در بحث آمادگی برای ازدواج حرف اول را «آمادگی شناختی» می زند؛ یعنی علم و آگا هی از شرایط و مسائلی که در ازدواج، مطرح است.

فردی که می خواهد ازدواج کند، باید آمادگی اجتماعی، جسمی، روحی و روانی و اقتصادی داشته باشد؛ ولی مهم تر از همه، آمادگی شناختی است؛ یعنی فرد باید از جهت شناختی، به حدی رسیده باشد که بداند برای چه می خواهد ازدواج کند و چه هدفی از زندگی مشترک دارد.

مثلا بعضی می گویند ما می خواهیم ازدواج کنیم تا شغل پیدا کنیم، تا فلان وام را بگیریم یا برای خانه ی سازمانی، ثبت نام کنیم یا سربازی نرویم. در این گونه موارد، هدف ازدواج برای فرد، مشخص نیست؛ بلکه هدفی انحرافی دارد با شناختی غلط ازدواج می کند.

یکی دیگر از موارد آمادگی شناختی برای یک جوان، این است که مهارت های زندگی را یاد بگیرد؛ یعنی بداند و فهمیده باشد که شریک زندگی اش نیاز به محبت دارد. تا این شناخت را کسب نکرده باشد، برای ازدواج، آماده نیست.

باید دختر خانم به این نتیجه و شناخت رسیده باشد که مرد، چه ویژگی هایی دارد؟ کی عصبانی می شود؟ و چه طور می تواند این عصبانیت را خاموش کند؟ و بالعکس. مرد هم همین طور: زن کی قهر می کند؟ کی عواطفش تحریک می شود؟ و... .

ما نمی گوییم که اطلاعات یک جوان، باید به اندازه ی یک فرد تجربه دار چند ساله باشد که می تواند زندگی و همسرش را اداره کند؛ بلکه منظور این است که حداقل اطلاعات را کشف بکند و به دست بیاورد تا بتواند یک زندگی آرام و رو به رشد داشته باشد.

یکی دیگر از شناخت ها این است که بداند نیازها کدام اند؟ مرد، چه نیازهایی دارد؟ زن، چه نیازهایی دارد؟... لذا ما تأکید جدی می کنیم که قبل از ازدواج، جوانان خوب، آگاه و عاقل ما، چند کتاب خوب مربوط به ازدواج را مطالعه کنند تا با شناخت بیشتری پا به عرصه ی زندگی مشترک بگذارند. در بحث آمادگی جسمانی، نیازی به توضیح نیست.

درباره ی آمادگی اقتصادی می توانیم بگوییم که پسر جوان باید بتواند کار کند و یک جایی باشد که توانمندی و نیرویش را بخرند. به عبارتی، کارش متقاضی داشته باشد. یک جوانی که هنوز هیچ متقاضی ای برای شغل و هیچ منبعی برای درآمد ندارد، این شخص، آمادگی اقتصادی برای ازدواج ندارد.

برای ازدواج، آمادگی روحی و روانی هم لازم است. آن کسی که از جهت روحی هنوز به این ثبات نرسیده است که با کوچک ترین تحریکی، به قول جوانان، آمپرش می پرد و داغ می کند، عصبانی و پرخاشگر می شود یا با کوچک ترین شکستی در زندگی، افسرده می شود و یا اضطراب حاد به سراغش می آید، این فرد، آمادگی ازدواج ندارد.

بخش دیگر آمادگی روحی و روانی، این است که دختر بتواند نیازهای عاطفی شوهرش را برآورده بکند. پسر هم همین طور باید بتواند محبت کند. باید آمادگی روحی این را داشته باشد که اگر مثلا همسرش سرما خورد و در بستر افتاد، دورش بگردد و با حمایت عاطفی خود، تأثیر داروها را دو چندان کند.

همچنین آمادگی اجتماعی هم باید در دختر و پسر وجود داشته باشد؛ یعنی در جمع خانواده و دوستان در محل کار و در جمع همکارانش و همکلاس ها و جاهایی از این قبیل، جایگاه اجتماعی مناسبی پیدا کرده باشد که بتواند یک نفر دیگر را به عنوان مکمل خودش و به عنوان همسر انتخاب بکند.

این جا، در مورد جوانان، بحث «هویت» خیلی مهم است. کسی که هنوز هویت اجتماعی خودش را پیدا نکرده و به اصطلاح، نمی داند در این جامعه ی جهانی، اسلامی، شیعی و ایرانی چه جایگاهی دارد، یا به اصطلاح، چه محلی از اعراب دارد، این، معلوم است که برای ازدواج هم آمادگی ندارد.
 

