امام صادق عليه السلام و تكريم شاگردان
امام صادق عليه السلام و تكريم شاگردان
اشاره:
چهره مقدس و ملكوتى امام جعفر صادق عليه السلام آن قدر روشن و تابناك است كه هرگز نيازى به تعريف و تمجيد ديگران ندارد، بلكه اين ديگران بودند كه با درك محضر آن حضرت و استفاده از وجود پرفيضش به عالىترين مراتب كمال مىرسيدند.
دوران 34 ساله امامت ايشان فرصتى طلايى بود تا كام تشنگان معارف ناب الهى را از زلال سرچشمه وحى سيراب سازد. از اين رو تمام برخوردهاى وى با افراد و گروهها حتى دگر انديشان خود باخته، آموزنده بود. در اين ميان ياران و شاگردان آن حضرت بيشترين استفاده را بردند و درسهاى ارزندهاى را براى آيندگان به يادگار گذاشتند. او سالها بر كرسى درس و منبر پيامبر قرار گرفت و هزاران شاگرد را در مكتب خود تربيت كرد.
سلوك علمى امام صادق عليه السلام طى اين سى و چند سال، برخورد شايسته يك استاد را با شاگردان خود به زيباترين وجه ترسيم مىكند.
تاريخ زندگى برخى ياران و شاگردان امام صادق عليه السلام و تعبيرات بسيار زيبايى كه آن حضرت در حضور و يا در غياب آنها مىفرمود، به خوبى نشانگر آن است كه امام تا چه حد آنان را مورد تشويق و احترام قرار مىداد. اكنون نمونههايى از رفتار احترامآميز آن حضرت را در حق شاگردان خود ذكر مىكنيم.
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب گويد: از پدرم شنيدم كه مىگفتبه اتفاق پدرم ابان بن تغلب خدمت امام صادق عليه السلام رسيديم; همين كه نگاه امام به پدرم افتاد دستور داد بالش براى پدرم نهادند و با پدرم مصافحه و معانقه كرد و به او خوش آمد گفت. (1)
هرگاه امام فضيل بن يسار را مىديد مىفرمود: بشر المخبتين، سپس مىفرمود: هركه دوست دارد به سوى مردى از اهل بهشت نظر كند، به او نگاه كند. و آنگاه مىافزود: فضيل از اصحاب پدر من است و من دوست مىدارم كسى را كه دوستبدارد ياران پدرش را. (2)
امام عليه السلام نسبتبه هشام بن محمد السائب كلبى بسيار عنايت داشتبه گونهاى كه هرگاه بر حضرت وارد مىشد، امام صادق او را در نزد خود مىنشانيد و با او با گشادهرويى و انبساط سخنمىگفت. (3)
بكير بن اعين در ايام حج بر امام صادق وارد شد. حضرت سراغ حمران را از او گرفت. بكير گفت: امسال نتوانسته به حجبيايد با آنكه شوق شديدى داشت كه به حضور شما شرفياب شود، لكن به شما سلام رساند. حضرت فرمود: بر تو و بر او سلام باد ... حمران مؤمن است و از اهل بهشت مىباشد... . (4)
امام صادق عليه السلام درباره چهار نفر از ياران وشاگردان خود فرمود: استوانه هاى زمين و پرچمهاى دين چهار نفرند: محمد بن مسلم، بريد بن معاويه، ليثبن البخترى مرادى و زرارة بن اعين. (5)
همچنين در باره اين چهار نفر فرمود: همانا ياران پدرم افتخار ما هستند چه در حيات و چه پس از مرگشان كه آنها زراره، محمد بن مسلم، ليث مرادى و بريد عجلى مىباشند. قيام كنندگان به عدل و داد و صدق و راستى با آنانند، آنها پيشتازان پيشتازانند و آنان مقربان درگاه حق تعالى مىباشند. (6)
در ميان ياران امام صادق عليه السلام شاگردان جوانى هم حضور داشتند. يكى از اين جوانان هشام بن الحكم بود كه به گفته شيخ مفيد آنچنان در نزد ابىعبد الله عليه السلام مقام و منزلت داشت (7) كه گاهى برخى را به شگفتى وا مىداشت. وى مىنويسد: روزى هشام بن الحكم در منى بر آن حضرت وارد شد در حالى كه تازه جوانى بيش نبود و در آن مجلس، بزرگان شيعه همانند حمران بن اعين و قيس ماصر و يونس بن يعقوب و ابوجعفر احول و غير آنها حضور داشتند. در حالى كه از تمامى حاضران كوچكتر بود، امام صادق عليه السلام او را بر همگان مقدم داشت. همين كه امام دريافت كه احترام به هشام بر حضار گران آمده است، فرمود: هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده; (8) «اين با قلب و زبان و دستش يارى كننده ماست.»
امام صادق عليه السلام شاگردان و ياران خود را دوست مىداشت و به هنگام ديدارشان شادى و خوشحالى مىكرد و بارها اين سرور و شادمانى از آن حضرت ديده شد. اينها نمونههايى از آن است:
عنبسه گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مىفرمود من از دست مردم مدينه و تنهايى خودم به خدا شكايت مىكنم تا اينكه شما بر ما وارد شويد و شما را ببينم و از ديدنتان شادمان شوم. اى كاش اين طاغيه - ابوجعفر منصور - مرا آزاد مىگذاشت كه خانهاى بگيرم و در آن سكونت كنم و شما را نيز همراه خود در آن جاى دهم. (9) روزى آن حضرت شخصى را به دنبال ابوحمزه فرستاد و او را طلبيد. چون وارد شد، حضرت فرمود: انى لاستريح اذا رايتك. (10) اى ابوحمزه وقتى كه تو را مىبينم قلبم آرام مىشود.
ممكن است گفته شود امام صادق با ياران و شاگردانى كه در كوفه داشته بسيار مانوس بوده است. دو حديثياد شده نيز دلالتبر همين مطلب مىكند. ياران و شاگردان آن حضرت در كوفه معرفت بسيار بالايى نسبت به امام داشتهاند و بدين جهت حضرت نيز متقابلا از حضور آنها شاد مىگشته و اگر روزى يكى از آنها را نمىديده است، وى را مورد تفقد قراد مىداده است و نسبت به برخى افراد همانند ابو حمزه، تقاضا مىكنند تا به حضورشان شرفياب شود. در پاسخ مىگوييم اگر چه ممكن است واقعيت امر همين باشد اما تكرار اين ماجرا نسبت به برخى ديگر از ياران و شاگردان امام ، اين احتمال را كه احترام آن حضرت مخصوص ياران و شاگردانشان در كوفه باشد ، كمرنگ مىكند. به همين دليل است كه مىبينيم روزى كه نگاه امام صادق عليه السلام به عقبة بن خالد كه به همراه معلى بن خنيس و عثمان بن عمران بر حضرتش وارد شده بودند، افتاد ; حضرت فرمود:
خوش آمديد! خوش آمديد! چهرههايى است كه ما را دوست مىدارند و ما آنها را دوست مىداريم. سپس فرمود: جعلكم الله معنا في الدنيا و الآخرة. (11) «خداوند شما را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد.»
با اينكه در بسيارى از موارد هيبت امام صادق عليه السلام به هيچ كس اجازه نمىداد تا به خود جرئتسخن گفتن در محضر آن حضرت را بدهد و تمام ياران و شاگردان امام به گوش جان سپرده بودند اما اين امام بود كه به برخى از ياران دستور مىداد تا سخن گويند.
