نگاهي ارسطو وار به زندگي

نويسنده: رضا خسرو زاد

درباره تراژدي

تراژدي از نظر ارسطو عبارت است از: «محاكمات عملي جدي و داراي طول معين كه خود به خود كامل باشد و در صحنه به صورت نمايشنامه عرضه گردد نه به صورت روايت و حوادث آن حس شفقت و ترس را برانگيزد تا تزكيه از چنين عواطفي را موجب شود.»
منشأ تأثير تراژيك را بايد در ساخت طرح تراژيك جستجو كرد؛ يعني شكل و مسير طرح داستان و نوع اشخاصي كه عمل تراژيك را مؤثر و باوركردني مي سازند. اما «نور تروپ فراي»، عقيده دارد: «مبناي واقعي رابطه خدا با آدم، عين رابطه شاعر تراژدي نويس با قهرمان اثرش است».
تراژدي نويس مي داند كه قهرمان اثرش در اوضاع و احوال تراژيك قرار دارد، ولي تمام قدرت خود را به كار مي گيرد تا مسؤوليت دستكاري كردن اوضاع و احوال تراژيك به نفع پيشبرد اثرش را از خود سلب كند.
وي قهرمان اثرش را به همان صورتي كه خدا آدم را به فرشتگان عرضه داشت، به ما عرضه مي دارد.
تراژدي از هر تعريفي كه برخوردار باشد و منشأ تأثير تراژيكش هر چه كه باشد، آدم را در اوضاع و احوال انساني و قهرماني قرار مي دهد.تراژدي آدم در تجلي قانون طبيعي گرهگشايي مي شود. او به دنيايي پا مي گذارد كه در آن نفس «بودن»، تراژيك است! قهرمان تراژدي نيز اوضاع و احوالي همسان با اوضاع و احوال آدم دارد.به اين معني كه قهرمان تراژدي در نيمه راه جامعه انساني و در ارتباط با قدرت ناشناخته و مبهمي در آسمان قرار دارد. ارتباط او با اين قدرت پنهان همان جنبه از جنبه هاي وجودي اوست كه به آن «قهرماني» مي گويند و ما، يعني انسانهاي عادي از آن بي بهره ايم و اين همان جنبه اي است كه مايه وحشت در بيننده تراژدي مي گردد.
جنبه ديگر، جنبه بسيار انساني قهرمان تراژدي است كه به سبب آن زميني شده است. اين جنبه كه آن را هم انساني يا با تمام وجود داراي صفات خوب انساني بودن مي خوانند، سبب ايجاد ترحم در بيننده تراژدي يا خواننده آن مي شود.
اساس جهان بيني تراژيك، بودن در زمان است؛ يعني مفهوم كيفيت يك بعدي زندگي. جايي كه همه چيز به يك باره وقوع مي يابد و هر عملي عواقب ناگزير و محتومي دارد.
در جهان بيني تراژيك، مرگ، حادثه اي در زندگي يا پايان ناگزير زندگي نيست، بلكه رويدادي ضروري است كه به زندگي شكل و ساخت مي دهد. مرگ چيزي است كه فرد را تعريف و او را از تداوم زندگي كه ميان گذشته و آينده جاري است جدا مي كند.از آنجا كه معرفت و خودشناسي مبناي تراژدي است، الزاماً مصيبت بار نيست. بلكه نهايت آن رسيدن به آگاهي است. گنجايش قهرمان تراژدي براي عاطفه و كنش و واكنش و رنج بس بالاتر از گنجايش انسان معمولي است. تراژدي تأثير نيروي قهرماني را بر اوضاع و احوال انساني نشان مي دهد. هنگامي كه قهرمان تراژدي به پايان خويش مي رسد، لحظه اي دنيايي بزرگتر و عظيم تر، دنيايي سرشار از معنا و مفهوم، دنيايي كه روح با عظمت قهرمان بر آن حايل بود، در پيش چشمانمان آشكار مي شود، اما اسرار و غربت آن همچنان پابرجا مي ماند و از همين روست كه تراژدي هرگز تا نهايت ممكن رمزگشايي نمي گردد. و از اين رو درست همانند زندگي واقعي ما انسانهاي معمولي، در روشنايي تاريكي محضي قرار مي گيرد كه يكسرش شناخت و قطعيت و سر ديگرش ناآگاهي و شك و نسبيت است.
تعريفي كه ارسطو از تراژدي به دست مي دهد. در حقيقت نه با تمركز بر تراژدي و تحليل دقيق آن كه با شناخت زندگي و نظر كردن به جنبه هاي اصلي آن پديد آمده است.
«محاكات عملي جدي» كه ارسطو از آن سخن مي گويد، به دنيا آمدن و زيستن، خواستن و مبارزه است و «داراي طول معين كه خود به خود كامل باشد» همانا مرگ است كه طول «بودن» را مشخص مي كند و در نهايت باحضور خويش اين دور را كامل مي نمايد. بي گمان اگر لحظه اي خود را بيرون از چرخه زندگيمان قرار دهيم و به آن به عنوان يك تماشاگر نگاه كنيم و اين تولد و زيستن و خواستن و مبارزه و موانع و شكست و پيروزي و شناخت و درك و در نهايت مرگ را مرور كنيم، در مي يابيم كه تا چه حد اين نمايش صحنه اي توانسته حس شفقت و ترس را در ما برانگيزد و سبب تزكيه ما از چنين عواطفي گردد. بدين صورت، نهايي ترين عنصر تراژدي نيز شكل مي گيرد و اين همان چيزي است كه از آن با عنوان نگاه ارسطووار به زندگي ياد مي شود.