این سإال، هم خیلی خوب است و هم خیلی دقیق. در این مورد، من نظر خودم را می گویم. بر اساس تجربیاتی که کسب کرده ام (و البته ممکن است برخی دیگر، نظرات متفاوت دیگری داشته باشند)، در این زمینه، من بهترین راه برای اعلام آمادگی را گفتگوی مستقیم با والدین می دانم؛

یعنی پسر یا دختر، برود و بگوید: بابا ! مامان ! من الان چند سالم است؟ 18-19 ساله ام و نیاز به ازدواج دارم. آمادگی ازدواج هم دارم. اگر خواستگار برای من آمد، ردش نکنید. یا بیایید برای خواستگاری بروید فلان جا یا - اگر سراغ ندارد - خودتان کسی را پیدا کنید و بروید برای من خواستگاری. من می خواهم ازدواج بکنم.

این اعلام آمادگی و گفتگوی مستقیم برای چیست؟ به این خاطر است که پدر و مادرش تجربه دارند. این فرزند را که به سن نوزده یا بیشتر رسانده اند، تجربه ی روزگار را کسب کرده اند. بچه های دیگری هم دارند. می نشینند با این دختر یا پسر صحبت می کنند.

آنها می گویند: «دختر جان! پسر جان! زندگی این شرایط را دارد» و تجربیاتشان را در فضایی کاملا صمیمی به فرزندانشان منتقل می کنند. اگر آقا پسر و دختر خانم هم عاقل باشند و منطقی برخورد کنند آن وقت، مجموع شرایطشان را بررسی می کنند و به این نتیجه می رسند که آیا این خانم یا آقا، آمادگی ازدواج را دارد یا نه؟

اگر داشت، همه دست به دست هم می دهند و اقدام می کنند. پشتیبانی هم می کنند. فرزند هم حرکت و تلاش می کند؛ اما اگر دیدند آمادگی ندارد، فرزند، عاقل است دیگر! می گوید: «بابا جان! مادر جان! چشم. من اشتباه می کردم. تا حالا فکر می کردم آمادگی دارم؛ ولی باید چند ماه، یک سال یا دو سال دیگر صبر کنم.مثلا لیسانسم را می گیرم یا سربازی ام را تمام می کنم یا...».

این شیوه ی گفتگوی مستقیم، تاکنون، در مورد افراد متعددی که به بنده مراجعه کرده اند و به این شیوه اقدام کرده اند، نتیجه داده است، حتی نسبت به فرزندان خودم، اقوام و خویشاوندان. البته ممکن است بعضی وقت ها پدر و مادرها از همان اول، هنوز پسر و دختر لب باز نکرده، بگویند: «نه! تو، دهانت بوی شیر می دهد» و از این حرف ها. این جا باز هم راه دارد.

سرانجام، این پسر، عمویی، خاله ای، دایی ای یا فامیل صمیمی دیگری دارد. اینها را می تواند واسطه قرار دهد. یا مثلا همکار پدرش را. به آنها بگوید: «من این جور گفتم، این طور جوابم را دادند؛ ولی حقیقت این نیست». این جا هم از راه گفتگو باید وارد شود.

در بعضی خانواده ها معروف است که می گویند، فلان کس با این رفتارهایش دیگر شوهر می خواهد یا دیگر زن می خواهد. چرا باید به این جاها برسد؟ اگر فرزندی نتواند چنین ارتباط و گفتگوی مستقیمی با والدینش برقرار کند و جواب بگیرد و به نتیجه برسد، چگونه می توان گفت که رشد کرده و می تواند ازدواج کند؟ به علاوه اقدام از راه های دیگر، احتمالا او را با مشکل مواجه خواهد کرد.
 

فرد معیارهای مختلفی را باید در نظر بگیرد و آن وقت، بر اساس آن معیارها همسر خود را انتخاب کند. حرف هایی از این قبیل که بعضی ها می زنند مثلا: خانه ام آماده باشد، ماشینم آماده باشد، امکانات زندگی ام آماده باشد، این را داشته باشم، آن را داشته باشم، این مقدار پس انداز داشته باشم و.. اینها چیزهایی است که واقعا معیار نیست.

اینها ابزار و لوازم است. نیازمندی های تشکیل یک خانواده است؛ معیار نیست. بله، برای زندگی کردن، خانه لازم است. می توانی، برو بخر. نمی توانی، برو مستأجری. مگر چند درصد مردم صاحب خانه اند؟ بسیاری از بزرگان و دانشمندان حوزه و دانشگاه با گذشت 60 - 70 سال ز زندگی شان هنوز مستأجرند. هیچ اتفاقی هم نیفتاده است.

اگر ما زرنگ باشیم، جربزه و عرضه داشته باشیم، و به بعضی از کارها ناز نکنیم، مسائل اقتصادی هم حل می شود.
حالا می رویم سراغ معیارهای اصلی: اولین چیز برای ازدواج انتخاب، مسئله ی «کفویت» است. یعنی تطابق بین دختر و پسری که می خواهند ازدواج بکنند و در آینده یک خانواده ی کارآمد، موفق، خداپسندانه، شاد، سرحال، با آرامش و با تعادل داشته باشند.

کفویت در حیطه های مختلف: فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی، خانوادگی، جسمی، روحی - روانی، دینی و سیاسی - اجتماعی لازم است. اینها هشت معیار و ملاکی هستند که یک جوان، همسر خود را باید بر اساس اینها انتخاب کند.


قطعا یکی از معیارهای انتخاب همسر (چه برای مرد و چه برای زن) تطابق شخصیتی است. یک مثال خانوادگی بزنم. اگر یک خانم که بسیار درون گراست؛ یا یک آقایی که برون گراست ازدواج کند، اینها زندگی موفقی نخواهند داشت.

چرا؟ چون آقا می گوید: «برویم یک سری به عمه ام بزنیم»، یا «عروسی دختر خاله ام است»؛ اما خانم می گوید: «حالا حالش راندارم، نمی شود نرویم عذرخواهی کنیم؟». این که زندگی نشد !
تطابق شخصیتی، یکی از معیارهای اصلی در مسئله ازدواج است که خوش بختانه امروزه در ایران مراکزی به وجود آمده اند که آزمون شخصیت می گیرند و اگر دختر و پسری، تطابق شخصیتی نداشته باشند، اعلام می کنند.

بعضی وقت ها اصلا تطابق ندارند که مشاوران به آ«ها می گویند: شما مصحلت نیست با هم ازدواج بکنید. بعضی وقت ها یک اختلاف هایی وجود دارد که قابل اصلاح اند و در این مراکز، آنها را راهنمایی می کنند و می گویند: در این زمینه و این زمینه، شما آقا یا شما خانم باید یک تغییراتی در زندگی، در شخصیت و در رفتارتان بدهید تا ان شاء الله، به موفقیت دست پیدا کنید.
اصلا تطابق شخصیتی و هم خونی شخصیتی، از همه ی معیارها مهم تر است.
 

آشنایی اگر نباشد، نباید ازدواج کرد. به عبارت دیگر، در پاسخ به سؤال قبلی گفتم که تنها کسانی می توانند با هم ازداج کنند که تطابق های هشت گانه ای که گفته شد و تطابق شخصیت را که شما به آن اشاره کردید، داشته باشند؛ اما ما کی می توانیم بفهمیم که اینها تطابق دارند؟

آن زمانی که با هم آشنا شوند و از ویژگی های یکدیگر مطلع گردند. یعنی برای دستیابی به این که ما کفو همدیگر هستیم و با هم تطابق داریم، آشنایی، شرط و ابزار اصلی است. در این، شکی نیست که حتما باید آشنایی باشد.

ازدواج های به سبک قدیم که بعضی جاها هنوز هم هست و بدون آشنایی با هم ازدواج می کنند، اغلبشان با شکست مواجه می شوند. یک دختر خانم با آقایی ازدواج می کند که به هم نمی خورند. پس ترجیح می دهد به جای این که یک عمر، مرگ تدریجی را تحمل بکند، اقدام دیگری بکند.

نکته ی مهمی که در این جاست و جوان ها خیلی سؤال می کنند، این است که ما چگونه با هم آشنا بشویم؟ آیا با رفت و آمدهای خودمان در پارک، در دانشگاه، در محل کار و... و بدون اطلاع والدینمان آشنا بشویم؟ ببینیم به درد همدیگر می خوریم یا نه؟

به نظر من این کاملا غلط است. پس چه کار باید بکنیم؟ باید توجه کنیم که ما فرهنگ ایرانی و اسلامی داریم.چند هزار سال سابقه ی تمدن و فرهنگ داریم. بهترین راه، این است که از طریق رفت و آمدهای خانوادگی با هم آشنا بشویم.

بعضی ها می گویند: آقا! ما اگر برویم خانه ی دختر یا پسر و بیاییم، مزاحم می شویم. چه نوع مزاحمتی؟ چه مزاحمتی از این بهتر؟ این اصلا زحمت نیست. رحمت است. چرا؟ شما می خواهید دخترتان با این خواستگاری که آمده، آشنا بشود. باید این زحمت ها را متحمل بشوید. یک بار، دو بار، ده بار، صد بار، بیاید و برود، بنشینید و برخیزید، تا سرانجام اینها کشف بشود.

البته این آشنایی، سه بخش دارد. بخشی از آن (چه در مورد دختر و چه پسر )، از طریق بررسی های والدین، محقق می شود. وقتی که مادر و خواهر شما برای خواستگاری، چند مرتبه به این خانه رفت، رفتارهای این دختر را می بیند.

می فهمد با ادب است یا بی ادب؟ نسبت به والدینش احترام می گذارد یا نه؟ حتی پرخور است یا کم خور؟ زشت است یا زیبا؟ موهای خوبی دارد یا نه؟ اندام خوبی دارد یا نه؟ چاق است یا لاغر؟ کوتاه است یا بلند؟ برخی از چیزها را نیازی نیست که پسر حتما خودش معاینه کند؛ بلکه والدین به راحتی می توانند کشف کنند و به پسرشان یا دخترشان منتقل کنند.

