ايران و جهاني شدن در عرصة فرهنگ و سياست (1)

نويسنده: سيد کاظم سيد باقري
جهاني شدن پديده اي متكثر و چند بعدي است كه كشورهاي گوناگون جنوب و شمال، توسعه نيافته و پيشرفته، به مراتب گوناگوني متأثر از روند آن مي باشند. كشورهاي توسعه نيافته از حيث فناوري داراي محدوديت مي باشند و چندان با زبان و ادبيات جهان مدرن آشنا نيستند، از اينرو طبيعي است كه نسبت به كشورهاي پيشرو به چالش بيشتر كشيده شوند، هر چند روند حوادث در دنياي نو شوندة امروز به گونه اي نيست كه فقط برخي كشورها سود برند و با هيچ چالشي روبرو نشوند. البته نمي توان انكار كرد كه درصد سود و زيان ها نسبت به كشورهاي مختلف، در نوسان است. ايران به عنوان يك كشور جهان سوم و در حال پيشرفت نيز از اين فرايند مستثني نبوده و مي توان جايگاه آن را با توجه به حوزه هاي گوناگون اقتصادي، سياسي، فناوري و فرهنگي نسبت به پديدة جهاني شدن بررسي كرد. اين مقاله در جستجوي فرصت ها و تهديدهاي ايران در حوزة فرهنگ و سياست خواهد بود. مهم آن است كه ظرفيت ها و توانايي هاي كشور را بازشناخته و با ديدي واقع بينانه، خردورزانه و به دور از احساسات سطحي و شعاري، رويكردي سنجيده در پيش گرفت و با بهره گيري از فرصت هاي موجود بايد چالش هاي پيش رو را به مجالي براي به دست آوردن منافع ملي تبديل كرد. لذا آنچه در اين مقاله آمده، به بررسي پيامدهاي احتمالي جهاني شدن ايران مي پردازد. با وجود تشتت در تعريف جهاني شدن، بيشتر تعاريف بر سر تراكم زمان و مكان، انتقال سريع داده ها، كمرنگ شدن مرزهاي ملي و طرح مباحث جهاني و فراگير كه متعلق به همه بشر است توافق دارند. آنتوني گيدنز، جامعه شناس معاصر، مي گويد:«جهاني شدن عبارت است از تقويت مناسبات اجتماعي جهاني كه محل هاي دور از هم را چنان به هم ربط مي دهد كه هر واقعة محلي تحت تأثير رويدادهاي كه با آن فرسنگ ها فاصله دارد، شكل مي گيرد و برعكس. »(گيدنز، 1377). برخي از جهاني شدن به «جهان گستري» تعبير مي كنند و آن را مجموعه اي پيچيده از فرايندهاي متمايز و مرتبط به هم در عرصه هاي اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و نظامي مي دانند كه مناسبات اجتماعي را در سطح جهان متحول مي كند (رجايي، 1380).
به طور كلي مي توان گفت كه جهاني شدن داراي عناصري مانند كاهش هزينه هاي تحميلي زمان، مكان و فضا بر ارتباطات و حمل و نقل، فرسايش و فروريزي مرزها افزايش وابستگي متقابل انسان ها در سطح جهان و همساني ساختاري و نهادي جوامع مختلف مي باشد (گل محمدي، 1381).
اما پيش از هر تعبير و تفسيري، بايد دانست كه اين پديدة پيشرونده را چه «جهاني شدن» بدانيم و چه «جهاني سازي»، در حال فراگير شدن است و فرهنگ هاي مدعي و مقتدر براي استيلاي خويش در تلاش هستند و كشورهاي ديگر نمي توانند خود را از اين موضوع كنار بدارند چرا كه خواه ناخواه متأثر از رويدادهاي تلخ و شيرين آن خواهند بود. نتيجه هر دو نگرش مي تواند يك امر باشد و آن حركت جهان به سوي هم گوني و يكپارچگي است. «رولاند رابرتسون» در همين زمينه گفته است:«گذشته از همه حرف ها، روند يك پارچه شدن جهان، امري محتوم است» (تاملينسون، 1380).

مقدمه

جهاني شدن(2) در دوران كنوني، همه عرصه ها و گستره هاي مادي و معنوي زندگي انسان را در نور ديده است و جامعه، فرهنگ و تمدني نيست كه بتواند خود را از اين روند شتابان دور كند و از عوارض و تبعات آن بر كنار ماند. جهاني شدن همه ذهن ها و انديشه ها را به لرزه درآورده است و انسان ساكن در زمين، خواه و ناخواه، از لرزش هاي هشدارآور آن در امان نيست. گرچه جلوه هاي آغازين جهاني سازي خود را در عرصه هاي تجارت و اقتصاد نشان داد اما به سرعت داد و ستدهاي كالايي، تبادلات و تعاملات فرهنگ و انديشه را نيز در پي آورد و اين فرايند به گونه اي بوده است كه امروز برخي از فراگير شدن فرهنگ حاكم بر كل جهان سخن مي رانند.
اگرچه واژة جهاني(3) بيش از چهارصد سال قدمت دارد، اما واژه هايي نظير globalize, globalization, globalizing از حدود سال 1960 رواج عام يافته است (واترز، 1380). اما اين مفهوم از اوايل دهه 1980 به تدريج و به شكلي جدي تر در محافل علمي وآكادميك مطرح شد و از آن زمان تا كنون، هر روز شكلي گسترده تر و فراگيرتر به خود گرفته است. به گونه اي كه جهاني شدن منجر به رشد همگرايي اقتصادي و اجتماعي در سراسر جهان شده و يكي از موضوعات داغ بين المللي در عرصة اقتصاد و اجتماع در چند سال اخير بوده است. (the world bank)
نكته اي كه در اين تعاريف و نگرش ها نهفته است آنكه «جهاني شدن» را يك روند و فرايند مي داند كه به طور طبيعي و عادي بر اثر پيشرفت تكنيكي و علمي مدرنيته شكل گرفته است و همه گير شدن آن نيز فراگردي پيشرونده، بدون دخالت ديگران مي باشد. اين نگرش، جريان جهاني شدن را يك فرايند اجتناب ناپذير تلقي مي كند. از اين چشم انداز، وضعيت موجود، محصول طبيعي انفجار اطلاعات و انتقال سريع آن به همه نقاط جهان و در نتيجه كمرنگ شدن مرزهاي ملي و جغرافيايي مي باشد.
از ديگر سو در معادل سازي براي واژه Globalization ، برخي از واژه ها و تركيب هايي چون «جهاني سازي» و «جهاني كردن» بهره مي گيرند. اين نگرش، جهاني سازي را يك «پروژه هدايت شده از سوي غرب براي گستراندن و فراگير كردن آموزه هاي ليبراليسم در ساخت هاي اقتصادي، فرهنگي و سياسي و با هدف مشروعيت بخشيدن به سلطه و هژموني غرب مي داند. »(بيات و ديگران، 1381). اين ديدگاه، جهاني سازي را تعبيري ديگر از همان غربي سازي (4) يا آمريكايي كردن (5) مي داند و آن را توطئه آميز تلقي مي كند. اين نگرش از سوي نظريه پردازان ماركسيست و متفكران مكتب فرانكفورت و بسياري از انديشمندان جهان سوم و جهان اسلام مطرح شده است (بيات، 1381).
به طور كلي مي توان گفت كه جهاني شدن داراي عناصري مانند كاهش هزينه هاي تحميلي زمان، مكان و فضا بر ارتباطات و حمل و نقل، فرسايش و فروريزي مرزها، افزايش و بستگي متقابل انسان ها در سطح جهان و همساني ساختاري و نهادي جوامع مختلف مي باشد (گل محمدي، 1381).
اما پيش از هر تعبير و تفسيري، بايد دانست كه اين پديدة پيشرونده را چه «جهاني شدن» بدانيم و چه «جهاني سازي»، در حال فراگير شدن است و فرهنگ هاي مدعي و مقتدر براي استيلاي خويش در تلاش مي باشند. بنابراين كشورها نمي توانند خود را از اين امر كنار بدارند و خواه ناخواه متأثر از رويدادهاي تلخ و شيرين آن خواهند بود. نتيجه هر دو نگرش مي تواند يك امر باشد و آن حركت جهان به سوي هم گونگي و يكپارچگي است. «رولاند رابرتسون» مي گويد:«گذشته از همه حرف ها، روند يك پارچه شدن جهان، امري محتوم است» (تاملينسون، 1380).
در ادامه چالش ها، فرصت ها و پيشنهادهاي فراروي ايران در برخورد با جهاني شدن، بررسي خواهد شد.

چالشهاي فرا راه

جهاني شدن فرايندي دوپهلو و در بردارنده فرصت و چالش براي همه كشورهاست. هر چند كشورهاي پيشرفته مي توانند نقشي فعالتر و مؤثرتر در اين وضعيت داشته باشند، اما هرگز به معناي آن نيست كه آنان در حاشية امن قرار دارند و تنها داراي فرصت مي باشند. جهاني شدن روندي فراگير و در حال پيشرفت است، همة فرهنگ ها را به نقد مي كشد و به چالش مي طلبد. جهاني شدن از جمله پيامدهاي مدرنيته است و تجدد به عنوان دستاوردي بشري متعلق به فرهنگ و تمدني خاص نيست. جهان متأثر از مدرنيته، در حال دگرگوني و دگرديسي است و هيچ كشوري استثناء نيست. «ديويد گرس» در اين زمينه مي گويد:«تجدد خواهي (مدرنيته)، همة تمدن هاي موجود، از جمله تمدن غرب را متحول مي كند، اين غرب گستري نيست، بلكه دگرگوني جهاني در شرايط بنيادي هر تمدني و همة تمدن هاست» (رجايي، 1380).
روزگار پيشين ايران، درخشان و داراي نقشي تأثير گذار در ميراث بشري است، اما امروزه ايران داراي آن جايگاه نيست و در فضاي بين الملل، كشوري پيشرفته محسوب نمي شود. به نظر مي رسد كه در ساحت فرهنگ و سياست، ايران داراي توانمندي هاي خوبي است كه مي تواند با تكيه بر آنها خود را در جايگاه شايسته قرار دهد. فرهنگ، دروازة ورود هر كشور براي تأمين منافع ملي است و از اينرو در اين زمينه اگر ايران مانند هر كشوري ديگر، سنجيده و سنجش گرانه عمل نكند، از فضاي به وجود آمده، نه تنها سودي نخواهد برد بلكه آسيب هاي فراواني در ساحت هاي گوناگون فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي خواهد ديد. بنابراين بايد تلاش كرد تا آسيب ها و فرصت هاي موجود شناسايي و درباره آنها چاره انديشي شود، در غير اين صورت گوشه انزوا برگزيدن، نه تنها گره اي نمي گشايد، بلكه بر مشكلات نيز خواهد افزود. هر چند ايران در عصر جهاني شدن با مشكلاتي در گستره هاي گوناگون اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، سياست، ارتباطات و … روبرو است، اما رويكرد اين نوشته فرهنگي – سياسي خواهد بود، حيطه اي كه در ديگر بخش هاي جامعه نيز اثر خواهد داشت.
يكي از خصوصيات جهان قديم آن بود كه انسان ها در محيطي محدود و كوچك زندگي مي كردند، تمدن ها در حوزة جغرافيايي خاص خود رشد مي كرد و كمتر مورد چالش هاي جدي ديگر فرهنگ ها و تمدن ها قرار مي گرفت. هيچ يك از ارزش ها و هنجارهاي جامعه با سئوال هاي شالوده شكن و بنيان برانداز روبرو نمي شد، كمتر اتفاق مي افتاد كليت چارچوب فكري فردي دچار تزلزل شود و به ساحتي خلاف آن چه در آن زندگي مي كرد، برخورد كند. اما اين فضا در دوران مدرن به كلي دگرگون شد كه اساس آن، شك در ارزش هاي دوران سنتي و در هر آنچه از گذشته بر جا مانده بود مي باشد. اين فضاي فكري را به خوبي مي توان از اين كلام رنه دكارت (1650-1596) فرانسوي كه از متفكران سرآمد مدرنيته به شمار مي آيد دريافت. وي مي گويد:«اكنون مدتي است دريافته ام كه از همان نخستين سال هاي زندگي بسياري عقايد نادرست را به عنوان آراي حقيقي پذيرفته ام و از همان زمان متقاعد شدم كه بايد يك بار در زندگي، خودم را به جد از همة عقايدي كه قبلا پذيرفته بودم رها سازم و اگر چيزي استوار و پايدار را در علوم مستقر سازم از نو از مباني آغاز كنم. » (دكارت، 1380).
اين روند آميخته به شك در دوران جهاني شدن، شتابي بسيار به خود گرفته و در هر فرارويت(6) شكي بزرگ در افكنده و خواهد افكند.
جهاني شدن به هيچ فرهنگ و تمدن نگاه مهر آميز و علاقه مندانه ندارد و هر ارزشي را كه پيش روي خويش ببيند به محاق شك و ترديد فرو مي برد. ابزار پيشرفته و فناوري امروز جهان، همه مرزهاي مادي و معنوي را در نور ديده است. در عرصه فرهنگي اولين امري كه تزلزل مي يابد و مورد سئوال قرار مي گيرد، ارزش هاي هر جامعه است. ايران كشوري با ارزش هاي خاص و ويژه است، ارزش هايي كه ريشه در فرهنگ اصيل اسلامي و هنجارهاي بومي انسان دارد. ارزش هاي بومي – مذهبي در ايران در حوزة جغرافيايي و تمدني ويژة خود شكل گرفته است، لذا با آن چه كه در منظومة فكري غرب وجود دارد ناهمخوان است، مگر در برخي از هنجارهاي فرازماني و فرامكاني. با توجه به اين ناهمخواني فرهنگي و اين كه كشورهاي پيشرفته از توانمندي بالايي برخوردارند و داده هاي اطلاعاتي از آن كشورها سيلاب وار به سوي ما روانند، طبيعي مي نمايد كه ارزش هاي ايراني – اسلامي با همه دغدغه هاي بسياري كه نسبت به آنها وجود دارد، مورد چالش و گسست قرار گيرند.
از سويي ديگر امروزه مباحث جهاني شدن با ديدگاه هاي پست مدرنيستي(7) نسبتي ژرف يافته است، گويي اين پديده ها درهم تنيده هستند. جهاني شدن محصول و پيامد طبيعي مدرنيته است، آن گونه كه پست مدرنيسم نيز در استمرار فرايند مدرنيته و نقد و تحولات فكري آن شكل گرفته و در حال پويايي است. يكي از بنيادي ترين آموزه هاي پست مدرنيسم، شك و ترديد در امور ثابت و كلي است. در اين وضعيت همة فراروايت ها مورد شكل و طعن قرار مي گيرند. LYOTARD در كتاب «وضعيت پست مدرن: گزارشي دربارة دانش» استدلال مي كند كه تجدد وقتي پيدا شد كه روايات الهي دربارة سرشت انسان جاي خود را به روايات كلان ديگري كه غير ديني و يا علمي بودند داد. (Lyotard,1984) اين روايات كلان تجدد بر ترقي خطي و اجتناب ناپذير تاريخ انسان به سوي فرجامي مشخص و رهايي كلي بشريت تأكيد مي گذاشتند اما پست مدرن وقتي پيدا شد كه روايات كلان از هم پاشيدند و يا مورد ترديد اساسي قرار گرفتند. اينك به جاي روايت كلان واحدي كه دربارة سرنوشت بشر سخن مي گويد، مي توان از كثرت تاريخ ها و سرنوشت هاي مختلف و روايات محلي گوناگون سخن گفت كه در درون روايت سراسري واحدي قابل جمع نيستند. اين روايات پيچيده، متغير و قياس ناپذيرند. بنابراين در دوران جهاني شدن، خرده فرهنگ ها نيز قابل طرح خواهند بود و اقليت توان و مكان مي يابد تا بتواند صداي خود را به گوش جهانيان برساند. اما نكته اساسي تر آنكه شك در كلان روايت ها ما را به وادي نسبيت گرايي و شك انديشي مي اندازد، ترديدي كه به ناچار به سستي ارزش ها و تزلزل در آنها منجر مي گردد. اين نگاه فرامدرني در واقع با توجه به ظهور فناوري اطلاعات و با سوار شدن بر امواج جهاني شدن در حال فراگيري است و كشور ما نيز از اين فضا دور نخواهد بود آن گونه كه برخي از نمادهاي اين امر را مي توان در جامعة امروزي ايران مشاهده كرد.
چالشي ديگر كه كشورهاي جهان از جمله ايران، در دوران جهاني شدن با آن روبرو هستند، آن است كه با توجه به فشردگي زمان و مكان و برچيده شدن فاصله هاي مادي و معنوي، كشورها به نحوي اجتناب ناپذير متأثر از دغدغه هاي فرهنگي، سياست بازي ها و رويكردهاي جهاني مي شوند، هر چند كه مطابق خواستة آنها نباشد. از ويژگي هاي فراگير جهاني شدن آن است كه كسي نمي تواند در دهكده جهاني بي خبر از ديگران كاري انجام دهد. «ديگري» در هر صورت و قالبي و با هر اصل و ريشه اي، هميشه در افق تفكر انسان حاضر است و حضور او چشم انداز محدود ايدئولوژيك انسان را وسعت مي بخشد»(شايگان، 1380). در اين دهكده، پنهانكاري سخت و شايد ناممكن باشد، از اينرو كشورهاي سرمايه دار با توجه به برتريشان در فناوري ارتباطات در پي فراگير سازي ارزش ها و هنجارهاي خويش مي باشند و تلاش دارند تا ديگران را تابع ارزش هاي خود كنند و اگر كشوري در مقابل اين جريان مقاومت كند، زير فشارهاي سنگين و طاقت فرسايي قرار مي گيرد.
در اين ميان، كشور ما وضعيت ويژه اي دارد. ايران تا آن هنگام كه همراه با سياست هاي كشورهاي قدرتمند و قدرتمدار همراه و همگام بود، با مشكلات چنداني در عرصة جهاني روبرو نبود. پيش از انقلاب اسلامي، ايران منافع ملي خود را در قالب منافع قدرت هاي بزرگ تعريف مي كرد، بنابراين در اين وادي، تضاد چنداني به وجود نمي آمد. منافع قدرت هاي بزرگ تأمين مي شد و چندان تقابل و رويارويي رخ نمي داد. اما پس از انقلاب اسلامي و با توجه به رويكردي كه اتخاذ شد، تقابل ها و تضادهاي شديدي بين ديدگاه ايران و كشورهاي داراي منفعت پيش آمد. موقعيت ژئوپلتيك و راهبردي ايران، جايگاه برتر كشور ما در انرژي هاي نفت و گاز و طرح آن به عنوان قلب انرژي جهان، ارائه ديدگاهي متفاوت در تقابل با ايدئولوژي هاي سرمايه داري و سوسياليسم و ارتقاء جايگاه معنوي ايران در جهان اسلام، نگاه ها را به سوي اين كشور معطوف كرد، آن را در موقعيتي حساس و برتر قرار داد و موجب بيداري مسلمانان و باور آنان به داشته هاي تمدني شان گرديد، از اينرو اين كشور علاوه بر آن كه به طور ناخواسته متأثر از دغدغه هاي جهاني است، بايد فشار قدرتهاي بزرگ و دغدغه هاي ساختگي آنان را نيز تحمل كند. البته بايد به يادداشت كه ضرورتاً ميان استقلال خواهي و رابطه با قدرت هاي بزرگ، منافاتي وجود ندارد. گاه از رابطه با اين قدرت ها مي توان منافع بسياري نيز به دست آورد.
امروز ذهن و ضمير شهروندان لبريز از امواج و تبليغات است كه به طور آگاهانه و ناآگاهانه افراد را تحت تأثير قرار مي دهد و تحميل دغدغه ها در روزگار جهاني شدن، شكلي فزاينده تر و سريع تر به خود گرفته است. در اين ميان كشوري چون ايران كه مي خواهد مستقل باشد و منافع خويش را با توجه به ارزش هاي ديني و بومي خويش دنبال كند، دچار تهديدهاي گوناگون مي شود. در شرايط كنوني گاه كشورها مجبور مي شوند براي حفظ منافع ملي خود، تن به قوانين و قراردادهايي در عرصة بين المللي بدهند. در گذشته هرگز آ ماده كردن چنين فضايي در زمان كوتاه امكان نداشت وبه جاي تبليغات و تكاپوهاي نرم افزاري، از منطق زور و اسلحه استفاده مي شد، حال آن كه در عصر جهاني شدن در موارد گوناگوني، كشورهاي صاحب نفوذ، با تكيه بر نرم افزارهاي توانا و تبليغات دامنه دار، به منافع خود دست مي يابند.
ادامه دارد ...
منبع: باشگاه انديشه