ناصر خسرو قبادیانی

گويا از خانواده محتشمي كه به كارهاي دولتي و شغل ديواني مي پرداختند، برآمد و در بلخ داراي ثروت و املاكي بوده است. از كودكي به فراگيري دانش ها و فنون و ادبيات پرداخت و قرآن را از بر كرد و كمابيش در همه دانش هاي متداول عقلي و نقلي، مانند رياضيات و طب و موسيقي و نجوم و فلسفه و كلام و حكمت متألهين استادي يافت. در جواني به دربار شاهان و اميران راه يافت و به گفته خودش « بارگاه ملوك عجم و سلاطين را چون سلطان محمود غزنوي (389 ـ 421) و پسرش مسعود (421 ـ432) » ديده است. در كارهاي ديواني دبير پيشه و متصرف «در اموال و اعمال سلطاني» بود و عنوان «اديب» و «دبير فاضل» داشت و با پادشاهان وقت و وزراي برجسته هم مجلس و هم پياله بود. گويا در آغاز در بلخ در خدمت غزنويان به سر مي برد ولي پس از افتادن آن شهر به دست سلجوقيان (432) به خدمت آنان درآمد و به مرو، مقر حكومت ابوسليمان چغري بيگ بن داود بن مكائيل بن سلجوق (451) رفت و در درگاه او نيز مقامي در خور يافت. ظاهراً در دوره خدمتش نزد غزنويان يا سلجوقيان به هند و سند و تركستان سفر كرد (شايد به قصد آشنايي با ملل و اديان و مذاهب گوناگون). از جواني شعر مي سرود و همچون بيشتر شاعران زمان به باده نوشي و عشق ورزي و گفتن اشعار مدح و غزل و هزل مي گذرانيد و شاعر و دبير ملازم دربار بود. رفته رفته از اين نوع زندگي سرخورد و در پي يافتن حقيقت برآمد ولي پاسخ هايي كه به پرسش هاي بي شمار وي درباره راز خلقت و حكمت شرايع در ظاهر تنزيل و طريقه ظاهريان داده مي شود. وي را قانع و مجاب نساخت. در 437 كه در جوزجانان از توابع بلخ بود يك ماه پيوسته شراب مي خورد تا آنكه شبي در خواب ديد كه يكي وي را گفت: «چند خواهي خوردن از اين شراب كه خرد از مردم زايل كند اگر بهوش باشي بهتر، من جواب گفتم كه حكما جز اين چيزي نتوانستند ساخت كه اندوه دنيا كم كند، جواب داد كه بيخودي و بيهوشي راحتي نباشد، حكيم نتوان گفت كسي را كه مردم را به بيهوشي رهنمون باشد، بلكه چيزي بايد طلبيد كه خرد و هوش را به افزايد. گفتم كه من اين را از كجا آرم؟ گفت جوينده يابنده باشد و پس سوي قبله اشارت كرد و ديگر سخن نگفت.» پس از اين خواب، ناصر خسرو دستخوش تحول روحي شديدي شد و ترك شراب گفت و نخست به مرو رفت و از شغل ديواني كناره گرفت و آنگاه رهسپار سفر حج شد (23 شعبان 437) و از راه نيشابور و سمنان و ري و قزوين به آذربايجان رفت و در تبريز، قطران شاعر را ديد و از آنجا از راه مرند و خوي و وان و اخلاط و بتليس و ميافارقين و آمد و حران به سرزمين شامات رسيد و در هنگامي كه هنوز ابوالعلاي معري (363 ـ 449) زنده بود، وارد شهر معره النعمان شد. از معره النعمان به طرابلس و صيدا و فلسطين رفت و در 5 رمضان 438 به بيت المقدس رسيد و از آنجا رهسپار مكه شد و پس از گزاردن حج به بيت المقدس بازگشت (5 محرم 439). آنگاه از راه خشكي به طينه و از آنجا با كشتي به تونس و از تونس به مصر رفت. در مصر سه سال به سر برد و به مذهب اسماعيلي گرويد و به خدمت خليفه فاطمي المستنصربالله ابوتميم معد بن علي (427 ـ487) رسيد.