بعضی وقت ها میهمانی بدهند. بعضی وقت ها گردش خانوادگی بروند. وقتی بروند و بیایند، پسر، چند بار او را می بیند. مثلا می بیند که در پیک نیک، مادر دختر رفته ظرف ها را بشوید، دختر هم آن جا ایستاده و به آسمان و زمین نگاه می کند یا نشسته و رمان می خواند. خوب معلوم می شود که این دختر، به درد او نمی خورد.

یا دختر می بیند که بابای پسر غذا درست می کند، دنبال هیزم می گردد، ذغال ها را باد می زند؛ اما پسر برای خودش آن جا نشسته، دارد نوار گوش می دهد. پاهایش را هم دراز کرده است. خب، این معنایی دارد. این، معلوم نیست چه آدمی است.

یک بخشی از آشنایی هم از طریق رفت و آمدهای مرتب و مکرر حاصل می شود. یک بخشی هم در همان گفتگوهای قبل از ازدواج؛ یعنی گفتگوی مستقیم دو طرف. دختر می گوید: اینها ایده آل های من است. پسر هم می گوید: حرف های من این است. یک ساعت، دو ساعت، یک جلسه یا بیشتر با نظارت والدین، حرف می زنند.

اگر در این سه بخش کار کنیم، آشنایی حاصل می شود؛ اما در مورد این که خودشان دو نفری بروند و بخواهند همدیگر را کشف بکنند. تجربیات کسانی که این راه را رفته اند، نشان می دهد که این شیوه خطراتی را به دنبال دارد. یکی این است که اینها جوان هستند و آتش روشن.

به اصطلاح جوان ها: جو می گیردشان. پسر می بیند دختر، قشنگ صحبت می کند و دختر هم می بیند پسر، خیلی خوب حرف می زند، می گوید: دیگر تمام است. برویم با والدینمان حرف بزنیم تا تمام بشود. در حالی که اینها تجربه ی کافی ندارند.

منظورم این است که اگر خودشان دو نفری و بدون نظارت والدین بروند، ممکن است به همدیگر جذب شوند و واقعا نتوانند حقیقت را کشف کنند که در اغلب موارد هم نمی توانند و بعضا به دردسر می افتند.
 

یک زوج جوان، حامی می خواهند. یار و یاور و پشتیبان می خواهند. اگر والدین پسر یا دختر، همراه و همکار این زوج قرار نگیرند، اینها در آینده، مشکلات زیادی پیدا می کنند. وقتی پدر دختر مخالف است، طبیعی است که رابطه اش را با دختر و دامادش قطع می کند.

وقتی پدر، با پسر مخالفت است، رابطه ها قطع می شود و بخشی از پشتیبانی های عمده را از دست می دهند؛ پشتیبانی عاطفی، پشتیبانی اجتماعی، پتشتیبانی اقتصادی و... یک سال که گذشت، این دختر خانم می خواهد زایمان کند.

چه کسی می خواهد به کمکش بیاید؟ غریبه را بیاورد یا همسر جوانش 10-15 روز مرخصی بگیرد؟ این دختر، نیاز به همراهی و پرستاری یک خانم دارد. برود دنبال خاله اش، عمه اش، دختر دارایی اش. برای چی؟ چه کسی بهتر از پدر و مادرش؟ در این موقعیت هیچ کسی جای پدر و مادر را پر نمی کند.

بله، ممکن است بعضی وقت ها پدر و مادرها مشکل داشته باشند و از آن دسته آدم هایی باشند که واقعا حرف، تو کله شان نمی رود، به این معنا که درک نمی کنند و با این مسائل، منطقی برخورد نمی کنند.

این جا نمی توانیم خیلی فشار بیاوریم که حتما باید والدین، موافق باشند، ولی آن جوانانی که تلاش کنند، زحمت بکشند، منت بکشند، دستبوسی کنند، از والدینشان ناز بکشند که آنها همراه خودشان بکنند، قطعا موفق تر از آن کسانی هستند که در این زمینه از والدینشان جدا شده اند.

البته در این جا، نکته ی کوچکی گفته شود، بد نیست. بعضی وقت ها می گویند: «آقا ! دختره خیلی خوبه، یا پسره خیلی خوبه؛ اما خانواده ی بدی داره». خوب، این جا ازدواج، واقعا مشکل ساز است. باید در آن، شک و شبهه کنیم.

یعنی شما می بیند که پدرش تعهد دینی و اخلاقی ندارد، تعهد اجتماعی ندارد وهزار و یک عیب و ایراد دیگر دارد. خوب، این جا ما اگر فقط بخواهیم بگوییم ما دختر را می خواهیم، کاری به پدر و مادرش نداریم، به ندرت ممکن است مشکلی پیش نیاید و در بیشتر موارد، مشکل آفرین است.
 