روايتشده است كه عدهاى در محضر آن حضرت مناظره و گفتگو مىكردند و حمران بن اعين ساكت بود. حضرت به او فرمود: اى حمران چرا تو ساكتى و سخن نمىگويى؟
حمران گفت: اى آقاى من! سوگند ياد كردهام كه در مجلسى كه شما در آنجا حضور داريد هرگز سخن نگويم. حضرت فرمود: من به تو اذن دادم، حال سخن بگو. (12)
امام صادق عليه السلام با ارزيابى قابليتها و توانمنديهاى شاگردان خود، برخى از آنها را براى پارهاى از مسائل و پيشآمدها و پاسخ به سؤالات و گفتگوهاى علمى پرورش داده بود. مثلا در مباحث كلام و مباحث اعتقادى بويژه مسائل امامت، زبدگانى همانند حمران بن اعين و هشام بن سالم و محمد بن النعمان احول و قيس ماصر و هشام بن الحكم و غير آنها را تربيت كرده بود و بموقع از آنها استفاده مىكرد.
يونس بن يعقوب گويد: در خدمت امام صادق عليه السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و اظهار داشت من مردى هستم صاحب كلام و فقه و فرايض; اكنون آمدهام تا با يارانتبحث و گفتگو و مناظره كنم. حضرت فرمود: اين علم كلامى كه تو از آن دم مىزنى از كلام رسول خداستيا ساخته ذهن خود تست؟
مرد گفت: بخشى از كلام رسول خدا و بخشى از خودم است. امام فرمود: پس تو شريك رسول خدا هستى؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس به تو وحى رسيده است؟ گفت: نه. حضرت فرمود: پس اطاعت تو واجب است همان گونه كه اطاعت از پيامبر واجب مىباشد؟ گفت: نه.
اينجا بود كه حضرت به من رو كرد و فرمود: اى يونس! اين مردى است كه پيش از آنكه سخن گويد خود را محكوم كرده است. سپس فرمود: اى يونس اگر كلام را خوب مىدانستى، با او مناظره مىكردى. يونس گفت: بسى جاى حسرت است ولى ما از شما شنيديم كه از كلام نهى كرديد ... حضرت فرمود: من گفتم واى بر مردمى كه سخن مرا ترك گويند و به سوى آنچه كه خود مىخواهند بروند.
سپس فرمود: اكنون بيرون رو و ببين چه كسانى از صاحبان كلام را مىيابى; آنها را نزد من بياور. گويد: بيرون رفتم و حمران بن اعين و محمد بن النعمان احول و هشام بن سالم و قيس بن ماصر را ديدم، كه همه آنها از متكلمين بودند. پس آنها را به حضور امام بردم وقتى كه در چادر امام نشستيم، آن حضرت سر خود را از خيمه بيرون برده بود، گويا انتظار كسى را مىكشيد. نگاهمان به شتر سوارى افتاد كه از دور نمايان بود. حضرت فرمود: سوگند به خداى كعبه هشام است كه مىآيد.
ما خيال كرديم هشام مردى از اولاد عقيل است كه امام بسيار او را دوست مىداشت. ناگهان هشام بن الحكم كه در آن روز جوانى بود و تازه مو بر صورتش بيرون آمده بود از در وارد شد. امام پس از خوش آمد گويى، جايى براى او باز كرد و فرمود: ناصرنا بقلبه و لسانه و يده. سپس به حمران فرمود: با مرد شامى سخن بگو. حمران سخن را آغاز كرد و در گفتگوى خودبر او غالب شد. سپس به ابوجعفر احول فرمود: اى طاقى با او مناظره كن. او نيز به دستور امام با شامى سخن گفت و بر او غالب گشت. آنگاه هشام بن سالم را فرمود و او نيز به بحث و گفتگو پرداخت و غالب گشت. سپس به قيس ماصر دستور سخن داد و در پايان در حالى كه از طرز سخن گفتن آنان و چيرگىشان بر شامى خوشنود بود و تبسم مىكرد، به او گفتبا اين جوان (هشام بن الحكم) گفتگو كن ... (13)
بسيارى از شاگردان امام صادق عليه السلام در حفظ آثار اهل بيت تلاشهاى فراوانى كردند و تقريبا در تمام ابواب فقهى و ديگر زمينههاى عقيدتى و اخلاقى و غير آن از حضرتش حديث و روايت نقل كردهاند. زرارة بن اعين و ابو بصير و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه از همان چهرههاى محترم و شاگردان مكتب آن حضرت صادق عليه السلام هستند. بدين جهت امام عليه السلام اين تلاشهاى صادقانه را مورد تقدير قرار داده و در باره زراره فرموده است: «رحم الله زرارة بن اعين، لولا زرارة لا ندرست آثار النبوة و احاديث ابى; (14) «خداى رحمت كند زرارة بن اعين را. اگر زراره نبود آثار نبوت و احاديث پدرم از بين مىرفت.»