ناصر خسرو از درجات هفتگانه اسماعيليان، درجات مستجيب، مأذون وداعي را پيمود و به درجه حجتي رسيد و از سوي امام فاطمي اداره قسمت خراسان (يا «جزيره خراسان» در تقسيمات اسماعيليان) بدو واگذار شد. هنگام اقامت در مصر دوبار ديگر به مكه سفر كرد و حج گزارد (339، 440). در 441 مصر را ترك گفت و پس از رفتن به مكه و گزاردن حج (442) از راه طائف و تهامه و يمن و لحساء و بصره و ارجان و اصفهان و نايين و تون و قاين و سرخس در 26 جمادي الاخري 444 ق به بلخ بازگشت. در بازگشت به وطن به ترويج مذهب اسماعيلي و دعوت به سوي خليفه فاطمي و مباحثه با علماي اهل سنت پرداخت. اما ديري نگذشت كه بر اثر دشمني و مخالفت متعصبان و علماي اهل سنت و حكام سلجوقي ناگزير به ترك بلخ شد (پيش از 453) و به نيشابور و مازندران و سرانجام به يمگان در ناحيه بدخشان كه شهري استوار در ميان كوه ها بود پناه برد و ظاهراً تا آخر عمر در آنجا بوده و به اداره كار دعوت اسماعيلي در خراسان سرگرم بوده است. پس از مرگ پيكرش را در يمگان به خاك سپردند و مزار وي در شمار زيارتگاه هاي معروف اسماعيليان درآمد. سال مرگ وي را برخي منابع با اختلاف 458، 471 و جز آن نيز گفته اند. اقامت طولاني ناصر خسرو در يمگان كه برابر برخي منابع بيش از 25 سال به درازا كشيد تأثير فراواني در ارتقاي فكري مردم بدخشان و انتشار مذهب اسماعيلي در ميان آنان داشته است و هنوز هم در آن ناحيه مذهب اسماعيلي هواداران بسيار دارد و اسماعيليان آنجا ناصر خسرو را «پير ناصر خسرو» يا «شاه ناصر خسرو» مي گويند. ناصر خسرو بي گمان از شاعران بسيار توانا و سخن آور فارسي به ويژه در قصيده سرايي است. از ويژگي هاي شعر او شكوه در بيان، انسجام و آهنگ محكم جمله ها و روشني عبارت ها است. در شعر ناصر خسرو مشخصات سبك خراساني به وضوح ديده مي شود. اشتراك او در شيوه بيان با رودكي، فرخي، عنصري، كسايي و فردوسي بسيار است. اما شيوه او زهد و مناقب است، نه مدح و غزل و از اين رو به مديحه گوياني همچون عنصري مي تازد و غزلگويان و شاد خواران را نكوهش مي كند و آنها را به خودداري از وصف شمشاد و لاله و زلفك عنبري فرا مي خواند. جهاني كه در منظره او پديدار مي شود، جهان خاصي است كه فرسنگ ها با جهان فرخي و منوچهري و عنصري فاصله دارد همان اندازه كه فردوسي به گذشته ايران دلبسته است، ناصر خسرو به انديشه هاي مذهبي و اخلاقي (اسماعيلي) سرگرم است و سخن را داراي پايگاهي والا مي شمرد كه نبايد آن را بيهوده صرف كرد. شعر ناصرخسرو در واقع شعري خردمندانه است كه احساسات و عواطف در آن زير نفوذ خرد و قوانين اخلاقي ويژه قرار دارد: «سخن حجت بشنو كه همي ماند ـ نرم و با قيمت و نيكو چو خزاد كن / سخن حكمتي و خوب چنين بايد ـ صعب و بايسته و در تافته چو آهن.» وي از جواني به دانش و فلسفه عشق مي ورزيد و در نوشته و اشعار او اصلاحات نجوم، رياضيات، جبر و مقابله، فلسفه و دين هاي گوناگون جا به جا آمده است. با همه اينها، نبايد پنداشت كه انديشه هاي بلند و جلوه هاي تعقل و حكمت در