این که آقایان، مدرک تحصیلی شان بالاتر باشد، عموما مشکلی پیش نمی آید. بله، اگر کسی که تحصیلات عالیه دارد، برود با یک آدم خیلی کم سواد یا بی سواد ازدواج کند، برایشان مشکل پیش می آید. آن کسی که کم سواد است، یک جوری فکر می کند و این آقایی که تحصیلات عالیه دارد، طور دیگری می اندیشد؛

ولی معمولا اگر خانم دیپلم داشته باشد و آقا دکترا، اتفاقی پیش نمی آید. از آن طرف است که یک مقدار مشکل پیش می آید. در وضعیت تربیتی امروز جامعه ی ما، وقتی که خانم ها تحصیلاتشان از آقایان بالاتر باشد، اگر تفاوت، زیاد یا بسیار زیاد باشد، ممکن است مشکل ساز باشد؛

ولی اگر تفاوت کم باشد، خانم هم عاقل باشد و این تحصیلات و مدرکش را چماق نکند بزند بر سر آقا، مشکلی پیش نمی آید حتی آقایی که مدرکش بالاتر است، اگر چپ برود، راست برود، بگوید: «من لیسانس دارم، تو دیپلم داری» یا «من فوق لیسانس دارم، تو فوق دیپلم داری»، خوب، قطعا زندگی دچار مشکل می شود.

از آن طرف، اگر خانمی که مدرکش بالاتر است، واقعا آن قدر رشد و شعور اجتماعی پیدا کرده است که بگوید: «عیب ندارد، این آقا دیپلم گرفته و رفته دنبال کارهای فنی و الآن یک استادکار ماهر شده است؛ ولی مدرکش دیپلم است اما بنده لیسانس یا فوق لیسانس یا دکترا گرفتم.

الآن دبیرم، پزشکم، استاد دانشگاه هستم. او خواسته استادکار فنی بشود نخواسته ادامه تحصیل بدهد». این مشکل ساز نیست، گفتم که در وضعیت تربیتی امروز ما، ممکن است خانم ها این چماق را به دست بگیرند. حالا دیگر اختیار با آقایان! اگر تحملش را دارند، حرفی نیست.


پایه ی اصلی و اولیه مهم ازداج، دل بستگی و عشق است. البته عشق به معنای دل بستگی، نه عشقی که مثلا امروزه بعضی از جوان ها می گویند: عاشق شدم. عشق به معنای دقیق کلمه، یعنی: یکی شدن، ما شدن و از من درآمدن. تا دل بستگی نباشد، فداکاری نیست، انگیزه نیست، آرامش نیست و ثبات و هماهنگی ایجاد نمی شود.

تعادل و تکامل، زمانی مطرح است که خانواده، اجزایش با هم هماهنگ کار کنند، همدیگر را پشتیبانی کنند غمخوار هم باشند. اگر دل بستگی نباشد، تکاملی هم در کار نیست. دل بستگی در تمام مراحل انتخاب و ازدواج حرف اول را می زند.

معروف است که پسرها و دخترها هم می گویند: ما به عشق یکدیگر زنده ایم. به دل بستگی و وابستگی به یکدیگر زنده ایم. مثلی هم هست که: برای کسی بمیر که برایت تب کند. یا می گویند: برای کسی می میرم که برایم بمیرد. دل بستگی یعنی این که دو تا آدم برای هم بمیرند.

وقتی این دو تا برای هم نمی میرند، زندگی شان فایده ای ندارد. مثالی از دل بستگی بزنم. آقای خانه، تب کرده و سرما خورده است. خانم خانه، مثل پروانه دورش می گردد. دستمال خیس می کند و روی پیشانی اش می گذارد. آب میوه به او می دهد. زود هم خوب می شود.

از این طرف، دل بستگی است. حالا خانم مریض می شود صبح، آقا می خواهد برود سر کار: «خانم ! امری نداری؟» خوب، تو که داری می بینی خانمت در تب می سوزد! می گوید: «من از کار می مانم». خوب، بمان، معلوم است این آقا دل بستگی به همسرش ندارد.

می گوید: «از اداره اخراجم می کنند» نه، اخراجت نمی کنند. برای این اخراج احتمالی، شما می خواهی بگذاری این خانم در تب بسوزد و ظهر برگردی؟! و تازه حالا بگویی: «خانم! چیزی درست نکردی بخوریم؟» او که نمی توانست از جایش بلند بشود. نکته ی مهم این است که بدون آرامش و امید احساس دلبستگی و عشق، بیماری هم طولانی می شود.

مثال دیگر: چند وقت پیش، در دفتر مددکاری، یک مراجعه کننده داشتیم. خانم مددجویی زنگ زد به ما گفت که من دارم می میرم. به دادم برسید. چیه؟ معلوم شد خانم، دیشب زایمان کرده و آقا او را از بیمارستان آورده و گذاشته خانه و صبح زود رفته سر کار!