همچنين در باره وى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه و ليثبخترى فرمود: اينان از نجبا هستند و از امناى الهى در حلال و حرام خدا مىباشند; اگر ايشان نبودند آثار نبوت منقطع مىشد و از بين مىرفت. (15)
نيز به سليمان بن خالد فرمود: هيچ كس احاديث پدرم را زنده نكرد مگر زراره و ابو بصير و ليث مرادى و محمد بن مسلم و بريد بن معاويه عجلى و ... ; اينان حافظان دين و امناى پدرم بر حلال و حرام خدا هستند ... (16)
از ديگر نشانههاى روابط بسيار خوب امام و شاگردان خود آن است كه بسيارى از مردم را كه دور از مدينه به سر مىبردند و دسترسى به آن حضرت نداشتند، به برخى از شاگردان عالم و فقيه خود كه پاسخگوى نيازهاى دينى و اعتقادى مردم بودند ارجاع مىداد; مثلا:
1- به فيض بن مختار فرمود: هر وقتخواستى بر حديث ما دستبيابى، آن را از اين شخص كه اينجا نشسته استبگير; و با دستخود به زراره بن اعين اشاره فرمود. (17)
2- به شعيب عقرقوقى كه به امام جعفر صادق عليه السلام گفته بود بسا مىشود به برخى از مسائل نياز پيدا مىكنيم; آنها را از چه كسى بپرسيم؟ فرمود: بر تو باد بر اسدى يعنى ابوبصير. (18)
3- به مسلم بن ابى حيه كه پس از مدتى شاگردى در خدمت امام صادق عليه السلام مىخواستبه وطنش برگردد و توصيهاى از آن حضرت درخواست كرده بود، فرمود: نزد ابان بن تغلب برو، زيرا وى احاديث زيادى از من شنيده است; پس هر چه از من براى تو روايت كرد، تو آنها را از من روايت كن. (19)
4- عبد الله بن ابى يعفور گويد: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرض كردم ممكن نيست هميشه خدمتشما برسم و بسا مىشود برخى سؤال مىكنند و جواب آن را آماده ندارم; در اين گونه مواقع چه كنم؟
حضرت فرمود: چرا با محمد بن مسلم تماس نمىگيرى; زيرا كه او از پدرم گرفته و نزد او وجيه بوده است. (20)
5- در زمان حضرت صادق عليه السلام مردى شامى براى بحث و گفتگو با امام به مدينه آمده بود كه حضرت او را به حمران ارجاع داد. آن مرد شامى گفت: من براى مناظره با تو به اينجا آمدهام نه با حمران!
حضرت فرمود: اگر بر حمران غلبه كردى مثل آن است كه بر من غالب شدهاى. پس آن مرد از حمران سؤال مىكرد و او پاسخ مىگفت چندانكه آن مرد شامى خسته شد. حضرت به وى فرمود: اى شامى! حمران را چگونه يافتى؟ گفت: بسيار حاذق است زيرا هر چه از او پرسيدم جواب مرا مىگفت. (21)
يونس بن يعقوب گويد: من و جمعى ديگر در محضر امام صادق عليه السلام بوديم و هشام بن حكم حضور داشت. حضرت رو به هشام نمود و فرمود: داستان خود را با عمرو بن عبيد براى دوستانت نقل كن. هشام عرض كرد: شنيده بودم كه عمرو بن عبيد در بصره براى خود محلى در مسجد ترتيب داده و مردم اطراف او را مىگيرند و او مردم را گمراه مىكند. اين مطلب بر من خيلى گران آمده بود. بدين جهتبه سوى بصره سفر كردم. اتفاقا روز جمعه بود كه وارد بصره شدم. به مسجد رفتم و او را ديدم كه با كمال وقار و بزرگى نشسته و مردم اطراف او حلقه زدهاند و پيوسته از او سؤال مىكنند.
من خود را در كنار آن مردم جاى دادم. آنگاه رو به او كردم و گفتم: اى دانشمند! من از تو سؤالى دارم. گفت: بگو. پرسيدم: آيا چشم دارى؟ گفت: اى پسرك اين چه سؤالى است كه مىكنى؟ مگر نمىبينى كه چشم دارم؟ ! گفتم: سؤال من در همين حد است. گفت: بپرس، اگر چه سؤال تو احمقانه است. باز سؤال كردم: آيا چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه استفادهاى از آن مىكنى؟ گفت: مردم را مىبينم و رنگها را تميز مىدهم. گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: چه بهرهاى از آن مىبرى؟ گفت: بوها را استشمام مىكنم. گفتم: دهان دارى؟ گفت: آرى. گفتم: از آن چه فايدهاى مىبرى؟ گفت: غذاها را به آن وسيله مىچشم. گفتم: آيا قلب دارى؟ گفت: آرى. پرسيدم: با او چه مىكنى؟ گفت: آنچه را كه اعضا و جوارح بدنم لمس كنند خصوصيات آن را با قلب تميز مىدهم. گفتم: با آنكه اين اعضا و جوارح، صحيح و سالم هستند چه نيازى به قلب است؟ گفت: قلب رئيس بدن است آنچنانكه هر چه انسان بشنود و در آن حيرتى باشد به وسيله قلب و تامل كردن در آن مىتوان خصوصيات و واقعيت آن را كشف كرد.
گفتم: پس قلب به منزله رئيس و فرمانده اعضا و حواس انسان است و بدن از وجود چنين فرمانروايى مستغنى و بىنياز نيست؟ گفت: آرى.
آنگاه گفتم: اى ابا مروان! خداوندى كه براى اعضا و جوارح انسان رئيس و امامى قرار داده كه در وقت جهل و حيرت خود به او رجوع كنند، چگونه ممكن است اين امت را حيران و سرگردان در جهل خود فرو گذارد و براى آنان امام و رئيسى قرار ندهد تا در موارد حيرت و نادانى خود به او رجوع كنند؟ عمرو چون اين كلام را از من شنيد رو به من آورد و گفت: اهل كجايى؟ گفتم: اهل كوفه. گفت: پس يقين دارم كه تو هشام هستى. بىدرنگ از جاى برخاست و مرا در آغوش گرفت و در جاى خويش نشانيد و تا وقتى كه من در آن مجلس بودم هيچ سخن نگفت تا آن زمان كه برخاستم.
حضرت صادق عليه السلام از اين جريان خنديد و فرمود: اى هشام! اين مناظره را از كجا ياد گرفتى؟
هشام گويد: عرض كردم يابن رسول الله بر زبانم جارى شد. حضرت فرمود: اى هشام به خدا سوگند اين مطالب در صحف ابراهيم و تورات موسى نگاشته شده است.
هر دانشمندى هر چند كه از نظر دانش، توانا باشد معمولا داراى ضعفهايى نيز هست كه بايد آنها را به قوت مبدل كند و اگرنقاط قوتى دارد بايد بر آنها تكيه زند تا بهتر مورد استفاده قرار گيرد.
امام صادق عليه السلام در ضمن جلسات درسى و يا در ملاقاتها و نشستهاى علمى كه با شاگردان خود داشت، هرگاه به نقاط ضعف يا قوت آنان برخورد مىكرد هرگز از يادآورى آن خوددارى نمىكرد.
امام پس از آنكه عدهاى از شاگردان خود را براى بحث و گفتگو با يك مرد شامى فرا مىخواند، در پايان به نقاط مثبت و منفى كه در آنها ديده است اشاره مىكند. در باره حمران مىفرمايد: اى حمران! تو در بحث، سخنى را دنبال مىكنى و به نتيجه مىرسانى.
به هشام بن سالم فرمود: مىخواهى بحث را دنبال كنى و به نتيجه برسانى اما توانايى ندارى و به احول فرمود: در بحث و مناظره بسيار قياس مىآورى و حيلهگرى مىكنى; باطل ديگران را به باطل جواب مىدهى و خرد مىكنى; جز اينكه باطل تو گوياتر و آشكارتر از باطل اوست. و به قيس ماصر فرمود: به هنگام گفتگو به حق نزديك مىشوى اما از اخبار و احاديث پيامبر بسيار فاصله مىگيرى و حق را به باطل مىآميزى، اما بدان كه سخن حق اگر چه كم باشد تو را از باطل بسيار بىنياز خواهد ساخت. سپس افزود: تو و احول در بحث و مناظره جنب و جوش خوبى داريد و بسيار حاذق و هوشيار هستيد.
يونس گويد: يك لحظه با خود گفتم كه شبيه همين سخنان را حضرت به هشام بن الحكم خواهد گفت اما ديدم كه حضرت وى را مخاطب قرار داد و فرمود: اى هشام تو پيش مىروى اما همين كه مىخواهى به زمين بخورى ناگهان پرواز مىكنى و همانند تو بايد با مردم سخن گويند. از لغزش بپرهيز كه امداد شفاعت در پشتسر تو خواهد بود. (22)
جميل بن دراج گويد روزى به قصد ديدار امام صادق عليه السلام به خانه ايشان روانه شدم. پيش از ورود، شخصى از اهل كوفه را ديدم كه از محضر امام بيرون رفت.
وقتى بر آن حضرت وارد شدم، حضرت فرمود: آن كس را كه هماكنون از نزد من بيرون رفت ملاقات كردى؟ عرض كردم: آرى، او مردى از ياران ما و از كوفيان است. حضرت فرمود: خداى روح او را و هر كه همفكر اوست پاك نگرداند. او از كسانى ياد كرد و عيب جويى نمود كه پدرم آنها را بر حلال و حرام خدا امين شمرده بود و جايگاه علم پدرم بودند و امروز در نزد من چنين هستند. اينان جايگاه سر من مىباشند.
از ياران حقيقى پدرم بودهاند و اگر اهل زمين در اثر گناه، مستحق عذاب الهى باشند، خداوند به واسطه همين چهرهها سوء و عذاب را از آن مردم برطرف مىكند.
اينان ستارگان شيعيانم هستند چه زنده باشند و چه مرده. اينان كسانى هستند كه ياد پدرم را زنده كردهاند. سپس گريه كرد. عرض كردم: اينان چه كسانى هستند؟
حضرت فرمود: كسانى هستند كه مشمول صلوات و رحمتخداوند مىباشند چه زنده باشند و چه مرده; آنان بريد عجلى و زراره و ابوبصير و محمد بن مسلم هستند. (23)
امام صادق عليه السلام با دريافتخبر رحلت غمانگيز برخى از ياران و شاگردان سخت متاثر مىشد و با صاحبان عزا اظهار همدردى مىكرد. چنانچه نقل گرديده وقتى كه ابان بن تغلب از دنيا رفت و خبر وفات او به امام صادق عليه السلام رسيد، حضرت بر او رحمت فرستاد و سوگند ياد كرد كه مرگ ابان دل مرا به درد آورد. (24)
از آن حضرت سخنان بسيار مهم و ارزشمندى در باره برخى شاگردان كه از دنيا رفته بودند شنيده شده است. در اين سخنان زيبا نه تنها بر عدالت و وثاقت آن بزرگ مردان صحه گذاشته شده، بلكه به ثبات ايمان و اهل بهشتبودنشان نيز اشاره گرديده است. بهترين مصداق سخن آن حضرت افرادى همانند حمران بن اعين و عبد الله بن ابى يعفور و يونس بن ظبيان و بكير بن اعين هستند.
1- امام صادق عليه السلام پس از فوت يونس بن ظبيان فرمودند: رحمه الله و بنى له بيتا في الجنة كان و الله مامونا على الحديث .. . (25)
خداى رحمت كند او را و خانهاى برايش در بهشتبنا كند. به خدا سوگند كه اونسبتبه ضبط و نقل حديث امين بود.
2- آن حضرت پس از فوت حمران بن اعين فرمود: مات والله مؤمنا (26)
به خدا سوگند كه وى به حالت ايمان از دنيا رفت.
3- امام پس از فوت بكير بن اعين فرمود: والله لقد انزله بين رسوله و اميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليهما (27) به خدا سوگند كه پروردگارش جايگاه او را بين پيامبر و اميرمؤمنان قرار داد.
4- و پس از وفات عبد الله بن ابى يعفور، نامهاى به مفضل بن عمر نوشت و چنين يادآور شد: خداوند او را قبض روح كرد در حالى كه نيكنام بود، تلاشش مورد تقدير، خودش آمرزيده و مورد رضايتخدا و پيامبر و امامش بود ... در زمان ما كسى مطيعتر از او براى خدا و رسول و امامش يافت نمىشد و بر همان حال بود تا خداوند روحش را به سوى خود گرفت و به بهشت روانهاش ساخت. (28)
عبد الملك بن اعين شيبانى كوفى يكى از ياران با وفا و از شاگردان امام صادق عليه السلام بود كه در نزد امام، قرب و احترام فراوان داشت. حضرت پس از آنكه وى در مدينه از دنيا رفت، دستبه دعا برداشت و فرمود: خدايا ما در نزد ابو ضريس از بهترين بندگانتبوديم; خدايا او را در روز قيامت جزو ثقل محمد صلى الله عليه و آله قرار ده. سپس در بارهاش فرمود: چه كسى همانند ابو ضريس است، بلكه همانند او كسى نيامده است. (29)
آنگاه با ياران خود به زيارت قبر او در مدينه رفت (30) و در كنار تربتش بر او رحمت فرستاد.
پينوشتها:
1) رجال نجاشى، ص 8
2) سفينة البحار، ج 2، ص 370
3) منتهى الآمال، ج 2، ص 179.
4) شاگردان مكتب ائمه، ج 1، ص 261 و اختصاص مفيد، ص 192
5) همان، ص 239
6) منتهىالآمال، ج 2، ص 167.
7) سفينة البحار، ج 2، ص 719
8) همان
9) همان، ج 2، ص 21
10) شاگردان مكتب ائمه، ص 100
11) تنقيح المقال، ج 2، ص 247
12) سفينة البحار، ج 1، ص 334
13) ارشاد مفيد، ص 261.
14) اختصاص مفيد، ص 61
15) تنقيح المقال، ج 1، ص 165.
16) همان، ص 165
17) منتهى الآمال، ج 2، ص 171
18) همان، ص 175
19) شاگردان مكتب ائمه، ص 2، رجال نجاشى، ص 10
20) جامع الرواة، ج 2، ص 193
21) منتهىالامال، ج 2، ص 170 و تنقيح المقال، ج 1، ص 371
22) ارشاد مفيد، ص 262 و احتجاج طبرسى، ج 2، ص 122
23) تنقيح المقال، ج 1، ص 165
24) معجم رجال الحديث، ج 1، ص 25
25) منتهى الآمال، ج 2، ص 180
26) جامع الرواة، ج 1، ص 278 و تنقيح المقال، ج 1، ص 370
27) معجم رجال الحديث، ج 3، ص 353
28) منتهى الآمال، ج 2، ص 173
29) جامع الرواة، ج 1، ص 519
30) همان
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}