شاعر: عبدالكريم محرابى



 
اى كه شأن تو را جهان نشناخت‏
وصف حُسن تو را بيان نشناخت‏
آشنايانت شاهدند كه دوست‏
گر چنان ديدت، آنچنان نشناخت‏
دوستانت ز دورِ تو رفتند
دشمنت نيز بى‏گمان نشناخت‏
تو همان سبط اكبرى كه تو را
همسرت كشت و در ميان نشناخت‏
مثل خُفّاش بود پورِ سعود
شمسِ قبرِ تو را عيان نشناخت‏
قبر پاک تو را خراب نمود
آن كه حق را در آن مكان نشناخت‏
زينت عرش را مصيبت بين‏
چشمِ اهريمن زمان نشناخت‏
آن مقيم بقيع را نازم‏
مهربان‏تر از او كيان نشناخت‏
فاش گويم كه هيچ‏كس او را
مثلِ خلاّق آسمان نشناخت‏
بوسه‏هايى كه كرد خون دلش‏
بر لبانش مگر زبان نشناخت؟
زهر عبده چو در دلش جا كرد
ميهمان قدر ميزبان نشناخت‏
جگرش پاره پاره گشت ولى‏
تشت جز كمترى نشناخت