شمه‏اى از كرامات امام صادق (علیه السلام)

نويسنده: على تقوى - حسين صادقى

در هفدهم ربيع الاول سال 83 ه . ق در مدينه منوره فرزندى پاك از سلاله رسول گرامى اسلام صلى الله عليه و آله ديده به جهان گشود. نام او جعفر و كنيه‏اش ابا عبدالله بود، پدر ارجمندش امام محمدباقر عليه السلام پيشواى پنجم شيعيان و مادر گرامى‏اش ام فروة مى‏باشد. (1) ايشان كه بعد از شهادت پدر بزرگوارشان، سرپرستى و امامت‏شيعيان را به عهده داشتند، به القابى همچون صادق، صابر، فاضل و طاهر مشهور بودند.
پيشواى ششم شيعيان مدت 31 سال با پدر زندگى كرد و سرانجام در سال 148 ه. ق در سن 65 سالگى ديده از جهان فرو بست و در قبرستان بقيع در كنار قبور پدرش امام باقر عليه السلام و جدش امام زين العابدين عليه السلام و سبط اكبر رسول خدا امام حسن مجتبى عليه السلام به خاك سپرده شد.
دوران زندگانى آن حضرت با ده نفر از خلفاى اموى و دو نفر از خلفاى عباسى، و مدت 34 سال امامت ايشان با هفت تن از آنان مقارن بوده است كه عبارتند از:
دوران امامت آن حضرت با شرايط خاص و ممتاز سياسى و اجتماعى همراه بود كه زمينه را براى فعاليت‏هاى علمى و مذهبى فراهم آورده بوده از طرفى بنى‏اميه دوران ضعف و ركود خود را سپرى مى‏كردند و دائما در حال نزاع و كشمكش با بنى عباس بودند. لذا فرصت ايجاد فشار و اختناق نسبت‏به امام عليه السلام و شيعيان را نداشتند و از طرف ديگر حكومت نوپاى عباسيان كه با شعار طرفدارى از خاندان رسالت‏به قدرت رسيده بودند، در صدد آزار و اذيت‏شيعيان نبودند.
اين موقعيت ممتاز سبب شد كه يك جنبش علمى و فكرى در جامعه اسلامى به وجود آيد و امام صادق عليه السلام در راس اين جنبش توانست‏به انتشار علوم الهى بپردازد و جهان اسلام را از معارف اسلامى سيراب سازد.
موقعيت علمى ايشان چنان ممتاز بود كه تمام مسلمانان، حتى علماى ديگر مذاهب در مقابل آن سر تعظيم فرود آورده‏اند. چنان كه ابوحنيفه (مؤسس مذهب حنفى از مذاهب چهارگانه اهل سنت) مى‏گويد: «ما رايت افقه من جعفر بن محمد (2) ; من كسى را فقيه‏تر [و دانشمندتر] از جعفر بن محمد نديده‏ام.»
اين امور سبب شد كه شاگردان فراوانى در حوزه درس ايشان پرورش يابند كه عدد آنان بالغ بر چهار هزار نفر است. (3) شيخ طوسى در رجال خود بيش از سه هزار نفر از آنان را نام برده كه از برجسته‏ترين آنان مى‏توان به: هشام بن حكم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مؤمن الطاق، مفضل بن عمر، ابو حنيفه و جابر بن حيان، اشاره نمود. (4)