شعر او چنان است كه مجال تجلي به صور خيال شاعرانه نمي دهد. در واقع در شعر او عنصر خيال در نقطه اوج قرار دارد، اما از آنجا كه در اشعارش تفكر و عاطفه در كنار عناصر خيال همواره در حركت است، مجال خودنمايي به صور خيال نمي رسد و اين شايد به خاطر شيوه استفاده وي از عنصر خيال باشد؛ ناصر خسرو در بسياري از موارد در همان اوج تخيل كه از چهره طبيعت تصويرهاي شاعرانه و بديع ارائه مي دهد، كمابيش خيال را به علت تربيت فكري خاصي كه دارد به نوعي استدلال يا پرسش حكيمانه مي آميزد. از ويژگي هاي صور خيال در شعر ناصر خسرو و توجه فراوان وي به تشبيهات حروفي است. او همچنين به علت تعمق در مسايل ديني و توجه بسيار به قرآن، از مجازها و تشبيهات خاص قرآن در شعر خود كمابيش بهره برده است. شب و روز كه نماينده گذشت زمان هستند در شعر او تصويرهاي خاصي دارند كه در شعر هيچ شاعري اين مايه خيال هاي شاعرانه در باب زمان وجود ندارد؛ زيرا كمتر شاعري به اندازه او به گذشت زمان و اهميت آن انديشيده است، اما آنچه براي او محسوس است، گذشت بي امان روزها و شب ها تغيير فصول است؛ وقتي ناصر خسرو طبيعت را وصف مي كند، انديشه كامكاري از آن را ندارد و به نتيجه هايي كه منوچهري و فرخي و خيام به دست آورده اند اعتنايي نمي كند، بلكه بي درنگ ضدي در برابر زيبايي هاي آن مي گذارد و نتيجه مي گيرد كه بايد رخت سفر بر بست و به جمع آوري توشه و زاد راه پرداخت.
جهان ناصر خسرو جهاني است زاينده و ميرنده و همين سبب اندوه بي پايان او است. روي هم رفته ناصر خسرو شاعري يگانه، هم در طرز فكر و هم در شيوه شاعري؛ به ديگر سخن شعر و زندگي او به هم پيوسته و همانند است. در واقع شعر او در محتوي و صورت، واژگان و آهنگ، اوج و فرود و شتاب و درنگ همان ساخت انديشه او است در قالب وزن و كلمه. زبان وي به زبان شعراي آخر دوره ساماني مي ماند، زيرا از به كارگيري واژه ها و تركيبات فصيح كهن كه به شعر او قدمت مي بخشد ابا ندارد. با اين همه، ناصر خسرو در جاي جاي شعرهايش از تركيب ها و واژگان عربي بيش از آنچه در اواخر دوره ساماني رواج داشته، بهره جسته است تا بهتر راه را بر ورود مباحث حكمي و انديشه هاي فلسفي اش در شعر هموار سازد. از ناصر خسرو كتاب هايي به نثر در شرح عقايد اسماعيلي به جا مانده كه همه آنها همچون اشعارش فصيح و استوار است

1ـ ديوان در 11047 بيت شامل قصايد و مقطعات و ابيات متفرقه. ديوان ناصر خسرو پر است از عقايد ديني، اخلاق انتقاد از شاهان و اميران ترك و شاعران مديحه سرا، شكايت از مردم عامي و عالمان و فقيهان خراساني و اعتراض به دستگاه خلفاي عباسي و نيز وصف طبيعت، ستايش پيامبر و علي (ع) و خاندان او، پند و اندرز و سخنان حكيمانه. اين ديوان تاكنون بارها و از جمله به كوشش سيد نصرالله تقوي و مقدمه سيد حسن تقي زاده و با همكاري مجتبي مينوي و علي اكبر دهخدا در 1304 ـ 1306 ش در تهران و به كوشش مجتبي مينوي و مهدي محقق در 1353 ش در تهران به چاپ رسيده است؛
2ـ جامع الحكمتين؛
3ـ زاد المسافرين؛
4ـ وجه دين؛
5ـ سفرنامه؛ كتابي از ناصر خسرو قبادياني (394ـ481 ق) در شرح مسافرت هفت ساله وي (437ـ444) به ايران و آسياي صغير و شامات و مصر و عربستان. اين اثر كه به نثري بسيار ساده و بي آلايش و روان و دل انگيز نوشته شده ظاهراً نخستين كتاب ناصر خسرو به نثر است كه پس از پايان سفر از يادداشت هاي روزانه خود تنظيم كرده است. برخي قراين حكايت از آن دارند كه اين سفرنامه خلاصه اي از يك متن اصلي است كه اينك در دست نيست. چنانكه در زندگينامه ناصر خسرو آمده است وي در پي خوابي كه در جوزجانان ديد، آهنگ سفر حج كرد (6 جمادي الاخري 437) و نخست از راه شبورغان، ده بارياب، سمنگان، طالقان و مرورود به مرو بازگشت و از كار ديواني كناره گرفت و در 23 شعبان همان سال سفرش را به همراه برادر كهترش و يك غلام هندي آغاز كرد و از قسمت هاي شمالي و غربي ايران به شهرهاي ارمنستان، آسياي صغير، حلب، طرابلس، شام، فلسطين، مصر ـ كه نزديك سه سال در آنجا ماند ـ قيروان (تونس)، نوبه، سودان و عربستان رفت و در اين مدت چهار بار حج گزارد و در حج آخر از راه طائف و يمن و لحسا به بصره رسيد (443) و سپس از ارجان به اصفهان شتافت (444) و در جمادي الاخر همان سال به بلخ بازگشت. سفرنامه در واقع دستاورد اين سفر است و حاوي اطلاعات دقيق و گرانبهاي جغرافيايي و تاريخي و بيان عادات و آداب مردم ممالك و نواحي گوناگون است. ناصر خسرو در تنظيم و نگارش سفرنامه رعايت صداقت، امانت و بي طرفي را كرده و همچون مهندسي دقيق و معماري كار ديده و با تجربه و دانشمندي آگاه به دانش اقتصاد و جامعه شناسي در اوضاع و احوال شهرها و مساحت ها و مسافت ها و نحوه ساختمان ها و بناهاي تاريخي و اوضاع جغرافيايي و شهرسازي و شيوه گذاردن زندگي مردم و ميزان محصول و تجارت و اقتصاد سخت دقيق شده و نكته هاي باريك را از نظر دور نداشته است. نثر سفرنامه از تصنع و حشو و صناعات لفظي به دور است. مطلب همه جا با جمله هاي كوتاه و دلنشين و توصيف هاي كامل بيان شده است. سفرنامه سرشار از واژه هاي زيباي فارسي است كه بيشتر آنها تا به امروز رواج دارند. شيوه نثر اين كتاب، تركيبي است از نثر دوره غزنوي و نثرهاي دوره هاي بعد و آن را بايد از سرمشق هاي گرانبهاي ساده نويسي و ايجاز شمرد. سفرنامه ناصرخسرو تاكنون بارها و از جمله نخستين بار به كوشش شارل شفر با برگردانيده فرانسوي آن در 1881 م / 1298 ق در پاريس، سپس به كوشش خواجه الطاف حسين حالي با مقدمه اي بسيار مفصل از او در سرگذشت ناصر خسرو در 1882 م در دهلي، به كوشش محمود غني زاده سلماسي در 1341 ق در برلين و به كوشش محمد دبير سياقي در 1335 ش در تهران به چاپ رسيده است. سفرنامه به زبان هاي مختلف برگردانيده شده است از جمله به فرانسوي (شارل شفر، پاريس 1881 م)، روسي (برتلس، لنينگراد 1933 م)، اردو (محمد ثروت الله، 1937م؛ عبدالرزاق كاني پور؛ دهلي 1941 م)، عربي (يحيي الخشناب، 1945م)، تركي (عبدالوهاب طرزي، استانبول 1950م)، انگليسي (تاكسون ويلر، نيويورك 1985م) و آلماني (فون ملزر، اتريش 1993).
