آداب رفاقت

بحث دربارۀ رفاقت است، باید مواظب باشیم بچه های ما، جوانهای ما از دختر و پسر با چه افرادی رفت و آمد دارند، و در ضمن باید توجه داشته باشیم که این مسأله برای خودمان هم هست، و مواظب باشیم با چه کسانی رفت و آمد داریم و بدانیم که رفیق، فوق العاده در زندگی انسان مؤثر است، در سعادت و شقاوت بچه ها، جوانها، و در سعادت و شقاوت همه و همه تأثیری بسزایی دارد. انسان مدنی است یعنی دوست یاب است. و اینکه با کسی رفت و آمد کند برای انسان ضروری است، انسان به تنهایی نمی تواند زندگی کند و علاوه بر آن هر زن و مردی مخصوصاً جوانها دوست دارند که دوستی داشته باشند، آشنایی داشته باشند و با آنها رفت و آمد نمایند و با آنها نشست و برخاست داشته باشند. این یک مسأله ضروری است.
ما می دانیم بچه ها، حتی بچه های دبستانی دوست دارند. رفیق دارند، افرادی را اول سالی انتخاب می کنند برای دوستی و نشست و برخاست و گفت و شنود و این دوست یابی در جوانها بیشتر است و اما در همۀ افراد چه بچه، چه نوجوان ، چه جوان ، چه پیر ، چه زن و چه مرد دوست گرفتن مسلّم است. از اینکه باید دوست داشته باشیم ، رفیق داشته باشیم ، رفت و آمد باید بکنیم دراین باره اشکالی نیست، اشکالی که هست در انتخاب است که اگر جوان شما رفیق نابابی را انتخاب کرد این رفیق ناباب، جوان شما را خراب می کنند، او را گمراه می سازد. چنانچه بچه شما با یک دوست خوب و از خانواده ای خوب و متدین سروکار و رفت و آمد داشته باشد، بچۀ شما رو به سعادت می رود.
اگر بچۀ شما علاقه به درس نداشته باشد همان رفیق خوب او را درس خوان می کند، و چنانچه بچه شما یک رفیق تنبل پیدا کرد ، جوان شما یک رفیق تنبل انتخاب نمود همان روز اول و دوم تنبلی این رفیق روی جوان و بچه اثر می گذارد و می بینید مطالعه ای که می کرد دیگر انجام
نمی دهد، درسی که می خواند دیگر نمی خواند، از این جهت در روایات اهلبیت راجع به انتخاب رفیق خیلی سفارش شده است، به اندازه ای سفارش شده است که رسول گرامی (ص)می فرماید:
« المرء علی دین خلیله» یعنی رفیق در دین انسان تأثیر بسزائی دارد، بعد هم می فرمود: ببین با که رفاقت می کنی. امام صادق (ع) می فرماید: رفیق خوب مثل این است که بادی بوزد به گلستانی وقتی باد وزید به گلستان می فرماید آن باد بوی عطر از گلستان می گیرد، ولو اینکه آن باد خود عطر ندارد. اما همین مقدار که این باد آمد در گلستان، از گلستان عطر می گیرد اگر رفیق، خوب شد نظیر همان بادی است که با عبور از گلستان ، معطر می شود.
« مثل الجلیس الصالح مثل العطار، إن لم یعطک من عطره أصابک من ریحه» رفیق خوب تو را معطر می کند به عکس، امام صادق(ع) می فرماید: رفیق بد مثل آتش می ماند همین طور که اگر شما با آتش تماس گرفتی شما را می سوزاند، رفیق بد یقین داشته باش تو را بد می کند، علی (ع) می فرماید: « ایّاک و مصاحبة الفسّاق فِاّنَ الشّر بالشرملحق » . اگر آن شر باشد یکروز ، دو روز طول نمی کشد تو هم شرّ خواهی شد.
در روایت دیگری آن حضرت می فرماید: «مجالسة الأشرار تورث سوء الظنّ بالأخیار» یعنی مواظب باش با رفیق بد نشست و برخاست نکنی برای این که اول بدی او، این است که تو را بدبین به بزرگان می کند، اگر شما یک رفیقی داشته باشی که پشت سر بزرگان حرف بزند ولو اینکه شما مرید آن بزرگان باشی یک ماه طول نمی کشد که شما هم به او بدبین می شوی.
یک کسی می گفت: بچه ام دو سه روز رفت منزل یک ضد انقلاب، وقتی که برگشت، دیدم حرفهای رکیکی می زند، حرفهای ضد انقلابی می زند حتی نسبت به امام مطالبی می گوید. جوان شما اگر با جوان عیاشی یک ماه بنشیند او را بیچاره می کند و می کشاند به مراکز فحشاء لذا قرآن شریف دراین باره زنگ خطر می زند، زنگ خطر قرآن خیلی هم قوی است، می فرماید:
« وَ یَومَ یَعَضٌ الظّالمُ عَلی یَدیهِ یَقُولُ یا لَیتَنی اتَّخذتُ مَعَ الرَّسُول سبیلاً یا وَیلتی لَیتنی لَم اتّخِذ فُلاناً خلیلاً لَقَد اَضَّلنی عَنِ الذِّکرِ بَعدَ اِذ جائنی وَ کانَ الشَّیطنُ لِلانِسانِ خَذولاً».
می فرماید روز قیامت که می شود باندازه ای پشیمان است که پشت دست خود را می گزد. دیدی انسان یک کار بیجائی می کند! پشیمان می شود، گاهی پشت دست می گزد ، گاهی لب می گزد، این از پشیمانی است. قرآن می گوید: در روز قیامت بعضی پشت دست می گزند، چه می گوید؟ می گوید: ایکاش با پیامبر اکرم (ص) سر و کار داشتم، بعد می گوید: ای وای بر من دیدی که رفیق بد مرا خراب کرد و مرا از قرآن ، از پیامبر و از همه چیز دور کرد.
بعد قرآن می فرماید: بدان که « و کان الشّطان للانسان خذولاً» ظاهراً شیطان در اینجا یعنی رفیق بد، یعنی شیطان انسی، می فرماید که رفیق بد تو را به خذلان می کشاند، رفیق بد تو را بیچاره می کند، مواظب باش، انسان یک ماه با افرادی بنشیند که مقید به نماز باشند مقید به روزه باشند مقید به نماز شب باشند مقید به اجتناب از گناه باشند به طور ناخودآگاه این آقا عوض می شود.
بعکس اگر کسی نماز شب خوان است و نماز اول وقت خوان و اجتناب از گناه می کند، اما یک ماه برود در مجالس غیردینی بنشیند با افراد ناباب، بطور ناخودآگاه نه تنها نماز شب او از بین
می رود، نماز اول وقتش نیز از بین می رود، من چه بسیار سراغ دارم دختر خانمهایی را که آنها نماز شب می خواندند، نماز جماعتشان ترک نمی شد، روزۀ مستحبی می گرفتند عمل امّ داود و امثال اینها بجا می آوردند، اما شوهر ناباب پیدا کرد، شوهر بی نماز پیدا کرد، همین دختر خانمی که نماز شب می خواند ، دیگر نه نماز صبح می خواند، نه نماز ظهر و عصر، چه بسیار من سراغ دارم ؛ دختر خانمهایی که با پوشه مدرسه یا دبیرستان می رفتند اما شوهر ناباب پیدا کرد، خویشان شوهر لاابالی در حجاب بودند این دختر خانم پوشه دار یک دختر لخت و عوری شد در خیابانها، عکسش را هم فراوان دیده ایم.
با این بحث سفارش می کنم که جوانها مواظب باشید اگر رفیق بدی پیدا کردید شما را از مسجد به مراکز فحشاء می کشاند.

داستانی آموزنده و پر معنا

نجاشی یکی از شعرای اهلبیت است و در زمان امیرالمؤمنین (ع) می زیست و برای امیرالمؤمنین(ع) اشعار می گفت و آدمی است متدین، آدمی است که دین در دل او رسوخ کرده، این آدم متدیّن این آدم مرید مولا امیرالمؤمنین و شاعر علی (ع) در ماه مبارک رمضان یک روزی قبل از ظهر می رفت برای مسجد پشت سر علی (ع) نماز بخواند رفیق نااهل درِ خانه نشسته بود، رفیق نا اهل به او سلام کرد. گفت: آقای نجاشی کجا؟ گفت: می خواهم بروم مسجد. گفت حالا که قبل از ظهر است. گفت می خواهم بروم مسجد مقداری قرآن بخوانم تا امیرالمؤمنین بیاید و پشت سر او نماز بخوانم گفت بفرمایید.
وارد شد مقداری با او صحبت کرد نجاشی به او گفت ماه مبارک رمضان است، چیزی که نمی شود خورد برویم مسجد بهتر است، ولی آن رفیق بد سر گذاشت در گوش او وسوسه شروع شد همان که در سورۀ معوذتین سورۀ آخر قرآن سه مرتبه از او به خدا پناه می برد از این رفیق بد، از وسوسۀ رفیق بد.
« بسم الله الرحمن الرحیم – قل اعوذ برب النّاس ، ملک النّاس ، اله الناس ، من شرّ الوسواس الخنّاس ، الّذی یُوسوس فی صدور النّاس من الجنة و النّاس »
یعنی خدایا پناه می برم به تو، خدایا پناه می برم به تو، خدایا پناه می برم به تو ، خدایا پناه می برم به تو، از وسوسۀ رفیق بد، از وسوسۀ شیطان، وقتی که وسوسه کند، اما غیر مستقیم، خنّاس زیرآبکی کار کردن را می گویند، خنّاس یعنی آن کسی که زهر را بریزد در کپسول و به خورد شما بدهد، خورد بچۀ شما بدهد. این را عرب می گوید خنّاس و این سورۀ مبارکه سه مرتبه پناه به خدا می برد از این گونه رفیق ها یعنی رفیقی که وسوسه کند مخصوصاً وسوسۀ زیرآبکی، وسوسۀ غیر مستقیم.
نجاشی آمد آن آقا سرگذاشت در گوش نجاشی، دیگر مستقیمش کرد، گفت که بیا برویم خانه، یک شراب نابی دارم، یک برۀ گوسفند هم دارم شراب به تو می دهم، بره هم به تو می دهم نجاشی تکان خورد گفت یعنی چه؟! در ماه مبارک رمضان این حرفها چیست می زنی؟ گفت که اشتباه کردم، بیا تا با تو حرف بزنم. کشاندش توی خانه نجاشی را نشاند، وسوسه شروع کرد، خدا أرحم الراحمین است، خدا می آمرزد بیا دَمی خوش باشیم، امروز گناه می کنیم فردا توبه، با گفتگو شراب را بخورد نجاشی داد، بعد هم بره را آورد بخورد نجاشی داد.
امیرالمؤمنین دارد نماز می خواند، بدمستی شروع شده، داد او رفت بالا خبر دادند به امیرالمؤمنین که شاعرت، آنکه صف اول می ایستد به نماز جماعت، شراب خورده، فرمودند: صاحب خانه را با نجاشی هر دو را بیاورید. اینها باید حدّ بخورند، هشتاد تازیانه باید به آنها زد مثل اینکه نجاشی کمتر خورده بود، چه جور بود نمی دانم تا پیش آمد، نجاشی فرار کرد نتوانستند او را بگیرند، نجاشی فرار کرد صاحب خانه را گرفتند، آوردند پیش امیرالمؤمنین و امیر المؤمنین حدّ را جاری کرد، نجاشی خیلی متشخص و آبرودار، طایفه دار بود، شب بعضی از بزرگان از طایفه اش آمدند خدمت امیرالمؤمنین واسطه شوند، آقا ببخشید اگر نجاشی بخواهد حدّ بخورد آبروی طایفۀ ما می رود.
امیرالمؤمنین فرمودند: نمی دانم چه می گویید، می گویید: حدود خدا را جاری نکنم؟ تهدید کردند، گفتند: یا علی اگر بخواهی حدّ جاری کنی این طایفه دشمن شما می شوند، فرمودند من باید حکم شرعی را انجام بدهم ولو اینکه جهان پشت به پشت یکدیگر کنند ضد من. دیدند
نمی شود، بالأخره نجاشی را دستگیر و حد جاری شد نجاشی همان شب که شلاق خورده بود فرار کرد رفت شام معاویه خبردار شد، نجاشی آمده معلوم می شود، نجاشی خیلی متشخص بوده که معاویه روی او حساب می کرده لذا جلسۀ خیر مقدم برای نجاشی گرفت، وزراء بودند ، وکلاء بودند، اشرافیان بودند، سفراء بودند. همه جمع بودند، جلسه از نظر تشریفات خیلی عالی بود، خوب، تشریفات برگزار شد، نجاشی نشسته بود معاویه به او رو کرد، گفت: این جلسه را من برای تو گرفته ام جواب داد می دانم، گفت: امیرالمؤمنین هم آن کسی است که تو را فراری داده، شلاّقت زده، گفت: این را هم می دانم گفت پس بلند شو اینجا مقداری از من تعریف کن، تشکر کن و مقداری هم از امیرالمؤمنین علی (ع) بدگویی بنما، نجاشی بلند شد ایستاد گفت:
مردم ! این جلسه را معاویه برای من گرفته این همه تشریفات برای من است، من هم از علی فرار کردم برای اینکه مرا حدّ زد فرار کردم آمدم اینجا و معنای این کارها این است که من نتوانستم زیر پرچم عدل علی باشم آمدم زیر پرچم ظلم معاویه و معاویه من گناهکار را قبول کرده زیر پرچمش آورده و برایم این تشریفات را گرفته و بالأخره بجای اینکه تعریف از معاویه کند، تعریف از امیرالمؤمنین و انتقاد از معاویه نمود.
نجاشی دین دارد، نجاشی ولایت دارد، اما همین نجاشی که ولایت دارد، شاعر خاص امیرالمؤمنین است در صف اول جماعت مولا جایش است قبل از ظهر می خواهد بیاید مسجد کوفه برای عبادت ولی رفیق بد او را برد در خانه شرابش داد، بره هم داد. قرآن می فرماید بدان اگر با رفیق بد نشست و برخاست کردی پشیمان می شوی پشت دست را دندان می گیری، برای خودت یا برای جوانت.
چه می گویی؟ می گویی: ای کاش جوان من با فلان کس رفت و آمد نداشت، دیدی آبروی جوانم و آبروی خودم را ریخت و به قول قرآن این کاشکی ها نه در دنیا و نه در آخرت دیگر فایده ای ندارد. آب ریخته را که دیگر نمی شود برگرداند. اگر آبروی شما یا آبروی جوانتان ریخت دیگر نمی شود آبروی ریخته را برگرداند.
دختر خانم مواظب باش با پسر جوان بنام درس خواندن نشست و برخاست نداشته باش، آتش است می سوزاند، مقدس اردبیلی (ره) مرجع تقلید است، بارها خدمت امام زمان رسیده، از او سئوال
می کنند(پیرمرد هفتاد ساله که دیگر غریزه جنسی ندارد) آقا اگر در یک خانه ای هیچ کس نباشد جز یک زن، مانعی هم نداشته باشد، شما زنا می کنی یا نه، مقدس اردبیلی نگفت، نه ، گفت : پناه
می برم به خدا اگر چنین صحنه ای برای من جلو بیاید.
مقدس اردبیلی هفتاد ساله خدمت امام زمان رسیده ، مرجع تقلید شیعه باندازه ای باتقوا است که اسمش ملااحمد است، علماء به او لقب مقدس داده اند این مرد هفتاد ساله می گوید پناه می برم به خدا ، من در یک جایی باشم یک زن هم باشد و هیچکس غیر من و آن زن نباشد.
پدر و مادر! ببینید دختر شما با یک پسر جوان در اتاق نشسته اند دارند درس می خوانند و بی تفاوت باشی، این جنایت است به کی؟ به اولادت، این خیانت است ، دختر تو هر چه نجیب ، اما مقدس اردبیلی می گوید: انسان نجیب اینجا در خطر است، این بی تفاوتی درست نیست، بالاتر از این بگویم، قرآن مجید دربارۀ یوسف (ع) می گوید: « و لقد همّت به وَهَمّ بها لولا أن را برهان ربّه» زلیخا به یوسف تمایل پیدا کرد، یوسف هم به زلیخا تمایل پیدا کرد، اگر عصمتش نبود، چون معصوم بود تمایل پیدا نکرد چنانچه معصوم نبود او هم می رفت.
این جمله به پدر و مادرها چه می گوید، به دختر خانمها چه می گوید، به جوانهای مسجدی چه می گوید، حضرت یوسف توانست از امتحان بیرون آید آن امتحانی که به قول استاد بزرگوار ما علاّمه طباطبائی (ره) می فرمودند: بیست و چهار زمینه برای گناه یوسف بود، اگر یکی از این بیست و چهار زمینه برای هرکس فراهم شود گناه می کند، اما یوسف توانست این بیست و چهار زمینه را زیر پا بگذارد و از امتحان خوب درآید، یوسف می گوید: پروردگارا! « اِن لا تَصرِف عَنّی کَیدَهُنَّ اَصبُ اِلیهِنَّ و اکُن مِنَ الجاهِلینَ» می گوید خدایا تو باید یاریم کنی و الاّ من هم می روم اگر دست عنایت تو روی سرم نباشد اگر تو مرا نگاهم نداری من هم می روم، این آیه به پدر و مادرها چه می گوید؟ مواظب باشید رفیق بد تأثیر عجیبی دارد، نجاشی را می کشاند در خانه و شرابش می دهد، جوان باعفت را، جوان باشخصیت را ، به مراکز فحشاء و آنجا بی آبرویی برای همه درست می کند، دختر عفیف باحیا را می کشاند به بی عفتی، و بالأخره رفیق بد از هر آتشی ، سوزنده تر است. از هر شرّی شرتر است.
بعکس رفیق خوب، خوشا به حال کسانی که رفیق خوب دارند «عبدالله بن جندب» یکی از اصحاب امام صادق(ع) است، او پیرمرد است و کور هم شده، دیدند عبدالله بن جندب سه پنجاه و یک رکعت نماز می خواند، می دانید در شبانه روز پنجاه و یک رکعت نماز داریم، هفده رکعت واجب، سی و چهار رکعت نوافل مستحب، دیدند این آقا نه پنجاه و یک رکعت نماز می خواند سه تا پنجاه و یک رکعت. دیدند عبدالله بن جندب در سال سه ماه روزه می گیرد، سه مرتبه زکات می دهد. به او گفتند نماز یک مرتبه، روزه یک مرتبه، زکات یک مرتبه، گفت برای خاطر این که من دو تا رفیق داشتم این دو رفیقم از دنیا رفته اند، وفای رفاقت اقتضا می کند هر کاری که برای خودم بکنم برای آنها هم انجام دهم این است معنی رفیقی که آدم را سعادتمند می کند، به این می گویند رفیقی که هم در زمان حیات به فکر هست هم بعد از مرگ.
قال علی (ع) « لا یکون الصّدیق صدیقاً حتّی یحفظ أخاه فی ثلاث : فی نکبته و غیبته و وفاته» رفیق خوب به کی می گوئیم ، شما پیرمردها ، مسن ها با که باید رفت و آمد کنید، یک روایتی راجع به ازدواج است آن روایت با القاء خصوصیت می آید اینجا، یعنی زن و شوهر باید رفیق و مصاحب باشند و درآنجا می گوید با که رفت و آمد بکن، رسول گرامی می فرماید: « إذا جائَکُم مَن تَرضَونَ دینه و امانَتهُ دینهُ و آمانَتهُ اِلیکُم فَزوّجُوهُ والاّ تکن فِتنةٌ وَ فَسادٌ کبیرٌ»
یعنی آقا اگر می خواهی رفیق انتخاب کنی باید دو تا شرط داشته باشد، یکی دین داشته باشد، یکی اخلاق، اخلاق انسانیت، باوفا باشد، باعفّت باشد، باوقار باشد، یکی هم دین داشته باشد، این روایت شریف که بارها پیامبر فرمودند، آقا اگر این دو شرط در رفیق بود با او رفیق شد « واِلاّ تکن فتنة و فساد کبیر» و الاّ فساد بار می آید آن هم فساد بزرگی، و الاّ فتنه ایجاد می شود آن هم فتنه بزرگی ، یعنی دختر خانم، شما باید دوست بگیری، اما یک دختر متدین و بااخلاق، مواظب باش آن دختری که در طایفۀ بی حجابها در طایفه پست بزرگ شده با او رفت و آمد نکن، او را به عنوان دوست نگیر، اگر می بینی لاابالی در نماز است، اگر خیلی به دین اهمیت نمی دهد. با این رفت و شد نکن.
جوان اگر می خواهی دوست بگیری باید متدین باشد، تا تو را بکشاند به مسجد، تا تو را بکشاند پای منبر و محراب، تا تو را بکشاند به کتابهای دینی، مواظب باش اگر دین نداشته باشد تو را
می فروشد. به فرمودۀ امام صادق(ع) تو را می فروشد به یک ناهار، تو را می فروشد، به یک حرف، شخصیت تو را می کوبد، با یک جمله، اگر بی وفا باشد، اگر اخلاق انسانیت نداشته باشد این رفیق نیست این دشمن است بصورت رفیق است.
لذا این روایت به ما می گوید: در رفاقت دو تا شرط لازم است و اگر می خواهید تربیت اولاد کنید، ببینید اولادتان با که رفت و آمد دارد و آن دوست اولادتان این دو شرط را دارد یا نه، این دو تا شرط در سر حد لزوم است.
دو تا شرط داریم که این دو شرط در سرحدّ لزوم نیست، اما خیلی خوب است که این هم باشد.1- عاقل باشد امام سجاد (ع) می فرماید: مواظب باش رفیق احمق نگیری ، برای اینکه رفیق احمق گاهی می خواهد به تو استفاده برساند، اما ضرر می رساند ، آدم احمق بقول عوام ، مثال خوبی است می گویند دوستی خاله خرس، دوستی با احمق دوستی خاله خرس است. دوست شما عاقل باشد.
دربارۀ فضل بن مروان می گویند. این فضل بن مروان معتصم است، معتصم خلیفۀ عباسی است آدم حسودی است این فضل بن مروان یک سور داده بود خیلی مفصل، جمعیتی را مهمان کرده بود وقتی معتصم وارد جلسه شد حسادتش گل کرد، دید تشریفات خیلی بالاست ، همان جا حسادتش را رو کرد، گفت: یک وزیر این همه تشریفات، اینها را او از کجا آورده این فرشها، این ظرفها کجا بوده، هی غر زد به فضل بن مروان گفتند سرت در مخاطره است، اگر امشب سرت نرود فردا می رود، آمدی یک سور بدهی، یک مهمانی بکنی برای اینکه مقرّب بشوی اما حسابی مبغوض شدی.
فضل بن مروان ترسید، بالأخره جلسه اداره شد معتصم با همان حال عصبانیت بلند شد و رفت ، وقتی رفت فضل بن مروان یک دوست عاقلی داشت به نام ابراهیم موصلی، رو کرد به فضل گفت: سرت در مخاطره است اما من درست می کنم الآن برو پیش معتصم. من می فرستم کسی را و یک جمله می گویم و آن جمله موجب می شود که نجات پیدا کنی و تو هم فوراً بیا، فضل بن مروان رفت پیش معتصم رفیقش کسی را فرستاد، گفت: به فضل بگویید مردم آمده اند فرشهایشان را می خواهند . مردم آمده اند ظرفهایشان را می خواهند ، چه کار می خواهی بکنی الآن بدهیم ببرند یا خودت می آیی؟ خودت از خلیفه اجازه بگیر و بیا.
فضل بن مروان هم رو کرد به خلیفه، گفت: مردم آمده اند فرشهایشان را می خواهند، ظرفهایشان را می خواهند اجازه بدهید من بروم. معتصم تغییر کرد حسادتش از بین رفت گفت این فرشها مال تو نبود؟ گفت نه این فرشها مال من نبود، ظرفها هم مال من نیست صاحبانش آمده اند می خواهند ببرند گفت: بلند شو برو فرشهای مردم را بده. ابراهیم موصلی این آقا را از مرگ نجات داد. نظیر این ابتکار زیاد است که رفیق عاقل انسان را نجات می دهند.
شرط دوم – رفیق دانا انتخاب کن زیرا ولو بحث علمی نکند اما علمش به شما سرایت می کند ولو اینکه خیلی متدین نباشد اما از نظر علمی از او استفاده می کنی صاحب معراج السعاده جمله ای دارد، جملۀ خوبی است، می گوید: یک صیادی آمد در مدرسه آنجا خستگی درآورد دو تا طلبه نشسته بودند داشتند مباحثه می کردند مباحثه آنها اتفاقاً درباره خنثی بود – در فقه ما یک مسئله ای داریم و آن اینکه بعضی از افراد نه زن هستند نه مرد- با اینکه هم علامت زنی دارند هم علامت مردی، به این افراد می گویند خنثی، خوب حکمش هم در فقه خیلی حکم مشکلی است، منقسم می شود به چند قسم و مشکلش خنثای مشکل است که نمی توانند تشخیص بدهند زن است یا مرد، آنوقت او باید چه کار بکند.
این صیاد، خوب چیزی سرش نمی شد، اما یک لفظ خنثی شنید آمد برای صید کردن، اتفاقاً یک ماهی خیلی قشنگی را زنده صید کرد ماهی خیلی قشنگ بود گفت ماهی را می برم پیش حاکم جایزه بگیرم، اتفاقاً آمد و درباریان به او راه دادند از بس این ماهی قشنگ بود رفت آنجا و آن هم خیلی پسندید، هزار درهم به او داد، بادمجان دورقاب چین ها حسادتشان گل کرد این بیچاره صیاد خداحافظی کرد خیلی خوشحال شد و رفت. گفتند ماهی یک درهم قیمتش است، تو می خواهی جایزه بدهی ده درهم بده صد درهم بده هزار درهم دادی به او برای چه؟ گفت: خوب می گویید چه کار کنم؟ یک فرد حسود بدجنسی گفت هیچ، صیاد را بخواه وقتی می آید بگو این ماهی تو نر است یا ماده؟ اگر گفت نر است ، بگو ماهی ماده می خواهیم اگر گفت ماده است، بگو ما ماهی نر می خواهیم گفت بدحرفی نیست. بیچاره صیاد را برگرداندند. به او گفت آقا راستی ما یک سئوالی از شما داریم. این ماهی تو نر است یا ماده، گفت آقا این ماهی نه نر است ، نه ماده بلکه خنثی است! گفت هزار درهم دیگر به او بدهید! هزار درهم دیگر هم گرفت و رفت.
صاحب معراج السعاده می فرماید: همین نیم ساعتی که او آمد در مدرسه برای دنیایش هم خیلی مفید بود. حرف خوب است، اگر بتوانید با یک عالمی ، دانایی رفت و آمد داشته باشید.
خلاصه حرف این شد، بحث امروز بحثی است مفید اما زنگ خطر است. و این زنگ خطر برای دخترها و پسرها بیشتر است، برای جوانها بیشتر است، زنگ خطری است برای پدر و مادرها، و زنگ خطری است برای همه و آن اینکه رفیق تأثیر بسزایی در خوشبختی و بدبختی انسان دارد و مواظب باشید رفیق خوب داشته باشید با افراد خوب رفت و آمد کنید، حتی به بازاریان سفارش می کنم طرف حسابهای شما یک افراد خوبی باشند . و الاّ بیچاره می کنند شما را، به کاسب ها سفارش می کنم طرف حسابهای شما یک افراد متدین بااخلاقی باشند و به همه و همه سفارش می کنم که رفت و شد شما با افراد متدین و بااخلاق و علاوه بر اینکه افراد متدین و بااخلاقی هستند اگر بتوانید عاقل و عالم هم باشند.

معرفی سایت مرتبط با این مقاله


تصاویر زیبا و مرتبط با این مقاله