همانطور كه پيامبران الهى براى اثبات نبوت خويش افعال خارق العاده‏اى به عنوان معجزه انجام مى‏دهند ائمه اطهار و اولياى الهى هم براى اثبات حقانيت‏خويش، بيدار كردن مردم يا جهات ديگر، كراماتى از خود بروز مى‏دهند و از طرف خداوند به آن‏ها عنايات ويژه‏اى مى‏شود كه باور آن‏ها براى اذهان عمومى خيره كننده و تعجب برانگيز است. هنگامى كه صفحات تاريخ را ورق مى‏زنيم با نمونه‏هاى بسيارى از اين امور مواجه مى‏شديم كه به دو نمونه از آن‏ها از زبان قرآن اشاره مى‏كنيم:
1- يكى از كرامات حضرت مريم، نزول طعام آسمانى از طرف خداوند براى اوست. قرآن كريم مى‏فرمايد: «كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله‏» (5) ; «هرگاه حضرت زكريا بر مريم در محراب وارد مى‏شد، غذاى مخصوصى نزد او مى‏ديد. (آن حضرت سؤال مى‏كرد) اى مريم! اين غذا را از كجا آورده‏اى (او پاسخ مى‏داد) : اين‏ها از سوى خداوند است.»
2- نمونه ديگر درباره آصف بن برخيا از ياران حضرت سليمان است كه تخت‏بلقيس را در مدت زمان كمى از مكانى دور حاضر نمود. خداوند متعال مى‏فرمايد: «قال الذى عنده علم من الكتاب انا آتيك به قبل ان يرتد اليك طرفك فلما راه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربى‏» (6) ; «كسى كه دانشى از كتاب داشت گفت: من آن را پيش از آن كه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد. پس هنگامى كه [سليمان] آن را نزد خود ديد گفت: اين از فضل پروردگار من است.»
انجام كرامات به دست اولياى الهى آن قدر روشن و بديهى است كه اكثر مسلمين بر جواز آن اتفاق دارند.
تفتازانى از علماى اهل سنت مى‏گويد: «ظهور و روشنى كرامات اولياى خدا همچون روشنى معجزات انبياء است و انكار اين امور توسط اهل بدعت و گمراهان چيز عجيبى نيست، چرا كه آنان خود توان انجام آن را ندارند و درباره حكام خود هم آن را نشنيده‏اند، لذا دست‏به انكار مى‏زنند.» و در جاى ديگر مى‏گويد: «كرامات حضرت على عليه السلام آن قدر زياد است كه قابل شمارش نيست‏» . (7)

در ذيل برخى از كرامات امام صادق عليه السلام بيان مى‏گردد.

محمد بن سنان مى‏گويد: منصور دوانيقى هفتاد مرد از شهر كابل را فراخواند و به آن‏ها گفت: واى بر شما كه ادعاى ساحر بودن داريد و بين زن و شوهر او فاصله مى‏اندازيد ... .
او با وعده‏هاى بسيار آن‏ها را تحريك كرد تا با انجام سحرهاى خود ابا عبدالله را مبهوت و مقهور خود سازند. ساحران به مجلسى كه منصور فراهم كرده بود رفتند و انواع صورت‏ها از جمله صورت‏هاى شير را به تصوير كشيدند تا هر بيننده‏اى را سحر كنند. منصور بر تخت‏خود نشست و تاج خود را بر سرگذاشت و به دربان دستور داد كه امام صادق عليه السلام را وارد سازند. وقتى امام ششم وارد شد، نگاهى به آن‏ها كرد و دست‏به دعا برداشت و دعايى خواند كه برخى از الفاظ آن شنيده مى‏شد و قسمتى را هم به طور آهسته خواند، سپس فرمود: واى بر شما به خدا قسم سحر شما را باطل خواهم نمود. سپس با صداى بلند فرمود: اى شيرها آن‏ها را ببلعيد، پس هر شيرى به ساحرى كه او را درست كرده بود حمله كرد و او را بلعيد. منصور بهت‏زده از تخت‏خود بر زمين افتاد و با ترس مى‏گفت: اى ابا عبدالله! مرا ببخش ديگر چنين كارى نخواهم كرد، حضرت هم به او مهلت داد. بعد منصور دوانيقى از امام عليه السلام درخواست كرد، شيرها ساحرانى را كه خورده بودند برگردانند. امام صادق عليه السلام فرمود: اگر عصاى موسى آنچه را بلعيده بود برمى‏گرداند، اين شيرها نيز چنين مى‏كردند. (8)

