دينداران و هنرمندان (1)

نويسنده:عليرضا باونديان

درباره هنر و معرفت هنري

عاطفه انگيزي از اساسي ترين ويژگيهاي اثر هنري است و انديشه، از همان دم که آميخته و آموخته عاطفه مي گردد، در ژرفاي وجود انسان جريان پيدا مي کند؛ با جان وي مي آميزد و در کشتزاران ِروان او جولان مي دهد. جرياني که هرگز از پيوستگي و پويش باز نمي ماند.
نظام سلطه جهاني مي کوشد تا فرآيند( پروسه) جهاني شدن را که امري محتوم و در زمره اقتضائات تاريخي است به نوعي برنامه (پروژه) نفساني تبديل کند و خود را به عنوان کدخداي بلامنازع دهکده جهاني به همگان و همگنان معرفي کند. ابرغارتگران در چنين شرايطي مي کوشند تا اصلي ترين مانع راه خود - دين– را از ميان بردارند. مسلم است که کم فروغ شدن تمسک عالميان به دين زماني اتفاق خواهد افتاد که توقع نسبت به آن در جامعه پايين آورده شود؛ و اين ممکن نيست جز از رونق افکندن شموليت دين. بنابراين منطقه اي کردن دين از جمله اغراض اصلي دشمنان دين است که امروزه پيوسته ولي پنهان آن را دنبال مي کنند.
غرب فکري که امروزه در کلام و گفتارکساني چون ساموئل هانتينگتون خود را بروز مي دهد بيش از همه وقت تمدن اسلامي و ذات الهي آن را دشمنان اصلي خود در آتيه مي دانند. آنها دريافته اند که همه بقاياي تمدن هاي امروزين – همچون تمدن هاي کنفوسيوسي، ارتد کسي، تمدن هاي شهودي شرقي، و... به مرور زمان در تمدن آنگلوساکسون مستحيل خواهد شد و از آن ميان يگانه تمدني که بي مهابا در برابر آنها قد مي افرازد، تمدن اسلامي است که نطفه هاي بالندگي آن در ايران با طلوع انقلاب اسلامي ايران پديد آمده است.
تمدن توانمند اسلامي – که سنگ بناي آن به اهتمام الهي پيامبراعظم (ص) نهاده شد و در ايران به نهايت طراوت و تلاوت رسيد – با واسطه هنر به عصرها و نسل هاي آينده معرفي شد و هنرمندان مسلمان با درايت عميق از آهنگ و آرمان فرهنگ اسلامي، به قدر توان و توشه خود در تبيين درونمايه هاي دين کوشيدند. امروز هم علي رغم شبهه سازيهاي دشمنان، ابعاد ذوقي اين تمدن بيش از هر زمان ديگري تبيين و معرفي و ظرفيتهاي هنري آن جلوه گرخواهد شد.

اشتراکات لفظي؛ زيبايي يا تزاحم؟

براستي هيچ واژه اي وجود ندارد که بتوان يک بار و براي هميشه و براي هر کسي در بردارنده يک معناي يگانه باشد.
با همه توسعه اي که مطالعات ِفلسفي در جهان اسلام پيدا کرد اما يکي از چالش هاي عمده اي که پيوسته در مسير ايشان عرض اندام مي کرد وجود "اشتراکات لفظي" بود. يعني در همه‌ي‌ زبانها لغاتي‌ يافت‌ مي‌شود كه‌ هر كدام‌ داراي‌ معاني‌ لغوي‌، عرفي‌ و اصطلاحي‌ متعدّدي‌ است‌. چنان‌ كه‌ در زبان‌ فارسي‌ واژه‌ي‌ "دوش‌" به‌ معناي‌ شب‌ ِ گذشته‌، كتف‌ (شانه‌) و دوش‌ ِحمّام‌ به‌ كار مي‌رود. يا كلمه‌ي‌ " شير" به‌ معناي‌ شير درنده‌، و شير نوشيدني‌، و شير آب‌، استعمال‌ مي‌شود.
هر چند وجود اشتراكات‌ لفظي‌، نقش‌ سازنده و مهّمي‌ را در متون ابداعي مانند شعر، ايفا‌ مي‌كند ولي‌ در علوم‌ و به‌ ويژه‌ در فلسفه‌، مشكلات‌ زيادي‌ را به‌ بار مي‌آورد.
اين معاني‌ مشترك‌ گاهي‌ به‌ قدري‌ به‌ هم‌ نزديكند كه‌ تميز آنها از يكديگر بسيار دشوار است‌. شاعران از وجود اين اشتراکات در ايجاد توهم و از آنجا در خلق جاذبه هاي کلامي و موقعيتي بيشترين استفاده ممکن را مي کردند. ولي درحوزه معرفت هاي حصولي و برهاني، به نظر مي رسد که بسياري‌ از مغالطات‌ در اثر اين‌گونه‌ اشتراكات‌ لفظي‌ روي‌ داده‌ تا آنجاکه گاهي‌ بزرگان‌ و صاحب‌نظران‌ بسياري را درجستن معناي راستين گرفتارکرده است. براستي جستار روش مند در هر زمينه ى معرفتى، از نظر منطقى مرهون اين است که قبل از پرداختن به خواص، آثار و احكام هر امرى و حتّى قبل از پرداختن به بحث از اثبات و نفى يك امر، بايد تعريف روشن و متمايزى از آن به دست دهيم. مسئله ى گستره ى شريعت و هر مسئله ى ديگر دين پژوهى مانند دين و هُنر، نه تنها از حيث موضوع شناسى، نيازمند تعريف و تبيين دين و هنر هستند بلكه بسيارى از اختلاف ها و چالش هاى موجود در اين گونه مسائل، به تعاريف و تصورات مختلف از موضوعات ارجاع دارند. براي همين است که گاه مشاهده مي کنيم که بسياري از انديشمندان به جاى نزاع علمى و معنوى، در دامان نزاع هاى لفظى گرفتار شده اند؛ پس غرض از تعريف، تمايز نهادن بين شىء تعريف شده و غير آن است كه گاه با تمايز ذاتى تحقق مى پذيرد و گاه با تمايز عرضى. تعريفى كه تأمين كننده ى تمايز ذاتى باشد، حدّ نام دارد و تعريفى كه بيان گر تمايز عرضى باشد، رسم ناميده مى شود. اگر در تعريف حدّى، همه ى ذاتيات مندرج گردد، حد تام و اگر برخى از آن ها لحاظ شود، حدّ غير تام خوانده مى شود. انواع ديگر از تعاريف، همانند تعريف هاى لفظى و لغوى، اشاره اى، كنايه اى و... نيز در منطق مطرح شده است.
البته بيان همه ى ذاتيات يك شيي و درج همه ى آن ها در تعريف، بسيار دشوار است و اين مسئله در تعريف دين، دشوارتر خواهد بود؛ ولى بايد به شرط اساسى در تعريف توجه داشت و آن اين كه تعريف به گونه اى نظم يابد كه جامع افراد و مانع اغيار باشد و به عبارت ديگر، داراى وضوح مفهومى و انطباق مصداقى باشد.
بعضي‌ از انديشمندان مانند ابن‌سينا معتقد و مقيد بوده‌اند كه‌ قبل‌ از ورود در بحثهاي‌ دقيق‌ برهاني و عقلي، نخست‌ معاني‌ مختلف‌ واژه‌ها و تفاوت‌ اصطلاحي‌ آنها را روشن‌ كنند تا از خلط‌ و اشتباه‌، جلوگيري‌ به‌ عمل‌ آيد. از اين روست که بايد به تنوير معاني واژه هايي چون معرفت، ماهيت، هنر و دين پرداخت تا از هرگونه اغتشاش مفهومي و تعبيرگري جلوگيري شود. بي شک اين تنوير از ورود کلمات به جرگه نشانه هاي سيال تفسيرپذير جلوگيري خواهد کرد و ذهن را به جانب اصل مساله هدايت خواهد کرد.

تمجيد هنربه جاي تعريف هنر

در طول تاريخ، کوشش هاي بي شماري براي ارايه تعريفي جامع، مانع و شناسا در مورد هنربه عمل آمده است. مراد همه اين کوشندگان، ايجاد تقسيم بندي و تعيين مرزهايي دقيق براي آسان سازي هرگونه پژوهش و بررسي درباره ماهيت و مضمون هاي متنوع و متعدد هنر و يافتن قاعده هاي مسلم هنرآوري بوده است. اما به نظر مي رسد که هنر از فرو افتادن در بندِ هر نوع تعريف کاملا دقيقي گريخته است؛ گويا در قلمرو آفريده هايي که مرهون و مديون معرفت هاي شهودي و اشراقي انسان اند، به علت وجود عوامل متغير و پيچيدگي هاي بي شمار، مرزبندي ها و تعاريف هرگز پايدار نمي ماند.
اما فارغ از اين بحث که شفاف سازي دقيق ِتبار و طينت راستين ِ هنر براستي ميسر است يا خير، نمي توان انکار کرد که هر اثر هنري، تجسم ِرمزگونه رازها و زيبايي هاي طبيعت و جهان ِ غيب است و در طول تاريخ همواره ظرفيت ِارجمند و گرانمايه اي براي تبيين ِعوالمي بوده است که عقل و حس قاصر از نيل به آن بوده اند. براي همين است که تاريخ انسان با تاريخ هنر آميخته و هنر هميشه در سايه سارِ اصلي ترين و مهم ترين دغدغه هاي انسان و دغدغه هاي انساني زيست کرده است. هنر؛ هرگز از انسان رها و جد انبوده و نخواهد بود. انسان در تاريخ گسترده خود هرگاه که از خشونت ماده به جان آمده و دلش از وحشت زندان ِسکندرِ شهوت و شرارت گرفته و به چمن ِفطرت خود انديشيده و خود را مرغ ِپي جوي آن وادي خرم دانسته به جانب هنر خراميده است.
بدينسان هنر، مجال ِمغتنمي براي انسان بوده تا بتواند ملال خود را از تعلق ها و تکلف هاي تحميلي اين سپنج عمر بيان دارد. او در اين بيانگري همچنين بر آن بوده است تا چنان اين رازهاي شهودي را به روايت بنشيند که همان حس و حالي که ابتدا در خودش روييده به مخاطب نيز منتقل شود. پس ترديدي نيست که هنر يک زبان است ( يعني داراي قراردادها و نشانه هاي وضعي و انشايي خاص خود است) اما پيش از آنکه زباني انتقالي باشد و بس، زباني ارتباطي است. به بياني ديگر اگرچه اطلاعات و دانشهايي در مواجه شدن با اين زبان عايدِ ذهن ما مي شود اما اين همه راه نيست: هنر، زباني ارتباطي و رفتارساز است و از آنجا که علت فاعلي آن الهام و جذبه است قوياً بر قواي شهودي وجود مخاطب نيز اثر مي گذارد و گاه بکلي سرشت و دهشتِ او را متحول مي سازد و نظام رفتاري او را تغيير مي دهد. آثار هنري از آن روي که زاده معرفت قلبي و دلي هنرمند هستند مي توانند قدرتمندانه شخصيت هنرمند و مخاطبان وي را تحت تاثير خود قرار دهند.
عاطفه انگيزي از اساسي ترين ويژگيهاي اثر هنري است و انديشه، از همان دم که آميخته و آموخته عاطفه مي گردد، در ژرفاي وجود انسان جريان پيدا مي کند؛ با جان وي مي آميزد و در کشتزاران ِروان او جولان مي دهد. جرياني که هرگز از پيوستگي و پويش باز نمي ماند.


معرفی پایگاههای اینترنتی


تصاوير مينياتور و نقاشي