جنبش نرم افزارى و رابطه علم و دين
جنبش نرم افزارى و رابطه علم و دين
جنبش نرم افزارى و رابطه علم و دين
نويسنده: سيد مهدي مير باقري
جاى درنگ نبود؛ اين بار دشمن؛ نه با توپ و تانك كه با سلاح فناورى، هماورد مى طلبيد. مى بايست «نهضت نرم افزارى» به پا كرد و در برابر دشمن، ايستاد. اما مبارزه، نياز به آگاهى دارد؛ بايد از علم غربى آگاه بود و از هزار توى دين نيز سررشته داشت تا بتوان در برابر دشمن، سينه سپر كرد.
اين نوشتار، به بيان مسائل زيربنايى جنبش نرم افزارى؛ يعنى رابطه علم و دين و نقل و نقد ديدگاه هاى گوناگون درباره آن و تبيين ديدگاه درست مى پردازد.
الف) با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، اسلام ظهور دوباره اى يافته و راه جديدى را پيش روى بشر به سمت حيات معنوى و در عين حال تأمين معيشت در سايه معنويت گشوده است. اگر ما نتوانيم اين ايده ها و آرمانهاى نوينى را كه در پيش روى بشر معاصر قرار گرفته است، تبديل به برنامه هاى علمى براى زندگى بشر كرده و به بشر معاصر عرضه كنيم اما راه عملى رسيدن به آن ايده ها را ارائه ندهيم، فرهنگ رقيب دوباره سيطره پيدا مى كند؛ در نتيجه، آن دسته از امكانات دنيايى كه در اختيار جهان اسلام است، به نفع فرهنگ غرب مصادره مى شود. به تعبير ديگر، آنچه امروزه در قالب جنگ جهانى چهارم تحقق پيدا كرده، در واقع، جنگ دو ايدئولوژى بر سر كل جامعه جهانى است. نظريه برخورد تمدنها نيز روى ديگر اين سكه است. آنچه مسلم است وجود تعارض ميان دو ايدئولوژى است: يكى ايدئولوژى پيروز در غرب؛ يعنى ايدئولوژى اى كه بعد از رنسانس شكل گرفته و به اصطلاح بر ساير ايدئولوژيهاى برآمده از مدرنتيه غلبه كرده است كه همان ليبرال دموكراسى است و ديگرى ايدئولوژى اسلام.
امروزه عالم ميدان چالش بين اين دو ايدئولوژى است و طبعا هر ايدئولوژى اى كه پيروز شود نيروهاى انسانى و امكانات رقيب را به نفع خود مصادره مى كند. اگر ايدئولوژى غرب پيروز شود، همه امكانات فراوان اقتصادى و مقدورات انسانى و سرمايه هاى اجتماعى دنياى اسلام را از نو به نفع فرهنگ خود مصادره مى كند؛ يعنى مسلمانان دوباره در مدار تعريف آنها زندگى خواهند كرد و مجددا قيد و بند آنها بر قلب و زبان و دست و پاى مسلمانها بسته خواهد شد. امّا اگر ما بتوانيم سازوكار عملى براى تحقق اهداف اسلام در جهان ارائه دهيم و ساز و كارهاى كارامد و ناظر به واقعيت و در عين حال برآمده از آرمانهاى اسلام فرا روى بشر و جهان معاصر با همه پيچيدگيهايش قرار دهيم؛ حتى مى توانيم همه آن دارايى هاى دنياى غرب را به نفع تمدن اسلامى مصادره كنيم. بنابراين، چيزى كه الان پيش روى ما وجود دارد، اين است كه ايده هاى اسلام را تبديل به سازوكارهاى قابل تحقق كرده و عملياتى نماييم و اين همان نهضت گسترده اى است كه ما در دنياى اسلام، بويژه دنياى تشيّع داريم. البته يك سوى اين نهضت، حوزه هاى علميه قرار دارند. اين مسؤوليت متوجه حوزه ها است كه نسبت به معارف دينى و ارائه تفقه جامع دينى بازنگرى كنند. سوى ديگر آن هم، متوجه محافل علمى است كه بايد در جهت توليد علم هماهنگ با معارف دينى تلاش نمايند.
ب) اين وادى، بسيار عميقى است. نبايد به شتاب و عجله و قضاوتهاى سريع مبتلا شويم بلكه بايد بنيادهاى عميقى براى اين كار مهم، پيش بينى و طراحى كنيم؛ يعنى به رقيب خود كاملاً فرصت دهيم تا نظريات را نقد و بررسى كند و به صاحبان انديشه هاى مخالف، اجازه اعتراض و اشكال بدهيم؛ يعنى برخورد ما با آنها بايد كاملاً منطقى و صميمى باشد. از سوى ديگر، بايد خود نيز به طور جدى، عميقترين لايه هاى اين بحث را دنبال كنيم. مسلما برخورد سطحى با اين مسأله مهم موجب ناكامى خواهد شد؛ چرا كه ادعاى ارائه راهكارى جديد به بشريت، در مقابل دنياى پيچيده معاصر داريم؛ پس بايد اين سازوكارها كاملاً دقيق، منظم، عملياتى شده و در عين حال، مبتنى بر پايه هاى استوار و عميقى باشد.
در متن اين ادعا نوعى قضاوت نسبت به اين مسأله وجود دارد؛ چرا كه ما رابطه دين و علم را به شكل خاصى تعريف مى كنيم. ممكن است عدّه اى واقعا با اين نظر مخالف باشند و بگويند ما علم دينى نداريم تا حركت و نهضت گسترده اى را به سمت توليد آن به راه بيندازيم. طبيعتا آنها نهضت نرم افزارى را به گونه ديگرى معنا مى كنند و معتقدند نهضت نرم افزارى يعنى بومى كردن علم؛ يعنى برنامه ريزى براى استفاده صحيح از علم در مسير تمدن اسلامى. پيداست كه اين دو نگاه، دو نوع قضاوت را در پى دارد و دو گونه تعريف از نهضت نرمافزارى ارائه مى دهد. يكى از پايه هاى اين اختلاف هم، تفاوت در نسبت بين دين و علم است: اين كه دين چيست و چه رسالتى دارد؟ علم چيست و بين اين دو چه نسبتى برقرار است؟
الف) مفهوم دين (مجموعه اى از اعتقادات، اخلاق و احكام مبتنى بر ملاكهاى واقعى): ديدگاه رايج مدعى است كه دين، مشتمل بر سلسله اى از اعتقادات بنيادى است كه براى حركت انسان به سمت خداى متعال و عبوديت، لازم است. اين نگاه، حقيقت انسان و جهان آفرينش، جايگاه انسان در خلقت و غايت حركت انسان را تعريف نموده و نوعى جهان بينى و جهان شناسى به انسان ارائه مى دهد. همچنين مجموعه اى از اعتقادات ارزشمند كه براى حركت به سمت عبوديت لازم است و نيز سلسله اى از آموزه هاى اخلاقى و ارزشها را تبيين مى كند و بشريت را به سمت آن ارزشها دعوت كرده و راه رسيدن به آنها را هم پيش روى بشر قرار مى دهد. در كنار اين دو، يك سلسله احكام، تكاليف و دستوراتى را براى تنظيم رفتار انسان بيان مى كند. بنابراين، در اين نگاه، دين مجموعه اى از اعتقادات، اخلاق و احكام است.
