نویسنده: آیت الله عبدالله جوادی آملی





 

در سوره‌های «حم» رسول الله (صلی الله علیه و آله) ادعای رسالت را با شهادت الله تثبیت می‌کند، یعنی می‌گوید، من رسول خدایم، و منکران وحی و نبوت، دعوای او را انکار می‌کنند. رسول الله (صلی الله علیه و آله) استشهاد می‌کند که بینه‌ی عادله‌ی او خداست «كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» (1).
در سوره احقاف رسول الله (صلی الله علیه و آله) خدا را به عنوان شاهد معرفی کرد «‌ام یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً هُوَ أَعْلَمُ بِمَا تُفِیضُونَ فِیهِ كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ» (2) معنای شهادت خدا و تقسیم شهادت خدا به شهادت قولی و شهادت فعلی قبلاً بیان شد و نیز روشن شد که خداوند هم قولاً شهادت به رسالت رسول الله (صلی الله علیه و آله) داد که فرمود «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» (3) و هم فعلاً شهادت داد، و شهادت فعلی خدا به رسالت آن حضرت، با اعزام فرشته‌ها و ارسال آنها و نازل کردن این کتاب بود، و شهادتی که در هنگام احتجاج مطرح است همانا شهادت در مقام اداست نه در مقام تحمل و علم. و همچنین روشن است که شهادت دو قسم است، قولی و فعلی، و ایندو در عرض هم نیستند بلکه در طول همند. زیرا اگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) ادعای رسالت کند، و بعد بگوید خدا فرمود «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ» این نه تنها بینه نیست، بلکه این یک ادعای جدیدی است که خود نیاز به دلیل دیگر دارد، بلکه شهادت قولی خدا به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) بعد از شهادت فعلی اوست، یعنی بعد از اینکه ثابت شد این قرآن، وحی و معجزه و کلام الله است آنگاه می‌توان به آیات قرآن تمسک کرد و گفت خدا در قرآن فرمود که «إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ»، و همچنین روشن شد که نه تنها خدا شهادت می‌دهد به رسالت، بلکه فرشتگان هم شاهد رسالت پیغمبرند چه اینکه در سوره نساء فرمود «لكِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ یَشْهَدُونَ وَكَفَى‏ بِاللّهِ شَهِیداً» (4).
و باز بیان شد که نه تنها فرشتگان شاهد رسالت پیغمبرند بلکه اولواالعلم و وحی‌شناسان و کلام خداشناسان، آنها هم به رسالت پیغمبر شهادت می‌دهند، چه اینکه در پایان سوره رعد فرمود «وَیَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» خدا شاهد است که من پیغمبرم. یعنی در مقام ادای شهادت، خدای سبحان شاهد است نه در خصوص مقام تحمل، معنای اینکه خدا شاهد است این نیست که خدا می‌داند زیرا این احاطه به غیب است، و دعوای مجهول را مجهول‌تر می‌کند بلکه مراد از اینکه خدا شاهد است یعنی در مقام ادا شهادت می‌دهد که من پیغمبرم، زیرا پیام او به دست من است و کلام او از زبان من شنیده می‌شود، ندای او از زبان من به شما می‌رسد، و این کتاب عین کلمات اوست که با فرستادن این کتاب به رسالت من شهادت داد، که این همان مقام ادای شهادت است نه صرف تحمل حادثه و اصل مطلب.
«وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» آن انسان کامل که علم کتاب پیش اوست و به همه کتاب آگاه است چون وحی را می‌شناسد و وحی را می‌بیند شهادت به رسالت پیغمبر می‌دهد. او آن انسان کاملی است که می‌گوید، من نه آنم که خدای ندیده را عبادت کنم، بلکه می‌بینم و عبادت می‌کنم. ولی «لاتدرکه العیون بمشاهدة العیان ولکن تدرکه القلوب بحقائق الایمان» (5) چشم از دیدن خدا عاجز است بلکه خدای سبحان را دل در پرتو ایمان می‌بیند نه چشم یا نور بصر. آن انسان کامل همانا حضرت علی بن ابی‌طالب سلام الله علیه است که خدای سبحان را با جان مشاهده می‌کند، کلام خدا را با جان می‌بیند و کتاب خدا را هم با جان می‌یابد. او کسی است که «عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب - علیه افضل صلوات المصلین - می‌بیند و هم کلام او را می‌نگرد. حضرت علی - روحی و ارواح العالمین له الفداء - گوینده‌ی این کلمات را با جان می‌بیند و سخنان او را با دل می‌شنود، کتاب او را با دل می‌فهمد. پس نزد حضرت علی (علیه‌السلام) علم کتاب است و علی (علیه‌السلام) شهادت به رسالت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) می‌دهد. طبق بیان استاد علامه طباطبائی - قدس سره - مراد از «مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» امیرالمؤمنین علی بن ابی‌طالب - علیه افضل صلوات المصلین - است. روایات امامیه می‌گوید این انسان کاملی که «عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ» است، حضرت علی (علیه السلام) است. این انسان کاملی که هم متکلم را با جان و چشم دل می‌بیند و هم کلام او را با گوش دل می‌شنود به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) شهادت می‌دهد و تنها انسانی که در مکه این مقامات را دارا بود حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) بود که مانند دیگر فرشته‌ها شاهد صحنه رسالت و قله وحدانیت الله است.
خدا انسانهای کامل را همردیف فرشته‌ها در همه صحنه‌های معارف حاضر می‌داند، در صحنه توحید در سوره آل عمران فرمود، همانطوری که الله به وحدانیت خود شهادت می‌دهد «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ» (6) فرشتگان هم شهادت به وحدانیت الله می‌دهند. اولواالعلم هم شاهد وحدانیت الله هستند و فرشتگان و خردمندان فرزانه که همان انسانهای کامل و اولیاء الهی هستند شاهد وحدانیت خدای سبحان‌اند. در سوره نساء فرمود «لكِنِ اللّهُ یَشْهَدُ بِمَا أَنْزَلَ إِلَیْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلاَئِكَةُ یَشْهَدُونَ وَكَفَى‏ بِاللّهِ شَهِیداً» فرشتگان که خود در صحنه رسالت نقشی دارند، وحی را می‌آورند و در قلب مطهر پیغمبر جای می‌دهند و برمی‌گردند، آنها که امانت الهی در قلب امین خدا می‌گذارند و برمی‌گردند اینها شاهد رسالتند «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلَى‏ قَلْبِكَ» (7) این قلب جای فرشته‌هاست و ملائکه در دل نزول می‌کنند که آنجا جای تردید و نزول فرشتگان است.

منظر دل نیست جای صحبت اغیار *** دیو چو بیرون رود فرشته درآید

اگر اهریمن و دیو، خواه دیو درونی، خواه دیو بیرونی، حرم امن قلب را ترک کردند و چنانچه در این حرم جز یاد حق و نام حق، چیزی راه نیافت، در این حرم، فرشته‌ها نزول می‌کنند. در این حرم، ملائکه تنزل دارند که برای پیغمبران کتاب را با همه ابعادش تنزل می‌دهند، و برای شاگردان پیغمبر گوشه‌های معارف این قرآن را تبیین می‌کنند «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلاَئِكَةُ أَلاَّ تَخَافُوا وَلاَ تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی كُنتُمْ تُوعَدُونَ» (8).
بنابراین، هم فرشتگان شهادت به رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله) می‌دهند. چه اینکه در سوره نساء آمده، و هم انسان کامل شهادت به رسالت و نبوت پیغمبر می‌دهد، چه اینکه در پایان سوره رعد آمده «وَیَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ».
شهادت باید روی علم باشد، از رسول الله (صلی الله علیه و آله) به عنوان مرسله نقل شده است که «ألا بمثل هذه فاشهد أودع» (9) حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) اشاره به آفتاب کرد و فرمود مطلب اگر مانند این آفتاب برای تو روشن شد شهادت بده وگرنه ترک کن پس شاهد باید مطلب را چون آفتاب روشن ببیند. در این جا آفتاب وحی را حضرت علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) با تمام وجودش دید و به آن شهادت داد. در نهج‌البلاغة آمده که «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا رأوه» (10) یعنی خدای سبحان برای مردم در کتاب خود تجلی کرد، بدون آنکه مردم آن حضرت را با چشم دل ببینند. اینکه به ما گفتند اگر به جمله «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» رسیدید بگوئید «لبیک» یعنی اکنون هم متکلم با شما سخن می‌گوید. اینکه در قرآن فرمود «وَإِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِكِینَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى‏ یَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ» (11) ناظر به آنست که اگر خوب بنگرید هم اکنون الله با شما سخن می‌گوید نه آنکه صرفاً آیات خدا بر شما تلاوت و قرائت شود لذا نفرمود «یتلی علیه آیات الله» و نه «یقرأ علیه کتاب الله». یک وقت می‌گوئیم کسی که قرآن تلاوت می‌کند، دارد کتاب الهی را برای دیگران می‌خواند. یکوقت می‌گوئیم اکنون این آهنگ، آهنگ خداست. این کلام، کلام خداست. این سخن، سخن خداست. متکلمش خداست و هم اکنون هم خدا با ما سخن می‌گوید.
در نهج‌البلاغه آمده که همه اسرار عالم، معارف و اخبار گذشتگان، جریان روز و حوادث آینده در قرآن کریم هست، لکن باید او را به زبان آورید، ولی قرآن خود سخن نمی‌گوید. منم که قرآن را به سخن در می‌آورم، من
م که از قرآن استنباط می‌کنم و سخن می‌گویم، منم که سخنگوی خدای سبحانم، من هستم که ترجمان قرآنم. من هستم که ناشر و شارح آیات الهی‌ام. آری حضرت علی (علیه‌السلام) شاهد وحی و شارح وحی است، او شاهد نبوت است، او شارح رسالت است، او وحی را با شهادت یافت، او وحی را با شرح تبیین می‌کند و خود می‌شود قرآن ناطق «ولکنی انبئکم بما فیه» (12) این شهادت انسان کامل است که همانند شهادت دیگر فرشتگان در پرتو شهادت الله است. لکن این دو شهادت در طول یکدیگرند نه در عرض. لذا در ذیل این آیه در سوره احقاف که فرمود «كَفَى‏ بِهِ شَهِیداً بَیْنِی وَبَیْنَكُمْ» فرمود «وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» خدا بندگانش را می‌آمرزد و مورد رأفت و رحمت قرار می‌دهد. از اینکه فرمود «وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» معلوم می‌شود بخشی از کارهایی که انسان انجام می‌دهد صحیح است و بخش دیگر آن ناصحیح. اینچنین نیست که تمام کارهای بشر درست یا بالعکس همه‌ی آن‌ها نادرست باشد. بلکه بعضی از کارها صحیح و درست است و بعضی دیگر ناصحیح و نادرست، بنابراین وجود مبدئی لازم است که تعیین کننده نظام ارزش باشد، و معلوم کند چه کار خوب است و چه کار بد. مبدأ تعیین کننده این نظام ارزشی همانا وحی است که می‌گوید چه کاری بد است و چه کاری خوب. اگر کارهای خوب را انتخاب کردند رشد می‌کنند و اگر کارهای بد را مرتکب شدند سقوط می‌کنند. اینجاست که مسئله مغفرت و مرحمت الهی مطرح است، فرمود «وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ». اگر خدا غفور و رحیم است معلوم می‌شود بعضی از کارها گناه است، و اگر بعضی از کارها گناه است وحی است که باید تعیین کند گناه کدام است و ثواب کدام؟ وحی است که تعیین کننده زشتی و زیبایی اشیاء است. «لِیَمِیزَ اللّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ» (13) لذا این دو اسم مبارک را به نام «وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» در آیه‌ای که ضرورت وحی و شهادت بر حقانیت وحی و استدلال بر حقانیت وحی را ذکر می‌کند یادآور شد، آنگاه بدنبالش فرمود «قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلاَ بِكُمْ إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى‏ إِلَیَّ وَمَا أَنَا إِلَّا نَذِیرٌّ مُبِینٌ» (14).
چون منکران وحی گاهی می‌گفتند آنچه را که تو آورده‌ای سحر است و گاهی می‌گفتند یک سلسله دروغهایی را بافتی و به خدا نسبت دادی، بنابراین کلام و کتاب تو بی‌ارزش است، ما هم اگر بخواهیم همانند این بافته‌های تو را می‌بافیم «لَوْ نَشَاءُ لَقُلْنَا مِثْلَ هذَا» (15) و مثل تو سخن می‌گوئیم، و مثل تو، کتاب می‌آوریم، یا اگر راست می‌گویی که این وحی است و فرشته بر تو نازل شده، پس بر ما هم نازل بشود تا بفهمیم درست می‌گویی، بر ما هم فرود بیاید آنچه که بر تو نازل شده تا حقانیت دعوی تو را بفهمیم، لذا رسول الله در برابر اینها می‌فرمود، اگر مسئله سحر است قابل تقابل است یعنی مانند او را می‌شود آورد، اگر بگوئید افترا بستم، «إِنِ افْتَرَیْتُهُ فَلاَ تَمْلِكُونَ لِی مِنَّ اللَّهِ شَیْئاً» و اگر بینه و شاهد می‌طلبید شاهدم خدا و علی بن ابیطالب است که انسان کامل است، و اگر می‌گوئید من در اثر وحی و نبوتم نظام را بتوانم زیر و رو کنم، من یک انسانی هستم مانند دیگر انبیاء که فقط از راه وحی مدد می‌گیرم. اگر بخواهم چیزی را به عنوان اعجاز و خرق عادت در جهان انجام بدهم باید از مبدأ قدرت یعنی خدای سبحان اذن بگیرم، و اگر بخواهم در جهان، آگاهی و علمی پیدا کنم و از چیزی خبر بدهم، باید از مبدأ علم محض استمداد کنم. نه من ذاتاً علیمم که به همه اسرار عالم آگاه باشم و نه ذاتاً قدیرم که بخواهم و بتوانم هر پیشنهادی که می‌دهید از پیش خودم انجام بدهم. شما هر پیشنهادی که دارید از من ساخته نیست که بنا به خواسته خودم انجام بدهم. اگر از مبدأ قدرت دستور برسد کاری انجام بدهم آن کار را انجام خواهم داد.
پیغمبر آن توان را دارد که در کل نظام تکوین، چه در آسمان، چه در زمین، چه در بین آسمان و زمین آنچه که محال عقلی نیست گرچه محال عادی باشد انجام دهد، در صورتی که از قدرت حق استمداد کند، و خدای قدیر بصورت اعجاز تجلی کند. لذا گاهی دریاها را چون بستر جاده خاکی خشک می‌کنند، «فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقاً فِی الْبَحْرِ یَبَساً» (16) وقتی دستور به کلیم خدا می‌آید که عصا به دریا بزن و دیوارهای آب را کنار بزن تا سطح خاکی خشک زیر آب پدیدار شود و به صورت راه زمینی درآید و موسای کلیم الله (علیه‌السلام) به فرمان الهی عمل می‌نماید، دریا مهار می‌شود و از سینه دریا جاده خشک ساخته می‌شود. اگر فرمان به آتش برسد «یَانَارُ كُونِی بَرْداً وَسَلاَماً عَلَى‏ إِبْرَاهِیمَ» (17) فوراً آتش برای حضرت ابراهیم خنک می‌شود. مشرکان و منکران وحدانیت حق برای حفظ آثار شوم نیاکان گفتند، ابراهیم خلیل را بسوزانید و این دین کهن را یاری کنید «حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ» (18) لکن فرمان الهی بر امواج آتش پیروز شد. این ظهور قدرت حق است در آتش. گاهی سیر فضایی را در اعجاز سلیمان پیغمبر می‌بینیم که «غُدُوُّهَا شَهْرٌ وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ» (19) بادها که به اعجاز الهی در اختیار حضرت سلیمان (علیه‌السلام) بود بامداد راه یکماهه را می‌پیمودند و شامگاه راه یکماهه را طی می‌کردند. و اگر مسئله اختران آسمان است با اعجاز الهی مقهور پیامبر (صلی الله علیه و آله) خواهد بود «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَانشَقَّ الْقَمَرُ» (20) با اشاره سرانگشت خاتم انبیاء ماه به دو نیم می‌شود.

تو کرده اشارت سرانگشت *** مه قرطه‌ی پرنیان زده چاک

اگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) اشاره کند، نیر فروزان آسمان دونیم خواهد شد. اما تا خدا نخواهد و قدرت خدا بدست پیغمبر تجلی نکند، کاری از پیغمبر در بخش تحریک و فعل ساخته نیست «إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ» (21)، و اگر قدرت خدا بخواهد کاری را انجام بدهد صحنه گیتی و حیات و ممات و دیگر شئون جهان امکان که قابل تعلق فعل جدید باشد در قلمرو اعجاز فعلی پیغمبر و پیغمبران است.
در مسئله معرفت و علم هم، اگر رسول الله (صلی الله علیه و آله) از مجرای علم خدای علیم بالذات استمداد نکند مانند دیگر بشرها از علوم غیبی و اسرار نهفته اطلاعی ندارد، ولی اگر از مجرای علم علیم بالذات استفاده کند، و خدای علیم بالذات بخواهد به عنوان ظهور علمی در قلب و زبان مطهر رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) تجلی کند، آنگاه است که رسول الله (صلی الله علیه و آله) از علم غیب برخوردار و آگاه می‌شود. اگر مصلحت باشد می‌گوید و اگر مفسدت داشته باشد نمی‌گوید. رسول خدا به مردمی که درباره اعجاز، پیشنهادهای خودسرانه می‌دادند به دستور الهی فرمود «قُلْ مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلاَ بِكُمْ» من یک رسول تازه نیستم. قبل از من انبیاء پیشینی بودند. وحی و نبوت در جهان به عنوان سنت لایتغیر خدائی و روش کهن و سابقه‌دار الهی مطرح است. هرگز وحی از جوامع انسانی جدا نخواهد بود. روزی که بشر به کره خاک پا گذاشت با رهبری‌های انبیاء هدایت شد. بشر را خدا بدون هدایت آسمانی نیافرید و نمی‌آفریند و نمی‌گذارد «مَا كُنتُ بِدْعاً مِنَ الرُّسُلِ وَمَا أَدْرِی مَا یُفْعَلُ بِی وَلاَ بِكُمْ» من نمی‌دانم که با من چه می‌شود. و با شما چه می‌شود. من از پیش خود نه به سرنوشت خود آگاهم، نه به سرگذشت شما مستحضرم، نه می‌دانم با من چه می‌شود، نه می‌دانم با شما چه می‌کنند، بلکه وحی است که مرا آگاه و باخبر می‌کند. نه آنست که از اسرار عالم آگاه نباشم، بلکه «إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى‏ إِلَیَّ» من فقط پیرو وحیم. در پرتو وحی، هم از سرنوشت خودم و هم از سرگذشت شما آگاه می‌شوم.
از بیانات امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) در نهج‌البلاغه چنین است «والله لو شئت أن اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولده و جمیع شأنه لفعلت» (22) من اگر بخواهم سرگذشت تک تک شما را بگویم می‌توانم گذشته‌تان، آینده‌تان و جمیع شئونتان را بگویم، ولی می‌ترسم آن تحمل در شما نباشد و بگوئید علی بن ابیطالب از رسول الله (صلی الله علیه و آله) بالاتر است «ولکنی اخاف ان تکفرو فی برسول الله» یا اینکه چرا رسول الله نگفت و امیرالمؤمنین می‌گوید و من تنها آن را با شاگردانی که دلشان از ظرفیت بیشتری برخوردار است در میان می‌گذارم «ولکنی أفضیه الی الخاصة من اولیائی» چون دلها طبق بیان آن حضرت (علیه‌السلام)، همانند ظرف‌هایی هستند که ظرفیت‌های آنها با هم فرق می‌کند، «ان هذه قلوب أوعیة فخیرها اوعاها» تا برسد به قلبی که آنچنان وسعتی داشته باشد که بتواند میلیونها مسائل را یکجا بفهمد. چه اینکه درباره حضرت رسول و امیرالمؤمنین (علیهماالسلام) در مقایسه با یکدیگر اینچنین وارد شده است.
اگر امیرالمؤمنین به همه این اسرار آگاه است باذن الله است، و رسول الله هم از همه اسرار عالم باذن الله عالم است. قرآن کریم در مواردی فرمود «ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهِ إِلَیْكَ» (23) اینها اسرار غیب است که ما با تو در میان می‌گذاریم. اینها علم غیب است که به تو می‌گوئیم «نُوحِیها إِلَیْكَ» (24) «نُوحِیهِ إِلَیْكَ» (25) «تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ» «ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ» تعبیرات گوناگون بخشهای فراوان این سوره‌ها تصریح دارد که ما تو را از علم غیب مستحضر می‌کنیم، لکن غیب را رسول الله (صلی الله علیه و آله) از خود نمی‌داند.
به تعبیر استاد علامه طباطبائی - رضوان الله تعالی علیه - خدا فرمود «مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ» (26) نفرمود «مادریت» یا «ماتدری». فرمود «مَا كُنتَ تَدْرِی» این تعبیر را در جائی بکار می‌برند که می‌خواهند بفهمانند، تو آن نبودی که از پیش خود بدانی. یعنی تو گرچه عالمی ولی علم تو از تو نیست. تو آن نبودی که از ذات خود بدانی. آنکه از خود می‌داند خداست، بلکه ما تو را آگاه کردیم «وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ» (27) خدا چیزی به تو آموخت که تو آن نبودی که از خود بدانی. و اگر خدای سبحان در بخش دیگر قرآن فرمود که رسول الله اینچنین می‌گوید «لَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ وَمَا مَسَّنِیَ السُّوءُ» (28) من اگر علم غیب می‌داشتم از خیر فراوانی برخوردار بودم و بدی و رنج و درد دامنگیرم نمی‌شد این به معنای نفی علم غیب حضرت نیست، زیرا آیاتی از قرآن صریحاً دلالت می‌کند بر اینکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) علم غیب دارد مانند «ذلِكَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ» «نُوحِیهِ إِلَیْكَ» یا «نُوحِیها إِلَیْكَ» و این نشان می‌دهد که پیامبر (صلی الله علیه و آله) به غیب آگاه است و اسرار انبیاء پیشین را به عنوان علم غیب می‌داند. روایات فراوانی است که رسول الله و معصومین (علیهم‌السلام) عالم به غیب هستند، باذن الله به غیب عالمند. اگر قرآن درباره عیسی مسیح می‌گوید «أُنَبِّئُكُم بِمَا تَأْكُلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ» (29) یعنی من از راه غیب می‌دانم که شما در منزل چه غذا می‌خورید و چقدر ذخیره کردید، اینها علم غیب است. رسول الله (صلی الله علیه و آله) مهیمن بر دیگر انبیاست و کتابش مهیمن بر دیگر کتابهاست، او همه آن علوم غیب را بطریق اولی داراست، چون انبیاء پیشین هر کدام کتابشان کتاب دیگری را تصدیق می‌کند «مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ» (30) ولی خدای سبحان درباره قرآن فرمود، هم کتاب انبیاء پیشین را تصدیق می‌کند هم نسبت به ره‌آورد انبیاء گذشته هیمنه دارد. مهیمن است، سلطه و سیطره دارد، اشراف و نظارت دارد «وَمُهَیْمِناً عَلَیْهِ» اگر کتاب پیغمبر مهیمن بر کتب انبیاء گذشته است، و اگر هر پیغمبری امت را به مقام کتابش دعوت می‌کند، و اگر مقام هر پیغمبر با مقام کتاب او یکی است، که اینچنین است، و مقام رسول الله (صلی الله علیه و آله) با کتاب او که عالی‌ترین معارف است برابری می‌کند، و کتاب رسول الله مهیمن بر دیگر کتب است، پس رسول الله مهیمن بر دیگر انبیاست و همه انبیاء تحت لوای رسول الله (صلی الله علیه و آله) هستند. چه اینکه خدای تعالی در قرآن فرمود «جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَى‏ هؤُلاَءِ شَهِیداً» (31) ما از هر امتی شهیدی، پیغمبری، امامی که شاهد و حاضر و ناظر عقاید و اوصاف و اعمال آنها باشد می‌آوریم و ترا شهید آن شهداء قرار می‌دهیم. تو مشرف بر انبیاء و امم هستی، آنها مشرف بر امم هستند.
در جوامع روایی ما آمده اولین چیزی که از خدای متعال صادر شد مقام نورانیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) است. چون زمان و ماده بعد پیدا شد. پس اولیت رسول الله نسبت به موجودات جهان امکان زمانی نخواهد بود. در آنجا صحبت از فلک و زمین نیست. صحبت از حرکت و ماده نیست، در نتیجه صحبت از زمان نیست. اول فیضی که از الله صادر شده است رسول الله است «اول ما خلق الله نور نبینا علیه و اله السلام» (32) تقدم وجود نوری پیامبر (صلی الله علیه و آله) همانا تقدم ذاتی است نه زمانی و مکانی و مانند آن، و لازمه تقدم ذاتی احاطه وجودی و علمی متقدم است بر همه متأخرها و توضیح آن عبارت است از اینکه، نظام عالم نظام علی و معلولی است، و هر معلولی تحت اشراف علت است و همه علل وسطیه مجاری فیضند و هر موجود بالایی مجرای فیض موجود پائینی است و مشرف بر آن است. پس هرچه در جهان امکان است تحت اشراف نورانیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) است. چیزی در عالم امکان یافت نمی‌شود که فوق مقام نورانیت پیغمبر باشد، یا در عرض مقام نورانیت آن حضرت باشد. بلکه در طول مقام نورانیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) است. خواه عقول، خواه نفوس، خواه مدبرات امر، خواه فرشته‌ها، خواه ارواح انسان‌های عادی، خواه دنیا، خواه برزخ، خواه قیامت، خواه جنت، خواه نار، خواه خلود اهل نار و خواه جاودانگی اهل بهشت، همه و همه ثانی و ثالث و رابع و خامسند و همه در طول سلسله نظام علی قرار دارند، که بعد از صادر اولند.
اگر آنچه در جهان خلقت است بعد از صادر اول است، پس آنچه در جهان امکان می‌گذرد تحت قلمرو علمی مقام نورانیت رسول الله (صلی الله علیه و آله) است و آیه کریمه‌ای که درباره قیامت فرمود «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ» (33) نشان می‌دهد که مسئله علم غیب حتی درباره معاد هم برای رسول الله (صلی الله علیه و آله) مقدور است. چون در سوره‌ی جن وقتی مسئله قیامت و علم غیب مطرح می‌شود اینچنین می‌خوانیم «قُلْ إِنْ أَدْرِی أَقَرِیبٌ مَّا تُوعَدُونَ‌ام یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً» (34) من نمی‌دانم این قیامت که میعاد همه شماست، نزدیک است یا دور «عَالِمُ الْغَیْبِ» خداست که ذاتاً غیب را می‌داند. چون محیط به معاد و قیامت است «فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى‏ غَیْبِهِ أَحَداً» خدا احدی را بر غیب خود آگاه و مطلع نمی‌کند، «إِلَّا مَنِ ارْتَضَى‏ مِن رَّسُولٍ» مگر پیغمبری که مرتضی و مورد پسند خدا باشد. این قرینه دلالت می‌کند بر امکان علم پیامبر (صلی الله علیه و آله) به معاد، و در روایات آمده است که رسول الله رسولی است که مرتضای خدا می‌باشد. یعنی خدا او را پسند کرده است، و اگر بخشی از روایات اینگونه از علوم را نفی می‌کند و معصومین (علیهم‌السلام) فرمودند ما به غیب عالم نیستیم، باید در برابر آن‌گونه از ادله قطعی توجیه و تبیین بشود که، یا منظور آن است که علم ذاتی و استقلالی نداریم، یا منظور آن است که از جنبه بشری علم به غیب نداریم، یا دیگر وجوه و محاملی که این روایات باید بر آن محامل حمل بشود نه به آن معنا که در مقام نورانیت هم که اول صادرند، علم ندارند. ممکن نیست آن واقعیت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) که اول ما خلق الله است، عالم به مسائل معاد دیگر مسائل بعدی نباشد، بلکه آن حضرت همه این امور را باذن الله عالم است.
سخنی مانده است که منکران نبوت و معاد می‌گفته‌اند که از لحاظ نظام ارزشی در ره‌آورد پیغمبر خیر و سعادت نیست وگرنه ما هم می‌پذیرفتیم «وَقَالَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا لَوْ كَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا إِلَیْهِ» (35).
امیدواریم که خدای متعال به نورانیت مقام شامخ رسول اکرم و انوار طیبه ائمه معصومین (علیهم‌السلام) دلهای همه را با معارف قرآن و سخنان عترت (علیهم‌السلام) آگاه سازد. رزمندگان اسلام را در پرتو قدرتهای غیبی ظفرمند و پیروز بفرماید. شهدای اسلام را با ارواح تابناک انبیاء و اولیاء الهی محشور بفرماید. امت غیور و مسلمان ایران و رهبر کبیر و عظیم‌الشأن انقلاب اسلامی را در پرتو عنایتهای ولی عصر - ارواحناه فداه - از امدادهای غیبی برخوردار بفرماید. پایان امور همگان را به خیر و سعادت ختم بفرماید. غفرالله لنا ولکم.

پی‌نوشت‌ها:

1. سوره‌ی رعد، آیه‌ی 43.
2. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 8.
3. سوره‌ی یس، آیه‌ی 3.
4. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 166.
5. نهج‌البلاغه فیض، خطبه‌ی 178.
6. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 18.
7. سوره‌ی شعراء، آیات 193 و 194.
8. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 30.
9. شرائع کتاب شهادت.
10. نهج‌البلاغه فیض، خطبه‌ی 147.
11. سوره‌ی توبه، آیه‌ی 6.
12. شرائع کتاب شهادت.
13. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 37.
14. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 9.
15. سوره‌ی انفال، آیه‌ی 31.
16. سوره‌ی طه، آیه‌ی 77.
17. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 69.
18. سوره‌ی انبیاء، آیه‌ی 68.
19. سوره‌ی سبا، آیه‌ی 12.
20. سوره‌ی قمر، آیه‌ی 1.
21. سوره‌ی فصلت، آیه‌ی 6.
22. نهج‌البلاغه فیض، خطبه‌ی 174.
23. سوره‌ی یوسف، آیه‌ی 102.
24. سوره‌ی هود، آیه‌ی 49.
25. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 44.
26. سوره شوری، آیه‌ی 52.
27. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 113.
28. سوره‌ی اعراف، آیه‌ی 188.
29. سوره‌ی آل عمران، آیه‌ی 49.
30. سوره‌ی مائده، آیه‌ی 48.
31. سوره‌ی نساء، آیه‌ی 41.
32. بحار جلد 25، صفحه 22.
33. سوره‌ی جن، آیات 26 و 27.
34. سوره‌ی جن، آیه‌ی 25.
35. سوره‌ی احقاف، آیه‌ی 11.

منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.