قرآن عزیز بنیان کننده ضرورت وحی
به عنوان نمونه آیاتی که در سوره مبارکهی مؤمن که به نام غافر هم نامیده میشود، و اولین «حم» از این حوامیم هفتگانه است، بیان میگردد. سوره از اینجا شروع میشود (حم تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ) (1) این قرآن و این کتاب آسمانی از پیشگاه الهی نازل شده است که او عزیز مطلق است و علیم مطلق. تنزیل یافته از حضور عزت و علم است. خدا که جامع همهی کمالات است، قهراً عزت و علم را هم داراست در تنزل وحی آنچه نقش مؤثر دارد عزت در پرتو علم، و علم در آغوش عزت است. عزیز به آن وجودی میگویند که دسترسی به او میسر نیست و همچنین نفوذناپذیر است. به آن موجودی که مستحکم و استوار است و اهل تسلیم و سازش نیست میگویند عزیز. آن زمین سفت و محکم و نفوذناپذیر را میگویند «ارض عزاز» زمینی است عزیز. مؤمن از این نظر که جز در برابر حق تسلیم نمیشود و هیچ عاملی در او راه پیدا نمیکند از عزت برخوردار است. این عزت پرتوی از عزت مطلق خداست. خدائی که قانونمندی جهان فیض اوست، و نظم جهان اثری از آثار اوست تحت نفوذ هیچ اثری قرار نمیگیرد. زیرا ممکن نیست اثر که موجودی ضعیف و محدود است بتواند در مؤثر که موجودی قوی و نامحدود است نفوذ کند. بنابراین، خداوند میشود عزیز مطلق و چون ذاتاً حضور محض است و تمام اشیاء در پیشگاه علمش حاضرند، آن حضرت علم مطلق خواهد بود. در تنزیل این کتاب یعنی نازل کردن محتوای آن به کسوه حرف و به قالب لفظ و تنزل دادن معارف آن در حد شنیدن و گفتن و نوشتن و همچنین در انزال آن معانی بلند به جهان طبیعت، عزت و علم خدا نقش داشته و دارد لذا، فرمود (تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ) چون هر اسمی از اسماء حسنای خداوند برای کار مخصوصی ظهور میکند. آنجا که صحبت توبه و پذیرش توبه تبهکاران است میبینید قرآن میگوید: (إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) و آنجا که صحبت کیفر تبهکاران است قرآن میگوید: (أَنَّ اللّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ). اسماء حسنای الهی هر کدام به منظوری خاص تنزل و ظهور مییابد. چون در تنزیل این قرآن عزت و علم نقش دارد پس عصاره قرآن و محتوای آن، عبارت از عزت همراه علم، و علم در کنار عزت نام برد، و اگر کسی عالم به قرآن و عامل به آن باشد مظهر عزیز علیم خواهد بود، و به مقدار آشنائیش با قرآن از عزت برخوردار میشود چون مؤمن عزیز است و به مقدار انسش با قرآن از علم الهی برخوردار میگردد، زیرا، قرآن علم است. (تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ). (2)
در سوره فصلت، که دومین «حم» از حوامیم هفتگانه است فرمود: (حم تَنزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) (3) «این کتاب از رحمت رحمانی حق نشأت گرفته و از رحمت رحیمیه حق تنزل یافته است.»
در اینجا رحمت ظهور کرده است نه رحمت عاطفی، بلکه آن مبدأی که نقص را به کمال ترمیم میکند و ناقص را به کمال و هدایت و اصل میسازد. رحمت خدا رحمت انفعالی و عاطفی نیست، چون در تنزل این کتاب که هر ناقصی را به کمالش هدایت و هر سالکی را به هدفش واصل میکند، رحمت رحمانیه و رحمت رحیمیه خداوند نقش مؤثر دارد. لذا، این دو اسم از اسماء حسنای الهی را ذکر کرد. (تَنزِیلٌ مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) اگر کسی با قرآن کریم آشنا شد به مقدار انسش با قرآن هم رحمان خواهد شد و هم رحیم. هم از رحمت رحمانیه خداوند برخوردار خواهد شد هم از رحمت رحیمیه آن حضرت متنعم خواهد بود. هم به فیض سعادت دنیا میرسد هم به فوز عظیم آخرت نائل میشود. خود مظهر رحمان و رحیم خواهد شد، زیرا او تنزل یافته رحمان رحیم را فراگرفته و تنزیل یافته رحمان رحیم در او ظهور کرده.
در سوره شوری که سومین «حم» از حوامیم هفتگانه است فرمود: (حم عسق كَذلِكَ یُوحِی إِلَیْكَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ) (4) وحی که بر تو نازل شده و میشود، همچنین وحیی که بر انبیاء پیشین نازل شده است از مبدأی است که آن مبدأ عزیز حکیم است. عزت همانطوری که در آغاز سوزه غافر اشاره شد، در تنزل قرآن نقش دارد، و همچنین حکمت نیز در تنزیل این قرآن سهم بسزایی دارد، یعنی خدای عزیز حکیم این معارف بلند و این محتوای پربار را تنزل داد. قرآن تنزل یافته عزت در پرتو حکمت است، اگر کسی با این کتاب بلند آسمانی آشنا شد به مقدار آشنائیش با آن از عزت و حکمت برخوردار میگردد، و خود میشود عزیز حکیم مقید، و مظهر عزیز حکیم مطلق خواهد شد.
در سوره زخرف که چهارمین «حم» از حوامیم قرآن کریم است فرمود: (حم وَالْكِتَابِ الْمُبِینِ إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَإِنَّهُ فِیام الْكِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَكِیمٌ) (5) سوگند به کتاب مبین، کتابی که روشنگر همهی حقایق است، هم بین است هم مبین، هم روشن است هم روشنگر. وقتی تنزل یافت، به کسوت لفظ درآمد و جامعهی لغت را دربرکرد، میشود عربی مبین، اما در مقام بالا که صحبت از لفظ نیست، آنجا که صحبت از کسوت کلمه و پیراهن لغت نیست، آنجا که جای پوشش کلمات نیست، در ام کتاب است، آنجا حکیم است، کتابی است علی و بلند، کتابی است حکیم، این علو در کنار حکمت، این حکمت در کنار اعتلا ظهور کرد و به صورت قرآن درآمد و هر انسانی که با قرآن علی حکیم مأنوس شود به مقدار انسش با قرآن از علو و حکمت برخوردار میگردد و از روحی بلند و جانی حکیم برخوردار شده، خود مظهر علی حکیم خواهد شد.
در سوره دخان، که پنجمین «حم» از حوامیم هفتگانه است فرمود: (حم وَالْكِتَابِ الْمُبِینِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا كُنَّا مُنذِرِینَ فِیهَا یُفْرَقُ كُلُّ أَمْرٍ حَكِیمٍ) (6) سوگند به این کتاب مبین که ما آن را در شب پر برکت قدر نازل کردیم. شبی را که خداوند پربرکت بداند از اهمیت ویژهای برخوردار میباشد و بسیاری از برکتهای الهی را خدا در شب نازل کرده است، چون روز انسان سرگرم شغلهای گوناگون میباشد و تنها در شب است که آسوده و فارغ است، شب است که انسان میتواند با معبودش به راز و نیاز بپردازد و از فیض خاصش استفاده کند. قسمت مهم فیضهای معنوی طبق بیان قرآن در شب افاضه شده است. تنزل قرآن در شب است (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَكَةٍ إِنَّا انزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ) (7) بالا رفتن انسان کامل یعنی عروج او هم در شب است (سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الْأَقْصَى الَّذِی بَارَكْنَا حَوْلَهُ) (8) و اگر مراسم ضیافت انبیا است آن هم در شب است. وقتی موسی کلیم الله به مهمانی خدا فراخوانده میشود همانا شب است، (وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلاَثِینَ لَیْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً) (9) چهل شب مهمان خدا بود. گرچه، روز هم انسان در حضور خداست ولی فیض شب فیض خاصی است، چون انسان، در شب فارغ البال است.
