تحجر و تجدداز منظر استاد شهيد مطهرى(قسمت سوم)

نويسنده:على محمدى تود شکى

شناخت ماهيت، عوارض و پيامدهاى جهالت و جمادت نسبت به دين

بحث در ماهيت، عوارض و پيامدهاى جهالت و جمادت نسبت به “دين” است در اينجا بايد به دو سوال پاسخ داد:
1- چرا و چگونه جمودگرايى و تحجر به وجود آمده، رشد پيدا کرد؟
2- انديشه متحجرانه و جامدانه چه پيامدهاى منفى و لوازم خطرناکى را داشته و دارد؟
از طرف ديگر، تفکر التقاطى قديم و جديد، علم‌زدگي، زمان پرستى و تحجرگرايى هر کدام در چه زمان و با چه مولفه‌هايى پديد آمدند؟ و چه نتايج تلخ و عوارض منفى در حوزه‌هاى فرهنگ دينى و عرصه‌هاى اجتماعى و سياسى بر جاى گذاشتند؟ بنابراين: چهار سوال محورى پيرامون دو پديده انحرافى که به دو ساحت تفکر و انديشه، و جامعه و سياست برمى‌گردد، وجود دارد و به نظر مى‌رسد با سه جهت (رويکرد) مى‌توان به آنها پرداخت:
1- رويکرد تاريخي- اجتماعى (نقلي.)
2- رويکرد کلامي- فلسفى (عقلي.)
3- رويکرد عملي- فرهنگى (تجربي.)
دراينجا قبل از ورود به بحث‌هاى سه گانه، لازم است در ماهيت‌شناسى دو جريان “جمود” و “علم زدگي” از استاد مطالبى مفيد و کارساز نقل گردد:
دو بيمارى خطرناک همواره آدمى را تهديد مى‌کند، بيمارى جمود و جهالت. نتيجه بيمارى اول “توقف و سکون” و بازماندن از پيشروى و توسعه است و نتيجه بيمارى دوم “سقوط و انحراف” است. جامد از هر چه “نو” است متنفر است و جز با کهنه خو نمى‌گيرد و “جاهل” هر پديده نوظهورى را به نام مقتضيات زمان، به نام تجدد و ترقي، موجه مى‌شمارد.
“در عصر ما نسبت به اصلاحات اجتماعي، حساسيت مثبت و مبارکى پيدا شد، که قابل تقدير است وليکن برخى از اين اصلاحات، دچار آفت “تجددگرايى افراطي” شده که آسيب جدى است.”
در اينجا ذکر دو مطلب لازم است:
يکى اينکه اکثر افرادى که از پيشرفت، تکامل و تغيير اوضاع زمان دم مى‌زنند، خيال مى‌کنند هر تغييرى که در اوضاع اجتماعى پيدا مى‌شود، خصوصا اگر از مغرب زمين سرچشمه گرفته باشد، بايد به حساب تکامل و پيشرفت گذاشته شود، و اين از گمراه کننده‌ترين افکارى است که دامن‌گير مردم امروز شده است.
به خيال اين گروه، چون وسايل و ابزارهاى زندگى روز به روز عوض مى‌شود، و کاملتر جاى ناقص‌تر را مى‌گيرد، و چون علم و صنعت در حال پيشرفت است، پس تمام تغييراتى که در زندگى انسان پيدا مى‌شودنوعى پيشرفت و ترقى است، و بايداز آن استقبال کرد، بلکه اين روند، “جبر زمان” است وخواه و ناخواه جاى خود را باز مى‌کند، در صورتى که نه همه تغييرات، نتيجه مستقيم علم و صنعت است، و نه ضرورت وجبرى در کار است.
در همان جايى که علم در حال پيشروى است، طبيعت هوس‌باز و درنده‌خوى بشر هم بيکار نيست. علم وعقل، بشر را به سوى کمال جلو مى‌برد، اما طبيعت هوس‌باز و درنده‌خوى ‌بشر مى‌کوشد علم را به صورت ابزارى براى خود و در خدمت هوس شهوانى و حيوانى خود بگمارد.
زمان همان طورى که پيشروى و تکامل دارد، فساد و انحراف هم دارد. بايد با پيشرفت زمان، پيشروى کرد، و با فساد و انحراف هم مبارزه کرد. مصلح و مرتجع هر دو عليه زمان قيام مى‌کنند با اين تفاوت که مصلح، عليه انحراف زمان، و مرتجع، عليه پيشرفت زمان قيام مى‌کند. اگر زمان و تغييرات زمان را مقياس کلى خوبى‌ها و بدى‌ها بدانيم، پس خود زمان و تغييرات آن را با چه مقياسى اندازه‌گيرى کنيم؟ اگر همه چيز را با زمان تطبيق کنيم، خود زمان را با چه چيزى تطبيق دهيم؟ اگر بشر بايد دست بسته در همه چيز تابع زمان و تغييرات زمان باشد، پس نقش فعال و خلاق اراده بشر کجا مى‌رود؟ ...
يعنى طبقه متسنک جاهل، طبقه متعبد جاهل، طبقه خشک مقدس در دنياى اسلام به وجود آمد که با تربيت اسلامى آشنا نيست ولى علاقه‌مند به اسلام است با روح اسلام آشنا نيست ولى به پوسته اسلام چسبيده است...
اسلام براى نيازهاى ثابت، قوانين ثابت و براى نيازهاى متغير، وضع متغيرى در نظر گرفته است.
“به جاى آنکه اسلام را معيار حق و باطل زمان قرار دهند، سليقه و روح حاکم بر زمان را معيار اسلام قرار مى‌دهند.”
استاد شهيد مطهرى درباره سازگارى اسلام، با توسعه تمدن، فرهنگ و صورت‌هاى متغير زندگي، محورهاى شش گانه‌اى را مطرح مى‌کردند که عبارتند از:
1- توجه اسلام به روح و معنا نه قالب و شکل (معناگروى نه صورت‌گرايي.)
2-قوانين ثابت براى احتياج ثابت و قوانين متغير براى احتياج متغير
3-مسئله اهم و مهم که محور مصالح عاليه تفسير پذيرند.
4- وجود قوانينى چون لاحرج و لاضرر که قواعد حاکم‌اند و کار تعديل و کنترل قوانين ديگر را به عهده دارند.
5- اختيارات حاکم و ولى جامعه.
6- اصل اجتهاد که قوه محرکه اسلام بوده و مايه هماهنگى دين با پيشرفت تمدن است.
“تجربه‌هاى گذشته نشان داده است که هر وقت جامعه از يک نوع آزاد فکري- ولو از روى سوء نيت- برخوردار بوده است نه تنها به ضرر اسلام نبوده، بلکه در نهايت به سود اسلام بوده است. از اسلام فقط با يک نيرو مى‌شود پاسدارى کرد و آن علم است و آزادى دادن به افکار مخالف، و مواجهه صريح و روشن با آنها... آينده انقلاب ما در صورتى تضمين خواهد شد که عدالت و آزادى را حفظ کنيم.”
“اگرچه مردم در مسايلى که بايد در آن فکر کنند، از ترس اينکه مبادا اشتباه بکنند، به هر طريقى آزادى فکرى ندهيم و يا روحشان را بترسانيم که در فلان موضوع دينى و مذهبى مبادا فکر بکني، اين مردم هرگز فکرشان در مسائل دينى رشد نمى‌کند و پيش نمى‌رود.”
“يکى ديگر رسميت دادن به عقل و مبارزه با جمود است که ظاهريون و حنابله و اخباريون ما مظهر جمودهاى اسلامى هستند و ضد عقل.”
“حيات و مرگ يک جامعه به حيات و مرگ فکر آن جامعه بسته است. اگر فکر يک جامعه مرد، يعنى فکر نداشت و يا فکرش کج و انحرافى و غلط بود، آن جامعه مرده است و اگر فکر جامعه زنده بود، آن جامعه زنده است؛ اين است که افراد خواهان حيات يک جامعه، بايد به احيا و نفخ صور و حشر فکرى بپردازند...”
استاد ضمن توجه دادن به خطر تحجر و جمودزدگى و تبيين ريشه‌هاى تحجر فرهنگي، فقهي، سياسى و اجتماعى و نگرش به اسلام بدون توجه به فلسفه اجتماعى آن و حاکميت روح “جمود” بر اخبارى‌گرى و نقشه فقهى که از فقه “حنبلي” تاثير پذير است، نياز اسلام به اجتهاد پويا و بالنده و کارساز و رهايى فقه و مقررات اسلامى از فاجعه کم نظير و قربانى شدن آن در برابر مقررات اروپايى و نياز به شيخ الطايفه‌ها و محقق طوسى‌ها و بوعلى‌سيناهاى به اضافه قرن حاضر را مطرح کرده، به آشتى دادن جامعه اسلامى با فرهنگ و تمدن اصيل و رشد يافته اسلامى و اعتماد و اعتنا به آن و بازگشت به خوشبختى اسلامى اهتمام ويژه ورزيده، مى‌گويد:
“تمدن عظيم و حيرت‌انگيزى جديد اروپايى که چشم‌ها را خيره و عقل‌ها را حيران کرده است و امروز بر سراسر جهان سيطره دارد به اقرار و اعتراف محققين غربي، بيش از هر چيز از تمدن با شکوه اسلامى مايه گرفته است.”
منبع: رسالت