شناسايي از ديدگاه اسلام
شناسايي از ديدگاه اسلام
چکيده
پژوهش حاضر، ضمن اشاره به حقيقت شناسايي، ماهيت جهاد، اصل صلح، تقسيم بندي بيگانگان، آزادي عقيده، جهاني بودن اسلام و استقلال ملت ها، تلاش کرده تا حدي ديدگاه اسلام را نسبت به امر شناسايي بيان کند.
به رغم پندار خاورشناسان و بعضي نويسندگان مسلمان، شناسايي بيگانگان، به جز کافران حربي، هيچ منعي ندارد. دولت اسلامي مي تواند بر اساس اصل «احترام متقابل» و «اصل مقابله به مثل»، با ساير دولت ها روابط داشته باشد و معاهداتي را منعقد نمايد. جواز برقراري روابط و انعقاد پيمان با کشورهاي بيگانه فرع بر شناسايي آنهاست. معيار شناسايي بيگانگان عملکرد آنان است. اهتمام اسلام به گسترش روابط بين الملل و تلاش هاي خستگي ناپذير پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه مي تواند الهام بخش دولت اسلامي باشد. به اعتراف بسياري از دانشمندان، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) بنيانگذار حقوق بين الملل در جهان است.
شناسايي، جهاد، صلح، بيگانگان، آزادي عقيده، استقلال ملت ها.
مقدمه
ـ با توجه به تقسيم بندي جهان به دارالاسلام و دارالفکر و تصوير جنگ دايمي ميان آن دو، اسلام نمي تواند ساير جوامع را به رسميت بشناسد؛
ـ شناسايي دولت هاي بيگانه (غير اسلامي) از سوي دولت اسلامي با اصل حاکميت جهاني اسلام در تعارض است؛
ـ با در نظر داشت قانون جهاد ابتدايي، اصولاً جوامع ديگر يا بايد مسلمان شوند، يا گردن هايشان را براي شمشير مجاهدان آماده کنند.
بدين سان، از نظر ايشان، بحث شناسايي در نظام حقوقي اسلام هيچ جايگاهي ندارد.
شبهات مزبور نيازمند بحث و بررسي مي باشند. اجمالاً مي توان گفت: بين آرمان زندگي و ضرورت هاي آن همواره تفاوت وجود دارد. هر چند از ديدگاه قرآن،اختلاف و تفرقه بين جوامع پديده انحراف خود بشر است، (2) اما واقعيتي است انکار ناپذير که ناديده گرفتن آن راه به جايي نمي برد. پس با اذعان به واقعيت، بايد تدبيري انديشيده شود. اسلام دين واقع نگر است، هرگز درصدد انکار واقعيت هاي جامعه ي بين المللي نيست؛ انزوا و گوشه گيري را هم بر نمي تابد، بلکه نيل به آرمان نهايي (حکومت واحد جهاني) را ازطريق شناسايي جوامع و ارتباطات با آنان به صورت بهتري قابل دسترسي مي داند.
در اين نوشتار، ضمن مراجعه به منابع معتبر اسلامي تا حدي با اين نظريه آشنا خواهيم شد.
سابقه ي شناسايي
تعريف شناسايي
شناسايي عملي است که دولت هاي قديمي وجود يک سازمان سياسي مستقلي را که قادر به رعايت مقررات بين المللي مي باشد، در سرزميني تصديق نموده و اراده خود را نسبت به شناسايي آن به عنوان عضو جامعه بين المللي اعلام مي دارند. (4)
درباره ي شناسايي اصل بين المللي وجود ندارد؛ اکثر قريب به اتفاق حقوق دانان عمل شناسايي کشوري را از سوي ديگر کشورها، امري کاملا اختياري مي دانند.(5) مؤسسه حقوق بين الملل نيز در قطعنامه اي که در سال 1936 صادر کرد با صراحت شناسايي را عملي آزادانه اعلام داشته است. (6) کشورها اغلب بر مبناي منافع ملي و انگيزه هاي سياسي، براي شناسايي کشور جديد اقدام مي کنند يا شناسايي خود را نسبت به کشوري پس مي گيرند؛ چنان که برخي از کشورهاي اسلامي از شناسايي اسرائيل ـ به رغم شناسايي آن از سوي مجامع بين المللي ـ خودداري کرده اند و يا بعضي ديگر، نظير دولت ايران، پس از سقوط رژيم شاهنشاهي و استقرار نظام جمهوري اسلامي، شناسايي خود را نسبت به اين دولت غاصب پي گرفت. بدين سان، شناسايي همان گونه که از نخست امري اختياري است، ادامه آن نيز تابع اراده و مصالح دولت هاست.
شيوه هاي شناسايي
اين نوع شناسايي ممکن است فردي باشد؛ مثلا کشوري از طريق تنظيم يک سند رسمي (اعلاميه، معاهده خاص، يادداشت ديپلماتيک) يا تلگرام، کشور جديد را به رسميت مي شناسد. شناسايي کشورهاي جديد آفريقايي از سال 1960 بدين شکل بوده است. و يا امکان دارد به صورت جمعي يا چند جانبه، ضمن تنظيم يک سند رسمي (معاهده ي چند جانبه، اعلاميه چند جانبه، يادداشت ديپلماتيک چند جانبه، تصميم يک کنفرانس يا کنگره بين المللي) انجام بگيرد.
شناسايي ضمني کشور جديد از سوي هر يک از کشورها، نظير برقراري روابط سياسي و کنسولي، و مکاتبات ديپلماتيک، يا توسط جمعي از کشورها؛ مانند الحاق به يک معاهده ي بين المللي، پذيرش عضويت در يک اتحاديه ي بين المللي، و شرکت در يک کنفرانس بين المللي صورت
مي گيرد.
در زمينه ي روش هاي شناسايي تقسيم بندي ديگر نيز وجود دارد:
شناسايي غير کاملي است که در مورد کشورهاي فاقد ثبات سياسي يا به دليل ملاحظات سياسي خاصي به کار مي رود.
شناسايي کاملي است که درباره ي کشورهاي مستقل و داراي ثبات سياسي اعمال مي شود. شناسايي موقت مي تواند به دايمي تبديل گردد ؛ مثلا اسرائيل در سال 1948 م از سوي آمريکا و انگلستان به طور موقت مورد شناسايي قرارگرفت و به مرور زمان به شناسايي رسمي و دايمي تبديل شد. (9)
آثار حقوقي شناسايي
اثر ديگر شناسايي با توجه به دو نظريه ي «اعلامي» و «ايجادي»، قابل ارزيابي است. بنابر نظريه ي ايجادي، شناسايي يکي از عوامل سازنده شخصيت حقوقي «دولت ـ کشور» به شمار مي رود، اما در ديدگاه اعلامي چنين نيست، بلکه هر کشوري پس از شکل گيري ـ بدون شناسايي رسمي از سوي ديگر کشورها ـ مي تواند وظايف داخلي و خارجي خود را طبق مقررات بين المللي انجام دهد (هر چند در عرصه ي بين المللي مادام که کشورها آن را به رسميت نشناسند، نمي تواند کار مهمي انجام دهد.) (10)
انواع رويکردها درباره ي شناسايي
خاورشناسان بدون توجه به مباني نظري نهاد شناسايي در اسلام، با مطالعه سير تاريخي حکومت مسلمانان در دوره هاي مختلف چنين پنداشته اند که از نظر مسلمانان، کشورهاي بيگانه (غير اسلامي) هيچ گونه مشروعيتي ندارند؛ در نتيجه، شناسايي آنها از لحاظ نظري امکان پذير نيست. اين رويکرد با آغاز حاکميت مسلمانان (در قرن هفتم ميلادي) شروع و تا قرن ها رسميت داشت. براي نخستين بار، مسلمانان در جريان تسخير «وين» در سال 1529 م. به نوعي شناسايي اجباري تن دادند.
آنان مدعي اند که اسلام دين شمشير است و روابط بين المللي و اصل ديپلماسي در جهان اسلام، پديده اي کاملاً ناآشنا و بيگانه مي باشد. براي مثال، منتسکيو مي گويد:
... ديانت اسلام که به زور شمشير بر مردم تحميل شده، چون اساس آن متکي بر جبر و زور بوده، باعث سختي و شدت شده است و اخلاق و روحيات مردم را تند مي کند. (11)
برنارد لوئيس، خاورشناس انگليسي، در اين زمينه مي نويسد:
اسلام خود را تنها دين بر حق، نهايي و جهاني مي شناسد و بر اساس توافق و برتري مسلمانان و کشور اسلامي، سياست گذاري نموده است. اسلام جهان را به دو ناحيه ي «دارالاسلام» و «دارالحرب» تقسيم نموده و بين آن دو حالت جنگ دايمي برقرار ساخته است، تا زماني که جهان را تحت کنترل خود درآورد... حکومت اسلامي همواره بر اين عقيده است که همه ي مردم جهان يا بايد مسلمان شوند، يا خود را براي جنگ با مسلمانان آماده کنند. اين اعتقاد تا زمان شکست امپراتوري عثماني و جريان تسخير «وين» در سال 1529 م. ادامه داشت؛ تنها در اين زمان بود که اصل شناسايي دولت ها از سوي حکومت اسلامي مطرح گرديد، و ايجاد روابط دوستانه و ديپلماسي با جهان غير مسلمان آغاز شد. (12)
مجيد خدوري، مسيحي عراقي الاصل، نيز مي گويد:
هدف اسلام و مسيحيت، ايجاد دين واحد و امپراتوري وسيع جهاني مي باشد، به گونه اي که نه در حال جنگ و نه در حال صلح، ديگر دولت ها (ي بيگانه) را به رسميت نمي شناسد... هدف اسلام از رابطه، جز صعود به پله بعدي و تشکيل حکومت واحد جهاني نيست... اسلام چون از مسلمان کردن همه مردم عاجز بود، فرقه هاي غير مسلماني که خارج از قلمرو اسلامي زندگي مي کردند، به تدريج با آنها رابطه برقرار مي کرد... روابط کشور اسلامي با ديگران بر اساس رضايت طرفين نبوده، بلکه مبتني بر انديشه ي سياسي ـ اخلاقي دولت اسلامي و حاکميت برتر آن و عدم شناسايي ديگران بوده است. (13)
در مجموع، خاورشناسان بر اساس برداشتي که از اسلام دارند، چنين پنداشته اند که شناسايي دولت هاي بيگانه (غير اسلامي) از سوي دولت اسلامي حالت اجباري دارد.
برخي از حقوق دانان مسلمانان معتقدند: شناسايي جوامع و دولت هاي بيگانه (غير مسلمان) به صورت دو فاکتور (موقت و غير رسمي) مانعي ندارد، اما شناسايي دوژوره (رسمي و دايمي) آنها ممنوع است؛ چون با اهداف اسلام سازگاري ندارد. (14)
دررويکرد تفصيلي، دولت ها به سه دسته تقسيم مي شوند: دولت هاي اسلامي، دولت هاي دموکراتيک و دولت هاي غير اسلامي و غير دموکراتيک.مطابق اين نظريه، شناسايي کشورهاي اسلامي از نوع دوژروه ؛ شناسايي دولت ـ کشورهاي مردمي که به لحاظ حقوقي مشروعند، از نوع دو فاکتور (غير رسمي) و شناسايي دولت ـ کشورهاي غير اسلامي و غير مردمي بر اساس اصل ضرورت امکان پذير است. (15)
نويسنده ي ديگري بر اين باور است که:
شناسايي به منظور ايجاد يا بسط روابط سياسي، اقتصادي و فرهنگي، مجاز است، اما شناسايي به معناي مشروعيت بخشيدن به نظام هاي غير اسلامي و غير مردمي ممنوع است. (16)
بعضي از حقوق دانان مسلمان معتقدند که شناسايي دولت ـ کشورهاي بيگانه از نظر اسلام هيچ منعي ندارد. نهاد حقوقي «استيمان» که خاستگاه قرآني دارد، (17) اين اجازه را به دولت اسلامي مي دهد که با کشورهاي ديگر رابطه ي صلح آميز برقرار کند و آنها را به رسميت بشناسد. (18)
مارسل بوازار محقق انيستيتوي عالي ژنو که در زمينه ي اسلام تحقيقاتي داشته، چنين اظهار نظر مي کند:
به عقيده ي محققان جديد اسلامي، اسلام نه تنها در زمينه ي روابط بين المللي نوآوري هايي کرده، بلکه اولين نظام حقوقي منسجم در جهان به شمار مي رود که انديشه شناسايي دوژوره (دايمي و رسمي) را به جوامع سياسي بيگانه عرضه کرده است. اسلام حقوق ملل بيگانه را بر اساس يک تعهد مقدس ـ چه در زمان جنگ و چه در زمان صلح ـ تضمين کرده است. درست است که روزي بايد قانون خدا بر سراسر جهان حاکميت پيدا کند؛ ولي براي تحقق اين هدف بايد از هر گونه وسايل ممکن استفاده کرد، به ويژه وسايل و روش هاي مسالمت آميز. در منشور مدينه اجراي اصل رفتار برابر و مساوات در روابط مسلمانان با ملل بيگانه، صريحاً مورد تصويب قرار گرفته است. (19)
عوامل ابهام ساز در مسئله ي شناسايي
در ذيل به عواملي که موجب ابهام و پيچيدگي اين بحث شده اند اشاره مي شود:
از عواملي که در قضاوت هاي علمي نقش تعيين کننده دارد، دقت در معاني اصطلاحات است. برخي بدون توجه به معناي دقيق شناسايي مدعي شده اند که اسلام چون خود را تنها دين حق، کامل و مشروع مي داند، مشروعيت ساير کشورها را قبول ندارد؛ به همين دليل، آنها را به رسميت نمي شناسد. اين ادعا درصورتي درست است که شناسايي مساوي با تأييد حقانيت و مشروعيت باشد، اما همان گونه که بيان خواهد شد، چنين نيست.
فقه روابط بين الملل اسلام متناسب با مقتضيات زمان به گونه اي که پاسخگوي نيازهاي روابط بين الملل اسلامي باشد، تدوين و تبيين نشده است. از اين رو، طبيعي است که بحث شناسايي نيز در هاله اي از ابهام و پيچيدگي مطرح شود و شبهاتي را نيز موجب گردد.
بعضي چنين پنداشته اند که اسلام در اولين فرصت خواهان برپايي حکومت واحد جهاني است، و جهاد اسلامي نيز به هدف کشورگشايي و تحقق حاکميت اسلام در جهان تشريع شده است. همه ي مسلمانان وظيفه دارند که در اين زمينه تلاش کنند و ديگران را به اسلام دعوت نمايند. در صورت امتناع ديگران از اسلام، چنانچه قدرت بر پيکار دارند، بايد وارد جنگ شوند تا اسلام گسترش يابد. طبيعي است که با چنين رويکردي، شناسايي (به خصوص به شکل دايم و رسمي آن) جايگاهي در نظام حقوقي اسلام نخواهد داشت. ناگزير چنين نظامي نمي تواند ـ جز بر اساس ضرورت و دو فاکتو ـ کشورهاي غير اسلامي را شناسايي کند.
از مهم ترين عواملي که پندار عدم شناسايي از ديگاه اسلام را هماره تقويت کرده، شکاف عميق ميان نظريه و عمل است. متأسفانه عملکرد حاکمان کشورهاي اسلامي (به جز صدر اسلام) به تدريج از مباني اعتقادي اسلام فاصله گرفته، و سياست مبتني بر قدرت و توسعه قلمرو جغرافيايي (در حد امکان) شيوه حکومتي آنها را تشکيل داده است.
بدون شک، يکي از مهم ترين عوامل انحراف يا اشتباه در مسئله ي قضاوت به طور عام، و در بحث «شناسايي» به طور خاص، عدم تفکيک ميان نظريه و عمل است. خاورشناسان، از جمله برنارد لوئيس و مجيد خدوري، و بعضي از حقوق دانان مسلمان به جاي مراجعه به منابع معتبر اسلامي (کتاب و سنت)، بر اساس عملکرد حاکمان کشورهاي اسلامي و پندارهاي مبهم نظري قضاوت کرده اند.
خلاصه منشأ ابهام و انحراف در بحث شناسايي از ديدگاه اسلام که به صورت هاي گوناگون مطرح شده، اين است که از يک سو، مباني فقهي مسئله ي شناسايي و جهاد اسلامي به شکل مدون و کامل بيان نشده و اهداف ارزشمند و انساني جهاد مورد غفلت يا تغافل قرار گرفته است؛ از سوي ديگر، در اثر انحراف حکومت و تبديل خلافت به سلطنت، به تدريج حاکمان کشورهاي اسلامي از اصول حاکم بر روابط بين المللي فاصله گرفتند، و عده اي آگاهانه و يا ناآگاهانه عملکرد حاکمان کشورهاي اسلامي (احياناً بيرون از معيارهاي اسلامي) را ملاک قضاوت قرار دادند. مهم تر از همه، بحث شناسايي بر محور واحدي تمرکز نيافته است.
اسلام و شناسايي بيگانگان
1. مفهوم شناسايي
تبيين دقيق مفهوم شناسايي، از عواملي است که در شفاف سازي بحث نقش تعيين کننده دارد. آيا شناسايي به معناي تأييد حقانيت است يا تصديق يک واقعيت حقوقي؟ در حقوق بين الملل و عرف بين المللي، شناسايي هرگز به معناي تأييد حقانيت و بر حق شمردن رژيم شناخته شده نيست؛ مثلاً شناسايي يک کشور مسلمان از سوي کشور کمونيستي و به عکس، هرگز به معناي بر حق شمردن ايدئولوژي حاکم آنها و اهدافشان نيست. مقصود اين است که کشور شناخته شده، يک پديده ي «سياسي ـ حقوقي» و حايز موجوديت قانوني است و به صورت عضو جامعه بين المللي صلاحيت شناسايي را دارد. اگر شناسايي به اين معنا مراد باشد، شناسايي ساير کشورها از نظر اسلام نه تنها مانعي ندارد، بلکه بهترين راه گسترش اسلام است. اسلام دين حکمت است و برقراري روابط با ديگران و دعوت آنان به توحيد از رسالت هاي اصلي پيامبران و حکومت هاي اسلامي است. البته، شناسايي به معناي تصديق حقانيت کشورهاي غير مسلمان از نظر اسلام پذيرفته نيست.
2. استقلال ملت ها
به رغم برخي برداشت ها، جهاني بودن آيين اسلام تضادي با استقلال و شناسايي ديگر جوامع ندارد. اينکه پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) و مسلمانان وظيفه دارند اين پيام جهاني را به گوش جهانيان برسانند، در حد دعوت است و شيوه ي قرآن اين است:
«ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن» (نحل؛ 125)؛ با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت نما، و با آنها به روشي که نيکوتر است استدلال و مناظره کن.
سيره پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه مي تواند الهام بخش کشورهاي اسلامي باشد. ايشان پس از تأسيس حکومت اسلامي، قراردادهاي متعددي با اقوام و قبايل معاصر خويش منعقد کردند؛ از جمله: منشور مدينه، (20) معاهده ي صلح حديبيه، (21) قرار داد صلح دايمي با نصاراي نجران، (22) پيمان با مسيحيان ايلالا (23) و پيمان با مسيحيان سرزمين سينا. (24) همين طور، نامه ها و سفيراني را نزد حاکمان ديگر کشورها فرستادند. (25) اقدامات مزبور از شناسايي استقلال جوامع و اهتمام پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) به ايجاد و گسترش روابط بين الملل حکايت دارد.
3. روح جهاد
از بررسي آيات در زمينه ي جهاد معلوم مي شود که روح جهاد در اسلام، دفاع است، نه تهاجم. (26) اينکه دستور جهاد پس از هجرت نازل شده، نشان مي دهد که اساس جهاد در اسلام را دفاع تشکيل مي دهد. مسلمانان سيزده سال تمام در مقابل آزار و اذيت مشرکان، زندگي مشقت بار و انواع فشارهاي سياسي ـ اقتصادي در مکه، صبر کردند، تا بلکه دشمن بر سر عقل آيد، اما فايده اي نداشت. از اين رو، پيامبر (صلي الله عليه و آله) با گروهي از مسلمانان به دستور خداوند مهاجرت اختيار کردند.پس از هجرت به مدينه نيز آن وضعيت خصمانه ادامه يافت تا سرانجام آيه ي جهاد براي دفاع از کيان اسلام و مسلمانان بر پيامبر (صلي الله عليه و آله) نازل شد:
«أذن للذين يقاتلون بأنهم ظلموا و ان الله علي نصر هم لقدير» (حج؛ 39)؛ به کساني که جنگ بر آنان تحميل شده، اجازه جهاد داده شد؛ چرا که مورد ستم قرار گرفته اند و خدا بر نصرت آنان قادر است. (27)
مهم تر از همه آنکه لحن آيات جهاد، به گونه اي است که جهاد را نيازمند دليل مي داند؛ مثلاً جهاد براي رفع موانع، (28) حمايت از مظلومان و نجات ملت هاي تحت ستم (29) تشريع شده است. اين امر که جهاد نيازمند دليل است، از اصالت صلح و امنيت و عارضي بودن جنگ حکايت مي کند. (30)
4. صلح جهاني
اسلام طرفدار صلح و امنيت جهاني است. به همين دليل، اصل صلح را به عنوان يک اقدام برتر (31) فرا راه روابط اجتماعي و بين المللي بشر قرار داده، و پيروانش را دعوت به سلم و صلح کرده و از جنگ و خونريزي بر حذر داشته است. توصيه قرآن مجيد اين است:
«و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توکل علي الله انه هو السميع العليم» (انفال: 61)؛ و اگر آنها (دشمنان) تمايلي به صلح نشان دهند، تو نيز از در صلح درآري، و بر خدا توکل کن که او شنوا و داناست.
جواز انعقاد پيمان صلح با کساني که پيش تر سر جنگ داشته اند و اکنون پيشنهاد صلح کنند، بهترين دليل بر صلح طلبي اسلام است. خداوند اجازه تعرض به آنان را نداده است:
«فان اعتزلوکم فلم يقاتلوکم و ألقوا اليکم السلم فما جعل الله لکم عليهم سبيلاً»(نساء: 90)؛ پس اگر آنان (کافران) از شما کناره گيري کرده و با شما پيکار ننمودند، (بلکه) پيشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمي دهد که متعرض آنان شويد.
البته صلح طلبي اسلام هرگز به معناي ناديده گرفتن ضرورت هاي جنگ و جهاد نيست، بلکه قانون جهاد به صورت فرضيه ي الهي مورد تأکيد شارع مقدس است. جهاد براي مقابله با ظالمان، (32) و نجات مظلومان (33) و اهداف ارزشمند ديگر از جايگاه خاصي برخوردار است. (34)
در روايات نيز بر هرگونه تلاش براي تأمين صلح در جوامع انساني تأکيد شده تا آنجا که در حديثي آمده است:
«أجر المصلح بين الناس کالمجاهد في سبيل الله»؛ (35) پاداش کسي که صلح و صفا در ميان مردم ايجاد کند، همچون پاداش مجاهدان در راه خداست.
به نظر مي رسد، جامع ترين و گوياترين بيان را در اين زمينه شهيد مطهري دارد. ايشان با طرح اين پرسش که آيا اسلام دين صلح است يا دين جنگ؟ چنين پاسخ مي دهد:
به قرآن رجوع مي کنيم. در قرآن هم دستور جنگ رسيده، و هم دستور صلح. آيات زيادي راجع به جنگ با کفار و مشرکين داريم؛ و آيات متعددي در باب صلح وارد شده است... پس اسلام دين کدام يک است؟ اسلام نه صلح را به معني يک اصل ثابت مي پذيرد و نه در همه شرايط جنگ را. اصولاً جنگ و صلح در همه جا تابع شرايط است. هدف، اسلام و تأمين حقوق مسلمانان است. اسلام به عنوان دين کامل، تحمل ذلت را اجازه نمي دهد، ولي در عين حال، طرفدار صلح است. تشريع قانون جهاد در اسلام به هدف دفع تجاوز است. (36)
ايشان در مقام مقايسه بين اسلام و مسيحيت اظهار مي دارد:
مي گويند مسيحيت اين افتخار را دارد که هيچ اسمي از جنگ در آن نيست. ما مي گوييم اسلام اين افتخار را دارد که قانون جهاد دارد. مسيحيت که جهاد ندارد؛ چون هيچ چيز ندارد. جامعه و قانون و تشکيلات اجتماعي بر اساس مسيحيت ندارد تا قانون جهاد هم داشته باشد... اسلام يک ديني است که وظيفه و تعهد خودش را اين مي داند که يک جامعه تشکيل بدهد؛ آمده کشور، دولت و حکومت مستقل تشکيل بدهد، رسالتش اصلاح جهان است. چنين ديني نمي تواند بي تفاوت باشد، نمي تواند قانون جهاد نداشته باشد... مسيحيت دايره اش محدود است، و اسلام دايره اش وسيع است. مسيحيت از حدود اندرز تجاوز نمي کند، اما اسلام تمام شئون زندگي بشر را زير نظر دارد؛ قانون اجتماعي دارد، قانون اقتصادي دارد، قانون سياسي دارد... چطور مي تواند قانون جهاد نداشته باشد؟ (37)
5 ـ آزادي عقيده
آزادي عقيده و حق تدين در اسلام اهميت ويژه اي دارد، و چه بسا مقدم بر حق حيات مي شود. جهاد با نفس و شهادت در راه دين براي آزادي عقيده و حق تدين، دليل بر اين اهميت است. با وجود اين، اصل پذيرش دين اجباري نيست و قرآن کريم اکراه در دين را منع کرده:
«لا اکراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» (بقره؛ 256)؛ در پذيرش دين اکراهي نيست؛ (زيرا) راه درست از راه انحرافي روشن شده است.
خداوند در آيه ي ديگري، به پيامبرش چنين توصيه مي کند:
«(پيامبر!) وظيفه ي تو اين است که فرصت تفکر و انديشه را براي بشر فراهم سازي.» (38)
«ادع الي سبيل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي أحسن» (نحل: 125)؛ با حکمت و اندرز نيکو به راه پروردگارت دعوت نما و با آنها به روشي که نيکوتر است، استدلال و مناظره کن.
مردم بايد آگاهانه ايمان بياورند؛ زيرا ايمان اجباري ارزشي ندارد:
«و لو شاء ربک لآمن من في الأرض کلهم جميعاً أفأنت تکره الناس حتي يکونوا مؤمنين» (يونس: 99)؛ اگر پروردگار تو مي خواست، تمام کساني که در زمين هستند (به اجبار) ايمان مي آوردند. آيا تو مي خواهي مردم را اجبار سازي که ايمان بياورند؟ (ايمان اجباري چه سودي دارد؟!)
مرحوم کاشف الغطاء چنين به تشريع ديدگاه اسلام مي پردازد:
حقيقت و گوهر اسلام ايمان و عقيده است و کساني که ادعا مي کنند اسلام با جنگ و شمشير پيام خود را نشر داده و بر ملت ها چيره شده، اشتباه مي کنند. اسلام ايمان و عقيده است و آن با جبر و اکراه حاصل نمي شود، بلکه فقط در برابر حجت و برهان است که تسليم و انقياد ممکن مي شود. قرآن در آيات متعددي اعلام داشته که «اکراه و اجباري در دين وجود ندارد» (39) و اگر اسلام شمشير به کار مي برد، براي در هم کوباندن ستم گران و برداشتن شر آنها از سر ملت هاست؛ همان ستم گراني که به حجت و برهان گردن نمي نهند. اسلام از زور براي رفع موانع از سر راه آزادي و آگاهي ملت ها استفاده مي کند. (40)
چون دين با حقيقت انسان ارتباط دارد و فقط در باورهاي قلبي خلاصه نمي شود، داشتن دين و نداشتن آن يکسان نيست، چنان که دين حقيقي با دين خرافي فرق مي کند. در اين رويکرد، آزادي در پذيرش هر نوع عقيده و انجام هر گونه رفتار ديني مستلزم هرج و مرج و تعارض اجتماعي است که از نظر عقل و شرع مردود است. (41)
6. بيگانگان از نظر اسلام
بيگانگان در يک تقسيم بندي، به گروه هاي ذيل تقسيم مي شوند. (42)
الف. اهل ذمه: اهل ذمه اقليت هاي ديني هستند که در سرزمين اسلام با انعقاد قرار داد ذمه، تابعيت حکومت اسلامي را مي پذيرند و در کنار مسلمانان به صورت شهروند زندگي مي کنند. (43) حکومت اسلامي متعهد است جان، مال و ناموس آنها را حفظ کند، و از حقوق آنان دفاع نمايد. آنها موظفند به حکومت اسلامي ماليات (جزيه) پرداخت نمايند. اسلام به دليل احترام خاصي که به پيامبران الهي دارد، براي پيروان آنها نيز امتياز ويژه اي قايل است. (44)
ب. بيگانگان بي طرف: جوامع و کشورهايي که مزاحمتي براي مسلمانان ندارند و شيوه ي اعتزال و بي طرفي را برگزيده اند، بيگانگان بي طرف محسوب مي شوند. مسلمانان موظفند اصول انساني و اخلاقي را در مورد آنان رعايت کنند و حق تعرض به آنان را ندارند. قرآن کريم مي فرمايد: «فان اعتزلوکم فلم يقاتلوکم و ألقوا اليکم السلم فما جعل الله لکم عليهم سبيلاً» (نساء: 90)؛ پس اگر از شما کناره گيري نموده و با شما پيکار ننمودند، (بلکه) پيشنهاد صلح کردند، خداوند به شما اجازه نمي دهد که متعرض آنان شويد.
ج. بيگانگان معاهد: «بيگانگان معاهد» به آن دسته از کشورها و جوامعي گفته مي شود که با انعقاد پيمان هاي صلح و عقد استيمان، با مسلمانان رابطه دارند و تعهداتي را به طور مستقيم يا غير مستقيم (از طريق سازمان هاي بين المللي در شرايط فعلي) نسبت به يکديگر محترم مي شمارند. تعهدات بين المللي بر اساس اصل احترام متقابل، الزام آور است. مادام که آنان به پيمانشان وفادار بمانند، مسلمانان نيز موظف به رعايت تعهدات هستند. (45) در تعريف «امان» گفته شده:
امان کلام و يا چيزي در حکم کلام است که در پاسخ به درخواست بيگانه ارائه مي شود و سلامت جاني و مالي او را تضمين مي کند. (46)
به بيان ديگر، عقد استيمان قرار داد کسب جواز ورود به کشورهاي اسلامي و احراز امنيت براي غير مسلمانان است. مشروعيت اين نوع قرار داد مورد اتفاق است(47) و روايات متعددي بر آن دلالت دارند. (48)
د. بيگانگان حربي: کافراني که همواره با اسلام سر ستيز داشته و به طور مستقيم يا غير مستقيم، در حال جنگ با اسلام قرار دارند و مزاحم مسلمانان هستند، در فقه اسلامي بيگانگان حربي ناميده مي شوند. دستور اسلام مبارزه دايم و پيگير مسلمانان با اين دسته از بيگانگان است. قرآن کريم درباره آنان مي فرمايد:
«فان لن يعتزلوکم و يلقوا اليکم السلم و يکفوا أيديهم فخذوهم و اقتلوهم حيث ثقفتموهم و إولئکم جعلنا لکم عليهم سلطاناً مبيناً» (نساء: 91)؛ اگر (بيگانگان) از درگيري با شما کنار نرفتند و پيشنهاد صلح نکردند و دست از شما نکشيدند، آنها را هر جا يافتيد اسير کنيد و يا به قتل برسانيد.آنها کساني هستند که ما براي شما تسلط آشکاري نسبت به آنان قرار داديم.
روابط با بيگانگان (به جز کفار حربي) از طريق انعقاد قراردادهاي بين المللي ـ خاص يا عام ـ مانعي ندارد. هر چند در فقه اسلامي شناسايي با اين عنوان مورد بحث واقع نشده، اما وقتي فقها از قراردادهايي نظير استيمان، عهد صلح (هدنه)، عقد ذمه، قرار داد حکميت، و ساير قراردادهاي مالي بحث به ميان مي آورند، به طور ضمني صلاحيت بيگانگان براي انعقاد قراردادهاي مزبور را پذيرفته اند. پيمان هايي که بين حکومت اسلامي و بيگانگان درصدر اسلام منعقد شده است، از نوعي شناسايي آنها حکايت مي کند، به خصوص که بيشتر فقها معتقدند:
ادله عهد صلح (هدنه) مطلق است. محدود بودن صلح حديبيه به مدت ده سال، اين اطلاق را تقييد نمي کند؛ زيرا ممکن است در آن زمان، مصلحت چنين اقتضا مي کرده است. (49)
ملاک شناسايي بيگانگان
«قل يا أهل الکتاب تعالوا الي کلمه سواء بيننا و بينکم ألا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا أرباباً من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوا بأنا مسلمون» (آل عمران: 64)؛ بگو: اي اهل کتاب ! بياييد به سوي سخني که ميان ما و شما يکسان است؛ که جز خداوند يگانه را نپرستيم و چيزي را همتاي او قرار ندهيم؛ و بعضي از ما بعضي ديگر را ـ غير از خداي يگانه ـ به خدايي نپذيرد. هر گاه (از اين دعوت) سر باز زنند، بگوييد: گواه باشيد که ما مسلمانيم.
اين موضع، در زماني از جانب اسلام مطرح شد که ديگر ملت ها (حتي پيروان اديان الهي) کمترين حقوقي براي مخالفان عقيده اي خود قايل نبودند و آنان را محکوم به فنا مي دانستند.
با توجه به منابع اسلامي، از نظر اسلام شناسايي بيگانگان امري پذيرفته است. معيار شناسايي و برقراري روابط با بيگانگان، عملکرد آنان است. بزرگان دين بر اساس کتاب و سنت، ملاک شناسايي بيگانگان را بيان کرده اند: محمد حسين کاشف الغطاء در اين زمينه مي نويسد:
«الميزان المعدل الذي وضعه لنا في معاملتنا مع الدول الخارجيه و الامم الاجنبيه حيث يقول عز شأنه: «لا ينهاکم الله عن الذين لم يقاتلوکم في الدين و لم يخرجوکم من ديارکم أن تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين انما ينهاکم الله عن الذين قاتلوکم في الدين و أخرجوکم من ديارکم و ظاهروا علي اخراجکم أن تولوهم و من يتولهم فأولئک هم الظالمون» (ممتحنه: 8 و 9)»؛ ملاک واقع بينانه اي که قرآن در چگونگي روابط با دولت هاي خارجي و ملل بيگانه قرار داده، چنين است: خداوند شما را از نيکي کردن و رعايت عدالت نسبت به کساني که در امر دين با شما پيکار نکردند، و شما را از خانه و ديارتان بيرون نراندند، نهي نمي کند؛ چرا که خداوند عدالت پيشگان را دوست دارد. تنها شما را از دوستي با کساني نهي مي کند که در امر دين با شما پيکار کردند و شما را از خانه هايتان بيرون راندند يا به بيرون راندن شما کمک کردند و هر کس با آنان رابطه ي دوستي داشته باشد، ظالم و ستمگر است. (50)
از آيات شريفه اي که مرحوم کاشف الغطاء به آن استناد جسته، يک اصل اساسي در زمينه يچگونگي رابطه ي مسلمانان با غير مسلمانان استفاده مي شود؛ اصلي که در همه زمان ها ثابت است. بر اساس آن، دولت اسلامي موظف است در برابر هر گروه و هر کشوري که موضع خصمانه داشته باشند و بر ضد اسلام و مسلمانان قيام کنند، يا دشمنان اسلام را ياري دهند قاطعانه بايستد، و هرگونه رابطه و دوستي را با آنها قطع کند.
اما اگر آنها در عين کافر بودن نسبت به اسلام و مسلمانان بي طرف بمانند و يا به ايشان تمايل داشته باشند، مسلمانان مي توانند با آنها رابطه دوستانه برقرار سازند. البته ارتباط با آنان نبايد زمينه ي نفوذ و يا سلطه آنها را فراهم کند. معيار شناسايي و برقراري روابط با بيگانگان وضع فعلي آنهاست. امام خميني (قدس سره) با تکيه بر سيره ي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) مي گويد:
ما بايد همان گونه که در صدر اسلام پيامبر (صلي الله عليه و آله) سفير به اين طرف و آن طرف مي فرستاد که روابط درست کند، عمل کنيم؛ و نمي توانيم بنشينيم و بگوييم که با دولت ها چه کار داريم؛ اين بر خلاف عقل و بر خلاف شرع است. ما بايد با همه رابطه داشته باشيم؛ تنها چند تا استثنا مي شود که الآن با آنها رابطه نداريم؛ اما اين معنايش اين نيست که با هيچ دولتي نبايد رابطه داشته باشيم، هيچ عقل انساني اين را نمي پذيرد؛ چون معنايش شکست خوردن، فنا و مدفون شدن است تا آخر. و ما بايد با دولت ها و ملت ها رابطه پيدا کنيم و آنها را که مي توانيم ارشاد کنيم، و از آنهايي که نمي توانيم ارشاد کنيم، سيلي نخوريم. (51)
ايشان در جاي ديگر با تکيه بر معيار اصيل قرآني مي گويد:
تمام کشورها اگر احترام ما را حفظ کنند، ما هم احترام متقابل را حفظ خواهيم کرد؛ و اگر دولت ها و کشورها بخواهند به ما تحميلي بکنند، از آنها قبول نخواهيم کرد، نه ظلم به ديگران مي کنيم و نه زير بار ظلم ديگران مي رويم. (52)
اين همان اصل روشن قرآني است که مي فرمايد:
«لا تظلمون و لا تظلمون» (بقره: 279)؛ نه ستم کنيد و نه بر شما ستم وارد شود.
شهيد مطهري نيز در اين باره مي نويسد:
مسلمانان مي توانند بر اساس مصالح عاليه اسلامي با کشورهاي مشرک، قرارداد صلح و پيمان عدم تعرض منعقد نمايند و يا در موضوع خاصي پيمان ببندند. (53)
در واقع، ايشان امر شناسايي را مسلم فرض کرده است؛ چون انعقاد قرار داد، فرع بر شناسايي است.
اعترافات دانشمندان غير مسلمان
واگلري، استاد ادبيات عرب و تاريخ تمدن اسلامي در دانشگاه «ناپل» ايتاليا چنين مي گويد:
ما در اين کتاب (قرآن) مخزن ها و ذخايري از علوم مي بينيم که ظرفيت و استعداد باهوش ترين اشخاص و بزرگترين فيلسوفان و قو يترين مردان قانون و سياست است. ما را شگفتي و حيرت از ديني است که نه تنها نظريه اي را دنبال مي کند که با نيازمندي هاي بشر سازگار است و شريعتي را ايجاد مي کند که از عالي ترين قوانين تشکيل مي شود و انسان مي تواند در پناه آن زندگي کند، بلکه از اين حدود نيز گام را فراتر مي نهد و فلسفه حيات را نيز عرضه مي دارد... شريعت که به منزله ي قانون اسلامي به شمار مي رود فقط از آداب و تشريفات شکل نمي گيرد، بلکه تمام مظاهر حيات اجتماعي و شخصي نيز از احکام آن پيروي مي کند. (54)
ويل دورانت نيز مي گويد:
اسلامي طي پنج قرن (از سال 81 تا 597 هـ . ق / 700 تا 1200 م) از لحاظ نيرو و نظم، بسط قلمرو حکومت، تصفيه اخلاق و رفتار، سطح زندگاني، وضع قوانين منصفانه انساني، تساهل ديني، دانشوري، علم طب و فلسفه، پيشاهنگ جهان بود... چنان به نظر مي رسد که مسلمانان، شريف تر از مسيحيان بوده اند؛ پيمان ها را بهتر رعايت مي کردند؛ نسبت به مظلومان رحيم تر بودند و در تاريخ به ندرت دست به آن نوع وحشي گري هايي زدند که مسيحيان در هنگام تسلط بر بيت المقدس (493هـ . ق / 1099 م) مرتکب شدند. (55)
وي همچنين تأکيد مي کند:
اسلام در جهان مسيحي نفوذ گوناگون بسيار داشت. اروپاي مسيحي، غذاها، شربت ها و دارو و درمان، اسلحه، استفاده از نشان هاي مخصوص خانوادگي، سليقه و انگيزه ي هنري، ابزار فنون صنعت و تجارت، و قوانين راه هاي دريايي را از اسلام فرا گرفت و غالباً کلمات آن را نيز از مسلمانان اقتباس کردند. (56)
گوستاولوبون مي گويد:
ما در تاريخ ملتي را سراغ نداريم که مانند اعراب و مسلمانان به اين اندازه در ديگران تأثير داشته باشند؛ زيرا تمام ملت هايي که به نحوي با آنها ارتباط پيدا کردند، تمدن آنان را پذيرفتند. (57)
جرج برنارد شاو انگليسي با اينکه کمتر آييني از حمله و انتقاد او در امان مانده است، درباره ي اسلام مي گويد:
يکي از علت هايي که اسلام را مورد قبول همگان قرار داده، طرف داري جدي آن از حقوق انسان است. اسلام در اين زمينه آن قدر قوي است که نظير ندارد. يونان، روم و ممالک پيشرفته امروز، اروپا و آمريکا نمي توانند در اين جهت با اسلام برابري کنند. من چنين پيش بيني مي کنم و هم اکنون نيز آثار آن پيداست که ايمان محمد (صلي الله عليه و آله) مورد قبول اروپاي فردا خواهد بود. (58)
مارسل بوآزار، محقق انستيتوي عالي «ژنو» هم مي گويد:
روش سياسي و اصول حقوقي اسلام در قرون وسطا، دست مايه ي فلاسفه و حقوق دانان غرب در تدوين ضوابط و قوانين مربوط به عدالت اجتماعي و ضمانت حقوقي مستضعفان در برابر مستکبران بوده است. به جرئت مي توان گفت که شريعت اسلام، بنيانگذار جهاني حقوق بين الملل در جهان است. (59)
وي تأکيد مي کند:
ما هرگز نمي خواهيم تأثير فلسفه فينيقي، يوناني، يهودي، و حتي مسيحيت را در اين زمينه مورد ايراد قرار بدهيم، اما عينيت تاريخي و عدالت معمولي ايجاب مي کند که بگويم تمدني که فرهنگ مديترانه اي را در قرون وسطا به مدت هفتصد سال زير نفوذ قرار داد، تمدن اسلامي بود، مگر ابن رشد و ابن سينا مانند بسياري ديگر استادان انديشه نسل متعدد اروپايي نبودند؟ (60)
در تأثير اسلام بر روابط بين الملل، همين بس که افرادي مانند ولتر، روسو، لوتر و همه ي آزادي خواهاني که در نهضت ديني و اصلاحات اجتماعي اروپا نقش داشته اند، الگويشان را از نظام حاکم بر جامعه ي اسلامي گرفته اند و کوشيده اند در قبال انگزيسيون (محکمه تفتيش عقايد) آزادي موجود در جامعه ي اسلامي را حاکم سازند.(61)
نتيجه گيري
شناسايي از مباحث مهم و چالش برانگيز حقوق بين الملل اسلامي به شمار مي رود. انديشه يجهاني بودن اسلام، تشريع قانون جهاد به هدف رفع موانع گسترش حاکميت توحيدي در گستره ي جهان، تقسيم جهان به دو ناحيه ي «دارالاسلام» و «دارالکفر» از يک سو؛ و عدم تبيين دقيق فقه روابط بين الملل اسلام، برداشت نادرست از جهاد اسلامي، و فاصله گرفتن عملکرد حاکمان کشورهاي اسلامي از اصول اسلام از سوي ديگر، بحث شناسايي از ديدگاه اسلام را در هاله اي از ابهام قرار داده است. بعضي از خاورشناسان آگاهانه يا ناآگاهانه به جاي مراجعه به منابع معتبر اسلامي بر مبناي وقايع تاريخي ـ احياناً خارج از دستورات اسلامي ـ به قضاوت نشسته و چنين پنداشته اند که اسلام ساير کشورها را به رسميت نمي شناسد و اصل ديپلماتيک و روابط بين الملل در اسلام امري کاملاً ناشناخته است.
به رغم پندار برخي از خاورشناسان، اسلام دين منطق و حکمت است. واقع گرايي از ويژگي هاي اين دين مبين به شمار مي رود. هدف اسلام گسترش توحيد در اقصا نقاط عالم است. دعوت به آيين توحيدي بر اساس حکمت، موعظه و اندرز و جدال احسن در سر لوحه يدستورات حيات بخش اسلام قرار دارد.
اسلام دين صلح است؛ آيات، روايات و سيره ي رفتاري پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و پيشوايان دين گواه بر مدعاست. فلسفه تشريع جهاد نيز تأمين امنيت و صلح در ابعاد گوناگون زندگي (داخلي و بين المللي) بشر است. رهايي مستضعفان جهان، برداشتن موانع گسترش حاکميت اسلام و در يک کلام، رفع فتنه از عالم از اهداف ارزشمند جهاد اسلامي است که با تحقق آنها به طور قطع امنيت و صلح جهاني نيز تأمين خواهد شد.
اسلام دين حق است، اما حقانيت اسلام هرگز به معناي تحميل آن بر ديگران نيست؛ چرا که دين حق اکراه بردار نيست. وظيفه پيامبران الهي و مسلمانان وظيفه شناس فراهم سازي زمينه ي تفکر و انديشيدن است تا مردم آگاهانه اسلام را اختيار نمايند. به همين دليل، آزادي عقيده و حق تدين در اسلام از اهميت خاصي برخوردار است و شهادت در راه دفاع از دين حق بالاترين افتخار است.
اسلام دين جهاني است و براي هدايت همه ي انسان ها تشريع شده است. تحقق حاکميت توحيدي در جهان آرمان هر مسلمان است، اما واقعيت هاي موجود جامعه ي بين الملل و استقلال جوامع را نمي توان ناديده گرفت. بدين سان، اصل شناسايي و داشتن روابط با ديگران بر اساس کتاب و سنت و سيره ي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و پيشوايان دين، امري است پذيرفته که محدود به زمان و مکان خاص هم نمي باشد. منظور از شناسايي هرگز تأييد حقانيت و مشروعيت يک نظام سياسي نيست، بلکه تصديق يک واقعيت حقوقي در سرزمين معين است. کشورهاي اسلامي مي توانند بر اساس اصل احترام متقابل و اصل مقابله به مثل، کشورهاي بيگانه را به رسميت بشناسند و يا از شناسايي آنها خودداري کنند. اهتمام اسلام در برقراري روابط به اندازه اي است که مي توان پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله) را از بنيان گذاران حقوق بين الملل به شمار آورد.
پي نوشت :
1.Recognation.
2 ـ بقره: 213 / يونس: 19.
3 ـ رابرت بلدسو، بوسلاو بوسچک؛ فرهنگ حقوق بين الملل، ترجمه ي عليرضا پارسا، تهران، قومس، 1375، ص 62.
4 ـ اين تعريف در اجلاسيه بروکسل (1963 م) از سوي آن مؤسسه ارائه گرديد: دائره المعارف حقوق بين الملل، ص 718، ش 7) به نقل از: محمد صفدري، حقوق بين الملل عمومي، به کوشش احمد هوشنگ شريفي، چ دوم، تهران، ابوريحان، 1342، ج 2، ص 57.
5 ـ مؤسسه حقوق بين الملل در قطعنامه ي 1963 م، بر اختياري بودن شناسايي صحه گذاشته است.
6 ـ محمدرضا ضيايي بيگدلي، حقوق بين الملل عمومي، تهران، گنج دانش، 1375، ص 211.
7. De facto.
8. De jure.
9 ـ رابرت بلدسو، پيشين، ص 67 ـ 68.
10 ـ اين نظريه به وسيله ي ژرژسل فرانسوي مطرح شد و در سال 1936 مورد تأکيد جامعه بين الملل قرار گرفت.
11 ـ منتسکيو، روح القوانين، ترجمه ي علي اکبر مهتدي، تهران، امير کبير، 1362، ص 670.
12 ـ برنارد لوئيس، نخستين مسلمانان در اروپا، ترجمه ي م. قايد، تهران، نشر مرکز، 1374، ص 82 / حميد بهزادي، «اصول روابط بين الملل و تحولات آن در اسلام» مجله ي دانشکده حقوق و علوم سياسي، ش 12 (زمستان 1351)، تهران، دانشگاه تهران، ص 130.
13 ـ مجيد خدوري، جنگ و صلح در قانون اسلام، ترجمه ي غلامرضا سعيدي، اقبال، 1355 ؛ ص 72 ـ 73.
14 ـ محمد رضا ضيائي بيگدلي، اسلام و حقوق بين الملل عمومي، چ دهم، تهران، گنج دانش، 1375، ص 86 .
15 ـ خليل خليليان، حقوق بين الملل اسلامي، چ ششم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1377، ص 185 ـ 187.
16 ـ عباسعلي عميد زنجاني، فقه سياسي، چ دوم، تهران، اميرکبير، 1373، ج 3، ص 341.
17 ـ «و ان احد من المشرکين استجارک فأجره حتي يسمع کلام الله ثم يبلغه مأمنه ذلک بانهم قوم لا يعلمون» (توبه: 6).
18 ـ احمد رشيد، اسلام و حقوق بين الملل عمومي، ترجمه ي حسين سيدي، تهران، دانشگاه تهران، 1353، ص 69.
19 ـ مارسل بوازار، اسلام در جهان امروز، ترجمه ي مسعود محمدي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1369، ص 255 ـ 267.
20 ـ محمد بن هشام، السيره النبويه، بيروت، داراحيا ء التراث العربي، 1985، ج 2، ص 147 ـ 150.
21 ـ همان، ج 3، ص 331 ـ 334.
22 ـ احمد بلاذري، فتوح البلدان، ترجمه ي محمد توکل، نشر نقره، 1367، ص 99.
23 ـ محمد بن هشام، سيره ي رسول الله، ترجمه و انشا: اسحاق بن محمد همداني، تصحيح اصغر مهدوي، چ دوم، تهران، خوارزمي، 1361، ج 2، ص 947.
24 ـ همان، ص 902.
25 ـ عزالدين ابن اثير، الکامل في التاريخ، ط. الرابعه، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1414، ج 1، ص 591 ـ 594 / علي احمدي ميانجي، مکاتب الرسول، تهران، دارالحديث الثقافيه، 1419، ج 2، ص 315 ـ 508.
26 ـ سيد محمد حسيني طباطبائي، ترجمه تفيسر الميزان، قم، اسلامي، ج 2، ص 99 ذيل آيه ي 190 سوره ي بقره / مرتضي مطهري، مجموعه آثار، تهران، صدرا، 1378، ج 20، ص 240.
27 ـ از کساني که تصريح کرده اند که اين آيه اولين آيه جهاد است، طبرسي در مجمع البيان، علامه طباطبائي در تفسير الميزان، و بوسويي در روح البيان، علامه مشهدي در کنز الدقايق و آلوسي در روح المعاني در ذيل آيه مزبور است. به نقل از: ناصر مکارم شيرازي و همکاران، پيام قرآن، قم، مطبوعاتي هدف، 1373، ج 10، ص 333.
28 ـ انفال: 39.
29 ـ نساء: 75.
30 ـ سيد محمد حسين طباطبائي، پيشين، ج 2، ص 99 / مرتضي مطهري، پيشين، ج 20، ص 240.
31 ـ «و الصلح خير» (نساء: 128)
32 ـ حج: 39.
33 ـ نساء: 75.
34 ـ عبدالحکيم سليمي، نقش اسلام در توسعه حقوق بين الملل، قم، مؤسسه ي آموزشي و پژوهشي امام خميني (ره)، 1382، ص 170 ـ 180.
35 ـ ناصر مکارم شيرازي و همکاران، پيشين، ج 10، ص 371.
36 ـ مرتضي مطهري، سيري در سيره ي ائمه ي اطهار (عليهم السلام)، تهران، صدرا، 1368، ص 77 ـ 78.
37 ـ مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ص 222 ـ 223.
38 ـ اعراف: 157.
39 ـ بقره: 256 / يونس: 99 / کهف: 29 / زمر: 14 و 15.
40 ـ کاشف الغطاء در پاسخ به ايوانزها يکنيزه نايب رئيس جمعيت دوستداران خاورميانه وقت آمريکا در همايش «همکاري اسلام و مسيحيت در مبارزه با ماديگرايي» به تشريح ديدگاه اسلام پرداخته است. (ر. ک. محمد حسين کاشف الغطاء، المثل العليا في الاسلام لافي بحمدون، بيروت، دارالغدير للطباعه، ص 43).
41 ـ عبدالحکيم سليمي، پيشين، ص 311 ـ 312.
42 ـ ناصر مکارم شيرازي و همکاران، پيشين، ص 401.
43 ـ محمد بن حسن نجفي، جواهر الکلام، چ هفتم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 21، ص 227.
44 ـ محمد بن حسن الطوسي، المبسوط في فقه الاماميه، چ دوم، تهران، المکتبه المرتضويه، 1378، ج 2، ص 36.
45 ـ مائده: 1 / توبه: 4 / نحل: 91.
46 ـ زين العابدين الجبعي العاملي، الروضه البهيه في شرح اللمعه الدمشقيه، چ سنگي، ج 1، ص 259.
47 ـ محمد حسن نجفي، پيشين، ج 21، ص 92 ـ 110.
48 ـ شيخ حر عاملي، وسائل الشيعه، بيروت، داراحياء التراث العربي، ج 11، ابواب جهاد العدو، ب 20، ح 1، 2، 3، 4 و 6.
49 ـ محمد حسن نجفي، پيشين، ج 21، ص 299.
50 ـ محمد حسين کاشف الغطاء، پيشين، ص 48.
51 ـ امام خميني، صحيفه نور، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1368، ج 19، ص 73.
52 ـ همان، ج 13، ص 31.
53 ـ مرتضي مطهري، مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي، قم، صدرا، ص 232.
54 ـ لوراواکچيا واگلري، پيشرفت سريع اسلام، چ دوم، ترجمه ي غلامرضا سعيدي، تهران، انتشار، 1344، ص 53.
55 ـ ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه ي ابوالقاسم پاينده و ديگران، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371، ج 4، ص 432.
56 ـ همان، ص 433.
57 ـ گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه ي سيد هاشم حسيني، تهران، کتابفروشي اسلاميه،1347، ص 701.
58 ـ هادي خسرو شاهي، اسلام دين آينده ي جهان، انتشارات نسل جوان، 1351، ص 28 ـ 29.
59 ـ مارسل بوازار، اسلام و حقوق بشر، ترجمه ي محسن مؤيدي، ص 105.
60 ـ همان، ص 102.
61 ـ احمد رشيد، اسلام و حقوق بين الملل عمومي، ترجمه ي حسين سيدي، تهران، دانشگاه تهران، 1353، ج 1، ص 9.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}