طی الارض به برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
طی الارض به برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
طی الارض به برکت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
سید جلیل القدر امیر اسحاق استرآبادی مردی بود که چهل بار پیاده به زیارت خانه خدا مشرف شده و معروف بود که وی قدرت « طی الارض » داشته و می توانست راههای دراز را در اندک مدتی طی کند .
روزی از او سوال کردند که چرا شما به این صفت و این ویژگی معروف شده اید ؟ او در جواب داستان زیر را تعریف کرد :
من در یکی از سالها عازم حج بودم ، در طول راه برای انجام بعض کارها از قافله عقب مانده و در نتیجه از همراهان دور شدم و راه خود را گم کردم ، از آن محل تا مکه معظمه هفت منزل فاصله داشت ، راه بلد نبودم و از طرفی از شدت تشنگی نزدیک بود که به هلاکت برسم ! چاره ام از همه جا قطع شد و متوسل به حضرت امام زمان علیه السلام گردیدم و خطاب نمودم : یا ابا صالح ! مرا هدایت کن و به دادم برس .
ناگاه از دور شبحی به چشمم خورد و رفته رفته نزدیک شد ، دیدم جوانی زیبا ، خوشرو و گندمگون و برخوردار از سیمای بزرگان که لباسی پاکیزه بر تن دارد و بر شتری سوار است و ظرف آب به همراه دارد ، چون به من رسید سلام کردم ، او هم جواب سلام مرا گفت ، بعد فرمود : تشنه ای ؟
عرض کردم : بلی .
فرمود : ای استرآبادی ؛ به دنبال من بیا و آنگاه مرا سوار بر مرکب خود کرد و چند قدمی برداشتیم ، یک وقت خود را در کنار مکه معظمه در « ابطح » دیدم .
او فرمود : پیاده شو و من از مرکب مولایم پیاده شدم و کسی را ندیدم ، در همان لحظه حضرت از چشمم غایب شد . در این هنگام بود که فهمیدم او حضرت قائم علیه السلام است و از فراق او واینکه حضرت را نشناختم تاسف خوردم .
هفت روز گذشت تا قافله ما به مکه رسید و مرا دیدند بعد از آنکه از زنده بودنم مایوس شده بودند . و از همان وقت به این ویژگی شهرت یافتم . 1
روزی از او سوال کردند که چرا شما به این صفت و این ویژگی معروف شده اید ؟ او در جواب داستان زیر را تعریف کرد :
من در یکی از سالها عازم حج بودم ، در طول راه برای انجام بعض کارها از قافله عقب مانده و در نتیجه از همراهان دور شدم و راه خود را گم کردم ، از آن محل تا مکه معظمه هفت منزل فاصله داشت ، راه بلد نبودم و از طرفی از شدت تشنگی نزدیک بود که به هلاکت برسم ! چاره ام از همه جا قطع شد و متوسل به حضرت امام زمان علیه السلام گردیدم و خطاب نمودم : یا ابا صالح ! مرا هدایت کن و به دادم برس .
ناگاه از دور شبحی به چشمم خورد و رفته رفته نزدیک شد ، دیدم جوانی زیبا ، خوشرو و گندمگون و برخوردار از سیمای بزرگان که لباسی پاکیزه بر تن دارد و بر شتری سوار است و ظرف آب به همراه دارد ، چون به من رسید سلام کردم ، او هم جواب سلام مرا گفت ، بعد فرمود : تشنه ای ؟
عرض کردم : بلی .
فرمود : ای استرآبادی ؛ به دنبال من بیا و آنگاه مرا سوار بر مرکب خود کرد و چند قدمی برداشتیم ، یک وقت خود را در کنار مکه معظمه در « ابطح » دیدم .
او فرمود : پیاده شو و من از مرکب مولایم پیاده شدم و کسی را ندیدم ، در همان لحظه حضرت از چشمم غایب شد . در این هنگام بود که فهمیدم او حضرت قائم علیه السلام است و از فراق او واینکه حضرت را نشناختم تاسف خوردم .
هفت روز گذشت تا قافله ما به مکه رسید و مرا دیدند بعد از آنکه از زنده بودنم مایوس شده بودند . و از همان وقت به این ویژگی شهرت یافتم . 1
پی نوشت
1 . علی اکبر ، بابازاده ، تجلیات ولایت ، ص 515 .
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}