در طرف مقابل، علم هم يك سلسله گزاره هاى واقع نمايى است كه نظم طبيعت را براى بشر، بيان مى دارد. رسالت علم، ارائه نظم طبيعى است و رسالت دين نيز بيان نوعى از عقايد، احكام و دستورات اخلاقى است كه مسير حركت انسان را به سمت سعادت و پرستش خداى متعال ترسيم مى كند. اگر از اين زاويه، به دين نگاه كنيم، بويژه توجه داشته باشيم كه دين، در بخش دستورات اخلاقى و ارزشى و احكام خود نيز ناظر به واقع است و يك سلسله ملاكهاى واقعى را منظور نظر دارد، چنين تحليلى مطابق با ديدگاه عدليه و اماميه است.
در مقابل، اشاعره قرار دارند كه قائل به مفاسد و مصالح ذاتى براى احكام نيستند. اگر اين را هم به آن ضميمه كنيم، بايد بگوييم دين يك سلسله اعتقاداتى را به بشر مى آموزد كه اين اعتقادات ناظر به واقع و مطابق با واقع هستند و دستورات اخلاقى و عملى را هم به بشر مى دهد كه اينها هم پشتوانه واقعى دارند. پس گزاره هاى دينى ناظر به واقع است و به نوعى، واقع را براى بشر تبيين مى كند و پيش روى او قرار مى دهد.
ب) مفهوم علم (گزارههاى واقعى): گزاره هاى علمى نيز از منظر ديگرى نظم طبيعى جهان را كه بشر در آن زندگى مى كند، براى بشر بازگويى و كشف مى كنند. بنابراين، دو دسته گزاره وجود دارد كه هر دو ناظر به واقعيت هستند؛ اگر چه نوع نگاه آنها متفاوت است و نوع گزاره ها يكسان نيست و هر كدام، از يك نوع رابطه حكايت مى كنند. بر اين اساس، هم دين و هم علم ناظر به واقعيت هستند و جلوه اى از واقعيت و چهره اى از واقعيت را ارائه مى دهند.
ج) طريق دستيابى به گزاره هاى علمى و حقايق دينى: راه دستيابى به گزاره هاى علمى، استفاده از توانايى هاى معرفتى است كه در اختيار خود بشر قرار داده شده است. معيار صحت اين گزاره ها نيز در درون خود آنها قرار دارد؛ يعنى چگونه مى توان با روشى كه مبتنى بر ابزار علوم تجربى است، درباره قضاياى علمى قضاوت كرد؟ راه فهم كذب و صدق يك گزاره چيست؟ در واقع، گزاره علمى آن است كه از متد تجربى پيروى كرده باشد.
بنابراين، علم يك سلسله معرفتهايى است كه در اختيار بشر قرار دارد و ناظر به واقعيت است و دين نيز حقايقى است كه ناظر به واقعيت است. دستيابى به حقايق دينى نيز، از راه وحى امكان دارد. انبياء الهى كه ملهم به وحى الهى بودند حقايق دين را در اختيار بشر قرار دادند. راه دستيابى به علوم را هم بايد كاوشهاى عالمانه خود بشر دانست. اين، يك نگاه غالب و رايج است كه بر اساس آن، علوم تجربى ناظر به واقع هستند و واقع را از يك زاويه خاصى براى ما تبيين مى كنند؛ همان طور كه دين، واقعيت را از منظر و زاويه ديگرى تبيين مى كند و در اختيار بشر قرار مى دهد.
روشن است كه بر اساس اين نگاه، ديگر نهضت نرم افزارى ضرورتى نخواهد داشت.
براساس اين نگاه، ميان گزاره هاى دينى و علمى و گزاره هاى عقلى و مكاشفات شهودى تعارضى وجود ندارد؛ در نتيجه بين آنها آشتى برقرار شده و به تعبيرى برهان و قرآن و عرفان و تجربه همه يكى مى شوند.
بنابراين، از سرآغاز، علم به حق و باطل تقسيم مى شود؛ در نتيجه مكانيزم ديگرى، براى قضاوت نسبت به علم داريم كه منطق آن، چيز ديگرى خواهد بود؛ يعنى براى اين كه قضاوت كنيم كه چه علمى حق و كدام علم باطل است، نياز به منطق ديگرى داريم. اين منطق، منطق عمل است؛ نه منطق نظر.
بر اساس اين ديدگاه، ديگر نمى توان گفت: واقع كه در انحصار ما نيست! همان طور كه غرب بعد از رنسانس جهان را كشف كرده و واقع را شناخته است، ما هم مى توانيم واقعيت را كشف كنيم و از آن استفاده نمائيم. مطابق با ديدگاه ياد شده، اين تحليل عوض مى شود و به راحتى نمى توانيد بگوييد واقع را كشف كرده ايد. بلكه بايد بررسى كرد آيا غرب واقعا در دستگاه انبيا حركت مى كند يا آن كه از اين دستگاه بيرون آمده است. آنگونه كه خود اعتراف مى كنند، از دستگاه انبيا بيرون آمده اند و تصريح مى كنند علت رشد ما اين است كه رابطه مان را با آسمان قطع كرده ايم و زمينى شده ايم؛ بر محور انسان حركت كرديم نه بر محور بندگى خداوند متعال؛ خودمان ارزشها را تفسير كرده ايم؛ خود محور حركت كرديم و خود بنياد شديم؛ نقاد شديم و علم مدرن ساختيم.