این آقا اگر دل بستگی به این خانم داشت، اگر آسمان هم زمین می آمد، اگر همه چیز هم خراب می شد، می ماند و از این خانم، پرستاری می کرد. این دل بستگی، هر جا بروی، خودش را نشان می دهد و عامل اصلی استحکام و ثبات خانواده است.
 

این که مکمل یکدیگر باشند، معنایش این نیست که اگر یکی نقصی دارد، دیگری نقصش را جبران کند. نه، منظور از مکمل یکدیگر بودن، یعنی این که یک نظام کارآمدی که خروجی و محصول دارد، به وسیله ی این زوج، به راه بیفتد و حرکت کند؛

یعنی اگر خانواده را به یک ساعت تشبیه کنیم، مرد، موتور آن باشد و خانم هم بشود شیشه ی این ساعت و آن را پوشش بدهد تا روی آن؛ خاک ننشیند از کار بیفتد. یا اگر این ساعت از این ساعت های امروزی است که باطری می خواهد، و این آقا با کار هفت ساعت در روز، شارژش تمام شده؛

این خانم با یک چایی گذاشتن جلوی همسرش، با یک به استقبال رفتن، با یک بدرقه رفتن، شارژش کند؛ به او نیرو بدهد که او همچنان بتواند کار کند تا این نظام و سیستم از کار نیفتد. یا اگر یک ماه، دو ماه یا بیشتر، شرایط اقتصادی خانه؛ به گونه ای شد که درآمدش افت پیدا کرده و خانواده نمی تواند مثل قبل خرج کند، بعضی از خروجی ها را ببندد، جلوی بعضی از مخارج را بگیرد که این نظام به هم نریزد، مشکل پیدا نکند و به طور کامل و هماهنگ، کار کند.

در چنین شرایطی، مرد خانه هم معمولا بیشتر کار می کند و فشار جسمی و روانی بیشتری را تحمل می کند تا به تغذیه، بهداشت، تفریح و تحصیل همسر و فرزندش لطمه ای نخورد. منظور از مکمل همدیگر بودن، یعنی، به گونه ای رفتار کردن که خللی در نظام خانواده به وجود نیاید و بلکه خانواده، پیشرفت و حرکت رو به جلو داشته باشد.
 

این حرف را باید با احتیاط زد؛ چون اگر بعضی حرف ها را بزنیم، بعضی ها تکفیرمان می کنند و ایراد می گیرند؛ ولی من می گویم و خیلی ترسی هم ندارم، به دلیل این که ائمه ی ما هم اینها را فرموده اند.

یکی از مسائل مهم و اساسی در خانواده، ازدواج و برآورده کردن نیازهای جنسی است. دو جوانی که آتش پاره اند (به معنای دقیق کلمه) و سال ها پشت در مانده اند، منتظر چنین روزهایی بوده اند که ازدواج کنند و نیازهای جنسی شان را برآورده کنند.
اگر ما در این جا، نیاز جنسی را نادیده بگیریم یا کم رنگ ببینیم، این، اشتباه و خطاست. نمی گویم به نیازهای معنوی و اجتماعی نپردازند، می گویم آن جا هم دقت کنند، با خدا هم ارتباط داشته باشند.

با توجه به این که می گویم جوانان نیاز دارند و نیازشان هم شدید است، حالا اگر یک خانمی؛ سردمزاج باشد، آقایی تندمزاج باشد یا متوسط، آقا مشکل پیدا می کند یا عکسش، اگر آقا سردمزاج باشد، خانم نیازمند است که به طور متعادل، نیازهایش را برطرف کند. طبیعی است که اینها با هم مشکل پیدا می کنند.

متأسفانه با تجربیاتی که ما داریم، قبل از ازدواج، یافتن این که آیا اینها یکی شان سردمزاج است یا نیست، واقعا مشکل است؛ یعنی به این راحتی نیست. بله، مواردی که اختلال وجود دارد، بیماری وجود دارد، روشن است؛ ولی در عموم مردم، انصافا و واقعا این مشکل است که کشف شود.

اما اگر (همان بحث اولی که کردم) شناختمان در مورد ازدواج و نیازهای جنسی و چگونگی برآورده کردن نیازهای جنسی یکدیگر بالا برود و اطلاعات کافی داشته باشیم، بخشی از این مشکلات و سردمزاجی ها برطرف می شود.

بله، اگر جوان بخواهد بدون اظهار محبت و عشق و علاقه، بدون نشان دادن علاقه و دل بستگی عملی، نیاز جنسی اش را برطرف کند (چه پسر و چه دختر)، معلوم است که سردمزاجی پیش می آید؛ ولی بخشی از آن با عشق و محبت و دل بستگی و همخوانی و همراهی، قابل حل است.
بخشی از آ ن هم نیاز به شناخت دارد. در هر حال، اگر مسلم شود که آقا، سرد مزاج است و خانم، معمولی است و یا بالاتر و آتشی است و مشکل وجود دارد و اینها با هم نمی توانند سازگاری پیدا کنند، پزشکی می تواند تا حدی این مشکلات را برطرف کند. مشاوران، روان شناسان و مؤسسات خدماتی ای هستند که می توانند در این زمینه کمک کنند.