نشئه زنده داشتن شب، مناجات شب، دعای شب، و خضوع شب نشئهی خاصی است که با خضوع و مناجات و ذکر و عبادتهای روز فرق دارد، لذا خداوند به رسول خود فرمود: شب به عبادت برخیز، در حالی که نمازهای پنجگانه را در سورهی اسراء مشخص کرده فرمود: (أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّیْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ) (10) که این اشاره به پنج نماز است، هنگام ظهر تا پاسی از شب رفته، وقت چهار نماز است نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا، و اما بامداد که فرامیرسد هنگام نماز صبح یا پنجمین نماز است. آنگاه برای شبزندهداری و دعوت به قیام شب به رسولش فرمود (وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَى أَن یَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً) (11) شب را از دست مده، سحرخیز باش، زیرا آن نافله شب، آن خضوع شب و آن حضور شب بعثت تازهای است، چه اینکه نشئه ممتازی است اگر خواستی به مقام والا مبعوث شوی شبزندهداری را رها نکن.
یکی از بیانات امام یازدهم حسن بن علی (علیهماالسلام) که - سیدنا الاستاد علامه طباطبائی - رضوان الله تعالی علیه - میفرمودند که همهی روایات اهل بیت (علیهمالسلام) نور است ولی در بین سخنان آنها که همه نور است بعضیها نورانیترند - از غرر روایات ما بشمار میرود و خیلی پر فروغ و روشن است این است: «ان الوصول الی الله عزوجل سفر لایدرک الا بامتطاء اللیل) (12) سیر به سوی الله و حرکت به سمت خدا، سفری است که جز با زنده داشتن شب میسر نیست. با مرکز روز نمیشود این سفر سنگین را طی کرد، آن مرکب که هم پرتوان است و هم راه را در تاریکی و تنهائی بهتر میبیند و بهتر میپیماید همانا سحرخیزی و شبزنده داشتن است. تلاوت قرآن در سحر و خضوع در حضور خدا در سحر و همین محاسبه اعمال خویش در شب و گذشتهها را قاطعانه جبران کردن و تصمیم قطعی نسبت به آینده گرفتن در دل شب تار میسر است. استاد دیگرمان مرحوم حکیم الهی قمشهای رضوان الله علیه که اهل معنا و تهجد و عارف و حکیم و متعهد بود اینچنین سرود که:
چه خوش است یک شب بکشی هوی را *** به خلوص خواهی ز خدا خدا را
به حضور خوانی ورقی ز قرآن *** فکنی در آتش کتب ریا را
شود آنکه گاهی بدهند راهی *** به حضور شاهی چو من گدا را
او اهل زنده داشتن شب بود. شاگرد امام بود، و امامش فرمود، مسافر به سمت خدا باید شب سفر کند. امام یازدهم فرمود: سیر به سمت خدا جز با زندهداشتن شب میسر نیست.
گریه شام و سحر شکر که ضایع نشد *** قطره باران ما گوهر یکدانه شد
همه این لطایف ادبی گوشهای از گوشههای سخن نغز و پرمغز امام یازدهم (علیهالسلام) را شرح میدهد. اینها در کنار سفره اهل بیت (علیهمالسلام) نشستهاند. فهمیدهاند امامانشان این چنین میگویند: اگر قصد سفر الهی داری، سحرخیز باش و اگر سیر الی الله در سرداری شبزندهدار باش و اگر وجهه خدائی داری شب آن جهت را تعقیب کن و اگر سمتی داری شب به آن سوی سفر بکن چه اینکه قرآن در شب پربرکت نازل شد (إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةٍ مُبَارَكَةٍ) (13) آنگاه فرمود (أَمْراً مِنْ عِندِنَا إِنَّا كُنَّا مُرْسِلِینَ. رَحْمَةً مِن رَبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ) (14) خدای مبارک، خدایی که تبارک و تعالی است در تنزل قرآن ظهور کرده یعنی قرآن، تنزل یافته آن برکت خدائی است، ظاهرش برکت ظاهری، باطنش برکت باطنی است (وَأَسْبَغَ عَلَیْكُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً) (15) کسی که با ظاهر قرآن آشناست مقداری از برکت ظاهری آن را دریافت میکند و کسی که به باطن قرآن آشناست از محتوای عمق او عملاً و عملاً برخوردار میشود و از برکات بیشتری متنعم میگردد، تا به جایی میرسد که میتواند بگوید (وَجَعَلَنِی مُبَارَكاً أَیْنَ مَا كُنتُ) (16) مؤمن حکیم و آگاه از قرآن و محتوای آن به هر جا قدم بگذارد برکت ظهور میکند. همانطوری که عیسی مسیح گفت: من هرجا باشم منشأ برکتم و به هر کاری دست بزنم پربرکت خواهد بود زیرا، خود مظهر خدای تبارک و تعالی هستم (وَجَعَلَنِی مُبَارَكاً أَیْنَ مَا كُنتُ) (17).