در نقطه مقابل هم، انگيزه خداپرستى رشد كرده و جامعه دينى مى خواهد خدا را در عرصه اجتماعى نيز بپرستد؛ مى خواهد جامعه پردازى اش هم بر محور دين باشد؛ نمى خواهد خدا را فقط در زندگى شخصى اش بپرستد و در جامعه با خدا كارى نداشته باشد. مى خواهد همه آهنگ زندگى اش، آهنگ خداپرستى شود.(3) بنابراين، اگر ديندارى مى خواهد به اين حد برسد، طبيعى است كه بايد ساز و كار منطقى اش را نيز توليد كند؛ يعنى توليد معرفتهايى كه بتواند رابطه بين انگيزه، ايمان و عمل را برقرار نمايد كه البته بخشى ازاين معرفتها نيز دينى، بخشى نظرى و بخشى تجربى خواهد بود. ما بايد اين معرفتها را بر محور تبعيت از نبى اكرم صلى الله عليه و آله هماهنگ كنيم. بدين منظور، به يك منطق جامعى نياز داريم كه بتواند تفقه دينى و تلاش نظرى و تجربى ما را در شكل اجتماعى و تحت هدايت خداى متعال و نبى اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام سازماندهى كند. بر اساس اين نوع نگاه خاص به دين و علم، نهضت نرم افزارى معناى واقعى مى يابد.
در پاسخ بايد گفت هنر مى تواند واسطه اى براى تفسير زيبايى شناسى انسان باشد. در غرب هم آن چه اتفاق افتاده، اين است كه هنر مادى ابتدا زيباشناسى انسان را تغيير داد و تلقى انسان را از خودش و جهان پيرامون عوض كرد و به كمك شيوه هاى بسيار پيچيده اى اين احساس را به وجود آورد كه انسان تنها با تكيه بر توانايى هاى خود، مى تواند عمل كند. ما هم بايد چنين كارى انجام دهيم؛ يعنى با شيوه هاى هنرى، زيباشناسى انسان را دچار تغيير كنيم و بدين وسيله احساس انسان را نسبت به خود، جهان و زيبايى هاى پرستش و بندگى خداى متعال تغيير دهيم. در واقع، اين امور بايد در روح انسان از نو احيا شود، بويژه بايد بتوانيم زيبايى بندگى خدا را نسبت به همه زواياى حيات، به تصور كشيم تا با اعماق فطرت انسان، رابطه برقرار كند. البته اين كار محتاج فلسفه هنر و يك نوع زيباشناسى جديد بر مبناى دين است.
در پاسخ مى توان گفت فلسفه صدرايى بسيار پر بهاست، امّا اصلاً براى پاسخگويى به اين عرصه طراحى نشده است. فلسفه صدرايى، فلسفه چيستى و چرايى است. سرآغاز علم مدرن در غرب به اين شكل توسعه يافته اش هم از آنجايى است كه به اين نكته رسيدند كه علم، علاوه بر آن كه به چيستى و چرايى مى پردازد، بايد به چگونگى نيز بپردازد. امثال فرانسيس بيكن مى گويند تاكنون علم به چيستى و چرايى مى پرداخته و غايات را توضيح مى داده است: چرا ابرها مى بارد؟ غايت بارش ابر چيست؟ غايت طوفان و زلزله چيست؟ يعنى چرايى مبدأ را مورد توجه قرار مى دادند كه مبدأ پيدايش اين چيست؟ عالم مستقل است يا مثلاً وابسته به خداى متعال و....
در واقع، مقصود آنان، اين است كه طبيعيات، الهيات بوده امّا ما طبيعياتى مى خواهيم كه مكانيزمها و فرايندها را توضيح دهد: مكانيزم رويش گياه چيست؟ مكانيزم ريزش باران چيست؟ و.... علم جديد اين كار را كرده و كم كم به دنبال توليد علوم كاربردى رفته است كه معادله تغيير را بيان مى كند؛ يعنى عوامل كيفى و نسبت رياضى بين آنها را تعريف مى كند و در واقع چگونگى حركت را توضيح مى دهد كه گياه چگونه مى رويد؟ نه اين كه چرا مى رويد؟ چگونه پديده ماه گرفتگى پيدا مى شود؟ نه اين كه چرا پيدا مى شود؟ شايان ذكر است كه اين طور نيست كه آنها يك دفعه به سراغ علم آمده و چگونگى ها را توضيح داده باشند. بلكه در تبيين چگونگى، ابتدا بايد يك سلسله مباحث نظرى عام طرح شد كه از آن به «فلسفه چگونگى» تعبير مى شود و ناظر به چگونگى عام است (نه چگونگى خاص كه مثلاً آب چگونه تبخير يا منجمد مى شود؛ فلان تركيب شيميايى چگونه حاصل شده و يا تجزيه مى شود) يعنى به نحو عام و نظرى، چگونگى را توضيح مى دهد. آنگاه روش براى تحقيق در باب چگونگى هاى جزئى پيدا شد و بعد به علوم كاربردى دست يافتند.
البته در فلسفه چگونگى غرب، رابطه تحليل چگونگى با چرايى و چيستى بريده شده است؛ يعنى وقتى مى خواستند فلسفه چگونگى توليد كنند، كار نداشتند كه هستى، خدايى دارد و به سمت يك غايتى در حركت است و مى گفتند ما به مبدأ و غايت كارى نداريم؛ ما فلسفه چگونگى را از مبدأ و غايت، جدا مى سازيم. فلسفه هگل يكى از فلسفه هايى است كه مى خواهد چگونگى را به نحوى توضيح دهد كه در واقع با مبدأ و غايت (به آن معنايى كه در معارف ما وجود دارد) ارتباطى نداشته باشد ولى غايت آن، به نسبيت مى رسد.
فلسفه ملاصدرا فلسفه اى است بسيار ارزشمند و بديع و در دوره خويش هم بسيار كارگشا بوده است. بايد قرنها بگذرد تا متفكرى در كل جامعه جهانى پيدا شود كه اينگونه انديشه منسجم و هماهنگ و عميقى داشته باشد. كاملاً روشن است كه انديشه ايشان متأثر از فرهنگ اهل بيت است، امّا در عين حال در فلسفه سازى، منطق خود را ارائه نكرده است؛ يعنى فلسفه او اصلاً منطق ندارد و فقط مبناى فلسفى ارائه كرده است تا چه رسد به اين كه بخواهد منطقى ارائه دهد كه بتواند ما را به علوم كاربردى برساند. بنابراين، فلسفه صدرايى با تمام حرمت و ارزش و احترامى كه دارد براى اين كار ساخته نشده است. البته فلسفه اى كه براى اين كار پى ريزى شود نبايد بى ارتباط با فلسفه چيستى و چرايى باشد. بلكه بايد از آبشخور اين فلسفه ها استفاده نمايد.