آخرین نکته در این بحث، این است که: آقا پسر! دختر خانم! وقتی فمیدی سرمزاجی داری، برو دنبالش و رفعش بکن. بعضی وقت ها می بینیم که دختر و پسر، بعد از سه چهار سال، بیشتر یا کمتر، به بحران رسیده اند و حرف از طلاق می زنند.
بررسی می کنیم، می بینیم این آقا یا خانم، سردمزاج است. اگر زندگی ات را می خواهی، ماه اول، دوم، سوم... برو دنبال بهبودی یا رسیدن به تعادل، تا مشکلتان برطرف شود. اینها چیزهایی نیستند که امروزه با پیشرفت پزشکی، روان شناسی و... غیر قابل حل باشند.
 

اگر بخواهم خلاصه پاسخ بدهم، می گویم: نه ! بدون آشنایی و شناخت، هیچ روشی موفق نیست. ای جوان! ای پسر! اگر مادرت، پدرت، اقوامت رفتند و کسی را برایت پیدا کردند، خودت نخواستی و نپسندیدی و واقعا فکر می کنی به دردت نمی خورد، هرگز ازدواج نکن. خیلی راحت! ازدواج نکن.

ای دختر! ای پسر! اگر با کسی که نمی پسندی، ازدواج کردی، تا قبل از آن، یک مشکل داشتی و آن نداشتن همسر بود. بعد از آن، هزار و یک مشکل پیدا می کنی. پس این کار را نکن!
گاهی هم مراسم عقد و عروسی را آن چنان می گیرند که خودشان را به دردسر می اندازند.
این، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق، و غیر از این که برای خودمان بدبختی و بیچارگی درست کنیم، هیچ چیز دیگری در آن نیست.

به نظر من اگر به یک آدم مجنون - که عقلش نمی رسد - هم بگویی که: آیا این مراسم عقد و عروسی این چنینی که شما و خانواده ات و همه را به دردسر انداخته و با بحران اقتصادی و فرهنگی و اجتماعی و... مواجه کرده، درست است؟ می گوید: نه، درست نیست !

- ولی این ا تفاق می افتد. گاهی پدری، خانه اش را فروخته و مستاجر شده است که آبروداری کند.
این یک اشتباه محض است. چه لزومی دارد؟ چه آبرویی؟ یکی از بزرگان می گوید: اگر آبرو این است، من اصلا آبرو نمی خواهم.

یک مراسم عقدو عروسی مناسب و عاقلانه ای بگیرید. هر کس خواست، خوشش بیاید، هر کس خواست، بدش بیاید. واقعا کدام عقل سلیم می پذیرد که خانه ات را بفروشی، وسیله ی زیر پایت را بفروشی، لوازم منزلت را بفروشی، بروی قرض کنی، و هر ماه در فشار باشی (چه پسر، چه دختر و چه خانواده اش) تا عقد و عروسی آن چنانی بگیری. قطعا غلط است.

ما عقد و عروسی ائمه را نگاه کنیم. آنها چه کار کردند؟ آن وقت، متناسب با آن زمان و حالا هم متناسب با این زمان، ما هم یک عقد و عروسی در شأن و قد و قواره ی خودمان بگیریم. کسی که پولی ندارد خرج کند و مجبور است خانه اش را بفروشد، معلوم است که این جور مراسم ها، در قد و قواره ی او نیست.

بحث سنت های خواستگاری، ناتمام ماند...
ما نباید چشم هایمان را بر روی واقعیت ها ببندیم. الآن در شرایط کنونی، هنوز این شیوه، جا نیفتاده است که دخترها به خواستگاری پسرها بروند. هر چند ما باید تلاش کنیم و این وضعیت یک طرفه ی فعلی، مربوط به فرهنگ اسلامی و شیعی نیست خدا هم این را نمی پسندد.

باید دختر و خانواده ی دختر، ارزیابی و بررسی بکنند، ببینند که اگر واقعا مفسده ای به دنبالش نیست، عوارض ندارد، فردا حیثیت و آبرویشان بر باد نمی رود، مشکل درست نمی شود، بروند به خواستگاری و عیبی هم ندارد، ولی اگر دیدند مشکل ساز است، نروند.

در بسیاری از موارد، اگر دختر و پسر، همدیگر را می شناسند و خانواده ی دختر هم پسر را مناسب دخترشان می دانند، بهترین کار، این است که بروند یا زنگ بزنند یا واسطه بفرستند و بگویند که «ما آمادگی این را داریم که دخترمان را به پسر شما بدهیم.

اگر به درد هم می خورند، بیایید قوم و خویش بشویم»؛ ولی اگر دیدند واقعا مشکل ساز است، این کار را نکنند. درست نیست فردا که پسر، احیانا با دختر خانم حرفش شد، به دختر بگوید: «همین است که هست. خودت آمدی. نمی خواهی، به سلامت !» این که نشد حرف حساب. اگر یک چنین احتمالی می دهیم، باید احتیاط کنیم تا این رسوم و سنت ها، به تدریج اصلاح شوند.
 

در مورد پسر، اولا که من این عدد را قبول ندارم. معتقدم که پسرها خیلی قبل از این، آماده ی ازدواج کردن هستند. حالا چه سنی؟ این بماند؛ اما در این که آیا برای پسرم آستین بالا می زنم، با صراحت می گویم: بلی. اما چه جوری؟

می آیم مقدمات کار را فراهم می کنم. چرا؟ برای این که این پسر، انگیزه پیدا بکند، بجنبد، به خواب نرود. برود نبال کار و تلاش. دیگر این که خودم هم کمکش می کنم تا زودتر به کار مناسبش دست پیدا کند.

یک نکته را این جا غفلت نکنیم. اگر پسرم، دنبال میز و پشت میز نشینی هست و به این زودی ها امیدی نیست که میزی گیرش بیاید، من برایش تلاش نمی کنم. این پسر باید برود دنبال همن میز و به جای زن گرفتن، برود بنشیند پشت همان میز!

به پسرم می گویم: عزیز دلم! می گویی من لیسانس گرفته ام، ولی فلان جا مرا نمی خواهند. پسر خوبم! کارگری که می توانی بکنی؟ سنگ بری که می توانی بروی؟ به یک کارگر سنگ بری، روزی پانزده هزار تومان و به یک کارگر بنایی، روزی ده هزار تومان می دهند. یک سال برو زحمت بکش و تلاش کن، بعدا میز هم گیرت می آید.

در مورد دخترم، اگر خواستگار بیاید و همان طور که شما گفتید، ادب و اخلاق هم داشته باشد، خوب، این شرط اصلی است. من جوابم این است که: اگر این جوان، بالقوه، توان پیدا کردن کار را داشته باشد، انسان با عرضه ای باشد، قبول می کنم و با دخترم صحبت می کنم، اما اگر بفهمم و کشف بکنم که دنیا را آب ببرد، ایشان را خواب می برد و فقط آمده خواستگاری تا اسمش روی دخترم باشد، قبول نمی کنم.

اگر بفهم با عرضه است، تا شش ماه یا یک سال دیگر، خودم و والدینش پشتیبانی می کنیم. وقتی من دخترم را به آن جوان با عرضه دادم، انگیزه ی بیشتری پیدا می کند و می گوید: «من دختر مردم را گرفته ام. پس باید یک کاری، یک حرکتی بکنم. اگر میز ندارم، اشکالی ندارد، می روم بنایی، تراشکاری، نجاری، مکانیکی، فروشندگی، رانندگی تاکسی تلفنی، یا بازاریاب و تبلیغاتچی یک شرکتی می شوم تا بعد. خدا بزرگ است! کار بهتری هم پیدا می کنم».

- بعضی دختر و پسرهای جوان، وقتی زندگی مشترک را شروع می کنند، خیلی زود به این نتیجه می رسند که به درد هم نمی خورند و آن زندگی آرمانی ای که در ذهن داشته اند، امکان وقوع ندارد... بعد، جدایی را «رهایی» می بینند، به امید این که زوج بهتری برای خودشان پیدا کنند که شاید هیچ وقت هم پیدا نشود...

طلاق و جدایی پاک کردن صورت مسئله است. با این شیوه که مسئله حل نمی شود. طلاق، زمانی مجوز پیدا می کند که طرفین، واقعا نتوانند اختلافات را حل کنند. این که بدون تلاش برای رفع سوء تفاهم ها و اصلاح رفتارها به سراغ طلاق و جدایی برویم، کاملا اشتباه و خطاست.

در مرحله ی اول باید از متخصص کمک بگیریم، قدری از خواسته های خود بگذریم، قدری به آینده ی خود فکر کنیم، و آن گاه،اگر به این نتیجه رسیدیم که هیچ راهی برای ادامه ی زندگی وجود ندارد، طلاق، بهترین راه است.

جمع بندی 

در پایان فقط تکرار همین مطلب که ازدواج مثل هر اقدام مهم دیگری در زندگی، نیازمند آگاهی است: آگاهی از جوانب یک زندگی مشترک، از شرایط و تبعات آن، از مشکلات و فواید آن و از همه ی چیزهایی که ممکن است زندگی مشترک شما را به بهشت یا به جهنم، تبدیل کنند. داشتن چنین شناختی، لازمه ی شکل گیری یک ازدواج موفق و پایدار و پرنشاط است.