محمد بن راشد از جد خود كه يكى از مسلمانان هم عصر امام صادق عليه السلام است نقل مى‏كند كه روزى به قصد ديدار امام عليه السلام حركت كردم تا از او سؤالى بپرسم، در ميان راه مطلع شدم كه آن حضرت به تشييع جنازه سيد حميرى رفته است، پس به طرف قبرستان رفتم و بعد از ملاقات با امام عليه السلام سؤال خود را از ايشان پرسيدم و جواب آن را دريافت كردم.
هنگامى كه خواستم برگردم، مرا به نزد خود خواند و فرمود: شما مردم سرچشمه علم و دانش را رها كرده‏ايد. عرض كردم: آيا شما امام و پيشواى امت در اين زمان هستيد؟ امام فرمود: آرى. عرضه داشتم: دليل و آيتى مى‏خواهم تا يقين پيدا كنم. آن حضرت فرمود: هرچه مى‏خواهى بپرس، من با اراده الهى جواب تو را خواهم گفت. عرض كردم: برادرى داشتم كه از دنيا رفته و او را در اين قبرستان دفن كرديم، از شما مى‏خواهم او را زنده كنيد، امام فرمود: برادرت انسان خوبى بود و به خاطر او خواسته تو را برآورده مى‏كنم، گرچه تو سزاوار چنين كارى نيستى، سپس نزديك قبر او شد و او را صدا زد، در اين هنگام قبر شكافته شد و برادرم از آن خارج شد. به خدا قسم كه چنين شد و به من گفت: اى برادر از او (امام صادق عليه السلام) پيروى كن و او را رها مكن. آن گاه به قبر خويش بازگشت. امام عليه السلام از من عهد گرفت و مرا قسم داد تا كسى را از اين موضوع مطلع نسازم. (9)

از ابوبصير نقل شده است: روزى در محضر امام صادق عليه السلام نشسته بودم كه صحبت از «معلى بن خنيس‏» به ميان آمد، ايشان فرمودند: «ابا محمد! مطلب مهمى را در مورد او به تو مى‏گويم، آن را از ديگران مخفى نگه‏دار; او به مقام واقعى خود نمى‏رسد مگر زمانى كه از طرف «داود بن على‏» مورد تعرض قرار خواهد گرفت.»
پرسيدم: داود با او چه خواهد كرد؟ فرمودند: «او را دعوت كرده، گردنش را مى‏زند و بدن او را به دار مى‏آويزد.»
عرض كردم: اين حادثه در چه زمانى واقع خواهد شد؟ امام فرمودند: «در سال آينده‏» .
ابوبصير مى‏گويد: سال بعد داود والى مدينه شد و معلى را به پيش خود فراخواند و از او خواست كه اسامى ياران امام صادق عليه السلام را برايش بنويسد، معلى از اين كار امتناع ورزيد، داود عصبانى شد و گفت: اگر اسامى آن‏ها را كتمان كنى تو را خواهم كشت، معلى بن خنيس گفت: آيا مرا به كشته شدن تهديد مى‏كنى!؟ به خدا قسم هرگز چنين كارى نخواهم كرد. داود خشمگين شد و او را به شهادت رساند و جسد مطهرش را به دار آويخت. (10)

موارد متعددى در تاريخ نقل شده است كه بيانگر آگاهى و اشراف كامل امام صادق عليه السلام بر امور غيبى است و كلامى را كه ايشان فرموده: «نحن ولاة الامر و خزنة علم الله (11) ; ما واليان امر و خازنان علم خداوند هستيم.» در عمل نشان داده و به اثبات رسانده است. در اين نوشتار به ذكر يك نمونه اكتفا مى‏كنيم:
ابراهيم بن مهزم مى‏گويد: از محضر امام صادق عليه السلام جدا شدم و به منزل رفتم، شب هنگام بين من و مادرم مشاجره‏اى رخ داد، بر سر او فرياد زدم و با تندى با او سخن گفتم، صبح شد، نماز را خواندم و بلافاصله نزد امام آمدم، همين كه داخل شدم فرمود: اى پس مهزم! چرا بر سر مادر خود فرياد زدى؟ آيا نمى‏دانى كه او تو را در شكم خود نگهدارى كرد و در دامان خود پروراند و با شير خود تو را تغذيه نمود؟ عرض كردم: آرى. ايشان فرمودند: پس هيچ وقت‏با تندى با او سخن مگو. (12)

يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام بنام مامون رقى نقل كرده است كه: در محضر سرور و مولايم امام صادق عليه السلام بودم، سهل بن حسن از شيعيان خراسان وارد شد و سلام كرد و نشست، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا كرامت و بزرگى از آن شماست، شما خاندان امامت، چرا بر اين حق خود سكوت كرده و قيام نمى‏كنيد و حال آن كه هزاران نفر از شيعيان شما آماده شمشير زدن در ركاب شما هستند.
امام عليه السلام فرمود: اى خراسانى! لحظه‏اى درنگ كن. پس امر فرمود كه تنور را روشن كنند، هنگامى كه آتش شعله‏ور شد، به سهل فرمود: داخل تنور شو، سهل گفت: اى پسر رسول خدا مرا از اين كار معاف بدار، در اين هنگام هارون مكى يكى از اصحاب با وفاى امام عليه السلام وارد شد در حالى كه كفش‏هاى خود را در دست گرفته بود، سلام كرد و جواب شنيد، امام به او فرمود: كفش‏هاى خود را بر زمين بگذار و داخل تنور شو، او بدون هيچ درنگى وارد تنور شد و در ميان شعله‏هاى آتش نشست. امام صادق عليه السلام رو به خراسانى كرد و از حوادث خراسان براى او گفت، انگار امام عليه السلام در آن جا حاضر بوده است، سپس فرمود: داخل تنور را نگاه كن. مامون رقى مى‏گويد: من هم جلو رفتم و داخل تنور را مشاهده كردم، هارون مكى در ميان آتش نشسته بود و برخاست و از تنور خارج شد. امام به سهل فرمود: در خراسان چند نفر مانند او مى‏شناسى؟ عرض كرد: به خدا قسم احدى را نمى‏شناسم، امام عليه السلام حرف او را تاييد نمود و فرمود: در زمانى كه ما حتى پنج نفر از اين گونه ياران نداريم چگونه قيام كنيم؟ (13)

عمار سه فرزند به نام‏هاى «اسحاق‏» ، «اسماعيل‏» و «يونس‏» داشت، آن‏ها نقل كرده‏اند كه «يونس‏» به مرض بدى مبتلا شده بود، به محضر امام صادق عليه السلام رفتيم، امام با مشاهده وضع يونس، دو ركعت نماز خواند و خدا را حمد كرد و بر نبى اكرم صلى الله عليه و آله و آل او درود فرستاد و ذكرهايى بر زبان جارى ساخت و از خداوند چنين خواست: «واصرف عنه شر الدنيا والاخرة واصرف عنه ما به فقد غاظنى ذلك واحزننى; شر دينا و آخرت را از او دور نما و اين مرض را از او بر طرف ساز كه عارضه او مرا ناراحت و غمگين كرده است.»
آن سه نفر نقل مى‏كنند كه: به خدا قسم از شهر خارج نشده بوديم كه بيمارى او برطرف شد و شفا يافت. (14)

پي‌نوشت‌ها:

1) ارشاد شيخ مفيد، انتشارات علميه اسلاميه، ج 2، باب 12 و اصول كافى، كلينى، دارالاضواء، ج 1، ص 472.
2) الوافى بالوفيات، صلاح الدين الصفدى، ج 11، ص 127; تهذيب الكمال، جمال الدين مزى، مؤسسة الرسالة، ج 5، ص 79; الكامل فى الضعفاء، جرجانى، دارالفكر، ج 2، ص 132.
3) ارشاد مفيد، همان، ص 173.
4) رجال طوسى، فصل شاگردان امام جعفر عليه السلام.
5) آل عمران/ 37.
6) نمل/ 40.
7) شرح المقاصد، تفتازانى، شريف رضى، ج 5، ص 76.
8) مديند المعاجز، بحرانى، مؤسسه معارف اسلامى، ج 5، ص 246; دلائل الامامة، ابن جرير طبرى، مؤسسة البعثة، ص 298; اختصاص، شيخ مفيد، جامعه مدرسين، ص 246.
9) الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندى، مؤسسه امام مهدى، ج 2، ص 742; مدينة المعاجز، همان، ج 6، ص 78; اثبات الهداة، شيخ حر عاملى، ج 3، ص 121; بحارالانوار، همان، ج 47، ص 118.
10) بحار الانوار، همان، ص 109; الخرائج و الجرائح، همان، ص 647; مدينة المعاجز، همان، ج 5، ص 226; مناقب ابن شهر آشوب، انتشارات علامه، ج 4، ص 225.
11) اصول كافى، همان، ص 192.
12) بصائر الدرجات، صفار قمى، منشورات مكتبة آيت الله النجفى، ص 243; مدينة المعاجز، همان، ج 5، ص 314; اثبات الهداة، همان، ج 3، ص 102; الخرائج و الجرائح، همان، ج 2، ص 729.
13) مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 237; بحارالانوار، همان، ص 123; مدينة المعاجز، همان، ج 6، ص 114.
14) مناقب ابن شهرآشوب، همان، ص 232 و مدينة المعاجز، همان، ج 6، ص 109 و بحارالانوار، همان، ص 134.

منبع:مجله مبلغان