خسرو شكيبايي به دو روايت
خسرو شكيبايي به دو روايت
شکیبایی به روایت شکیبایی
و الآن هم آدمي هستم ساده و معمولي. از كرم خدا و لطف مردم يك تيمچه هنري داريم پيشكش همين مردم. نميدانم شايد اين يك بيوگرافي باشد بيوگرافي كه نه؛ شرح حالي از ما باشد براي شما به يادگار...
***
ماه نميدانم و سال نميدانم
اين نگاه!
هنوز در يادي
ياد گنگي
از گريهها
از آرزوها
از شوق عكس 6 در 4 سياه و سفيد، برقي
اي نگاه! نسيم صداقت و معصوميت هفت سالگي را پيشكش مردمان وطنت خواهي كرد.
بزرگ ميشوم
به دشت و صخره ميروم
به اوج قله ميرسم
به عشق سجده ميكنم.
باز ماه نميدانم و احتمالا سال 1339
و البته ميدان كه ميدان ارگ
چشمي به تماشا، دستي سمج و دلي به درمان
كجا بود ... كجا آن اوج خواستن! آن عشق درست!؟
وقتي كه فقط تنهايي، رفيق گريههايم بود اصلا ديگر چه فرقي داشت، چه توفيري داشت مروركردن روزهاي هفته. چه تفاوتي ميان صبح و غروب، ... وقتي كه تنهايي!؟
اما شايد تنها به اعتبار عشق است كه اندوه كوه و گردون و دريا را به تاوان گرفتهايم.
به نجوا شبي كنار غزل گريههايم «مادر»!
كاش ميشد براي يك بار هم كه شده به جاي خود عكس؛ پشت عكس را ديد زد و پرسيد
هفتم ديماه 1340
با مادر قشنگم فريده خانم خاتمي
با نگاهي كه ساده و آشكار است.
با دستهايي كه بوي رنج و طعم نان و نمك ميداد.
با نماز، با شما! مادر! اي ترمه قباي عزيز اي نجيب كه كرسيات همواره گرم بود و تبسم مادرانهات قلبم را گرمتر ميكرد. بعد از تو به تبسم ديگري برخوردم جايت را نگرفت، اما از روزگار تازه ميگويم.
ماه نميدانم و سال 1342
سالها گذشت و نقش رنجها به دل نشست
«رنج» راز بزرگيست در انتهاي درد، در بن هرچه رنج بيتعارف مهمان دلم بودم و هستم.
تحمل درد و رنج و رسيدن به سرمستي تمام!.
تمامي راه را تا به اين روز پياده آمده بودم غبار كفشهايم گواه اين تن خسته
خدايياش قانع نبودم.
فروتني نيست! باشد خوشايند نيست! باشد چه اشكالي دارد كمي هم صادق باشم! … من به آنچه كه داشتم قانع نبودم. همين
اما به هر حال
خداحافظ جواني!
«هامون» (1368): نگاهم سرشار از ناباوري بود. لبريز از بهت و عشق … آخر نميتوانستم باور كنم كه اين پير، اين مراد، اين استاد، با وجود اين همه رنج و بيماري آن روزهايش، چشم در چشم كوچك شاگرد خويش نگاه كند.
استاد با نگاهي مدام، با دلي سرشار از خواستن و عشق، به من آموخت كه هميشه بياموزم ...
از او، كه هميشه
از آب، كه مريدش هستم
از باران، كه عاشقش هستم
از آفتاب كه بيدريغ است
و از ماه ...
ماه دلشكن و ماه همه روزگارم
سلام عزتالله خان انتظامي
«عبور از غبار» (1368): مراد از اين احساس خنده در خنده چه بود؟ چه ميخواستيم، تداوم دوستي يا كه اداي دين به يكديگر ...
نميدانم در نبود او چه بگويم.
بگويم كه اهل خنده بود و معنا ...
يا كه من اهل گريه هستم.
نميخواستم پيش قد و قامت عزيزش بگريم. نميتوانستم در مرگ بيمهاباي رفتنش لب نلرزانم و چشم را خيس نكنم.
به حرمت آن خندهها و شورها و عاطفهها عمري بيش از اينكه كردهام، مديون او هستم.
مديون آن خندهها، آن گريههاي پنهاني، آن شور و شعور و آن كمال پختگي.
مديون چشمهاي گرم و پرمهر «فرهنگ» [فرهنگ مهرپرور]
«سارا» (1371): اگر «هامون» نماد يك انسان درگير امروزيست؛ «گشتاسب» نماد روح زخمخورده خود خود من است. كسي كه حس و هواي دوستداشتن دارد. كسي كه از اين همه دشنه و دشنام بيزار است.
كسي كه مهر ورزيد، مهرانه دوست را طلبيد و بيمهري ديد. مهم نبود و نيست. چراكه من اين چهره بينقاب را برادرانه دوست دارم.
دوست دارم آدمهاي رك و بيقرار را.
خستگي اين مرد مرا به ياد خودم ميآورد.
«گشتاسب را دوست دارم»، چونكه آن من بييار و بيهواست ... آن كلافه رهايي ... آن كلاف درهم و برهم. آن انسان.
«يكبار براي هميشه» (1372): براي من كه هميشه عاشق سفر و رفتن هستم؛ سفر از حيطه عشق چه دشوار است. سخت بود اين برزخ. نميتوانستم امروز خود را بارور كنم. نميتوانستم دل به گذشته ناخوش، خوش كنم، به آينده هم نميتوانستم پلي مطمئن بزنم. يا بايد پلهاي پشت را خراب ميكردم و يا پلهاي جديد ميساختم. به هرحال، براي يكبار هم كه شده دانستم كه انسان امروز با اين همه هارت و پورتش تنها به عشق محتاج است و خود نميداند!
« كيميا» (1373): اسير هميشگي، معناي اسارت محض در اوست. گاه به خاطر حفظ حريم خانهاش گاه به خاطر حراست از عواطف انسانيش. در همه حال اسير است اسير.
اسيري كه آزاد است از هر گونه تعلقات من و شما. نه اينكه نميخواهد، نه اينكه او مثل من و شما طالبش نيست، بلكه به خاطر اينكه از او گرفته شده است.
هميشه آنكه ندارد ميتواند بهتر ايثار كند، هميشه آنكه دلش تنها و غمش درياست بهتر ميتواند پيشكش كند. بذر كيميا دانه عشق بود، اما رويش و باليدنش متنهاي ايثار و از خودگذشتگي بود.
كي ميآد آن روزي كه پا بر زميني خاك خود بگذارم. كي ميآد اون روزي كه همنفسم ديگر ديوار سرد و سنگي روبهرويم نباشد كي ميآد اون روزي كه بابايي كيميا را ببينم و آن روز رسيد. «اي كاش نميديدمش». رضا آمد. او كه به ناحق رفته بود. او كه در كنج نادنج اردوگاه به خودسازي و خودسوزي روح تن زده بود، او كه قاعدتا آمده بود كه بگيرد. نه سال سكوتش را، نه سال
ديروزش را ...
اما او آمد. تنها با يك گل سرخ رهآورد هموطن. او از همان اول پاكباخته بود او آمد نه با غيظ و كين كه با يك شاخه گل سرخ، كه با مهر و عشق. سلام كيميا...
«پري» (1373): نبين كه آرام مثل تكه سنگي يك گوشه نشسته، كه از درون ويران است اين خراب! خرابآبادي كه همه شاخههاي رود به آن ميرسد. چشمه معرفت و صفا. چشمه قل قل عشق! نميدانم چرا اين چشمه، با من سرگران بود. هرچه بيشتر با او بودم او از من گريزانتر ... گريزي نبود از دايره جذبه و نورش. ايكاش بار ديگر فرصتي دوباره مهيا ميشد براي عشق بازي با روح نجيب انسانيش.
21 بهمنماه سال 1373 مراسم (اختتاميه سيزدهمين جشنواره فجر): همراه با همسرم با آخرين يار بيدارم
نگاه آخر و حرف تمام من به نام اوست به نام اطلسيهاي بلند نگاه اوست. به نام تو غزلها خواهم خواند. به نام تو هفت ايوان را به باغ خانه خواهم آورد.
نگاه آخر و كلام ابدي من ميگويد شاكرم. سالها سپاس به خاطر مهربانيت با آرزوي سعادت عمرت بلند باد و با عزت! با من بمان اي هميشه سبز به راستي كدام آموزگار فراز و نشيب زندگي را به من آموخت جز رنج ... جز عشق از رنج گفتن و از عشق شنيدن.
خسرو شکیبایی با بازی در نقش کوتاهی در فیلم خط قرمز (مسعود کیمیایی، 1361) به سینما آمد. و تا سال 1368 در نقشهایی ظاهر شد. از جمله در فیلمهای دزد و نویسنده، ترن و رابطه خوب ظاهر شد. اما از بازی در فیلم هامون (داریوش مهرجویی، 1368) بود که نام خسرو شکیبایی سر زبانها افتاد. او برای بازی بسیار زیبایش در همین فیلم از هشتمین جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین دریافت کرد و تحسین منتقدان و مردم را برانگیخت.
خسرو شکیبایی از سال 1368 به بعد، دیگر نتوانست از جلد حمید هامون بیرون بیاید و حمید هامون را در انواع و اقسام لباسها و تیپهای مختلف تکرار کرد. اما توانایی هایش انکارناپذیرش را در چند فیلم به معرض نمایش گذاشت: بازی تاثیرگذار او در دو فضای کاملا متفاوت در فیلم کیمیا (احمدرضا درویش، 1373) و بازی متفاوت او در فیلم کاغذ بی خط (ناصر تقوایی، 1380).
خسرو شکیبایی در تلویزیون هم موفق بود. از همان زمان که در نقش مدرس بازی کرد و آن مونولوگ طولانی معروفش را اجرا کرد تا بازی در مجموعه تلویزیونی روزی روزگاری، خانه سبز، کاکتوس، تفنگ سر پر و این اواخر هم که مجموعه تلویزیونی در کنار هم را روی آنتن دارد.
او آخرین جایزه اش را از ششمین جشن ماهنامه دنیای تصویر برای بازی در فیلم کاغذ بی خط دریافت کرد.
پس از گذشت نزدیک به 22 سال از اولین حضورش در سینمای مسعود کیمیایی، بار دیگر و اینبار در کنار استاد عزت الله انتظامی در فیلمی از مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد: « حکم » (1383) و چقدر عالی بازی کرد. او در سال 1384 و 1385 چهار بازی قدرتمند دیگر نیز به کارنامه سینمایی اش افزود: چه کسی امیر را کشت؟، اتوبوس شب، رئیس و دست های خالی ...
و سرانجام در حالیکه به علت عارضه قلبی در بیمارستان پارسیان بستری بود در 28 تیرماه 1387 در سن 64 سالگی از دنیا رفت.
مجموعه آثار:
- دادشاه (حبیب کاووش - 1362)
- صاعقه (سیدضیاءالدین دری، 1364)
- رابطه (پوران درخشنده - 1365)
- دزد و نویسنده (کاظم معصومی - 1365)
- ترن (امیر قویدل - 1366)
- شکار (مجید جوانمرد - 1366)
- هامون (داریوش مهرجویی - 1368)
- عبور از غبار (پوران درخشنده - 1368)
- ابلیس (احمدرضا درویش - 1368)
- جستجو در جزیره (مهدی صباغزاده - 1369)
- سارا (داریوش مهرجویی - 1371)
- پرواز را بخاطر بسپار (حمید رخشانی - 1371)
- یکبار برای همیشه (سیروس الوند - 1371)
- بلوف (ساموئل خاچیکیان - 1372)
- کیمیا (احمدرضا درویش - 1373)
- پری (داریوش مهرجویی - 1373)
- درد مشترک (یاسمین ملک نصر - 1373)
- لژیون (سیدضیاءالدین دری - 1373)
- سایه به سایه (علی ژکان - 1374)
- خواهران غریب (کیومرث پوراحمد - 1374)
- سرزمین خورشید (احمدرضا درویش - 1374)
- عاشقانه (علیرضا داودنژاد - 1374)
- روانی (داریوش فرهنگ - 1376)
- زندگی (اصغر هاشمی - 1376)
- دختردایی گمشده (داریوش مهرجویی - 1377)
- میکس (داریوش مهرجویی - 1378)
- دختری بنام تندر (حمیدرضا آشتیانی پور - 1379)
- کاغذ بی خط (ناصر تقوایی - 80/1379)
- مزاحم (سیروس الوند - 1380)
- اثیری (محمدعلی سجادی - 1380)
- صبحانه برای دو نفر (مهدی صباغزاده، 1382)
- ازدواج صورتی (منوچهر مصیری، 1383)
- سالاد فصل (فریدون جیرانی، 1383)
- حکم (مسعود کیمیایی، 1383)
- پیشنهاد پنجاه میلیونی (مهدی صباغزاده، 1383)
- ستاره ها: ستاره بود (فریدون جیرانی، 1384)
- عروسک فرنگی (فرهاد صبا، 1384)
- چه کسی امیر را کشت؟ (مهدی کرم پور، 1384)
- اتوبوس شب (کیومرث پوراحمد، 1385)
- دست های خالی (ابوالقاسم طالبی، 1385)
- رئیس (مسعود کیمیایی، 1385)
- نسکافه داغ داغ (علی قوی تن، 1386)
- شب (رسول صدرعاملی، 1386)
- سومین روز پس از مرگ (تله فیلم - پرویز شیخ طادی، 1386)
- حيران (شاليزه عارف پور، 1386)
مجموعه های تلویزیونی:
- روزی روزگاری (امرالله احمدجو، 1368)
- خانه سبز (مجموعه - بیژن بیرنگ، مسعود رسام - 1375)
- کاکتوس (مجموعه سری اول - محمدرضا هنرمند - 1377)
- تفنگ سرپر (مجموعه - امرالله احمدجو - 79/1378)
- در کنار هم (مجموعه تلویزیونی - فتحعلی اویسی - 1381)
جشنواره ها و جوایز:
- برنده تندیس زرین بهترین بازیگر نقش اول مرد از یازدهمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « اتوبوس شب » - 1386
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از هشتمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « هامون » - 1368
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از سیزدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « کیمیا » - 1373
- برنده سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از بیست و سومین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « سالاد فصل » - 1383
- برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیست و پنجمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « اتوبوس شب » - 1385
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از یازدهمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « یکبار برای همیشه » - 1371
- کاندید تندیس زرین بهترین بازیگر نقش مکمل مرد از دهمین جشن خانه سینما برای بازی در فیلم « چه کسی امیر را کشت؟ » - 1385
- دومین بازیگر نقش اول مرد سال به انتخاب نویسندگان و منتقدان سینمایی برای بازی در فیلم « کاغذ بی خط » - 1381
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از پانزدهیمن جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « سایه به سایه » - 1375
- کاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد از بیستمین جشنواره فیلم فجر برای بازی در فیلم « کاغذ بی خط » - 1380
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}