سوره جاثیه که ششمین سوره از سورههای حوامیم است از اینجا شروع میشود (حم تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ) (18). این وحی و این وحی و این کتاب از منشأ عزت و حکمت تنزل کرده است همانطوری که در سوره غافر صحبت از خدای عزیز حکیم بود، در سوره جاثیه هم صحبت از خدای عزیز حکیم است. اگر قرآن طناب خداست و اگر خدا فرموده (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً) (19): به این طناب اعتصام کنید. یعنی این طناب به جائی ناگسستنی بسته است، اگر طناب یکجا جمع شود و در گوشهای قرار گیرد دیگر حبل قابل اعتصام نیست و مفتولی بیش نخواهد بود. اینکه در فرهنگ قرآن دعوت به اتحاد مسلمین در مدار قرآن میشود برای آن است که قرآن طناب ناگسستنی است و چیزی که گسسته نمیشود اعتصام به آن مانع گسستن است، و چون قرآن معصوم از زوال است، در نتیجه عامل عصمت دیگران خواهد بود. اعتصام به معصوم نقش عصمت دارد و اعتصام به غیر معصوم اثری نخواهد داشت. چیزی که خود پایگاه ثابتی ندارد نمیتواند جای اعتصام دیگری باشد. اعتصام به معنی مطلق امساک نیست. هر نگهداری را اعتصام نمیگویند، بلکه چنگ زدن و گرفتن چیزی که خود مصون است و انسان متمسک به آن را هم نگه میدارد اعتصام است. که آن شیء هم خود مصون است و هم صائن دیگران، هم معصوم است، هم عاصم، هم نمیلغزد، هم نمیگذارد دیگران بلغزند، هم معصوم از خطاست، هم جلو اشتباه دیگران را میگیرد، لذا هیچ عاملی نمیتواند مدار وحدت امت باشد، مگر قرآن، که عترت هم همین قرآن متحرک است (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعاً) پس اگر قرآن حبل است حبلی است که از مقام رفیع آویخته است و یک طرفش به دست خداست و طرف دیگرش در دست امت. امت اگر به این حبل و به این طناب آویخته دسترسی پیدا کرد خود این طناب او را نگه میدارد و بالا میبرد. اگر کمی بکوشد و حرکت کند و به این طناب مرتبط گردد رفیع خواهد شد، زیرا این طناب ایستا نیست، نظیر دیگر طنابهای آویخته که خود انسان باید بالا برود، بلکه این طناب پویاست، طنابی است که انسان را بالا میکشد، طنابی است که دائماً در تنزل و ترقی است، طنابی است که این فیض در تمام کانال و درجات آن ظهور دارد، طناب جامدی نیست، و نظیر دیگر حبلها یک طناب آویخته آرام نیست بلکه طنابی ناگسستنی و پویاست که اگر کسی به او دست زد بالا میرود. در اینجا فرمود شما هم به: عزت میرسید و هم به حکمت نائل میشوید. (تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ) (20) اینچنین است که گفته شد: (اقرأ وارق): بخوان و بالا برو. و خواندن یعنی به این طناب پویا دست زدن، این طناب خود انسان را بالا میبرد و متکامل میکند، خود راه است و خود عامل نیل به هدف.
در سوره احقاف که هفتمین سوره از حوامیم هفتگانه است، فرمود: (حم تَنزِیلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَكِیمِ) که این نیز همانند سوره غافر و سوره جاثیه نشان میدهد که این قرآن حبلی است که از منشأ عزت و حکمت آویخته شد، کتابی است که در تدوین این کتاب عزت و حکمت و علم و رحمت یعنی رحمت رحمانی و رحمت رحیمیه و دیگر اوصاف عظیم پروردگار نقش دارد. بنابراین قرآن کتابی خواهد بود که انس با آن امت را عزیز و حکیم میکند. آنگاه از حکمتش امت را برخوردار کرده و همچنین براساس اصول استدلال از عزتش آنها را برخوردار میکند. فرمود: گروهی که در برابر قرآن ایستادهاند نه تنها نتوانستهاند نفوذی در قرآن پیدا کنند بلکه سرنگون و سرکوب شدند. خاصیت عزت آن است که موجود عزیز نه تنها در برابر متجاوز تسلیم نمیشود بلکه مهاجم را سرکوب میکند. خاصیت عزیز آن است که نه تنها میتواند خود را نگه دارد و از حق خویش دفاع کند، بلکه آنهایی که برای دفع حق شورش کردند آنها را هم سرکوب و سرنگون میکند. لذا این دو مطلب در تمام این هفت سورهای که با «حم» آغاز شده، بیان شد که یکی تشریح وحی یا معنای تنزل قرآن، رهآورد انبیا و همان اصول کلی و معارف دین است، و دیگری عزیز بودن این کتاب و عزت محتوای آن، که کسانیکه علیه آن به مجادله برخاستند نه زبانشان زبان علمی بود که بتوانند از روزنه علم با قرآن جدال کنند و نه گوششان گوش شنوا بود که محتوای قرآن در گوششان فرورود. اینها به دلیل کبر و غرورشان علیه وحی الهی به مقاومت برخاستند و قرآن آنها را سرنگون و سرکوب کرد. در سوره غافر فرمود: (مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ كَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ) (21) دربارهی آیات قرآن جز کافران که دلبسته دنیایند کسی با آن به مجادله برنمیخیزد. فرمود: اینها با آیات الهی جدال میکنند که آنها را دفع کنند. مگر میشود با آیه خدائی در افتاد؟ مگر میشود نشانهی حق را ندیده گرفت؟ مگر میشود با نشانه آن بینشان به جنگ برخاست؟ مگر میشود با نشانهی عزت و قدرت مبارزه کرد؟ این نشانه نشانهی حق است، چگونه میشود انسان با نشانهی حق بجنگد؟ زیرا اگر قرآن نشانهی حق است هرگز این نشانه جدال پذیر نیست. این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت آن صفت است، چرا قرآن عزیز است؟ چون آیت خدای عزیز است. نشانه عزت حق است نه نشانه قراردادی و نه نشانهی اعتباری و علامتهای ساختگی، چون نشانههای اعتباری قابل تغییر است ولی نشانههای تکوینی قابل دگرگونی وضعی نیست. مثلاً اگر ما گفتیم رشد یک چمن نشانه وجود آب است، نمیشود با مشاهده چمن و رشد آن وجود آب را انکار کرد و آیت بودن رشد گل را نادیده گرفت و سرسبزی و خرمی بوستان را نادیده گرفت، و هستی آب را منکر شد، زیرا اگر آب نبود این باغ خرم و آن چمن سرسبز نبود و این گل شکوفا و معطر نبود. هرگز نمیشود با دیدن این شاخههای سرسبز به جنگ وجود آب رفت. هرگز نمیشود با مشاهده آیات خدا به جنگ وحی و رهآورد انبیا رفت (مَا یُجَادِلُ فِی آیَاتِ اللَّهِ إِلَّا الَّذِینَ كَفَرُوا فَلاَ یَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ) یعنی تحولهای سریع و رشد کاذب جدال کنندگان درباره آیات خدا مغرورت نکند. اینها اگر رشد و زیبایی چشمگیری دارند این جلوه جاذب فریبتان ندهد. زیرا این زبدی بیش نیست. شما که کلام زبده را دارید از زبد نهراسید. شما که بهترین سخن و زبدهترین بیان در اختیار شماست از زبد روی آب و از کف روی آن نهراسید، (فَلاَ یَغْرُرْكَ تَقَلُّبُهُمْ فِی الْبِلاَدِ) زیرا مستکبرین گذشته هم در برابر رهآورد انبیاء پیشین به مبارزه برخاسته و سرنگون شدند، چون پایان جنگ با عزت همانا ذلت است. نتیجهی جنگ با حکمت همانا ظهور جهل و سفاهت است. (وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ) (22) کسی که با حکمت ابراهیمی درمیافتد سفاهت خود را اظهار میکند. کسی هم که به جنگ با عزت برمیخیزد به ذلت مبتلا میشود. (كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَالْأَحْزَابُ مِن بَعْدِهِمْ وَهَمَّتْ كُلُّ أُمَّةٍ بِرَسُولِهِمْ لِیَأْخُذُوهُ) (23)، زیرا که هر یک از امم پیشین که در برابر انبیاء قیام کردند و خواستند آنها را و منطقشان را بکوبند و حق را دفع کنند، انبیاء نیز به مبارزه با آنها برخاستند و از حق دفاع کردند و پیروز شدند (وَجَادَلُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ) (24) خواستند با جدال باطل علیه حق برخیزند و آن را دفع کنند ولی انبیاء از حق دفاع نمودند و آن را تثبیت کردند. خداوند میفرماید: (فَأَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ عِقَابٍ) (25) آنها را سرکوب و سرنگونشان کرده و به دست فراموشی سپردم زیرا آنها جاهلانه به جنگ با عزت برخاستند و تن به ذلت دادند و سفیهانه در مقابل حکمت قیام کردند و دل به سفاهت سپردند. چون قرآن عزیز و حکیم است در برابر وحی خدا به مبارزه برخاستن اعتراف به جهل است، چون این کتاب عزیز است به جنگ عزیز رفتن جز شکست ذلیلانه بازدهی نخواهد داشت. فرمود: (فَأَخَذْتُهُمْ فَكَیْفَ كَانَ عِقَابٍ) چگونه عقابم را دیگران تحمل میکنند؟ عقاب را عقاب میگویند برای اینکه به دنبال تهبکاریهاست، در پشت سر جنایت قرار میگیرد، لذا میگویند عقوبت، یعنی در عقب و در پشت تبهکاری خواهد بود، به دنبال تبهکاری جاهلانه افرادی است که خواستد حق را دفع کنند (وَكَذلِكَ حَقَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ عَلَى الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَابُ النَّارِ) (26) نه تنها در دنیا جاهلانه ذلیل میشوند بلکه در آخرت محکوم به عذاب الیمند. خداوند در سوره غافر جدال مستکبرانه تبهکاران را نقل کرده و سرکوبی آنها را بازگو میکند. باز در همین سوره مبارکه غافر جریان فرعون را مطرح میکند (وَمَا كَیْدُ الْكَافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلاَلٍ) (27) اینها کیدشان به هلاکت منتهی میشود. دربارهی فرعون میفرماید: (وَمَا كَیْدُ فِرْعَوْنَ إِلَّا فِی تَبَابٍ) (28) کید فرعون در تباب و هلاکت است. چه اینکه درباره ابیلهب میفرماید: (تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ) (29) باز در همین سوره غافر میفرماید: (إِنَّ الَّذِینَ یُجَادِلُونَ فِی آیَاتِ اللَّهِ بِغَیْرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا كِبْرٌ مَا