وظائف مسلمانان در برابر پیامبر اکرم (صلی الله علیه واله)

نويسنده: آیت الله سبحانى
از مسائلى که قرآن به آن اهمیت خاصى داده است، وظیفه جامعه اسلامى نسبت به پیامبر گرامى است، ما در این بخش به وظائف دهگانه‏اى که قرآن از آنها یاد مى‏کند، اشاره مى‏نمائیم و تشریح خصوصیات این وظائف از قلمرو بحث ما بیرون است .

پیامبر گرامى را از آن نظر که وحى الهى را از مقام ربوبى دریافت مى‏کند، نبى (آگاه از اخبار غیبى) و از آن نظر که مأمور به ابلاغ پیامى از جانب خدا به مردم است، رسول مى‏نامند، پیامبر در این دو مقام، فاقد امر و نهى و اطاعت و عصیان است و وظیفه‏اى جز پیام‏گیرى و پیام رسانى ندارد و لذا قرآن درباره او مى‏فرماید:
«ما على الرسول الا البلاغ و الله یعلم ما تبدون و ما تکتمون (مائده /99): براى رسول وظیفه‏اى جز ابلاغ نیست و خدا از آنچه که آشکار مى‏سازید و یا پنهان مى‏دارید، آگاه است».
اگر قرآن در قلمرو رسالت، براى رسول حق اطاعت قائل مى‏شود و مى‏فرماید: «و ما ارسلنا من رسول الا لیطاع باذن الله (نساء /64): هیچ رسولى را اعزام نکردیم مگر اینکه به فرمان خدا، از او اطاعت شود»، مقصود اطاعت طریقى است نه موضوعى، یعنى به پیامهاى او گوش فرا دهند و به گفته‏هاى او مانند انجام نماز و پرداخت زکات جامعه عمل بپوشانند، انجام چنین وظائفى در حقیقت، اطاعت فرمان خدا است، نه اطاعت پیامبر، هر چند به صورت ظاهر اطاعت پیامبر نیز به شمار مى‏رود و قرآن ماهیت این نوع اطاعتها را در آیه دیگر به صورت روشن بیان مى‏کند و مى‏فرماید: «من یطع الرسول فقد اطاع الله (نساء /80): هر کس رسول را فرمان برد، خدا را فرمان برده است».
بنابراین، در بعضى از موارد که قرآن براى رسول به عنوان رسالت حق اطاعت قائل شده است، اطاعت حقیقى او نیست، بلکه اطاعت خدا است و به گونه‏اى به او نیز نسبت داده مى‏شود از این جهت قرآن شخصیت رسول را از «مقام رسالت» چنین ترسیم مى‏کند:
«انما انت مذکر لست علیهم بمصیطر (غاشیه /1-22): یادآورى کن تو تذکر دهنده‏اى، نه مسلط بر آنها».

در حالى که رسول گرامى یادآور و آموزنده و پیام رسانى بیش نیست، گاهى از جانب خدا داراى مقام امامت شده و «مفترض الطاعه» مى‏گردد که با توجه به آن، خود شخصاً داراى مقام امر و نهى مى‏شود.
در این قلمرو، پیامبر فقط گزارشگر وحى، و پیام رسان الهى نیست، بلکه رئیس دولت اسلامى است که براى تنظیم امور امت، باید به نصب و عزل فرماندهان و قاضیان و اعزام سپاه و عقد معاهدات بپردازد.
رسول گرامى آنگاه حقیقتاً داراى امر و نهى مى‏گردد که از طرف خدا به عنوان زمامدار مسلمانان، قاضى و داور آنان، و مدیر کلیه شؤون اجتماعى و سیاسى واقتصادى و دینى معرفى گردد؛ در این هنگام است که او علاوه بر اطاعت طریقى، داراى حق اطاعت موضوعى مى‏گردد که فرمانبر از دستورات او مایه پاداش، و نافرمانى موجب کیفر مى‏گردد.
قرآن روى اطاعت پیامبر در موارد زیادى تکیه مى‏کند و بر مفسر محقق لازم است میان دو نوع اطاعت (طریقى و موضوعى) فرق بگذارد و آیات را بر دو نوع تقسیم کند.
الف: گروهى که بر اطاعت رسول فرمان مى‏دهند و قرائن گواهى مى‏دهد که مقصود از اطاعت او، همان انجام دستورات الهى است که او تبلیغ مى‏کند، مانند انجام فرائض و دورى از محرمات در این صورت اطاعت رسول راهى است براى اطاعت خدا،و خود رسول در حقیقت، اطاعت و عصیانى ندارد.
ب: گروهى که او را به عنوان «اولى الامر» و فرمانده وقاضى و داور معرفى مى‏کند و دست او را در تنظیم امور اجتماع باز نهاده و به او حق امر و نهى مى‏دهد در چنین مواردى، اطاعت او خود، موضوعیت پیدا مى‏کند و داراى احکام و خصائص مى‏گردد.
آیات مربوط به بخش نخست به خاطر کثرت، نیاز به بیان ندارد، مهم آیات مربوط به بخش دوم است که برخى را یادآور مى‏شویم:
1- «اطیعو الله و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم (نساء /59) : خدا را اطاعت کنید و رسول و صاحبان فرمان از خود را اطاعت کنید».
شکى نیست که رسول در آیه، خود از افراد «اولى الامرمنکم» مى‏باشد و به خاطر احترام بیشتر از وى، جداگانه از او نام برده شده، و (اولى الامر» زمامداران واقعى جامعه اسلامى هستند که از جانب خدا به این مقام نائل شده‏اند و به خاطر داشتن چنین مقامى، داراى امر و نهى واقعى بوده و براى خود اطاعت و عصیانى دارند.
2- «فلا و ربک لا یومنون حتى یحکموک فیما شجربینهم ثم لا یجدوا فى انفسهم حرجا مما قضیت و یسلموا تسلیماً (نساء /65): چنین نیست، سوگند به پروردگار تو، مؤمن نخواهند بود مگر این که تو را در اختلافهاى خود داور قرار دهند آنگاه از داورى تو در دل، احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم گردند».
در این مورد رسول خدا به صورت قاضى و داورى، تجلى نموده و براى حفظ نظام داراى مقام امر و نهى خواهد بود و اگر مطاع نباشد و دستورهاى او اجراء نگردد، داورى مختل، و هرج مرج بر جامعه حاکم مى‏گردد.
3- «فلیحذر الذّین یخالفون عن امره ان تصیبهم فتنه او یصیبهم عذاب الیم (نور /63): آنان که با فرمان پیامبر مخالفت مى‏ورزند از آن بترسند که فتنه و یا عذاب دردناکى دامنگیر آنان گردد».
جمله «عن امره» حاکى از آن است که پیامبر در این چشم انداز گذشته بر مقام تبلیغ و تبیین شریعت، امر و فرمان دارد که مخالفت آن، داراى واکنش سختى است مؤید مطلب، این است که آیه مربوط به مسأله جهاد و حضور در میدان نبرد است در این شرائط پیامبر، مبلغ احکام نیست، بلکه فرمانده «واجب الطاعه» است که باید دستورهاى او مو به مو مورد اجرا قرار گیرد.
4- «انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا مع على امر جامعه لم یذهبوا حتى یستا ذنوه ان الذّین یستا ذنوک اولئک الذین یؤمنون بالله و رسوله فاذا استاذنوک لبعض شانهم فأذن لمن شئت منهم و استغفرلهم الله ان الله غفور رحیم» (نور /62).
«مؤمنان واقعى کسانى هستند که به خدا و رسول ایمان دارند واگر در امر مهمى با او باشند بدون اذن او به جایى نمى‏روند. آنان که از تو اذن مى‏گیرند آنها کسانى هستند که به خدا و رسول او ایمان آورده‏اند در این صورت هرگاه برخى ازآنان براى کارهاى خود اجازه بگیرند، به آن کس که بخواهى اذن بده و براى آنان طلب آمرزش کن، خدا بخشاینده و رحیم است».
الزام به استجازه به هنگام ترک میدان نبرد و یا به هنگام ترک مجلس که براى مشورت درباره امر مهمى برگزار شده، نشانه مقام و منصب خطیر رسول گرامى است که حرکات و سکنات افراد باید زیر نظر او صورت پذیرد.
5- «النبى اولى بالمؤمنین من انفسهم (احزاب /6): پیامبر به مؤمنان از خود آنان اولى است» این نوع اولویت که در هیچ تشریعى در جهان نظیر آن دیده نشده است، از جانب «مالک النفوس» به پیامبر افاضه شده که از آن در مصالح جامعه اسلامى بهره بگیرد، و افراد به فرمانهاى او گوش فرا دهند و خواست او را بر خواست خود مقدم بدارند و مفاد این آیه در همین سوره به صورت روشن نیز وارد شده چنانکه مى‏فرماید:
6- «و ما کان لمؤمن ولا مومنه اذا قضى الله و رسوله امر ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالاً مبیناً» (احزاب /36).
«بر هیچ مرد و زن مؤمن آنگاه که خدا و پیامبر او در موردى فرمان دادند هیچ نوع اختیارى درکارشان نیست هر کس که خدا و رسول او را مخالفت کند، آشکارا گمراه شده است».
دادن چنین قدرت و موقعیتى بر پیامبر نشانه دعوت به حکومت فردى و استبدادى شخص نیست زیرا اگر پیامبر خدا یک فرد عادى بود، طبعاً دادن چنین قدرتى به او، جز استبداد و حکومت فرد بر جمع چیز دیگرى نبود، در حالى که او چنین نیست او یک فرد وارسته از هر نوع خودخواهى است که جز رضاى خدا خواهان چیزى نیست، او در رفتار و گفتار خود، به وسیله «روح القدس» تأیید شده و از هر لغزشى مصون مى‏باشد در این صورت امر و فرمان او مظهر فرمان خداست که از زبان او به مردم ابلاغ مى‏گردد.
به خاطر چنین عصمت و مصونیتى است که خدا در دو آیه زیر، هر نوع پیشدستى را بر او تحریم مى‏کند و مى‏فرماید:
7-«یا ایها الذین آمنوا لا تقدموا بین یدى الله و رسوله و اتّقوا الله ان الله سمیع علیم (حجرات /1) اى افراد با ایمان بر خدا و رسول او پیشى نگیرید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید خدا شنوا و دانا است».
8- «و اعلموا ان فیکم رسول الله لویطیعکم فى کثیر من الامر لعنِتّم (حجرات /7): بدانید در میان شما است پیامبر خدا اگر در بسیارى از امور از شما پیروى کند شماها به زحمت مى‏افتید».
دلائل اطاعت پیامبر بیش از آن است که در این جا منعکس گردید، آنچه مهم است تعیین حدود اطاعت و قلمرو آن است که به گونه‏اى فشرده بیان مى‏گردد:

با توجه به آیاتى که در زمینه اطاعت رسول گرامى وارد شده مى‏توان قلمرو اطاعت او را در زمینه‏هاى مسائل سیاسى و قضائى و نظامى محدود ساخت.
پیامبر گرامى علاوه بر مقام تبلیغ احکام،رهبر سیاسى و مرجع قضائى و فرمانده کل قوا است و در این زمینه‏ها «نافذ القول» و مطاع مى‏باشد و ما در هر مورد، نمونه‏اى را متذکر مى‏شویم:
الف: اطاعت در قلمرو مسائل سیاسى: یکى از مسائل حساس به هنگام جنگ، اخبار جبهه‏ها و گزارشهاى مربوط به پیروزى و شکست است تصمیم‏گیرى در پخش و عدم پخش این گونه گزارشها، نیاز به تفکر و اندیشه، و رعایت مصالح عمومى دارد از این جهت قرآن شخص پیامبر را معرفى مى‏کند آنجا که مى‏فرماید:
«هنگامى که خبرى ایمنى بخش یا بیم زا (از پیروزى و شکست) به آنان برسد فوراً آن را پخش مى‏کنند و اگر آن را به پیامبر و صاحبان فرمان از آنها ارجاع کنند اهل استنباط و ریشه یاب از آنان، از حقیقت مطلب آگاه خواهند شد (و حقیقت را به آنان بازگو خواهند کرد) اگر کرم و رحمت او نبود همگى جز گروه کمى از شیطان پیروى مى‏کردند».(نساء /83).
پخش بى موقع خبر پیروزى چه بسا مایه غرور مى‏گردد، همچنانکه اشاعه خبر شکست موجب تضعیف روحیه‏ها مى‏گردد و لذا وظیفه مسلمانان جز این نیست که اخبار رسیده را در اختیار پیامبر گرامى و صاحبان فرمان از خود (که به فرمان پیامبر داراى مقاماتى شده‏اند) بگذارند تا آنان پس از ریشه‏یابى و تحقیق، دیگر مسلمانان را از حقیقت امر آگاه سازند، البته این آیه مربوط به رهبرى سیاسى پیامبرگرامى است و اگر از «اولى الامر» نام مى‏برد منافاتى با رهبرى سیاسى رسول خدا ندارد زیرا «اولوالامر» به فرمان او «صاحبان فرمان» و «پیشوایان مردم» مى‏گردند بالأخص که از نظر روایات، مقصود از آن «پیشوایان معصوم» است که پس از پیامبر گرامى مرجع سیاسى مى‏باشند.
ب: اطاعت در قلمرو مسائل قضائى: اگر پیامبر به حکم این آیه یگانه رهبر سیاسى است به حکم آیات دیگر، یگانه مرجع قضائى نیز مى‏باشدو داورى داوران دیگر به فرمان و نصب او رسمیت پیدا مى‏کرد و چنانکه مى‏فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولى الامرمنکم فان تنازعتم فى شى‏ء فردوه الى الله و الرسول ان کنتم تومنون بالله و الیوم الاخر ذلک خیر و احسن تاویلاً» (نساء /59).
«اى افراد با ایمان خدا را اطاعت کنید و پیامبر خدا و صاحبان فرمان از خود را اطاعت نمائید اگر در چیزى نزاع کردید آن را به خدا و پیامبر ارجاع دهید اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید، این براى شما بهتر است و عاقبت و پایان نیکویى دارد».
اگر این آیه دستور مى‏دهد که مشکلات قضائى را به خدا و رسول او باز گردانیم مقصود از ارجاع به خدا ارجاع به نماینده او است.
به خاطر همین اصل که پیامبر یگانه مرجع قضایى مسلمانان است، خدا گروهى را که با وجود پیامبر، به حکام باطل مراجعه مى‏کردند، سخت نکوهش مى‏کند و مى‏فرماید:
«آیا ندیدى کسانى را که مدعى ایمان به آنچه که بر تو و بر پیشینیان از تو نازل شده است، مى‏باشند، و مى‏خواهند مظاهر طغیان (حکام باطل) را به داورى بطلبند و شیطان مى‏خواهد آنها را شدیداً گمراه کند».(نساء /60).
مراجعه به طاغوت، دام شیطانى است که مى‏خواهد انسانها را از راه راست (داورى پیامبر معصوم) به بیراهه ببرد.
این آیات، پیامبر را یگانه رهبر سیاسى و مرجع قضائى معرفى مى‏کند و مسلمانان را موظف مى‏دارد که حتماً به او مراجعه کنند و از مراجعه به غیر که همگى مظاهر طاغوت و حکام باطل و خودکامه‏اند، خود دارى نمایند و فرمانهاى او را محترم بشمارند.
ج: اطاعت در قلمرو مسائل نظامى: قرآن پیامبر را یگانه مرجع نظامى مى‏داند به اندازه‏اى که جزئى‏ترین مسائل نظامى باید با اجازه او صورت پذیرد مانند ترک میدان جنگ که باید به اذن او باشد و اگر اذن او نباشد، باید حضور خود را در میدان بر همه چیز مقدم بدارند چنانکه مى‏فرماید:
«انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله و اذا کانوا معه على امر جامع لم یذهبوا حتى یستا ذنوه» (نور /62).
«افراد با ایمان کسانى هستند که به خدا و پیامبر او ایمان آورده‏اند آنگاه که در کارى که اجتماع در آن لازم است بدون اجازه او به جایى نمى‏روند».
لفظ «امرجامع» به معنى کار مهمى است که اجتماع مردم در آن لازم است و مصداق واضح آن مسأله جهاد با دشمن و مبارزه با او است و شأن نزول آیه همین معنى را تأیید مى‏کند.
اگرپیامبر در این آیات، یگانه رهبر و مرجع در امور سیاسى و قضائى و نظامى معرفى شده به خاطر حفظ مصالح جامعه است که باید تمام تشکیلات در نقطه‏اى متمرکز شده و مدیریت‏هاى رده‏هاى گوناگون به مدیریت واحد باز گردد و یک فکر و اندیشه بر تمام تشکیلات سایه افکند.
به خاطر همین مقام نظامى است که خدا اجازه نمى‏دهد (آنگاه که پیامبر مردم را به جهاد دعوت مى‏کند) اهل مدینه و بادیه نشینان آنها، از پیامبر تخلف جویند و براى حفظ جان خود از جان او چشم بپوشند چنانکه مى‏فرماید:
«ما کان لا هل المدینة و من حولهم من الاعراب ان یتخلفوا عن رسول الله و لا یرغبوا بانفسهم عن نفسه» (توبه /120).
«هرگز بر اهل مدینه و بادیه نشینان اطراف آن روا نیست که از پیامبر خدا تخلف جویند و براى حفظ جان خود، از او اعراض نمایند».
این آیات که نمونه آنها در قرآن فراوان است ایجاب مى‏کند که مسلمانان وظیفه دارند که در مسائل سیاسى و قضائى نظامى و... به او مراجعه کنند و از سخنان او تخلف و تخطى ننمایند و در حقیقت قلمرو لزم اطاعت را روشن مى‏سازند.

تکریم بزرگان و ارج نهادن بر شخصیت‏هاى الهى با اعتقاد به عبودیت و بندگى آنها، تعظیم خداى سبحان است، احترام آنان نه تنها از این نظر است که انسان‏هاى کاملى بودند که راه سعادت را به روى انسان‏ها گشودند، بلکه در بزرگداشت آنها، انگیزه دیگرى در کار است که عارفان را به احترام و تعظیم آنها وا مى‏دارد و آن، ارتباط محکم و پیوند استوار آنها با خدا است که آنى با او به مخالفت برنخاسته و پیوسته مجریان فرمانهاى خدا و پویندگان راه کوى او بودند.
روى این اساس هر نوع تکریم و تعظیمى که از اعتقاد به قداست و طهارت آنها از گناه، و اخلاص و عشق آنان به کسب رضاى حق، و فداکارى و جانبازى آنان در گسترش آیین او، مایه بگیرد، در حقیقت تعظیم خدا و عشق به او است و اگر آنان را دوست مى‏داریم و احترام مى‏گذاریم از این نظر است که آنان خدا را دوست داشته و به او عشق مى‏ورزیدند، و خدا نیز آنها را دوست مى‏داشت.
قرآن این حقیقت عرفانى را در آیه‏اى بازگو مى‏کند و مى‏فرماید:
«قل ان کنتم تحبون الله فاتبعونى یحببکم الله و یغفرلکم ذنوبکم و الله غفور رحیم» (آل عمران /31).
«اگر خدا را دوست مى‏دارید از من پیروى کنید (در این موقع) خدا شما را دوست مى‏دارد و گناهان شما را مى‏بخشد و خدا بخشایشگر و رحیم است».
در این آیه مهر به خدا علت پیروى از پیامبر گرامى (صلی الله علیه واله) معرفى گردیده به گونه‏اى که گواه مدعیان دوستداران خدا، پیروى از رسول گرامى اعلام شده است، و نکته آن همان است که یادآورى شد که هر نوع گرایش به پیامبران از نظر گفتار و رفتار و اظهار مهر و مودت به شخص و مقام آنان، در حقیقت اظهار علاقه به مقام ربوبى است و همگى از یک عشق ریشه‏دار به خدا سرچشمه مى‏گیرد.
آیین وهابیت که براسا هدم شخصیت‏ها و نادیده گرفتن مقامات اولیاى الهى سرچشمه مى‏گیرد، ابراز علاقه را به اولیاء الهى پس از فوت، یک نوع شرک و عبادت اولیاء و احیاناً بدعت و یک نوع عمل نو ظهور تلقى مى‏کند، در حالى که سراسر قرآن مملو از احترام به شخصیت اولیاء و انسانهاى الهى است که سراپا اخلاص و طهارت و قداست بودند و ما در اینجا بخشى از آیات الهى را وارد بحث مى‏نمائیم که از دیگداه یک وهابى (با مقایسهائى که در دست دارد)، دعوت به شرک، و از دیدگاه یک موحد واقعى دعوت به خود توحید است:
در تکریم پیامبر گرامى همین بس که قرآن یک رشته از افعال خدا را در عین انتساب به خود، به رسول گرامى نیز نسبت داده واز هر دو با هم یک جا نام مى‏برد و مى‏فرماید:
«ولو انهم رضوا ما اتیهم الله و رسوله و قالوا حسبنا الله سیوتینا الله من فضله و رسوله انا الى الله راغبون» (توبه /59).
«اگر آنان به آنچه که خدا و پیامبر او داده راضى گردند و بگویند خدا ما را کافى است، خدا از کرمش و پیامبر او به ما مى‏دهند ما به سوى خدا توجه داریم».
در حالى که شعار هر مسلمان همان طورى که در آیه یاد شده وارد شده است، جمله «حسبنا الله» است مع الوصف در همین آیه، خدا به اندازه‏اى به پیامبر خود احترام مى‏گذارد که نام او را در کنار نام خود آورده و فعل واحد را به هر دو نسبت مى‏دهد و مى‏فرماید:
1- «سیوتینا الله من فضله و رسوله».
2- «ما اتیهم الله و رسوله».
عین همین مطلب در آیه یاد شده در زیر نیز منعکس است:
«یحلفون بالله لکم لیرضوکم و الله و رسوله احق ان یرضوه ان کانوا مؤمنین» (توبه /62):
سوگند یاد مى‏کنند که شماها را راضى سازند که خدا و پیامبر او شایسته‏ترند که آنان را راضى سازند».
جمله «والله و رسول احق ان یرضوه» آن چنان عظمت رسول گرامى (صلی الله علیه واله) را ترسیم مى‏کند که رضایت او را در کنار رضایت خدا قرار مى‏دهد .
3- «و ما نقموا الا ان اغنیهم الله و رسوله من فضله (توبه /74): آنان فقط از این انتقام مى‏گیرند که خدا و پیامبر او (آنها را) از کرمش بى نیاز ساخته‏اند».
چه احترامى بالاتر از این که «اغناء» و «بى نیاز کردن» که فعل خدا است، به پیامبر خود نیز نسبت مى‏دهد و او را نیز مایه بى نیاز شدن مردم معرفى کرده و مى‏فرماید: «ان اغنیهم الله و رسوله»
شما اگر نزد وهابیها بگوئید: بحمدالله خدا و پیامبر او ما را بى نیاز ساختند! فوراً شما رامتهم به شرک کرده و مى‏گویند تو مشرکى زیرا کار خدا را به غیر او نسبت دادى ولى غافل ازآنند که قرآن مى‏فرماید: «ان اغنیهم الله و رسوله».
این نوع از نسبتها در عین واقعیت و صحت، یک نوع ارج گذارى بر پیامبر (صلی الله علیه واله) است .
4- «و سیرى الله عملکم و رسوله ثم تردون الى عالم الغیب و الشهادة فینبئکم بما کنتم تعملون» (توبه /94).
«خدا و رسول او اعمال شما را مى‏بینند و سپس به سوى کسى که از آشکار و پنهان آگاه است باز گردانیده مى‏شود و از آنچه انجام مى‏دهید شما را با خبر مى‏کند».
5- «و لما را المؤمنون الاحزاب قالوا هذا ما و عدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ایماناً و تسلیماً» (احزاب /22).
«آنگاه که افراد، «احزاب» را دیدند گفتند که این همان است که خدا و پیامبر او به ما وعده داده، خدا و پیامبر او راست گفته‏اند و این کار (تلاقى با احزاب) جز ایمان و تسلیم، چیزى بر آنها نیفزود».
این آیات در عین حقیقت و درست بودن نشانه عظمت و قداست رسول خدا است، و بیانگر آن است که شایسته است که فعل واحدى به هر دو (خدا و رسول) نسبت داده شود، هر چند نسبت آن به خدا، به صورت استقلالى و به پیامبر او به صورت اکتسابى و وابستگى است.
شیوه معاشرت بیانگر پایه ایمان است: اگر قرآن به تکریم و تعظیم پیامبر دعوت مى‏کند، به خاطر این است که شیوه معاشرت فردى با فرد دیگر نشانه پایه عقیده و ایمان او به عظمت و موقعیت طرف است .
درست است که پیامبر گرامى در زندگى زاده و وارسته بود، و از تظاهر به مناصب سیاسى و قضائى و نظامى خوددارى مى‏کرد و با یاران خود «حلقه وار» بدون اینکه مجلس صدر و ذیل پیدا کند، مى‏نشست، ولى این کار نباید سبب شود که مسلمانان در معاشرت خود،موقعیت او را نادیده بگیرند، و آداب و مراسم شایسته به مقام پیامبر را رعایت نکنند.

آیات وارد در مورد احترام پیامبر، بر دو گروهند:
1- آیاتى که به طور کلى دستور احترام مى‏دهد.
2- آیاتى که انگشت روى موارد جزئى مى‏گذارد و نمونه‏هائى را ارائه مى‏کند ما در این بخش از هر دو قسمت آیاتى را متذکر مى‏شویم:
قرآن در آیاتى جامعه اسلامى را به تکریم و بزرگداشت پیامبر دعوت مى‏کند و مى‏فرماید: «انا ارسلنا شاهداً و مبشراً و نذیراً لتومنوا بالله و رسوله و تعزروه و توقروه و تسبحوه بکرة و اصیلاً» (فتح /8-9).
ما تو را اى پیامبر! گواه و بشارت دهند و بیم دهنده فرستادیم تا به خدا و رسول او ایمان بیاورید و اورا کمک و احترام کنید و او (خدا) را صبح و عصر تسبیح بگوئید».
در آیه یاد شده قبل از جمله‏هاى «و تعزروه و...» جمله «لتومنوا بالله و رسوله» وارد شده است اکنون باید دید مرجع ضمائر «و تعزروه و توقروه و تسبحوه بکرة و اصیلاً» چیست؟
هرگاه بگوئیم هر سه ضمیر به لفظ «الله» بر مى‏گردد، در این صورت احکام وارده در آیه مربوط به خدا بوده و از قلمرو بحث ما خارج خواهد بود.
ولى اگر بگوئیم دو ضمیر نخست در جمله‏هاى (تعزروه و توقروه) مربوط به «رسول» است و ضمیر سوم در جمله «وتسبحوه» مربوط به خدا است، طبعا دو حکم نخست (نصرت پیامبر و تکریم او) وظیفه اسلامى هر مسلمانى نسبت به پیامبر خواهد بود.
از این جهت برخى از «قراء» پس از جمله «توقروه» وقف را لازم دانسته تا احکام مربوط به پیامبر، با حکم مربوط به خدا، به هم آمیخته نشود.
البته در متن آیه گواهى بر تعیین یکى از دو احتمال وجود ندارد اما با توجه به این کار آیه دیگر لفظ «عزروه» را درباره وظیفه مؤمنان نسبت به پیامبر به کار برده است مى‏توان گفت که احتمال دوم بر احتمال نخست برترى دارد چنانکه مى‏فرماید: «فالذین آمنوا به عزروه و نصروه و اتبعوا النور الذى انزل معه اولئک هم المفلحون» (اعراف /157)
«آنانکه به او ایمان آورده و او را گرامى داشته و یارى نموده‏اند و از نوریکه همراه او نازل شده پیروى نموده‏اند آنان رستگارانند».
و نیز درباره مطلق پیامبران مى‏فرماید: «و امنتم برسلى و عزر توهم و اقرضتم الله قرضاً حسناً» (مائده /12).
«به پیامبران من ایمان آوردید و آنان را یارى نمودید و خدا را وام نیکو داده‏اید؟».
در این آیه نیز خود مؤمنان را به «احترام» پیامبران دعوت مى‏کند.
در این مورد به آیاتى که در سوره «حجرات» وارد شده است، اکتفاء مى‏ورزیم:
«یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصوتکم فوق صوت النبى ولا تجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لا تشعرون»(حجرات /2).
«اى افراد با ایمان! صداى خود را بلندتر از صداى پیامبر نکنید و با او بلند سخن نگوئید (فریاد نزنید) همانطور که با یکدیگر بلند سخن مى‏گوئید، تا مبادا پاداش عمل شما بدون توجه از بین برود».
2- «ان الذین یغضون اصواتهم عند رسول الله اولئک الدین امتحن الله قلوبهم للتفوى لهم مغفرة و اجرعظیم» (حجرات /3).
«آنهائى که از صداى خویش در (محضر پیامبر) مى‏کاهند، کسانى هستند که خداوند دلهاى آنان را براى پرهیزگارى آزموده است براى آنان آمرزش و پاداشى بزرگ است».
3- «ان الذین ینادونک من و راء الحجرات اکثرهم لا یعقلون» (حجرات /4)
«آنان که تو را از بیرون اطاق بلند صدا مى‏زنند بیشترشان نمى‏فهمند».
4- «ولو انهم صبروا حتى تخرج الیهم لکان خیراً لهم و الله غفور رحیم».(حجرات /5).
«اگر آنان صبر مى‏کردند تا خود بیرون آئى براى آنها بهتر بود، خداوند آمرزنده و مهربان است».
جامعه خشن: پیامبر که داراى روح لطیف و فردى آزاده بود، گرفتار افرادى شده بود که از بسیارى از مزایاى اخلاقى دور بودند و با شخصیتى مانند رسول اکرم طورى سخن مى‏گفتند که گوئى با یک فرد چوپان سخن مى‏گویند.
در سال نهم هجرت که آن را «عام الوفود» مى‏نامند، هیئت و دسته‏هاى مختلفى از قبائل اطراف براى تشرف به اسلام به مدینه مى‏آمدند، و وقت و بى وقت پشت در اطاق پیامبر که با مسجد چندان فاصله نداشت مى‏ایستادند، فریاد مى‏کشیدند که «یا محمد اخرج: اى محمد ازاطاق بیرون بیا!» 1 این کار علاوه بر این که استراحت رسول خدا را بهم مى‏زد یک نوع بى احترامى به شخصیتى مانند پیامبر (صلی الله علیه واله) بود و لذا قرآن در آیه چهارم این سوره این گونه افراد را کم فهم و بى خرد شمرده است .
او نه تنها در این قسمت از آداب معاشرت، از بیگانگان و عربهاى بیابانى ناراحتى داشت، بلکه برخى از یاران و اصحاب نزدیک آن حضرت هم، ادب سخن را در محضر وى مراعات نمى‏کردند.
بخارى محدث معروف جهان تسنن مى‏نویسد: هیئتى به نمایندگى از قبیله «بنى تمیم» وارد مدینه شد، هر کدام از ابى‏بکر و عمر، شخصى را براى ملاقات با آنها معین نمودند، اختلاف آنان در تعیین آن فرد منجر به مشاجره شد و داد و فریاد آنان در محضر پیامبر (صلی الله علیه واله) باعث رنجش خاطر او گردید براى جلوگیرى از تکرار این حرکات ناشایست در محضر آن پیشواى بزرگ، آیه دوم و سوم نازل گردید و این عمل را آنچنان بد شمرد که نتیجه آن «حبط» اعمال معرفى گردید. 2
این احترامات مخصوص زمان پیامبر نیست - اگر پیامبر در حال حیات احترام دارد پس از وفات نیز همان احترام را خواهد داشت، حتى موقعى که عایشه در شهادت حسن بن على (علیه السلام) در کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه واله) سروصدا به راه انداخت و به کمک دسته‏اى از دفن فرزند پیامبر کنار قبر جدش جلوگیرى به عمل آورد، حسین بن على (علیه السلام) براى خاموش کردند وى این آیه را خواند:
«یا ایها الذین آمنوا لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبى» سپس این جمله را فرمود: «ان الله حرم من المؤمنین امواتا ما حرم منهم احیاء: خداوند انجام هر نوع عملى را که درباره شخص مؤمن در حال حیات او تحریم کرده، در حال مرگ وى نیز تحریم نموده است» 3
همانطور که دانشمندان از این آیه فهمیده‏اند این قبیل احترامات به پیامبر عظیم اختصاص ندارد، بلکه همه پیشوایان اسلام، و علما و اساتید و پدران و مادران و عموم بزرگان از این گونه احترام‏ها باید برخوردار باشند، از این جهت در حرمها و آستانه‏هاى مقدس، باید از داد و فریاد و امثال آن، خوددارى نمود.

مجادله و استدلال با مسلمات طرف بر ضد او، یکى از طرق استدلال است که در اسلام به آن دعوت شده است آنجا که خدا به پیامبر دستور مى‏دهد که «وجادلهم بالتى هى احسن» (نمل /125) با آنه با شیوه‏زیبا به جدال برخیز».
ولى مع الوصف مجادله و مناقشه با پیامبر حرام و ممنوع است و مقصود آن همان «مراء» و تعصب بر باطل مى‏باشد، چنانکه مى‏فرماید:
«و من یشاقق الرسول من بعدما تبین له الهدى و یتبع غیر سبیل المؤمنین نوله ما تولى و نصله جهنم و سائت مصیراً» (نساء /115).
«هر کس که با پیامبر پس از روشن شدن نشانه حق، به جدال برخیزد و از غیر راه مؤمنان پیروى کند وارد دوزخ مى‏سازیم چه سرانجام بدى است».
جمله «من بعد ما تبین له الهدى» بیانگر همین واقعیت است و این که هدف را «مناقشه» حقیقت یابى نبوده و جز لجاجت، چیزى در کار نباشد.
با این بیان مفاد دیگر آیاتى که مجادله با پیامبر را نکوهش مى‏کند، روشن مى‏گردد چنانکه مى‏فرماید:
«یجادلونک فى الحق بعدما تبیین (انفال /6): با تو پس از روشن کردن واقعیتها مجادله مى‏کنند».
این نوع مجادله‏ها که براى حقیقت یابى و واقع بینى صورت نمى‏گیرد، حرام و ممنوع است ولى اگر طرف به خاطر درک حقیقت از در جدال وارد شود و سرانجام پس از روشن گشتن حق، از حق پیروى نماید هرگز حرام نبوده و پیامبر نیز به این نوع مذاکره‏ها گوش فرا مى‏دهد و مجادله مردم نجران با پیامبر این نوع از مجادله بود قرآن آن را در سوره آل عمران آیه‏هاى 59 - 60 نقل نموده است .

برخى از یاران پیامبر خواستار آن بودند که پیامبر وقت خصوصى در اختیار آنان بگذارد ولى موافقت با این درخواست، مایه اتلاف وقت گرانبهاى پیامبر بود.
از طرف دیگر بستن این باب به طور کلى مقرون به مصلحت نبود، زیرا چه بسا مطالبى باید به طور خصوصى به پیامبر برسد و دیگرى از آن آگاه نگردد، در این موقع براى جلوگیرى از تفویت وقت پیامبر، مقرر شد که هر کس بخواهد، با پیامبر خصوصى سخن بگوید، باید قبلاً مبلغى به عنوان صدقه بپردازد تا از این طریق، فقط کسانى که واقعاً کار جدى دارند، به طور خصوصى سخن بگویند.
این حکم الهى روى مصالحى هر چند بعدها نسخ شد ولى عملاً ثابت نمود که این گروه براى وقت گرانبهاى پیامبر به اندازه یک دینار ارزش قائل نبودند و لذا پس از نزول آیه احدى از آنان حاضر به «نجوى» با پیامبر نشد زیرا شرط لازم آن این بود که یک دینار، قبلاً به عنوان «صدقه» بپردازند فقط در این میان، امیرمؤمنان به این آیه عمل نمود و چون کار ضرورى داشت یک دینار صدقه داد آنگاه با پیامبر به «نجوى» پرداخت.
مجاهد وقتاده مى‏گویند: احدى پس از این حکم با پیامبر«نجوى» نکرد جز على بن ابى طالب (علیه السلام) یک دینار صدقه داد و به طور خصوصى با پیامبر به سخن پرداخت 4.
قرآن در این مورد مى‏فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اذا ناجیتم الرسول فقدموا بین یدى نجویکم صدقة ذلک خیرلکم و اطهر فان لم تجدوا فان الله غفور رحیم ءاشفقتم ان تقدموا بین یدى نجویکم صدقات فاذلم تفعلوا و تاب الله علیکم فاقیموا الصلوة و اتو الزکوة و اطیعوا الله و رسوله و الله خبیر بما تعملون» (مجادله /12-13).
«اى افراد با ایمان هر موقع بخواهید با پیامبر سرى سخن بگوئید، پیش از آن صدقه‏اى بدهید این کار براى شما نیکو و مایه پاکیزگى است اگر چیزى براى دادن صدقه نیافتید در این صورت خدا آمرزنده و مهربان است، آیا از «فقر» ترسیدید، از اینکه پیش از «نجوى» صدقه‏اى بدهید اکنون که انجام ندادید و خدا نیز توبه شما را پذیرفت نماز را بپا دارید و زکات بدهید، خدا و پیامبر او را اطاعت کنید، خدا از آنچه که انجام دهید آگاه است».

یکى از محرمات در اسلام، ایذاء مسلمان است و این حکم به پیامبر اختصاص ندارد ولى تحریم آن درباره پیامبر، از تأکید بیشترى برخوردار است از این جهت در آیات قرآن روى تحریم ایذاء پیامبر تأکید شده مى‏فرماید:
«ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنیا و الاخرة و اعدالهم عذاباً مهیناً» (احزاب /57)
«آنان که خدا و پیامبر او را آزار مى‏دهند، در دنیا و آخرت، مورد لعن الهى قرار مى‏گیرند و براى آنان در آخرت عذاب خوار کننده‏اى است».
روح هر چه لطیف‏تر شد، تأثیر او از کارهاى ناشایست و خارج از حدود ادب بیشتر مى‏شود از این جهت قرآن امورى را متذکر مى‏گردد که مایه ایذاء پیامبر بود هر چند آنان به آن توجه نداشتند و بخشى از این امور در سوره احزاب آیه 53 وارد شده است:
«یا ایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبى الا ان یوذن لکم الى طعام غیر ناظرین انیه ولکن اذا دعیتم فادخلوا فاذا طبتم فانتشروا ولا مستانسین لحدیث ان ذلکم کان یودی النبى فیستحیى منکم و الله لا یستحیى من الحق».
: اى افراد با ایمان به خانه‏هاى پیامبر وارد نشوید، مگر اینکه به شما اذن دهند (و اگر براى صرف طعام دعوت شدید، پیش از موعد نیائید) و در انتظار وقت غذا ننشینید وقتى دعوت شدید وارد شوید، هنگامى که غذا صرف کردید متفرق شوید، به بحث و گفتگو ننشینید این کار پیامبر را ناراحت مى‏کند و از شما شرم مى‏کند ولى خدا از بیان (حق) شرم ندارد».
در این آیه امورى که مایه ناراحتى روحى پیامبر بود و یاران از آنها غفلت داشتند بازگو شده است و آنها عبارتنداز:
1- بدون اذن وارد خانه پیامبر نشوید.
2- در صورتى که براى صرف طعام دعوت شده‏اند، پیش از موعد مقرر نیایند و در انتظار وقت غذا ننشینند.
3- پس از صرف غذا متفرق شوند وخانه رسول خدا را خانه انس قرار ندهند زیرا این کار وقت پیامبر را مى‏گیرد، و او را از انجام امورى بزرگ که بر عهده او است، باز مى‏دارد.
در آیه دیگر یکى از مظاهر ایذاء پیامبر، اتهام «خوش باورى» «خوش بینى» به او زدن است چنانکه مى‏فرماید:
«و منهم الذین یؤذون النبى و یقولون هو اذن قل اذن خیرلکم یؤمن بالله و یؤمن للمؤمنین و رحمة للذین آمنوا منکم و الذین یؤذون رسول الله لهم عذاب الیم» (توبه /61)
«از منافقان کسانى هستند که پیامبر را اذیت مى‏کنند و به او مى‏گویند خوش باور و گوش است (به سخن همه هر چه هم ضد و نقیض باشد گوش فرا مى‏دهد) بگو خوش باور بودن او به نفع شما است، او به خدا ایمان دارد و به نفع مؤمنان تصدیق مى‏کند، و براى آنان که فرستاده خدا را اذیت مى‏کنند، عذاب دردناک است».
البته مقصود از «خوش بینى» این نیست که او در همه جا به طور جدى تصدیق مى‏کند، زیرا چنین چیزى امکان ندارد و هیچ گاه به نفع جامعه اسلامى نیست، بلکه مقصود این است که سخنان همه را مى‏شنود، و به ظاهر هیچ کس را تکذیب نمى‏کند ولى در مقام عمل، به تحقیق مى‏پردازد.

