تاريخ روسيه (ازقرن 9 تا پوتین)

گرچه روسيه تاريخي طولاني دارد اما آنچه به عنوان يك حكومت و تشكيلات حكومتي در اين كشور به ثبت رسيده از حدود قرن نهم ميلادي است. قبل از اين تاريخ، قبايل مختلف در اراضي ميان دنيپر و ولگا، جلگه و علفزارهاي اين منطقه به گله‌داري، شكار حيوانات و يا صيد ماهي، روزگار مي‌گذراندند و اتحاد و ارتباطي بين آنها وجود نداشت.
از قرن نهم ميلادي «وارگ»ها كه تيره‌اي از وايكينگ‌ها بودند به اين سرزمين سرازير شدند و شهر «نووگراد» توسط «يروديك» يكي از فرماندهان وايكينگ ساخته شد. برادر روديك، «الگ» شهر «كيف» را بنا نهاد و به عنوان پايتخت در آن فرمانروايي خود را آغاز كرد.
مناطقي كه تحت سلطه «وارگ»ها قرار گرفت «رس» يا «روس» خوانده مي‌شد)كلمه روسيه مشتق از اين كلمه است). اين عنوان بتدريج به مردم ناحيه نيز اطلاق شد. جانشينان الگ بعداً در روسيه به حكومت رسيدند و همان كساني بودند كه آيين مسيحيت را بر اين كشور حاكم كردند. از جمله این جانشینان یاروسلاو بود که در تاریخ روسیه به او لقب خردمند داده اند. او در سال 1019 به حکومت رسید.
روس كي‌يف در دوران حكومت ياروسلاول خردمند در قرن يازدهم به اوج عظمت خود رسيد. ياروسلاول براي توسعه فرهنگ و تحصيلات در روس تلاش بسيار كرد. وي اولين كتاب قانون روسي را تأليف كرد كه نام آن «روسكايا پراودا» (حقيقت روسي) بود. بعد از مرگ ياروسلاول در سال 1054، روس كي‌يف فروپاشيد. موقعيت كشور بشدت به كنترل بر راههاي تجاري بين اروپاي شرقي و بيزانس بستگي داشت و در نتيجه بسته شدن اين راهها بعد از حملات اقوام تركي به نام «پولوفتسي» اوضاع كشور رو به وخامت رفت و با تهاجم جنگاوران صليبي به قسطنطنيه در سال 1204 وضعيت بدترشد.انتقال حكومت به وارثين متعدد باعث تجزيه قدرت شد. نوه ياروسلاول به نام ولاديمير دوم (مونوماخ) براي آخرين بار سعي كرد روس كي‌يف را متحد كند ولي بعد از مرگ وي در سال 1125 تجزيه قدرت ادامه يافت.
در اين شرايط برخي مناطق از روس كي‌يف جدا شدند. بين آنها نووگورود بيش از همه شهرت يافت و قدرتمند شد. اين شهر به عنوان يك قدرت تجاري بر ديگران برتري داشت. در قرن سيزدهم نووگورود به يكي از حكومت‌هاي شهري اروپا تبديل شد. كي يف در اين بين اهميت خود را از دست داد و مراكزي مانند سوزدال، ولاديمير و بالاخص مسكو جانشين آن شدند.هرچند رهبري اين مناطق به عهده اعقاب خاندان ريوريك بود وليكن آنها اغلب در حال جنگ با يكديگر بودند.
در بهار 1223 میلادی ارتش 30 هزار نفره مغول ها سرزمین هایی که در کنار دریای خزر قرار داشت و همچنين منطقه قفقاز را تحت کنترل خود درآورد. با شکست ارتش ارمنی ها و گرجی ها، آنها وارد شهر دربند داغستان شدند. آلان ها ( آستیایی ها) از شاهان روس کمک خواستند و روس ها هم به درخواست آنان جواب مثبت دادند. 31 مه 1223 در نزدیکی رود کلکا نبردی میان مغول ها و روس ها صورت گرفت که در نتیجه روس ها شکست خوردند. در سال 1236 ارتش مغول ها با رهبری باتی خان به منطقه کناره های رود ولگا حمله كردند و آن را به کنترل خود درآوردند. در 1237 مغول ها به شمال- شرق روسیه واردشدند. در زمستان همین سال شهر ریازان را کاملا تصرف و خراب کردند و سپس حرکتشان را به سوی مسکو ادامه دادند، در این حمله شاه ولادیمیر و تمام اهل خانواده اش توسط مغول ها کشته شدند.
بدین ترتیب حکومت مغول ها در روسیه آغاز شد. طی حكومت80 ساله مغول ها،بار ها مردم روسیه به رهبری شاهزادگان روس با آنان به نبرد پرداختندکه بیشترشان با شکست روس ها به پايان مي رسيد. بالاخره در سال 1460 میلادی شاه واسیلی دوم حملاتش را از شهر نووگورود آغاز کرد و در نبرد سنگینی که با مغول ها داشت، موفق به شکست آنها شدند.
در سال 1460 «ايوان كبير» به قدرت رسيد. او توانست حكومتي مركزي بوجود بياورد و شاهزادگاني را كه در گوشه و كنار سرزمين حكومت‌هاي كوچك و ضعيفي براي خود درست كرده بودند،وادار به اطاعت كند. به اين ترتيب مسكو پايتخت سرزمين روسيه شد.
ايوان پس از تثبيت موقعيت خود، از دادن باج به مغولان خودداري كرد. مغول‌ها خشمگين از قضيه، به مسكو لشكر كشيدند اما با مقاومت و سرسختي لشكريان ايوان، شكست خورده و بازگشتند. به اين ترتيب روسيه در سال 1480 استقلال خود را به دست آورد. ايوان همچنين توانست در جنگ ديگري، لهستاني‌ها را شكست داده و روسيه را به كشورهاي اروپايي مرتبط كند.
پس از ايوان، پسرش واسيلي به حكومت رسيد كه نقشه‌هاي پدر را در قدرت بخشيدن به روسيه دنبال كرد. بعد از او، چون پسرش تنها 3 سال داشت، همسرش و گروه شاهزادگان ودرباريان زمام امور را به دست گرفتند. و تا زمان به بلوغ رسيدن ايوان، روسيه را حفظ كردند.
ايوان چهارم معروف به ايوان مخوف، پادشاهي مستبد بود كه رعب و وحشت زيادي را در مردم ايجاد كرد. شکست تزار براي كنترل ليوونيا و ساحل درياي بالتيك در نتيجه مقاومت لهستان و سوئد باعث شد ايوان دچار بيماري رواني شود. سياست جنون آميز داخلي وي به قتل بخشي از نخبگان و تهي شدن برخي مناطق مسكوني كشور انجاميد. تمام اين امور باعث بروز بحران شديد اقتصادي در كشور شد كه ايوان مخوف در سال 1584 بعد از مرگش بار آن را به دوش وارثين خود گذاشت.
فيودور اول، فرزند ايوان فردي بيمار و ضعيف بود، برادر زنش بوريس گودونوف در دوران حكومت وي برتري داشت. فيودور بدون وارث در سال 1598 از دنيا رفت. پس از وی شوراي اشراف،بوريس گودونوف برادر زنش را تزار اعلام کردند، اما اونیز نتوانست امور را با موفقیت ادامه دهد. در سال 1612 نجبا و شاهزادگان از بين خود «میخاییل رومانف» را به عنوان شاه برگزيدند و قدرت را بطور كامل در اختيار وی گذاشتند. ميخاييل فرزند روحانی بزرگ مسكو و نوه برادر زن ايوان چهارم بود. او سلسله رومانف را بنا نهاد كه تا انقلاب روسيه در سال 1917 استقرار داشت.
اوضاع روسيه در اين زمان بشدت وخيم بود.
پس از رومانف چند نفر ديگر به قدرت رسيدند كه نقش عمده‌اي در تاريخ روسيه از خود بجا نگذاشتند. در سال 1682 پتر اول به تخت نشست. او تحولات بزرگي را در روسيه بوجود آورد. در نتيجه برنامه‌هاي او، اصلاحاتي در ارتش و نظام اجتماعي اين كشور انجام گرفت. وي تمايل داشت روسيه به اروپا نزديك‌تر شود و شيوه‌هاي زندگي اروپايي به اين كشور راه يابد.
پتر كبير نه تنها از نظر حكومتي، بلكه به لحاظ مذهبي در روسيه تحولاتي را بوجود آورد و نظام قديمي كليسا را بر هم زد. او حتي پايتخت جديدي به نام سن‌پترزبورگ ساخت.
پتر كبير در سال 1725 فوت كرد. پس از او تا به قدرت رسيدن كاترين دوم، روسيه در بحران فرو رفت زيرا خلاء قدرت منجر به روي كار آمدن افراد مختلف در زمان‌هاي نه چندان طولاني شد. در دوران كاترين كبير، روسيه 468 هزار كيلومتر مربع از لهستان و بخش بزرگی از اوكراين را به تصرف درآورد. کاترین اصلاحاتي را در سيستم اداري، قضايي و آموزشي روسيه بوجود آورد.
بعد از كاترين دوم، پاول اول به قدرت رسيد. حكومت او مصادف با شورش‌هاي مختلف در ميان كشاورزان بود كه پس از وي نيز ادامه يافت. سياستهاي مستبدانه وي باعث شد اشرافيان عليه وي توطئه كرده و او را بقتل رسانند.
بعد از پاول، الكساندر اول به سلطنت دست يافت. در اين زمان ناپلئون در فرانسه حاكم بود. ناپلئون تصميم گرفت روسيه را تحت نفوذ خود در آورد و با اين فكر به روسيه لشكر كشيد. سرما و زمستان طولاني به كمك الكساندر آمد و لشكر ناپلئون پس از ماه‌ها سرگرداني، با تلفات زياد، شكست خورده به فرانسه بازگشت. در دوران آلكساندر اعتبار و شكوه روسيه در نتيجه پيروزي بر ناپلئون در سال 1812 بشدت افزايش يافت. روسيه بر بخش اعظم ماوراي قفقاز، فنلاند و باقيمانده لهستان حاكم شد.
پس از الكساندر، برادرش نيكلاي اول به قدرت رسيد وپس از وی پسرش الكساندر دوم به جاي پدر بر تخت نشست. او مجبور شد اصلاحاتي در وضعيت اجتماعي روسيه بوجود آورد كه از جمله مي‌توان به لغو نظام ارباب و رعيتي در سال 1861 اشاره كرد. اما اين اصلاحات خيلي دير شروع شد زيرا در اين زمان هسته‌هاي مقاومت مسلحانه در بين روشنفكران تشكيل شده بود و آنان براي انجام عمليات آماده مي‌شدند. يكي از نتايج تشكيل اينگونه گروه‌ها، ترور الكساندر دوم در 1881 بود.
جانشينان وي بدون انديشه به آينده، راه استبداد را پيش گرفتند. اين روش اوضاع روسيه را وخيم‌تر ساخت.
امپراطوري در آغاز نسبت به فرهنگ‌هاي غير روس بردبار بود. لكن در نيمه دوم قرن نوزدهم و بالاخص در دوران الكساندر سوم تأكيد بر روسي بودن رژيم آغاز شد وزبان ها و فرهنگ‌هاي غير روس مورد محدوديت‌هاي فزاينده قرار گرفتند.
در 9 ژانويه 1905 بيش از 150 هزار نفر از كارگران سن‌پتربورگي در حالي كه عكس‌هايي از تزار و شمايل‌هاي حضرت مسيح(ع) و مريم(ع) را در دست داشتند براي دادن عريضه‌اي به شاه به طرف كاخ زمستاني او حركت كردند. نيكلاي دوم تزار وقت، پس از اطلاع از اين راهپيمايي، دستور سركوب مردم كه قصد حركتي صلح‌آميز را داشتند، صادر كرد. در نتيجه تيراندازي گارد شاهنشاهي، بيش از چند هزار نفر كشته و زخمي شدند.
مردم عامي روسيه كه تا آن زمان تحت تاثير تبليغات كليسا، تزار را به عنوان پدر خود مي‌پنداشتند، با اين كشتار، چهره واقعي او را شناختند و اين تغيير نظر، زمينه مناسب تبليغات عليه حكومت را به مخالفين داد. اين كشتار كه يكشنبه خونين نام گرفت باعث آغاز انقلاب سال 1905 روسيه شد.
در اكتبر 1905 يك اعتصاب سياسي آغاز شد كه ميليون‌ها نفر از جمله كارگران در آن شركت داشتند. گرچه ارتش توانست اين عمليات را سركوب كند اما آتش در زير خاكستر باقي ماند.
پس از اين حادثه، تزار دست به اصلاحاتي زد و دستور ايجاد مجالس قانونگذاري را صادر كرد. اما اين نوشدارو پس از مرگ سهراب بود.
بروز جنگ جهاني اول، ناتواني تزار را به اوج رساند. در سال 1915 قواي اتريش و مجارستان، تلفات زيادي را به لشكر روسيه وارد كردند. به دليل تمام شدن ذخاير مورد نياز در جنگ و اختصاص تمام امكانات براي رفع نيازهاي جنگي، كالاهاي مورد نياز مردم، كاهش و اعتصاب و تظاهرات سراسري افزايش يافت. وجود 2 ميليون كشته و در همين حدود اسير و بيش از 4 ميليون مجروح و معلول، كشور را بكلي فلج كرد و وضعيتي را پيش آورد كه تزار در مارس 1917 مجبور به استعفا شد.
اعضاي مجلس دوما كه نمايندگان طبقه متوسط جامعه بودند، يك دولت موقت را روي كار آوردند. در همين زمان شوراهاي كارگري در نقاط مختلف تشكيل شد. اين شوراها در ابتدا با دولت همكاري مي‌كردند اما از آنجا كه با آن در موارد مختلفي از جمله خاتمه دادن به جنگ و تغيير در وضعيت كشاورزان اختلاف پيدا كردند و دولت نتوانست با آنها همراه شود بتدريج از هم دور شدند. مردم به شوراها بيشتر توجه داشتند و حمايت مردم از شوراهاي كارگري منجر به انتقال تدريجي قدرت به آنها شد.

لنين بر سر قدرت

كمونيست‌ها كه كنترل مرئي و نامرئي شوراها را به دست داشتند،به دو گروه اكثريت (بلشويك) و اقليت (منشويك) تقسيم شدند. در آوريل 1917، لنين رهبر بلشويك‌ها از تبعيد به روسيه بازگشت و با شعار «صلح، نان،زمين» كه بيانگر خواست‌هاي مردم بود عليه دولت موقت به مقابله پرداخت، مبارزه‌اي كه در 7 نوامبر با پيروزي لنين پايان يافت. بلشويك‌ها نام «حزب كمونيست اتحاد شوروي» را بر خود نهادند و قدرت را به دست گرفتند.
مردم از جنگ و نتايج آن به تنگ آمده بودند. لنين معتقد بود بدون صلح، انقلاب روسيه نابود مي‌شود. به همين دليل زير بار امضاي قراردادي با آلمان رفت كه منجر به از دست دادن بخشي از خاك روسيه آن زمان از جمله فنلاند، ليتواني، لتوني و استوني شد.
پس از به قدرت رسيدن بلشويك‌ها، ديكتاتوري وحشتناك‌تري نسبت به دوره تزاري برقرار شد. ترور و اعدام‌هاي دسته جمعي رواج يافت. همه احزاب و گروه‌هاي سياسي از جمله منشويك‌ها از صحنه حذف شدند.
سلطنت‌طلبان، ليبرال‌ها و ديگر گروه‌هاي مخالف دست به تحريكاتي زدند كه منجر به جنگ‌هاي داخلي گرديد. از سوي ديگر، انگليسي‌ها در مورمانسك، فرانسوي‌ها در ادسا و آمريكا و ژاپني‌ها در ولادي‌وستك وارد خاك روسيه شدند.
انتقام جويي‌هاي وحشيانه و ديگر اقدام‌هاي غيرمعقول گروه‌هاي مخالف داخلي، باعث ايجاد نفرت مردم از آنها و سركوبشان توسط همين مردم گرديد. شكست متجاوزين خارجي توسط ارتش سرخ -كه تروتسكي توانسته بود آنرا به شكل مناسبي در كوتاهترين مدت سروسامان دهد- موفقيت بزرگي براي انقلابيون بود. به اين ترتيب تا سال 1922 كمونيست‌ها موفق شدند نه تنها شورش‌هاي داخلي را سركوب كنند بلكه به استثناء قسمت اروپايي، روسيه را به مرزهاي دوره تزاري برسانند.
لنين با بررسي اوضاع، دستور داد تغييراتي در نظام اقتصادي ايجاد شود و از سخت‌گيري‌هاي انقلابي كاست. در دسامبر 1922 وحدت جمهوري‌هاي اتحاد جماهير شوروي و تشكيل دولت «اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي» رسماً اعلام شد.

آغاز دوران وحشت

دو سال بعد يعني در 1924 لنين در گذشت و نبردي بر سر قدرت در گرفت كه برنده آن استالين بود.
