نویسنده: سیدجواد طباطبایی




 

چگونه محمود افغان توانست ایران را تسخیر کند؟

پیش از یورش افغانان، زمینه‌های درونی سقوط شاهنشاهی صفویان آماده شده بود. ایران آبستن حوادث بود، شاه سلطان حسین را بر اثر سست عنصری و بی‌لیاقتی، روزگار تیره شده بود و آن می‌کرد که او را به کار نمی‌آمد. ماجرای یورش افغانان زمانی آغاز شد که حکومت مرکزی گرگین خان نامی را به حکومت قندهار گماشت. این گرگین خان از اعیان گرجستان بود که از زمان شاه عباس بزرگ یکی از ولایات ایران بزرگ به شمار می‌آمد. در زمان شاه سلطان حسین گرگین خان با استفاده از ضعف دربار علم طغیان برافراشت تا گرجستان را از یوغ حکومت مرکزی ایران آزاد کند. شاه به موقع لشکری گران به سرکوبی گرگین خان گسیل داشت، اما بیشتر از آن مبالغی هنگفت به بزرگان گرجستان پرداخته شد تا از حاکم ایالت حمایت نکنند، چندان که گرگین خان در خطر قرارگرفت و متواری شد، اما با وساطت برادرش که در دربار ایران منصب دیوان‌بیگی داشت، مورد عفو قرار گرفت و به تختگاه صفویان آمد. (1) در این زمان، خان مغول که از پنجاه سال پیش از آن، سلطه‌ی خود را بر قندهار از دست داده بود، به عملیات ایذایی آغاز کرد و دربار ایران گرگین‌‌خان را که سرداری کارآمد بود، به قندهار گسیل داشت. گرگین خان به فرماندهی سپاهیان گرجی منصوب شد و با معاونت برادرزاده‌ی خود، خسرو خان، خطر خان مغول را دفع کرد و آرامش به قندهار برگشت. بر اثر این کاردانی گرگین خان، مناسبات او با دربار بهبود پیدا کرد و به ویژه زمانی که گزارش‌هایی درباره‌ی خطر میرویس در قندهار به دربار فرستاد، بسیار حسنه شد.
گرگین خان‌ که دُو سِرسو او را «مردی روشن‌بین، زیرک و با حمیّت در مصالح حکومت» توصیف کرده است، شالوده‌ی اقتدار حکومت مرکزی را در قندهار استوار کرد و دریافت که افغانان مردمانی ناراحت، پر جنب و جوش و دارای طبعی جنگاورند و به گفته‌ی دُو سِر سو «تنها زمانی رضایت خاطر پیدا می‌کردند که به همسایگان خود حمله می‌بردند.» این مردم شجاع و مصمم زمانی که سرداری توانا آنان را رهبری می‌کرد و از توانایی‌های خود آگاهی پیدا می‌کردند، به خطری بزرگ تبدیل می‌شدند. (2)
میرویس که کلانتر قندهار بود و به خاطر حسن سلوک خود در میان اهالی قندهار، به مردی محبوب تبدیل شده بود، در نظر گرگین خان مردی خطرناک جلوه کرد و حاکم ولایت بر آن شد که او را از قندهار دور کند. گرگین خان در گزارش خود به شاه از سوء ظن خود نسبت به میرویس سخن گفت و پیشنهاد کرد که او را به اصفهان تبعید کند. کروسینسکی می‌نویسد که در چنین مواردی «در عثمانی چنین عمل نمی‌کردند، بلکه برای فرستادن سر میرویس دستور صریح صادر می‌‎کردند»، اما از دربار ایران چنین دستوری صادر نشد. (3) دُو سِرسو بابیان این نکته به یکی از تعارض‌های درونی نظام حکومتی ایران اشاره می‌کند. او به درستی می‌گوید که اگر چه نظام حکومتی ایران خودکامه بود، اما همین نظام خودکامه با ملایمت و اعتدال خاصی اِعمال می‌شد. (4) گرگین خان میرویس را به دربار فرستاد و به شاه تذکر داد که اگر می‌خواهد قندهار از دست او خارج نشود، نباید به او اجازه‌ی بازگشت به قندهار بدهد. شگفت این که میرویس مظنون که می‌بایست در اصفهان تحت نظر باشد، بر اثر حیله و تدبیر خود توانست نه تنها به دربار راه پیدا کند، بلکه به گفته‌ی کروسینسکی به محرم راز وزیران و بزرگان تختگاه تبدیل شود و پیوسته در پذیرایی‌های آنان حاضر باشد. تبعید اجباری میرویس به اصفهان و اقامت در دربار برای او که مردی زیرک بود و سودای بزرگی در سر می‌پخت، فرصت گرانبهایی بود تا اوضاع دربار ایران را زیر نظر داشته باشد. (5) او در زمان اقامت در دربار بویژه «مخالفت‌ها و کینه‌های دو فرقه» از درباریان و کارگزاران نسبت به یکدیگر را از نزدیک مورد بررسی قرار داد و به گفته‌ی دُو سِرسو
