انگيزه هاى مخالفت با حكومت علوى (ق2)

نويسنده: نبى اللّه ابراهيم زاده آملى

همان طور كه پيشتر اشاره شد، انگيزه اصلى و عمده مخالفت سران ناكثين با امام على(ع) و فتنه انگيزى عليه او، حكومت خواهى و رياست طلبى بود. نويسنده نامى، جرج جرداق مسيحى مى نويسد:
«طلحه و زبير، شديدترين مخالفان على(ع) و آرزومندان زمامدارى و كوشاترين افراد براى رياست و نيز مال و مقام بودند.»
«به خدا سوگند! با صورت جنايتكاران بيعت كردند و با شيوه خيانتكاران از بيعت خارج شدند.»[33]
طلحه و زبير، هر يك، خود را سزاوارتر از حضرت، به خلافت مى دانستند و پيوسته در آرزوى رسيدن به آن، به سر مى بردند. براى دستيابى به اين هدف بود كه با عثمان نيز با آن همه بذل و بخششهاى بى حساب و كتاب، باز مخالفت و دشمنى كرده و حتى زمينه قتل او را نيز فراهم كردند.
البته اين آرزوى آنان، زياد دور از واقع نبود؛ زيرا، اولاً، اين دو، در دوره هاى پيشين گزينش خليفه، خود نيز جزء نامزدهاى احراز اين پست بودند. در زمان انتخاب عثمان، اين احتمال، صورت رسمى به خود گرفته و آن دو، در شورا و در ميان مردم، طرفدارانى داشتند.
ثانياً، در دوران خلافت عثمان، بويژه در روزهاى آخر حكومتش، از سوى دو شخصيت ذى نفوذ سياسى ـ اجتماعى، يعنى عايشه و معاويه، مورد حمايت جدى قرار گرفتند.
عايشه، گرچه در مخالفت و دشمنى با حكومت علوى، انگيزه هاى ديگرى نيز داشت، اما انگيزه مهمترش اين بود كه مى پنداشت اگر حكومت على(ع) پابرجا و مستحكم شود، سدى خواهد شد در برابر بازگشت خلافت به خويشاوندانش از آن تيم كه رياست آنان را ابوبكر داشت.
عايشه، در زمان عثمان، بارها، پرده از روى آرزوى خود (بازگشت خلافت به خاندان تيم) از طريق شخصى از بستگان خود (طلحه) برداشت و در همان حال، زبير را به انگيزه ديگرى، جانشين وى و نامزد بعدى مى دانست؛ زيرا، زبير، همسر خواهرش (اسماء) بود و فرزند اسماء، عبدالله بن زبير را، به دليل اينكه خود فرزندى نداشت، به منزله فرزند خود دانسته و نسبت به او اظهار علاقه مى كرد.[34]
حمايت معاويه از حكومت و خلافت طلحه و زبير، گرچه فريبى بيش نبود، چون معاويه، خود، خيال خلافت و سلطنت بر جهان اسلام را در سر داشت، ولى براى برداشتن مانع از سر راه تحقق اين هدف، اين دو را به بهانه واهى رسيدنشان به خلافت، به جنگ با امام(ع) تحريك كرده و براى آنان نامه هايى نوشت و از آن دو با لقب «اميرالمؤمنين» ياد كرد. پيشنهاد معاويه، اين بود كه آن دو، شهرهاى كوفه و بصره را اشغال كنند. آنان نيز روى اين پيشنهاد معاويه حساب باز كردند و بر عزم خويش راسخ تر شدند.[35]
اينكه سبب اساسى طلحه و زبير از مخالفت با نصب على(ع) به خلافت، براى اين بود كه خودشان به حكومت و خلافت برسند، طبق مدارك و شواهد موجود جاى شكى نيست. امام على(ع) در سخنان زير، به اين قضيه، اشاره فرموده است:
«اين طلحه و زبير، نه از خاندان نبوت و پيامبرى هستند و نه از فرزندان رسول خدا(ص) ـ و شايسته مقام امامت و حكومت ـ ولى چون ديدند پس از سالهاى سال، خداوند، حق ما (خلافت و امامت) را به ما بازگردانيد، يك سال تمام بلكه يك ماه تمام، درنگ نكردند، تا اينكه مانند روش گذشتگان خود از جاى برخاستند تا حق مرا بگيرند و مردم مسلمان را از من دور كنند ...»[36]
شواهد و قرائن تاريخى ديگرى و نيز سخنانى از امام على(ع) در نهج البلاغه وجود دارد كه نشان مى دهد كه آنان چون ديدند به هدف نخستين خود (خلافت و حكومت مستقل) دست نخواهند يافت، از آن هدف دست كشيدند و تنها به حكومتِ بخشى از مناطق اسلامى در سايه حكومت علوى بسنده كردند و براى نيل به آن، با امام(ع) بيعت كردند. آنان، اين خواسته را به عنوان شرط بيعت با امام(ع) مطرح كردند:
وَ قَدْ قالَ لَهُ طَلْحَةُ وَ الزُّبَيْرُ: «نُبايعك عَلى أنّا شُرَكَاؤُكَ في هذاَلاْمْرِ.» [فقال الإمام]: «لا، وَ لكِنَّكُما شَريكانِ في الْقوَّةِ وَ الِاْسْتِعانَةِ وَ عَوْنانِ عَلَى الْعَجْزِ وَ الْاَوَدِ.»؛[37]
هنگامى كه طلحه و زبير به امام گفتند: «با تو بيعت مى كنيم به اين شرط كه در حكومت شريك تو باشيم.»، فرمود: «نه؛ شما، شريك و ياورم در تقويت و كمك به من و يارى رساندنم به هنگام ناتوانى و مشكلات باشيد».
چنانكه مورخان نيز نوشتند، زبير، گمان مى كرد امام(ع) فرمانروايى عراق را به وى واگذار مى كند و طلحه نيز به فكر حكومت يمن بود. زبير، پيش از فرار از مدينه، در مجمع عمومى قريش، چنين اظهار داشت:
آيا اين است سزاى ما؟ ما، بر ضد عثمان قيام كرديم و زمينه قتل او را فراهم ساختيم، در حالى كه على در خانه نشسته بود. وقتى زمام امور را به دست گرفت، اداره امور مناطق را به ديگران واگذار كرد.[38]

نخست اشاره كوتاهى به زمينه هاى وقوع جنگ صفين مى كنيم و سپس به انگيزه و هدف برپاكنندگان آن به رهبرى معاويه، مى پردازيم.
جنگ صفين، با تمام سهمگينى و پيامد تلخش، جز پيامدى از پيامدهاى جنگ جمل نبود؛ زيرا، اگر عايشه، به عنوان همسر پيامبر و ام المؤمنين و طلحه و زبير به عنوان دو صحابى پيامبر، مانند ديگران، حرمت امام(ع) را نگه داشته و از حكومت علوى پشتيبانى مى كردند و به جاى جنگ با او، به شهرها و قصبات اسلامى مى رفتند و به جاى تحريص و تحريك مردم براى شركت در جنگ عليه حكومت او، به اطاعت و فرمانبرى از وى و رفتن به زير پرچم حكومتش وادار مى كردند، بى شك، معاويه، جسارت مبارزه با على(ع) را پيدا نمى كرد.
ولى هنگامى كه ديد بخش بزرگى از مردم عراق، نظر او را در مخالفت با حكومت علوى تأييد مى كنند و موضع او را مى پذيرند، و از طرفى، رهبران سپاه جنگ جمل ـ كه از چهره هاى برجسته جهان اسلام و از بزرگترين صحابه پيامبر، پيش از او به مبارزه با حكومت علوى برخاسته اند ـ دريافت كه آرمانش در پيروزى بر امام(ع) و رسيدن به هدف سياسى اش، آرمانى دست يافتنى است.
بر اين اساس، به رغم اينكه امام(ع) در جنگ بصره، بر رهبران جمل پيروزى قاطع يافت، ولى در حقيقت، زيانهايى كه به هر دو طرف وارد شد، تا حد زيادى از قدرت نظامى و نفوذ سياسى ـ اجتماعى امام(ع) كاست و به اصطلاح زنگ خطر را براى تضعيف پايه هاى حكومتش به صدا درآورد؛ زيرا از يك سو قبايلِ شكست خورده در جنگ جمل، چون هزاران تن از نزديكان و ياران خود را از دست داده بودند، در دلهايشان شرارت و كينه موج مى زد و در پى فرصتى بودند تا انتقام خود را از اردوى امام(ع) بگيرند، و از سوى ديگر، قبايل سپاه پيروز ـ لشكريان امام(ع) ـ براى درگير شدن با جنگ ديگرى در برابر معاويه كه قريب الوقوع بود، به ضعف گراييده و آن توان و روحيه لازم را نداشتند.
اين در حالى بود كه معاويه، در بيرون از معركه جنگ و كارزارِ طرفين، در كمين نشسته و بر تاب و توان و ساز و برگ و يارانش مى افزود.
از اين رو، رهبران سه گانه جنگ جمل با شورش خونين خود بر ضد حكومت علوى، به انگيزه دروغين خونخواهى خليفه مقتول اين زمينه را براى معاويه نيز فراهم كردند تا او هم علاوه بر توسل به اين حربه دروغين، حتى پا را فراتر گذاشته و جسارت و وقاحت را تا آنجا پيش برد كه از امام(ع) بخواهد تا قاتلان عثمان را نيز به او تحويل دهد!
بر اين اساس، بزرگترين بهانه معاويه در برافراشتن پرچم مخالفت و گردآورى سپاه براى نبرد با امام على(ع)، اتهام حمايت امام از قاتلان عثمان بود. اين مطلب، در نامه هايى كه قبل از شروع جنگ، از سوى نماينده امام(ع) جرير بن عبدالله ميان امام(ع) و معاويه رد و بدل شد، مشهود است.[39] از آن جمله در يكى از نامه هاى معاويه به امام على(ع) آمده است:
... تو، مهاجران را بر ريختن خون عثمان تحريك كردى و انصار را از حمايت او بازداشتى! در نتيجه، جاهل، از تو اطاعت كرد و ناتوان، توانا شد. مردم شام، تصميم گرفتند كه با تو بجنگند تا هنگامى كه قاتلان عثمان را به آنان تحويل دهى ...![40]
امام(ع) نيز در نامه اى به تهمت هاى معاويه پاسخ داده و در فرازى از آن فرمود:
«... در باره قتل عثمان، نه فرمانى دادم كه خطاى در فرمان، مرا بگيرد، و نه او را كشته ام تا بر من قصاص واجب شود ... اينكه مى گويى قاتلان عثمان را تحويل تو دهم، سخن بس نابجايى است! تو را چه به عثمان؟ تو مردى از بنى اميه هستى و فرزندان عثمان بر اين كار از تو شايسته ترند. اگر مى پندارى كه تو براى گرفتن انتقام خون پدر آنان قوى تر و نيرومندترى، در حوزه اطاعت ـ و بيعت با ـ ما وارد شو و آنگاه از كشندگان او شكايت كن ...»[41]

چنانكه بر اهل تحقيق و پژوهش تاريخى پوشيده نيست، معاويه، جنگ صفين را در حالى عليه امام على(ع) و حكومتش آغاز كرد كه مانند ناكثين، بهانه خونخواهى عثمان و نيز استرداد قاتلان او از على(ع)، در دستور كار ظاهريش قرار داشت. او با اين حربه دروغين، توانست شاميان ناآگاه و بى اطلاع از حقيقت امر را عليه حكومت علوى بسيج كند،[42] اما حقيقت امر چيز ديگرى بود، و آن، سوداى رسيدن به خلافت و تشكيل امپراطورى اموى و حكمرانى بر سراسر جهان اسلام بود.
جريان امور هم طورى پيش مى رفت كه پسرِ هند جگرخوار را در نيل به اين هدف اميدوارتر كرد و او را به هر نوع كار خلاف و دسيسه بازى و نيرنگ ورزى، مانند كارشكنى در امور و نفاق ورزى با پيامبر(ص) و خلفاى پس از او، دامن زدن به اختلافات ميان مسلمانان، تحريك مردم بر قتل عثمان، تحريك ناكثين بر خونخواهى عثمان و انتقام گيرى از امام على(ع) و غير آن واداشته است.
اين روحيه نفاق ورزى و نيرنگ و شيطنت آميزى و به كارگيرى هر وسيله نامشروعى براى رسيدن به رياست و حكومت ظاهرى، از خصلت هاى زشت اخلاقى بود كه ريشه در جان پسر ابوسفيان داشته و با ذاتش سرشته بود؛ زيرا معاويه، اين خصايل زشت اخلاقى را، همان طور كه مورخ شهير مصرى، عبدالفتاح عبدالمقصود، گفته از پدر به ارث برده بود:
«سرشت معاويه، او را به كجروى و انحراف و ايجاد توهم فرمان مى داد ... پسر ابوسفيان كسى جز پسر ابوسفيان نبوده است! همان خودش بوده است و بس! هرگز نمى توانسته است راضى به بيرون آمدن از پوست خود شود، تا براى رسيدن به هدف، راه مستقيم و درستى در پيش گيرد. براى طبيعت و ذاتِ ـ آلوده به زشتيهاى ـ او بسيار مشكل بوده كه به گونه اى ديگر زندگى كند.»[43]
از اين رو، حضرت على(ع) هرچه كوشيد، نتوانست معاويه را به راه حق و حقيقت بكشاند و از جنگ و خونريزى بازدارد و در نتيجه، جنگ خونين صفين، از سوى قاسطين پايه گذارى شد.
فتنه مارقين، از جهل و جمودشان سرچشمه مى گرفت
خوارج نهروان، كه در صف لشكر امام على(ع) در جنگ صفين حضور داشته و عليه معاويه و لشكر شام شمشير مى زدند، به دليل جهل و جمود و ظاهرگرايى، فريب شيطنت عمرو عاص و معاويه را خورده و به انگيزه اينكه آنان مسلمانند و اهل قرآن و قبله اند، امام(ع) را از ادامه جنگ و دستيابى به پيروزى نهايى و قاطع بازداشتند.
حقيقت اين است كه خوارج، در هيچ موردى از موضع گيرى هايشان، هدف روشن و ثابتى را تعقيب نمى كردند؛ زيرا آنان، در آغاز كار، بيش از همه، خواستار خاتمه جنگ و ترك مخاصمه و تعيين حَكَم بودند. وقتى حكميت را بر امام(ع) تحميل كردند، اين كار امام(ع) را جرمى غير قابل بخشش دانسته و مبارزه خود را با امام(ع) مباح و مشروع شمردند و بيزارى از على(ع) را شرط مسلمانى اعلام داشتند و هر كس را كه از آن حضرت بيزارى نمى جست، از دم تيغ تيزشان مى گذرانيدند.
حضرت على(ع) در مواردى به اين مشكل خوارج (بى عقلى و كج فهمى و جهل) اشاره كرده است.[44]

يكى ديگر از انگيزه هاى مخالفت با امام على(ع) كه بيشتر متوجه مردم عراق و كوفه است، سستى و ناپايدارى آنان در دفاع از حق و حكومت عدل گستر و حق پرور امام على(ع) است. اين عامل را در واقع، بايد نوعى عامل منفى به حساب آورد؛ چون مردم، بويژه عراق و كوفه، با اينكه مى دانستند امام(ع) برحق است و هدفش احياى شيوه و سنت پيامبر(ص) در دفاع از دين و نشر احكام نورانى قرآن و مبارزه با هر گونه تبعيض و فساد و ستم و بيدادگرى است، ولى به دليل خصلت سست عنصرى، و ضعف ايمان و ناشكيبايى در دفاع از آرمانها و عقايد دينى، بويژه كم تعهدى و بى وفايى، خيلى زود از مبارزه حق طلبانه در جبهه حق و در ركاب امامِ حق خسته شده و ضعف و سستى به خرج دادند و به فرمانهاى امام(ع) عمل نكردند. اين، در حالى بود كه جبهه باطل (معاويه) بسيار جدى بوده و مردمِ طرفدار او، گوش به فرمان او و در اجراى فرامينش، سستى و كاستى نورزيدند!
به عنوان نمونه، آنگاه كه خبر كمك خواهى و استمدادطلبى استاندار مصر، محمد بن ابى بكر، به امام(ع) رسيد، امام(ع) مردم را در مسجد جمع كرد و خطبه بليغى خواند و مردم را براى اعزام به مصر و تجمع در «جَرعه» فراخواند. صبح روز بعد، خود به جرعه رفت و تا نيمروز در آنجا ماند، اما بيش از صد نفر از مردم كوفه نزد آن حضرت نيامدند! حضرت، ناگزير به كوفه برگشت و شب هنگام بزرگان و اشراف شهر را در دارالخلافه جمع كرد و در حالى كه اندوهناك بود، فرمود:
«... به خدا سوگند! اگر مرگ به سراغ من آيد كه حتماً خواهد آمد ـ و ميان من و شما جدايى خواهد افكند ـ خواهيد ديد كه من از مصاحبت شما خشمناكم. آيا دينى نيست كه شما را گرد آورد؟ آيا حميّت و غيرتى نيست كه شما را به غضب و خشم (عليه دشمن) وادارد؟ ... آيا نمى شنويد كه دشمن شما، از كشور و شهرهايتان مى كاهد و بر شما يورش مى برد؟ آيا اين عجيب نيست كه معاويه، مردم جفاكار، طغيانگر و ستم پيشه را به جنگ (عليه حق) مى خواند و آنان از او پيروى مى كنند، بدون اينكه چيزى بگيرند و كمك (مالى) دريافت كنند او را اجابت مى كنند ... اما چون من شما را مى خوانم، در حالى كه صاحب خرد و باقيمانده گذشته هستيد، اختلاف مى كنيد و از اطراف من پراكنده شده و بر من عصيان مى ورزيد و با من مخالفت مى كنيد؟!»[45]
با اين همه موعظه و انذار و هشدار، مردم حاضر به رفتن به مصر نشدند، تا اينكه پس از حدود يك ماه، مالك اشتر، با عده كمى روانه مصر شد، اما چه سود كه هم مصر سقوط كرده بود و هم محمد بن ابى بكر به شهادت رسيده بود!
امام(ع) در فرازى ديگر از سخنانش، به مردم خطاب كرد و فرمود:
«... شگفتا! اجتماع ايشان (طرفداران معاويه) بر باطل خود و تفرقه شما بر حق خويش، دل را مى ميراند و باعث غم و اندوه مى شود. تا آنجا كه آماج تير آنان قرار گرفتيد ... ولى اقدام به تيراندازى نمى كنيد! بر شما هجوم مى برند، ولى شما هجوم نمى بريد! معصيت خدا را مى كنند و شما جلوگيرى نمى كنيد و راضى هستيد! وقتى كه در ايام زمستان، به شما امر كردم به جنگ ايشان برويد، گفتيد: «اين روزها، هوا سرد است.» و اگر به شما گفتم در روزهاى تابستان با آنان پيكار كنيد، گفتيد: «اين روزها، هوا گرم است. مهلت بده شدت گرما شكسته شود»! ... آيا ستمكاران و فريب خوردگان مردم شام براى كمك و يارى ضلالت، صبورتر و در اجتماع خود بر محور باطل از شما در راه هدايت و حق خويش سخت تر هستند؟!»[46]
چنانكه در سخن اخير امام على(ع) آمده، عيب و ايراد اساسى مردم كوفه و عراق، اين بود كه در راه حق، پايدارى نكردند و در رسيدن به آرمانهاى وعده داده شده در حكومت علوى، شتاب به خرج دادند و به اصطلاح خواستند ميوه را پيش از وقت رسيدنش بچينند، از اين رو، تاب نياوردند و سست و دلسرد و وامانده شدند، در حالى كه اگر تا آخر، گوش به فرمان امام و مقتدايشان بودند و او را همراهى مى كردند، به طور حتم، به امنيت و عدالت و رفاه زندگى و ايمان و سعادت اخروى دست مى يافتند.

پى‏نوشت‏ها:

1 ـ عثمان، در اواخر سال بيست و سه هجرى، در سن هفتاد سالگى به خلافت رسيد و پس از نزديك به دوازده سال خلافت پرماجرا، در تاريخ بيست و پنج و يا به روايتى هجده و يا بيست و هفت ذى حجه سى و پنج هجرى، با اعتراض و قيام عمومى، مواجه و در يورش مردم به خانه اش به قتل رسيد.
ر.ك: تاريخ طبرى، ج3 (از ط 8 جلدى)، صص304 و 441 ـ 443؛ تاريخ يعقوبى، ج2، ص176.
2 ـ نهج البلاغه، صبحى صالح، خطبه 3 (شقشقيه)، ص49.
3 ـ نهج البلاغه، خطبه 137، ص195.
4 ـ تاريخ طبرى، ج3، ص450.
5 ـ حضرت على(ع) در موارد و مواقع متعددى، به انگيزه پذيرش خلافت ظاهرى ـ كه اقامه حق و دفع باطل است ـ اشاره كرده است. از آن جمله، ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 33، ص76.
6 ـ نهج البلاغه، خطبه 92، ص136.
7 ـ اينكه ما، در طرح انگيزه هاى مخالفت (1 و 2) روى عنوان «قريش» تكيه كرديم و مخالفتها و دشمنيهاى اعراب جاهلى و متعصب را با محوريت قريشيان مطرح ساختيم، به دلايل و شواهد تاريخى و واقعيتهاى عينى است كه در كتب تاريخى (نظير فروغ ابديت، فروغ ولايت، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، اميرالمؤمنين، اسوه وحدت و ...) آمده است و از همه مهمتر، در سخنان خود امام على(ع) به طور مكرر مطرح شده است؛ زيرا، گرچه امام(ع) در خطبه 144 (صبحى صالح) تصريح مى كند كه ائمه(ع) از قريش هستند و درخت وجودشان، در سرزمين وجود اين تيره (قريش) از بنى هاشم غرس شده و روييده است، ولى در غير اين مورد، هر جا سخن از «قريش» و «قريشيان» است، معمولاً، با گله و شكوه همراه بوده و آنان را مورد نكوهش قرار داده است.
اينك، نمايه برخى از خطبه ها و نامه هايى كه در آنها، امام(ع) از قريش تحت همين نام، شكوه ها داشته و گاهى بر آنان لعن و نفرين مى فرستد، ارائه مى گردد.
اين نكته را نيز پيشاپيش يادآور مى شويم كه همان طور كه در متن اشاره رفت، در همه موارد، بنى اميه و آل ابوسفيان، در محور فتنه انگيزيهاى قريشيان قرار داشته اند و اين مطلب، از بديهيات است، ولى سخن در اين است كه امام، سخنان خويش را روى عنوان «قريش» مطرح مى كنند.
آن خطبه ها و نامه ها، عبارتند از: خطبه 33؛ خطبه 67؛ خطبه 192؛ خطبه 217؛ خطبه 219؛ نامه 9 (به معاويه)؛ نامه 36 (به عقيل).
8 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج2، ص23 و 26، چاپ بيروت؛ سيره ابن هشام، ج4، ص307؛ احياءُ التراث العربى، بيروت.
9 ـ الأحكام السلطانية، قاضى أبي يعلى و أبي الحسن ماوردى، ج1، ص10، نشر تبليغات اسلامى، قم؛ الكامل في التاريخ، ابن اثير، ج2، ص426، دارصادر، بيروت.
10 ـ چون شرط كرده بودند كه هر كس به كتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و سيره شيخين عمل كند، او، شايسته خلافت است، ولى عمل بر طبق سيره شيخين را امام على(ع) نپذيرفت و در نتيجه، خلافت به عثمان واگذار شد. الأحكام السلطانية، ج1، ص10 و 12.
11 ـ ارشاد، شيخ مفيد، ترجمه سيدهاشم رسولى محلاتى، ج1، ص242 ـ 243، انتشارات علميه اسلامية؛ نهج البلاغه، خطبه 33، ص77.
12 ـ اميرالمؤمنين اسوه وحدت، محمدجواد شرى، ترجمه محمدرضا عطايى، ص300 ـ 301؛ نشر بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، مشهد.
13 ـ امام على ابن ابى طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيدمحمدمهدى جعفرى، ج1، ص287، چاپخانه فاروس ايران، بهمن 1353.
14 ـ شرح نهج البلاغه، ج11 (از بيست جلدى)، ص114 (ذيل خطبه 211)، دار احياء تراث العربى، بيروت.
15 ـ ر.ك: فروغ ولايت، جعفر سبحانى، صص158 ـ 159، 168 ـ 171، 347، 338 ـ 339؛ الفتنة الكبرى، دكتر طه حسين، ج2، ص122، دارالتعارف، مصر، اميرالمؤمنين اسوه وحدت، ص497 ـ 498، 515 ـ 517.
16 ـ برگرفته از اميرالمؤمنين اسوه وحدت، صص355 ـ 356، 365.
17 ـ ارشاد، مفيد، ترجمه محلاتى، ج1، ص237.
18 ـ ر.ك: الفتنه الكبرى، ج2، ص122 ـ 123.
19 ـ نهج البلاغه، خطبه 50، ص88.
20 ـ كامل، ابن اثير، ج2، ص502، دار صادر، بيروت.
21 ـ تاريخ يعقوبى، ج2، ص153.
22 ـ فروغ ولايت، ص345.
23 ـ الغدير، علامه امينى، ج8، ص286، دارالكتب العربية، بيروت.
24 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج2، ص129 ـ 158.
25 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج3، ص37.
26 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج7، ص37 ـ 43.
27 ـ ر.ك: تاريخ طبرى، ج3، ص462 ـ 513.
28 ـ جنگ جمل، در پنج شنبه، دهم جمادى الثانى سال سى و شش هجرى به وقوع پيوست. ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج1، ص262.
29 ـ به نقل از سيماى كارگزاران على بن ابى طالب اميرالمؤمنين(ع)، على اكبر ذاكرى، ج2، ص291 ـ 292، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، قم.
30 ـ ترجمه ارشاد مفيد، ج1، ص293.
31 ـ اميرالمؤمنين، اسوه وحدت، ص490.
32 ـ نهج البلاغه، خطبه 22 و 127.
33 ـ ر.ك: امام على صداى عدالت انسانى، ج5، ترجمه مصطفى زمانى، ص234، انتشارات فراهانى.
34 ـ اميرالمؤمنين اسوه وحدت، ص491 ـ 492؛ فروغ ولايت، ص339 ـ 340.
35 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج1، ص230 ـ 232.
36 ـ ترجمه ارشاد مفيد، ج1، ص243.
37 ـ نهج البلاغه، قصار، 202.
38 ـ الإمامة و السياسة، ابن قتيبه، ص70 ـ 71.
39 ـ براى آگاهى بيشتر از نامه هاى رد و بدل شده ميان امام(ع) و معاويه، ر.ك: فروغ ولايت، ص447 ـ 477.
40 ـ ر.ك: شرح نهج البلاغه، ج3، ص88 ـ 89؛ نهج البلاغه، نامه هاى 6 و 7.
41 ـ همان.
42 ـ جنگ صفين، ميان سالهاى سى و هفت و سى و هشت قمرى به وقوع پيوست. ر.ك: امام على ابن ابى طالب، عبدالفتاح عبدالمقصود، ترجمه سيدمحمدمهدى جعفرى، ج4، كه مخصوص بررسى جنگ صفين است.
43 ـ ر.ك: امام على ابن ابى طالب، ج4، ص53، 60 ـ 61.
44 ـ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه هاى 36 و 40.
45 ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج6، ص90 ـ 91.
46 ـ ر.ك: نهج البلاغه، خطبه



معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله