عقيل بن ابي‏طالب در ميزان تاريخ

نويسنده: محمدصادق نجمي
آري اين سه موضوع از دوران زندگي عقيل، مورد توجه مخالفان بوده و مورد بهره‏برداري تبليغي آنان بر ضدّ برادر اميرمؤمنان علي ـ علیه السلام ـ قرار گرفته است و تا آنجا كه ممكن بوده، بزرگ نمايي كرده‏اند و بعنوان مطالبي حساس مطرح نموده‏اند و اين مطالب به تدريج با تعبيرات مختلف از سرزبانها به كتابهاي دست ساخته سياست، بنام «منابع تاريخي» راه يافته و مورّخان و رجال شناسان خودي و دوستان اهل بيت نيز تأثير پذيرفته و بدون توجه به حقيقت امر، همان راه را پيموده‏اند. گاهي با اشاره و تلويح و گاهي به صراحت، همان نظريات خلاف را مورد تأييد قرار داده‏اند و از اين روست كه راه شناخت صحيح براي خواننده نيز مشكل گرديده است؛ زيرا محور بحثها و مطالعات، نوعا همان منابع بوده و قيافه عقيل بني هاشم هم از همين دريچه و با همين عينك مورد مطالعه قرار گرفته است. بايد گفت كه در مقابل همه اين جريانات انحرافي، باز هم مي‏توان از گوشه و كنار منابع، مطالبي و لو به اندازه كم و نارسا، به دست آورد كه بتواند هر شخص منصف را تا حدّي با حقيقت آشنا كند و غبار اوهام را، كه در قرنهاي گذشته برتاريخ زندگي عقيل نشسته است، برطرف سازد.

قبل از بررسي مطالب سه گانه كه پيشتر اشاره شد، لازم است در اينجا به عنوان استدراك و تكميل بحثِ «حديث پيامبر از زبان عقيل»، كه در مقاله گذشته آورديم، نگاهي داشته باشيم به نظريه رجال شناسان اهل سنت.
در اين بحثِ «شخصيت عقيل از ديدگاه رجال شناسان اهل سنت» اين مطلب مطرح است كه تخصّص آنها علمِ رجال و كارشان معرفي ناقلان حديث از لحاظ موقعيت معنوي و مورد اعتماد بودن آنها و يا عكس آن است. اينان عقيل را نه از نظر كثرت و قلّتِ حديث ونه از زاويه تاريخ و صحابي بودن، بلكه از اين جهت از وي ياد كرده‏اند كه او از رجال حديث و ناقلان اثر و سنت رسول خدا ـ صلی الله علیه واله ـ است. از جمله رجال شناسان و منابعي كه در اختيار داريم عبارتند از:
1 ـ سرسلسله رجال شناسان اهل سنت، ابوحاتم رازي (متوفاي 327 ه•• .ق.) است كه عقيل را جزء ناقلين حديث معرفي كرده و كساني را كه از وي اخذ حديث نموده‏اند، چهار نفر مي‏شمارد و چنين مي‏گويد:
«عقيل جزء صحابه رسول خدا است و ناقلان حديث پيامبر از وي؛ عبارتند از: موسي بن طلحه، عطاء بن ابي رياح، حسن (بصري) و مالك بن ابي عامر»1
2 ـ و از كساني كه عقيل را با اين سمت معرفي نموده است، ابن حجر عسقلاني است در «تهذيب التهذيب»، ولي او تعداد ناقلان حديث از عقيل را هفت نفر ذكر نموده، مي‏نويسد:
«نقل كنندگان حديث از وي؛ عبارتند از فرزندش محمد، نواده‏اش عبداللّه‏ بن محمد و علاوه بر اينها عطاء، ابوصالح سمّان، موسي بن طلحه، حسن بصري و مالك بن ابي عامر اصبحي».2
ابن حجر در كتاب ديگرش «تقريب التهذيب» نيز از عقيل به عنوان يكي از رجال حديث ياد نموده است.3
3 ـ حافظ شمس‏الدين ذهبي، ناقلان حديث از عقيل را همانند ابن حجر، به استثناي مالك بن ابي عامر، مي‏شمارد و مي‏نويسد: «روي عنه ابنه محمد و ...»4

همانگونه كه اشاره شد، اوّلين جوسازي بر ضد عقيل را مي‏توان موضوع «اسلام آوردن» و همچنين «مهاجرت او به مدينه» دانست؛ زيرا از آنجا كه سردمداران و رؤساي خاندان اموي، تا مرحله قطعي شكست ستون فقرات كفر و تا پيروزي قطعي اسلام، در جزيرة العرب در شرك و بت پرستي خود باقي ماندند و همچنان پرچم كفر را به دوش كشيدند و با فتح مكه به دست مسلمانان مجبور به قبول ظاهري اسلام گرديدند و اين موضوع در پيشاني اين خاندان، كه بعدها خود را بعنوان جانشينان پيامبر مطرح نمودند، به صورت لكه ننگي باقي بود و لذا اين خاندان و حاميانشان براي كم رنگ نشان دادن اين لكه سياه، به هر وسيله ممكن دست يازيدند. يكي از ترفتندهايشان اين بود كه در اين عمل براي خود شريك بتراشند و عضوسازي نمايند آنهم از بني‏هاشم!
براي رسيدن به اين هدف در كنار تأمين هدفهاي ديگر، عقيل پسر عموي رسول خدا ـ ص ـ و برادر امير مؤمنان علي ـ علیه السلام ـ را برگزيدند و بر ضدّ وي جوسازيها كردند و دروغ‏ها پراكندند.
در اين ميان مورخان اهل سنت نيز بر اساس همان جوسازيها و دروغ پردازيها، در اين مورد حرفهاي مختلف و متناقضي را عنوان نمودند، تا جايي كه وانمود كردند اسلام و مهاجرت عقيل بعد از فتح مكه بوده است! درست به موازات كساني كه پس از فتح مكه با اجبار واكراه تظاهر به اسلام نمودند!
در مقاله پيش نمونه‏هايي از اين نظرات را نقل كرديم و در اينجا فقط مطلبي از بلاذري مي‏آوريم؛ او مي‏گويد:
«و امّا عقيل بن ابيطالب... اُسِرَ يوم بدر مع قريش ففداه العباس بأربعة آلاف درهم و كان اسلامه بعد الفتح»5
«عقيل فرزند ابوطالب در جنگ بدر همراه قريش بود كه به اسارت مسلمانان درآمد و عباس چهار هزار درهم داد و او را آزاد كرد و پس از فتح مكه اسلام را پذيرفت.»

چند نفر از بني‏هاشم قبل از جنگ بدر در مكه به اسلام گرويده بودند و بنا به مصالحي و از روي تقيه، از اظهار آن امتناع مي‏ورزيدند و شركت نمودن آنان به همراه مشركين در جنگ بدر نيز از روي اجبار و اكراه بوده است.6 و لذا رسول خدا ـ صلی الله علیه واله ـ به اصحاب خود دستور داد كه «در اين جنگ (بدر) تعدادي از بني‏هاشم شركت نموده‏اند كه نيازي در جنگ نداشتند، اگر به آنان دست يافتيد از ريختن خونشان خودداري كنيد.»، كه از جمله آنان عباس، عقيل و ابوالبختري بودند.7
عقيل و عباس پس از آنكه در جنگ بدر به اسارت مسلمانان در آمدند، اسلام خود را علني نمودند. ابن قتيبه دينوري در اين مورد مي‏گويد: «فاسلم العباس و أمر عقيلاً فأسلم، و لم يسلم من الأساري غير هما»8
«از اسيران مكه كه در اختيار مسلمانان قرار گرفته بودند، بجز عباس و عقيل كسي اسلام را نپذيرفت.»
مسلمان شدن عقيل اگر قبل از جنگ بدر هم نبود، بطور مسلم و يقين در جنگ بدر و از سال دوم هجرت، به اسلام گرويده و جزء مسلمانان بوده است.

در مورد مهاجرت عقيل به مدينه، آنچه از منابع شيعه به دست مي‏آيد و شواهد و قرائن عقلي نيز آن را تأييد مي‏كند، اين است كه او پس از آن كه در جنگ بدر اسلام خود را علني ساخت و به مكه مراجعت نمود، فشار مشركين بر وي به عنوان يك مسلمان و يكي از نزديك‏ترين اقوام پيامبر، شديدتر شد و سكونت در محيط مكه برايش غير قابل تحمل گرديد و سرانجام به فاصله كوتاه از جنگ بدر و در ماههاي آخر سال دوم، به سوي مدينه هجرت نمود و به ساير مهاجران و خاندان بني‏هاشم در اين شهر پيوست.
چند شاهد تاريخي بر اين مطلب:
بايد توجه داشت كه جنگ بدر در آخر جمادي‏الثاني سال دوم هجرت رخ داده و ازدواج امير مؤمنان با فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ پنج ماه پس از اين جنگ در اول يا ششم ذي حجه همان سال و مراسم زفاف آنان در شب پنجشنبه بيست و يكم محرم سال سوم هجرت واقع شده است.9
طبق گفته منابع شيعه، عقيل در دو مرحله از مراسم اين ازدواج، حضور و مشاركت داشته است:
مرحله اول: طبق گزارش «اربلي» محدث و مورخ معروف در كشف الغمه، ضمن روايت مشروحي از امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ ، در مورد ازدواج آن حضرت با فاطمه ـ سلام الله علیها ـ چنين آمده است:
«پس از گذشت يك ماه از مراسم عقد، برادرم عقيل نزد من آمد و ضمن اظهار مسرّت از ازدواجم با دختر پيامبر چنين گفت: برادر! چرا از رسول خدا درخواست نمي‏كني تا اجازه دهد همسرت را به خانه‏ات بياوري و با تشكيل زندگي جديد چشممان روشن‏تر و قلبمان شادمان‏تر شود؟ گفتم برادر! شرم و حيا از رسول خدا ـ صلی الله علیه واله ـ مانع از اين درخواست گرديده است. آنگاه به من قسم داد كه به همراه او به محضر رسول خدا ـ صلی الله علیه واله ـ برويم و...»10
مرحله دوم: بزرگ محدث شيعه، شيخ صدوق ـ ره ـ ضمن روايتي، جريان بدرقه و مشايعت حضرت زهرا به خانه امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ را نقل نموده و در آن روايت چنين آمده است كه:
«رسول خدا ـ صلی الله علیه واله ـ فاطمه را بر شتر شهبا سوار نمود. سلمان افسار شتر را به دست گرفت و رسول خدا و حمزه و عقيل و جعفر و اهل بيت از پشت سرش با شمشير كشيده، مي‏رفتند و همسران پيامبر نيز در پيشاپيش، در حالي كه سرود مي‏خواندند، در حركت بودند. (والنّبي و حمزة و عقيل و جعفر و أهل البيت يمشون خلفها مشهرين سيوفهم...)11
دومين شاهد تاريخي بر اين كه: مهاجرت عقيل به مدينه، در سالهاي اول هجرت رسول خدا، پس از جنگ بدر (بي آن كه فاصله‏اي باشد) بوده است، اين است كه پيكر پاك فاطمه بنت اسد، كه در سال ششم از دنيا رفته، در داخل خانه‏اي كه متعلّق به عقيل بود و در كنار بقيع قرار داشت، دفن گرديده است و طبيعي است داشتن خانه مسكوني در شهري، ايجاب مي‏كند كه شخص از مدتي قبل در آنجا سكونت و اقامت داشته باشد. و عقيل طبق رسم آن روز، كه به جهت احترام شخصيتها پيكر آنان را در داخل منازل به خاك مي‏سپردند، پيكر مادرش را در داخل خانه خود با مباشرت رسول خدا ـ صلی الله علیه واله ـ دفن نموده است و در سالهاي بعد جنازه عباس و همچنين اجساد مطهّر ائمه چهارگانه ـ عليهم‏السلام ـ در همين محل به خاك سپرده شده است.

يكي ديگر از مسائل دوران زندگي عقيل بن ابيطالب، مسافرت او به شام و ملاقات وي با معاويه است. مخالفان سرسخت عقيل و كساني كه از او كينه به دل داشتند، براي تحقير و اهانتش، از اين سفر حداكثر استفاده تبليغي را كردند و اين موضوع را تحريف، بزرگ نمايي و به صورت مطلبي حساس و گاهي با لحن و تعبير مخالفت و ضديت با امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ و جدا شدن از آن حضرت و پيوستن به معاويه عنوان نمودند و بر ضد او بكار بردند و دوستانش نيز مانند ساير محورها و مسائل مورد بهره برداري مخالفان، همين مطالب را عنوان و تكرار كردند.
در اينجا به چند نمونه از تعبيراتي كه بعضي از مورّخان در اين زمينه آورده‏اند، اشاره مي‏كنيم و آنگاه به بررسي اصل موضوع مي‏پردازيم:
1 ـ ابن اثير جزري مي‏گويد: «و كان ممّا أعانهم عليه مفارقته أخاه عليا و مسيره الي معاوية بالشّام»
«در تهاجم مخالفان عقيل بر او، چيزي كه به نفع آنان تمام شد و ياريشان نمود مفارقت و جدا شدن او! از برادرش علي و رفتنش به جانب معاويه در شام بود.»
2 ـ همين جمله را ابن عبدالبرّ قرطبي بكار برده ولي به جاي «مفارقته أخاه»، «مغاضبته أخاه» آورده است؛ يعني مخاصمه و دشمني وي با علي! و سفرش به شام، بر مخالفانش كمك كرد.12
3 ـ ابن حجر عسقلاني چنين تعبير مي‏كند: «أو كان قد فارق عليا و وفد الي معاوية»13
«از علي جدا گرديد و به معاويه پيوست.»
4 ـ زركلي مي‏گويد: «و فارق اخاه عليا في خلافته فوفد الي معاوية في دين لحقه»14
5 ـ و ظاهرا ترجمه همين جمله است كه در لغتنامه دهخدا آمده است:
«هنگامي كه برادرش علي به خلافت رسيد، از وي جدا شد و به معاويه پيوست.»15
6 ـ و شايد نارواترين نسبتي كه در مورد سفر عقيل بني‏هاشم به وي داده شده، مرتبط كردن اين سفر با ردّ درخواست كمك مالي وي از سوي امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ مي‏باشد كه چون آن حضرت براي رفع نياز و درخواست كمك عقيل پاسخ مثبت نداد، او هم بلافاصله راه شام را در پيش گرفت و با معاويه ملاقات نمود و خواسته خود را از دست دشمن اسلام كه در حال جنگ و ستيز با برادرش امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ بود تأمين نمود!
از جمله اين مورخان، ابن اثير جزري است كه مي‏گويد: عقيل پس از يأس از اميرمؤمنان گفت:
«اني آتٍ معاوية فأذن له فأتي معاوية»؛
«منهم به سوي معاويه مي‏روم علي بدو اجازه داد او هم به نزد معاويه رفت.»16
7 ـ در عمدة الطالب آمده است:
«هرب عقيل الي معاوية»؛ «عقيل از امير مؤمنان جدا شد و به سوي معاويه فرار نمود.»17
8 ـ ذهبي هم مي‏نويسد: «چون علي ـ علیه السلام ـ به خواسته او جواب مثبت نداد، عقيل گفت:
«أذهب إلي من أوصل منك، فذهب إلي معاوية»؛
«منهم نزد كسي خواهم رفت كه از تو مهربانتر و دلجوتر است! لذا به نزد معاويه رفت.»18
9 ـ و بالأخره مامقاني ـ ره ـ با اين كه بعضي از فضائل عقيل را نقل نموده، ولي ظاهرا تحت تأثير گفتار نويسندگاني مانند جزري و ذهبي قرار گرفته، مي‏گويد:
«و ممّا ورد في ذمّه مانطق بمضيّه إلي معاوية لأجل حطام الدنيا و تركه أخاه عليّا... و نحن اكراما لأجل أخيه علي و ابن عمّه رسول اللّه‏ و ابنه مسلم لنسكت عنه! ليكنا لانثق بخبره.»19
اين بود چند نمونه از آنچه كه مورّخان درباره سفر عقيل به شام و ملاقات وي با معاويه نوشته‏اند و طبيعي است هر خواننده‏اي به اين منابع و كتابها مراجعه كند و گفتار اين نويسندگان از شيعه و اهل سنت را مورد مطالعه قرار دهد، قضاوتي همانند نظريه همين منابع و نويسندگان خواهد داشت كه نه از راه تحقيق بلكه به صورت تقليد، نويسنده‏اي به نقل متن يا ترجمه گفتار نويسنده ديگر بسنده نموده است. ولي به طوري كه ملاحظه خواهيد كرد و از دلايل زياد از جمله نامه عقيل به امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ و پاسخ آن حضرت، كه يك سند زنده و محكم است، به دست مي‏آيد اين است كه مسافرت عقيل به شام نه بعنوان مفارقت و يا به صورت فرار از حكومت امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ و نه اصلاً در حال حيات آن حضرت صورت گرفته، بلكه:
اولاً: اين سفر پس از شهادت آن بزرگوار و در زماني است كه صلح ظاهري حاكم بود.
ثانيا: منظور از اين سفر نه پيوستن به معاويه و يا به جهت نيل بحطام و زخارف دنيايي بود بلكه با هدف تبيين فضائل و مظلوميت و اعلان موضع حقانيت امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ و انتقاد و اعتراض بر انحراف معاويه انجام گرفت.

به طوري كه اشاره شد، دلائل متعدد تاريخي، مؤيد اين واقعيت است كه ملاقات عقيل با معاويه، پس از شهادت امير مؤمنان و بعد از انعقاد صلح و آتش‏بس بين امام مجتبي ـ علیه السلام ـ و معاويه و پس از برقراري نوعي ارتباط در ميان مدينه و شام و پيدايش جوّ عدم تخاصم علني در ميان دربار اموي و خاندان عصمت صورت گرفت، كه اينك براي تأييد اين موضوع، از سه مطلب استفاده مي‏كنيم:
يكي از اين دلائل، متن مكاتبه‏اي است كه ميان عقيل و اميرمؤمنان ـ علیه السلام ـ به عمل آمده است20 و اين مكاتبه شاهد گويا است بر اين كه اين سفر پس از شهادت امير مؤمنان به وقوع پيوسته است؛ زيرا اين نامه كه تاريخ نگارش آن اواخر دوران حيات امير مؤمنان است، بيانگر كمال اخلاص و ارادت عقيل نسبت به مقام ولايت و اظهار از خودگذشتگي او و فرزندانش نسبت به امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ است و پاسخ آن حضرت كه تأييد ادعاي عقيل و صحّه گذاشتن بر اين حقيقت مي‏باشد، بيانگر اين است كه ملاقاتي بين عقيل و معاويه قبل از اين تاريخ صورت نگرفته است چرا كه: از نظر زمان، در بقيه ايام حيات امير مؤمنان براي چنين ملاقاتي فرصتي باقي نبود.
و از لحاظ فكري ـ عقيدتي نيز با توجه به متن نامه در دوران حيات امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ چنين امري قابل قبول نيست؛ زيرا عقيل در اين نامه پيوستن گروه عبداللّه‏ بن أبي سرح به معاويه را به عنوان عداوت و دشمني با خدا و رسول و دليل بر اطفا و خاموش كردن نور الهي معرفي مي‏كند و مي‏گويد:«فقلت لهم الي أين يا أبناء الثانئين أبمعاويه تلحقون عداوة واللّه‏ منكم قديما غير مستنكرة تريدون بها اطفاء نوراللّه‏ و تبديل أمره»
چگونه ممكن است كه او با اين فكر و عقيده و بينش، خودش بدون تغيير جو حاكم و تحول وضع موجود و در شرايطي كه فشارها و دشمنيها از سوي معاويه نسبت به امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ و شيعيانش هر روز تشديد مي‏شود جبهه حق را ترك كند و به سوي معاويه و جبهه باطل روي آورد و اين گناه بزرگ را، كه خود آن را عداوت با خدا و اطفاي نور الهي» تعبير مي‏كند، مرتكب شود.
دليل ديگر بر اين حقيقت، نظر مورّخان مورد اعتماد و محقق است كه طبق نقل ابن ابي الحديد اين گروه از مورّخان معتقدند كه سفر عقيل به شام، پس از شهادت امير مؤمنان ـ ع ـ انجام گرفته است. او مي‏گويد:«فامّا عقيل فالصحيح الذي اجتمع عليه ثقات الرّوات عليه انه لم يجتمع مع معاوية الاّ بعد وفاة امير المؤمنين ـ علیه السلام ـ».21
خود او نيز در جاي ديگر همين نظريه را تأييد مي‏كند و مي‏گويد:
«وهذا القول هو الأظهر عندي»22
ويكي‏از دلائل آن همين نامه عقيل را ذكر مي‏كند كه ما قبلاً در اين مورد بحث كرديم.
سومين مسأله‏اي كه در مورد ملاقات عقيل با معاويه مطرح است و دليل بر وقوع آن پس از شهادت امير مؤمنان ـ ع ـ است پرسش و پاسخي است كه بين معاويه و عقيل روي داده و معاويه درباره موقعيت اجتماعي امام حسن مجتبي و ابن زبير و ابن عمر و ابن عباس و مروان پرس و جو كرده و در اين مورد از عقيل نظرخواهي نموده است. و اينها افرادي بودند كه پس از شهادت امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ هر يك به عنواني و بلحاظ خاصي در صحنه اجتماعي و مذهبي ظاهر گرديده و براي معاويه رقيب و مخالف محسوب مي‏شوند كه با وجود امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ و در حال حيات آن حضرت چنين موقعيت براي آنان وجود نداشت.
بلاذري در اين مورد نقل مي‏كند:«روزي در حالي كه ياران معاويه در اطراف او جمع بودند، عقيل وارد مجلس گرديد. معاويه در ضمن گفتگو خطاب به وي چنين گفت: «يا ابايزيد أخبرني عن الحسن بن علي»؛ «از حسن بن علي برايم بگو.»
عقيل: از امروز موجّه ترين و شريفترين شخصيت در خاندان قريش است.
معاويه: اما ابن زبير؛ او داراي چه موقعيتي است؟
عقيل: او، هم زبان، هم نيزه و سنان قريش است، اگر خودش را تباه نكند.
معاويه: ابن عمر چگونه است؟
عقيل: او دنيا را در حالي كه روي آورده بود ترك نمود و آن را به شما واگذاشت و به سوي آخرت روي آورد ولي به هرحال فرزند فاروق است.
معاويه: مروان چگونه است؟
عقيل: اوه! او مردي است كه به شدّت علاقمند به اقوامش مي‏باشد؛ بطوري كه اگر كودكان شيرخوار قريش هم از او حمايت كنند دنيايشان آباد خواهد شد.
معاويه: از ابن عباس بگو.
عقيل: آنچه مي‏توانست از دانش فراگرفت، «او با سياست كاري ندارد...»
پرسش‏هاي معاويه درباره اين افراد، كه پس از شهادت امير مؤمنان وارد صحنه شده‏اند و چند تن از آنان نيز، پس از مدتي نه چندان دور، هر يك در بخشي از كشور بزرگ اسلامي به خلافت ظاهري دست يافته‏اند و پاسخ عقيل درباره شخصيت حسن بن علي ـ علیه السلام ـ و موقعيت ابن عمر و ابن عباس، همه نشانگر اين است كه اين ملاقات و گفتگو، به هنگامي صورت گرفته است كه از ديدگاه معاويه رقيب اصلي؛ يعني امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ با شهادت خود از صحنه خارج گشته و معاويه از اين جهت نگراني نداشته و به جاي وي افراد ديگري پيدا شده‏اند كه هر يك از آنان بلحاظ خاصي مورد توجه گروهي قرار گرفته‏اند و ممكن است براي معاويه مشكل آفرين باشند. آري با وجود اميرمؤمنان، عقيل نبايستي امام مجتبي ـ علیه السلام ـ را بعنوان اولين شخصيت از لحاظ وجهه معرفي كند و... .
نتيجه اين كه هم متن مكاتبه عقيل و هم نظريه مورّخان موثق و مورد اعتماد و هم محاوره و گفتگوهايي كه ميان معاويه و عقيل واقع شده، همه مؤيد اين معنا است كه ملاقات عقيل با معاويه در حال حيات امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ صورت نگرفته است.

در كيفيت ملاقات عقيل با معاويه، دو نكته جالب و مهم وجود دارد كه متأسفانه از ديد مورّخان مخفي مانده و يا احيانا در مخفي كردن آن تعمّدي در كار بوده است.
معمولاً كساني كه نزد معاويه مي‏رفتند و با وي ملاقات مي‏كردند، حتي بيشتر افرادي كه به هر انگيزه‏اي از امير مؤمنان جدا شده و به معاويه مي‏پيوستند، در گفتگوهاي خود با وي، از روي ترس و اجبار و يا از روي تملّق و چاپلوسي، از موضع ضعف سخن مي‏گفتند و معاويه را به عنوان «امير المؤمنين!» يا «خليفه رسول اللّه‏!» مخاطب قرار مي‏دادند. در اين ميان تعداد انگشت شماري از ياران امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ بودند كه در ملاقاتشان با معاويه، با وجود جوّ اختناق و ارعاب و تهديدي كه حاكم بوده، جان بركف نهاده و به جاي اظهار عجز و ضعف با درشتي و از موضع قدرت با وي سخن گفته و به جاي «يا اميرالمؤمنين» از كلمه «يا معاويه» استفاده نمودند و عقيل بن ابيطالب يكي از اين افراد است كه آنچه در منابع تاريخي در گفتگوي وي با معاويه نقل شده، شاهد بر اين مدعاست و اگر غير از اين بود مسلّما نقل مي‏گرديد، همانگونه كه درباره ديگران نقل گرديده است.
و باتوجه به شرايط آن روز و سخت‏گيريهاي درباريان معاويه، اين يك حقيقتي است والا و قابل تحسين و شاهد ديگري است بر اين كه در ملاقات عقيل با معاويه كوچكترين تمايل نسبت به وي و يا پيوستن بدو و فاصله گرفتن از خط و مشي و اهداف امير مؤمنان و جدا شدن از مقام ولايت در ميان نبوده است.
علي‏رغم حساسيت عجيبي كه نسبت به اين ملاقات و ضبط و نقل گفتگوهاي عقيل و معاويه و حذف و اضافه‏هائي كه در اين مورد وجود داشته و بخشهاي متعددي از اين محاورات در منابع تاريخي هواداران حكومتها نقل گرديده است، در تمام اين گفتگوها تا آنجا كه به دست ما رسيده، آنچه از سوي عقيل مطرح شده دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان فضائل و توصيف زهد و تقواي اميرمؤمنان ـ ع ـ و تعريف و حمايت از ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه بوده است و علي‏رغم خواست معاويه و سؤال پيچ نمودن وي كه بلكه بتواند كلمه‏اي در مدح خود و ذم و قدح اميرمؤمنان از زبان عقيل بشنود، حتي به يك مورد و به يك جمله‏اي كه در آن كوچكترين بي‏توجهي به شخصيت امير مؤمنان و تعريض بر عملكرد و انتقاد از روش آن حضرت و يا مُشعر بر تعريف و توصيف از معاويه باشد، دست نيافتيم، گرچه يك مطلب جعلي دست مايه مخالفان عقيل باشد كه اگر در اين جهت كوچكترين مطلبي وجود داشت، نه تنها به نقل آن مبادرت مي‏ورزيدند بلكه همين موضوع را بزرگ نمايي نموده، همانند اصل سفر عقيل به صورت بهترين وسيله تبليغي بر ضد وي بكار مي‏گرفتند.
آري عقيل در ملاقات با معاويه، گذشته از دفاع از شخصيت امير مؤمنان و بيان شخصيت ياران آن حضرت، از بعضي فضائل اميرمؤمنان ـ علیه السلام ـ سخن گفته است كه اگر او نمي‏گفت و از زبان او نقل نمي‏گرديد، مانند خيلي از فضائل آن بزرگوار، كسي بر آن آگاهي نمي‏يافت و بطور كلي به دست فراموشي سپرده مي‏شد.
عقيل در شرايطي اين فضائل را نقل نموده است كه نه تنها نقل فضائل امير مؤمنان در سراسر جهان اسلام ممنوع بود و نقل فضيلت او بزرگترين جرم محسوب مي‏شد، بلكه به جاي فضائل حديثهاي ساختگي در نكوهش آن بزرگوار رواج داشت و آن حضرت در خطبه‏هاي جمعه مورد لعن قرار مي‏گرفت.23
عقيل در شرايطي و در مجلس و محفلي به نقل اين فضائل لب گشوده و از مظلوميت امير مؤمنان ـ ع ـ دفاع نموده است كه خود آن حضرت چنين دفاع را، حتّي از سوي كساني كه بعنوان اعتراض او را ترك نموده و به معاويه پيوسته‏اند، ستوده و كشته شدن آنها را در اين راه، شهادت در راه خدا معرفي كرده است.24
اينك چند نمونه از گفتگوهاي عقيل و معاويه را، كه درباره امير مؤمنان بوده، مي‏آوريم تا روشن شود آنچه عقيل درباره آن حضرت گفته است، دفاع و بيان فضيلت و تجليل صريح از شخصيت آن بزرگوار و نكوهش از معاوية بن ابو سفيان بوده است:
1 ـ ثقفي در الغارات نقل مي‏كند:
پس از ورود عقيل به شام، معاويه يكصد هزار درهم پول در اختيار وي قرار داد و اين جمله را هم گفت: «يا ابايزيد انا خيرلك أم علي؟»؛ «عقيل! آيا من براي تو بهترم يا برادرت علي؟!»
عقيل در پاسخ وي گفت: «وجدتُ عليا أنظر لنفسه منه لي و وجدتك أنظر لي منك لنفسك.»
«معاويه! علي را چنين يافتم كه دقت و نظارتش براي نجات خويش بيش از اين بود كه مرا ملاحظه كند و تو را چنين يافتم كه ملاحظه‏ات نسبت به من بيش از نجات خويشتنت مي‏باشد.»25
2 ـ و نيز بنا به نقل بلاذري، معاويه در مجلسي به عقيل گفت:
«يا أبا يزيد أنا خير لك من أخيك علي!»؛ «من براي تو از برادرت علي بهترم!» عقيل در پاسخ وي گفت:
«ان أخي آثر دينه علي دنياه و أنت آثرت دنياك علي دينك، فاخي خير لنفسه منك علي نفسك و أنت خير لي منه»26
«برادرم دينش را بر دنيا مقدم ساخت و تو دنيا را بر دينت، پس برادرم براي دين خود بهتر است از تو نسبت به دينت و لذا براي دنياي من تو بهتر از او هستي.»
3 ـ در مجلس ديگري معاويه چنين گفت:
«اگر عقيل نمي‏دانست كه من براي او بهتر از برادرش هستم، هيچگاه در نزد ما توقف نمي‏كرد، عقيل در پاسخ وي گفت: «أخي خيرٌ لي في ديني و أنت خير لي في دنياي و قد آثرت دنياي و اسئل اللّه‏ تعالي خاتمة الخير.»27؛ «برادرم از لحاظ ديني برايم بهتر بود و تو از لحاظ دنيا، و من اينك دنيا را در پيش گرفته‏ام و از خدا مي‏خواهم عاقبت كارم را نيكو گرداند.»
4 ـ روزي معاويه از عقيل پرسيد:
«كيف تركت عليا و أصحابه؟»؛ «علي و يارانش را چگونه ديدي؟» عقيل گفت: «كأنّهم أصحاب محمّد اِلاّ أَنَّهم لم أر رسول اللّه‏ فيهم. و كأنّك و أصحابك أبوسفيان و أصحابه اِلاّ اني لم أر أباسفيان فيكم»28؛ «گويي آنان ياران و اصحاب پيامبرند، فقط رسول خدا را در ميانشان نديدم اما تو و يارانت را همانند ابوسفيان و ياران ابوسفيان ديدم، جز اين كه خودِ ابوسفيان را در ميان شما نديدم.»
5 ـ فضيلتي كه تنها از زبان عقيل مي‏شنويم:
درباره اهتمام امير مؤمنان به بيت‏المال و اين كه همه افراد در بهره‏برداري از آن، حتي از نظر زمان نيز مساوي و برابرند و براي كسي حق تقدم نيست، مطلبي از عقيل نقل شده كه او حادثه و فضيلتي را در مجلس معاويه مطرح نموده است و ظاهرا از هيچ كس نقل نشده و در هيچيك از منابع تاريخي و حديثي نيامده است و اگر اين فضيلت را از زبان عقيل نشنيده بوديم؛ مانند فضائل بسيار ديگر از امير مؤمنان و ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ به دست فراموشي سپرده مي‏شد.
ابن ابي الحديد اين حادثه جالب تاريخي را چنين آورده است:
معاويه روزي داستان آهن داغ شده را، كه در ميان او و امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ واقع شده، پرسيد.29 عقيل گريه كرد و گفت: «معاويه! برادرم علي در مورد بيت‏المال داستاني جالبتر از اين دارد، اول آن را بگويم سپس داستان آهن داغ شده را. آنگاه چنين گفت: براي حسين فرزند برادرم ميهماني وارد شد و او براي پذيرايي ميهمان يك درهم قرض كرد و با آن نان تهيه نمود و چون براي خورشت چيزي نداشت از قنبر خادم علي ـ علیه السلام ـ خواست تا يكي از چند مشك عسلي را كه از يمن آمده بود، باز كند و مقداري عسل براي پذيرايي ميهمان در اختيار وي قرار دهد. پس از چند روز كه چشم علي به مشك افتاد، فرمود: قنبر! گويا اين مشك باز شده است. قنبر جريان را براي حضرت عرض كرد و علي از اين پيشامد خشمگين گرديد و فرمود: حسين را حاضر كنيد، آنگاه تازيانه را به سوي وي بلند كرد كه صداي حسين بلند شد: «بحقّ عمّي جعفر!»؛ «پدرجان تو را به جان عمويم جعفر آرام باش!» هرگاه او را به حق جعفر قسم مي‏دادند، ساكت مي‏شد. وقتي ناراحتي‏اش فرو نشست، فرمود: فرزندم! چرا قبل از تقسيم بيت‏المال از عسل برداشته‏اي؟! عرض كرد: پدر! ما هم در آن سهمي داريم و به هنگام تقسيم محاسبه مي‏كنيم. علي ـ ع ـ فرمود: «پدرت به قربانت، گرچه تو در آن حق داري، ليكن نبايد پيش‏ازسايرمسلمانان از حق خود استفاده كني؛ «اما لو لا أنّي رأيت رسول اللّه‏ ـ صلی الله علیه واله ـ يقبِّل ثنيّتك لأ وجعتك ضربا»؛ «اگر خود شاهد نبودم كه رسول خدا لب و دندانت را مي‏بوسيد، با تازيانه مي‏آزردمت. عقيل مي‏گويد: آنگاه علي يك درهم از لاي پيراهنش درآورد و به قنبر داد و دستور داد كه با آن بهترين عسل را تهيه كند، معاويه! بخدا سوگند من به دستهاي علي تماشا مي‏كردم كه چگونه دهانه مشك را باز كرده و قنبر آن عسل را به مشك مي‏ريخت و خود علي دهانه مشك را محكم مي‏بست و اين در حالي بود كه اشك از چشمان وي جاري بود و در حق حسين ـ علیه السلام ـ دعا مي‏كرد. (واللّه‏ لكأنّي أنظر إلي يَدَي علي و هي عَلي فم الزق و قنبر يقلب العسل فيه، ثم شده و جعل يبكي و يقول اللّهم اغفر للحسين فانه لم يعلم)30
معاويه وقتي اين جريان را از زبان عقيل شنيد، گفت:
از كسي ياد كردي كه فضيلتش قابل انكار نيست. خدا رحمت كند ابوالحسن را. او بر گذشتگان سبقت جست. و آيندگان را بر خاك عجز نشانيد.» عقيل! اينك داستان حديده محماة را بگو.
عقيل گفت: ماجرا از اين قرار است كه قحطي و تنگ دستي سختي بر من روي آورد و از علي ـ علیه السلام ـ استمداد نمودم، اما او اعتنايي نكرد. دست اطفالم را گرفتم در حالي كه فقر و نداري از سر و صورت آنان ظاهر بود. نزد او رفتم و براي رفع فقر و گرسنگي ياري جستم. علي گفت: اول مغرب به نزد من آي. وقت موعود در حالي كه يكي از فرزندانم دست مرا گرفته بود در نزد وي حاضر شدم. به فرزندم گفت: تا دور شود، آنگاه به من گفت: عقيل! بگير، من هم، از آنجا كه فقر و تنگ‏دستي عذابم مي‏داد، به خيال اين كه كيسه درهم و ديناري تحويلم مي‏دهد با حرص و اشتياق گرفتم. ناگاه دستم را به قطعه آهني داغ گذاشتم. آنچنان داغ بود كه گويي آتش از آن متصاعد است! آن را دور انداختم و مانند گاوي كه در زير كارد سلاّخ قرار گيرد، نعره كشيدم. علي گفت: «مادر به عزا! اين نعره تو، از آهني است كه با آتش دنيا داغ شده است، فردا من و تو چگونه خواهيم بود اگر با زنجيرهاي جهنّم ما را ببندند! و اين آيه را خواند: «اذا لأغلال في أعناقهم والسلاسل يسحبون»31 سپس فرمود: عقيل! تو در نزد من بيش از سهمي كه خدا قرار داده، حقي نداري، مگر آنچه را كه مي‏بيني. اينك به خانه‏ات باز گرد.»
معاويه با شنيدن اين حادثه از سر اعجاب، اين جمله را بر زبان مي‏راند: «هيهات هيهات كه مادرها از آوردن فرزندي مانند علي عقيمند. (عقمت النّساء أَنْ يَلِدْنَ مِثْلَهُ)32
6 ـ دفاع عقيل از ياران امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ
در اين چند نمونه از گفتگوهاي عقيل با معاويه، ملاحظه نموديد كه او گاهي با يك جمله كوتاه و گاهي با بيان يك حادثه، توانسته است حق مطلب را درباره امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ بيان كند و برخلاف خواسته معاويه از روش آن حضرت با مدح و نيكي ياد كند و در عين حال از راه و روش معاويه انتقاد نمايد.
گفتني است، مراجعه به منابع، اين حقيقت را ثابت مي‏كند كه دفاع عقيل منحصر به شخص امير مؤمنان ـ ع ـ نبوده بلكه گاهي كه بحث و گفتگو به اصحاب و ياران آن بزرگوار منتهي مي‏شد، عقيل با صراحتِ كامل از آنها نيز دفاع مي‏نمود و علي رغم كراهت معاويه از شنيدن فضائل و صفات نيك آنان، به ذكر آنها پرداخته است.
يكي از اين موارد را مسعودي، طي گفتار مشروحي كه بين عقيل و معاويه واقع شده، نقل نموده است و ما خلاصه آن را مي‏آوريم:
وي مي‏نويسد:
روزي عقيل وارد مجلس معاويه شد و معاويه از اين كه برادر علي بن ابيطالب به نزدش آمده، شادمان گرديد و در ضمن اكرام و احترام از وي پرسيد: عقيل! علي را چگونه ديدي؟
عقيل پاسخ داد: «عَلي ما يحبّ اللّه‏ و رسوله و ألقيتك علي ما يكره اللّه‏ و رسوله»؛ «او را آچنان ديدم كه خدا ورسولش از وي راضي بود و تو را آنچنان ديدم كه خدا و پيامبرش از تو ناراضي است»
معاويه: عقيل! اگر ميهمان ما نبودي، پاسخ تو آنچنان بود كه تورا مي‏آزرد. سپس براي اين كه گفتار عقيل را قطع كند تا سخن تلخ ديگري از وي نشنود، مجلس را ترك نمود. روز بعد بار ديگر عقيل را احضار و همان پرسش قبل را تكرار كرد: «كيف تركت عليا أخاك؟» عقيل پاسخ داد: «تركته خيرا لنفسه منك و أنت خيرٌ لي منه.»؛ «او را بگونه‏اي ديدم كه براي خودش بهتر بود و تو براي من بهتري»
معاويه: عقيل! پيري و گذشت زمان، تو را تغيير نداده و هنوز هم با وجود افرادي از بني‏هاشم، به خود مي‏بالي.
عقيل: «ولكن أنت يا معاوية اذا افتخرت بنواميّة فيمن تفتخر؟»؛ «معاويه! اگر بني اميه بخواهد با وجود افرادي از اين قبيله افتخار كند، تو با كدام يك از سرشناسان آنها به خود افتخار مي‏كني»
معاويه: اي ابايزيد، به خدايت سوگند، ساكت باش؛ زيرا من منظوري نداشتم اما مي‏خواهم از وضع ياران علي كه به آنها آگاهي كامل داري بپرسم، معاويه آنگاه از آل «صوحان» كه چند برادر و در ارادت و صميميت نسبت به امير مؤمنان شهرت داشتند، شروع كرد. عقيل از ميان آنان اول درباره صعصعه سخن گفت: «عظيم الشأن، عضب اللسان، قائد فرسان، قاتل أقران، قليل النظير»؛ «او مردي است داراي مقامي بس بلند، در گفتار شيرين زبان، در جنگ فرماندهي شجاع، قاتل هماوران و بالأخره مردي است كم نظير.»
آنگاه چنين گفت: و اما برادرانش زيد و عبداللّه‏ به سيلي مي‏مانند كه صفوف دشمن در مقابلش تاب مقاومت ندارد و به كوه بلندي شبيهند كه ديگران در سختيها به آنها پناه مي‏برند.مرداني‏هستند سراپااراده وتصميم،بطوري كه هيچ سستي بدان راه ندارد.

مسعودي مي‏گويد:
چون گفتگوي عقيل با معاويه و حمايت و دفاع او از فرزندان صوحان، به صعصعه رسيد، طي نامه‏اي از عقيل تشكّر و سپاسگزاري نمود. جملاتي از نامه‏اش را مي‏آوريم:
«بسم اللّه‏ الرّحمن الرّحيم، ذكراللّه‏ اكبر و به يستفتح المستفتحون و أنتم مفاتيح الدنيا و الآخرة، فقد بلغ مولاك كلامك عدوا له و عدو رسوله فحمدت اللّه‏ علي ذلك و سألته أن يفي بك الي الدرجة العليا...»
«... ياد خدا بزرگترين ذكرها است و هر امري بايد با ياد و نام او شروع شود و شما خاندان، مفاتيح و كليدهاي خير دنيا و آخرت هستيد. اين خادم و غلام تو گفتار تو را كه با دشمن خدا و دشمن رسولش انجام گرفته دريافت نمود، از خداوند مسألت دارم تو را بر اين اظهار حقيقت از مقامي والا برخوردار سازد.»33

نتيجه‏اي كه از اين بخش از بحث مي‏گيريم اين است كه طبق دلائل و شواهدي كه ذكر كرديم، سفر عقيل به شام در حال حيات امير مؤمنان ـ علیه السلام ـ صورت نگرفته بلكه اين سفر در شرايط هدنه و آتش بس و در زماني كه به صورت ظاهر معاويه حاكم و فرمانرواي مطلق كشور اسلامي بود، به وقوع پيوسته و طبعا عناويني مانند مفارقت وي از امير مؤمنان و پيوستن او به معاويه يا جواب رد دادن امير مؤمنان به خواسته او و فرارش به سوي معاويه بي‏اساس و ساختگي خواهد بود. گرچه چنين عناوين و انگيزه‏ها در اثر تكرار و انتقال از يك كتاب به كتاب ديگر در خواننده موجب شك و ترديد شود، بخصوص اگر اين كتابها داراي اسم و رسمي باشند يا به وسيله پيروان اهل بيت تأليف و تصنيف گردند.
گذشته از اين، آنچه در مورد اين سفر و از ملاقات عقيل با معاويه نقل شده، بيان فضائل امير مؤمنان و ياران آن حضرت و نكوهش از معاويه و ياران او بوده است و اين واقعيت بيانگر يك هدفِ مقدس و انگيزه معنوي است جز آنچه مورّخان عنوان نموده و بر ضد عقيل كار برده‏اند.

پی نوشت:

1 ـ الجرح و التعديل، ج 6، ص 218
2 ـ ج 7، ص 254
3 ـ الجرح و التعديل، ج 2، ص 29
4 ـ تاريخ اسلام عهد معاويه، ص 84
5 ـ انساب الأشراف، ج 2، ص 69
6 ـ ابن سعد در طبقات، ج 4، ق 1، ص 30 مي‏گويد: «و كان عقيل ممّن أخرج من بني‏هاشم كرها الي بدر فاسر يومئذ.»
7 ـ تاريخ طبري حوادث سال دوم هجرت؛ كامل ابن اثير، ج 2، ص 89؛ سيره ابن هشام، ج 2، ص 197
8 ـ معارف، چاپ دوم، ص 68
9 ـ مرحوم سيد بن طاوس در اقبال با اسناد از شيخ مفيد در كتاب حدائق الرياضش در اعمال ماه محرم نقل مي‏كند: «وليلة احدي و عشرين منه و كانت ليلة خميس سنة ثلث من الهجرة كانت زفاف فاطمة بنت رسول اللّه‏ـ صلّي اللّه‏ عليه و آله و سلم ـ الي منزل امير المؤمنين ـ عليه السلام ـ يستحب صومه شكرا للّه‏ بما وقف من جمع حجته و صفيته».
10 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 360
11 ـ به نقل مناقب، ج 3، ص 354، از مولد فاطمه ـ سلام اللّه‏ عليها ـ.
12 ـ استيعاب مطبوع در حاشيه اصابه، ج 3، ص 158
13 ـ اصابة، ج 2، ص 494
14 ـ اعلام، ج 4، ص 442
15 ـ واژه عقيل.
16 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423
17 ـ عمدة الطالب، ص 31
18 ـ تاريخ اسلام عهد معاويه، ص 86
19 ـ تنقيح المقال، واژه عقيل.
20 ـ متن اين نامه را در شماره 14 فصلنامه ملاحظه فرماييد.
21 ـ شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 250
22 ـ شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 251
23 ـ شرح نهج‏البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 44 تا 46 و سيري در صحيحين از نويسنده مقاله، ج 1 ، ص 44
24 ـ آنگاه كه امير مؤمنان ـ ع ـ به نجاشي شاعر مخصوصش حدّ شرابخواري جاري نمود، اعضاي فاميل او؛ از جمله طارق بني نهدي به همراه نجاشي از كوفه فرار و به معاويه پيوستند. در يك جلسه، معاويه از امير مؤمنان ـ ع ـ بدگويي كرد، طارق با اين كه از آن حضرت بريده بود ولي نتوانست تحمل كند و به مقام پاسخگويي برآمد. اين جريان كه در حضور امير مؤمنان ـ ع ـ نقل شده حضرت فرمود: «لو قتل أخوبني نهد يومئذ لقتل شهيداً». نك: الغارات ثقفي، ج 2، ص 545 ـ 540
25 ـ الغارات، ج 2، ص 551
26 ـ اناب الأشراف، ج 2، ص 73
27 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423 استيعاب مطبوع در حاشيه؛ اصابه، ج 3، ص 158
28 ـ اسدالغابه، ج 3، ص 423
29 ـ جريان آهن داغ شده در نهج‏البلاغه، در ضمن خطبه 219 آمده است.
30 ـ اين جريان گوياي مراعات احتياط شديد و سخت گيري امير مؤمنان ـ ع ـ در مقام امامت مسلمانان و حمايت آن حضرت از اموال عمومي، به عنوان «رهبر جامعه» است كه كوچكترين اغماض را و لو در باره فرزندش روا نمي‏داند و اما در مورد حسين بن علي ـ ع ـ بعنوان فردي از افراد جامعه، با شرايط خاص و ضرورتِ موجود، استفاده نمودن از سهم اختصاصي خود، با نظارت خازن بيت‏المال كار خلافي نبود؛ زيرا به فرض وقوع عمل خلاف، هيچ رادع و مانعي نمي‏توانست امير مؤمنان ـ ع ـ را از اجراي تعزير جلوگيري كند.
31 ـ غافر: 71
32 ـ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 11، ص 253
33 ـ مشروح اين بخش از گفتار عقيل و نامه صعصعه در مروج‏الذهب، ج 3، ص 45 آمده است.



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله