شناخت مختصرى از زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام) – (2)
شناخت مختصرى از زندگانى امام على بن موسى الرضا (علیهما السلام) – (2)
هنگامى امام رضا ـ عليه السلام ـ وليعهدى ماءمون را پذيرفت كه ديد اگر امتناع ورزد, نه تنها جان خويش را به رايگان از دست مى دهد, بلكه علويان و دوستداران حضرت نيز همگى در معرض خطر واقع مى شوند.
بر امام لازم بود كه جان خويشتن و شيعيان و هواخواهان را از گزندها برهاند, زيرا امت اسلامى به وجود آنان و آگاهى بخشيدنشان نياز بسيار داشت . اينان بايستى باقى مى ماندند تا براى مردم چراغ راه و رهبر و مقتدا در حل مشكلات و هجوم شبهه ها باشند.
آرى , مردم به وجود امام و دست پروردگان وى نياز بسيار داشتند, چه , در آن زمان موج فكرى و فرهنگى بيگانه اى بر همه جا چيره شده و در قالب بحثهاى فلسفى و ترديد نسبت به مبادى خداشناسى , ارمغان كفر و الحاد مى آورد؟ ازينرو بر امام لازم بود كه بر جاى بماند و مسئوليت خويش را در نجات امت به انجام برساند و ديديم كه امام نيز ـ با وجود كوتاه بودن دوران زندگيش پس از وليعهدى ـ چگونه عملاً وارد اين كار زار شد.
حال اگر او با رد قاطع و هميشگى وليعهدى , هم خود و هم پيروانش را به دست نابودى مى سپرد, اين فداكارى معلوم نيست همچون شهادت حياتبخش و گرهگشاى سيد شهيدان گرهى از كار بستهء امت مى گشود. علاوه بر اين , نيل به مقام وليعهدى ي اعتراف ضمنى از سوى عباسيان به شمار مى رفت دائر بر اين مطلب كه علويان نيز در حكومت سهم شايسته اى دارند.
ديگر از دلائل قبول وليعهدى از سوى امام آن بود كه مردم خاندان پيامبر 9را در صحنهء سياست حاضر بيابند و به دست فراموشيشان نسپارند, و نيز گمان نكنند كه آنان ـ همان گونه كه شايع شده بود ـ فقط علما و فقهايى هستند كه در عمل هرگز به كار ملت نمى آيند. شايد امام نيز در پاسخى كه به سوءال <ابن عرفه > داد, نظر به همين مطلب داشت . ابن عرفه از حضرت پرسيد:
ـ اى فرزند رسول خدا! به چه انگيزه اى وارد ماجراى وليعهدى شدى ؟
امام پاسخ داد: به همان انگيزه اى كه جدم على ـ عليه السلام ـ را وادار به ورود در شورا نمود (29.
گذشته از همهء اينها, امام در ايام وليعهدى خويش چهرهء واقعى ماءمون را به همه شناساند و با افشا ساختن نيت و هدفهاى وى در كارهايى كه انجام مى داد, هرگونه شبهه و ترديدى را از ذهن مردم زدود.
اينها كه گفتيم هرگز دليلى بر ميلى باطنى امام براى پذيرفتن وليعهدى نمى باشد, بلكه همان گونه كه حوادث بعدى اثبات كرد, او مى دانست كه هرگز از دسيسه هاى ماءمون و دار و دسته اش در امان نخواهد بود و گذشته از مقام , جانش نيز از آسيب آنان محفوظ نخواهد ماند. امام بخوبى در مى كرد كه ماءمون به هر وسيله اى كه شده در مقام نابودى وى ـ جسمى يا معنوى ـ برخواهد آمد.
تازه اگر هم فرض مى شد كه ماءمون هيچ نيت شومى در دل ندارد, چنانكه گفتيم با توجه به سن امام اميد زيستنش تا پس از مرگ ماءمون بسيار ضعيف مى نمود. پس اينها هيچ كدام براى توجيه پذيرفتن وليعهدى براى امام كافى نبود. از همهء اينها كه بگذريم و فرض را بر اين بگذاريم كه امام اميد به زنده ماندن تا پس از درگذشت ماءمون را نيز مى داشت , ولى برخوردش با عوامل ذى نفوذى كه از شيوهء حكمرانى وى خشنود نبودند, حتمى بود. همچنين توطئه هاى عباسيان و دار و دسته شان و بسيج همهء نيروها و ناراضيان اهل دنيا بر ضد حكومت امام كه برنامه اش اجراى احكام خدا به شيوهء جدش پيامبر (ص ) و على ـ عليه السلام ـ بود, امام را با مشكلات زيانبارى روبرو مى ساخت .
فقط اتخاذ موضع منفى درست بود با توجه به تمام آنچه گفته شد درمى يابيم كه براى امام ـ عليه السلام ـ طبيعى بود كه انديشه ء رسيدن به حكومت را از چنين راهى پر زيان و خطر از سر به دركند, چه , نه تنها هيچ ي از هدفهاى وى را به تحقق نمى رساند, بلكه بر عكس سبب نابودى علويان و پيروانشان همراه با هدفها و آمالشان نيز مى گرديد.
بنابراين , اقدام مثبت در اين جهت ي عمل انتحارى و بى منطق قلمداد مى شد.
حال با توجه به اينكه امام رضا ـ عليه السلام ـ در پذيرفتن وليعهدى از خود اختيارى نداشت و نمى توانست اين مقام را وسيلهء رسيدن به اهداف مقدّس خويش قرار دهد, و از سويى هم امام نمى توانست ساكت بنشيند و در برابر اقدامات دولتمردان چهرهء موافق نشان بدهد, پس بايستى برنامه اى بريزد كه در جهت خنثى كردن توطئه هاى ماءمون پيش برود (30.
امام رضا ـ عليه السلام ـ به صورتهاى گوناگونى براى خنثى كردن توطئه هاى ماءمو موضع گرفت كه ماءمون آنها را قبلاً به حساب نياورده بود. اين اين موضعگيريها:
نخستين موضعگيرى امام تا وقتى كه در مدينه بود از پذيرفتن پيشنهاد ماءمون خود دارى كرد و آنقدر سرسختى نشان داد تا بر همگان معلوم بدارد كه ماءمون به هيچ قيمتى از او دست بردار نمى باشد. حتى برخى از متون تاريخى به اين نكته اشاره كرده اند كه دعوت امام از مدينه به مرو با اختيار خود او صورت نگرفت و اجبار محض بود.
اتخاذ چنين موضع سرسختانه اى براى آن بود كه ديگران بدانند كه امام دستخوش نيرنگ ماءمون قرار نمى گيرد و بخوبى به توطئه و هدفهاى پنهانيش آگاهى دارد. با اين شيوه امام توانسته بود ش مردم را پيرامون آن رويداد برانگيزد
موضعگيرى دوم بر رغم آنكه ماءمون از امام خواسته بود كه از خانواده اش هركه را كه مى خواهد همراه خويش به مرو بياورد, ولى امام با خود هيچ كس حتى فرزندش جواد ـ عليه السلام ـ را هم نياورد, در حالى كه آن ي سفر كوتاه نبود, بلكه سفر و ماءموريتى بس بزرگ و طولانى بود كه مى بايست امام طبق گفتهء ماءمون رهبرى امت اسلامى را به دست بگيرد.
موضعگيرى سوم در ايستگاه نيشابور, امام با نماياندن چهرهء محبوبش براى دهها و بلكه صدها هزار تن از مردم استقبال كننده , روايت زير را خواند:
خداوند متعال مى فرمايد: كلمهء توحيد (لا اِلهَ اِلاّ اللّه ) دِژِ منست , و هر كس به دِژِ من داخل شود از كيفرم مصون مى ماند.
در آن روز اين حديث را حدود بيست هزار نفر به محض شنيدن از زبان امام نوشتند. جالب توجه آنكه مى بينيم امام در آن شرائط هرگز مسائل فرعى دين و زندگى مردم را عنوان نكرد, از نماز و روزه و اين قبيل مطالب چيزى را گفتنى نديد و نيز مردم را به زهد در دنيا و امثال آن تشويق نكرد. و با آنكه داشت به ي سفر سياسى به مرو مى رفت هرگز مسائل سياسى يا شخصى خويش را با مردم در ميان ننهاد.
به جاى همهء اينها, امام به عنوان رهبر حقيقى مردم توجه همگان را به مسئله اى معطوف كرد كه مهمترين مسائل در زندگى حال و آينده شان به شمار مى رفت .
آرى , امام در آن شرائط حساس فقط بحث <توحيد> را پيش كشيد, چه , توحيد پايهء هر زندگى با فضيلتى است كه ملتها به كم آن از هر نگونبختى و رنجى , رهايى مى يابند و اگر انسان توحيد را در زندگى خويش گم كند همه چيز را از كف باخته است . ضمناً, با توجه به كلامى كه چند لحظه بعد فرمود, مى خواست بفهماند كه جامعهء وسيع و پرتكاپوى اسلامى آن روز, از حقيقت توحيد عارى و خالى است .
پس از فرو خواندن حديث توحيد, ناقهء امام به راه افتاد, ولى هنوز ديدگان هزاران انسان شيفته به سوى او بود. همچنانكه مردم غرق در افكار خويش بودند و يا به حديث توحيد مى انديشيدند, ناگهان ناقه ايستاد و امام سراز عمارى بيرون آورد و كلمات جاويدان ديگرى به زبان آورد و با صداى رسا گفت : <كلمهء توحيد شروطى هم دارد, من از جملهء شروط آن هستم >. در اينجا امام ي مسئلهء بنيادى ديگرى را عنوان كرد: مسئلهء <ولايت > را كه چون تنه اى برآمده از ريشهء درخت توحيد است .
آرى , اگر ملت خواهان زندگى با فضيلتى است پيش از آنكه مسئلهء رهبرى حكيمانه و دادگرانه برايش حل شود, هرگز امورش به سامان نخواهد رسيد. اگر مردم به ولايت نگروند جهان صحنهء تاخت و تاز ستمگران و طاغوتهايى خواهد بود كه براى خويشتن حق قانونگذارى كه مختص خداست , قائل شده و با اجراى احكامى غير از حكم خدا جهان را به وادى بدبختى , نكبت , شقاوت , سرگردانى و بطالت خواهند كشانيد...
اگر براستى رابطهء ولايت با توحيد را در كنيم , خواهيم دريافت كه گفتهء امام : <و من از جملهء آن هستم > با ي مسئلهء شخصى به نفع خود او سر و كار نداشت , بلكه با اين بيان مى خواست ي موضوع اساسى و كلى را خاطر نشان كند.
لذا پيش از خواندن حديث مزبور, سلسلهء سند آن را هم ذكر كرد و به ما فهماند كه اين حديث , كلام خداست كه از زبان پدرش و جدش و ديگر اجدادش تا رسول خدا شنيده شده است . چنين شيوه اى در نقل حديث از امامان ما بسيار كم سابقه دارد, مگر در موارد بسيار نادرى مانند اينجا كه امام مى خواست مسئلهء <رهبرى امت > را به مبداء على و خدا پيوسته سازد و ضمناً شجره نامهء تاريخى امامت معصوم را به امت اسلامى معرفى كند.
امام در شهر نيشابور براى بيان اين حقيقت از فرصت حساسى كه به دست آمده بود حكيمانه سود جست و در برابر صدها هزار تن خويشتن را به حكم خدا, پاسدار دژ توحيد معرفى كرد. بنابراين , بزگترين هدف ماءمون را با اين آگاهى بخشيدن به توده ها درهم كوبيد, چه , او مى خواست كه با كشاندن امام به مرو از وى اعتراف بگيرد كه بلى حكومت او و بنى عباس ي حكومت مشروع و اسلامى است .
امام ـ عليه السلام ـ چون به مرو رسيد ماهها گذشت و او همچنان از موضع منفى با ماءمون سخن مى گفت . نه پيشنهاد خلافت و نه پيشنهاد وليعهدى ـ هيچ كدام ـ را نمى پذيرفت تا آنكه ماءمون با تهديدهاى مكرر به قصد جانش برخاست .
امام با اين گونه موضعگيرى زمينه را طورى چيد كه ماءمون را روياروى حقيقت قرار داد. امام گفت : مى خواهم كارى كنم كه مردم نگويند على بن موسى به دنيا چسبيده , بلكه اين دنياست كه از پى او روان شده است . با اين رويّه به ماءمون فهماند كه نيرنگش چندان موفقيت آميز نيست و در آينده نيز بايد دست از توطئه و نقشه ريزى بر دارد. در نتيجه از ماءمون سلب اطمينان كرد و او را در هر عملى كه مى خواست انجام دهد به تزلزل در انداخت . علاوه بر اين , در دل مردم نيز بر ضد ماءمون و كارهايش ش و ترديد افكند.
موضعگيرى پنجم امام رضا ـ عليه السلام ـ, به اينها نيز بسنده نكرد, بلكه در هر فرصتى تاءكيد مى كرد كه ماءمون او را به اجبار و با تهديد به قتل , به وليعهدى رسانده است .
افزون بر اين , مردم را گاه گاه از اين موضوع نيز آگاه مى ساخت كه ماءمون بزودى دست به نيرنگ زده , پيمان خود را خواهد شكست . امام بصراحت مى گفت كه به دست كسى جز ماءمون كشته نخواهد شد و كسى جز ماءمون او را مسموم نخواهد كرد. اين موضوع را حتى در پيش روى ماءمون هم گفته بود.
امام تنها به گفتار بسنده نمى كرد, بلكه رفتارش نيز در طول مدت وليعهدى همه از عدم رضايت وى و مجبور بودنش حكايت مى كرد. بديهى است كه اينها همه عكس نتيجه اى را كه ماءمون از وليعهدى وى انتظار مى داشت , به بار مى آورد.
موضعگيرى ششم امام ـ عليه السلام ـ از كوچكترين فرصتى كه به دست مى آورد سود جسته , اين معنا را به ديگران ياد آورى مى كرد كه ماءمون در اعطاى سمت وليعهدى به وى كار مهمى نكرده جز آنكه در راه بر گرداندن حق مسلم خود او كه قبلاً از دستش به غصب ربوده بود, گام بر داشته است , بنابراين امام پيوسته مشروع نبودن خلافت ماءمون را به مردم خاطر نشان مى ساخت .
موضعگيرى هفتم امام براى پذيرفتن مقام وليعهدى شروطى قائل شد كه طى آنها از ماءمون چنين خواسته بود: امام هرگز نه كسى را بر مقامى گمارد, نه كسى را عزل كند, نه رسم و سنتى را براندازد و نه چيزى از وضع موجود را دگرگون سازد, بلكه از دور مشاور در امر حكومت باشد. ماءمون نيز تمام اين شروط را پذيرفت . بنابراين مى بينيم كه امام بر پاره اى از هدفهاى ماءمو خط بطلان كشيد, زيرا اتخاذ چنين موضعى دليل گويايى بود بر امور زير:
با اينكه اسلام در عصر پيامبر (ص ) از محيط حجاز بيرون نرفت , ولى چون زير بنايى محكم و استوار داشت بعد از رحلت آن حضرت بسرعت رو به گسترش نهاد, آنچنانكه در مدت كوتاهى سراسر دنياى متمدن آن عصر را فرا گرفت و باقيماندهء تمدنهاى پنجگانهء عظيم روم , ايران , مصر, يمن , كلده و آشور را كه در شمال , شرق , غرب و جنوب حجاز بودند, در كورهء داغ خود فرو برد تا آنچه خرافه و ظلم و انحراف و فساد و استبداد بود, بسوزد و آنچه مثبت و مفيد بود زير چتر تمدن شكوهمند اسلامى با صبغهء الهى و توحيدى باقى بماند, بلكه رشد و نمو يابد. طبيعت علم دوستى اسلام سبب شد كه به موازات پيشرفتهاى سياسى و عقيدتى در كشورهاى مختلف جهان , علوم و دانشهاى آن كشورها به محيط جامعهء اسلامى راه يابد و كتب علمى ديگران از يونان گرفته تا مصر و از هند تا ايران و روم به زبان تازى , كه زبان قرآن بود, ترجمه شود.
علماى اسلام كه فروغ انديشهء خود را از مشعل قرآن گرفته بودند, دانشهاى ديگران را مورد نقد و بررسى قرار دادند و ابتكارات و ابداعات جديد و فراوانى بر آن افزودند و بر <مادّه ء> فرهنگ و تمدن گذشته , <صورت > نو و صبغهء اسلامى زدند.
ترجمهء آثار علمى ديگران از زمان حكومت امويان (كه خود با علم و اسلام بيگانه بودند) شروع شد و در عصر عباسيان , مخصوصاً زمان هارون و ماءمون , به اوج خود رسيد (همان گونه كه در اين زمان وسعت كشور اسلامى به بالاترين حد خود در طول تاريخ رسيد).
البته اين حركت علمى چيزى نبود كه به وسيلهء عباسيان يا امويان پايه گذارى شده باشد, اين , نتيجهء مستقيم تعليمات اسلام در زمينهء علم بود كه براى علم و دانش وطنى قائل نبود و به حكم : <اُطلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوبِالصِّينِ وَ اُطْلُبُوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِسَفكِ الْمُهَجِ وَخَوْضِ اللُجَج ِ>, مسلمانان را به دنبال آن مى فرستاد, هر چند در دور افتاده ترين نقاط جهان يعنى چين , و با پرداختن هرگونه بها در اين راه حتى خون قلب بود.
در تواريخ آمده است كه ماءمون شبى ارسطاطاليس , فيلسوف مشهور يونانى را در خواب ديد, از او مسائلى پرسيد و چون از خواب برخاست به فكر ترجمهء كتابهاى آن فيلسوف افتاد, نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواست مجموعه اى از علوم قديم كه در بلاد روم بود, براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفتگوى بسيار, اين درخواست را پذيرفت .
ماءمون جمعى از دانشمندان را مانند <حجاج بن مطر> و <ابن بطريق > و <سلما>, سرپرست <بيت الحكمة> (كتابخانه ء بسيار بزرگ و مشهور بغداد) را ماءمور انجام اين مهم نمود.
آنان آنچه را از بلاد روم يافتند و پسنديدند جمع آورى كرده نزد ماءمون فرستادند و ماءمون دستور ترجمهء آنها را داد(32.
بدون ش خوابهاى سياست بازان كهنه كارى همچون ماءمون , ساده نيست و قاعدتاً جنبه سياسى دارد! آنها در اين خوابها امورى را مى بينند كه پايه هاى كاخ بيدادگريشان را محكم مى سازد و به هر حال اين عمل ماءمون از نظر تحليل سياسى احتمالاتى دارد:
البته منافاتى در ميان اين احتمالات پنجگانه نيست و ممكن است همهء آنها مورد توجه ماءمون بوده , ولى علت هرچه باشد در اين مسئله ش نيست كه او در ترجمهء كتابهاى يونانى كوشش بسيار نمود, و پول زيادى در اين راه صرف كرد, به طورى كه مى گويند گاه در مقابل وزن كتابها طلا مى داد, و به قدرى به ترجمهء كتابها توجه داشت كه روى هر كتابى كه به نام او ترجمه مى شد علامتى مى گذارد, و مردم را به خواندن و فرا گرفتن آن علوم تشويق مى كرد, با حكما خلوت مى نمود و از معاشرت آنها اظهار خشنودى مى كرد(33 و به اين ترتيب نشر علوم و دانشهاى ديگران , در كنار دانشهاى اسلامى , مسئلهء مطلوب روز شد, حتى اشراف و اعيان دولت كه معمولاً شامه ء تيز و حساسى در اين گونه امور دارند خط ماءمون را تعقيب كردند, ارباب علم و فلسفه , منطق را گرامى داشتند و در نتيجه , مترجمين بسيارى از عراق , شام , ايران به بغداد آمدند (34.
<جرجى زيدان > مورخ مشهور مسيحى در اين زمينه مى نويسد:
هارون الرشيد (حك 170ـ 193 موقعى به خلافت رسيد كه به واسطهء آمد و شد دانشمندان و پزشكان هندى و ايرانى و سريانى به بغداد افكار مردم تا حدى پخته شده بود و توجه اذهان عمومى به علوم و كتب پيشينيان توسعه يافته بود. دانشمندان غير مسلمان كه زبان عربى آموخته بودند و با مسلمانان معاشرت داشتند آنان را به فراگرفتن علوم گذشته تشويق مى كردند, ولى باز هم مسلمانان از توجه به علوم بيگانه جز علم پزشكى بيم داشتند, چه , فكر مى كردند كه جز طبّ علوم بيگانهء ديگر مخالف اسلام است . با اينهمه , چون پزشكان نزد خلفا مقرب شدند و غالب آنان دوستدار منطق و فلسفه بودند و از آن علم بهره اى داشتند, خواه ناخواه خلفا را به شنيدن مطالب منطقى و فلسفى مشغول مى داشتند. رفته رفته خلفا با فلسفه و منطق آشنا شدند و با آن خو گرفتند, تا آنجا كه اگر كشورى يا شهرى را فتح مى كردند كتابهاى آنجا را آتش نمى زدند و نابود نمى ساختند بلكه دستور مى دادند كتابها را به بغداد بياورند و به زبان عربى ترجمه كنند, چنانكه هارون پس از فتح <آنكارا> و <عموريه > و ساير شهرهاى روم كتابهاى بسيارى در آن بلاد به دست آورده , آن ها را به بغداد حمل كرد و طبيب خود, <يوحنا بن ماسويه > را دستور داد آن كتابها را به عربى ترجمه كند. اما كتابها مزبور, راجع به طب يونانى بود و چيزى از فلسفه در آن يافت نمى شد.
در زمان هارون كتاب <اُقليدِس > براى مرتبهء اول توسط <حجاج بن مطر> به عربى ترجمه شد و اين ترجمه را <هارونيّه > مى گويند و بار ديگر در زمان ماءمون آن كتاب به عربى ترجمه شد و اين دومى را <ماءمونيّه > مى خوانند. <يحيى بن خالد برمكى > در زمان هارون كتاب <مِجَسْطى > را به عربى ترجمه كرد و عده اى آن كتاب را تفسير كردند و چون بخوبى از عهده برنيامدند هارون <ابا حسان > و <سلما>, مدير بيت الحكمة, را به آن كار گماشت و آنان مجسطى را با دقت تصحيح و تفسير نمودند.
كتابهاى فلسفى در زمان ماءمون ترجمه شد و آن هم به خاطر علاقه مندى خود ماءمون به آن كار بود. از آغاز اسلام مسلمانان به آزادى گفتار و فكر و مساوات معتاد بودند و اگر هر ي از آنان دربارهء امور سياسى و غيره فكرى به خاطرش مى رسيد بى پروا آن را به خليفه و يا امير ابراز مى كرد و ابهت مقام فرمانروايى او را از اين كار باز نمى داشت , همين قسم در امور دينى نيز آزادى عقيده داشتند و اگر كسى چيزى از معناى آيه و يا حديث در مى كرد و آن را مخالف نظر ديگران مى ديد نظر خود را آشكارا مى گفت و با مخالفان مناظره و مجادله مى كرد و همين آزادى فكر و عقيده , سبب پيدايش مذاهب مختلف گشت , به قسمى كه پس از انقضاى دروهء صحابه و آغاز قرن دوم هجرى فرقه هاى متعددى در جهان اسلام پديد آمد كه از جملهء آنها فرقه ء <معتزله > بود. معتزله گروه بسيارى بودند كه اساس مذهب آنان تطبيق دين و عقل مى باشد و اگر با دقت در افكار و عقايد آنان مطالعه شود معلوم مى گردد كه بعضى از افكار و آراى آنان با جديدترين آراى انتقادى مذهبى امروز موافق در مى آيد.
مذهب اعتزال در اواخر قرن اول هجرى پديد آمد و چون اصول اين مذهب پيروى از احكام عدل و منطق بود, لذا در مدت كوتاهى پيروان زيادى پيدا كرد. و در زمينه فقه , منصور عباسى با پيراوان طريقهء راءى و قياس موافق بود و از همينرو ابوحنيفه را پيش انداخته و با نظر او همراه شد. اين فكر و نظر منصور پس از وى نيز در ميان عباسيان باقى ماند. اتفاقاً مذهب معتزله با اين طريقه (پيروى از راءى و قياس ) بسيار نزدي است , چون طايفهء مزبور كوشش داشتند عقايد خود را با ادله عقلى ثابت كنند و بدين جهت هر كس را كه مطلع از منطق و گفته هاى ارسطو مى ديدند دنبال او را مى گرفتند و از او براى تاءييد نظر خود و جدال با مخالفان استمداد مى كردند. در زمان خلافت مهدى به علّت كثرت زنادقه , اين فكر (پيروى از منطق ) بيشتر شايع شد. طايفهء برامكه نيز از پيروان راءى و قياس بودند و طبعاً به علم توجه و اشتياق داشتند, و بدان جهت پيش از ماءمون به ترجمهء كتابهاى علمى مشغول شدند و در خانه هاى خويش انجمن مباحثه و مناظره تشكيل دادند. ظاهراً هارون با اين كار آنان موافق نبود و برامكه از بيم وى تظاهر به آن عمل نمى كردند.
همين كه ماءمون خليفه شد (حك 198ـ 218 اوضاع تغيير يافت , چه , ماءمون مرد باهوش و مطلعى بود و به طريقه ء قياس ميل وافر داشت و بسيارى از كتب قديم را كه قبل از وى ترجمه شده بود, مطالعه و بررسى كرده بود و در نتيجه بيش از پيش به طريقهء قياس متمايل گشت و سرانجام مذهب معتزله را پذيرفته و بزرگان آن طايفه (ابى الهذيل علاف , ابراهيم بن سيار و غيره ) را به خود نزدي ساخت و مجالس مناظره با علماى علم كلام تشكيل داد و در مذهب اعتزال پا برجا ماند و پيروان آن طريقه را همراهى كرد. در اثر اين توجه ماءمون حرفهايى كه اظهار آن (به علّت بيم از فقهاى عامّه ) ممكن نبود, بى پرده در ميان مردم شايع شد و از آن جمله صحبت از مخلوق بودن قرآن بود كه يكى از دعاوى معتزله مى باشد.
اتفاقاً ماءمون پيش از رسيدن به مقام خلافت , به آن موضوع (خلق قرآن ) معتقد بود و مسلمانان مى ترسيدند كه مبادا ماءمون خليفه شود و آن عقيده را ترويج كند, تا حدى كه <فُضيل بن عياض > علناً مى گفت : من از خدا براى هارون طول عمر مى خواهم تا از شر خلافت ماءمون در امان باشم .
اما بالاخره ماءمون خليفه شد و به پيروى از معتزله تظاهر كرد. فقهاى عامه كه اين را ديدند, جار و جنجال بر پا كردند و چون اكثريت مسلمانان نيز بر خلاف معتزله بودند, اين هياهو براى ماءمون توليد زحمت كرد. ماءمون كه نمى توانست از نظر خود بر گردد, از راه مناظره و مباحثهء علمى وارد شد و مجالس بحث و گفتگو تشكيل داد تا گفته هاى طرفين با عقل و منطق سنجيده شود و براى تاءييد مباحث منطقى دستور ترجمهء كتب فلسفى و منطقى را صادر كرد تا هرچه زودتر از يونانى به عربى ترجمه شود و خود نيز آن ترجمه ها را مطالعه مى كرد و عقيده اش دربارهء معتزله در اثر مطالعهء كتب مزبور محكمتر مى گشت , ولى اين تمهيدات در جلب عامهء مردم به عقايد ماءمون تاءثير جندانى نداشت و زمانى كه ماءمون اين را دانست و از مماشات نوميد شد به قواى قهريه دست زد و در اواخر خلافت خويش يا مخالفان اعتزال بخشونت رفتار كرد و هنگامى كه خارج از بغداد بود به <اسحق بن ابراهيم >, والى بغداد, دستور داد قضات و شهود و اهل علم را امتحان كند و هر كدام آنان كه به مخلوق بودن قرآن اقرار دارد آزاد گردد و كسانى كه آن عقيده را ندارند به آنان تعليم داده شود (35.
با توجه بدانچه گفتيم , چنان به نظر مى رسد كه ماءمون به علّت كثرت اطلاعات و آزادى عقيده و تمايل به قياس عقلى , از ترجمهء علوم يونانى به عربى با نداشت و ابتداءاً براى تاءييد مذهب معتزله به ترجمهء كتب منطق و فلسفه دست زد, سپس به ترجمهء كليهء تاءليفات ارسطو از فلسفه و غيره ـ پرداخت و بدين گونه در اوائل قرن سوم هجرى ترجمهء آن كتابها آغاز گشت . معتزله مانند تشنه اى كه به آب برسد, مطالب فلسفى ارسطو را دريافتند و آن را كاملاً بررسى و مطالعه كردند و در نتيجه براى مبارزه با مخالفان , حربهء تازه اى به دست آوردند (36
دكتر <ابراهيم حسن > نيز در اين باره چنين مى نويسد:
ترجمهء كتابهاى بيگانه به زبان عربى در دوران امويان رواجى نداشت <خالد بن يزيد بن معاويه > نخستين كسى بود كه طب و شيمى را به زبان عربى درآورد, وى گروهى از يونانيان مقيم مصررا فرا خواند و خواست تا بسيارى از كتابهاى يونانى و مصرى را كه از شيمى عملى سخن داشت براى او به عربى برگردانند. وى كوشش مى كرد تا از راه شيمى طلاى مصنوعى به دست آورد. در دوران <عبدالمل مروان > دفترهاى دولت را كه تا آن روز به فارسى و يونانى بود, به زبان عربى برگرداندند و ديوان مصر را نيز كه به زبان مصرى و يونانى بود, به عربى ترجمه كردند. زمانى كه دولت عباسى روى كار آمد, از آنجا كه اين دولت رو به پارسيان داشت , عربان و پارسيان در
پايتخت ايشان با هم اختلاط و آميزش يافتند و خلفا به دانستن علوم يونان و ايران رغبت نشان دادند. <منصور> فرمان داده بود تا چيزى از كتابهاى بيگانه را ترجمه كنند. <حنين بن اسحاق > بعضى از كتابهاى <سُقراط> و <جالينوس > را براى وى به عربى برگرداند. ابن مُقَفَّع , <كليله > را به عربى در آورد و نيز كتاب <اُقليدس > را ترجمه كرد و جز <ابن مقفع > بسيارى ديگر از دانشمندان نيز در كار ترجمهء متون به زبان فارسى شهرتى يافتند, مانند خاندان نوبختيان و حسن بن سهل (وزير ماءمون ) و احمد بن يحيى بلاذرى (موءلف فتوح البلدان ) و عمرو بن فرخان . در دوران هارون ترجمه رواجى ديگر يافت : از بعضى از شهرهاى بزرگ روم كتابهايى به تصرف وى افتاد و او گفت : از كتابهاى يونان هرچه به دست آمد ترجمه كنند. تشويقى نيز كه برمكيان از مترجمان مى كردند و ايشان را عطاهاى خوب مى دادند, در رواج ترجمه موءثر بود. خود ماءمون هم ترجمه مى كرد او مخصوصاً به ترجمه ء كتابهاى يونانى و ايرانى علاقه داشت و كسانى را به قُسطنطنيه فرستاد تا كتابهاى كمياب فلسفه و هندسه و موسيقى و طب را بياورند. <ابن نديم > مىگويد: ميان ماءمون و پادشاه روم نامه هايى رد و بدل شد و از او خواست تا از علوم قديم كه در خزانهء روم بود, كتابهايى بفرستد و او از پس امتناع پذيرفت و ماءمون گروهى را كه <حجاج بن مطر> و <ابن بطريق > و <سلما>, سرپرست <دارالحكمة>, از آن جمله بودند, فرستاد تا از آن كتابها هرچه خواستند بر گرفتند و چون نزد ماءمون بردند دستور داد تا آنها را به عربى برگردانند. و آنان نيز اين كار را كردند. <قسطابن لوقا> در كار ترجمه از يونانى و سريانى و كلدانى نظارت داشت و يحيى بن هارون مراقب ترجمه هاى فارسى بود. تشويق و تاءييد مترجمان , خاص ماءمون نبود كه مردم به دين ملو مى رفتند و بسيارى از كتابها به همت توانگران به عربى ترجمه گرديد. از آن جمله محمد و احمد و حسن پيروان <شاكر> منجم بودند كه مال بسيارى براى فراهم كردن كتابهاى رياضيات دادند و در هندسه و موسيقى و نجوم آثار گرانبها داشتند, هم آنها <حنين بن اسحاق > را به ديار روم فرستادند تا كتابهاى كمياب بياورد.
در دوران ماءمون رياضيدانهاى بزرگ پديد آمدند كه محمد بن موسى خوارزمى از آن جمله بود. وى نخستين كسى بود كه دربارهء جبر مطالعات منظم كرد و آن را از علم حساب جدا كرد. رواج ترجمه ي نتيجهء طبيعى داشت كه بسيارى از مسلمانان دربارهء ترجمه ها بحث و تحقيق كردند و بر آن حاشيه زدند و خطاها را به اصلاح آوردند كه از آن جمله <يعقوب بن اسحاق كندى > را بايد نام برد. وى در طب و فلسفه و حساب و منطق و هندسه و نجوم تبحر داشت و در تاءليفات خود از روش ارسطو پيروى مى كرد و بسيارى از كتابهاى فلسفه را ترجمه كرد و مشكلات آن را توضيح داد. بجز او سه تن ديگر در اين مرحله شهرت داشتند: حنين بن اسحاق و ثابت بن قرهء حرانى و عمرو بن فرخان طبرى .
عباسيان همهء علوم يونانى و پارسى را از فلسفه و طب و نجوم و رياضيات و موسيقى و منطق و هيئت و جغرافيا و تاريخ و حِكَم و سِيَر ترجمه كردند. <ابن نديم > مى گويد: فرزندان شاكر منجم هر ماهه به گروه مترجمان كه حنين بن اسحاق و جيش بن حسن و ثابت بن قره از آن جمله بودند, قريب پانصد دينار مقررى مى دادند.
در دوران اموى كتابخانه اهميتى نداشت و چون به دوران عباسى كار ترجمه بالا گرفت و كاغذ سازى پيش رفت , ورّاقان پديد شدند كه كارشان نويسانيدن و خريد و فروش كتاب بود و مكانهاى وسيع داشتند كه دانشوران و اديبان در آنجا فراهم مى شدند. به دنبال اين نهضت , كتابخانه هاى بزرگ پديد آمد كه كتابهاى دينى و علمى در آن نگهدارى مى شد و بعدها همين كتابخانه ها معروفترين مراكز فرهنگى دنياى اسلام شد.
<دارالحكمة> كه به احتمال قوى هارون بنيانگذار آن بود و ماءمون پس از پدر, آن را تاءييد كرد و كتابهاى بسيار بدان داد, بزرگترين كتابخانه هاى دوران عباسى بود و همچنان باقى بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. اين كتابخانه از همهء علوم متداول كتابها داشت و عالمان و اديبان كه به قصد مطالعه به آنجا مى رفتند در نهضت علمى دوران خويش نفوذ بسيار داشتند و فرهنگ اسلام و فرهنگ قديم را ميان مسلمانان و همهء مردم ديگر رواج مى دادند. ترويج علم , خاص خلفا نبود, بلكه وزيران و بزرگان دولت نيز تقليد از ايشان مى كردند. <مسعودى >
مى گويد: يحيى بن خالد برمكى به بحث و مناظره راغب بود و مجلسى داشت كه متكلمان اسلام و ملل ديگر در آن فراهم مى شدند (37.
پی نوشتها:
29- ابن شهر اشوب , مناقب آل ابى طالب , قم , موءسسهء انتشارات علامه , ج 4 ص 364ـ صدوق , عيون اخبار الرضا, تهران , دارالكتب الاسلامية, ج 2 ص 141ـ مجلسى , بحارالاءنوار, تهران , المكتبةالاسلامية, 1385ه.ق , ج 49 ص 140
30- مرتضى الحسينى , سيد جعفر, همان كتاب , ص 162ـ 165با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت .
31- مرتضى الحسينى , سيد جعفر, همان كتاب , ص 168ـ 183 با تلخيص و اندكى تغيير در عبارت .
32- ابن نديم , الفهرست , قاهره , المكتبةالتجاريةالكبرى , ص 353
33- جرجى زيدان , تاريخ تمدن اسلام , ترجمهء على جواهر كلام , تهران , موءسسهء امير كبير, 1336ه.ش , ج 3 ص 216
34- مجموعهء آثار دومين كنگرهء جهانى حضرت رضا ـ عليه السلام ـ, 1366ه.ش , مقالهء آيت الله ناصر مكارم شيرازى , ج 1 ص 428ـ 432با اندكى تلخيص و تغيير در عبارات .
35- دربارهء فتنهء خلق قرآن در سيرهء امام هادى ـ عليه السلام ـ بتفصيل بحث كرده ايم .
36- جرجى زيدان , همان كتاب , ج 3 ص 212ـ 215
37- دكتر ابراهيم حسن , حسن , تاريخ سياسى اسلام , ترجمه ابوالقاسم پاينده , چاپ چهارم , تهران , انتشارات جاويدان , 1360ه. ش , ج 2 ص 296ـ 299
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}