مثلاً اصالت وجود يك نظريه است و صرفا گزاره نيست؛ چرا كه بنياد فلسفه را دستخوش تغيير مى كند اما معلوم نيست كه اين نظريه چه ارتباطى با كتاب و سنّت دارد و اساسا با كدام دليل از كتاب و سنّت مى توان اصالت وجود را ثابت كرد و با چه روش منطقى اين كار ممكن است؟ البته گزاره هايى كه اصالت وجود به ما مى دهد قابل استفاده است (مانند اثبات وحدانيت خدا و توحيد صفات و ذات) ولى همين كه به فرضيه ها مى رسد ديگر كاملاً متفاوت مى شود. در باب علم خداى متعال، حكماى اسلامى، ده تا چهارده نظريه داده اند، اما روشن نيست كه اين فرضيه ها چه استنادى به كتاب و سنت دارد. البته حكما اين استناد را لازم هم نمى دانستند، چون در اين جاها براى عقل نقش مستقل قائل بودند؛ در حالى كه همه اين نظريه ها جاى تأملات جدى دارد.
نگارنده، شاگردى استاد مطهرى رحمه الله را نيز افتخار مى داند اما معتقد است كه ايشان در اين باره كار اجتهادى انجام نداده اند. علاوه بر آن، جاى اين بحث وجود دارد كه مقصود از مفيد چيست؟ مفيد آن چيزى است كه انسان را در مسير بندگى خداوند قرار مى دهد يا آن چيز كه كارامدى دارد؟ اگر مقصود مطلق كارامدى است، علم ابليس و فرمول توليد شراب هم كارآمدى دارد! امّا اگر مقصود از مفيد، كارامدى در جهت قرب به خداوند است، اين همان چيزى است كه ما بدان معتقديم و حرف جديدى نيست.
شايان ذكر است كه يكى از معيارهاى اسلامى بودن علم، اين است كه كارامدى اش در جهت پرستش باشد و به نظر ما علم غرب، كارآمدى غالبش در جهت توسعه ابتهاج به دنيا است. البته علم هم نيست بلكه جهالت است. در واقع، انباشت جهالت است و نتيجه اش هم توسعه شيطنت خواهد بود.
چگونه مى توان قبول كرد كه ما از تك سلوليها بوديم و بعد هم خودمان نيازمنديهاى خود را با تجارب تاريخى خومان تحليل كرديم؟! انباشت تجارب به ما راه زندگى ياد داده است و بعد از اين هم آزاديم هر كارى كه مى خواهيم، انجام دهيم. در واقع با اين نگاه بايد پذيرفت كه انبيا از اول دخالت نكردند و بعدا هم دخالت نخواهند كرد و نبايد بكنند؛ در نتيجه، علم محصول خود بشر است و بشر هم آزاد است هر علمى را كه مى خواهد ايجاد كند.
البته منتقدان اين نظريه معتقدند كه اين نظريه اصلاً حرف علمى نيست بلكه بيشتر حرف سياسى است. نظر منتقدان كاملاً درست است و دفاع از نظريه تكامل، بيشتر سياسى است تا فرهنگى. همان منتقدان، درباره جايگاه انبيا درزندگى بشر مى گويند آنچه از آموزه هاى دينى استفاده مى شود، اين است كه اولين انسان روى زمين، پيامبر بوده است. اين پيامبر هيچ گاه در غار زندگى نكرده بلكه شيوه حرف زدن را هم مى دانسته است. انبيا همان گونه كه تعاليم لازم را براى سعادت ابدى بشر آورده اند، تعاليم لازم را براى معيشت نيز آورده اند. ما همان گونه كه علم معاد را از انبيا آموخته ايم، علم معاش را هم از آنها ياد گرفتيم. بنابراين، از اين به بعد هم بايد از انبيا بگيريم. سپس نتيجه مى گيرند حال كه قرار است از انبيا بگيريم پس بايد معتقد به «توقيف» شويم؛ يعنى ما بايد به «ما قبل صنعت» برگرديم و حق توليد علم جديد را هم نداريم.
ولى در اينجا ما ادعايى داريم كه مبدأ اختلاف با ديدگاه ياد شده است. ما معتقديم كه نظريه تكامل باطل است و علم مدرن هم ناشى از نظريه تكامل است. بنابراين، ما بايد برگرديم به نظريه انبياء الهى؛ زيرا انبيا بودند كه علم معاد و معاش را به ما ياد دادند. متأسفانه انسان در توسعه زندگى مادى خود راه متفاوتى را پيمود امّا او مى تواند راه ديگرى را هم در مسير تكامل طى كند؛ راهى كه در آن تبعيت از انبيا، براى كسب علم لازم است؛ اين همان چيزى است كه ما به آن اشاره كرديم كه در كار علمى هم، بايد به ولايت نبى اكرم متمسك باشيم. ولى معنى اين تمسك، نقلى شدن و توقيفى شدن نيست. فرق است بين اين كه گفته شود علم و تلاش علمى و ره آورد اين تلاش بايد به حجيت برسد و تبعيت از ولايت الهى در آن واقع شود، با آن كه گفته شود علم بايد توقيفى و نقلى باشد. پس بين نقلى شدن كه بايد مستقيما از نقل استفاده كرد و توقيفى شدن كه اگر به ما گفتند شما با اسب و گاو مسافرت كنيد، ديگر ما حق نداريم از وسائل ديگرى استفاده كنيم، باديدگاه ما تفاوت وجود دارد. به عبارت ديگر، بين توقيفى شدن و به حجيت رسيدن فرق است؛ چرا كه ما معتقديم علم بايد به حجيت برسد ولى لازمه اش ايستايى و توقيفى شدن نيست.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
اين نوشتار، به بيان مسائل زيربنايى جنبش نرم افزارى؛ يعنى رابطه علم و دين و نقل و نقد ديدگاه هاى گوناگون درباره آن و تبيين ديدگاه درست مى پردازد.
ضرورتهاى تحقق نهضت نرم افزارى
الف) با پيروزى انقلاب اسلامى در ايران، اسلام ظهور دوباره اى يافته و راه جديدى را پيش روى بشر به سمت حيات معنوى و در عين حال تأمين معيشت در سايه معنويت گشوده است. اگر ما نتوانيم اين ايده ها و آرمانهاى نوينى را كه در پيش روى بشر معاصر قرار گرفته است، تبديل به برنامه هاى علمى براى زندگى بشر كرده و به بشر معاصر عرضه كنيم اما راه عملى رسيدن به آن ايده ها را ارائه ندهيم، فرهنگ رقيب دوباره سيطره پيدا مى كند؛ در نتيجه، آن دسته از امكانات دنيايى كه در اختيار جهان اسلام است، به نفع فرهنگ غرب مصادره مى شود. به تعبير ديگر، آنچه امروزه در قالب جنگ جهانى چهارم تحقق پيدا كرده، در واقع، جنگ دو ايدئولوژى بر سر كل جامعه جهانى است. نظريه برخورد تمدنها نيز روى ديگر اين سكه است. آنچه مسلم است وجود تعارض ميان دو ايدئولوژى است: يكى ايدئولوژى پيروز در غرب؛ يعنى ايدئولوژى اى كه بعد از رنسانس شكل گرفته و به اصطلاح بر ساير ايدئولوژيهاى برآمده از مدرنتيه غلبه كرده است كه همان ليبرال دموكراسى است و ديگرى ايدئولوژى اسلام.
امروزه عالم ميدان چالش بين اين دو ايدئولوژى است و طبعا هر ايدئولوژى اى كه پيروز شود نيروهاى انسانى و امكانات رقيب را به نفع خود مصادره مى كند. اگر ايدئولوژى غرب پيروز شود، همه امكانات فراوان اقتصادى و مقدورات انسانى و سرمايه هاى اجتماعى دنياى اسلام را از نو به نفع فرهنگ خود مصادره مى كند؛ يعنى مسلمانان دوباره در مدار تعريف آنها زندگى خواهند كرد و مجددا قيد و بند آنها بر قلب و زبان و دست و پاى مسلمانها بسته خواهد شد. امّا اگر ما بتوانيم سازوكار عملى براى تحقق اهداف اسلام در جهان ارائه دهيم و ساز و كارهاى كارامد و ناظر به واقعيت و در عين حال برآمده از آرمانهاى اسلام فرا روى بشر و جهان معاصر با همه پيچيدگيهايش قرار دهيم؛ حتى مى توانيم همه آن دارايى هاى دنياى غرب را به نفع تمدن اسلامى مصادره كنيم. بنابراين، چيزى كه الان پيش روى ما وجود دارد، اين است كه ايده هاى اسلام را تبديل به سازوكارهاى قابل تحقق كرده و عملياتى نماييم و اين همان نهضت گسترده اى است كه ما در دنياى اسلام، بويژه دنياى تشيّع داريم. البته يك سوى اين نهضت، حوزه هاى علميه قرار دارند. اين مسؤوليت متوجه حوزه ها است كه نسبت به معارف دينى و ارائه تفقه جامع دينى بازنگرى كنند. سوى ديگر آن هم، متوجه محافل علمى است كه بايد در جهت توليد علم هماهنگ با معارف دينى تلاش نمايند.
ب) اين وادى، بسيار عميقى است. نبايد به شتاب و عجله و قضاوتهاى سريع مبتلا شويم بلكه بايد بنيادهاى عميقى براى اين كار مهم، پيش بينى و طراحى كنيم؛ يعنى به رقيب خود كاملاً فرصت دهيم تا نظريات را نقد و بررسى كند و به صاحبان انديشه هاى مخالف، اجازه اعتراض و اشكال بدهيم؛ يعنى برخورد ما با آنها بايد كاملاً منطقى و صميمى باشد. از سوى ديگر، بايد خود نيز به طور جدى، عميقترين لايه هاى اين بحث را دنبال كنيم. مسلما برخورد سطحى با اين مسأله مهم موجب ناكامى خواهد شد؛ چرا كه ادعاى ارائه راهكارى جديد به بشريت، در مقابل دنياى پيچيده معاصر داريم؛ پس بايد اين سازوكارها كاملاً دقيق، منظم، عملياتى شده و در عين حال، مبتنى بر پايه هاى استوار و عميقى باشد.
اهميت تبيين رابطه منطقى علم و دين در جهتگيرى كلان نهضت نرم افزارى
در متن اين ادعا نوعى قضاوت نسبت به اين مسأله وجود دارد؛ چرا كه ما رابطه دين و علم را به شكل خاصى تعريف مى كنيم. ممكن است عدّه اى واقعا با اين نظر مخالف باشند و بگويند ما علم دينى نداريم تا حركت و نهضت گسترده اى را به سمت توليد آن به راه بيندازيم. طبيعتا آنها نهضت نرم افزارى را به گونه ديگرى معنا مى كنند و معتقدند نهضت نرم افزارى يعنى بومى كردن علم؛ يعنى برنامه ريزى براى استفاده صحيح از علم در مسير تمدن اسلامى. پيداست كه اين دو نگاه، دو نوع قضاوت را در پى دارد و دو گونه تعريف از نهضت نرمافزارى ارائه مى دهد. يكى از پايه هاى اين اختلاف هم، تفاوت در نسبت بين دين و علم است: اين كه دين چيست و چه رسالتى دارد؟ علم چيست و بين اين دو چه نسبتى برقرار است؟
بررسى ديدگاه هاى مطرح درباره مفهوم علم، دين و كيفيت ارتباط آنها
تبيين ديدگاه رايج
الف) مفهوم دين (مجموعه اى از اعتقادات، اخلاق و احكام مبتنى بر ملاكهاى واقعى): ديدگاه رايج مدعى است كه دين، مشتمل بر سلسله اى از اعتقادات بنيادى است كه براى حركت انسان به سمت خداى متعال و عبوديت، لازم است. اين نگاه، حقيقت انسان و جهان آفرينش، جايگاه انسان در خلقت و غايت حركت انسان را تعريف نموده و نوعى جهان بينى و جهان شناسى به انسان ارائه مى دهد. همچنين مجموعه اى از اعتقادات ارزشمند كه براى حركت به سمت عبوديت لازم است و نيز سلسله اى از آموزه هاى اخلاقى و ارزشها را تبيين مى كند و بشريت را به سمت آن ارزشها دعوت كرده و راه رسيدن به آنها را هم پيش روى بشر قرار مى دهد. در كنار اين دو، يك سلسله احكام، تكاليف و دستوراتى را براى تنظيم رفتار انسان بيان مى كند. بنابراين، در اين نگاه، دين مجموعه اى از اعتقادات، اخلاق و احكام است.
در طرف مقابل، علم هم يك سلسله گزاره هاى واقع نمايى است كه نظم طبيعت را براى بشر، بيان مى دارد. رسالت علم، ارائه نظم طبيعى است و رسالت دين نيز بيان نوعى از عقايد، احكام و دستورات اخلاقى است كه مسير حركت انسان را به سمت سعادت و پرستش خداى متعال ترسيم مى كند. اگر از اين زاويه، به دين نگاه كنيم، بويژه توجه داشته باشيم كه دين، در بخش دستورات اخلاقى و ارزشى و احكام خود نيز ناظر به واقع است و يك سلسله ملاكهاى واقعى را منظور نظر دارد، چنين تحليلى مطابق با ديدگاه عدليه و اماميه است.
در مقابل، اشاعره قرار دارند كه قائل به مفاسد و مصالح ذاتى براى احكام نيستند. اگر اين را هم به آن ضميمه كنيم، بايد بگوييم دين يك سلسله اعتقاداتى را به بشر مى آموزد كه اين اعتقادات ناظر به واقع و مطابق با واقع هستند و دستورات اخلاقى و عملى را هم به بشر مى دهد كه اينها هم پشتوانه واقعى دارند. پس گزاره هاى دينى ناظر به واقع است و به نوعى، واقع را براى بشر تبيين مى كند و پيش روى او قرار مى دهد.
ب) مفهوم علم (گزارههاى واقعى): گزاره هاى علمى نيز از منظر ديگرى نظم طبيعى جهان را كه بشر در آن زندگى مى كند، براى بشر بازگويى و كشف مى كنند. بنابراين، دو دسته گزاره وجود دارد كه هر دو ناظر به واقعيت هستند؛ اگر چه نوع نگاه آنها متفاوت است و نوع گزاره ها يكسان نيست و هر كدام، از يك نوع رابطه حكايت مى كنند. بر اين اساس، هم دين و هم علم ناظر به واقعيت هستند و جلوه اى از واقعيت و چهره اى از واقعيت را ارائه مى دهند.
ج) طريق دستيابى به گزاره هاى علمى و حقايق دينى: راه دستيابى به گزاره هاى علمى، استفاده از توانايى هاى معرفتى است كه در اختيار خود بشر قرار داده شده است. معيار صحت اين گزاره ها نيز در درون خود آنها قرار دارد؛ يعنى چگونه مى توان با روشى كه مبتنى بر ابزار علوم تجربى است، درباره قضاياى علمى قضاوت كرد؟ راه فهم كذب و صدق يك گزاره چيست؟ در واقع، گزاره علمى آن است كه از متد تجربى پيروى كرده باشد.
بنابراين، علم يك سلسله معرفتهايى است كه در اختيار بشر قرار دارد و ناظر به واقعيت است و دين نيز حقايقى است كه ناظر به واقعيت است. دستيابى به حقايق دينى نيز، از راه وحى امكان دارد. انبياء الهى كه ملهم به وحى الهى بودند حقايق دين را در اختيار بشر قرار دادند. راه دستيابى به علوم را هم بايد كاوشهاى عالمانه خود بشر دانست. اين، يك نگاه غالب و رايج است كه بر اساس آن، علوم تجربى ناظر به واقع هستند و واقع را از يك زاويه خاصى براى ما تبيين مى كنند؛ همان طور كه دين، واقعيت را از منظر و زاويه ديگرى تبيين مى كند و در اختيار بشر قرار مى دهد.
روشن است كه بر اساس اين نگاه، ديگر نهضت نرم افزارى ضرورتى نخواهد داشت.
جريان مدرنتيه، نقض عينى ديدگاه ياد شده
براساس اين نگاه، ميان گزاره هاى دينى و علمى و گزاره هاى عقلى و مكاشفات شهودى تعارضى وجود ندارد؛ در نتيجه بين آنها آشتى برقرار شده و به تعبيرى برهان و قرآن و عرفان و تجربه همه يكى مى شوند.
ديدگاه درست (جهتدار بودن علم)
بنابراين، از سرآغاز، علم به حق و باطل تقسيم مى شود؛ در نتيجه مكانيزم ديگرى، براى قضاوت نسبت به علم داريم كه منطق آن، چيز ديگرى خواهد بود؛ يعنى براى اين كه قضاوت كنيم كه چه علمى حق و كدام علم باطل است، نياز به منطق ديگرى داريم. اين منطق، منطق عمل است؛ نه منطق نظر.
بر اساس اين ديدگاه، ديگر نمى توان گفت: واقع كه در انحصار ما نيست! همان طور كه غرب بعد از رنسانس جهان را كشف كرده و واقع را شناخته است، ما هم مى توانيم واقعيت را كشف كنيم و از آن استفاده نمائيم. مطابق با ديدگاه ياد شده، اين تحليل عوض مى شود و به راحتى نمى توانيد بگوييد واقع را كشف كرده ايد. بلكه بايد بررسى كرد آيا غرب واقعا در دستگاه انبيا حركت مى كند يا آن كه از اين دستگاه بيرون آمده است. آنگونه كه خود اعتراف مى كنند، از دستگاه انبيا بيرون آمده اند و تصريح مى كنند علت رشد ما اين است كه رابطه مان را با آسمان قطع كرده ايم و زمينى شده ايم؛ بر محور انسان حركت كرديم نه بر محور بندگى خداوند متعال؛ خودمان ارزشها را تفسير كرده ايم؛ خود محور حركت كرديم و خود بنياد شديم؛ نقاد شديم و علم مدرن ساختيم.
ضرورت و مفهوم تحقق نهضت نرم افزارى بر اساس ديدگاه درست
در نقطه مقابل هم، انگيزه خداپرستى رشد كرده و جامعه دينى مى خواهد خدا را در عرصه اجتماعى نيز بپرستد؛ مى خواهد جامعه پردازى اش هم بر محور دين باشد؛ نمى خواهد خدا را فقط در زندگى شخصى اش بپرستد و در جامعه با خدا كارى نداشته باشد. مى خواهد همه آهنگ زندگى اش، آهنگ خداپرستى شود.(3) بنابراين، اگر ديندارى مى خواهد به اين حد برسد، طبيعى است كه بايد ساز و كار منطقى اش را نيز توليد كند؛ يعنى توليد معرفتهايى كه بتواند رابطه بين انگيزه، ايمان و عمل را برقرار نمايد كه البته بخشى ازاين معرفتها نيز دينى، بخشى نظرى و بخشى تجربى خواهد بود. ما بايد اين معرفتها را بر محور تبعيت از نبى اكرم صلى الله عليه و آله هماهنگ كنيم. بدين منظور، به يك منطق جامعى نياز داريم كه بتواند تفقه دينى و تلاش نظرى و تجربى ما را در شكل اجتماعى و تحت هدايت خداى متعال و نبى اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام سازماندهى كند. بر اساس اين نوع نگاه خاص به دين و علم، نهضت نرم افزارى معناى واقعى مى يابد.
پرسشهايى درباره جنبش نرم افزارى
1ـ نقش هنر در نهضت نرم افزارى
در پاسخ بايد گفت هنر مى تواند واسطه اى براى تفسير زيبايى شناسى انسان باشد. در غرب هم آن چه اتفاق افتاده، اين است كه هنر مادى ابتدا زيباشناسى انسان را تغيير داد و تلقى انسان را از خودش و جهان پيرامون عوض كرد و به كمك شيوه هاى بسيار پيچيده اى اين احساس را به وجود آورد كه انسان تنها با تكيه بر توانايى هاى خود، مى تواند عمل كند. ما هم بايد چنين كارى انجام دهيم؛ يعنى با شيوه هاى هنرى، زيباشناسى انسان را دچار تغيير كنيم و بدين وسيله احساس انسان را نسبت به خود، جهان و زيبايى هاى پرستش و بندگى خداى متعال تغيير دهيم. در واقع، اين امور بايد در روح انسان از نو احيا شود، بويژه بايد بتوانيم زيبايى بندگى خدا را نسبت به همه زواياى حيات، به تصور كشيم تا با اعماق فطرت انسان، رابطه برقرار كند. البته اين كار محتاج فلسفه هنر و يك نوع زيباشناسى جديد بر مبناى دين است.
2ـ فلسفه صدرايى و نهضت نرم افزارى
در پاسخ مى توان گفت فلسفه صدرايى بسيار پر بهاست، امّا اصلاً براى پاسخگويى به اين عرصه طراحى نشده است. فلسفه صدرايى، فلسفه چيستى و چرايى است. سرآغاز علم مدرن در غرب به اين شكل توسعه يافته اش هم از آنجايى است كه به اين نكته رسيدند كه علم، علاوه بر آن كه به چيستى و چرايى مى پردازد، بايد به چگونگى نيز بپردازد. امثال فرانسيس بيكن مى گويند تاكنون علم به چيستى و چرايى مى پرداخته و غايات را توضيح مى داده است: چرا ابرها مى بارد؟ غايت بارش ابر چيست؟ غايت طوفان و زلزله چيست؟ يعنى چرايى مبدأ را مورد توجه قرار مى دادند كه مبدأ پيدايش اين چيست؟ عالم مستقل است يا مثلاً وابسته به خداى متعال و....
در واقع، مقصود آنان، اين است كه طبيعيات، الهيات بوده امّا ما طبيعياتى مى خواهيم كه مكانيزمها و فرايندها را توضيح دهد: مكانيزم رويش گياه چيست؟ مكانيزم ريزش باران چيست؟ و.... علم جديد اين كار را كرده و كم كم به دنبال توليد علوم كاربردى رفته است كه معادله تغيير را بيان مى كند؛ يعنى عوامل كيفى و نسبت رياضى بين آنها را تعريف مى كند و در واقع چگونگى حركت را توضيح مى دهد كه گياه چگونه مى رويد؟ نه اين كه چرا مى رويد؟ چگونه پديده ماه گرفتگى پيدا مى شود؟ نه اين كه چرا پيدا مى شود؟ شايان ذكر است كه اين طور نيست كه آنها يك دفعه به سراغ علم آمده و چگونگى ها را توضيح داده باشند. بلكه در تبيين چگونگى، ابتدا بايد يك سلسله مباحث نظرى عام طرح شد كه از آن به «فلسفه چگونگى» تعبير مى شود و ناظر به چگونگى عام است (نه چگونگى خاص كه مثلاً آب چگونه تبخير يا منجمد مى شود؛ فلان تركيب شيميايى چگونه حاصل شده و يا تجزيه مى شود) يعنى به نحو عام و نظرى، چگونگى را توضيح مى دهد. آنگاه روش براى تحقيق در باب چگونگى هاى جزئى پيدا شد و بعد به علوم كاربردى دست يافتند.
البته در فلسفه چگونگى غرب، رابطه تحليل چگونگى با چرايى و چيستى بريده شده است؛ يعنى وقتى مى خواستند فلسفه چگونگى توليد كنند، كار نداشتند كه هستى، خدايى دارد و به سمت يك غايتى در حركت است و مى گفتند ما به مبدأ و غايت كارى نداريم؛ ما فلسفه چگونگى را از مبدأ و غايت، جدا مى سازيم. فلسفه هگل يكى از فلسفه هايى است كه مى خواهد چگونگى را به نحوى توضيح دهد كه در واقع با مبدأ و غايت (به آن معنايى كه در معارف ما وجود دارد) ارتباطى نداشته باشد ولى غايت آن، به نسبيت مى رسد.
فلسفه ملاصدرا فلسفه اى است بسيار ارزشمند و بديع و در دوره خويش هم بسيار كارگشا بوده است. بايد قرنها بگذرد تا متفكرى در كل جامعه جهانى پيدا شود كه اينگونه انديشه منسجم و هماهنگ و عميقى داشته باشد. كاملاً روشن است كه انديشه ايشان متأثر از فرهنگ اهل بيت است، امّا در عين حال در فلسفه سازى، منطق خود را ارائه نكرده است؛ يعنى فلسفه او اصلاً منطق ندارد و فقط مبناى فلسفى ارائه كرده است تا چه رسد به اين كه بخواهد منطقى ارائه دهد كه بتواند ما را به علوم كاربردى برساند. بنابراين، فلسفه صدرايى با تمام حرمت و ارزش و احترامى كه دارد براى اين كار ساخته نشده است. البته فلسفه اى كه براى اين كار پى ريزى شود نبايد بى ارتباط با فلسفه چيستى و چرايى باشد. بلكه بايد از آبشخور اين فلسفه ها استفاده نمايد.
كيفيت ارتباط منطقى فلسفه هاى رايج با دين
مثلاً اصالت وجود يك نظريه است و صرفا گزاره نيست؛ چرا كه بنياد فلسفه را دستخوش تغيير مى كند اما معلوم نيست كه اين نظريه چه ارتباطى با كتاب و سنّت دارد و اساسا با كدام دليل از كتاب و سنّت مى توان اصالت وجود را ثابت كرد و با چه روش منطقى اين كار ممكن است؟ البته گزاره هايى كه اصالت وجود به ما مى دهد قابل استفاده است (مانند اثبات وحدانيت خدا و توحيد صفات و ذات) ولى همين كه به فرضيه ها مى رسد ديگر كاملاً متفاوت مى شود. در باب علم خداى متعال، حكماى اسلامى، ده تا چهارده نظريه داده اند، اما روشن نيست كه اين فرضيه ها چه استنادى به كتاب و سنت دارد. البته حكما اين استناد را لازم هم نمى دانستند، چون در اين جاها براى عقل نقش مستقل قائل بودند؛ در حالى كه همه اين نظريه ها جاى تأملات جدى دارد.
بررسى نگاه رايج در باب علم دينى
نگارنده، شاگردى استاد مطهرى رحمه الله را نيز افتخار مى داند اما معتقد است كه ايشان در اين باره كار اجتهادى انجام نداده اند. علاوه بر آن، جاى اين بحث وجود دارد كه مقصود از مفيد چيست؟ مفيد آن چيزى است كه انسان را در مسير بندگى خداوند قرار مى دهد يا آن چيز كه كارامدى دارد؟ اگر مقصود مطلق كارامدى است، علم ابليس و فرمول توليد شراب هم كارآمدى دارد! امّا اگر مقصود از مفيد، كارامدى در جهت قرب به خداوند است، اين همان چيزى است كه ما بدان معتقديم و حرف جديدى نيست.
شايان ذكر است كه يكى از معيارهاى اسلامى بودن علم، اين است كه كارامدى اش در جهت پرستش باشد و به نظر ما علم غرب، كارآمدى غالبش در جهت توسعه ابتهاج به دنيا است. البته علم هم نيست بلكه جهالت است. در واقع، انباشت جهالت است و نتيجه اش هم توسعه شيطنت خواهد بود.
بررسى نظريه ترقى (تكامل) در حصول علم
چگونه مى توان قبول كرد كه ما از تك سلوليها بوديم و بعد هم خودمان نيازمنديهاى خود را با تجارب تاريخى خومان تحليل كرديم؟! انباشت تجارب به ما راه زندگى ياد داده است و بعد از اين هم آزاديم هر كارى كه مى خواهيم، انجام دهيم. در واقع با اين نگاه بايد پذيرفت كه انبيا از اول دخالت نكردند و بعدا هم دخالت نخواهند كرد و نبايد بكنند؛ در نتيجه، علم محصول خود بشر است و بشر هم آزاد است هر علمى را كه مى خواهد ايجاد كند.
البته منتقدان اين نظريه معتقدند كه اين نظريه اصلاً حرف علمى نيست بلكه بيشتر حرف سياسى است. نظر منتقدان كاملاً درست است و دفاع از نظريه تكامل، بيشتر سياسى است تا فرهنگى. همان منتقدان، درباره جايگاه انبيا درزندگى بشر مى گويند آنچه از آموزه هاى دينى استفاده مى شود، اين است كه اولين انسان روى زمين، پيامبر بوده است. اين پيامبر هيچ گاه در غار زندگى نكرده بلكه شيوه حرف زدن را هم مى دانسته است. انبيا همان گونه كه تعاليم لازم را براى سعادت ابدى بشر آورده اند، تعاليم لازم را براى معيشت نيز آورده اند. ما همان گونه كه علم معاد را از انبيا آموخته ايم، علم معاش را هم از آنها ياد گرفتيم. بنابراين، از اين به بعد هم بايد از انبيا بگيريم. سپس نتيجه مى گيرند حال كه قرار است از انبيا بگيريم پس بايد معتقد به «توقيف» شويم؛ يعنى ما بايد به «ما قبل صنعت» برگرديم و حق توليد علم جديد را هم نداريم.
ولى در اينجا ما ادعايى داريم كه مبدأ اختلاف با ديدگاه ياد شده است. ما معتقديم كه نظريه تكامل باطل است و علم مدرن هم ناشى از نظريه تكامل است. بنابراين، ما بايد برگرديم به نظريه انبياء الهى؛ زيرا انبيا بودند كه علم معاد و معاش را به ما ياد دادند. متأسفانه انسان در توسعه زندگى مادى خود راه متفاوتى را پيمود امّا او مى تواند راه ديگرى را هم در مسير تكامل طى كند؛ راهى كه در آن تبعيت از انبيا، براى كسب علم لازم است؛ اين همان چيزى است كه ما به آن اشاره كرديم كه در كار علمى هم، بايد به ولايت نبى اكرم متمسك باشيم. ولى معنى اين تمسك، نقلى شدن و توقيفى شدن نيست. فرق است بين اين كه گفته شود علم و تلاش علمى و ره آورد اين تلاش بايد به حجيت برسد و تبعيت از ولايت الهى در آن واقع شود، با آن كه گفته شود علم بايد توقيفى و نقلى باشد. پس بين نقلى شدن كه بايد مستقيما از نقل استفاده كرد و توقيفى شدن كه اگر به ما گفتند شما با اسب و گاو مسافرت كنيد، ديگر ما حق نداريم از وسائل ديگرى استفاده كنيم، باديدگاه ما تفاوت وجود دارد. به عبارت ديگر، بين توقيفى شدن و به حجيت رسيدن فرق است؛ چرا كه ما معتقديم علم بايد به حجيت برسد ولى لازمه اش ايستايى و توقيفى شدن نيست.
پی نوشت:
1ـ مدرس حوزه، محقق و نويسنده.
2ـ سوره محمد / 11.
3ـ «حتى تكون اعمالى و اورادى كلها وردا واحدا و حالى فى خدمتك سرمدا»، دعاى كميل.
معرفي سايت مرتبط با اين مقاله
تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}