لنين بخاطر نبوغ او در زمينه برنامه ريزى، او را به كميته مركزى بلشويك ها فراخواند و استالين در سال ۱۹۲۲ به سمت دبير كل حزب انتخاب شد. بعد از مرگ لنين در سال ۱۹۲۴، با وجود اینكه او در وصيت نامه اش توصيه كرده بود كه استالين بر مسند قدرت ننشيند، باز توانست قدرت را بدست بگيرد. در همین سال قانون اساسي جديد تصويب شد. حكومت نوين ابتدا از جمهوري هاي سوسياليستي روسيه، اوكراين، ماوراي قفقاز و بلاروس تشكيل شده بود. بعد جمهوري ماوراي قفقاز به سه جمهوري ارمنستان، گرجستان و آذربایجان تقسيم شد. قزاقستان و آسياي مركزي از جمهوري فدرال روسيه جدا شدند و آسياي مركزي از 1924تا 1930به جمهوريهاي تركمنستان، ازبكستان، تاجيكستان و قرقيزستان تقسيم شد. تا سال 1924 کشور های مهم دنیا با شوروي روابط ديپلماتيك برقرار كردند. آمریکا پس از همه در سال 1933 شوروي را به رسميت شناخت. استالين تا سال ۱۹۲۹ ميلادى توانست قدرت را تماما قبضه كند. و در اين سال بود كه اولين برنامه پنج ساله اتحاد شورورى با فرمان او آغاز شد.در پايان، اين طرح پنج ساله توسعه توانست روسيه عقب مانده را به يكى از كشورهاى بزرگ صنعتى دنيا تبديل كند.
استالين براي پيشبرد برنامه هاي خود و از ميان برداشتن مخالفان تصفيه رهبران، انقلاب بلشويكي را با شدت هر چه تمامتر دنبال مي كرد.تروتسكي رقيب اصلي استالين در سال 1927 از حزب كمونيست اخراج و به آلماآتا تبعيد گرديد و در سال 1929 محكوم به اخراج از شوروي شد.
در سال 1939 هيتلر و استالين قراردادي سري بستند كه دست هيتلر را در حمله به اروپاي شرقي و استالين را در باز پس گرفتن قسمت‌هاي از دست رفته روسيه در قرارداد صلح 1918 باز كرد. اما اين قرارداد، دو سال بعد توسط آلمان زير پا گذاشته شد. لشكر هيتلر در سال 1941 به شوروي حمله كرد. استالين دستور مقابله داد. وی در تلاش براي حفظ امكانات صنعتي، دستور داد كارخانه‌ها به آن سوي كوه هاي اورال برده شود. هرچه قابل انتقال نبود منفجر مي‌شد تا بدست دشمن نيفتد. آلماني‌ها در بلاروس و اوكراين ابتدا با استقبال كساني مواجه شدند كه از ماشين سركوبي شوروي رنج برده بودند ولي رفتار وحشيانه آنها باعث تغيير اين موقعيت شد. محاصره لنينيگراد درسپتامبر 1941 آغاز شد ولي آلمانها طي سه سال نتوانستند آن را تصرف كنند. اين محاصره يك ميليون و 250 هزار نفر قرباني داشت. محاصره مسكو در اكتبر 1941 متوقف شد. در جهت جنوبي آلماني‌ها موفقيت بيشتري داشتند. آنها توانستند تمام اوكراين را تصرف كنند و به سوي ولگا به حركت درآمدند تا مسكو و لنينگراد را از ميادين نفتي قفقاز جدا كنند. آنها در نهايت متوقف و در جنگ حماسي استالينگراد (ولگاگراد كنوني) در هم كوبيده شدند. اين نقطه عطف جنگ روسيه و آلمان و امري سرنوشت ساز در تاريخ جهاني بود. پس از آن بيرون راندن آلماني‌ها بتدريج آغاز شد. در بهار و تابستان 1944 اوكراين و كشورهاي بالتيك از نيروهاي دشمن پاك شدند. 22 آوريل 1945 نيروهاي شوروي وارد حومه برلين شدند و سه روز بعد نيروهاي شوروي و آمريكايي در نزد رودخانه الب به هم رسيدند. جنگ در اروپا 8 ماه مي به پايان رسيد. سه ماه بعد مطابق با توافق سري متحدين، شوروي به ژاپن اعلام جنگ كرد. ارتش شوروي در جنگ با ژاپن توانست كره شمالي، جزاير كوريل و بخش جنوبي ساخالين را تصرف كند. بر اساس اين اقدامات شوروي اعلام كرد در پيروزي بر ژاپن سهيم است. اتحاد شوروى در جنگ دوم جهانى به پيروزى بزرگى رسيد. با اين پيروزى، اتحاد شوروي توسعه يافت و حيطه قدرتش تا اروپاى ميانى رسيد و اروپا منطقه اصلى جنگ سرد ميان شرق و غرب گشت. پيروزى اتحاد شوروى در اين جنگ وموفقيت در توليد نيروى اتمى سبب آن شد كه اين كشور به قدرت دوم برترجهان تبديل شود.

خروشچف افشاگر

پس از استالين،مالنكوف نخست وزير و دبير كل حزب كمونيست شد، اما چون به تنهايي از عهده اين كار بر نيامد سپس از ده روز اين پست را به خروشچف واگذار كرد. با بسط قدرت خروشچف بر حزب كمونيست، انتقاد وي از سياستهاي استالين آغاز گرديد.وي آزاديهاي نسبي در جامعه برقرار كرد و نقش پليس مخفي كاهش يافت و در عوض دبيران حزبي از اقتدار بيشتري برخوردار شدند.در روابط خارجي، وي سياست مسالمت آميزي را با كشورهاي غربي در پيش گرفت.

دوران رکود و سقوط

بهرحال خروشچف در سال 1964 از سمت رهبري حزب در دفتر سياسي بركنار شد و برژنف كه رهبري اين كودتاي بدون خونريزي را بر عهده داشت، به عنوان جانشين او، قدرت را در دست گرفت.
در دوره برژنف، از يك سو شوروي توانست به قدرتي كامل در برابر آمريكابدل شود، ارتش سرخ در چكسلواكي و افغانستان مداخله كرد و قرارداد هاي مهم سالت-1 و سالت-2 بين آمريكا و شوروي بسته شد، اما از سوي ديگر اعضاي خانواده و دوستانش يك اليگارشي فسادآلود را در حكومت درست كردند. رشوه‌خواري و فساد اداري در دستگاه حكومتي بوجود آمد.
با مرگ برژنف، يوري آندروپف پس از يك دوره كوتاه دبير كلي 15 ماهه كه 5 ماه آن نيز در بستر بيماري طي شد در فوريه 1984 در گذشت.
جاي آندروپوف را كنستانتين چرننكو گرفت كه از او به عنوان سياستمداري همسو با برژنف نام برده مي‌شد او نيز دچار بيماري مهلكي بود و حكومتش تنها سيزده ماه دوام داشت. روز 10 مارس 1985 عمر چرننکوی بیمار نیز به پایان رسید بدون آن که هیچ نشانه ای از ثمره وجود وی در شوروی باقی مانده باشد.
پس از چرننکو، ميخاييل گورباچف در راس رهبري شوروي قرار گرفت. وي جوان‌ترين رهبر شوروي بشمار مي‌رفت. او با انجام دو برنامه «پرسترويكا» و «گلاسنوست» تغييراتي را در نظام اقتصادي و سياسي بوجود آورد. افول اقتصادي شوروي در پايان دهه 1980 علي رغم تلاشهاي گورباچف براي اجراي اصلاحات ادامه داشت.افزايش تورم به دنبال چاپ اسكناس براي تامين كسر بودجه كه سال به سال بر ميزان آن افزوده مي شد، بر دشواري شرايط افزود.كاهش قيمت نفت در نيمه دوم دهه هشتاد براي شوروي كه حدود 75 درصد درآمد ارزي خود را از صدور نفت به دست مي آورد ضربه سنگيني بود.
در طول بهار و تابستان 1991 شايعات زيادي درباره كودتا عليه گورباچف در مسكو پخش شد. ارتش كا.گ.ب و كمونيست هاي محافظه كار تمايل داشتند كه يك رهبر قوي براي حفظ تماميت اتحاد جماهير شوروي و ايدئولوژي آن بر سر كار آيد.عاقبت نيز كودتايي براي جلوگيري از امضاي پيمان اتحاد جديد ميان جمهوريها شكل گرفت، زيرا اين پيمان به تقويت نقش جمهوري ها و تضعيف مركزيت كشور منجر مي شد.
در 18 اوت 1991 هياتي در ويلاي تابستاني گورباچف واقع در كريمه، به ديدار وي رفت. اين هيات از گورباچف خواست كه وي استتعفا داده و گنادي يانايف را به جانشيني خود تعيين نمايد. با امتناع گورباچف، وي در منزل تحت نظر قرار گرفت و كميسيون فوق العاده أي به رهبري ولاديمير كريوچكوف، رئيس كا.گ.ب تشكيل شد.ساعت 6 صبح روز بعد، راديو مسكو و خبر گزاري تاس اعلام نمودند كه ميخائيل گورباچف به دليل بيماري قادر به انجام وظايف خود نبوده و مطابق قانون اساسي،معاون رئيس جمهور به جاي وي اداره امور را به دست گرفته است. در پي آن حالت فوق العاده اعلام شد و به غير از 9 روزنامه، بقيه روزنامه ها تعطيل شدند. تانكها خيابانهاي مسكو را به كنترل خود درآوردند.يلتسين به عنوان رئيس جمهور روسيه با اين كودتا مخالفت كرد و آن را عامل ويراني روسيه خواند و خواهان بازگشت گورباچف و حمايت مردم در جهت سركوبي كودتا شد.تزلزل برخي عوامل كودتا، موجب شد تا حمايت از يلتسين بيشتر شود و حتي برخي از سربازها و واحدهاي تانك به حمايت از پارلمان روسيه پرداختند.بالاخره اين كودتا در 21 اوت شكست خورد و در جريان آن فقط 3 نفر كشته شدند.
نيمه دوم دهه 1980 همزمان با اجراي سياست پروسترويكا و گلاسنوست، گورباچف در شوروي با چهره جديدي در صحنه سياسي روسيه ظاهر گرديد: «وريس يلتسين» دبير كل سابق حزب كمونيست مسكو.او كه در سالهاي 1976 دبير كل حزب كمونيست منطقه سوردلوفسك بود، در آوريل 1985 به مسكو فراخوانده شد و به زودي دبير اولي حزب كمونيست شهر مسكو را به عهده گرفت.به علت مخالفت با روند كند اصلاحات،گورباچف در سال 1978 از رياست حزب كمونيست مسكو و عضويت دفتر سياسي حزب كمونيست شوروي كنار گذاشته شد.اما بوريس يلتسين در انتخابات كنگره نمايندگان خلق كه در مارس 1989 برگزار شد،با آراي بالايي به پيروزي رسيد و بر خلاف تمايل گورباچف در سال 1990 به رياست پارلمان برگزيده شد.در اولين انتخابات عمومي و آزاد رياست جمهوري در تاريخ روسيه، كه 12 ژوئن 1991 برگزار شد،بوريس يلتسين با كسب 57/3 درصد آرا در مقابل 5 رقيب انتخاباتي خود به پيروزي رسيد. درست يك ماه بعد وي از عضويت حزب كمونيست كناره گيري كرد و بر محبوبيت خويش در ميان مردم افزود.در جريان كودتاي ماه اوت مسكو و در غياب گورباچف، وي رهبري عمليات ضد كودتا را به عهده گرفت و به رهبر بلا منازع روسيه تبديل شد. پس از كودتايي كه عامل فروپاشي شوروي شده بود،جمهوري ها عملا راه استقلال را در پيش گرفتند و يلتسين با حمايت از اين جريان موضع خود را محكمتر كرد.در 25 دسامبر 1991 گورباچف با استعفا از رياست جمهوري اتحاد شوروي و اعلام انحلال آن، كاخ كرملين و ادارات دولتي مربوطه را به بوريس يلتسين و دولت روسيه واگذار كرد.
دو دوره رياست جمهوري بوريس يلتسين،فراز و نشيبهاي فراواني را براي مردم روسيه در بر داشه است.ايجاد روند دموكراتيزه كردن كشور،تلاش براي عضويت در خانه واحد اروپايي و همكاري با ناتو،فقر معيشتي مردم، بحران اقتصادي سال 1997،بيماري مدام رييس جمهور، چند نوبت انحلال هيات دولت و نهايتا سپردن امور به نخست وزير در دسامبر 1999 و ترك قدرت از وبژگيهاي دوران حكومت بوريس يلتسين است.
«ولاديمير پوتين» از اين تاريخ تا ماه مارس سال 2000 همزمان نخست وزير و رهبري دولت را به عهده داشت و از آن پس رسما به عنوان رييس جمهور كشور كار خود را آغاز كرد.وي اقدامات گسترده اي را براي تجديد ساختار حكومت،جلوگيري از روند واگرايي مناطق و مركز و همچنين تحكيم ساختار سياسي دولت آغاز كرده است.

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله