اعجاز قرآن از نگاه قرآن
اعجاز قرآن از نگاه قرآن
چكیده:
از هنگام نزول قرآن كریم بر نبى مكرم اسلام صلىاللهعلیهوآله تا امروز، موافقت و مخالفت با قرآن كریم همچنان ادامه دارد. آن هنگام كه قرآن كریم، جن و انس را به مبارزه طلبید تا اگر خیال مىكنند قرآن كریم، ساخته و پرداخته پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله است مانند آن بیاورند، رویارویى با آن به اوج خود رسید و اینك با گذشت هزار و اندى سال از آمدن قرآن، این كتاب مقدس، كسى نتوانست مانند آن بیاورد.
به تصریح قرآن كریم، این ـ قرآن ـ كتابى است براى همیشه تاریخ «وَ أُوحِیَ إِلَیَّ هذَا الْقُرْآنُ لأُِنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ؛ این قرآن به من وحى شد تا به وسیله آن، شما و هر كس را كه این قرآن به او مىرسد انذار كنم»(2)
پس معجزه بودن قرآن نیز براى تمام انسانها و تمام زمانهاست؛ یعنى در حال حاضر نیز كسى نمىتواند مانند آن بیاورد.
اما مخالفان قرآن كریم هرگز از پا ننشستند. گاه متن قرآن را سخن ساده مىدانستند كه اگر بخواهند، مىتوانند مثل آن بیاورند «وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطِیرُ الأَْوَّلِینَ؛ چون این قرآن بر آنان تلاوت شود، گویند ما این سخنان را شنیدیم. اگر ما مىخواستیم مانند آن مىگفتیم كه چیزى جز سخنان افسانه پیشینیان نیست.»(3)
و گاهى نیز آورنده آن را به انواع تهمتها آزردند و او را ساحر و كذّاب خواندند «وَ عَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَ قالَ الْكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ؛ و تعجب كردند كه رسولى از همان نژاد عرب براى پند آنان آمد و آن كافران گفتند او ساحرى دروغگوست»(4) در حقیقت با این تهمتها سعى در پاك كردن صورت مسأله داشتند تا عجز خود را به نحوى پنهان كنند و لجبازى خویش را به نوعى توجیه نمایند. البته این ترفندى بود كه امتهاى گذشته نیز نسبت به پیامبران خویش داشتند؛ یعنى وقتى مىدیدند توان مقابله با آنها را ندارند، با عناوینى چون ساحر، كذاب و مجنون به پیامبران افترا مىبستند تا بدین وسیله، آنها را از سر راه خویش بردارند؛ «كَذلِكَ ما أَتَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُونٌ؛ همچنان هیچ رسولى بر امم پیش نیامد جز آن كه (او را تكذیب كرده و) گفتند او ساحر یا دیوانه است»(5) آرى، آنان هر چه در توان داشتند به كار بستند و هنگامى كه نتوانستند جلوى پیشرفت حق را بگیرند، سعى در اخراج و قتل پیامبر صلىاللهعلیهوآله گرفتند، اما از اراده الهى غافل بودند؛ «وَ إِذْ یَمْكُرُ بِكَ الَّذِینَ كَفَرُوا لِیُثْبِتُوكَ أَوْ یَقْتُلُوكَ أَوْ یُخْرِجُوكَ وَ یَمْكُرُونَ وَ یَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَیْرُ الْماكِرِینَ؛ به یاد آر زمانى را كه كافران با تو مكر مىكردند تا تو را از مقصد خود (كه تبلیغ دین است) باز دارند یا به قتل برسانند یا از شهر بیرون كنند. (آنها) مكر كنند، خدا هم با آنان مكر مىكنند و خدا بهتر از هر كسى مىتواند مكر نماید»(6)
سرّش آن است كه خداوند نورى را كه خود برافروخت، روشن نگه خواهد داشت و حق را احیا خواهد كرد و باطل را خواهد میراند، گرچه كافران و مجرمان نپسندند؛ «یُرِیدُ اللّهُ أَنْ یُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ یَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرِینَ لِیُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ؛ خدا مىخواست كه صدق سخنان حق را ثابت گرداند و از بیخ و بن، ریشه كافران را بركند تا حق (دین اسلام) را محقق و پایدار كند و باطل را محو و نابود گرداند؛ هر چند بدكاران را خوش نیاید.»(7)
اما آنان كه در مقابل كتاب مقدس الهى قد علم كردند، هیچگاه پرچم پیكار با دین را بر زمین نخواهند گذاشت و همیشه با آن به پیكار برخواهند خواست، هر چند روش برخوردها گاهى ملایم و آرام و گاهى خشن و تند است، گاهى نیز با بیان عباراتى سعى در منطقى جلوه دادن اشكالات و مخالفتهاى خویش دارند و به تعبیر برخى بزرگان، گاهى شهرت عملى، آنان را به این راه مىكشاند و گاهى علمى.
عدهاى با نگاه ظاهرى به آیاتى چند از قرآن كریم ادعا مىكنند كه قرآن كریم معجزه را نفى مىكند و در مقابل درخواست معجزه از سوى مخالفان سكوت نموده است. علاوه بر آن كه مىگویند در قرآن آیاتى وجود دارد كه با اساس ادبیات عرب همخوانى ندارد لذا در این نوشتار سعى مىشود تا این آیات مورد بررسى قرار گیرد و به این چند نكته پرداخته مىشود.
1ـ آیا در قرآن آیاتى وجود دارد كه معجزه را نفى كند.
2ـ آیا در قرآن آیاتى وجود دارد كه با اساس ادبیات عرب منافات داشته باشد.
3ـ آیا مىتوان به وسیله آیات قرآن، معجزه بودن قرآن را اثبات كرد یا خیر؟
آیات دال بر اعجاز قرآن كریم
گاهى به جاى كلمه معجزه، «خرق عادت» به كار برده مىشود كه این، همان برداشتى است كه «اشاعره» از معناى معجزه داشتند. اما در قرآن كریم، به جاى كلمه «معجزه» و «خرق عادت»، از كلمه «آیه» استفاده شده است.(8) هر چند ممكن است گفته شود استعمال كلمه «معجزه» در زمان ائمه علیهمالسلام نیز شایع بوده است، اما آنچه در قرآن كریم به كار برده شده است، «آیه» است.(9)
قرآن كریم، كتاب زندهاى است كه براى اثبات اعجازش محتاج به غیر از قرآن نیستیم، بلكه خود، اعجاز خویش را اثبات مىكند و براى اثبات معجزه بودن قرآن كریم، به آیات متعددى مىتوان استناد كرد؛ مانند فصاحت و بلاغت(10) و اخبار از غیب(11)، اخبار از سرگذشت قومهاى پیشین، خصوصا اقوامى كه در حوالى مكه و مدینه زندگى مىكردند و آنها تا حدودى از سرگذشت آنها با خبر بودند؛ مانند قوم عاد كه در سرزمین احقاف در ناحیه حضرموت در جنوب جزیره عربستان زندگى مىكردند و یا قوم ثمود كه در منطقه وادى القرى، بین مدینه و شام مىزیستند(12) و همچنین به آیاتى كه به نبى اُمّى و درس نخوانده كه كتابى این چنین آورده است، تحدّى نموده است(13) مىتوان استدلال كرد.
مرحوم علامه رحمهالله در «المیزان» جهات پنجگانهاى را با توجه به آیات، در اثبات اعجاز قرآن بیان(14) مىكند، ضمن آن كه معتقد است قرآن كریم در تمام جهات و براى هر قوم و قشرى معجزه است.(15)
اما آنچه در مورد اثبات معجزه بودن قرآن كریم مىتوان گفت، آیاتى است كه به صراحت، مردم را به مبارزه طلبیده و به اصطلاح تحدى نموده است كه این آیات هم از حیث شمول افرادى و هم از حیث شمول ازمانى و هم از حیث شمول مورد تحدى مختلف است. از حیث شمول افرادى برخى آیات، مانند آیات سوره مباركه یونس، هود، بقره، شامل مشركین مىشود و برخى دیگر، مثل آیه 88 سوره اسراء، شامل تمام افراد مىگردد. همچنین این آیات شریفه، تمام انسانها را در هر عصر و زمانى به مبارزه طلبیده است و نیز در برخى از آیات به آوردن یك سوره و در برخى به ده سوره و برخى نیز به كل قرآن تحدى شده است كه به آنها اشاره مىشود.
1ـ قرآن كریم مىفرماید اگر شما ادعا مىكنید قرآن را پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله ، از پیش خودش آورده است، پس شما نیز اگر مىتوانید، مثل آن بیاورید «أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ بَلْ كَذَّبُوا بِما لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ؛ آیا كافران مىگویند قرآن را (حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله ) بافته است؟ بگو اگر راست مىگویید شما خود و هم از هر كس نیز مىتوانید كمك بطلبید و یك سوره مانند آن بیاورید این منكران، انكار چیزى را مىكنند كه علمشان به او احاطه نیافته است.»(16)
در این آیه شریفه به دو نكته اشاره شده است؛ اول آن كه از كلمه «من دون الله» استفاده مىشود. قرآن كریم تنها توسط «الله» ایجاد شده است و هیچ كس، حتى پیامبر صلىاللهعلیهوآله در آن تصرفى ننموده است كه كمك خواستن از غیر خداوند، شامل تمام ماسوى الله مىشود. دوم، از كلمه «بل كذبوا بما لم یحیطوا بعلمه» استفاده مىشود كه كافران، توان مقابله با قرآن را ندارند؛ لذا مشركین همیشه با پیامبران جنگیدند و با قرآن كریم. آنها كه كلمات عجیب و غریبى را به عنوان مبارزه با قرآن مطرح كردند،(17) بیشتر به شوخى شبیه است؛ لذا در این آیه شریفه، علاوه بر تحدّى، نكتهاى دیگر ـ عدم توان مقابله ـ را نیز مطرح مىكند كه برگى دیگر از اعجاز قرآن كریم است.
2ـ تحدى به ده سوره: اگر مىگویید: قرآن كریم ساخته پیامبر صلىاللهعلیهوآله است ده سوره مانند آن بیاورید؛ اگر نتوانستید بدانید كه به علم الهى نازل شده است، در نتیجه براى بشر دست نیافتنى است.
«أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ فَإِلَّمْ یَسْتَجِیبُوا لَكُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللّهِ؛ آیا مىگویند این قرآن را خود او بهم بسته و به خدا نسبت مىدهد؟ بگو اگر راست مىگویید، شما هم با كمك همه فصحاى عرب، بدون وحى خدا ده سوره مانند این قرآن بیاورید، پس هرگاه كافران جواب ندادند، در این صورت (شما مؤمنان) یقین بدانید كه این كتاب به علم ازلى نازل شده است.»(18)
3ـ تحدى به كل قرآن: «قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِْنْسُ وَ الْجِنُّ عَلى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیراً؛ بگو اى پیامبر صلىاللهعلیهوآله اگر جن و انس اجتماع كنند كه مانند این قرآن كتابى بیاورند، هرگز نتوانند؛ هر چند همه پشتیبان یكدیگر باشند»(19)
الف) به كل قرآن تحدى شده است كه كسى را یاراى آوردن مثل قرآن نیست.
ب) این تحدى عام بوده و شامل تمام جن و انس مىشود؛ به خلاف آیات پیشین كه مربوط به مشركین بوده است.(20)
ج) این آیه شریفه هم تعجیز است و هم اخبار به غیب را در بر دارد؛ یعنى تأیید و تصدیق یك اعجاز با اعجاز دیگر كه اخبار به غیب است.(21)
آیه دیگرى كه به كل قرآن كریم تحدى كرده است در سوره مباركه طور است: «فَلْیَأْتُوا بِحَدِیثٍ مِثْلِهِ إِنْ كانُوا صادِقِینَ؛ اگر گمان مىكنید قرآن از پیش خویش ساخته است پس كلامى مانند قرآن بیاورید.»(22)
نتیجه
دو نكته
در این آیه شریفه، نتیجه عدم اجابت مشركان در آوردن سورههایى مانند قرآن، دو امر ذكر شده است؛ اول آن كه به علم الهى نازل شده است و دیگر آن كه خداوند داراى شریك نیست و واحد است. مرحوم علاّمه وجه دلالت عدم توان معارضه مشركان با اثبات وحدانیت خداوند را از دو جهت مىداند؛ نخست آن كه مشركان، خدایان خود را براى مبارزه با قرآن خواندند، اما آنها اجابت نكردند، بنابراین روشن مىشود آنها خدایان واقعى و حقیقى نبودند؛ پس خداوند كسى نیست جز آن كه وقتى گرفتارى او را مىخواند، جوابش را بدهد؛ مخصوصا درخواستى باشد كه در آن نفع خدایان مدعو نیز باشد؛ چون قرآن كریم آنها را باطل دانسته و توجه مردم را از آنها به سوى خداوند منصرف مىكند و اگر چنین درخواستى از طرف آنها اجابت نشود، بهترین دلیل بر نفى خدا بودن آنهاست.
دوم، اگر صحت انزال قرآن كریم از نزد خداوند ثابت شود و به آنچه خبر مىدهد صادق باشد و از طرفى، چون در قرآن كریم، سخن از توحید و نفى شرك آمده است، پس عدم معارضه دیگران، نشان از صحت محتواى آن مىدهد؛ از جمله وحدانیت ذات اقدس الهى این كه واحد است.(28)
قرآن كریم، علاوه بر آن كه تحدّى مىكند، خبر از عدم توان مقابله بشر مىدهد و این كه جن و انس اگر با هم اجتماع كنند، هرگز نمىتوانند مانند آن بیاورند و خود همین خبر غیبى، یكى از شواهد اعجاز قرآن كریم است، اما به چه علت بشر نمىتواند مانند قرآن كریم بیاورد؟
قرآن كریم مىفرماید، سر آن كه بشر توان مبارزه با قرآن كریم را ندارد براى آن است كه به علم الهى نازل شده است و چون علم الهى براى بشر دست نیافتنى است، پس مبارزه با قرآن كریم نیز منتفى خواهد بود. علاوه بر آن كه قرآن، پیش از آن كه نازل شود، در مقامى برتر و بالاتر وجود داشته است و در مرتبه نزول، لباس عربیت پوشیده است و آن مكان رفیع براى كسى دست یافتنى نیست، مگر آن كه از مطهران باشند: «لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ»(29) كه این قرآن بسیار گرامیست در لوح محفوظ حق كه جز دست پاكان بدان نرسد.
مرحوم علاّمه رحمهالله مىنویسد «مس قرآن، به معناى علم به آن است و آن در كتاب مكنون موجود است، كما این كه مىفرماید: «إِنّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فِی أُمِّ الْكِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَكِیمٌ؛ ما قرآن را به لسان فصیح عربى مقرر داشتیم تا شما در فهم آن مگر عقل و فكرت به كار بندید و همانا این كتاب نزد ما در لوح محفوظ بسى بلند پایه و محكم اساسى است»(30)
استشهاد به آیاتى براى نبود معجزه در قرآن كریم
در این آیات، شش پیشنهاد به نبى مكرم اسلام صلىاللهعلیهوآله شده است و ایمان آوردن به رسول اسلام را مشروط به پیشنهادهاى شش گانه زیر نمودهاند:
1ـ باید چشمه جوشانى در مكه ایجاد كنى
2ـ باید داراى باغى باشى كه پر از درخت خرما و انگور بوده و در آن، چشمههاى جوشانى وجود داشته باشد.
3ـ آسمان را ـ به عنوان عذاب ـ تكه تكه كرده بر سر ما فرود آورى
4ـ خداوند و فرشته را در مقابل بیاورى كه آنها را ببینیم كه به رسالت تو شهادت دهند.
5ـ خانهاى از طلا داشته باشى
6ـ به آسمان رفته، در این صورت هم ایمان نمىآوریم، مگر آن كه نامهاى بیاورى كه ما آن را بخوانیم تا تو را تأیید كند.
خداوند به پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله در جواب این پیشنهادهاى ششگانه فرمود: به آنها بگو منزّه است پروردگار من؛ آیا من جز بشرى مثل شما هستم؟
آن چه در این پیشنهادها مشترك است نگاه منفعتطلبانه به موضوع رسالت است به این كه رسالت باید منفعت داشته باشد، یا براى پیامبر اسلام؟ چون خانهاى از طلا داشتن و یا باغ پر از نخل و انگور داشتن یا براى منطقه منفعت داشته باشد؛ مثل ایجاد چشمه جوشان در منطقه مكه. تعبیر «لن نومن لك» (به نفع تو ایمان نمىآوریم) نشان مىدهد آنها خیال مىكردند پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله اظهار رسالت نمود تا براى خویش منصبى ایجاد نموده و از این راه سود ببرد.
وجود این دسته از آیات در قرآن كریم باعث شد برخى بگویند: «شاید بیش از بیست موضع در قرآن دیده مىشود كه منكران از حضرت محمد صلىاللهعلیهوآله معجزه خواستند و او در مقابل این تقاضا و بهانهجویى جوابى نمىدهد و تقاضاى معجزه را به سكوت برگزار مىكند»(32) از این رو باید دید آیا پیامبر اكرم به این پیشنهادها جواب داده است یا به سكوت برگزار كرده است؟
پاسخ پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله به پیشنهاد دهندگان
1ـ پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله به عبدالله بن اُبَىّ مخزومى فرمود: این كه گفتى باید چشمه جوشانى براى ما ایجاد كنى تا به تو ایمان بیاوریم، آیا اگر من چنین كنم، به خاطر این نبى هستم؟ وى گفت: نه. فرمود. آیا در طائف باغ ندارى؟ آیا در آن چشمه ایجاد نكردى؟ آیا به واسطه آن نبى شدى؟ گفت نه. فرمود: پس محمد[ص] نیز اگر چنین كارى انجام دهد دلیل بر نبوتش نیست.
2ـ این كه گفتى باید باغ داشته باشى، آیا شما در طائف باغ ندارید؛ آیا به وسیله آن نبى شدید؟ گفت: نه فرمود: اگر پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، داشتن باغ را دلیل بر نبوت مىگرفت، این دالّ بر كذبش بود؛ چون در این صورت براى شما حجتى اقامه كرد كه حجت نیست.
3ـ آیا از رسول رب العالمین مىخواهى تو را هلاك كند، در حالى كه رسول رب العالمین، مهربانتر از این است كه تو را هلاك كند؛ تو را هلاك نمىكند، اما حجت خداوند را بر تو اقامه مىكند. آیا طبیب، طبق پیشنهاد مریض به او دوا مىدهد، یا طبق آنچه صلاح اوست؟ شما مریض هستید و خداوند طبیب شماست.
4ـ آمدن، صفت بتهاى ناقص شماست كه نه مىداند و نه مىشنود. آیا در طائف باغ ندارى و محصولات آن را به مكه نمىبرى؟ گفت بله. فرمود: آیا درست است كه خریداران بگویند ما از شما قبول نمىكنیم، مگر عبدالله بن اُبَىّ بیاید از او بشنویم كه شما نماینده او هستید؟ گفت نه. فرمود: اگر نماینده تو بعد از شنیدن این سخن پیش تو آمده بگوید بر خیز با من بیا چون آنها پیشنهاد دادند در صورتى سخن مرا مىپذیرند كه تو با من بیایى، آیا تو مخالفت نمىكنى و نمىگویى تو فقط نماینده هستى، آمر نیستى كه به من دستور دهى؟ گفت: چرا. فرمود: پس چگونه به رسول رب العالمین چنین پیشنهادى مىكنى، در حالى كه براى خودت جایز نمىدانى؟
5ـ آیا عزیز مصر، خانهاى از طلا نداشت؟ گفت: بله. فرمود: آیا به وسیله آن پیامبر شد؟ گفت: خیر.
6ـ این كه گفتى اگر نامه هم بیاورى به تو ایمان نمىآوریم، پس اقرار مىكنى كه با حجت الهى دشمنى دارى و هیچ دوایى براى تو نیست، مگر این كه تو را به دست اولیاى خودش از بشر یا ملائكه تأدیب نماید.(33)
با تأمل در سخنان پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله ، به خوبى روشن مىشود آنها نبوت را امرى بزرگ مىدانستند؛ لذا معتقد بودند باید در آن منفعتى مادى نهفته باشد. و لكن ذات اقدس الهى هرگز با صرف بهانهجویىهاى عدهاى سطحىنگر، هرگز از مدار سنت خویش خارج نمىشود و آوردن معجزه را به هواها و هوسهاى عدهاى منوط نمىسازد.
پاسخ قرآن كریم
«لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الأَْرْضَ لَیَقُولُنَّ اللّهُ؛ و اگر از آنها سؤال شود چه كسى آسمان و زمین را خلق كرد، هر آینه خواهند گفت «الله»»(34) و در آیه شریفه دیگر، علت پرستش بت توسط مشركین را از زبان مشركین چنین بیان مىكند: «لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى؛ تا این كه ما را به نزد خداوند، مقرب گرداند»(35) پس مشركین به خداوند اعتقاد داشتند؛ منتهى بتها را به عنوان ارباب عالم مىدانستند. از این رو، درخواستى كه از پیامبر گرامى اسلام صلىاللهعلیهوآله مىنمایند، ناشى از این اندیشه است. لذا برخى از پیشنهادها محال بود؛ مثل آوردن ملائكه. برخى دیگر براى پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله منفعت داشت و برخى از پیشنهادها هم منفعت آنها را مورد توجه قرار مىداد. آنان معتقد بودند خداوند، آسمان و زمین را خلق نموده است پس پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله نیز قادر به چنین كارى بوده و مىتواند خدایى بكند.
نكته دیگر آن كه مشركین وقتى گناهى انجام مىدادند، به خاطر این كه از شر عقوبت خدایان نجات پیدا كنند، براى بتها قربانى انجام مىدادند تا خدایان آنها را عقوبت نكند. بر این اساس، پیشنهادهایى كه براى پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله نمودند با تعبیر «لن نومن لك» شروع مىشود كه از یك سو تهدید است؛ زیرا مىگویند هرگز به تو ایمان نمىآوریم و از سوى دیگر، تطمیع؛ چرا كه «لك» یعنى به نفع تو. یعنى مىخواستند به وسیله ایمان آوردن به او، به نوعى براى خویش منفعتى كسب نمایند.
با توجه به این دو نكته، به سراغ جوابى كه قرآن كریم داده است مىرویم. این جواب در حقیقت داراى دو بخش است.
ب ـ «هل كنت الا بشرا رسولاً آیا من جز بشرى فرستاده شده هستم» كه در این بخش نیز دو ویژگى نبىّ اسلام، یكى بشر بودن و دیگرى رسول بودن آن بزرگوار تأكید شده است.
اما بخش اول ـ سبحان ربى ـ مىتواند پاسخ بعضى از پیشنهادات باشد؛ بدین معنا كه چون در بخشى از این پیشنهاد آمده بود خداوند را براى ما بیاور، مىفرماید: منزه است از این كه خداوند داراى جسم باشد؛ چرا كه آمدن، از خواص جسم است و براى ذات اقدس الهى، آمدن و رفتن معنا ندارد، بلكه خداوند همه جا هست.
مىتواند هم جواب از تمام پیشنهادها باشد؛ به این معنا كه چون به پیامبر صلىاللهعلیهوآله گفته شد «لن نومن لك»، به نفع تو ایماننمىآوریم تا براى ما چنین و چنان كنى، فرمود: به آنها بگو منزه است پروردگار من كهتحت حكم بندگانش واقعشود و یا اینكه بهپیشنهاد عدهاى سطحى نگر و لجباز ، كارى را انجام دهد.(36)
ممكن است براى تعجب هم باشد، به خاطر این همه سطحىنگرى و لجبازى و بهانهجویىهایى كه داشتند و امور بسیار محدود و ساده و یا امور محالى را بیان كردند.(37)
با توجه به آنچه گذشت، بخش دوم جواب ـ هل كنت الا بشرا رسولاً ـ به خوبى روشن مىشود؛ یعنى پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله مىفرماید: من یك بشر هستم و كارى كه شما مىخواهید از یك بشر ساخته نیست. نشانه آن كه آنها این امور را از پیامبر صلىاللهعلیهوآله مىخواستند نه خداوند، این است كه خطاب به پیامبر صلىاللهعلیهوآله است، لذا نگفتند « لن نومن لك حتى تنال ربك»، بلكه مىگفتند «لن نومن لك حتى تفجر لنا»(38) در حالى كه اگر آنها پیامبر صلىاللهعلیهوآله را فرستاده خداوند مىدانستند، بایستى از او مىخواستند كه از خدایش بخواهد.
مرحوم علامه طباطبایى رحمهالله بعد از بیان این كه بخشى از این پیشنهادها محال و بخشى از روى لجبازى و مكابره است و این كه «هل كنت الا بشرا رسولاً» تأیید مىكند كه «سبحان ربى» براى تعجب است، مىنویسد: «اگر این درخواستها براى این است كه پیامبر صلىاللهعلیهوآله بشر است كجا بشر چنین قدرت مطلقه نامتناهى كه حتى بر محالات ذاتى احاطه داشته باشد را دارد و اگر براى این است كه ادعاى رسالت كرد رسالت تنها چیزى كه اقتضا مىكند این است كه آنچه خداوند بر عهدهاش گذاشت از بیان امر الهى و تبلیغ آن بانذار و تبشیر آنها و رسالت به معناى تفویض قدرت غیبى به او نیست»(39)
بر این اساس، به صورت استفهام از آنها پرسید آیا من جز بشرى فرستاده شده هستم؟
ممكن است گفته شود اگر پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله به سؤالات آنها جواب مىداد (مخصوصا آنها به خاطر حسى بودن، داراى مطالبات محدود بودند) بهتر بود و بعد از آن كه به او ایمان آوردند به آنها حقایق را گوشزد مىكرد به این كه آنچه انجام شد ناشى از اراده الهى بود و یا شاید خودشان به خوبى مىفهمیدند كه پیشنهادشان ساده و بىارزش بود.
از كجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهاى دیگرى نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوى نبى مكرم صلىاللهعلیهوآله مىپذیرفتند كه این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوى خود پیامبر صلىاللهعلیهوآله ؟ ثانیا، همان طور كه در جواب حضرت گذشت، بناى حضرت بر این نبود كه از جهل مردم سوء استفاده كند. در بحارالانوار، در مناظرهاى كه پیامبر صلىاللهعلیهوآله با یهود مىكنند آمده است «حضرت نوح علیهالسلام ، نهصد و پنجاه سال در میان قومش زیست، اما عده كمى به او ایمان آوردند، در حالى كه در مدتى كوتاه، آن قدر به من ایمان آوردند كه به حضرت نوح علیهالسلام در طول عمرش نیاوردند.
در جواب باید گفت: اولاً، از كجا معلوم است آنها با برآورده شدن درخواستشان، درخواستهاى دیگرى نداشتند و یا بعد از پذیرش از سوى نبى مكرم صلىاللهعلیهوآله مىپذیرفتند كه این افعال از جانب خداوند صادر شده است، نه از سوى خود پیامبر صلىاللهعلیهوآله ؟ ثانیا، همان طور كه در جواب حضرت گذشت، بناى حضرت بر این نبود كه از جهل مردم سوء استفاده كند. در بحارالانوار، در مناظرهاى كه پیامبر صلىاللهعلیهوآله با یهود مىكنند آمده است «حضرت نوح علیهالسلام ، نهصد و پنجاه سال در میان قومش زیست، اما عده كمى به او ایمان آوردند، در حالى كه در مدتى كوتاه، آن قدر به من ایمان آوردند كه به حضرت نوح علیهالسلام در طول عمرش نیاوردند.(40)
استاد جوادى آملى ـ دام ظله ـ مىنویسد: «براى آن كه در دوران پیامبر صلىاللهعلیهوآله عقل بشر شكوفا شده است»(41)
نبى مكرم صلىاللهعلیهوآله در دورانى مبعوث شده است كه دوران شكوفایى عقل بشر است و حضرت نیز براى شكوفایى آن، تمام همت خویش را به كار گرفته است و چنین انسانى هرگز از جهل مردم سوء استفاده نخواهد كرد.
به تعبیر استاد جوادى آملى دام ظله، «پیام بلند و اجتماعى و اخلاقى این روایت ـ مناظره حضرت با عبدالله ابن اُبَى مخزومى ـ آن است كه دین الهى به محور علم و عقل استوار است؛ از این رو همواره از عالمان و خردمندان ستایش مىكند. پس عوام فریبى و سوء استفاده از جهل جاهلان، از سنّت انبیاء بدور است»(42)
نتیجه آن كه: آنچه از پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله خواسته شده بود، امورى بود از روى عناد و مكابره كه هیچ تناسبى با ادعاى نبى مكرم اسلام صلىاللهعلیهوآله نداشت؛ زیرا رسول اكرم صلىاللهعلیهوآله فرمود من فرستاده خداوند هستم و مىدانیم كه رسول، كارش تبلیغ و بیان احكام دین است براى این كه جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن كه نظام هستى را به گونهاى دیگر رقم زند. به تعبیر محمدحسین فضلالله، «شأن رسالت، تغییر نظام هستى نیست، بلكه شأن آن، تغییر در نظام انسانى عملى است»(43) تا بدینسان انسانها را به سوى هدف اصل خلقت كه سیر به سوى خداوند است، رهنمون شود.
بنابراین، این كه گفته مىشود «منكران حضرت محمد[صلی الله علیه واله] معجزه خواستند او یا سكوت كرده یا سرباز زده است»(44)، اگر مراد این است كه پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله به این پیشنهادها پاسخ نداده است، سخن ناصوابى است؛ چرا كه هم پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله در همان جلسه پاسخ داد و هم توسط قرآن كریم به آن پاسخ داده شده است و اگر مراد این است كه مىبایست معجزه مىآورد، با آنچه گذشت، به خوبى روشن مىشود كه پیشنهادهاى مشركین هیچ تناسب و ارتباطى با معجزه نداشت. اما آنجا كه لازم بود، پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله معجزه بیاورد، معجزه آورد كه در كتب متعدد تاریخى مذكور است(45) و پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله نیز فرمود «هنگامى كه معجزه لازم شد، من هم معجزات فراوان آوردم»(46) از آن جمله مىتوان به سخن گفتن سنگریزه در دست پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله اشاره كرد. ابن مسعود مىگوید: «با نبى اسلام صلىاللهعلیهوآله نشسته بودیم مىشنیدیم كه طعام، تسبیح مىگفت و پیامبر صلىاللهعلیهوآله میل مىفرمود و مكرز عامرى جلو آمد، از حضرت نشانه خواست. حضرت نُه عدد سنگریزه را برداشت و در دست مباركش تسبیح گفتند»(47)
آنچه از پیامبر اكرم صلىاللهعلیهوآله خواسته شده بود، امورى بود از روى عناد و مكابره كه هیچ تناسبى با ادعاى نبى مكرم اسلام صلىاللهعلیهوآله نداشت؛ زیرا رسول اكرم صلىاللهعلیهوآله فرمود من فرستاده خداوند هستم و مىدانیم كه رسول، كارش تبلیغ و بیان احكام دین است براى این كه جامعه را از رذالت و جهالت نجات دهد، نه آن كه نظام هستى را به گونهاى دیگر رقم زند.
عدم همخوانى ظاهرى برخى از آیات با اساس ادبیات عرب
1ـ مىدانیم «یا ایها المدثر» در اصل «یا ایها المتدثر» بود و همین موجب شد برخى خیال كنند كه این آیه شریفه با ادبیات عرب موافق نیست.(48) لكن حق آن است، آنان كه چنین اشكالى را مطرح مىكنند، نشان مىدهد ادبیات عرب را نمىشناسند؛ چرا كه یكى از قواعد صرفى ادبیات عرب این است كه هنگامى كه تاء در باب افتعال بعد از «د» و «ذ» واقع شود، تبدیل به دال شده و دال در دال ادغام مىشود(49) و علت این امر را علماى ادب در مهجوره(50) بودن این دو حرف و مهوسه(51) بودن تاء مىدانند(52). همان طور كه تاء باب افتعال، بعد از حروف اطباق «ص»، «ض»، «طا»، «ظا» تبدیل به تاء مىشود(53).
بنابراین، اگر در قرآن كریم چنین ذكر شد، كاملاً منطبق با ادبیات عرب بوده و اگر به صورت «یا ایها المتدثر» ذكر مىشد، جاى سؤال و پرسش بود. آیه شریفه «یا ایها المزمّل» نیز بدین گونه است و با توجه به آنچه گذشت، به خوبى روشن مىشود این آیه نیز مطابق با ادبیات عرب مىباشد؛ چرا كه تاء باب افتعال وقتى بعد از «ز» قرار مىگیرد تبدیل به «ز» مىشود.
2. آیه دیگرى كه مورد اعتراض قرار گرفت، آیه 161 سوره مباركه نساء است: «لكِنِ الرّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَ الْمُوءْمِنُونَ... وَ الْمُقِیمِینَ الصَّلاةَ وَ الْمُوءْتُونَ الزَّكاةَ...» كه جمله «مقیمین» در حالت مرفوعى مىبایست مقیمون باشد، در حالى كه مقیمین شده است.
در ادبیات عرب مرسوم است هنگامى كه بخواهند اهمیت كلامى را نشان دهند، اعراب آن را مخالف با بقیه مىنویسند تا بدین صورت، اهتمام آن توسط خواننده درك شود؛ چرا كه در گذشته نوشتن كلمه به صورت رنگى یا یكى را بزرگتر و بقیه را كوچكتر نوشتن، چندان مرسوم نبود. بر این اساس، با تغییر اعراب، هدف نویسنده به خوبى تأمین مىگشت. قرآن كریم، از آنجا كه به زبان عربى نازل شده است، این قاعده را رعایت نموده است و كلمه «مقیمین» را بدین گونه نوشته است. همچنین در آیه 177 سوره مباركه بقره «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» نیز از این قاعده پیروى نموده است.
ابن كثیر در تفسیر خویش از ابنجریر نقل مىكند كه وى ضمن دفاع از كتابت «مقیمین»، آن را رایج در زبان عرب دانسته و براى تأیید این سخن به شعرى از شاعر دوران جاهلیت عرب تمسك نموده مىنویسد: «المقیمین در تمام مصاحف بزرگان چنین آمده است... در مصحف ابن مسعود «المقیمون» آمده است، اما صحیح، قرائت بزرگان است. پس قول كسانى كه آن را غلط كُتّاب مىدانند، رد كرده و گفته است مقیمین منصوب است به تقدیر «امدح» كما این كه در آیه دیگر آمده است «وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصّابِرِینَ فِی الْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ» و این در كلام عرب جایز است؛ چنان كه شاعرى مىگوید:
لا یبعدنّ قومى الذین هم سم العداة و آفة الجزر
النازلین بكل معترك و الطیبون معاقد الازر(54)
كه «نازلین» به نصب خوانده شد به تقدیر «امدح النازلین» (مدح مىكنم آنها را كه نازل شدند) در حالیكه مىبایست به رفع خوانده مىشد.
مرحوم طوسى رحمهالله در تبیان، ضمن موافق دانستن این آیه با ادبیات عرب، شعرى كه گذشت را به عنوان شاهد ذكر مىكند(55) و در تفسیر قرطبى نیز ضمن دفاع از كتابت «مقیمین» شعر زیر را از ادبیات عرب به عنوان مؤید بیان مىكند.
و كل قوم اطاعوا امر سیدهم الا نمیرا اطاعت امر غاویها(56)
كه «نمیرا» مىبایست «نمیرٌ» بود و به خاطر اختصاص به «نمیرا» تبدیل شده است.
3. در سوره مباركه حجرات، آیه 9 مىخوانیم «وَ إِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُوءْمِنِینَ اقْتَتَلُوا؛ و اگر دو گروه از مؤمنان با هم كار و زار كنند»، «ن» فاعل جمله، كلمه «طائفتان» است و بر حسب اصل در زبان عربى باید «اقتلتا» باشد تا با فاعل مطابقت داشته باشد.
لكن با تأمل در ادبیات عرب به خوبى روشن مىشود، این آیه شریفه نیز منطبق با ادبیات عرب است. توضیح آن كه یكى از مجوّزات عدم تطابق فاعل با فعل در زبان عرب، موردى است كه فاعل، به اعتبار معنى، جمع آورده مىشود. در مثال بالا چون طائفتین در معناى قوم است، لذا فاعل جمع آورده شده است، كما این كه مفسرین نیز بدان اشاره نمودند(57). با آنچه گذشت، به خوبى روشن مىشود آیات قرآن كریم با ادبیات عرب كاملاً هماهنگ است و این قرآن كریم نیست كه ادبیات عرب را مىسازد، بلكه ادبیات عرب وجود داشت و قرآن كریم طبق آن نازل شد. بنابراین آیاتى كه گذشت و آیاتى دیگر كه ممكن است مورد خدشه واقع شود، طبق دستور ادبیات عرب نازل شده است و اگر از این دستور پیروى نمىكرد، مىبایست اشكال مىنمود و آن را دلیل بر معجزه نبودن قرآن كریم حساب آورد و كسانى كه چنین آیاتى را خلاف ادبیات عرب مىدانند، ظاهرا نسبت به ادبیات عرب آشنایى كامل ندارند.
یك نكته
داستان حضرت آدم علیهالسلام هم در عهد عتیق آمده است و هم در قرآن كریم كه تفاوت این دو آن قدر آشكار است كه امكان جمع كردن این دو داستان در یك جا ممكن نیست.
در عهد عتیق مىخوانیم «چون زن دید كه آن درخت براى خوراك نیكوست و به نظر خوشنماست و حتى دلپذیر و دانش افزا، از آن میوهاش گرفته بخورد و به شوهر خود نیز داد و او خورد، آنگاه چشمان هر دوى ایشان باز شد. و خداوند گفت همانا انسان مثل یكى از ما شده است كه عارف نیك و بد گردیده است؛ مبادا دست دراز كند و از درخت حیات نیز بخورد و تا ابد زنده بماند»(59)
طبق بیان عهد عتیق، دو درخت ممنوعه وجود داشت؛ یكى درخت علم و دیگرى درخت حیات و آنها توانستند از درخت علم بخورند و دانا شوند و قبل از آن كه از درخت حیات بخورند، از بهشت اخراج شدند؛ چرا كه از آن درخت مىخوردند مانند خداوند براى همیشه زنده مىماندند.
حال، سراغ قرآن كریم مىرویم تا روشن شود تعریفى كه قرآن كریم از خداوند ارائه مىدهد چگونه تعریفى است و در داستان حضرت آدم علیهالسلام خداوند چه برخوردى با حضرت آدم علیهالسلام نمود.
قرآن كریم خداوند را قادر مطلق مىداند كه بر همه چیز قادر است «هو على كل شىءٍ قدیر»(60) و به همه چیز احاطه داشته و بر همه چیز داناست؛ «بكل شى علیم»(61) و هستى همه محتاج به او هستند و خداوند، قادر بىنیاز است «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ»(62) و شما محتاج و نیازمند خداوند و خداوند بىنیاز است) و از آنجا كه هستى فعل خداوند است، كسى را یاراى رسیدن به خداوند نیست «لیس كمثله شىء»(63) (كسى مثل خداوند نیست) و با رحمت واسعه خویش به هستى مىنگرد «قُلْ لِمَنْ ما فِى السَّماواتِ وَ الأَْرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ؛ بگو آنچه در آسمان و زمین است از آن كیست بگو از آن خداوندى است كه بر خویش رحمت و بخشایش را فرض و واجب كرده است»(64) پس در نگاه قرآن، تصور رسیدن به خداوند و تصور اباى خداوند از لطف به بندگانش و جلوگیرى از نعمت بر بندگانش تصورى محال است و چون خداوند در رحمت خویش را بر روى بندگان باز نموده است و هرگز از این كه به مقام خدایى برسد ابایى ندارد؛ چرا كه چنین فرضى محال بوده و انسان هر چه كند، بنده و مملوك خداوند است. بنابراین، نگاه خداوند به بندهاش هیچگاه مثل نگاه به یك دشمن نیست كه بترسد انسان به مقام او برسد، بلكه تا آنجا كه در محدوده توان انسان است به او میدان مىدهد. حال چنین نگاهى كجا و نگاه عهد عتیق به خداوند كجا؟ آیا مىتوان تصور كرد بیان قرآن كریم از آن كتابها اقتباس شده است؟ جالب آن كه آنچه در تورات آمد، نشان مىدهد خداوند علم را از بندهاش دریغ كرد، اما قرآن كریم همین داستان حضرت آدم را مطرح مىكند و مىفرماید: «علم الاسماء»(65). ببین تفاوت ره از كجاست تا به كجا!
پي نوشت :
1ـ محقق و نویسنده.
2ـ انعام / 19.
3ـ انفال / 31.
4ـ ص / 4.
5ـ ذاریات / 52.
6ـ انفال / 30.
7ـ انفال / 8و7.
8ـ مانند زخرف / 46 در مورد معجزه حضرت موسى، اعراف / 73 در مورد معجزه حضرت صالح، یونس / 1 درباره معجزه پیامبر صلىاللهعلیهوآله و غافر / 78، معجزه تمام رسولان را آیه شمرده است.
9ـ ر.ك.: شهید مطهرى، آشنایى با قرآن، انتشارات صدرا، چاپ دوم، ج 2، صص 140ـ138.
10ـ یونس / 38؛ هود / 14.
11ـ هود / 49.
12ـ ناصر مكارم شیرازى و دیگران، تفسیر نمونه، دار الكتب الاسلامیه، ج 20، صص 236 و 246.
13ـ یونس / 16.
14ـ علامه طباطبایى، المیزان، نشر دار الكتب الاسلامیه، چاپ دوم، 1389 ق.، ج 1، صص 72ـ60؛ موارد پنجگانه عبارتند از: تحدى به علم، تحدى به نبى امّى، تحدى به اخبار از غیب، تحدى به عدم اختلاف، تحدى به بلاغت.
15ـ همان، ص 58؛ سید عبدالحسین طیب، اطیب البیان، انتشارات اسلام، چاپ سوم، 1366، ج 1، صص 59ـ40: امور دهگانه زیر را دلیل اعجاز قرآن مىشمارد، فصاحت و بلاغت، استدلالات عقلى، تشریع احكام، دستورات اخلاقى تاریخ، اخبار غیبى، سلامت از تناقض، عدم ملالت در تلاوت، استشفاى به قرآن و استخاره به قرآن؛ ضمن آن كه معتقد است سه مورد اخیر را نه براى تحدى، بلكه براى ازدیاد ایمان مؤمنین ذكر نموده است.
16ـ یونس: 38، 39؛ آیه 23 سوره بقره كه مدنى هم است ـ «وَ إِنْ كُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا شُهَداءَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِینَ» ـ در خبر «مثله» دو قول است؛ یا به پیامبر صلىاللهعلیهوآله یا به قرآن كه در هر دو صورت، تحدى است.
17ـ المیزان: 1/67.
18ـ هود / 14و13.
19ـ اسراء / 88.
20ـ المیزان: 10 / ص 16، ص 176.
21ـ عبدالله جوادى آملى، تسنیم، نشر اسراء، ج 2، (ذیل آیه 23 سوره مباركه بقره)، ص 421.
22ـ طور / 34.
23ـ البته آیتالله جوادى آملى معتقد است مراد از شهداء، یاور و معین است، نه شاهد؛ ر.ك.: عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 412.
24ـ انعام / 19.
25ـ انعام / 19.
26ـ آل عمران / 64.
27ـ قرآن كریم با زمانهاى مختلف و نیازهاى بشر كه در طول قرنها تحول پیدا مىكند منطبق است؛ ر.ك.: المیزان، ج 1، ص 61؛ عبدالله جوادى آملى، پیشین، ص 115.
28ـ هود / 14.
29ـ واقعه / 79ـ77.
30ـ زخرف / 4ـ3.
31ـ نیز: سوره فرقان / 30، یونس / 20؛ رعد / 7؛ انعام / 111.
32ـ على دشتى، بیست و سه سال رسالت، ص 20.
33ـ طبرسى، الاحتجاج، نشر اسوه به اشراف جعفر سبحانى، چاپ دوم، 1416 ق.، ج 1، صص 63ـ59؛ تفسیر منسوب به امام حسن عسكرى علیهالسلام ، تحقیق و نشر مدرسه امام مهدى(عج)، چاپ اول، 1409 ق.، صص 512ـ508.
34ـ لقمان / 25.
35ـ زمر / 3.
36ـ طبرسى، مجمعالبیان، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1379، ج 3، ص 440.
37ـ علامه طباطبایى، المیزان، نشر دار الكتب الاسلامیه، چاپ سوم، 1397، ج 13، ص 216.
38ـ همان، ص 217.
39ـ همان.
40ـ علامه مجلسى، بحارالانوار، بیروت، نشر ونا، ج 9، ص 291.
41ـ تفسیر موضوعى قرآن كریم (سیره رسول اكرم صلىاللهعلیهوآله )، نشر اسراء، ج 9، بخش 7، فصل 2.
42ـ همان.
43ـ محمدحسین فضلالله، من وحى القران، بیروت، دار الطباعة و النشر، چاپ سوم، 1405 ق.، ج 14، ص 248.
44ـ على دشتى، پیشین، ص 20.
45ـ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابوطالب، نجف اشرف، چاپ حیدریه، 1376، ج 1.
46ـ بحارالانوار: ج 18، ص 199.
47ـ ابن شهر آشوب، پیشین، مناقب آل ابوطالب، ج 1، ص 78.
48ـ على دشتى، پیشین، ص 26.
49ـ بهاءالدین همدانى، شرح ابن عقیل، ج 2، ص 58.
50ـ حروف مهجوره یعنى حروفى كه در هنگام گفتن آشكار مىشوند و 19 حرف مىباشند ظل قوّ ربض اذ غزا جند مطیع؛ لسان العرب: ج 4، ص 150.
51ـ حروف مهوسه یعنى پنهانى و آهسته كه ده حرف هستند «حثه شخص فسكت»؛ همان، ج 6، ص 251.
52ـ ابن حاجب، شرح شافیه، دار الكتب العلمیه بیروت، 1359، ج 3، ص 227.
53ـ حاشیه دسوقى، دار احیاء الكتب العلمیه: ج 1، ص 17.
54ـ تفسیر ابن كثیر، دار الفكر بیروت، چاپ دوم، 1401 ق.، ج 1، ص 585؛ محمد شوكانى، فتح القدیر، دار الفكر بیروت، چاپ دوم، 1993 م.، ج 1، ص 173؛ معناى شعر: هرگز دور مباد قوم من كسانى كه دشمن دشمنان و بلاى قربانیان هستند و هرگاه در هر معركه و جنگى فرود آیند، به سر پیمانهاى خویش محكم ایستادهاند.
55ـ شیخ طوسى، التبیان، نشر مكتب الاعلام الاسلامى، چاپ اول، 1409 م.، ج 3، ص 391.
56ـ تفسیر قرطبى، ج 6، ص 14. معنى شعر: همه قوم امر رهبر خویش را اطاعت كردند مگر نمیر كه از گول زننده خویش اطاعت نمود.
57ـ تفسیر قرطبى: ج 6، ص 315.
58ـ على دشتى، پیشین، ص 20.
59ـ عهد عتیق، سفر پیدایش (تكوین)، باب سوم، آیه 7 و 8 و 23.
60ـ بقره / 20.
61ـ بقره / 29.
62ـ فاطر / 15.
63ـ شورى / 11.
64ـ انعام / 12.
65ـ بقره / 31.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}