‌اند. اين رويه حتي در دوره استيلاي كمونيسم بر جمهوري آذربايجان قابل مشاهده است. از جمله مي‌توان به علي آقا واحد (1965م وفات- 1895م ولادت) غزلسراي معروف اشاره كرد كه اشعاري در مرثيه دارد. [9] اين ويژگي خود به تنهايي مؤيد عشق و ارادت مردم غيور آذربايجان به اهل بيت عصمت و طهارت است.
صراف هم از جمله اديباني است كه دلدادگي و حديث عاشقي را بر زبان جاري كرده است. برخي سوگ سروده‌هاي او در مرثيه امام حسين (ع) حتي بدون آنكه كسي سراينده آن را بازشناسد، پس از حدود يك قرن ورد زبان‌هاست، از جمله نوحه زير است كه به طور مثال در هر شب شام غريبان در تهران توسط مداح اهل بيت داود عليزاده خوانده مي‌شود:
اي نـور عينيــم منـــزل مبــارك
بي‌كس حسينيـم منـــزل مبــارك
......
لازم دو ياتسون بلبل گــل اوستـه
تا سايــه سالســون بلبــل وستـه
دور سينمه گل ياتما كـول اوستـه
اي نـــور عينيـم منـزل مبارك... [10]
يا نوحه شب عاشورايش چنين است:
گــل گلــزار رسالــت بوگجــه
شمـردن ايستدي مهلت بوگجــه
باغلانوب سويولي تشنه قالــوب
عتــرت شـــاه ولايت بوگجــه
شهــد الــر آدينــا كلك قضــا
يازدي فرمان شهادت بوگجـه... [11]
از ويژگي‌هاي بارز اجتماعي مردان متدين شركت در امور خير و دستگيري از محرومان و افتادگان بوده و هست. حاج رضا از تجار خير و ميهن‌دوست و شريف بود كه در امور خير اجتماعي شركت مي‌جست. چنان‌كه در قطحي سال 1316 هجري قمري در تبريز او اقدام به تشكيل انجمن مركب از افراد خيّر تحت عنوان «اعانه ملي» نمود. اين انجمن از ثروتمندان شهر پول جمع‌آوري مي‌كرد. باري تأمين گندم و آرد در اختيار مردم فقير و مستمند قرار مي‌داد. [12]
صراف در امور خير فرهنگي به ميزان توانايي خويش دخيل بود و به مدارس تبريز كمك قابل توجهي مي‌كرد، از جمله در تأسيس مدرسه نوبر كه به مديريت «ميرزا حسن واعظ» تشكيل شد يكي از اشخاصي بود كه 20 تومان- آن روز كه مبلغ هنگفتي بود- كمك كرده و تعهد پرداخت هر ساله اين مقدار پول را نموده است. [13]
او به اقتضاي شغل خود سفرهاي متعددي به تهران، باكو، استانبول داشت و در اواخر عمر خود بانكداري مي‌كرد و در تهران ساكن بود. اين ايام مصادف با دوران شور و التهاب عدالتخواهي مردم ايران بود. صراف تبريزي در اين برهه با سرودن اشعار اجتماعي و انقلابي در اين نهضت كه بعداً به مشروطيت تغيير نام داد شركت كرد. از جمله اشعار جالب وي مستزادي است كه همزمان با تحصن اهالي تبريز در كنسولگري انگليس سروده:
...اي ملت اسلام اويان وقت سحـري، گــور بيــر نه خبــردي
بسدور بو قدر ياتما چو رور سن، نه خبردي دور وقت سحردي
غافل دو شوبن دينــوي دنيــا يه ساتوبسان
يوز ايـدي ياتوبسـان
بسدور گوزون آچ سنـده كسالت نقـدردي
دور وقت سحــردي
تا پدير سني همسايه لرون، دور ما، دييريات
كئچميش اولا هيهات
بو دورده هر كيمسـه ياتـا قـاني هــدردي
دور وقت سحــردي [14]
اين مستزاد صراف تداعي‌گر شعر معروف «از خواب گران خيز» اقبال لاهوري است.* هر چند تأثيرپذيري صراف از اقبال يا بالعكس امري محال نيست ليكن اين‌گونه گفتمان وجه اشتراك و نقطه اتفاق انديشمندان مسلمان دردآشناي اسلامي است. چنان‌كه ميرزا عالي‌اكبر صابر صاحب «هوپ هوپ نامه» (1329- 1278 هـ ق) با لحني كنايه‌آميزي مردم را مخاطب مي‌سازد كه:
ترپنمه آمــان دور غفلت دن آيلمــا
آچما گوزوني خواب جهالندن آيلما
لاي لاي بــــالا لاي لاي
يــــات قــــال دالا لاي لاي [15]
سرانجام صراف تبريزي پس از عمري نيك‌نامي در تاريخ هفدهم ربيع‌الاول 1325 هجري قمري، حدود نُه ماه بعد از صدور فرمان مشروطيت چشم از جهان فروبست. شعرا و نويسندگان آذربايجان از جمله مرحوم حاج محمّد نخجواني، سالك تبريزي، طاهرزاده بهزاد، محمدعلي صفوت براي وي ماده تاريخ سروده‌اند. [16]
ديوان اشعار صراف شيرين‌سخن شش ماه پس از وفاتش توسط فرزندانش تنظيم و در تبريز به چاپ رسيد از سال 1325 هـ ش تاكنون ديوان صراف كه شامل غزليات تركي غزليات فارسي و مراثي دلنشين تركي آذربايجاني است بارها به چاپ رسيده است. حُسن ختام اين قسمت بيت اول نوحه‌اي زيبا از صراف را مي‌خوانيم:
سالوب قارداش مني عشقون بلايه گهي شامه چكــر گــه كربلايــه

سيري در مثنوي تذهيب اخلاق

حاج رضا صراف شاعر شوريده حسيني تبريز (ولادت 1270- وفات 1325 هـ ق) به غير از كليات اشعار (شامل نوحه‌هاي سوزناك، غزليات فارسي و تركي آذري) مثنوي به نام «تذهيب‌الاخلاق و قضيه نادره في‌الافاق»* دارد. متأسفانه در شرح‌حالي كه آقاي صمد سرداري‌نيا از صراف تبريزي نوشته هيچ اشاره‌اي به اين مثنوي نكرده است. خدا كند اين غفلت، آگاهانه نبوده باشد.
از اين اثر صراف تبريزي در منابع و مصادر زير سخن رفته است:
1- در قديمي‌ترين منبع روزنامه انجمن ايالتي آذربايجان كه در روزگار مؤلف در تبريز چاپ مي‌شده است، مطلب چاپ شده چنين است:
«(اعلان) كتاب تهذيب‌الاخلاق كه واقعات سفارتخانه انگليس و مسافرت علماي طهران به قم مُنظماً در آن درج شده در تبريز به طبع رسيده و در سراي ميرزا مهدي در حجره كربلايي ميرزا آقا به فروش مي‌رسد». [17]
2- خانم منصوره رفيعي هم كه بر اساس همين نشريه پژوهشي تحت عنوان «انجمن (ارگان انجمن ايالتي آذربايجان)» انجام داده است. [18]
3- مرحوم خانبابا مشار در كتاب ارزشمند و گرانبهاي «فهرست كتاب‌هاي چاپي فارسي» ذيل تهذيب‌الاخلاق مي‌نويسد: «تهذيب‌الاخلاق و قضيه‌النادره في‌الافاق مثنوي، حاج رضا صراف تبريزي، 1324، چاپ سنگي، خشتي، بي‌شماره‌ي صفحه». [19]
4- در شرح‌حال صراف تبريزي در كتاب تذكره شعراي آذربايجان، اثر محمّد ديهيم، آمده است:
«مثنوي تهذيب‌الاخلاق وي به سال 1324 هـ ق در تهران و به سال 1332 «1296» شمسي در تبريز به چاپ رسيده است». [20]
گرچه به نظر اينجانب، عملكرد سياسي محمّد ديهيم قابل دفاع نيست امّا اين اثر وي كه در پنج جلد چاپ شده است به لحاظ علمي قابل دقت و شايسته تحسين است.
5- چنان‌كه در صفحه 4 روزنامه مهد آزادي «توركجه ادبيات صحيفه سي» به تاريخ 16 دي ماه 1383، شماره‌ي 4167 درج شده است، تصريح مرحوم حاج محمّد نخجواني نسخه‌شناس و پژوهشگر بزرگ تاريخ و فرهنگ است. نسخه‌اي هم كه در كتابخانه مركزي تبريز از اين اثر صراف وجود دارد نسخه اين استاد معظم و مصحح گرانقدر است.
6- در كتابشناسي حاج آذربايجان شرقي در جلد دوم، صفحه‌ي 870، تأليف دكتر هادي هاشميان، كتاب‌شناس معروف مي‌خوانيم: «صراف تبريزي حاج رضا، مثنوي تهذيب‌الاخلاق و قضيه‌النادره في‌الافاق، تبريز مطبعه مشهدي اسد آقا 1324، 10 ص»
برخي محقق‌نمايان مدعي و كم‌سواد كه از خواندن صحيح اشعار تركي عاجز هستند، اثر فوق را بدون آنكه از نزديك اين نسخه را ديده باشند كه در دو نوبت در تبريز و تهران چاپ شده آن هم در سال 1324 قمري، 1285 شمسي به شاعري خيالي نسبت داده و بافته‌هايي بي‌اساس سرهم كرده‌اند. از آن جمله سراينده آن را شاعري مداح رضاشاه پهلوي قلمداد كرده‌اند.
اين مثنوي كه در تاريخ آغاز جنبش عدالتخواهي مردم تهران تا گشايش مجلس شوراي ملي است براي اولين بار در تهران در تاريخ بيست و چهارم شعبان سال 1324 هجري قمري يك هفته پس از گشايش مجلس با چاپ سربي منتشر شد. خبر انتشار اين مثنوي در روزنامه «انجمن» ارگان انجمن ايالتي آذربايجان درج شده بود. [21] چاپ ديگري از اين مثنوي با چاپ سنگي به قطع خشتي در تبريز در همين سال (1324 هجري قمري) منتشر شده است كه مرحوم مشار در فهرست كتاب‌هاي چاپي فارسي به آن اشاره نموده است. [22] از چاپ سربي اين مثنوي نسخه‌اي در كتابخانه شخصي نگارنده موجود است به دليل آنكه اين مثنوي ديگر تجديد چاپ نشده است به معرفي و سير در آن مي‌پردازيم، معرفي اجمالي آن به اين شرح است: اين نسخه در قطع وزيري در 21 صفحه انتشار يافته، تعداد ابيات اين مثنوي 305 بيت و وزن آن هم بر وزن مثنوي معنوي مولانا جلال‌الدين بلخي است. صراف تبريزي هر جا كه مناسب ديده ابياتي از «مثنوي معنوي» را تضمين كرده است. در مجموع اين مثنوي نمونه‌اي متوسط از شعر فارسي اين دوره است. در اين مختصر گذر و نظري از باب رويدادهاي تاريخي در اين اثر خواهيم داشت. در يك نگاه اجمالي بايد گفت كه دربرگيرنده تمام حوادث و وقايع مشروطيت و جنبش عدالتخواهي نيست.
شروع اين اثر با بيت زير است:
دوش بــــودم در وثــاق دوستــــان
بـــود در آنجــا دو تــن از راستــان
و در پايان منظومه هم خود را چنين معرفي كرده است:
هـر كه ناظــم را به دوران نامجـوست
نام وي باشـــد رضــاي شــاه دوست
از سـر صــدق است عبـــد پادشـــاه
هــم بـــود ايرانيــــان را خيـرخـواه
مسكنـش طهران و تبـريــزش وطـــن
خويشتن صـراف و صـراف سخــــن
سال وي نبود فزون از بيست و پنـــج
از دم روح‌القــــدس داري گنــــــج
مــسلك وي از حـقيـقـت مفتخــــر
مــذهب وي مــذهب اثنــي‌عشــــر
آن حقيقت‌گر تو خواهي مرتضي است
ابــن عــم مصطفي شيـــر خـداست
ز اشتيـــاقش روز و شب در آتشـــم
سـوزم از سوختـــن ســـرخوشـــم
ز آب مهــرش چون سرشته شد گِلـم
البــــلاءُ للـــولاء را خوشــــدلـــم
مثنـــوي گفتـــم بمانـــد يــادگــار
در هـزار و سيصـد و بيست و چــهار
در آغاز از ويراني ايران، پس از آن رواج علم و دانش در روزگار مظفري سخن رانده، از قضايايي همچون گران شدن قند و چوب خوردن بازرگانان بدون اشاره گذشته، مهاجرت صغرا و بازگشت ايشان، كارشكني‌هاي عين‌الدوله مطالب بعدي ابيات مثنوي صراف است. به مهاجرت و تحصن مردم در سفارت‌خانه انگليس پرداخته گرچه اقدام سفير انگليس را با حسُن‌نيت تلقي مي‌كند اعمال عين‌الدوله كه منجر به تحصن مردم شده را تقبيح مي‌كند. هر چند سلسله حوادث به دقت و نظم به دنبال هم نيامده است ليكن چون وي يكي از بازاريان از اقشار باسواد سنتي ايران بوده است، آراء و عقايد و طرز تلقي وي از رويدادها، خواست‌ها و آرمان‌هاي طبقه تجار مسلمان كه سهم عظيمي در جنبش عدالتخواهي داشتند براي ما قابل توجه و واجد اهميت است. اينكه در جنبش عدالتخواهي مردم ايران كه بعد به مشروطيت بدل گشت چه اقشاري شركت داشته‌اند؟ و از اين حركت چه اهدافي را دنبال مي‌كرده‌اند؟ خواست‌هاي مردم مسلمان ايران در اين حركت بر چه پايه‌اي بوده؟ رهبران ايشان چه كساني هستند؟ مطالبي است كه اين سند تاريخي، گوياي آن است.
مجلس شوراي ملي را نخست «مجلس عدالت» مي‌نامد، كه جاي بحث دارد، به نقش روحانيون در رهبري و مساعدت تجار و بازرگانان اشارات جالبي دارد، بر نقش پيروي از قانون اتحاد در پيشرفت و ترقي انگشت تأكيد مي‌گذارد. پس از اين نگاه اجمالي، به سيري اندك جزئي‌تر در اين مثنوي مي‌پردازم:
داستان مثنوي تذهيب‌الاخلاق همچون ساير آثار اجتماعي اين دوران با گفتگوي دوستاني آغاز مي‌شود كه صحبت از ويراني وطن و عقب‌ماندگي مردم دارند:
دوش بودم در وثاق* دوستـان
بود در آنجا دو تن از راستـان (بيت 1)
ذكر مي‌كردند از هر جا سخن
تا كه آمد در ميان شرح وطـن (بيت 2)
آن وطن گويم تو را ايران بود
در حقيقت بنگري ويـران بود (بيت 3)
شخصيت‌هاي داستاني مثنوي در جستجوي ريشه‌هاي ويراني كشور هستند:
آن يكي با ديگري گفت اين سخن
كز چه رو ايران بـود بيـت‌الحــزن (بيت 4)
پس از اظهار تأسف بر وضع موجود صراف از زبان يكي از دوستانش به رواج علم و دانش و گشايش مدارس به روزگار مظفرالدين شاه اشاره كرده است و همين عامل را در بيداري ايرانيان ارج مي‌نهد. مي‌دانيم كه مظفرالدين شاه برخلاف پدرش ناصرالدين شاه با نشر معارف مخالف نبود. [23]
ز آنكه در دور مهين سلطان راد
علم و دانش هست اندر ازديـاد (بيت 17)
معدن جود و سخا و كان حِلـم
آنكه شـد باني فتح باب علــم (بيت 20)
كرد ايجاد مـدارس در وطــن
تا شود ايران پُر از آداب و فن (بيت 21)
در ادامه مثنوي صراف، درماندگي و بيچارگي مردم ايران را كه ناشي از استبداد مطلقه قاجارها و حكمرانانشان است چنين بيان مي‌كند:
هر كه بر ملت نمودي چشم باز
نوع خود را ديد در سوز و گداز (بيت 37)
جملگي مستغرق گرداب جـور
با دل خود هر يكي مي‌كرد شور (بيت 38)
كج نمـوده گـــردن بيچارگــي
در خيالش از وطـــن آوارگــي (بيت 39)
آن يكي از جور حاكم دل پريش
ديگري از ظلـم ظالـم سينه‌ريش (بيت 40)
نكته جالبي كه اين مثنوي سند گوياي آن است، نقش و جايگاه علما و مراجع در رهبري جنبش عدالتخواهي است. رهبران مردمي كه ايشان را در نيل به اهداف عدالتخواهي رهبري و هدايت مي‌كرد علما بوده‌اند. هنوز از روشنفكران و منورالفكرهاي تحصيل‌كرده غرب در رهبري حركت مردمي نام و نشاني نيست.
الغرض ديدند چــون روحانيـــان
در هلاكـت مانده‌انــد ايرانيــــان (بيت 44)
از حميـــت آتشــي افروختنـــد
جان و تن را از احتراقش سوختند (بيت 45)
متحـد گشتند پس گـــرد آمدنــد
جمله اندر قول خود يك دل شدند (بيت 46)
پس اشاره به مهاجرت صغراي علما مي‌كند كه:
پس برفتند حضرت عبدالعظيم
مـدتي بودنـد در آنجا مقيـــم (بيت 47)
آستانش را نمودنــد انجمـــن
گفتگو كردند زِ اصلاح وطــن (بيت 48)
صراف در جاي ديگر روحانيون را «روح ملت» مي‌نامد. [24]
در اين تاريخ هنوز از مشروطيت و مشروطه‌خواهي غربي خبري نيست گرچه به طوركلي اين نهضت مردمي نهضت مشروطيت يا انقلاب مشروطيت نام گرفته ليكن در آغاز جنبش، جنبش اسلاميِ عدالتخواهي است. هم مردم و هم رهبران ايشان در پي عدالتجويي و عدالتخواهي هستند آنچه روحانيون و به تبع مردم در پي آنند برگرفته از قرآن و متن اسلام است.
هيــن گُشا باب عدالت‌خانــه را
دور كن از حضرتت بيگانـــه را (بيت 50)
پس بفرما جملگي شــورا كننــد
داروي رفــع مـرض پيدا كننــد (بيت 53)
در كلام‌الله بُـــود قانــون كـــل كاين چنين فرموده، آن ختم رسل (بيت 54)
ره نشان داده به فُرقـــان عظيــم
زآنكه آمد او صــراط مستقيـــم (بيت 55)
هر كه مي‌جويد شريعت را سبيل
هست قرآنش بر او محكم دليـل (بيت 56)
مرحله اول حركت مردم و علماي تهران با بازگشت علما از حضرت عبدالعظيم كه از روز چهارشنبه شانزدهم شهر شوال 1323 آغاز گشته بود، در تاريخ جمعه شانزدهم ذي‌القعده سرانجام با صدور فرمان تأسيس عدالتخانه، پايان يافت. [25]
شه چو از رأفت بخواندي نامه را
عرض اينان را پذيرفت از عطــا (بيت 58)
اين‌چنين مرقوم كرد اندر جواب
سازم از رأفت شما را كاميـــاب (بيت 59)
هر چه استدعــا نماييد آن كنــم
زآنكه روح ملتيــد و مــن تنــم (بيت 60)
زيـن بشارت از غــم آزاد آمدند
سوي طهران با دل شـــاد آمدند (بيت 64)
ولي امروز و فردا كردن عين‌الدوله (صدراعظم مظفرالدين شاه) روحانيون را به كلي مأيوس نمود:
مدتي كردند در خلوت نشست
رشته مقصودشان نامد به دست (بيت 67)
صراف كارشكني و مخالفت عين‌الدوله در امر تأسيس عدالتخانه را به برداشت تناقض وي از كاركرد قوانين شرعي اسلام با امور سياسي و اقتصادي دولت مي‌داند از قول عين‌الدوله خطاب به شاه مي‌گويد:
كشورت را از بنا خيـزد ملال
آفتاب سلطنـت يابــــد زوال (بيت 70)
گرچه قرآن هست بس آراسته
ليك سازد مملكت را كاستــه (بيت 71)
زآنكه در قرآن خداي لاينــام
ماليات و گمركت كرده حرام (بيت 72)
صراف در پاسخگويي به اين تناقض دست به تطبيق بين قوانين اقتصادي اسلام و قوانين عرفي حكومتي مي‌پردازد:
هادي ما آنكه بُد ختـم رُســـل عالمي خواندند او را عقل كـل (بيت 80)
جمـــع ميآورد بيت‌المـــال را صرف مي‌فرمود در راه خـــدا (بيت 81)
گمرك و ماليه او را گشته نــام پس بود در شرع ما فعل حرام؟ (بيت 82)
گرچه دليل مخالفت عين‌الدوله با تأسيس عدالتخانه اين نيست، اين تلاش در جهت توجيه اسلامي جنبش عدالتخواهي توسط شاعر است، يا آنچه در افواه مردم رايج بوده، اين ديدگاه است كه صراف آن را به شعر برگردانده است. كارشكني و آزار و اذيت آزاديخواهان به دستور عين‌الدوله در جريان تبعيد شيخ محمّدواعظ به شهادت طلبه سيدي حسين نام (عبدالمجيد) منجر شد: [26]
الغرض جمعيتي شـــد بي‌گنـــاه
از وطـــن آواره با حـــال تبـــاه (بيت 84)
واعظي را آن زمـان نوبت رسيــد
ملك ري را شور و غوغا شد پديد (بيت 86)
سيدي در آن ميان مقتـــول شـــد
كشتن سادات بس معمــول شـــد (بيت 86)
مردم درباره پيرامون روحانيون گرد آمدند. اجتماع دوم علما و مردم در مسجد شاه سابق به خاك و خون كشيده شد:
بر گلوله جســم و جان‌ها شد هدف بي‌گُنـــه كردند خلقـــي را تلــف (بيت 103)
سيد و عامي بنــاحــق كشته شـــد

جسمشان با خاك و خون آغشته شد (بيت 104)
چون پديد آمد به خلق آن گيــرودار
جمـــله بنهادند رو ســـوي فـــرار (بيت 105)
ليكن «روحانيون آن هواخواه همه اسلاميان» [27] در مسجد باقي ماندند با آنكه آب و آذوقه برايشان بسته بود سرانجام صلاح در آن ديدند كه از ايران هجرت نمايند:
پس به هم كردند شوراي فـلاح ترك ايران را نمودن شد صـلاح (بيت 109)
مي‌رويم از ملك ايران غمــزده زآنكه ارض‌الله واســع آمـــده (بيت 110)
صراف تبريزي پس از كمي تقبيح اعمال عين‌الدوله به قضيه تحصن مردم در سفارت انگليس اشاره دارد، گرچه بزرگواري جناب سفير! را مي‌ستايد، ليكن بر دست غيبي در هدايت مردم به سفارتخانه انگليس اشاره دارد كه نه مردم و نه روحانيون «اين‌چنين فكرت» نداشتند. حال اين دستان غيبي چه كساني بودند و چه اهدافي داشتند، وي اطلاعي ندارد ماهيت اين دستان غيبي بعداً روشن شد كه چه مي‌خواستند و بر سر جنبش اسلامي عدالتخواهي مردم مسلمان چه آوردند:
دست غيبي شد برايشان راهنمـــا ورنه خلق و اين‌چنين فكرت كجا (بيت 136)
در ادامه صراف ظلم و ستم و تعدي عين‌الدوله را به شدت محكوم مي‌كند:
بس كه بر ملت نمودند عرصه تنگ
التجا بردند بــــر اهــــل فرنــگ (بيت 153)
ظلم بر ايشان چوره بگرفت سخت
بر كشيدند عاقب زان سوي رخت (بيت 154)
بقعه و مُعبد بُـدي بس محتــــرم
حرمت از آنها برفتـــه از ستــــم (بيت 156)
مسجد و بقعه چو شــد بي‌احترام
التجا بــر خارجي بردنـــد انـــام (بيت 157)
به استهزا مسبب اين قضايا را خطاب مي‌كند:
در حقيقت مصطفي دلشـاد شـــد
خانـــه اسلام از او آبـــاد شـــد (بيت 158)
خوب حُسن خدمت آوردي به جا
الله الله فــــكرتت را مرحبــــــا (بيت 159)
هر كه را هوش و خرد بَرجا بُــوَد
داند اين توصيـف استهــزا بـــود (بيت 160)
شاعر در جاي جاي اين سروده خود سبب خرابي‌هاي ايران را از بي‌قانوني مي‌داند و تأكيد بر نقش قانون در پيشرفت و ترقي دارد:
اين خرابي‌ها ز بي‌قانوني است
عدل و قانون مايه افزوني است (بيت 164)
تيشه قانون كند بيـــخ نفـــاق
شاخه عـــدل آرد آنگه اتفــاق (بيت 165)
كاي جماعت مايه قانـون و داد
اتحاد است، اتحاد است، اتحاد (بيت 201)
وي عقب‌ماندگي ايران را با ترقي ژاپن مقايسه كرده نتيجه مي‌گيرد:
مملكت چون تابع قانون شود
از ترقي ثاني ژاپــون شـــود (بيت 212)
بدون شك شكست روسيه تزاري از دولت كوچك ژاپن در سال 1905 ميلادي در افكار ايرانيان اين سؤال را پيش آورده بود كه ژاپن چگونه و به چه واسطه‌اي به اين پايه از رشد و ترقي رسيده كه توانست روسيه را شكست دهد، روسيه‌اي كه شريان حياتي ايران را در دست گرفته بود. صراف تابع قانون بودن و اين مردم را عامل پيشرفت مي‌داند و پيروي از قانون را براي ترقي ايران تجويز مي‌كند. در ادامه مثنوي به آگاه شدن شاه از قضايا، عزل عين‌الدوله و اعزام عضدالملك جهت بازگرداندن علما اشاره مي‌كند در توضيحاتي كه شاعر لابه‌لاي مثنوي آورده مجلس را ابتدا لفظ «مجلس عدالت» [28]، و اندكي بعد «مجلس شوراي ملي» به كار برده است.
پيش از صدور فرمان گشايش مجلس به قول او «مجلس عدالتِ» وي مجلس ايده‌آل خود را در رويارويي كه ديده بيان مي‌دارد، اين مجلس رويايي بايستي ايده‌آل مطلوب نظر اكثريت مردم مسلمان شركت‌كننده در اين جنبش عدالتخواهي باشد:
ليك چون دوشينه ديدستــم بخــواب
مجلسي مُنعقـد از شيــخ و شبـــاب (بيت 189)
طرح مجلس گويم و هم شرح خواب
تا نماند نكتــه‌اي انــــدر حجـــاب (بيت 190)
مجلسـي ديــــــدم بسي آراستــــه
از خردمنـــدان بُــــدي پيراستــــه (بيت 191)
هم در آن مجلس چهـل پنجاه تـــن
گَرد هـم بنشسته انــــدر انجمــــن (بيت 192)
كـرده‌اند مفتـــوح بـــاب گفتگـــو
از پـــي دارو همـــه در جستجـــو (بيت 193)
در تصور عامه مردم، مسئله عدالت و قانون بر پايه دين و مذهب بوده صراف ويژگي كه براي نمايندگان ايده‌آل و رويايي خود مي‌آورد گذشته از التيام‌بخشي آلام مردم، پايه دين را از ايشان محكم مي‌داند:
زخم ملت را از ايشان مرحـم است
زين جماعت پايه دين محكم است (بيت 199)
صراف در ادامه غيرمستقيم از زبان يكي از شخصيت‌هاي خود (آيت‌الله سيد محمّد طباطبايي) به طرح‌هاي اشتغالزا براي رونق اقتصادي كشور مي‌پردازد:
من نگويم نوع خــود را رايگــان
هـر يكي را بخش گنج شايگـــان (بيت 214)
ليك هر يك را نما مشغول كـــار
تا نپندارند خود را مفت خــــوار (بيت 215)
خواهي ار از فقـر ايشان را نجـات
اوفتاده ايـن همه ارض ممــــات (بيت 216)
ارض باير را همـي آبـــاد كـــن
ملك و ملت را ز خـود دلشاد كن (بيت 217)
شاعر تبريزي ما در ابياتي چند به مدح رهبران جنبش عدالتخواهي پرداخته نكته جالب اشاره صريح به شيخ فضل‌الله نوري است:
خود «محمّـد»* هـــم محمدزاده است
رونقي در شـــرع احمـــد داده است (بيت 222)
باعث قانــــون و عــدل آمد نَخُست
داوري رنـــــج خلايـــق را بِجُست (بيت 223)
هــم نخستيـن آنكه گفت از اتحـــاد
نـــام وي شـــد «سيـد عبدالله»* راد (بيت 224)
حجت‌الاســلام مــــولي‌المسلميـــن
هر دو تن، دين راست چون حبل متين (بيت 225)
حجت‌الاسلاميــــان را كــردگـــــار
جملگي را لطف ســـــازد پايـــــدار (بيت 226)
خاصـــه «حاجي شيخ فضــل‌الله» را
بــــر افـاضاتش بيفزايـــــد خــــدا (بيت 228)
نكته‌اي كه شاعر در آن تاريخ با ناباوري بيان مي‌كند كه:
بهر قانون خارجه از جان گذشت
شكرلِله بر شمــا آســـان گشت (بيت 236)
در آن مقطع تاريخي سخن سراينده درست است، ليكن اندكي بعد از مرگ مظفرالدين شاه جريان‌ها رنگي ديگر گرفت، در مقايسه‌اي كه بين قانون‌خواهي ايران و انگليس مي‌آورد:
ساير ملت بر اين يك كلمـه حرف
جان و مال خويش بنمودند صرف (بيت 237)
انگليسان بعد پانصــد ســـال رنج
فتح بنمودند بر خـــود بــاب گنج (بيت 238)
روسيان از بهر طـــي اين سبيـــل
بين چه سان دارند اكنون قال و قيل (بيت 239)
صد هزاران كس ز نـــوع روس‌ها
بهر اين قانون نمودند جــان فــدا (بيت 240)
و چنين نتيجه مي‌گيرد كه:
خود نپنداريد آسان بود كـار
ليك آسان كرد لطف شهريار (بيت 242)
بي‌شك مهرباني و رأفت ذاتي و يا ترس مظفرالدين شاه در پذيرش سريع خواست‌هاي مردم مؤثر بود. [29]
رأفتت شامــل نمي‌شد گـــر به خلـــق صد هزاران كس به خون مي‌گشت غرق (بيت 246)
شاعر اندك اندك با اشاره به بازگشت علما از قم قصد ختم سروده خود دارد. موردي كه وي اشاره به آن نموده گرچه نسبت به حوادث بعدي از اهميت اندكي برخوردار است امّا در ساير منابع به آن اشاره نشده، ميهمان شدن علما و مهاجرين مهاجرت كبري، هنگام بازگشت به تهران در كهريزك به ميزباني «حاجي سيد محمّد آقا صراف تبريزي» است، [30] كه نشانگر اخلاص و ارادت تجار و بازاريان پاك نهاد مذهبيِ وطن‌دوست است كه با جان و دل در اين راه كوشيده‌اند:
جملگـــي كردنـــد از قــــم بازگشت
پس به كهريزك بر ايشان خوش گذشت (بيت 252)
پيشوايان بودنــــد آنجــــا ميهمــــان
بودشان حاجــي محمّـــــد ميزبــــان (بيت 254)
خود نكرده بود تنهــا نـــان دريـــــغ
مي‌نكرده بود، الحق جــــان دريـــــغ (بيت 256)
حاجي سيد محمّد صراف از تجار معتبر و خيّر كه در تأمين مخارج مبارزات عدالتخواهي سهيم بوده و از وكلاي طبقه صرافان در مجلس اول است. [31] صراف در وصف همشهري خود مي‌گويد:
چون به ميدان سخايي يكه‌تاز
اهل آذربايجان شد ســرفـراز (بيت 262)
پايان مثنوي تذهيب اخلاق، داستان مشهور پسران و آن پدر دانا است كه به دست هر يك از فرزندان شاخه‌اي مي‌دهد كه بشكنند، صراف از زبان آن پير برنا دل، جوانان ايران را مخاطب ساخته نصيحت مي‌كند كه:
هر گروهي را موافق شد خيــــال
در جهان هرگز نمي‌بيند مـــــلال (بيت 283)
وفق پيش آريــد اي ايرانيـــــان
تا شويد اندر زمانــه كامـــــران (بيت 284)
پس به فرزندان بگفت آن پيـر راد
بـر شما بــادا به دوران اتحــــاد (بيت 291)
در زمانه گر شويد از هم جــــدا
چيره گردد خصم بي‌شك بر شما (بيت 292)
پنج انگشتت نشد در فعل يــــار
بي‌شك از دستت نيايد هيچ كــار (بيت 294)
منبع: www.historylib.com