شعار همه پیامبران الیه این است:
«و ما اسلکم علیه من اجر ان اجرى الا على رب العالمین» (شعراء /109)
از شما براى اداء پیامهاى خدا مزد و پاداشى نمى‏طلبیم، پاداش فقط بر پروردگار جهان است».
اصولاً کارى که براى خدا است باید مزد آن نیز بر عهده او باشد و نباید از دیگران مطالبه شود.
گذشته از این، اعمال ارزشمند و بزرگ آنان بالاتر از آن است که بتوان با درهم و دینار بر آنها ارزش گذارد و آن را با «زخارف» دنیا معاوضه نمود.
از این جهت قرآن پاداش پیامبر را چنین معرفى مى‏کند: و مى‏فرماید:
«وان لک لاجراً غیر ممنون» (قلم /3) براى تو پاداش عارى از منت است».
ولى در عین حال قرآن در آیه‏اى به گونه دیگر سخن مى‏گوید و یادآور مى‏شود که پاداش تلاشهاى من در راه هدایت شما مودت نزدیکان من است: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فى القربى (شورى /23).
بگو مزد و پاداشى از شما نمى‏خواهم جز دوستى نزدیکان من».
و در آیه دیگر یادآور مى‏شود که اجر و پاداشى که از شما خواسته‏ام به نفع شما است چنانکه مى‏فرماید:
«قل ما سالتکم من اجر فهو لکم ان اجرى االا على الله و هو على کل شى‏ء شهید»(سبأ /47).
«بگو آنچه را که به نام مزد طلبیده‏ام به سود شما است، اجر من بر خدا است و او بر همه چیزشاهد و ناظر است»
زیرا همین دوستى خاندان رسالت، که در آیه 23 شورى اجر رسالت قرار گرفته است صد در صد آثار تربیتى داشته و باعث ارتباط نزدیک با آن بزرگوار مى‏باشد چون دوست داشتن گروهى که جانسین پیامبر و بازگو کننده احکام و مربى جامعه اسلامى هستند، پیوسته ملازم با آگاهى انسان از فروع و اصول اسلام و موجب اطاعت و پیروى از دستورات آنان است، در این صورت دوستى آنان مایه نجات جامعه و سعادت اجتماع مسلمین است و نفع چنین مودتى به خود جامعه باز مى‏گردد و در نتیجه، درخواست مودت نسبت به اهل بیت، دربرگیرنده درخواست عمل به متن شریعت است و در حقیقت درخواست چنین پاداشى بسان درخواست پزشک معالج در مثال زیر است:
پزشک معالجى بیمارى را به طور رایگان معالجه مى‏کند و پس از معاینه دقیق نسخه بلند بالائى مى‏نویسد و اظهار مى‏دارد که من از تو هیچ نوع پاداشى نمى‏طلبم جز این که به این نسخه عمل کنى.
هر شنونده به روشنى قضاوت مى‏کند و مى‏گوید پزشک از چنین بیمارى اجر و پاداش نخواسته است و اگر مى‏گوید پاداش من این باشد که به این نسخه عمل نمائى، پاداش صورى و ظاهرى است و در حقیقت پاداش نیست .
و مناسب است که در این زمینه حدیثى از خاندان رسالت ذکر نمائیم. حدیثى را که شیخ طوسى در امالى خود از امام باقر نقل کرده است یادآور مى‏شویم. اما باقر به جابربن یزید جعفى فرمود:
«اى جابر آیا کافیست که انسان تنها خود را به تشیع نسبت دهد و ما اهل بیت را دوست بدارد؟ بخدا سوگند شیعه واقعى ما کسى است که تقوى را پیشه خود سازد و خدا را اطاعت کند. (تا آنجا که مى‏فرماید) جابر! این سو و آن سو مرو، فکر نکن که براى آدمى کافى باشد که بگوید: على را دوست دارم در حالیکه از نظر عمل با او همراه نباشد، اگر بگوید: پیامبر خدا را دوست مى‏دارم و رسول خدا (صلی الله علیه واله) افضل از على است ،اما از کردار و رفتار او پیروى نکند، محبت رسول خدا او را سودى نخواهد بخشید.
از مخالفت خدا بپرهیزید، و بدانید میان خدا و انسانى خویشاوندى نیست، بهترین بندگان و گرامى‏ترین آنان نزد خدا پرهیزگارترین آنها است».
آرى آنجا که محبت با پیروى از گفتار و رفتار پیشوایان اسلام توأم باشد، تبعاً خود محبت نیز بى پاداش نبوده و بحکم گفتار پیامبر گرامى (صلی الله علیه واله) «حبُ علىّ حسنة» تبعاً خود محبت و مودت بى اجر نخواهد بود. بنابراین محبت اهل بیت در حالى که مایه پیروى از اهل بیت است و در عین حال درصورت توأم بودن با عمل، ثواب نیز خواهد داشت .
از این جهت استاد شیعه و مرحوم شیخ «مفید» مى‏گوید:
استثناء مودت در قربى از جمله قبل، استثناى منقطع است 5 نه متصل. زیرا مودت در قربى، پاداشى نیست که در مفهوم «اجر» داخل شده باشد و سپس به وسیله کلمه استثناء (الا) خارج گردد، بلکه مودت به خویشاوندان از اول در مفهوم «اجرا» داخل نبود تا خارج گردد، بلکه درخواست فوق‏العاده‏اى است که از امت شده است .
و این نوع استثناء در قرآن و کلمات عرب فراوان به چشم مى‏خورد چنانچه قرآن مجید در باره اهل بهشت چنین مى‏فرماید:
«لا یسمعون فیها لغوا الا سلاماً» (مریم /62): در آنجا سخن بیهوده نمى‏شنوند جز سلام» در حالى که گفتار دور از لغو در این آیه (سلام) از نظر موضوع داخل در لغو نیست که از آن خارج گردد.
مؤید این مطلب (هدف از دوست داشتن اهل بیت، تحکیم روابط و استفاده از علوم و معارف آنها است) روایات متواترى است که از پیامبر گرامى پیرامون مودت اهل بیت خود ارد شده است، پیامبر به وسیله حدیث ثقلین 6 و حدیث سفینه 7 به مردم دستور مى‏دهد که اصول و فروع حلال و حرام خود را از این خاندان فرا گیرند و برنامه زندگى خود را با گفتار و رفتار آنان تطبیق دهند.
با در نظر گرفتن این مراتب روشن مى‏گردد که مقصود از ایجاب مودت و محبت خاندان معصوم پیامبر، جز این نیست که مردم در شؤون دینى و دنیوى خود به آنان رجوع کرده و از رجوع به گروههاى دیگر که پیراسته از گناه یا خطا نیستند، بپرهیزند. هدف از الزام مودت آنان جز وسیله جوئى براى بقاى دین، و آگاهى مردم از متن شریعت و عمل مردم به دستورات دین، چیز دیگرى نیست .
شکى نیست که دوستى با این خاندان و مراوده با آنان، مایه آگاهى انسانهاى تشنه، از حقائق نورانى اسلام، و موجب تکامل فکرى و علمى امت است و علم و آگاهى از متن شریعت، انسان را به سوى عمل کشیده سرانجام انسان، راهى به سوى خدا پیدا مى‏کند.

قرآن یکى از وظایف مؤمنان را این مى‏داند که بر او درود بفرستند چنانکه مى‏فرماید:
«ان الله و ملائکته یصلون على النبى یا ایها الذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیماً» (احزاب /56).
«خدا و فرشتگان بر پیامبر درود مى‏فرستند اى افراد با ایمان بر او درود بفرستید، و تسلیم وى شوید».
محدثان نقل مى‏کنند: وقتى این آیه نازل گردید مردم از پیامبر پرسیدند که چگونه بر تو درود بفرستیم پیامبر فرمود: بگوید: «اللهم صل على محمد و آل محمد کما صلیت على ابراهیم و آل ابراهیم» 8

خیانت بر مؤمن مطلقا حرام و درباره پیامبر گرامى این حرمت از تأکید بیشترى برخوردار است قرآن در این مورد مى‏فرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لا تخونوا الله و الرسول و تخونوا اماناتکم و انتم تعلمون» (انفال /27).
«اى افراد با ایمان! خدا و پیامبر او را خیانت نکنید و به امانتهاى خود خیانت مورزید در حالى که مى‏دانید».
آیه درباره «ابولبابه» نازل شده که در کتاب‏هاى تفسیر و سیره پیامبر وارد شده است .

درهاى رحمت خدا و مغفرت و آمرزش او، به روى بندگان باز است، این فیض گاهى بدون واسطه و احیاناً از طریق اولیاى او به افراد مى‏رسد از این جهت قرآن گنهکاران را دستور مى‏دهد که براى تحصیل مغفرت او، حضور پیامبر برسند و از او درخواست کنند که درباره آنان از خدا طلب مغفرت کند و در این حالت دعاى او مستجاب مى‏باشد و در پوشش مغفرت او قرار مى‏گیرند چنانکه مى‏فرماید:
«ولوانهم اذ ظلموا انفسهم جاؤک فاستغفروا الله واستغفر لهم الرسول لوجدوا الله تواباً رحیماً» (نساء /64).
«هر گاه آنان که بر خویشتن ستم کردند پیش تو مى‏آمدند و خود طلب مغفرت کرده و پیامبر نیز درباره آنان طلب آمرزش مى‏کرد، خدا را توبه‏پذیر و رحیم مى‏یافتند.»
در آیه دیگر منافقان را مذمت مى‏کند و یادآور مى‏شود که: وقتى به آنان گفته مى‏شود که به حضور پیامبر رسند تا وى درباره آنان طلب مغفرت کند سرهاى خود را به عنوان اعتراض به عقب بر مى‏گردانند، چنانکه مى‏فرماید:
«و اذا قیل لهم تعالوا یستغفرلکم رسول الله لووا ررسهم و رایتهم یصدون و هم مستکبرون» (منافقون /5).
«همانطور که فیض مادى از طریق اسباب ظاهرى به انسانها مى‏رسد، مثلاً اشعه حیات بخش به وسیله خورشید در اختیار ما قرار مى‏گیرد، همچنین فیض معنوى خدا، گاهى بدون واسطه و گاهى از طریق پیامبران و اولیاى خدا به انسانها مى‏رسد و این حقیقت در دو آیه دیگر کاملاً متجلى است:
1- خدا به پیامبر دستور مى‏دهد که در حق مؤدیان زکات، دعا کند زیرا دعاى وى مایه سکونت و آرامش خاطر آنها است چنانکه مى‏فرماید:
«وصل علیهم ان صلوتک سکن لهم (توبه /103): درباره آنان دعا کن، زیرا دعاى تو مایه آرامش خاطر آنان است».
2- این حقیقت به اندازه‏اى روشن بوده که فرزندان گنهکار یعقوب به خاطر پرورش در خانه وحى به آنان توجه داشتند و آنگاه که پرده از راز آنان برافتاد، از پدر درخواست استغفار کرده گفتند: «قالوا یا ابانا استغفر لنا ذنوبنا انا کنا خاطئین قال سوف استغفر لکم ربى انه هو الغفور الرحیم» (یوسف آیه‏ها 97 و 98).
«گفتند پدرجان براى ما درباره‏گناهان طلب آمرزش بنما زیرا ما خطا کار بودیم (یعقوب گفت به همین زودى براى شما طلب مغفر مى‏نمایم، او بخشایشگر و رحیم است».
تا اینجا وظائف مهم مسلمانان درباره پیامبر خدا روشن گردید، هر چند دائر وظائف گسترده‏تر از این است ولى این ده وظیفه به عنوان بارزترین وظائف بیان گردید.

پى نوشتها:

1- نور الثقلین، ج 5، ص 80.
2- التاج، ج 4، ص 213 - 214.
3- نورالثقلین، ج 5، ص 80 - 81.
4- مجمع البیان، ج 5، ص 152.
5- امالى شیخ طوسى، مجلس یوم الترویه جزء دوم، ص 95، چ سنگى.
6- در مورد حقیقت «استثناء منقطع» به جلد چهارم «مفاهیم القرآن» مراجعه بفرمائید.
7- «انى تارک فیکم فیکم الثقلین کناب الله و عترتى: من در میان شما دو چیز گرانبها مى‏گذارم یکى کتاب خدا و دیگر عترت من».
8- «مثل اهل بیتى کسفینة نوح من رکبها نجى و من تخلف عنها غرق: خاندان من بسان کشتى نوح است که هر کس بر آن سوار گشت نجات یافت، وگروه مخالف غرق گردید.»
9- مسند الشافعى، ج 2، ص 97.

منبع:تفسیر منشور جاوید

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله