زاغهزدایی و زاغهسازی
برگردان: حمیدرضا و آرزو افلاطونی
زاغهها و جمعیتشان قربانیان (و گناهکاران) مشکلات به نظر بی پایانی هستند که یکدیگر را تقویت میکنند. زاغهها به مثابه محافلی شرور و آلوده عمل مینمایند. زمانی، این محافل آلوده و شریر همهی عملکرد شهرها را درگیر میکنند. پراکندن زاغهها نیازمند مقادیر بسیار زیاد پول عمومی - پول بیشتر، نه به سادگی برای بهبود یا حتی ماندن در وضع موجود به هزینهی عمومی، بلکه برای دست و پنجه نرم کردن با عقب نشینی و به قهقرا رفتن رو به گسترش - است. به همان اندازه که نیازها افزایش مییابند، امکانات کم میشوند.
قوانین جاری نوسازی (1) شهری ما کوششی است برای شکستن این ارتباط در محافل شریر، به وسیلهی زدودن صریح و بی پردهی زاغهها و جمعیت آنها و جایگزین کردن آن با پروژههایی که قرار است رونق مالیاتی بیشتری ایجاد کنند یا جمعیت آسانتری را با نیازمندیهای کمتر گران عمومی، اغوا و جلب نمایند. این شیوهی شکست خورده در بهترین حالت فقط زاغهها را از جایی به جای دیگر منتقل میکند و بر مشقت و آشوب میافزاید. در بدترین حالت، محلاتی را که اجتماعاتی سازنده و رو به بهبود در آن وجود دارند، نابود میکند. محلاتی که موقعیت آنها خواهان تشویق است نه نابودی.
جابه جایی زاغه مانند مبارزات "جنگ با کپک" و "حفاظت"، (2) در محلاتی که در حال تحلیل رفتن به زاغهاند شکست میخورد، زیرا تلاش دارد تا با فریب نشانهها بر علت مسئله فائق آید. گاهی اوقات حتی بسیاری از نشانگانی که ذهن جابجا کنندگان زاغه را به خود مشغول میکنند در اصل بقایای مسائل قبلیاند، تا شاخصهای قابل ملاحظهی بیماریهای جاری یا آینده.
دیدگاههای برنامه ریزی متعارف به زاغه و زاغه نشینان در حقیقت پدر سالارانه (3) است.
مشکل پدر سالاران این است که میخواهند تغییرات عمیق غیرممکنی به پا کنند و راههای مصنوعی غیر ممکن برای انجام آن بر میگزینند. برای غلبه بر زاغهها، باید زاغه نشینان را همچون مردمی به حساب آورد که قادر به درک منافع خود هستند و بر پایهی آن عمل میکنند.
زاغه نشینان البته اینگونه هستند. اما باید نیروهای تجدید حیاتی را که در زاغهها وجود دارند و در شهرهای واقعی آشکارا عمل میکنند، تشخیص داده، محترم شمریم و تقویت کنیم. این از قیومیت مردم در راه یک زندگی بهتر و از آنچه امروز رخ میدهد، فاصله دارد.
پیگیری محافل شریر بی شک دشوار است. علت و معلول دقیقاً در هم و آشفته شدهاند، زیرا این دو از راههای بسیار پیچیدهای با یکدیگر پیوند و باز پیوند مییابند.
با این همه پیوند خاصی سرنوشت ساز است. اگر شکسته شود (و شکستن آن تنها امری مربوط به عرضهی خانههای بهتر نیست) یک زاغه به صورتی خود انگیخته زاغهزدایی میشود.
پیوند کلیدی در یک زاغهی ابدی این است که مردم بسیاری بسیار سریع آن را ترک میکنند و مردم بسیاری در همان زمان رویای بیرون رفتن از آن را دارند. این همان پیوندی است که اگر قرار است سایر تلاشها برای فائق آمدن به زاغه و زندگی زاغه حداقل فایده را داشته باشند، باید شکسته شود. این همان پیوندی است که در مکانهایی مانند نورتاند یا بک - آف -دِ - یاردز در شیکاگو یا نورت بیچ در سن فرانسیسکو یا زاغهی پیشین زاغهزدایی شدهای که من در آن زندگی میکنم، در عمل شکسته شد و شکسته شده باقی ماند. اگر تعداد انگشت شماری از زاغههای شهری آمریکا توانستهاند این پیوند را بشکنند، نباید آنها را خوش بینانه همچون زمینههای امیدواری تلقی کرد. این مکانها استثنائیاند. آنچه بیشتر اهمیت دارد، تعداد زیاد محلات زاغه است که زاغهزدایی در آنها آغاز میشود، تشخیص داده نمیشود، اغلب با مخالفت روبرو میگردد و نابود میشود. بخشهایی از هارلم شرقی در نیویورک مبادرت به زاغهزدایی کرده بود. ابتدا در دسترس نبودن پول لازم مایهی دلسردی شد. سپس در حالی که این مسئله روند زاغهزدایی را کند کرده، اما هنوز موجب بازگشت به شرایط زاغه نشده بود، بسیاری از محلات آن به منظور جانشین کردن پروژههایی، به طور کامل نابود شدند - پروژههایی که محل بروز بیمار گونهی مشکلات زاغه بودند. بسیاری از نواحی ایست ساید سفلی که زاغهزدایی را آغاز کرده بودند، نابود شدهاند. محلهی من، در همین اواخر یعنی اوایل 1950 از قطع عضوی فاجعه بار نجات یافت. تنها به این دلیل که شهروندان آن قادر به جنگ با شهرداری بودند. حتی در این حال نیز، تنها علت این بود که مقامات رسمی با شواهد شرم - آوری رو به رو شدند که نشان میداد تازه واردانی برخوردار از پول، وارد ناحیه شدهاند. اگر چه این نشانگان موقعیت زاغهزدایی شوندهی آن، احتمالاً در برابر تغییرات سازندهای که بدون آنکه مورد توجه قرار گیرند رخ داده بودند از کمترین اهمیت برخوردار بود. (4)
هربرت گنز (5) جامعه شناس دانشگاه پنسیلوانیا (6) در مجلهی انستیتو برنامهریزان آمریکا در ماه فوریهی 1959 تصویری متین اما حزن آور از زاغهای در حال زاغهزدایی تشخیص داده نشده بدست میدهد: وستاند واقع در بوستون در شب نابودی خود. به اشارهی او اگر چه وستاند رسماً به عنوان یک "زاغه " در نظر گرفته میشود، با دقت بیشتری میتوان آنرا یک "ناحیهی با ثبات ارزان قیمت " توصیف کرد. گنز مینویسد اگر یک زاغه را ناحیهای توصیف کنیم که: " ثابت شده است به علت ماهیت محیط اجتماعی خود میتواند مشکلات و بیماریهایی را خلق کند. " آنوقت وستاند یک زاغه نیست. او از دل بستگی شدید ساکنان آن به منطقه، کنترل اجتماعی غیررسمی و به شدت گسترش یافته [در] آن و از این واقعیت که بسیاری از ساکنان، [محیط] داخلی آپارتمانهای خود را مدرنیزه یا بازسازی کردهاند - همهی ویژگیهای نوعی یک زاغه در حال زاغهزدایی - سخن میگوید.
زاغهزدایی، به طریقی متناقض، منوط به ابقا و حفظ بخش قابل ملاحظهای از جمعیت یک زاغه در آن است. [یعنی] منوط به اینکه آیا تعداد قابل ملاحظهای از ساکنان و کسبه یک زاغه، برنامه ریزی و اجرای نقشههایشان را در آنجا خواستنی و عملی میبینند یا نقل مکان به جایی دیگر را.
من از عنوان " زاغههای ابدی " برای توصیف زاغههایی استفاده میکنم که در طول زمان هیچ علامتی از بهبود و پیشرفت اجتماعی یا اقتصادی از خود نشان نمیدهند؛ یا بعد از یک بهبود اندک، عقب مینشینند. با این همه، اگر شرایط برای خلق تنوع شهری در محلهای که زاغه است معمول گردد و اگر هر نشانهای از زاغهزدایی به جای نقش بر آب شدن، تشویق شود، به اعتقاد من هیچ دلیلی برای ابدی بودن هیچ زاغهای وجود ندارد.
عدم توانایی یک زاغه ابدی، برای حفظ جمعیت کافی به منظور زاغهزدایی، ویژگیای است که پیش از راه افتادن زاغه، آغاز میشود. تصوری دور از حقیقت وجود دارد، مبنی بر این که زاغهها در بر پایی خود، شرورانه جانشین بافتهای سالم میشوند.اولین نشانهی یک زاغه آغازین، مدتها پیش از آنکه کپک قابل رؤیت مشاهده شود، کسادی و ملال است. محلات دلمرده و کسالت آور ناگزیر شهروندان پرانرژیتر، جاه طلبتر یا ثروتمندتر خود را از دست میدهند. آنها در جلب تازه واردانی که به انتخاب خود وارد میشوند الزاماً شکست میخورند. بعلاوه، گذشته از این ترک [مکان] (7) های انتخابی و فقدان خون تازه و نیرومند، چنین محلاتی متحمل ترک [مکان] های ناگهانی و در مقیاس وسیع جمعیت غیرزاغهای خود میگردند. دلیل آن قبلاً عنوان شده است: نیازی به تکرار بی دست و پایی محض "کپک کبیر" (8) دلمردگی و ملال در زندگی شهری نیست.
امروزه گناه ترک [مکان] های گسترده جمعیتهای غیر زاغهای که فرصت اولیهی شکل گیری یک زاغه را فراهم میآورد، گاه به گردن مجاورت و نزدیکی با زاغهای دیگر انداخته میشود (خصوصاً اگر آن زاغه، زاغهای سیاه پوست نشین (9) باشد)، یا سرزنش متوجه حضور چند خانوادهی سیاه پوست میشود. همانگونه که در شکل گیری زاغههای گذشته سرزنش متوجه حضور یا مجاورت خانوادههای ایتالیایی، یهودی یا ایرلندی بود. گاهی گناه ترک [مکان] به گردن سن و کهنگی مکان سکنا یا عدم مزیتهایی کلی و گنگ همچون فقدان زمینهای بازی یا مجاورت کارخانههاست.
با این وجود، چنین عواملی جزیی و بی اهمیتاند. در شیکاگو میتوانید محلاتی را که تنها یک یا دو بلوک از سبزهزاران کنار دریاچه فاصله دارند؛ دور از استقرار گاههای گروههای اقلیت، بهره مند از سبزه، آنقدر ساکت که تن به مور مور میافتد، مرکب از ساختمانهایی محکم و گاه متظاهر، ببینید. در این محلات علامتهای لغوی ترک مکان چنیناند: "برای اجاره"، "منزل اجارهای"، " اتاق خالی"، " اتاق برای مهمانان دائم و موقت"، " پذیرای مهمان"، " اتاق برای خواب"، " اتاقهای مبله"، "اتاق غیر مبله"، "آپارتمان موجود است. این ساختمانها برای جلب ساکن در شهری دچار مشکلند که شهروندان رنگین پوست آن سنگدلانه در سر پناههایی پر ازدحام به سر میبرند و بابت آن قیمت اضافه می- پردازند. ساختمانها به التماس افتادهاند، زیرا تنها به سفیدپوستان اجاره داده شده یا فروخته میشوند. سفیدپوستانی که حق انتخاب فراوان دارند و زندگی در آنجا برایشان مهم نیست. معلوم شده که استفاده کنندگان مشخص این بن بست، دهاتیهای پشت کوهی (10) در حال مهاجرتیاند که امکان انتخاب اقتصادی آنها اندک و آشنایی آنها با زندگی شهری اندکتر است. آنها استفادهی نامطمئنی میبرند: محلات خطرناک و ملالت آوری را به ارث میبرند که عدم تناسب آنها با زندگی شهری، عاقبت ساکنان شایستهتر و آگاهتر را دلزده و دفع میکند.
گاهی اوقات، مسلماً توطئهای آگاهانه برای جابه جایی جمعیت یک محله وجود دارد. توطئهای از جانب گردانندگان معاملات املاک که برای خرید ارزان خانههای سفیدپوستان وحشت زده و فروش آنها با قیمتهای گزاف به جمعیت رنگین پوست به شدت طالب خانه و آواره، جار و جنجال به راه میاندازند. اما این جار و جنجال تنها در محلات کم - سرزنده (11) و پیشاپیش کساد، به کار میآید. (گاهی جار و جنجال برعکس موجب آبادی یک محله میشود. زمانی که شهروندان رنگین پوست به طور کلی شایستهتر و از نظر اقتصادی تواناتر از سفیدپوستانی که جانشین آنها شدهاند را وارد [محله] میکند. اما اقتصاد بهره کش گاه به جای محلهای بی تفاوت و کم ازدحام، محلهای پر ازدحام با اغتشاش قابل ملاحظه را جانشین میکند).
اگر زاغه نشینان و مهاجران فقیر برای ارث بردن شکستهای شهر نبودند، مشکل محلات کم - سرزندهای که دارندگان حق انتخاب آن را رها کردهاند، هنوز باقی بود و شاید مشکلات بیشتری میآفرید. چنین شرایطی را میتوان در بخشهایی از فیلادلفیا دید که سکونتگاههای "محترم، امن و بهداشتی" آن تبدیل به محلاتی کساد و خالی میشوند. در حالی که جمعیت سابق آنها به محلات جدیدی نقل مکان میکنند که فی نفسه تفاوت اندکی با محلهی قدیم دارند. به جز این که هنوز توسط شهر محاط نشدهاند.
مشاهده این که زاغههای جدید به طور خود انگیخته کجا شکل میگیرند و خیابان -هایی که نوعاً در آن پا میگیرند چه قدر ملال آور، تاریک و غیر متنوعاند، آسان است. زیرا روند آن اکنون در جریان است. تشخیص این واقعیت که فقدان مدنیت زنده اغلب ویژگی اصلی زاغهها بوده است؛ دشوارتر است زیرا در گذشته روی داده است. ادبیات کلاسیک اصلاح (12) زاغهها، چیزی در این باره نمیگویند. چنین ادبیاتی - اتوبیوگرافی (13) لینکلن استفن (14) مثال خوبی است - بر زاغههایی دقیق میشوند که در گذشته بر آغاز ملالت آور خود فائق آمدهاند (اما در همان حال مشکلات دیگری کسب کردهاند). یک زاغهی پر ازدحام و مشغله در لحظهی زمانی خاص با این تعبیر غلط که چون [اکنون] زاغه است. زاغه بوده - و چون زاغه هست زاغه خواهد بود، مگر اینکه شاخهها و ریشه را بزداید - مشخص میشد.
زاغهی پیشین زاغهزدایی شدهای که من در آن زندگی میکنم، در دهههای نخستین این قرن چنین جای شلوغی بود و دار و دسته (15) [جنایتکار] آن "هادسون دسترز"، (16) در سراسر شهر انگشت نما و بدنام بودند. اما زندگی آن به مثابه یک زاغه در چنین شلوغیای آغاز نشد. در این مورد تاریخ کلیسای اسقفی (17) در واقع چند بلوک پایینتر خیابان، داستانهایی از شکل گیری زاغه، حدود یک قرن پیش از این، میگوید. محله، مکان مزرعهها، خیابانهای روستایی و خانه -های تابستانیای بود که رشد سریع شهر آن را در خود فرو برده و به نیمه حومهای متحول کرده بود. مردم رنگین پوست و مهاجرانی از اروپا آن را محاصره کرده بودند: محله نه از نظر فیزیکی و نه اجتماعی برای رو در رویی با این حضور مجهز نشده بود - به ظاهر نه بیشتر از آنچه یک نیمه حومه، امروزه به آن مجهز است. ابتدا ترک مکانهای تصادفی بسیاری توسط خانوادههای پیرو کلیسا (18) به بیرون از این ناحیه ساکت مسکونی - که عکسهای قدیمی به زیبایی آن شهادت میدهند - وجود داشت؛ آن پیروانی که باقی ماندند عاقبت وحشتزده شدند و به طور گروهی آنجا را ترک کردند. ساختمان کلیسا به کلیسای بخش ترینیتی (19) که به عنوان کلیسای میسیونری آنرا تصرف کرده بود، رسید تا به سیل مردم فقیری که نیمه حومه را به ارث برده بودند، خدمت کند. پیروان کلیسای سابق، کلیسای جدید خود را دوباره در بالای شهر تأسیس و در همسایگی آن ناحیهی ساکت مسکونیای را با ملال باور نکردنی، اشغال کردند. آنجا اکنون بخشی از هارلم است. مدارک دربارهی این که پیش زاغهی (20) بعدی که به وسیلهی این آوارگان ساخته شد کجا بود، چیزی نمیگویند.
تعجب آور آن که دلایل و روندهایی که موجب شکل گیری زاغه هستند در طول دههها کمتر تغییر کردهاند. آنچه به تازگی [روی میدهد] این است که محلات نامناسب، با شتاب بیشتری خالی از سکنه میشوند؛ زاغهها نسبت به روزهای قبل از ورود خودرو و تضمینهای رهنی حکومتی برای توسعههای حومه، میتوانند دورتر و باریکتر پخش شوند. یعنی روزهایی که، گریختن از محلاتی که برخی از شرایط هنجار و ناگزیر زندگی شهری را به نمایش میگذاشتند، (مانند حضور بیگانگان)، بدون اینکه هیچ یک از شیوههای ذاتی تغییر آن شرایط به دارایی را از خود بروز دهند، برای خانوادههای دارای حق انتخاب کمتر عملی بود.
هنگامی که یک زاغهی تازه شکل میگیرد، جمعیت آن ممکن است به طرز حیرت - آوری افزایش یابد. اگر چه، این نشانهای از محبوبیت نیست. برعکس، به معنای آن است که مساکن پرازدحام میشوند. زیرا مردمی با حق انتخاب کمتر، که فقر و تبعیض آنها را به ازدحام وا داشته است، به ناحیهای نامحبوب میآیند.
تراکم واحدهای مسکونی میتواند افزایش یابد یا نیابد. در زاغههای قدیمی معمولاً به علت ساخت و ساز مستغلات، افزایش مییابد. اما افزایش تراکم مسکونی نوعاً ازدحام را کم نمیکند. در عوض جمعیت کل با اضافه شدن ازدحام در تراکمهای بالای مسکونی، به شدت افزایش مییابد.
هنگامی که زاغهای شکل میگیرد، الگوی برون کوچی ای (21) که آنرا ساخته است مستعد تداوم است. مانند مورد برون کوچی پیش زاغهها، دقیقاً دو نوع حرکت رخ میدهد. مردم موفق، شامل کسانی که در حقیقت دارایی متوسطی به دست آوردهاند، به خروج خود ادامه میدهند. اما هنگامی که کل جمعیت شروع به بدست آوردن داراییهای متوسط میکنند، تمایلی دورهای به مهاجرت گسترده نیز وجود دارد. هر دو حرکت مخرباند. دومی آشکارا مخربتر از اولی است.
ازدحام، که یکی از نشانههای بی ثباتی جمعیت است، ادامه پیدا میکند. ادامه پیدا میکند، نه به این علت که مردم ازدحام کرده باقی میمانند، بلکه به این علت که آنجا را ترک میکنند. بسیاری از کسانی که بر ضرورت اقتصادی ازدحام غلبه میکنند، به جای بهبود وضع قطعهی خود در محله، از آن بیرون میروند. آنها سریعاً به وسیلهی کسانی که در آن زمان حق انتخاب اقتصادی کمی دارندهی جایگزین میشوند. ساختمانها، تحت این شرایط طبیعتاً در آثار شتاب بی تناسب، فرسوده و کهنه میشوند.
بدین طریق ساکنان یک پیش زاغه پیوسته تغییر میکنند. گاهی این تغییر در خور توجه است زیرا درون کوچی (22) و برون کوچی اقتصادی مستلزم تغییری قومی است. اما حرکت یاد شده در همهی پیش زاغهها روی میدهد. حتی آنهایی که از نظر قومی ثابت باقی میمانند. برای مثال یک زاغهی سیاهپوستنشین در یک شهر بزرگ، مانند هارلم مرکزی در نیویورک، ممکن است برای دورهای طولانی سیاه پوست نشین باقی بماند، اما جابه جایی انتخابی جمعیتی عظیم را تحمل کند.
ترک مداوم، خانههای بسیاری را برای اشغال به جا میگذارد. آنها اجتماعی را در مرحلهی جنینی ابدی، یا عقب گردی ابدی به مرحلهی جنینی ناتوان، باقی میگذارند. سن ساختمانها، شاخص سن اجتماعی که به وسیلهی تداوم [جریان] مردم شکل گرفته است، نیست.
به این معنی، یک زاغهی ابدی به جای جلو رفتن همیشه رو به عقب میرود. شرایطی که بسیاری از دیگر مشکلات آن را تقویت میکند. در برخی از موارد جابجایی گسترده، آنچه آغاز میشود نه یک اجتماع، بلکه جنگل است. این [حالت] زمانی اتفاق میافتد که سیل مردم جدیدی که به آنجا سرازیر شدهاند، مشترکات اندکی برای شروع داشته باشند. [بنابراین] کسانی که بی رحمتر و تندخوترند، حال و هوای آنجا را تعیین میکند و هر کس که آن جنگل را- دوست نداشته باشد - که به شهادت جابه جایی عظیم در اینگونه مکانها تقریباً شامل همه میشود - یا هر چه زودتر آنجا را ترک میکند و یا رویای ترک آن را در سر میپروراند. با این همه، حتی در چنین محیط غیرقابل ترمیمی، اگر بتوان مردم را در آنجا نگاه داشت، بهبود آهستهای آغاز میشود. من خیابانی را در نیویورک میشناسم که این امر در مورد آن مصداق دارد، اما نگهداری مردم کافی در آن بسیار دشوار است.
پیشروی رو به عقب زاغههای ابدی، در زاغههای برنامه ریزی شده نیز همچنان که در زاغههای برنامه ریزی نشده، اتفاق میافتاد. تفاوت اصلی در آن است که ازدحام ابدی یکی از نشانههای زاغههای برنامه ریزی شده نیست. زیرا تعداد ساکنان در هر واحد مسکونی ضابطهمند است. هاریسون سالیزبوری (23) در سری مقالات خود دربارهی جرم که در روزنامهی نیویورک تایمز نگاشته است زنجیر حیاتی دور باطل را این بار آن گونه که در پروژههای [خانه سازی] برای افراد کم درآمد عمل میکند، چنین توصیف میکند:
در بسیاری از موارد ... زاغهها درون آهن و آجر نو خفه شدهاند. وحشت و محرومیت پشت آن دیوارهای سرد جدید محبوس شده است. نتیجهی تلاش خیرخواهانهی اجتماع برای حل یک مصیبت اجتماعی، تشدید سایر بلایا و خلق مصیبتهای جدید بوده است. اجازهی ورود به پروژههای خانه سازی برای افراد کم درآمد، اساساً به وسیلهی سطح درآمد کنترل میشود... افتراق و جدایی نه به وسیلهی مذهب یا رنگ بلکه با لبهی تیز ساطور درآمد یا فقدان آن اعمال میشود. آنچه این گونه بر سر تار و پود اجتماعی میآید را باید شاهد بود تا درک کرد. خانوادههایی که قادرند و امکان رو به رشد مالی دارند، پیوسته آنجا را ترک میکنند. ... در سوی دیگر ورودی، سطح اجتماعی و اقتصادی دائماً پائینتر و پائینتر میافتد... تلهی انسانیای شکل میگیرد که مصایب اجتماعی را موجب میشود و نیازمند مساعدتهای بی پایان خارجی است.
آرزوی بی تغییر سازندگان این زاغههای برنامه ریزی شده این است که زاغهها، چنانچه "از وقت [کافی] برای تشکیل یک اجتماع" برخوردار باشند مطمئناً بهبود خواهند یافت؛ اما زمان اینجا، همچنانکه در زاغههای برنامه ریزی نشده، در عوض سازندگی یک اخلالگر خارجی است. همانگونه که انتظار میرود بدترین مثالها از زاغههای محبوس، چنانچه سالیسبوری توصیف کرده است، تقریباً بی هیچ تغییری پروژههای قدیمیتر مربوط به افراد کم درآمدند که در آنها سراشیب قهقرای ابدی زاغههای ابدی، زمان طولانیتری برای عملی در اختیار داشته است.
با این همه، تغییری تهدیدآمیز در این الگو ظهور کرده است. با افزایش نقل مکان در زاغههای برنامه ریزی شده و نسبت رو به افزایش مردم "اسکان مجدد یافته" (24) در پروژههای جدید، امروزه گاه این پروژهها با ترشرویی و دلسردی نوعی پروژههای قدیمی یا زاغههای ابدی برنامه ریزی نشده، آغاز میکنند. چنانکه گویی در جوانی خود موضوع فراز و نشیب تلاشیها و فروپاشیهای بسیار بودهاند. این شاید به این علت است که بسیاری از ساکنان آنها قبلاً با چنین تجربهای زیستهاند و البته آنها را همچون باروبنهای عاطفی به همراه خود دارند. خانم الن لوری (25) از یونیون ستلمنت در توصیف شرایط یک پروژهی جدید، این گونه شرح میدهد:
از همهی بازدیدهای به عمل آمده از ساکنان سایت [خانوادههایی که به علت بازسازی شهر، خانههای قدیمیشان گرفته شده و در خانههای عمومی جا داده شدهاند] به سادگی میتوان یک نتیجه گرفت. اگر چه شغلی مانند مدیریت، دشواریهای فراوانی
در گرداندن امور یک پروژهی بزرگ دارد؛ گروهی از مردم اساساً ناخشنود، عصبانی از مقامات خانه سازی به علت ریشه کنی اجباری آنها، بدون درک کامل دلایل جابهجایی، تنها و ناامن در محیط بیگانه جدید، ادارهی پروژه را بیش از پیش وظیفهای کاهنده و توان فرسا میکنند.
جابه جایی زاغه یا حبس کردن زاغه، پیوند کلیدی در ابدی کردن زاغهها را نمی- شکند - [یعنی] تمایل (یا ضرورت) مردم بسیار، برای ترک بسیار سریع آن. هر دو این ابزارها تنها روند حرکت قهقهرایی ابدی را تشدید و وخیمتر میکنند. تنها زاغهزدایی بر زاغههای شهری آمریکا غلبه میکند یا تاکنون کرده است. اگر زاغهزدایی وجود نداشت اما باید آن را ابداع میکردیم؛ از آنجا که وجود دارد و عمل میکند نکته در یاری رساندن به آن در جهت تحقق پذیری سریعتر و در مکانهای بیشتر است.
بنیان زاغهزدایی [وجود] سرزندگی در زاغه است، تا بتواند از زندگی عمومی شهر و امنیت پیاده راه لذت ببرد. بدترین بنیان، مکانی دلمرده و ملال آور است که در عوض خراب کردن زاغهها، زاغه میسازد.
اینکه چرا ساکنان زاغه، بعد از رفع ضرورت اقتصادی، به انتخاب خود ممکن است در زاغه بمانند، با شخصی ترین اقناع خاطر آنان ارتباط دارد. قلمرویی که برنامه ریزان و طراحان شهری هرگز مستقیماً به آن دست نمییابند، کنترل نکرده و نمیخواهند بکنند. این انتخاب با دلبستگیهای شخصی ساکنان زاغه به مردم دیگر، به تلقی و باور آنها از این که در محله چه به دست آوردهاند و به ارزشهای آنها در ارتباط با اینکه چه چیزهایی در زندگیشان از اهمیت بیشتر برخوردارند و چه چیزهایی از اهمیت کمتر، سر و کار پیدا میکند.
با این همه، عوامل فیزیکی محله به صورتی غیرمستقیم، میل به ماندن را آشکارا تحت تأثیر قرار میدهد. "امنیت " ارزشمند جایگاه خانه، گاهی، اطمینان خاطری تحت الفظی از ترس فیزیکی است. زاغههایی که خیابانهایشان خالی و ترسناکاند و شخص در آن ناامن است به سادگی به صورتی خود انگیخته زاغهزدایی نمیشوند. علاوه بر این، مردمی که در زاغهای در حال زاغهزدایی میمانند و قطعهی خود را در محله بهبود میبخشند، اغلب دلبستگی شدیدی را به محلهی خیابانی خود ابراز میکنند. آنجا بخش بزرگی از زندگی آنها را تشکیل میدهد. به نظر میرسد از نظر آنها محلهشان در جهان بی نظیر و غیرقابل جایگزینی است و با وجود کمبودهایش بسیار ارزشمند است. از این جهت آنها حق دارند. زیرا کثرت روابط و چهرههای مردمیای که یک محلهی خیابانی سرزنده شهر را میسازند، همواره بی همتا و پیچیدهاند و ارزش نسخهی اصلی غیرقابل تولید مجدد را دارند. محلات زاغهزدایی شده یا در حال زاغهزدایی مکانهایی پیچیدهاند و از مکانهای سادهتر و از نظر فیزیکی کلیشهایتری که زاغهها نوعاً در آنها شکل میگیرند، بسیار متفاوتاند.
نمیخواهم به طور تلویحی بگویم که هر زاغهای که برای خود تنوع کافی و زندگی راحت و به قدر کفایت جالب دست و پا کند، خود به خود زاغهزدایی میشود. بعضی نمیشوند. یا آنچنان که بیشتر معمول است، اگر چه زمانی زاغهزدایی را شروع میکنند، به علت وجود موانع بسیار (عمدتاً مالی) بر سر راه تغییرات موردنیاز، روند آن غیرعملی میشود. مکان عقب مینشیند یا شاید نابود میشود.
در هر صورت، هر جا که دلبستگی به زاغه آنقدر قوی میگردد تا محرکِ زاغهزدایی شود، دلبستگی قبل از زاغهزدایی آغاز شده است. اگر هنگامی که مردم حق انتخاب دارند، به انتخاب خود آنجا بمانند، باید پیش از آن دلبسته آنجا شده باشند. بعداً بسیار دیر است.
یکی از نشانههای زود هنگام باقی ماندن انتخابی مردم تمایلی به افت جمعیت است که همراه با افزایش فضاهای خالی سکنا یا گاهی تمرکز ساکنان نیست. کوتاه آنکه، تعداد مشخصی از سکونتگاهها، با تعداد مردم کمتری اشغال میشود. شگفت آن که، این نشانهای از محبوبیت است و به این معنا است که ساکنان سابقاً پر ازدحامی که از نظر اقتصادی قادر به رفع ازدحام شدهاند، به جای تسلیم محلهی خود به موج جدیدی از ازدحام، دست به رفع ازدحام زدهاند.
قطعاً افت جمعیت نشانگر مردمی که ترک [مکان] کردهاند نیز هست و به جای خود همانگونه که خواهیم دید، اهمیت دارد. اما عامل مهمی که در اینجا باید به آن اشاره شود این است که مکانهای ترک شده، به میزان قابل توجهی، به وسیلهی مردمی که به انتخاب خود خواهند ماند، تصرف میشود.
در محلهای که زندگی میکنم و اتفاقاً زاغهای ایرلندی نشین بوده است، زاغهزدایی آشکارا از اوایل 1920 آغاز شد. هنگامی که جمعیت در پهنهی سرشماری (26) از 6500 نفر (حداکثر جمعیت) در 1910 به 5000 نفر رسیده بود، در زمان بحران، (27) با ازدحام دوباره خانوادهها، جمعیت کمی افزایش یافت. اما در 1949 به 2500 نفر رسید و تا 1950 در همان حد ماند. در طی دورهی مزبور در این پهنهی سرشماری [ساختمانهای] چندی ویران شدند، اما به سازیهایی نیز صورت پذیرفت. در هر زمان آپارتمانهای خالی اندکی وجود داشتند. و جمعیت اساساً از کسانی تشکیل شده بود که از سالهای دور 1910 در آنجا بودند و اکنون فرزندان و نوههایشان به ایشان اضافه شده بودند. افت جمعیت به کمتر از نصف حداکثر جمعیت [پیشین] زاغه، اساساً مقیاسی برای [سنجش] درجهی رفع ازدحام در محلهای با تراکم بالای واحد مسکونی در زمین مسکونی، و همچنین به صورتی غیرمستقیم، بیانگر ویژگی افزایش درآمد و حق انتخاب مردمی که باقی ماندند، بود.
افت جمعیت مشابهی در همهی محلات در حال زاغهزدایی شدن گرین ویچ ویلچ رخ داد. در مستغلات سآوت ویلج، (28) زاغهای ایتالیایی نشین که زمانی به طرزی باور نکردنی فشرده بود، جمعیت در پهنهی سرشماری توضیحی از حدود 19000 نفر در 1910 به حدود 12000 نفر در 1920 افت کرده، در دوره بحران بزرگ دوباره به 15000 نفر افزایش یافت. سپس در دورهی رونق به 9500 نفر تقلیل یافت و همان قدر ماند. همانند محلهی من، این افت، در حال زاغه - زدایی نشاندهندهی جایگزینی جمعیتی جدید و متفاوت از طبقهی متوسط با جمعیت قدیم زاغه نیست. بلکه نشاندهندهی حرکت بسیاری از جمعیت قدیم به طبقهی متوسط است. در هر دو این سرشماریهای روشنگر که من به عنوان مثالهایی از درجهی رفع ازدحام (29)برگزیدهام، چون در آنها عدد واحدهای مسکونی ثابت باقی مانده بود، جمعیت کودکان به نسبت کل جمعیت قدری کمتر افت کرده است؛ اینها اساساً خانوادههایی بودند که بر جای خود باقی ماندند. (30)
رفع ازدحامی که در نورتاند واقع در بوستون رخ داد کاملاً با آنچه در زاغهزدایی گرین ویچ ویلج اتفاق افتاد، قابل قیاس است.
برای دانستن اینکه آیا رفع ازدحام رخ داده یا در حال رخ دادن است و آیا افت جمعیت نشانهای از محبوبیت محله در بین کسانی است که آنرا بهترین میشمارند یا نه، باید دانست که آیا افت [جمعیت] با تعداد قابل ملاحظهای از واحدهای مسکونی خالی همراه بوده است یا خیر. برای مثال، در برخی از بخشهای ایست ساید سفلی (نه به هیچ وجه همه آن) افت جمعیت در سالهای 1930 گاهی ناشی از رفع ازدحام بود. همچنانکه نشانگر تعداد زیاد [واحدهای مسکونی] خالی نیز بود. همانگونه که انتظار میرفت این [واحدهای] خالی به هنگام اشغال مجدد، از جمعیتی پر ازدحام آکنده گشت. [مردم] دارای حق انتخاب آنرا ترک گفته بودند.
هنگامی که مردم کافی به انتخاب خود ماندن در یک زاغه را آغاز کنند، بسیاری چیزهای با اهمیت دیگر نیز آغاز به روی دادن میکنند.
اجتماع، خود شایستگی و قدرتی کسب میکند که گاهی ناشی از عمل و رشد اعتماد است و در نهایت (این یک وقت بیشتری میگیرد) ناشی از محلی گری (31) کمتر.
در این جا من مایلم روی تغییر سوم تأکید کنم - که متضمن کاهش نهایی محلی - گری است. این تغییر خود - گوناگونی تدریجی درون جمعیت است. میزان ارتقای مالی و آموزشی در میان کسانی که در زاغههای در حال زاغهزدایی باقی میمانند، متفاوت است. اکثریت دستآوردی متوسط دارند. برخی دستاوردی قابل ملاحظه و برخی در حقیقت فاقد آناند. مهارتهای مختلف، فعالیتها و آشناییهای خارج از محله متفاوتند و در طول زمان از یکدیگر فاصله میگیرند.
مقامات شهری امروزه چنان دربارهی "بازگرداندن طبقه متوسط" وراجی میکنند که گویا هیچ عضو طبقهی متوسطی پیش از آنکه شهر را ترک کند و خانهای در میان مزرعه با اجاق کباب پزی (32) در میان آن دست و پا کند و از این رهگذر ارزشمند گردد، وجود نداشته است.
مطمئناً شهرها در حال از دست دادن جمعیت طبقه متوسطاند، با این همه شهرها نیازی به "بازگرداندن " طبقهی متوسط و حمایت دقیق از آنها مانند پدیدهای مصنوعی، ندارند. شهرها طبقه متوسط را رشد میدهند. اما حفظ آنها در ضمن رشد و حفظ آنها به مثابه نیرویی تثبیت کننده در شکل یک جمعیت خود- دگرگون شده، به معنی باارزش دانستن مردم شهر و ارزشمند انگاشتن حفظ آنها است؛ در همان جایی که هستند و پیش از آنکه تبدیل به طبقهی متوسط شوند.
حتی آنهایی که در زاغهای در حال زاغهزدایی فقیرتر از دیگران باقی میمانند، از روند زاغهزدایی دستاوردی کسب میدانند - و بدینگونه شهر دستاوردی کسب میکند. در محلهی ما، این جمعیت بدشانس یا کمتر جاه طلب زاغهی اصلی، که ممکن بود در غیر اینصورت ساکنان همیشگی زاغه باشند، با خوشحالی از آن سرنوشت گریختهاند. به علاوه، اگر چه این مردم پایین [هرم] از نظر بسیاری از استانداردها موفقیت کمی دارند، اما بسیاری از آنها در محلات خیابانی خود موفقاند. آنها برپاکنندگان بخش حیاتیای از شبکهی زندگی عمومی خودمانیاند. مقدار زمانی را که آنها به تماشا و مدیریت خیابان اختصاص میدهند، برخی از ما را به آنها وابسته میسازد.به زاغهای زاغهزدایی شده یا در حال زاغهزدایی، معمولاً هر از گاهی مهاجران جدید فقیر یا نا آگاه، اضافه میشوند. بانکدار اهل بوستون نورتاند را به علت اینکه "هنوز مهاجرانی به آن وارد میشوند" به سخره گرفت. محلهی ما نیز این چنین است. این نیز یکی از خدمات بزرگ زاغهزدایی شدن است. مردم نه در سیلابی غیر قابل هضم، بلکه همچون ضمایمی، به تدریج در محلاتی که قادر به قبول و اداره کردن بیگانگان به شیوهای متمدنانه هستند، منزل میکنند و جذب میشوند. مهاجران -که پورتوریکویی هستند و در حال ایجاد طبقهی متوسط خوبیاند که شهر نمیتواند به سادگی از آن بگذرد - نمیتوانند از بسیاری از مشکلات مهاجر بودن بگریزند. اما لااقل از آزمایش دشوار و ناامیدی یک زاغهی ابدی میگریزند. آنها به سرعت با زندگی عمومی خیابان همانندسازی میکنند و آنقدر سرزنده و شایسته هستند که مانع عاقبت [بد] کار خود شوند. اگر این مردم بخشی از یک جابه جایی پرهیاهو در یک زاغه ابدی بودند، نمیتوانستند آنگونه که اکنون در اجتماع عمل میکنند، عمل نمایند یا احتمالاً بیش از آن سر جای خود باقی بمانند.
سایر کسانی که دستاوردهای زاغهزدایی را کسب میکنند، تازه واردان به انتخاب خود هستند. آنها میتوانند در شهر محلی برای زندگی بیابند که برای زندگی شهری مناسب باشد.
هر دو نوع تازه واردها، به گوناگونی جمعیت محلهای زاغهزدایی شده یا در حال زاغهزدایی میافزایند. اما بنیان ضروری برای این تنوع جمعیت اضافه شده، خود - گوناگونی و ثبات جمعیت زاغه پیشین است.
در آغاز روند زاغهزدایی، تعداد اندکی؛ اگر نگوییم هیچ؛ از ساکنان بسیار موفق زاغه - یا فرزندان بسیار موفق و جاه طلب آنها - تمایل به ماندن دارند. زاغهزدایی با کسانی که دستاوردی متوسط دارند و کسانی که دلبستگیهای شخصی دستاوردهای فردی [آنها] را تحت الشعاع قرار میدهد، آغاز میشود. بعداً، با بهبود [حاصل]، آستانه موفقیت یا جاه طلبی در میان کسانی که باقی میمانند ممکن است به طور محسوسی بالا رود.
من فکر میکنم از دست دادن موفق ترین و با شهامتترینها به روشی ویژه، برای زاغهزدایی ضروری است. زیرا برخی از کسانی که آنجا را ترک میگویند بر یکی از وحشتناک ترین مشکلات بسیاری از جمعیتهای زاغه غلبه میکنند - بار تبعیض.
تبعیضی که امروزه به شدت اعمال میشود، البته تبعیض علیه سیاهان است. اما [تبعیض] بی عدالتیای است که غالباً جمعیتهای زاغه تا حدی باید با آن دست و پنجه نرم کنند.
یک گتو (33)؛ که بنا بر شواهد بسیار یک گتو است؛ مکانی است که غالب مردم با روحیه، به ویژه جوانانی که هنوز تسلیم را نیاموختهاند، به خواست خود آنجا نمیمانند. صرفنظر از اینکه منزل فیزیکی و محیط اجتماعی آنها از نظر عینی چه قدر جز این باشد، این امر بر جای خود باقی است. آنها ممکن است به ناچار بمانند. ممکن است درون گتو به طور قابل ملاحظهای گسترش یابند. اما این همه، از قبول و دلبستگی شادمانه دور است. به عقیده من، جای خوشبختی است که بسیاری از ساکنان گتوهای ما احساسی تسلیم یا شکست نمیکنند. اگر ما بتوانیم به سادگی با تمایلاتمان در جهت روانشناسی نژاد برتر کنار بیاییم، باید به مثابه یک جامعه بیش از پیش نگران شویم. اما اگر چنین شود، واقعیت این است که در گتوهای ما مردم با شهامتی زندگی میکنند که گتوها را دوست ندارند.
هنگامی که تبعیض، خارج از یک گتو به وسیلهی اعقاب موفقتر آن به طور محسوسی از پا انداخته میشود، آن وقت محله قدیمی مسئولیت سنگینی دارد که از آن ناشی شده است.
آن وقت ماندن در آنجا دیگر ضرورتاً برچسب کهتری نیست. میتواند برچسب انتخابی اصیل و حقیقی باشد. به عنوان مثالی از آنچه در نظر دارم، در نورت اند، قصابی جوان به دقت برایم شرح داد که دیگر زندگی در آنجا موجب "کسر شأن" کسی نیست. برای روشن کردن منظور خود مرا به درب مغازهی خود برد، به خانهی سه طبقهای در پایین بلوک اشاره کرد، به من گفت که خانوادهای که آنجا زندگی میکنند دقیقاً بیست هزار دلار برای مدرن کردن آن خارج کردهاند (که همهی آن از پس انداز درآمدشان بوده است) و اضافه کرد "آن مرد میتواند هر جایی زندگی کند. اگر بخواهد میتواند امروز به یک حومهی طبقه - بالا نقل مکان کند. او میخواهد اینجا بماند. میدانید مردمی که اینجا میمانند، مجبور به اینکار نیستند. آنها مایل به ماندن هستند."
از پا افتادن مؤثر تبعیض مسکونی (34) خارج از یک زاغه و خود - گوناگونی کمتر مهیج درون یک زاغهی زاغهزدایی شونده، همزمان پیش میروند. اگر آمریکا در مورد سیاه پوستان اکنون به توقفی تأثیرگذار در این روند رسیده است و به طور کلی به مرحلهای از توسعهی متوقف شده وارد گشته است - اندیشهای که من آنرا بسیار نامحتمل و غیرقابل تحمل مییابم - شاید به این علت است که زاغههای سیاه پوست نشین نمیتوانند به طریقی که زاغههای متشکل از سایر جمعیتهای قومی و ترکیبات جمعیتی نشان دادهاند، خود را زاغه - زدایی کنند. در این صورت نگرانی دربارهی شهرهایمان، کمترین نگرانی ماست. زاغهزدایی محصول جانبی سایر اشکال و انواع قدرتمند تغییرات اقتصادی و اجتماعی است.
هنگامی که ناحیهای زاغهزدایی میشود، به سادگی میتوان روزگار بد قبلی و ناتوانی مفروض ناحیه و مردم را فراموش کرد. این بیهودگی کلی مفروض یک محله، زمانی در مورد ناحیهای که من در آن زندگی میکنم، مصداق داشت. اگر روندهای در کار، شناخته و یاری شوند من دلیلی نمیبینم که زاغههای سیاه پوست نشین نتوانند خود را حتی سریعتر از زاغههای قدیمی زاغهزدایی کنند. مانند سایر زاغهها، [در این مورد نیز] غلبه بر تبعیض در خارج از زاغه و زاغهزدایی درون آن، باید به طور همزمان واقع شوند. هیچ یک نمیتوانند برای همراه شدن دیگری صبر کنند. هرگونه رهایی از تبعیض در خارج [از زاغه] میتواند به زاغهزدایی درون آن کمک کند. پیشرفت در زاغهزدایی درون [زاغه]، به خارج از آن کمک میکند. این هر دو باهم است.
منابع ذاتی ضروری برای زاغهزدایی - پیشرفت و خود-گوناگونی جمعیت - به همان شدتی که در میان مردم سفیدپوست موجود است، آشکارا میان مردم رنگین پوست، از جمله مردمی که در زاغهها زندگی میکنند و مردمی که از آن عبور کردهاند، وجود دارند. به طریقی، داراییهای محقق و مشخص شده این منابع در میان رنگین پرستان خارق العاده است؛ زیرا با وجود موانع نامناسب بر سر راه ظهورشان، حاصل شدهاند. در واقع، به علت شواهد بسیاری که نشاندهندهی پیشرفت و خود-گوناگونی مردم رنگین پوست است و به علت شهامت بیش از حد آنان که منجر به بی علاقگی به زاغه میشود، شهرهای درونی (35) ما تاکنون بیش از حد تحمل خود، طبقه متوسط سیاه پوست را از دست دادهاند.
من فکر میکنم، تا زمانی که ماندن به انتخاب خود به واقع برای یک فرد رنگین پوست، معنای ضمنی قبول شهروندی و شأن "گتو" را نداشته باشد، شهرهای داخلی همچنان طبقهی متوسط سیاه پوست را به همان سرعتی که شکل میگیرند، از دست خواهند داد. کوتاه آنکه، زاغهزدایی مستقیماً - همینطور غیرمستقیم - حداقل به وسیلهی تبعیض فرو خورده میشود. در اینجا مایلم، بدون تکرار، نکتهای را که تقریباً ارتباطی بین کیفیت مدنی کاربری و زندگی خیابان و امکان فائق آمدن بر تبعیض مسکونی را تصویر میکرد، به خواننده یادآوری میکنم.
اگر چه، ما آمریکاییها در مورد سرعتمان در پذیرش تغییرات بسیار حرف میزنیم، متأسفانه این امر دربارهی سرعت تغییرات فکری (36) کاربرد ندارد. نسلهای پی در پی ساکنان غیر زاغه نشین به یک عقیدهی احمقانه دربارهی زاغه و ساکنان آن چسبیده اند. به نظر میرسد بدبینها احساس "خود برتر بینی" در مورد جماعت اخیر زاغه نشین دارند و میتوانند به تفاوتهای مبرم مفروضی که آنها را از مهاجران سابق متمایز میسازد، اشاره کنند. خوش بینها، همواره احساس میکنند چیز بدی در مورد زاغهها و جود ندارد که نتوان آنرا با خانه سازی و اصلاح کاربری زمین و تعداد کافی مددکاران اجتماعی درست کرد. به سختی میتوان گفت کدام ساده انگاری، احمقانهتر است.
خود - گوناگونی یک جمعیت در گوناگونی فعالیتهای تجاری و فرهنگی منعکس میشود. گوناگونی درآمد به تنهایی به شیوههایی حقیرانه، تفاوت در دامنهی گوناگونی ممکن تجاری را موجد میشود. به مثالی روشنگر توجه کنید؛ مورد یک پینه دوز نیویورکی که در حالی که بسیاری از محلات مجاور از جمعیت خالی شده بود و یک پروژه برای افراد کم درآمد در حال ساخت بود، منتظر ماند. [او] بعد از انتظاری طولانی و پر از امید برای مشتریان جدید، در این موقعیت مکانی در حال ورشکستگی است. مسئله را اینگونه توضیح میدهد،: "من قبلاً روی چکمههای خوب نیرومند و کاری کار میکردم؛ کفشهای خوب ارزش کارکردن را دارند. اما این آدمهای جدید، حتی مردان شاغل، همه بسیار فقیرند. کفشهایشان بسیار ارزان قیمت و پیزریاند و تکه تکه میشوند. آنها را برای تعمیر میآورند - نگاه کنید. کفشهایی مانند این تعمیر نمیشوند. چه کاری با آنها میتوانم بکنم - از نو بدوزمشان؟ حتی اگر اینکار را بکنم، آنها نمیتوانند دستمزدم را بپردازند. اینجا من به درد کاری نمیخورم." محلهی قدیمی را نیز میشد با فقر غالب مشخص کرد. اما محله واجد مردمی بود که دستاوردی متوسط داشتند. همه بسیار فقیر نبودند.
در زاغههای در حال زاغهزدایی، رخ دادن افت فراوان جمعیت همراه با رفع ازدحام، مستقیماً با افزایش تنوع در درآمدها مربوط میگردد - و گاه با افزایش قابل ملاحظهی بازدیدکنندگان و کاربری متعامل از سایر محلات و مناطق -. در چنین شرایطی، افت عظیم جمعیت (که البته آهسته و نه ناگهانی حاصل میشود) به نابودی تجاری منتج نمیگردد. برعکس، دامنه و رونق کسب و کارها نوعاً در زاغههای در حال زاغهزدایی افزایش مییابند.
با فقر شدید همگانی، تراکمهای بسیار فشرده برای تولید یک دامنهی حقیقی، پرنشاط و جالب از تنوع لازم میآید. همانگونه که برخی از زاغههای قدیمی ما به برکت تحمیل ازدحام بر سر بسیاری از تراکم بالای مسکونی چنین کردند - البته در ترکیب با سه شرط دیگر پایهای برای خلق تنوع -.
زاغهزدایی موفق به این معنی است که مردم کافی دلبستگیای به زاغه دارند که آرزوی ماندن در آن را میکنند. همچنین به این معنی است که ماندن آنها عملی نیز هست. غیر عملی بودن صخرهای است که کشتی بسیاری از زاغههای در حال زاغهزدایی بر روی آن متلاشی میشود. غیرعملی بودن عمدتاً با در دسترس نبودن پول برای بهبود بخشیها، ساختمانهای جدید و با کسب و کارهای تجاری، هنگامی که این نیازها عاجل است و ممانعت از آنها بحرانی میگردد، سرو کار دارد. غیر عملی بودن در زاغهی در حال زاغهزدایی با دشواری در ایجاد بسیاری از تغییرات و ریزه کاریهای آنها در طول زمان سر و کار پیدا میکند.
جدا از این ممانعتهای ظریف (اما قدرتمند)، امروزه زاغهزدایی اغلب به وسیلهی ممانعت غایی - تخریب - متوقف میشود.
این حقیقت که یک زاغه از خود رفع ازدحام کرده است، آن را به صورت موقعیت بسیار وسوسه انگیزی برای پاکسازی "نوسازی" شهری کلی یا بخشی در میآورد. مشکل اسکان مجدد، (37) در مقایسه با زاغههای ابدی به طور سرسام آور پر ازدحام، به نظر بسیار ساده میرسد. همچنین سلامت اجتماعی تطبیقی ناحیه، پاکسازی آنرا برای جمعیتی با درآمد بالاتر وسوسه انگیز مینماید. آنجا مکانی محتمل برای "بازگرداندن طبقهی متوسط" به نظر میرسد. برخلاف یک زاغهی ابدی، آنجا برای توسعهی مجدد "عمل آمده و پخته " شده است، گویی برخی فضیلتهای اسرارآمیز تمدن در اعماق آن جا گرفته و میتواند منتقل شود. در توصیف تخریب وستاند سرزنده، با ثبات و کم هزینه، واقع در بوستون، "گنز" (38) اظهارنظری ابراز مینماید که در مورد سایر شهرهای بزرگ درگیر با توسعهی مجدد نیز کاربرد دارد:" در همین حال سایر نواحیای که خانه سازی قدیمیتر، وخیمتر و حتی خطرناک دارند از اولویت کمتری برای نوسازی برخوردارند. زیرا بسازوبفروشهای بالقوه یا سایر صاحبان منافع قدرتمند کمتر به آنها علاقمندند".
هیچ چیز در آموزش برنامه ریزان، معماران یا مقامات حکومتی ناقض این وسوسهها برای تخریب زاغههای در حال زاغهزدایی نیست. برعکس هر چیزی که از این مردان خبره (39) میسازد تقویت کنندهی این وسوسه است. زیرا هر زاغهای که با موفقیت زاغهزدایی شده باشد ویژگیهای طرح و آرایش، کاربری، پوشش زمین، ترکیب و فعالیتهایی را آشکار میسازد - به صورتی غیرقابل اجتناب - که کاملاً در تقابل با آرمانهای باغ شهر تابناک قرار دارند. در غیر این صورت هرگز نمیتوانست زاغهزدایی شود.
یک زاغهی در حال زاغهزدایی به ویژه از جنبهی دیگری نیز آسیب پذیر است. کسی از آن پولی در نمیآورد. دو پولساز بزرگ در شهرها از یکسو زاغههای ابدی ناموفق و از سوی دیگر نواحی گران یا با اجارهی بالا هستند. یک محلهی در حال زاغهزدایی دیگر مانند گذشته به صاحبان زمین استثمارگر زاغه که با مهاجران تازه وارد هر آنچه بخواهند، میکنند سود فراوان نمیرساند. همچنانکه دیگر مانند یک زاغه ابدی، میدانی فشرده یا آبدار برای پتیارگی، مواد مخدر فسق و فجور و باجگیری نیست. از سوی دیگر اضافه بهای زمین یا قیمتهای ساختمان را نیز همراه با خود - ویرانگری تنوع به اجرا نمیگذارد. آنجا فقط مکانی آبرومند و سرزنده را برای زندگی مردمی فراهم میآورد که غالباً شرایط متوسطی دارند و شور و حال نه چندان چشمگیری را برای صاحبان کسب و کارهای کوچک متعدد تهیه میبیند.
بنابراین تنها مردمی که به تخریب یک محلهی در حال زاغهزدایی اعتراض میکنند - به ویژه اگر هنوز تازه واردانی به انتخاب خود را، جذب نکرده باشد - کسانی هستند که در آنجا صاحب کسب و کارند، یا در آن زندگی میکنند. اگر آنها سعی کنند تا به خبرگان گیج و منگ توضیح دهند که آنجا محل خوبی است و بهتر هم خواهد شد، کسی توجهی نخواهد کرد. در هر شهری، چنین اعتراضاتی همچون عربدهی مردمی کوته اندیشی که بر سر راه پیشرفت و وصولیهای بیشتر مالیاتی قرار گرفتهاند، نادیده گرفته میشود.روندهایی که در زاغهزدایی روی میدهند بر این واقعیت استوارند که اقتصاد یک متروپولیتن، اگر به خوبی عمل کند، پیوسته مردم فقیر بسیاری را به مردم طبقهی متوسط؛ مردم بیسوادی را به مردم ماهر (یا حتی دانش آموخته) و مهاجران تازه وارد بسیاری را به شهروندان محترم تبدیل میکند.
در بوستون، مردم بسیاری خارج از منطقه، بهبود نورتاند را برای من همچون چیز عجیب و خارق العادهای توصیف کردند که بر مبنای این شرط روی داد که "ساکنان نورتاند اهل سیسیل اند". (40) هنگامی که من دخترکی بودم، مردم اهل سیسیل و فرزندانشان در زاغهها ساکن بودند و بنابراین عقیده بر این بود که [آنها ساکن زاغهاند] چون اهل سیسیلاند. زاغهزدایی و خود - گوناگونی درون نورتاند ربطی به سیسیل ندارد بلکه به اقتصاد قدرتمند و قوای متروپولیتن و با انتخابها و فرصتهایی که (برخی خوب و برخی بد) این اقتصاد پرانرژی تولید میکند، مربوط است.
این انرژی و اثرات آن - که بسیار با زندگی کهن روستایی متفاوت است - در شهرهای بزرگ آنقدر آشکار است و آنقدر بدیهی انگاشته میشود که شکست برنامه ریزان ما در ملحق و شریک شدن با آنها همچون واقعیتی عمده و برجسته، جای تعجب دارد. جای تعجب است که برنامه ریزان شهری نه به خود - گوناگونی خود انگیختهی بین جمعیت شهری واقعی میگذارند و نه تلاشی برای تدارک آن دارند. مایهی شگفتی است که طراحان شهری این نیروی خود - گوناگونی را نه تشخیص میدهند و نه جذب مسائل زیبایی شناختی بیان آن میشوند.
من فکر میکنم این غفلتهای عجیب روشنفکرانه، به مهملات باغ شهر برمیگردد. همانگونه که بسیاری از پیش فرضهای ناگفتهی برنامه ریزی و طراحی شهری [به آن] باز میگردند. دیدگاه ابنزر هاوارد در مورد باغ شهر، ممکن است به نظر ما فئودالی (41) به نظر آید. به نظر میرسد از نظر او اعضای طبقه کارگر صنعتی (42) باید به پاکیزگی در طبقهی خود و حتی در همان شغل طبقهی خود و کارگران کشاورزی در کشاورزی باقی میماندند. تجار و کسبه (دشمن) به مثابه یک نیروی مهم در اتوپیای او به سختی حضور مییافتند و برنامه ریزان به کار خوب و رفیع خود فارغ از منفی خوانیهای مردم آموزش ندیده، ادامه میدادند.
این سیلان صنعت جدید قرن نوزدهم و جامعهی متروپولیتن با بی ثباتی ژرف قدرت، مردم و پول آن بود که هاوارد و به دنبال او پیروان خاص (مانند مرکززدایان و برنامه ریزان منطقهای (43) آمریکا) را چنین عمیقاً مضطرب کرده بود. هاوارد میخواست قدرت، مردم و استفادهها و بهرهی پول را در چارچوبی ایستا و به سادگی قابل اداره، تثبیت کند. در واقع، او خواهان چارچوبی قدیمی بود. او میگفت "چگونگی بند آوردن حرکت تدریجی از روستا یکی از مشکلات اساسی امروز است." زحمتکشان را ممکن است بتوان به زمین بازگرداند، اما صنایع روستایی (44) چگونه به انگلستان زراعی (45) برخواهند گشت؟"
هدف هاوارد کلک زدن به تجار و سایر فعالان اقتصادی (46) جدید و شگفت آور شهری بود که بی وقفه از ناکجا میجوشیدند. چگونه میشد افقی برای پیگیری اهدافشان باقی نگذاشت، مگر از طریق دستورها و رهنمودهای سخت یک برنامهی انحصاری مشترک - . این یکی از دلمشغولیهای هاوارد در طراحی باغ شهر خود بود.هاوارد از نیروهای پرانرژی نهفته در توسعهی شهری در ترکیب با صنعتی شدن میترسید و آنها را رد میکرد. او به آنها برای غلبه بر زندگی زاغه، اجازه شرکت نمیداد.
استقرار مجدد یک جامعهی ایستای تحت سیطرهی - در هر مواردی که لازم باشد - اشرافیت جدیدی از خبرگان ایثارگر و نوع دوست برنامه ریز، ممکن است دیدگاهی دور از "پاکسازی زاغه" (47)، "جابه جایی زاغه" (48) و "حبس زاغههای " (49) آمریکایی مدرن به نظر آید. اما برنامه ریزیهای ناشی از این اهداف شبه فئودالی هرگز مورد ارزیابی مجدد قرار نگرفته است. آنها برای برخورد با شهرهای واقعی قرن بیستم به کار گرفته شدهاند. این یکی از دلایلی است که زاغهزدایی زاغههای شهرهای آمریکا با وجود برنامه ریزی و در برخورد با آرمانهای برنامه ریزی شهری صورت میگیرد.
برنامه ریزی متداول به خاطر سازگاری و همخوانی درونی خود رویایی را درباره حضور شگفت انگیز مردمی در "زاغه " بیان میکند که در آمد آنها با درآمد ساکنان زاغه منطبق نیست. این مردم همچنان [به عنوان] قربانیان رخوت و سستیای که برای غلبه بر آن نیازمند یک تکانند، مشخص میشوند. (اظهارنظر کسانی که از سر چابلوسی این اطلاعات را دربارهی خود دادهاند، قابل نشر نیست). براساس این رویا، پاکسازی حتی اگر به آن معترض باشند، لطفی شامل حال آنها میکند. آنها را ناچار میسازد تا در بهتر کردن خود بکوشند. بهتر کردن خودشان [در اینجا] به معنی یافتن جوخهی جمعیت برچسب قیمت خورده خودی و گام برداشتن با آنها است.
بنابراین زاغهزدایی و خود - گوناگونی همراه با آن - احتمالاً بزرگترین نیروهای تجدید حیات ذاتی در اقتصاد پرانرژی متروپولیتن آمریکایی - در پرتو تیره و تار برنامه ریزی متداول و خرد بازسازی، تنها برای نمایاندن آشفتگی اجتماعی و اغتشاش اقتصادی، آشکار و با آنها بر همین اساس برخورد میشود.
پینوشتها:
1 - Unban Renewal Laws
2 - Fight Blight and Conservation Campaigns
3- Paternalistic
4- از 1961، شهر در عمل برای به دست آوردن بودجهی فدرال و مجوزی برای "نوسازی " و تبدیل ما به یک شبه حومه (psuedosuburb) ابلهانه تلاش میکند، البته محله به تلخی با این کار در حال جنگ است.
5 - Herbert Gans
6 - University of Pensylvania
7-Desertion
8 - Great Blight
9 - Negro Slum
10 - Hilly Billy
11 - Low-Vitality
12 - Reform
13 - Autobiography
14 - Lincoln steffen
(روزنامه نگار امریکایی - 1866-1936- سرویراستار مجلهی مک کلور که مقالاتی دربارهی فساد دولتی در امریکا نوشت - م)
15 - Gang
16- Hudson Dusters
17 - Episcopal Chapel
18- Congregation Families
19 - Trinity Panish
20 - Preslum
21 - Emigration
22- Immigration
23 -Harison Salisbury
هریسون سالیز بوری (1908-1993 ) روزنامه نگار امریکایی و برنده جایزه پولیتزر -م
24 - Relocated
25 - Ellen Laurie
26 - Census Tract
27. منظور بحران بزرگ اقتصادی دههی 1920 و 30 در آمریکاست (م).
28- South Village
29- Uncrowding
30. در آن پهنههای سرشماری گرین ویچ ویلچ. همیشه طبقهی متوسط یا دارای درآمد بالا را در بر میگرفت و هرگز تبدیل به زاغه نشد و در سالهای مشابه جمعیت آن افت نکرد. زیرا رقم پرازدحامی در کار نبود. نوعاً در این پهنههای سرشماری جمعیت در برخی موارد به مدد افزایش واحدهای مسکونی به شدت رشد کرده است - خصوصاً خانههای آپارتمانی، با این همه در این پهنهها، جمعیت کودکان همواره پایین است و نمیتواند به طریقی مناسب رشد کند.
31 - Provincialism
32- Barbecue
33 - Ghetto
ر،ک. توضیحات
34- Residential Discrimination
35 - Inner city
36 - Intellectual Changes
37-Relocation
38 - Gans
39 - Expert
40 - Sicilians
41 - Feudal
42 - Industrial Working Class
43-Regional Plannerss
44-Country Industries
45- Rural England
46 - Entreupreneur
47 - Slum Cleaning
48- Slum Shifting
49 - Slum Immuring
جیکوبز، جین؛ (1392)، مرگ و زندگی شهرهای بزرگ آمریکایی، ترجمهی دکتر حمیدرضا پارسی، آرزو افلاطونی، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}