6ـ گشايش و رهايش؛
7ـ خوان اخوان؛
8ـ روشنايي نامه؛
9ـ سعادتنامه؛
10ـ اختيار الامام و اختيار الايمان؛
11ـ بستان العقول؛
12ـ دليل المتحيرين؛
13ـ عجايب الصنعه؛
14ـ عجايب الحساب و غرايب الحساب (نسخه خطي تابخانه ملك به شماره 640)؛
15ـ كتاب اندر رد مذهب محمد زكريا؛
16ـ لسان العالم؛
17ـ مصباح؛
18ـ مفتاح / مفتح الرساله؛
19ـ رساله در جواب 99 سوال فلسفي كه همراه ديوان او در 1304 ـ 1306 ش به چاپ رسيده است. همچنين به ناصر خسرو كتاب هاي فراواني منسوب است كه در صحت انتساب همه آنها بدو بايد به ديده ترديد نگريست. از جمله اين كتاب ها عبارتند از 1ـ آفاق نامه/ آفاق و انفس (نسخه خطي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران به شماره 36/4736)؛ 2ـ ارشاد السالكين؛ 3ـ اكسير اعظم؛ 4ـ الف نامه؛ 5ـ ترجيح بند (چاپ تهران 1274 ق، همراه عوارف المعارف)؛ 6ـ تفسير قرآن؛ 7ـ چراغنامه (چاپ كراچي 1958م)؛ 8ـ خلق نيكو خلق بد؛ 9ـ دستور اعظم؛ 10ـ رساله الندامه في زاد القيامه/ سوانح عمري؛ 11ـ رساله در تسخير كواكب (چاپ بمبئي)؛ 12ـ رساله روحيه (چاپ كراچي 1958 م)؛ 13ـ شش فصل / روشنايي نامه مثنور؛ 14ـ عالم صغير و عالم كبير؛ 15ـ قانون اعظم؛ 16ـ كتاب در علم يونان؛ 17ـ كلام پير؛ 18ـ كنز الحقايق؛ 19ـ مستوفي في الفقه؛ 20ـ نور نامه؛ 21ـ هفت گناه.
حكيم ابومعين ناصر بن خسرو حارث قبادياني (481 - ‌394)‌ تا حدود 40سالگي در بلخ و در دستگاه دولتي غزنويان و سپس سلجوقيان به سر برد. ولي اندك اندك آن محيط را براي انديشه خود تنگ يافت و در پي درك حقايق به اين سوي و آن سوي رفت تا اين كه در چهل سالكي به دليل خوابي كه ديده بود عازم كعبه شد. پس از يك سفر هفت ساله كه چهار بار سفر حج و سه سال اقامت در مصر مركز خلافت فاطمي را در خود داشت به مذهب اسماعيليه گرويد و به عنوان حجت جزيره خراسان راهي موطن خود شد. بقيه عمر ناصرخسرو در يك مبارزه بي‌امان عقيدتي گذشت و اگر چه از هر نوع آسايشي محروم شد اما شعرش پشتوانه‌اي يافت كه در ادبيات فارسي بي‌نظير بود. متعصبان آن روزگار حضور ناصرخسرو در بلخ را برنتافتند و او را با تهمتهاي بدوين، قرمطي، ملحد و رافضي از آن سرزمين به نيشابور و مازندران و سپس يمكان بدخشان آواره كردند.
شعر او شعري است تعليمي و اعتقادي و برخوردار از پشتوانه عميق معنايي و از اين رو مي‌توان او را نقطه مقابل شاعران دربار غزنويان و سلجوقي دانست، البته ديوان او از مدح خالي نيست، ولي اين ستايش‌ها كه در حق خليفه فاطمي مي‌باشد خود نوعي مبارزه است آن هم در محيط خطر خيز خراسان.
ولي نبايد از نظر دور داشت كه اين گرايش شديد محتوايي شعر ناصرخسر را از بعضي بدايع هنري و ظرايف شعري دور نگه داشته و به بعضي از قصايد او يك رنگ خشك تعليمي زده است. زبان او نسبت به ديگران كهن‌تر حس مي‌شود و شباهتي به زبان دوره ساماني دارد. ناصر اگر چه در تصويرگري شاعري تواناست اما سنگيني محتواي شعرش مجالي براي خودنمايي اين خلاقيت‌هاي او نداده است و در جاهايي كه اين سنگيني كمتر است و شاعر بيشتر قصد توصيف دارد تا تعليم، توانايي او سخت آشكار مي‌شود و به ويژه در محور عمودي خيال و ساختمان شعر از ديگران توانمندتر ظاهر شده است. به هر حال شعر او زيبايي شناسي خاص خود را دارد ممكن است در چشم ادباي محفلي كه در هر شعري در پي صنايع بديعي و سلامت كلام هستند موقعيت چنداني به دست نياورد ولي براي آنان كه بيشتر در پي غرايب مي‌گردند پر است از چيزهايي كه در شعر ديگران نمي‌توان يافت.

حاجيان آمدند با تعظيم                        شاكر از رحمت خداي كريم
جسته از محنت و بلاي حجاز               رسته از دوزخ و عذاب اليم
آمده سوي مكه از عرفات                    زده لبيك عمره از تنعیم
يافته حج و كرده عمره تمام                  بازگشته به سوي خانه سليم
من شدم ساعتي به استقبال                  پاي در كردم برون ز حد گليم
مرمرا در ميان قافله بود                        دوستي مخلص و عزيز و كريم
گفتم او را بگو كه چون رستي                  زين سفر كردن به رنج و به بيم
تا ز تو باز مانده‌ام جاويد                        فكرتم را ندامت است نديدم
شاد گشتم بدان كه كردي حج                 چون تو كسي نيست اندر اين اقليم
بازگو تا چگونه داشته‌اي                      حرمت آن بزرگوار حريم
چون همي خواستي گرفت احرام          چه نيست كردي اندر آن تحريم
جمله بر خود حرام كرده بدي                    هر چه مادون كردگار قديم
گفت ني گفتمش زدي لبيك               از سر علم و از سر تعظيم
مي‌شنيدي نداي حق و جواب                  باز دادي چنان كه داد كليم
گفت ني گفتمش چو در عرفات                 ايستادي و يافتي تقديم
به تو از معرفت رسيد نسيم               عارف حق شدي و منكر خويش
گفت ني گفتمش چو مي‌كشتي               گوسفند از پي يسير و يتيم
قرب خود ديدي اول و كردي                  قتل و قربان نفس شوم لئيم
گفت ني گفتمش چو مي‌رفتي                در حرم همچو اهل كهف و رقيم
ايمن از شر نفس خود بودي                 و ز غم فرقت و عذاب جحيم
گفت ني گفتمش چو سنگ جمار               همي انداختي به ديو رجيم
از خود انداختي برون يكسر                  همه عادات و فعل‌هاي ذميم
گفت ني گفتمش به وقت طواف                 كه دويدي به هر وله چو ظليم
از طواف همه ملائكتان                               ياد كردي به گرد عرش عظيم
گفت ني گفتمش چو كردي سعي            از صفا سوي مروه بر تقسيم
ديدي اندر صفاي خو كونين                   شد دلت فارغ از جحيم و نعيم
گفت ني گفتمش چو گشتي باز                مانده از هجر كعبه بر دل ريم
كردي آنجا به گور مر خود را                   هم چنان كنون كه گشته رميم
گفت از اين باب هر چه گويي تو                  من ندانسته‌ام صحيح و سقيم
گفتم اي دوست پس نكردي حج              نشدي در مقام محو، مقيم
رفته‌اي مكه ديده، آمده باز                    محنت باديه خريده به سيم
گر تو خواهي كه حج كني پس از اين      اين چنين كن كه كردمت تعليم
منبع: دانشنامه ادب فارسي در آسياي مركزي / ج 1



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله