قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده
برگردان: محبوبه مهاجر
1
بارزترین مشخصهی قدرت کیفردهنده و قدرت پاداشدهنده، عینیت داشتن (1)، یعنی مرئیبودن آنهاست. کسانی که تن به خواست دیگری میدهند از تسلیم خود آگاهند؛ با حسابی کم و بیش سنجیده به این نتیجه میرسند که بهتر است تسلیم باشند. تسلیم میشوند چون نوعی عوض میگیرند. عاملان قدرت نیز نسبت به عمل خود واقفاند.فرق بین قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده همان فرق بین مجازات و پاداش است. قدرت کیفردهنده فرد را با عقوبتی چنان آزاردهنده برای جسم یا عواطفش تهدید میکند که فرد برای احتراز از آن از تعقیب اراده یا خواست خود منصرف میشود. قدرت پاداش دهنده وعدهی عوض یا پاداشی چنان مفید یا مطلوب میدهد که فرد برای رسیدن به آن از تعقیب اراده و میل خود صرفنظر میکند. ملموستر گفته باشیم، قدرت کیفردهنده با تهدید به توبیخ یا عین توبیخ فرد را وادار به تسلیم میکند و قدرت پاداش دهنده با وعده پاداش یا عینِ پاداش.
قدرت کیفردهنده، رابطهای دیرینه و دیرپا با تنبیه بدنی- با حبس و توقیف تحت انواع شرایط سخت یا ایراد ضرب و جرح، سایر شکنجههای عجیب و غریب، یا مرگ- دارد. این حرف بیمورد نیست؛ همهی جوامع تصدیق میکنند که مجازات کیفری چه خصلت ناگواری دارد و چه آسان به خشونت میگراید و همهی این جوامع نیز قوانینی برای مهارکردن یا به قصد مهارکردن این مجازاتها وضع کردهاند. هیچ چیز بیش از اقدام به استفادهی بی رویّه از قدرت، یک کشور یا نظام را محکوم نمیکند. اما اصطلاح قدرت کیفردهنده به معنایی که ما در اینجا به کار میبریم دلالت وسیعتری دارد: این اصطلاح اطلاق به هر نوع قدرتی است که به صورت نوعی عمل خصمانه یا تهدید به آن اِعمال میشود، که از آن جمله است تصرف عدوانی یا سایر انواع سلب مالکیت، توبیخ زبانی و محکومیت علنی از سوی سایر افراد یا اجتماع.
2
اِعمال قدرت هم به صورت کیفردهنده و هم به صورت پاداش دهنده بسته به اینکه جلب تسلیم و اطاعت چه قدر فوری و فوتی است، یا بسته به اهمیت و حدود یا دشوار بودن آن، قوّت و ضعف میگیرد. لذا در اکثر جوامع، جلوگیری از قتل نفس، هتک ناموس، و سایر انواع تجاوز بدنی و واداشتن قاتل یا متجاوز بالقوه به اطاعت سفت و سخت از اراده جمع در این باره الزامی تلقی میشود. بنابراین برای این گونه اعمال، مجازاتهای سنگینتری در نظر گرفته شده است تا برای دزدی کوچک، جیببری، نقض مقررات رانندگی یا برهم زدن تصادفی امنیت و آسایش مردم. دربارهی قدرت پاداش دهنده هم اصل این است که کارگر خوب یا کارگری که بیشتر کار میکند پاداش نقدی بیشتری خواهد گرفت تا کارگری که اهمال کار است. وقتی فلانی میگوید «پول خوبی میدهم و توقع دارم که طرف نهایت سعی خود را بکند» در واقع منظورش این است که انتظار دارم دیگری در مقابل خواست یا مقصود من تسلیم محض بشود. کسانی که به جای کار بدنی کار فکری میکنند یا کسانی که مدیریّت میکنند، پاداش بیشتری در ازای تمکین به مقاصد سازمان میگیرند تا کسانی که فقط کار بدنی یا دستی برای سازمان میکنند ولو در کار خود زبده هم باشند (2).درجهبندی درست مجازات کیفری و پاداش تشویقی از جمله مسائلی است که در جامعهی امروزی سخت مورد اختلافنظر است و منبع تعبیر و تفسیرهای زیاد. آیا مجازات قاتلی که گفتیم، متناسب با نتیجهای هست که مورد نظرمان است؟ یا مجازات متهمان به خیانت؟ آیا کیفر کسانی که با استعمال ماری جوانا، کوکائین یا هروئین پشت پا به خواست عموم میزنند کافی است؟ آیا حقّ و حقوقی که مدیر را تسلیم مقاصد شرکت میکند بیش از اندازه نیست؟ آیا حقوق مدیران تناسبی با دستمزدی که مشتی کارگر را تشویق به کار در میان گرد و خاک و سر و صدای خط تولید میکند دارد؟ آیا کارمندان دولت- کسانی که تابع مقاصد دولتاند- پاداش کافی میگیرند یا حقوقشان در مقایسه با همتاهایشان در بخش خصوصی خیلی بیشتر است؟ سربازان چطور که بخشی از فرمانبریشان در ازای پول، قسمتی هم با تصور مجازاتشدن در صورت نداشتن شهامت کافی در مقابل دشمن و بخشی هم با شرطی کردن اجتماعی، که بعداً به آن خواهیم پرداخت، به دست میآید؟ جذابیت موضوع قدرت به خاطر دریچههای متعددی است که در برابر زندگی روزانه میگشاید. علاقهی همه جوامع به حقانیت یا مناسبت مجازات و پاداش یکی از همین دریچههاست که از آن در چند مجال بعدی به موضوع قدرت نگاه خواهیم کرد.
3
در همهی نگرشهای اجتماعی امروزی، خط فاصل صریحی بین قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده کشیده میشود. اعمال قدرت پاداش دهنده به تمدّن بسیار نزدیکتر و با آزادی و شأن فرد بمراتب سازگارتر تلقی میشود تا اعمال قدرت کیفردهنده. وضع کارگر آزادی که در ازای دستمزد کار میکند از همه لحاظ برتر از بردهای شمرده میشود که به ضرب تهدید به تنبیه بدنی سخت وادار به اطاعت از اراده و خواست اربابش میشود.اختلاف این دو قدرت در واقع فاحش است ولی این اختلاف بیشتر بر اثر توسعهی اقتصادی است تا روشنگری جامعه. در جامعهی فقیر تفاوت میان قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده ناچیز است؛ تنها در جامعهی غنی است که این فرق بارز میشود. فقر که عمومیت پیدا میکرد، کارگران آزاد از ترس قحطی و دیگر محرومیتها که ما به ازای پاداش آنها بود تن به کار سخت میدادند. برده از ترس تازیانه تن به کار میداد. این دیگر با خودش بود که تن به گرسنگی دهد یا به شلّاق. به این ترتیب بود که پیش از جنگهای داخلی در ایالات جنوبی آمریکا، کارگر آزاد از نظر پایگاه اجتماعی برتر از سیاهی بود که در مزارع کار میکرد. با وجود این، او هم به ترس از محرومیت اقتصادی که گاه دست کمی از هراسهای یک برده نداشت کار میکرد. شاید هم بتوانیم بگوییم، و در واقع هم گفته شده است، که امنیت نگاهداری برده بیشتر بود. برده را میشد بزنی ولی نمیتوانستی اخراج کنی. بر اثر توسعهی اقتصادی بود که این دو شکل اجبار از هم فاصله گرفتند. کارگر آزاد منابع دیگری برای خود دست و پا کرد که اگر از کار بیکارش کردند دست کم به طور موقت از پا در نیاید. فرصتهای بیشماری برای اشتغال او پیش آمد و سرانجام همه اتحادیهها پیدا شدند. غرامت بیکاری موجب شد که کارگر از تحمیل شرایط سختی که ترکیبی از قدرت کیفردهنده و پاداش دهنده بود مصون بماند. لذا کار بیش از پیش برای پاداش نقدی انجام میگرفت و کمتر به خاطر ترسِ از دست دادن آن.
شاید در مورد امریکا بتوانیم بگوییم که همین اختلاف پایگاه برده و کارگر آزاد به علاوهی سهولت روزافزون ارتباط بین ایالات آزاد و ایالات جنوبی، مآلاً بردهداری را از نظر اقتصادی همان قدر غیرعملی کرد که صاحبان مزارع بزرگ هنوز مدعیاند از لحاظ اخلاقی، اجتماعی، یا سنتی کردهاند. (3)
چون مزیت کارگران آزاد بیشتر و ملموستر و حمل و نقل آنها با قطارهای باربری میسر بود، پناهندگی به شمال هم بیشتر و همه گیر شد. مالکان خودسر هم با سرپوش گذاشتن روی اصول، پیشنهاد اضافه دستمزد یا به احتمال قویتر پیشنهاد تسهیم در محصول به بردگان میکردند و اطاعت آنها را میخریدند. تسلیم برده به خواست ارباب بیش از پیش به خاطر پاداش بود تا مجازات. تأثیر توسعهی اقتصادی بر ابزارهای قدرت به این صورت است. با توجه به میزان توسعهی اقتصادی در نیمهی آخر سدهی گذشته شاید بتوانیم بگوییم که اگر جنگ داخلی امریکا حدود دو دههی دیگر به تأخیر میافتاد، وقوع آن ضرورتی نمییافت، گو اینکه عاقلانه نیست دربارهی رویدادی که این قدر در گذشته گرامی داشته شده است چنین نظری بدهیم.
4
در این قسمت بجاست که اشارهای هم به ارتباط میان قدرت کیفردهنده یا پاداش دهنده و آنچه اخلاقیات کار نامیده میشود بکنیم. همیشه کار را برای کارگرانی که کارهای سخت و ملالآور میکنند خصوصاً اخلاقی میدانند حال آنکه در بالاترین مراتب نظم اجتماعی، فراغت غیرقابل تصوّر مشتی تنآسا نشان متمدن بودنشان تلقی میشود. حق رفاه، غرامت بیکاری و دیگر اشکال بیمهی اجتماعی را خصوصاً برای اخلاقیات کار و لذا برای فقرا مضرّ تشخیص میدهند. یکی از اسباب دلخوری شدید محافظهکاران هم همینها هستند.حقّ هم با غریزهی محافظهکاری است. درآمد بالا و مزایای رفاه اجتماعی البتّه که نیروی محرکه یعنی اجبار را مختل میکند (4). شکاف بین اطاعت توأم با تنبیه و اطاعت همراه با پاداش که بیشتر شود، علاقه و توجه به عادات کار هم به همان نسبت بیشتر میشود. مثلاً شکایت از پشتکار کارگران بالا میگیرد. احتمالاً بعضی به این نتیجه میرسند که باید محرومیت یا تهدید به محرومیت در کار باشد تا انضباط و اخلاقیات کار حفظ شود؛ در سال 1981 که ریگان به حکومت رسید، این عقیده یکی از اصول مورد قبول سیاست دولت او بود. با وجود این، لازم است از خود بپرسیم که آیا وجود این شکاف فزاینده میان اعمال قدرت کیفردهنده و اعمال قدرت پاداش دهنده، اسباب تأسف نیست. یک نظام اقتصادی که در آن مردم کار میکنند، یعنی تن به خواست و مقاصد دیگران میدهند، و کار آنها هم در قبال پاداشی کاملاً مثبت است تا اجباری منفی که معلول بیم از عذاب تن ندادن به آن باشد، آنقدرها جا دارد که از آن جانبداری شود و به نظر بسیاری هم خیلی جا دارد.
5
الغای بردگی به معنای سلب حق مجازات کیفری در مورد تحمیل کار سخت، یعنی جلب اطاعت نسبت به خواست ارباب و جایگزینی پاداشی تشویقی ولو ناچیز بود. کارخانهداران و صاحبان معادن، روزگاری حق تشبّث به تنبیه بدنی یا تهدید به آن را داشتند تا اعتصابها را درهم شکنند یا کارگران متمرّد را مطیع خواست خود کنند. این حق هم تا حدود زیادی سلب شده است و استفاده از آن در حال حاضر عملی ارتجاعی تلقی میشود. در اواخر پاییز 1981، دولت لهستان به حکومت نظامی متوسل شد تا از بروز اعتصاب جلوگیری و کارگران و دانشجویان را وادار به تمکین در برابر مقاصد دولت و حزب کمونیست کند. قدرت کیفردهنده عملاً جایگزین قدرت پاداش دهنده شد و تازه قدرت اخیر هم به علت کمبود امکانات جبران کننده به صورت غذا و دیگر مایحتاج سخت ناتوان شده بود. نیازی به گفتن نیست که این رجعت به قدرت کیفردهنده سخت مایهی تأسف شد.شکل عادیتر قضیه این بود که شوهر با تهدید و بسا اِعمال تنبیه و مجازات زن را وادار به تسلیم یا اطاعت میکرد. این کار امروزه پسندیده نیست و حمایت از زنانی که مورد ضرب و شتم شوهران خود قرار میگیرند نهضتی عمومی شده است. روزگاری رسم بر این بود که مدیر مدرسه ارادهاش را به ضرب چوب و فلک تحمیل کند اما امروزه چوب و فلک کردن نیست که بچه را آدم میکند. سابقاً کشیشان با وعده عذابی الیم در جهان آخرت به منکران، جماعات مردم را تسلیم معتقدات خود میکردند ولی امروزه ترساندن از آتش دوزخ و ملعنت ابدی هیچ رونقی ندارد.
دوشادوش کساد بازار قدرت کیفردهنده، اقداماتی هم شده است تا اگر موردی دیده شد شدّت آن را کم کنند. روزگاری اگر سرباز از مقابل دشمن میگریخت محاکمه صحرایی میشد. در جنگ جهانی اول بسیاری از سربازان به همین ترتیب سرباختند. در جنگ جهانی دوم این مجازات کاری نکوهیده تلقی میشد. فقط یک سرباز آمریکایی به خاطر فرار از مقابل آتش دشمن به اعدام محکوم و حکایتش ورد زبانها شد. مجازات مرگ اگر نه در همهی جوامع امروزی ولی در اکثر آنها تقبیح شده است. و البته شکنجه، گرسنگی دادن و شلاق زدن هم شده است.
هر قدر قدرت کیفردهنده بیشتر بیآبرو میشود به موازات آن اقدامات سفت و سخت و پردامنهای هم برای کاریتر کردن قدرت پاداش دهنده میشود، خصوصاً برای مقاصدی که برای اجتماع مفید و مطلوب است و مهمترین آنها اقدامات و سرمایهگذاریهای اقتصادی است. واژهای که در اینجا حکم کلید را دارد انگیزه (5) است؛ انگیزه عبارت است از چیزی که پاداش تشویقی را برای جلب تسلیم جامعهپسندانه کاراتر و جذّاب میکند (6). دولتهای امروزی راجع به کمتر موضوعی اینقدر بحث و گفت و گو میکنند؛ سیاست مالیاتی، سیاست پولی، سیاست کشاورزی، سیاست دستمزد و سیاست کارگری، همه و همه به طور مستقیم یا غیرمستقیم متوجه تأثیری هستند که هر اقدامی بر انگیزهها- یعنی بر قدرت پاداش دهنده- میگذارد. رابطهی پاداش و تلاش نیز یکی دیگر از اشتغالات خاطر شرکتهای بسیار بزرگ و علت اصلی اکثر مباحثات رسمی اقتصاد است. نقش فعلی قدرت پاداش دهنده همین است.
در جوامع کنونی، گرچه قدرت کیفردهنده و استفاده از آن بسختی و در مقایسه با قدرت پاداش دهنده مشخصاً بیآبرو شده است، ولی هیبت دیرینهاش همچنان باقی است. برای کسانی که روزگاری حق اعمال این قدرت را داشتند همچنان عامل جلب اطاعت است. شوهر، پدر یا مادر، مدیر مدرسه، داروغه و سرداروغه، مأمور گارد ملّی و دربان، همگی به برکت قرابتی که روزگاری با قدرت کیفردهنده داشتهاند، همچنان اقتدار دارند.
اینجاست که به کنه اشتیاق محافظهکاران نسبت به مجازات اعدام، تنبیه بدنی در مدارس، سلطه مرد بر زن، افزایش قدرت قاهرهی پلیس، ازدیاد قدرت تعقیب و توقیف، حق داشتن اسلحه و در صورت لزوم استفاده از آن نیز پی میبریم. میگویند وجود این میراث که بازمانده روزگاری کلاً خشونت بارتر است، برای دفاع از قانون و نظم، یا اگرنه برای نظم و قانون که برای جلب رفتار مورد پسند جامعه، ضروری است. ولی دلیل مهمتر این است که این میراث سراسر تجلّی قدرت کیفردهنده است. زور این قدرت در گذشته بارها بیشتر از امروز بوده است و طبیعی است که محافظهکاران هم کاری جز بلع و نشخوار گذشته ندارند.
6
اصل مشترک قدرت کیفردهنده و قدرت پاداش دهنده رابطهی خاصی است که بین وعده پاداش یا تهدید به مجازات و اطاعت حاصل از آن وجود دارد. کارگر خط تولید یک کارخانه را اگر اجرت ندهی زود دست از کار میکشد و اگر اضافه دستمزد ندهی براحتی تن به اضافه کار نمیدهد. جنایتکار بالقوه چشمش از مجازاتی میترسد که برایش مقرّر شده و رانندهی وسیلهی نقلیّه هم محدودیت سرعت را از ترس جریمه رعایت میکند.ولی در همهی این موارد و در نظایر آن، تسلیم شدن انگیزهی دیگری هم دارد: تسلیم نشانهی رفتار صحیح، خوب، مقبول یا شایسته است. بزرگسالان تا حدودی به این خاطر کار میکنند که اصل زندگی است. زندگی را که نمیشود سرسری گرفت و وقت را که نباید تلف کرد. در حریم مدیران شرکتهای خصوصی بزرگ، انتظاری که از یک مدیر (و بندرت از یک مدیره) میرود این است که تمام وجود خود را وقف کار شرکت کنند؛ جز وقتی که موضوع افزایش حقوق یا کم کردن مالیات در کار باشد، حاشا کسی پیشنهاد دهد که کار مدیریّت به نسبت همان حقوقی باشد که میگیرد یا مدیران شرکت بسته به حقوقی که میگیرند از خودشان مایه بگذارند. در بخش دولتی هم وضع بدین قرار است. قابل تصور نیست که هیچ دولتمرد یا صاحب منصب عالیرتبهای همانقدر که میگیرد کار کند. بچهها هم از پدر و مادرشان حساب میبرند، یعنی تن به خواست آنها میدهند چون بچه باید همین طور باشد. زنها هم بعضی به همین حساب از شوهر فرمان میبرند. و اکثر مردم تسلیم قدرت دولتاند، نه از بیم مجازات یا به امید پاداش بلکه چون شهروند قلمرو قانوناند.
مشکل شناخت قدرت، کما فی السابق، فقدان مصادیق خالص آن است. نوعی تسلیم دیگر هم هست که یا با قدرت کیفردهنده همراه است یا با قدرت پاداش دهنده و آن وقتی است که فرد باور میکند یا به او باورانده میشود که اگر تسلیم بشود عین مصلحت اوست. این گونه تسلیم از باور مایه میگیرد و نه تنها خیلی مهم است بلکه روز به روز هم مهمتر میشود. هر قدر توسعهی اقتصادی و اجتماعی جامعه را از اعمال زور بدنی به سوی پاداش نقدی مثبت سوق داده است، به همان نسبت هم در حال حاضر جامعه را به سمت اتکای بیشتر به استفاده از قدرت شرطی پیش میبرد.
پینوشتها:
1. objectivity
2. علت این وضع اختلاف عمیقی است که بین کمّ و کیف تسلیم وجود دارد. کارمند عادی یا همتای او، در ازای فلان تعداد ساعت، فلان مقدار کار بدنی کم و بیش ماهرانه انجام میدهد ولی از این حدّ بیشتر، اصولاً توقّعی از نظر فکری و هیچ توقعی از لحاظ مراقبت گفتار و رفتار از او نمیرود. ولی مدیر ارشد فلان شرکت بسیار بزرگ معمولاً در قبال اطاعت کامل از هدفهای سازمان ملزمتر است. مدیر همچو شرکتی باید دربارهی هدفهای تشکیلات خود مراقب فکر و حرف خود باشد. هرگز نباید در ملاءِ عام- و اگر عاقل باشد در خلوت هم- نسبت به عمق و خلوص تعهد خود شک کند. عوامل زیادی در نازِ شستِ بزرگ و اغلب هم خیلی بزرگ او دخیل است که از آن جمله است بهای سالیانی که صرف تربیت و آمادگی او شده است، بهای هوش سرشاری که لازمهی کار اوست، بهای مسئولیتی که بر دوش گرفته و بهای به قول معروف خطرهایی که این کار خطیر دارد. از جنبهی عملی قضیّه هم میزان حقوق این مدیر بسته به نقش مهمّی است که خود او در تعیین آن دارد و خیلی هم راه دست اوست؛ بخش اعظم حقوقی که به عالیترین مقام اجرایی تعلق میگیرد حاصل دست و دلبازی او در حق خودش است ولی در عین حال بهای واگذاری کامل شخصیت فردیاش به شخصیت سازمان نیز هست. تسلیم خویشتن خویش و ابراز وجود فردی به شخصیت جمعی کارفرما موضوع دست کمی نیست. بالابودن غرامت او هم از همین بابت است. (گنگ بودن انحصاری زبان شرکتها هم به همین خاطر است). به این مطلب بعداً میپردازیم.
3. این مطالب، موضوع مشاجرات خصوصاً مفیدی میان مورخان بوده است. به رابرت فوگل، همکار سابق نگارنده در دانشگاه هاروارد بسختی خرده گرفتهاند که چرا گفته است موقعیت کارگر بردهوار خیلی پستتر از موقعیت کارگر آزاد در سالهای پیش از جنگ داخلی نبوده است.
Robert w. Fogel and stanley L. Engerman, Time on the cross (Boston: Little, Brown, 1974).
بنده شخصاً به این فرض قانعم که اختلاف موقعیت این دو اختلافی اقتصادی و در عین حال اخلاقی است، منتها این اختلاف دوشادوش توسعهی اقتصادی بیشتر میشود.
4. برای اینکه گرسنه نمانی باید با کارفرمای بیعرضه و نادان یا ناجور بسازی.
Richard sennett, Authority (New York: knopf, 1980), p. 107.
شرح مفصلی از این نکته کلی دربخشهای بعد آمده است.
5. incentive
6. جا دارد این را هم بگوییم که بعضی به دنبال درآمد شخصی بیشتر وظیفهی اجتماعی را سرپوش خود کردهاند.
گالبرایت، جان کنت؛ (1390)، آناتومی قدرت، ترجمهی محبوبه مهاجر، تهران: سروش (انتشارات صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران)، چاپ چهارم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}