هُم بِبَالِغِیهِ) (30) آنها که برای دفع حق به جدال باطل برخاستند سندی در دست ندارند، حجت و برهان حکیمانهای در ذهن ندارند. از برهان به سلطان تعبیر میکنند زیرا دلیل عقلی مسلط بر خیال و وهم است. دلیل عقلی وهم را سرکوب میکند. و هم تحت سلطه برهان عقل است، دلیل را حجت و برهان و سلطان مینامند. فرمود: اینها سلطان ندارند، حرفی که وهم را سرکوب کند ندارند، در حد تخیل و وهم میاندیشند و سخن میگویند. این به دلیل جهلشان است (إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا كِبْرٌ) این فقط تکبر و استکبار است که وادارشان کرده اینچنین بیاندیشند، جز فخرفروشی باطل و کبریاطلبی باطل چیزی در ذهنشان نیست، هرگز به این کبر نمیرسند، زیرا انسان جاهل ذلیل، کبیر نخواهد شد. مقام شامخ کبر و کبیر شدن مال عزیز و حکیم است. مسکتبر هرگز به کبریائی و بزرگی نمیرسد (إِن فِی صُدُورِهِمْ أَلَّا كِبْرٌ)، گرچه قرآن بیماریهای دل را درمان میبخشد، اما بیماری کبر در جان اینها آنچنان رخنه و نفوذ کرده که سراپای جان اینها را فراگرفته و قابل درمان و علاج نیست. (سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْام لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَیُؤْمِنُونَ) (31) به خدا پناه بر که او هم شنوا و هم بیناست. ما هم از این فرصت استفاده کنیم، خدا را سوگند بدهیم به حق اسماء حسنایش و جمیع انبیاء و اولیایش دلهای همگان را به معارف قرآن کریم روشن کند، و امت بپاخاسته را به عزت و حکمت آشنا کند، و به برکت قرآن کریم رزمندگان جبهههای جنگ حق علیه باطل را ظفرمندانه از میدانهای جنگ به خانوادههاشان برساند، و امت شهیدپرور را تحت رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران نائب ولی عصر (علیهالسلام) به پیروزی نهائیشان برساند، و رهبر کبیر انقلاب را از امدادهای غیبی متنعم و برخوردار بفرماید. ارواح شهدای انقلاب شکوهمند اسلامی را با ارواح شهدای کربلا و ارواح طیبه اولیا و انبیاء الهی محشور بدارد. پایان امور همه ما را هم ختم به خیر بفرماید. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی غافر، آیات 1 و 2.
2. سورهی غافر، آیهی 1.
3. سورهی فصلت، آیات 1 و 2.
4. سورهی شوری، آیات 1 و 2 و 3.
5. سورهی زخرف، آیات 1 و 2 و 3 و 4.
6. سورهی دخان، آیات 1 و 2 و 3 و 4.
7. سورهی دخان و سورهی قدر، آیات 3 و 1.
8. سورهی بنیاسرائیل، آیهی 1.
9. سورهی اعراف، آیهی 142.
10. سوره بنیاسرائیل، آیهی 78.
11. سورهی اسراء، آیهی 79.
12. روضهی بحار کلمات امام عسکری (علیهالسلام).
13. سورهی دخان، آیهی 3.
14. سورهی دخان، آیات 5 و 6.
15. سورهی لقمان، آیهی 20.
16. سورهی مریم، آیهی 31.
17. سورهی مریم، آیهی 31.
18. سورهی جاثیه، آیات 1 و 2.
19. سورهی آل عمران، آیهی 103.
20. سورهی احقاف، آیهی 2.
21. سورهی غافر، آیهی 4.
22. سورهی بقره، آیهی 130.
23. سورهی غافر، آیهی 5.
24. سورهی غافر، آیهی 5.
25. سورهی غافر، آیهی 5.
26. سورهی غافر، آیهی 6.
27. سورهی غافر، آیهی 25.
28. سورهی غافر، آیهی 37.
29. سورهی اللهب، آیهی 1.
30. سورهی غافر، آیهی 56.
31. سورهی بقره، آیهی 6.
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}