به محض اطلاع پیدا کردن [از دسته‌بندی‌های میان درباریان] تصمیم گرفت تا با نفوذ در میان آنان از هر دو طرف استفاده کند و راه خود را با چنان مهارتی هموار کرد که هیچ یک از طرفین نتوانستند نسبت به او سوءِ ظنی پیدا کنند. (6)
میرویس پس از اقامتی در دربار، به قصد زیارت مکّه عازم حجاز شد. این سفر به سبب پی‌آمدهایی که داشت، یکی از نقطه‌ عطف‌های یورش افغانان بود و دُو سِرسو آن را «زمان نخستین ضربه‌ای» می‌داند که میرویس بر پیکر شاهنشاهی ایران وارد کرد و هم او می‌گوید که آن زیارت «سرچشمه‌ی همه‌ی حوادثی بود که از آن پس فروپاشی کشور را به دنبال آورد.» (7) میرویس بر آن شده بود که به شورش خود علیه حکومت مرکزی صبغه‌ای دینی بدهد، زیرا تنها انگیزه‌ی دینی شورش می‌توانست اتحادی میان همه‌ی اقوام افغان به وجود آورد و آنان را به اطاعت کورکورانه از رهبر شورش وادار کند. (8) اعلام مذهب رسمی که در آغاز و در دوره‌ی شکوفایی فرمانروایی صفویان در رویارویی با خلافت عثمانی، نقطه‌ی قوتی برای نظام حکومتی ایران به شمار می‌آمد، با چیره شدن ضعف بر ارکان آن به نقطه‌ ضعفی جدّی تبدیل شد. به گفته‌ی دُو سِرسو ، در زمان شاه عباس نیز علمای مکّه فتوایی مبنی بر جواز قیام به سیف علیه رافضیان صادر کرده بودند. در آن فتوای علمای حجاز آمده بود که «اگر مسلمانی یک مسیحی محارب را بکشد، یک ثواب کرده است، اما کسی که یک ایرانی را بکشد، ثوابی کرده است که اجر آن هفتاد بار بیشتر است.» (9)
در زمان شاه عباس رابطه‌ی نیروها میان حکومت مرکزی ایران و دنیای اهل سنّت، در مجموع، به نفع ایران بود، اما میرویس زمانی توانست چنین فتوایی را از علمای مکّه بگیرد که رابطه‌ی نیروها نه تنها با خلافت عثمانی، بلکه حتی با شورشیان یکی از ولایات سنی‌نشین به ضرر ایران دگرگون شده بود. وانگهی، این فتوا به دست مردی داده شد که به گفته‌ی دُو سِرسو «به تنهایی هوشمند‌تر از همه‌ی وزیران دربار ایران بود.» (10) مخالفان گرگین خان در دربار نیز خطر او را در پیش شاه سلطان حسین برجسته و چنین وانمود کرده بودند که میرویس مردی است که توانایی مقابله با او را دارد. شاه نیز برای تقویت مقام میرویس در رویارویی با نماینده‌ی خود در قندهار به او خلعت بخشید، اما میرویس با هوشمندی مناسبات حسنه‌ی خود را با هواداران گرگین خان، به ویژه برادر او که منصب دیوان بیگی نیز داشت، در دربار در خفا حفظ کرده بود. میرویس در سال 1709 با شکوه و جلال وارد قندهار شد و در اجرای نقشه‌ی خود توانست در موقع مناسب گرگین خان را به قتل برساند. اهالی قندهار نیز با استفاده از این فرصت قیام کردند و سپاهیان ایرانی و گرجی را خلع سلاح کردند. (11) از آن پس، میرویس بزرگان قوم و بخشی از مردم را در شورایی گرد آورد و با علنی کردن فتوای علمای مکه توضیح داد که شورش علیه حکومت مرکزی توجیهی شرعی دارد. (12)
رایزنی در شورا به دنبال گفتگوهای مخالف و موافق به درازا کشید، اما سرانجام، میرویس به حکومت قندهار گماشته و منصب سرداری سپاهیان نیز به او محول شد. آن گاه او کسانی را به حضور شاه ایران گسیل داشت تا مراتب ناخشنودی او را از تسلط سپاهیان گرجی بر جان و مال و ناموس مسلمانان قندهار اعلام کند، اما در عین حال، به شاه قول داد که سر از چنبر اطاعت او بیرون نکند. خبر قتل گرگین خان که مخالفانی در دربار داشت، جدی تلقی نشد و تا دو سال پس از آن نیز واکنشی به دنبال نیاورد و در این مدت میرویس توانست مواضع خود را تقویت کند. (13) در این دو سال، دربار به حوادث قندهار توجهی نشان نداد، اما با سپری شدن آن دو سال، برادرزاده‌ی گرگین خان مقتول به عنوان سردار سپاه ایران انتخاب شد و با لشکری که بیشتر از سربازان گرجی تشکیل می‌شد، آماده‌ی دفع شورش شد. دربار ایران که کانون دسته‌بندی و توطئه‌ بود، با انتساب برادرزاده‌ی گرگین خان به عنوان سردار سپاه، در واقع، با یک تیر هدف دوگانه‌ای را نشانه رفته بود: از سویی، در میان قشون ایران، او سردار توانایی به شمار می‌آمد و از سوی دیگر، در دربار پیوسته سوء ظنی نسبت به وفاداری بزرگان گرجی تباری که در خدمت حکومت مرکزی بودند، وجود داشت. احتمال می‌رفت که با انتخاب این سردار، هم او را از دربار دور کنند و هم شرّ شورشیان دفع شود. سپاه ایران که سرداری گرجی در مقام فرماندهی آن قرار داشت، از سربازان و امیران گرجی و ایرانی تشکیل می‌شد. نقش امیران و سربازان ایرانی این بود که از توطئه‌ی احتمالی گرجیان جلوگیری کنند و همین امر موجب شد که بار دیگر، تفرقه و دسته‌بندی به مانعی در راه موفقیت سپاه ایران تبدیل شود. دُو سِرسو بر آن است که
«گروهی از درباریان که نقشی در اعزام میرویس به قندهار و قتل گرگین خان و شورش قندهار داشتند، به شکست برادرزاده‌ی او دل بسته بودند. آنان می‌ترسیدند که مبادا در صورت موفقیت این لشکر‌کشی، گرجیان، به دنبال چنین خدمتی، در نزد شاه تقرب پیدا کنند و به شاه چنین وانمود کردند که گروه آنان مناسباتی پنهانی با میرویس و در نتیجه نقشی در شورش داشته است.» (14)
در دربار توطئه‌هایی آغاز شد تا تدارکات دولتی به جایی نرسد و به ویژه به سه حیله متوسل شدند که هر یک از آنها می‌توانست بهترین طرح‌ها را عقیم بگذارد. نخست این که شورای دولتی مبالغی را برای لشکرکشی اختصاص داده و دستور پرداخت آن نیز صادر شده بود. اختصاص منابع مالی با حضور شاه صورت گرفته بود و از این رو، مخالفت با آن امکان‌پذیر نبود، اما پس از آن که دستور پرداخت صادر شد، خزانه‌داران اشکال‌تراشی کردند و خود وزیران نیز که دستور پرداخت را تصویب کرده بودند، در خفا مانع پرداخت پول شدند. پول بسیار دیر و تنها یک سوم آن پرداخت شد. (15) دیگر آن که عناصر ایرانی سپاه حاضر نبودند از سرداری گرجی که در نظر آنان بیگانه به شمار می‌آمد، تبعیت کنند و خواستار آن شدند که امیری ایرانی به فرماندهی آنان گماشته شود. (16) پی‌آمدهای این امر برای حُسن اجرای لشکرکشی سخت نامطلوب بود. امیر ایرانی به هر بهانه‌ای از دستور سردار سپاه سرپیچی می‌کرد و از این نافرمانی نیز ترسی به خود راه نمی‌داد، زیرا اطمینان داشت که مورد حمایت گروه مخالف قرار خواهد گرفت . کروسینسکی می‌نویسد که «مخالفان گرجیان از او خواسته بودند که تا جایی که در توان داشته باشد، با سردار از در ناسازگاری درآید.» (17) سومین حیله که بیش از همه به سپاه ایران آسیب رساند و موجب شکست آن شد، این بود که برای تجلیل از سردار، و به عنوان نشانه‌ی تشخّص او، امیری را به مباشرت منزل او منصوب کرده بودند. این امیر، مردی زیرک و جاسوسی ماهر بود و توانست از همه‌ی اسرار درون خانه‌ی او آگاه شود. پدر دُو سِرسو، نویسنده‌ی کتاب تاریخ واپسین انقلاب ایران، می‌نویسد که کروسینسکی در گزارش خود تصریح نمی‌کند که آیا این انتخاب با صواب دید میرویس بوده است یا نه؟ اما او بر آن است که اگر انتخاب به میرویس واگذار می‌شد، خود او بهتر از این نمی‌توانست انتخاب کند، زیرا مباشر سردار ایرانی جاسوسی بود که میرویس را در جریان همه‌ی رایزنی‌ها و تصمیم‌های سپاهی که به مقابله با او فرستاده شده بود، قرار می‌داد. کروسینسکی می‌نویسد:
«این جاسوس مسکین به کار بدتری نیز دست زد و آن این بود که پس از خیانت به سردار خود به شورشیان پیوست و به عنوان راهنما آنان را به اصفهان هدایت کرد.» (18)
سپاه حکومت مرکزی بسیار دیر به قندهار رسید و در آن هنگام به سبب پیش‌بینی‌های ماهرانه‌ی میرویس، در بیرون حصار شهر، آذوقه‌ای یافت نمی‌شد. پیش از رسیدن سپاهیان ایران، روستاییان با دارایی‌های خود به داخل حصار قندهار کوچ داده شده بودند و میرویس دستور داده بود گندم و آذوقه‌ی موجود در روستاها را به شهر حمل کنند و آن گاه با سپاهیان خود همه‌ی روستاهای اطراف را ویران کرده بود. سپاهیان از همان آغاز دچار قحطی شدند و این امر نیز به اختلاف‌های میان عناصر ایرانی و گرجی‌تبار دامن زد، زیرا ایرانیان گمان برده بودند که سردار گرجی تبار به نیازهای غذایی سربازان گرجی خود توجه بیشتری نشان می‌دهد. کروسینسکی می‌نویسد که در آن زمان «میرویس در کنار حصار شهر دست روی دست گذاشته بود و سپاهیانی را که خود را بیهوده از میان می‌بردند، نظاره می‌کرد». (19) در حالی که میرویس همه چیز را زیر نظر داشت، ارتش ایران مجبور به عقب‌نشینی شد، اما او هنوز نمی‌دانست عقب‌نشینی واقعی است یا تظاهر به آن، ولی اندک زمانی بعد، از طریق مباشر سردار ایرانی که از بی‌نظمی اردوگاه ایران استفاده کرده و خود را به قندهار رسانده بود، به وضع سپاه ایران پی برد. (20) میرویس با سربازان خود دشمن را دنبال و به واپسین ستون‌های آن شکست سختی وارد کرد. او آهنگ آن کرده بود که به گروه سربازان گرجی نیز حمله کند، اما با پایداری پانصد تن از آنان مواجه و ناچار به عقب‌نشینی شد.
در این نبرد، خسرو خان که مأمور دفاع از واپسین ستون لشکر بود، کشته شد و این شکستی گران برای سپاه ایران بود. کروسینسکی بر آن است که «در آن زمان، در ایران سرداری نبود که شایستگی جانشینی او را داشته باشد». (21) کروسینسکی، به نقل از منابع مبلّغان مسیحی جلفای اصفهان، خسرو خان را سرداری می‌داند که در آغاز به اسلام گرویده بود تا بتواند تصدی حکومت گرجستان را از دست ندهد، اما سپس از کرده‌ی خود پشیمان شده بود. او می‌نویسد که خسروخان تصمیم داشت پس از بازگشت از نبرد قندهار اسلام را ترک گفته و بار دیگر به مسیحیت بازگردد و آماده بود تا حکومت را فدای دیانت کند.خسرو خان با قرار دادن صلیبی روی عَلَم بزرگ خود آمادگی خود را به این کار اعلام کرده بود. کروسینسکی می‌نویسد:
«در ایران، مبلغان حامی بزرگ‌تری از او نداشتند. پیوسته دو راهب فرقه‌ی کاپوسَن‌ها به عنوان پزشک او را همراهی می‌کردند که در لشکرکشی قندهار نیز با او بودند و یک روحانی کارمِلی نیز به نام پدر بازیل همراه او بود که او را در سخت‌ترین لحظات ترک نکرد و با او کشته شد.» (22)
باری، این شکست موجب ناامیدی دربار ایران شد و تا دو سال پس از آن هیچ کوششی برای لشکرکشی به عمل نیامد (23) و زمانی نیز که لشکری آراسته شد، نتوانست کاری از پیش ببرد. بدین سان، میرویس افغانان قندهار را از وابستگی به دربار ایران رهایی بخشید. میرویس پس از نزدیک به هفت سال فرمانروایی در قندهار در سال 1717 قالب تهی کرد و از آن جا که فرزندان او هنوز به سن رشد نرسیده بودند، برادرش را به جای او نشاندند. کروسینسکی بر آن است که در زمانی که میرویس قصد داشت شورش خود علیه حکومت مرکزی را آشکار کند، ارتش ایران هنوز نفرات لازم را در اختیار داشت، اما بیشتر سربازان چیره و مواجب کافی دریافت نمی‌کردند و به سبب ضعف فرماندهی و فقدان روحیه‌ی جنگی، کارآیی خود را از دست داده بودند. اختلاف‌ها و دسته‌بندی‌های میان وزیران و کارگزاران دولتی نیز مزید بر علت بود، زیرا «هر گروهی رشته‌های گروه دیگر را پنبه می‌کرد.» (24)
با مرگ میرویس برادرش به جانشینی او برگزیده شد و این برادر به خلاف میرویس که «بی‌باک و اهل عمل» بود، گرایشی به «اعتدال و احتیاط» از خود نشان می‌داد. (25) او، مانند عقلای قوم افعان، بیشتر به صلح و آرامش تمایل داشت، زیرا آنان خود را در وضعی نمی‌دیدند که بتوانند مدتی طولانی با دربار رویارویی کنند. تصمیم گرفته شد که نمایندگانی برای اعلام تبعیت افغانان، با رعایت دو شرط، از حکومت مرکزی به اصفهان گسیل داشته شود. نخست آن که چون علت شورش، گماردن والیان غیر محلی، وجود سپاهیان بیگانه در قندهار و فساد کارگزاران دولتی بوده است، دربار متعهد شود که از آن پس چنین افرادی از مرکز فرستاده نشوند و در قندهار نیز مانند دیگر ایالات قلمرو شاهنشاهی والیانی از همان ولایت انتخاب شوند و نیز در قندهار و همه‌ی ولایات افغانی‌نشین حکومت در خانواده‌ی میرویس موروثی بماند. (26) دیگر آن که خراج پرداختی اهالی قندهار کاهش یابد. (27) به هنگامی که نمایندگان آماده‌ی عزیمت به تختگاه بودند، اتفاقی افتاد که تصمیم بزرگان قوم را بر هم زد. اگر چه جانشین سردار شورشی و عقلای قوم موافق این قرار بودند، اما اکثریت مردم و به ویژه نظامیانی که مزه‌ی پیروزی را چشیده بودند، حاضر نبودند بار دیگر از حکومت مرکزی تبعیت کنند. وانگهی، به قول‌های حکومت نیز که شکست‌های سختی را تحمل کرده بود، اطمینان نداشتند. میرویس به هنگام مرگ به افغانان وصیت کرده بود که
«اگر ایرانیان بخواهند به شما حمله کنند، به هر قیمتی با آنان صلح کنید، اما اگر جرأت و توان حمله به شما را پیدا نکردند، خود شما به آنان حمله کنید.» (28)
این وصیت با خواست شورشیانی که سلاح به دست گرفته بودند، سازگار بود و آوازه‌ی آن به گوش یکی از پسران میرویس، به نام محمود که 17، 18 سال بیش نداشت، رسید و او، به گفته‌ی کروسینسکی، «تصمیمی گرفت که با خشونت ذاتی و تربیت وحشیانه‌ای که در میان کشتارها و راهزنی‌ها یافته بود»، مطابقت داشت. (29) محمود، شبانه، سر عمو و قیّم خود را برید، بر بالای مناره‌ای رفت که بر فراز آن طبل‌هایی تعبیه شده بود که به نشانه‌ی فراخوان افغانان به شورا آن‌ها را به صدا در می‌آوردند و «از آن جا که چوبی برای نواختن طبل‌ها در اختیار نداشت، با پاپوش‌های خود طبل‌ها را به صدا درآورد.» (30) محمود به مردمی که گرد آمده بودند، اعلام کرد که جنگ باید ادامه یابد. دربار ایران به گمان این که با مرگ میرویس غائله پایان یافته است، در خوشحالی به سر می‌برد، و خبر «انقلاب» جدید در قندهار زمانی به درباریان رسید که بسیار دیر شده بود. محمود در دو سال نخست، با بهره‌گرفتن از بی‌حرکتی دربار، سرزمین‌های هزاره‌نشین را که اهالی آن شیعی مذهب بودند، به تصرف خود درآورد. اگر چه هزاره‌ها به حکومت مرکزی تمایل داشتند، اما حکومت ایران روی خوشی به آنان نشان نداد و آنان ناچار زیر فشار محمود افغان با او متحد شدند.
سرانجام، دربار ایران به خطری که شورش افغانان داشت، پی برد و صفی قلی خان به عنوان سردار جنگ مأمور تدارک سپاه شد. همه‌ی وزیران و کارگزاران دربار با اعزام او موافق بودند و کروسینسکی با تأکید بر کارآیی و کاردانی این سردار ایرانی که پیش از آن نیز منصب دیوان بیگی اصفهان را داشت، می‌گوید که در آن زمان «انتخابی بهتر از آن ممکن نبود». (31) او مردی درستکار بود و بر اثر همین درستکاری با سعایت درباریان از کار برکنار شده بود. صفی قلی خان به واسطه‌ی تجربه‌ی تلخی که از خدمتگزاری پیدا کرده بود، به رغم اصرار شخص شاه از پذیرفتن مقام سرداری طفره رفت، اما درباریان ناچار چاره‌ای اندیشیدند و فرزند او که هفده سال بیش نداشت، به عنوان سردار جنگ برگزیده شد تا پدر را مجبور کنند فرزند خود را همراهی کند. شاه به پسر صفی‌قلی خان اسب و خلعت فرستاد و او که به غرور جوانی سر از پا نمی‌شناخت، از پدر خواست تا او نیز به این امر رضا دهد. صفی‌قلی خان، از بد حادثه، به عنوان نایب سردار خردسال و به نام او، هدایت سپاه ایران را بر عهده گرفت. (32) لشکری با شانزده هزار مرد جنگی آراسته شد، اما در آغاز نبرد سردار خردسال بر اثر بی‌تجربگی و سبک سری در مهلکه‌ای افتاد و به مفاجا کشته شد. پدر به شنیدن خبر کشته شدن فرزند، نومیدوار، بر سپاه دشمن زد، اما او نیز کشته شد و هزیمت در لشکر ایران افتاد. (33) در بار ایران می‌خواست جنگ را دنبال کند، اما کسی را یارای تصدی فرماندهی نبود و ناچار خود اعتمادالدوله داوطلب شد، ولی خواجه‌سرایان که ازمخالفان سرسخت او بودند، به شاه توصیه کردند که جمع میان صدارت عُظما و فرماندهی نظامی قرین احتیاط نیست و شاه لطف‌علی خان را که نسبتی سببی با اعتمادالدوله داشت، به سرداری سپاه منصوب کرد. لطف‌علی خان، در آغاز، برای نشان دادن ضرف شست، خواست دست شیخ مسقط را از آن جا کوتاه کند، اما چون ارتش ایران فاقد ناوگان دریایی بود، با پرتغالیان به مذاکره پرداخت تا با پرداخت پول سپاهیان او را به مسقط برسانند، ولی این بار نیز پول به موقع حواله نشد و عملیات متوقف شد. محمود افغان با استفاده از فرصت دوری سپاه ایران به کرمان لشکر کشید و چون در خفا با کسانی در آن ولایت مناسباتی داشت، توانست آن را متصرف شود. (34)
کروسینسکی تسخیر کرمان را از پی‌آمدهای سیاست دینی نامناسب حکومت مرکزی در این ایالت می‌داند. در زمان شاه سلطان حسین بر اثر سخت‌گیری و تعصب شریعتمداران قشری، مدارای دینی که از زمان شاه عباس موجب شده بود تا معتقدان همه‌ی ادیان و مذاهب با صلح و آرامش در کنار هم زندگی کنند، از میان رفت و مؤمنان بسیاری از ادیان و مذاهب در تنگنای نخوت رقیبان خود گرفتار شدند. سفرنامه‌نویسان‌ گزارش کرده‌اند که در ولایاتی از قلمرو شاهنشاهی که مؤمنان مذاهبی غیر از تشیع سکونت داشتند، آن شهرها آسان‌تر به تصرف افغانان در می‌آمد.
کروسینسکی، مانند برخی دیگر از سفرنامه‌نویسان، گفته است که در کرمان زرتشتیان چنان مورد آزار و اذیت متولیان شریعت رسمی بودند که ورود افغانان را هم چون پیام رهایی‌بخش تلقی کردند و محمود افغان به آسانی شهر را به تصرف خود درآورد. (35) با انتشار خبر سقوط کرمان، اعتمادالدوله، لطف‌علی خان، بلافاصله با سپاه خود عازم کرمان شد و شکست سختی بر محمود افغان وارد کرد و فرمانده شورشیان با شرمساری به قندهار عقب نشست. کروسینسکی می‌نویسد که او «با این شکست دریافت که در ایران هنوز کسانی هستند که بتوانند سر او را به چنبر اطاعت از قانون باز آورند». (36) لطف علی خان شکستی را که بر اثر توطئه‌ی درباریان خورده بود، فراموش نکرده بود و در این موقع کوشید از آنان انتقام بگیرد. با این هدف، او بار دیگر خود را به کرانه‌های خلیج فارس رساند. بزرگان دربار در این نواحی مستغلات و خانه‌های پر جلال و شکوهی داشتند و سردار ایرانی به بهانه‌ی این که جیره و مواجب سربازان به موقع نرسیده، آنان را در آن خانه‌ها جای داد و آن چه از اسب، شتر و سلاح در آن خانه‌ها بود، به تصرف سربازان درآمد. کروسینسکی بر آن است که «شاید، هرگز در ایران، ارتشی تا این حد چابک و مرتب وجود نداشت.» (37) آن گاه، لطف علی خان، در آغاز زمستان 1720، عازم شیراز شد، اما بار دیگر دستگاه دسیسه‌چینی در دربار به کار افتاد. بزرگان از پیروزی او به وحشت افتادند و دانستند که در صورت شکست کامل یورش افغانان اتحاد میان لطف‌علی خان و اعتماد‌الدوله برای منافع آنان خالی از خطر نمی‌تواند باشد.
توطئه‌چینان در دربار برای تأمین منافع خود تصمیم داشتند لطف علی خان را از میان بردارند، اما نابودی او بدون از میان بردن امید رهایی قندهار ممکن نمی‌شد و در این مورد نیز مانند گذشته، به گفته دُو سِرسو،
«ملاحظه‌ی نفع خصوصی آنان بر تأمین مصلحت عالی‌تر حکومت چیره شد؛ و درباریان ترجیح دادند که برای از دست دادن همه چیز خطر کنند تا این که سلاح در دست سرداری بماند که پیروزی او بر دشمنان کشور جز به بهای نابودی آنان تمام نمی‌شد.» (38)
درباریان به خوبی می‌دانستند که خنثی کردن خطر فرمانده سپاه پیروز، لطف علی خان، بدون از میان برداشتن اعتمادالدوله ممکن نیست و از این رو ذهن شاه را با شبهه‌ی توطئه‌ی اعتمادالدوله مشوب کردند. آن گاه، برای چاره‌ی کار، دو تن از افراد متنفذ راکه گویا حکیم باشی و ملّاباشی بودند، به حضور شاه روانه کردند و شاه سلطان حسین نیز بی‌آنکه تحقیقی کرده باشد، شبانه کس فرستاد تا سر اعتمادالدوله را از تن جدا کند. (39) اعتمادالدوله را به خانه‌ی قورچی‌باشی انتقال دادند، نخست، چشم‌های او را درآوردند و پس از اعمال شکنجه، همه‌‌ی دارایی او را که به نهصد هزار تومان بالغ می‌شد، مصادره کردند، (40) اما روز بعد چون اتفاقی نیفتاد، شاه متوجه شد که توطئه‌ای در کار نبوده است، از دستور خود پشیمان شد و از حکیم‌باشی خواست اعتمادالدوله را نکشند تا خود به گناهان او رسیدگی کند. رسیدگی انجام شد و اعتمادالدوله به همه‌ی اتهاماتی که متوجه او بود، پاسخ گفت. کروسینسکی می‌نویسد که
«مصلحت نظام ایجاب می‌کرد که او خیانتکار باشد و دیگر این که با او به عنوان خیانتکار رفتار کرده بودند و سرانجام این که او می‌توانست جنایتکار باشد.» (41)
شاه به بی‌گناهی او اطمینان حاصل کرده بود. وانگهی، او از همه‌ی وزیران و دیگر رایزنان شاه بصیرت بیشتری در تدبیر امور داشت و به آسانی می‌توانست در مقام صدارت عُظما باقی بماند. (42) با این همه، اعتمادی به رایزنی با کسی که با او چنین بد رفتار کرده بودند، نبود و ناچار او را در قصر شیراز زندانی و برای او مستمری برقرار کردند. اعتمادالدوله که برای حفظ منافع خود موجب مرگ گرگین خان شده بود، (43) خود نیز پس از ورود محمود افغان به شیراز به علتی که معلوم نیست، در کام مرگ فرو رفت. لطف‌علی خان در شیراز دستگیر شد و آن چه او در جنگ به چنگ آورده بود، مصادره کردند، اما به اموال موروثی او دست درازی نکردند. لطف علی خان مدت‌ها تحت نظر قرار داشت، اما به گفته‌ی کروسینسکی که او را بسیار می‌ستاید، او همیشه آماده بود تا به خاطر وظیفه آن چه بر او رفته بود، به فراموشی بسپارد. در زمان قحطی اصفهان از او خواسته شد فرماندهی سپاه را بر عهده بگیرد، اما به سبب این که سپاهیان بسیار کمی مانده بودند و در برابر سپاهیان افغانی کاری از آنان ساخته نبود، نپذیرفت. کروسینسکی بر آن است که سایه‌ی توطئه هم چنان بر روی او سنگینی می‌کرد و اگر شکست می‌خورد، شبهه‌ی وجود توطئه تقویت پیدا می‌شد. (44) محمود پس از تسخیر اصفهان دستور داد لطف علی خان را پیش او بیاورند و قصد داشت که او را به خود نزدیک کند، اما در حالی که خود شاه از سلطنت کناره‌گیری کرده بود، سردار ایرانی از پیوستن به محمود امتناع کرد و در فرصت مناسبی نیز قصد خود را برای پیوستن به سپاهیان طهماسب سوم، ولیعهد شاه سلطان حسین، عملی کرد. (45) محمود دستور داد در جستجوی او همه‌ی خانه‌های اصفهان را گشتند و وعده داد به کسی که نشانی از او بدهد، پاداش بزرگی بدهد. لطف علی خان به سال 1722 در بِن اصفهان شناخته و دستگیر شد و به نوشته‌ی کروسینسکی محمود،
«این وحشیِ خشمگین از فرار لطف علی خان، به محض دیدن او به سوی وی رفت و با شمشیر لطف‌علی خان را مُثله کرد.» (46)
