گردآوری و تنظیم: رسول سعادتمند




 

سعی داشتند مزاحم ما نباشند

مصطفی کفاش‏زاده:

خانم امام می‌گفتند بنده تا یاد دارم و با ایشان زندگی می‌کنم هر شب (همیشه) به نماز شب می‌ایستادند و سعی داشتند که مزاحم من یا بچه‏ها ‏نباشند. حتی یک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بیدار نشدیم، مگر اینکه مثلاً خودمان بیدار بودیم. مسافرت هم که می‌رفتیم آقا برای نماز شب که بیدار می‌شدند طوری حرکت می‌کردند و آهسته راه می‌رفتند و وضو می‌گرفتند که مزاحم دیگران نبودند.(1)

تنها جلوی پایشان روشن بود

آقای دکتر محمود بروجردی (داماد امام):

در دل شب هنگامی ‏که امام برای نماز شب برمی‏خاستند لامپ را روشن نمی‏کردند، بلکه از یک چراغ قوه بسیار کوچک استفاده می‌کردند که تنها جلوی پای ایشان را
روشن می‌کرد. امام به آرامی ‏راه می‏رفتند تا دیگران بیدار نشوند. (2)

دیگر پیش من نخواب!

خانم زهرا مصطفوی:

من مدت‏ها نزد امام می‌خوابیدم. مواقعی که مادرم سفر بود. ایشان می‌گفتند که تو نمی‌خواهد پیش من بخوابی، چون تو خوابت خیلی سبک است و این برای من اشکال دارد. حتی ساعتی را که برای بیدار شدنشان بود یک وقتی لای یک چیزی پیچیدند و بردند دو اطاق آن طرف‏تر، که وقتی زنگ می‌زند من بیدار نشوم.
فردا صبح من بیدار شده بودم. بیدار بودم، اما به روی خودم نیاوردم که بیدار شده‏ام. چون ایشان می‌خواستند نماز شب بخوانند. فردا صبح برای اینکه ببینند من بیدار شدم یا نه، به من گفتند: «تو صدای زنگ را شنیدی؟» من می‌خواستم نه راست بگویم نه دروغ، گفتم مگر توی اطاق شما ساعت بود که من بیدار شوم؟ ایشان هم متوجه شدند که من دارم زرنگی می‌کنم. گفتند: «تو جواب مرا بده، تو از صدای ساعت بیدار شدی؟» ناچار بودم بگویم بله. لذا گفتم من احتمالاً بیدار بودم (برای اینکه واقعاً صدای ساعت خیلی دور بود و خیلی ضعیف). پس از این آقا گفتند: «دیگر تو نباید پیش من بخوابی، برای اینکه من همه‌اش ناراحت این هستم که تو بیدار می‌شوی». گفتم من مخصوصاً می‌خواهم که کسی پیش شما بخوابد (موقعی بود که ایشان ناراحتی قلبی داشتند و به تهران آمده بودند) که اگر شبی ناراحتی پیدا کردند، بیدار شود. گفتند: «نه، برو به دخترت لیلی بگو بیاید پیش من».
بعد از چند روزی که گذشت گفتند: «لیلی هم دیگر لازم نیست بیاید» (امام فرموده بودند لیلی هم به این دلیل نیاید که او مرتب پتویش را کنار می‌اندازد و من ناچار می‌شوم شبی چند بار پتو را روی او بیندازم!) (3)

کسانی را بیدار نمی‌کردند

خانم زهرا مصطفوی:

غیر از شب‏های ماه رمضان که قرار نبود کسی دیگر روزه بگیرد، ایشان هیچ کس را بیدار نمی‌کردند. خودشان سماور را روشن می‌کردند و چای درست می‌کردند و معمولاً یک تخم مرغ، سحری ایشان بود.(4)

مثل یک سایه بر می‌خاستند

حجت الاسلام والمسلمین حسن ثقفی:

یادم است در پاریس، دو اتاق کوچک بود که من آنجا می‌خوابیدم، نیمه شب که می‌شد، می‌دیدم که آقای خیلی آهسته، واقعاً مثل یک سایه بر می‌خاستند بدون سروصدا وضو می‌گرفتند و نماز شب را برپا می‌داشتند. در پاریس هم مقید بودند که نماز شب را بخوانند.
بعضی از افراد خانواده و نزدیکان آقا می‌گفتند: ما در آنجا خواستیم ببینیم ایشان کی برای نماز شب برمی‏خیزند، لکن نتوانستیم زیرا بی سرو صدا مشغول نماز می‌شدند.(5)

پی‌نوشت‌ها:

1- همان، ج 1، ص 15.
2- همان.
3- همان.
4- همان، ص 62.
5- همان، ج 3، ص 117.

منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درس‏هایی از امام: بهار جوانی، قم: انتشارات تسنیم، چاپ دوم