باری، شاه سلطان حسین با از میان برداشتن دو تن از آگاه‌ترین رایزنان خود که کروسینسکی آنان را «ماهرترین و هوشمندترین» مردان کشور می‌داند، تیشه به ریشه‌ی سلطنت خود زد. (47) محمود افغان که اوضاع دربار و پایتخت ایران را از نزدیک دنبال می‌کرد، زمستان سال 1721 را به تهیه‌ی تدارکات سپری کرد و در همان موقع لزگیان با استفاده از اوضاع آشفته‌ی کشور به ایالت‌های شمالی حمله کردند و محمود از طریق جاسوسان خود دانست که دربار ایران قادر به دفاع از خود و حرکت نیست. (48) دربار ایران از هر نظر در مضیقه بود: «نه سپاهیانی در اختیار داشت، نه پول برای تدارک نظامی و بیشتر از همه نه سرداری که بتواند فرماندهی سپاه را بر عهده گیرد.» (49) مورد لطف علی خان نشان داده بود که در ایران «خطر پیروز شدن از شکست خوردن بیشتر است». (50) کروسینسکی درباره‌ی این وضعیت اسفناک کشور و این که وضع در همه‌ی سطوح کشور بد بود و خرابی اوضاع همه‌ی طبقات مردم را شامل می‌شد، می‌نویسد:
در شاه حسی، در بزرگان غیرتی، در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود. (51) [و] ... بی‌نظمی چنان عمومیت داشت که گویی همه‌ی بخش‌های شاهنشاهی ایران در آستانه‌ی فروپاشی است. (52)
محمود تصمیم داشت به کرمان لشکر بکشد و با تسخیر شهر، آن را به مرکز عملیات خود تبدیل کند. از این رو، همه‌ی تابستان و زمستان را به گرد آوردن سپاه، ترتیب لشکر و تدارک مهمات گذراند. در آذر سال 1721، محمود برادر خود را در قندهار گذاشت تا والی شهر باشد و خود در رأس لشکری گران به سوی کرمان عزیمت کرد و در دی ماه به آن جا رسید. (53)
درباره‌ی شمار سپاهیان شورشیان حدس‌های گوناگونی زده‌اند. دُو سِرسو بر پایه‌ی گزارش کروسینسکی شمار آنان را به هنگام ورود به اصفهان حدود چهل هزار نفر برآورد کرده است که به طور عمده از افغانان شورشی، مغولان و دیگر عناصر ماجراجو که برای غارت به آنان پیوسته بودند، تشکیل می‌شد و در دومین حمله به کرمان نیز برخی از زرتشتیان ساکن کرمان به آنان پیوسته بودند. (54) محمود افغان در کرمان با پایداری سختی روبرو شد و حدود چهارده هزار تن از سپاهیان خود را از دست داد. بخشی از سپاهیان به طرف قندهار عقب‌نشینی کردند و محمود که متوجه شده بود که اگر در کرمان درنگ کند، همه‌ی آنان را از دست خواهد داد، تصمیم گرفت به سوی اصفهان عزیمت و سپاهیان خود را با غارت شهرهای ثروتمند ایران تطمیع کند. از آن جا که محمود نمی‌توانست از محاصره و تسخیر کرمان صرف نظر کند، تصمیم گرفت اطراف شهر را به آتش کشد تا ساکنان آن را از آذوقه و تدارکات محروم بمانند و چون تصمیم خود را عملی کرد، آنگاه عازم اصفهان شد. (55)

پی‌نوشت‌ها:

1. I, 170-1.
2. I, 175.
3. I, 176.
4. I, 177.
5. I, 180.
6. ibid.
7. I, 192.
8. I. 197.
9. I. 206.
10. I, 219.
11. I, 225-7.
12. I, 232 sq.
13. I, 234-8.
14. I, 240-1.
15. I, 242-3.
16. I, 244.
17. I, 245.
18. I, 245-6.
19. I, 249.
20. I,251.
21. I,254-5.
22. I,255-6.
23. I, 256-7.
24. I, 195.
25. I,262-3.
26. I, 264-5.
27. I, 265.
28. I, 269.
29. I, 270.
30. I, 271.
31. I, 281.
32. I,287.
33. I.289.
34. I,294.
35. I, 295.
36. I,296.
37. I, 299.
38. I, 302.
39. I, 302-8.
40. I, 310.
41. I, 348.
42. I, 348.
43. I. 353.
44. I, 364.
45. I, 364.
46. I, 366.
47. II, 4-5.
48. II, 9.
49. II, 9-10.
50. II, 10.
51. II, 11.
52. II, 11.
53. II, 12-3.
54. II, 21.
55. II, 26-7.

منبع مقاله :
طباطبایی، سیدجواد، (1390)، سقوط اصفهان به روایت کروسینسکی، تهران: نشر نگاه معاصر، چاپ چهارم