وقف در متون ادب فارسي

نويسنده: محمد رضا ترکي

مقدمه

وقف، در فقه و حقوق، تعريف مشخص و حد و رسم شناخته شده‏اي دارد، اما در فرهنگ و تداول عامه، بسياري مواقع، مفهوم وقف، دامنه‏ي گسترده‏تري مي‏يابد. به عنوان مثال وقتي مردم مي‏گويند: فلاني خودش را وقف علم و يا وقف خدمت به محرومان کرده، معمولا به اين معني است که شخص مورد نظر تمام سعي و تلاشش را بدين منظور به کار بسته است، وقتي مي‏گويند: فلاني خانه و زندگيش را وقف مهمانان مي‏کند، يعني شرط مهمان‏نوازي را کاملا به جا مي‏آورد، و وقتي مي‏گويند: شهدا هستي خود را وقف دفاع از ارزشها کردند، سخن آنان بدين معني است که شهدا در اوج ايثار و از خودگذشتگي بودند. با دقت در جملات و کاربردهايي از اين دست در مي‏يابيم که در فرهنگ ما - وقف کردن علاوه بر ديگر معاني و تعاريف قاموسي و اصطلاحي، مفهومي دارد نزديک به ايثار و «اختصاص همه‏ي امکانات در جهت يک هدف ارزشمند» که مفهومي است واقعا متعالي و ارجمند.
تلقي مثبت از وقف، بويژه درگذشته که ساماندهي بسياري از بنيانهاي اجتماعي و علمي و فرهنگي بر عهده‏ي وقف بوده و وقف، به تنهايي کار بسياري از سازمانها و مؤسسات خدماتي و آموزشي را انجام مي‏داده، قطعا گسترده‏تر بوده است. با مروري بر متون ادب فارسي - اعم از نظم و نثر - تجليات ماندگار وقف را مي‏توان ديد. سرايندگان و نويسندگان اين آثار نوعا پرورش يافتگان مدارس و مراکز وقفي بوده‏اند و از مزاياي آن بهره‏مند. البته بوده‏اند کساني که به مناسبت علو طبع و پرواي از شبهات و يا از سر بي‏نيازي درمي از مال وقف به نام آنان نبوده، ولي در آثار و مکتوبات همين‏ها هم اشارات دقيق و لطيف و مغتنمي را به وقف و فرهنگ وقف و مسائل اجتماعي مربوط به آن مي‏توان يافت.
از واقعيتهاي تلخ تاريخي، سوء استفاده‏هاي فراواني است که از وقف و موقوفات شده است. مال وقف همواره در معرض دست‏اندازي سودجويان و قدرت‏مندان زمانه بوده است؛ بويژه مدعيان دروغين ارشاد و کرامت، بيش
از هر چيز چشم طمع به مال وقف داشته‏اند. رفتار اين جماعت لطمه‏ي شديدي به حيثيت وقف زده است که آثار آن هنوز در ذهنيت مردم باقي است. طبيعي است که اين سوءاستفاده‏ها و نابايستگي‏ها و ناشايستگي‏هايي که بر وقف رفته است، دل و جان حساس شاعران و انديشه‏وران اين ديار را آزرده ساخته باشد. به گونه‏اي که با تلميحات گوناگون از وقف ياد کرده‏اند و با زبان طنز پرده از اوضاع نابسامان اجتماعي و سوءاستفاده‏هاي ارباب قدرت از وقف برداشته‏اند. شاعران عارف مسلکي که دلتنگ از ريا کاريهاي اصحاب ظاهر، براي نشان دادن سوءاستفاده‏هاي مدعيان دروغين ديانت، زبان به طنز گشوده و از اين زاويه به وقف نگريسته‏اند! حافظ سروده است:
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است!
شاعر خوش ذوق ديگري جام باده را پيش روي زاهدنمايي مي‏گذارد و به او مي‏گويد: «بنوش که تاکش ز مال اوقاف است!» صائب که در روزگار خود شاهد حيف و ميل اوقاف و ويراني موقوفات بوده مي‏سرايد:
چون هر چه وقف گشت به زودي شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش
و بدين گونه مضموني تغزلي و عرفاني را به کمک يک واقعيت اجتماعي بيان مي‏کند.
با توجه به وضعيت اوقاف درگذشته و سوءاستفاده‏هايي که مي‏شده، چنين مضاميني در اشعار و متون فارسي و حتي ضرب‏المثل‏هاي عاميانه قابل توجه است.
اصولا کدام ارزش و حقيقتي است که در تاريخ مورد سوءاستفاده قرار نگرفته باشد و کدام خيري است که در دستان زيانباره‏ي انسان کمابيش به شر مبدل نشده باشد؟
در متون فارسي، معمولا در جاهايي که به اوضاع اجتماعي و اقتصادي جامعه، بويژه شرايط معيشتي اهل مسجد و مدرسه و خانقاه اشاره مي‏شود، سايه‏ي وقف و موقوفات را مي‏توان ديد. در متوني که به اطلاعات جغرافيايي مي‏پردازند بويژه در سفرنامه‏ها، اشارات خوبي به وقف، موقوفات و مراکز وقفي وجود دارد. متن وقف‏نامه‏ها، يکي ديگر از منابع بسيار مهم در باب مطالعات وقف است. ارزش ادبي اين اسناد چشمگير است و اطلاعات ريز و درشت تاريخي، لغوي، مردم‏شناسي و... در آنها قابل دستيابي است. ديباچه‏ي اين اسناد، بويژه از لحاظ ارزشهاي ادبي حائز اهميت است.
زيباترين تحميديه‏ها، آراسته به انواع صنايع ادبي در ديباچه‏ي وقف‏نامه‏ها به يادگار نهاده شده است. حجم وقف‏نامه‏ها گاه برابر کتاب و رسائل مفصل است. با تأمل در اين قبيل مي‏توان فيش‏هاي فراواني را در باب وقف و بازتابهاي آن در متون فارسي فراهم کرد و استنباط از آنها را به عهده‏ي اهل تحقيق قرار داد. آنچه در پي مي‏آيد، بخش‏هاي کوتاه و برگزيده‏اي است از نظم و نثر بلندپايگان فارسي که در باب وقف يا با الهام از آن پديد آمده است.

از گلستان

يکي از علماي راسخ را پرسيدند:«چه گويي در نان وقف؟» گفت:«اگر نان از بهر جمعيت خاطر ستانند حلال است، و اگر جمع از بهر نان مي‏نشينند حرام.»
نان از براي کنج عبادت گرفته‏اند
صاحبدلان، نه کنج عبادت براي نان (1)

از بوستان

جوانمرد و خوشخوي و بخشنده باش
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
نيامد کس اندر جهان کو بماند
مگر آن کز او نام نيکو بماند
سزد آن که ماند پس از وي به جاي
پل و خاني و خان و مهمان سراي
هر آن کو نماند از پسش يادگار
درخت وجودش نيامد به بار
و گر ماند و آثار خيرش نماند
نشايد پس مرگش الحمد خواند (2)
که را سيم و زر ماند و گنج و مال
پس از وي به چندي شود پايمال
وز آن کس که خيري بماند روان
دمادم رسد رحمتش بر روان (3)

از تاريخ بيهقي

... و راست همچنان بود که بومنصور گفت که سوري مردي متهور و ظالم بود... و آخر کار اين مرد آن آمد که بر قلعه‏ي غزنين گذشته شد؛ چنان که آورده آيد به جاي خويش. خداي عزوجل بر وي رحمت کناد که کارش با حاکمي عدل و رحيم افتاده است مگر سر به سر بجهد که با ستمکاري، مردي نيکو صدقه و نماز بود و آثارهاي خوش، وي را به طوس هست؛ از آن جمله آنکه مشهد
علي بن موسي الرضا را عليه‏السلام... در آن زيادتهاي بسيار فرموده بود و مناره‏اي کرد و ديهي خريد فاخر و بر آن وقف کرد... و در ميانه‏ي محلت بلقاباد و حيره رودي است خرد و به وقت بهار آنجا سيل بسيار آمدي و مسلمانان را از آن رنج بسيار بودي، مثال داد تا باسنگ و خشت پخته ريخته کردند و آن رنج دور شد و بر اين دو چيز وقفها کرد تا مدروس نشود... و اين همه هست، اما اعتقاد من همه آن است که بسيار از اين، برابر ستمي که بر ضعيفي کنند نيستند و سخت نيکو گفته است شاعر:
کسارقة الرمان من کرم جارها
تعود به المرضي و تطمع في الفضل
نان همسايگان دزديدن و به همسايگان دادن در شرط نيست... و ندانم تا اين نو خاستگان در اين دنيا چه بينند که فراخيزند و مشتي حطام گرد کنند وز بهر آن خون ريزند و منازعت کنند و آن گاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ايزد عز ذکره بيداري کرامت کناد، بمنه و کرمه.(4)

از مرصاد العباد

و يکي از سعادتهاي ملوک آن است که در احياي خيرات و مبرات و ميراث و اوقاف ديگران بکوشد که به مثقال ذره، سعي در تغيير و تبديل آنها نشود و از رايزنان بد سيرت فاسد عقيدت تغيير اين معني قبول نکنند...
زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه کنند و رخصت دهد که مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف مي‏شايد کرد يا به لشکر توان داد يا به عمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان کرد، حاشا و کلا بدان مغرور نشود و اين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي که صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نموده‏اند...
و ديگر آنکه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات و مبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف که اهل آن کار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف کوشد و دست ظالمان و مستأکله را از تعدي و تجاوز کوتاه نمايد و حق به مستحق رساند...
وقتي اين ضعيف در شام شنيدم که ملک صلاح‏الدين ايوبي عادت داشت که چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير کردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل که وزير بود گفت: مي‏خواهم که در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من مي‏خواهم در ديار مصر، ملک اسلام هزار بقعه‏ي خير بنا کند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعه‏ي خير، بيش بنا کرده‏اند و خللي عظيم بر آن خيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملک اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأکله‏ها بيرون کنند و به اميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملک باشد و چنان بود که آن خيرات را ملک بنا نموده است. بفرمود تا چنان کردند؛ تقبل الله و شکر الله سعيه.(5)

از اسرار التوحيد

آورده‏اند که در آن وقت که شيخ ما، قدس الله روحه العزيز، به نيشابور بود، استاد امام بلقاسم قشيري را، قدس الله روحه العزيز، پيغام داد که «مي‏شنويم که در اوقاف تصرف مي‏کني، مي‏بايد که نيز تصرف نکني.» استاد امام جواب باز فرستاد که «اوقاف در دست ماست، در دل ما نيست» شيخ ما جواب باز فرستاد که «ما را مي‏بايد که دست شما چون دل شما باشد!»(6)

از خاقاني

اي به هزار جان دلم مست وفاي روي تو
خانه‏ي جان به چار حد وقف هواي روي تو
مس ملکت، زر از آن گشت که وقف کف اوست
کيميايي که ز فتح و ظفر آميخته‏اند
خاک بالين رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافي بهر جان ناتوان آورده‏ام
وقف بازوي من است اين حرز، نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آورده‏ام
خانه‏ي دل به چار حد، وقف غم تو کرده‏ام
حد وفا همين بود، جور زحد چه مي‏بري؟
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نويسم به هر صفحه‏اي لا يباعي

از تاريخ بيهق

مسجد آدينه‏ي قصبه‏ي سبزوار در روزگار حمزة بن آذرک الخارجي خراب گشته بود و مردم نماز جمعه و اعياد به خسروجرد رفتندي، و زني بود به زاد برآمده [مساوي فرتوت] و مالدار در قصبه. روزي اهل خسروجرد را با اهل قصبه نزاعي افتاد و گفتند: ما را امروز عيد نيست و در رؤيت هلال اختلافي افتاده بود. مشايخ رقم بر زدند و گفتند: باغ
اين مستوره‏ي متموله اين کار [مساوي بناي مسجد] را شايد، برخاستند و به در سراي او رفتند، صرير دوک او شنيدند، گفتند: «از وي حسابي بر نتوان گرفت.» پس حال عرض دادند، آن پير زن، رحمهاالله، گفت: «چندان که مسجد را مي‏بايد، خط بر بايد کشيد تا من بر وفقنامه گواه گيرم، و درخت بسيار است در اين باغ، ببايد بريد و سقف مسجد را از آن ترتيب بايد کرد، و مزد اجرا و عمله، چندان که بايد، من مي‏دهم.» مردمان گفتند: «شکر الله سعيک... اما با چنان همت و ديانت، فاتحه‏ي مصحف جواني خواندن و جامه‏ي نشاط حب دنيا دوختن و از آخر نامه با عنوان آمدن و با چندين همت و مروت اين دوک رشتن چيست؟» گفت: «حديثي از مصطفي، صلوات الله عليه، به من رسيد... بدان حديث تبرک واجب دانسته‏ام و ديگر که غايت صلاح زنان، نشستن است و هيچ کار نبود که معين بود بر نشستن، الاغزل.(7)

از حديقة الحقيقه

جان و تن را به کردگار سپار
تا درون سراي يابي بار
کانکه شد پاسبان خانه و رز
چون کليدان بماند در پس در
جان و اسباب از او عطا داري
پس دريغش از او چرا داري؟
جان و اسباب در رهش در باز
بر ره رود و سيل خانه مساز
وقف کن جسم و مال را بر غيب
تا بوي چون کليدش اندر جيب (8)
از سفرنامه‏ي ناصرخسرو
و چون از شهر [مساوي بيت المقدس] به سوي جنوب، نيم فرسنگي بروند و به نشيبي فرو روند، چشمه‏ي آب از سنگ بيرون مي‏آيد، آن را «عين سلوان» گويند. عمارات بسيار بر سر آن چشمه کرده‏اند و آب آن به ديهي مي‏رود و آنجا عمارات بسيار کرده‏اند و بستانها ساخته و گويند هر که بدان آب سر و تن بشويد، رنجها و بيماريهاي مزمن از او زايل شود و بر آن چشمه وقف‏ها بسيار کرده‏اند.
و بيت‏المقدس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف، مرسوم ستانند.(9)
از رساله‏ي بدايت هدايت
از جمله‏ي آنچه حرام محض باشد، آن است که از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پس آن کس که به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس مي‏گيرد حرام است و آن کس که مرتکب معصيتي مي‏شود که بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه - از وقف يا جز آن - ستاند حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در کتابي مفرد از کتب احياء علوم‏الدين ياد کرده‏ايم؛ پس بر توست که آن را طلب کني، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهاي پنجگانه - بر هر مسلمان فرض است (10)

از الهي نامه (واقف زرتشتي)

يکي گبري که بودي «پير» نامش
که جدي بود در گبري تمامش
يکي پل او ز مال خويش کرده
مسافر را نکو انديش کرده
مگر سلطان دين محمود پيروز
بدان پل در رسيد از راه، يک روز
پلي بالاي رودي سوي ره ديد
که هم نيکو و هم بر جايگه ديد
کسي را گفت کاين خيري بلند است
که بنياد چنين پل او فکنده‏ست؟
بدو گفتند: «گبري پير نامي»
ز غيرت کرد شاه آنجا مقامي
بخواندش گفت: «تو پيري وليکن
گمانم آنکه هستي خصم مومن
بيا هر زر که کردي خرج پل تو
بهاي آن ز من بستان به کل تو
که چون گبري تو جانت بي‏درود است
تو را چون اين پلي آن سوي رود است»
زبان بگشاد آن گبر آشکاره
که «گر شخصم کند شه پاره پاره
نه بفروشم، نه زر بستانم اين را
که اين بنياد کردم بهر دين را»
شهش محبوس کرد و در عذابش
نه ناني داد در زندان نه آبش
به آخر چون عذاب از حد برون شد
دل آن گبر خاک افتاد و خون شد
به شه پيغام داد و گفت:«برخيز
درآور پاي اين ساعت به شبديز
يکي استاد با خود بر گرامي
که اين پل را کند قيمت تمامي»
از اين دلشاد شد شاه زمانه
سوي پل گشت با خلقي روانه
چو شاه آنجا رسيد و خلق بسيار
بر آن پل ايستاد آن گبر هشيار
زبان بگشاد و آن که گفت: «اي شاه
تو اکنون قيمت اين پل زمن خواه!
هلاک خود بدين سر پل کنم ساز
جواب تو بدان سر پل دهم باز
ببين اينک بها،اي شاه عالي!»
بگفت اين و در آب افتاد حالي
چو در آب اوفکند او خويشتن را
ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دين نپرداخت
چو آن بودش غرض، با اين نپرداخت
در آب افکند خويش آتش پرستي
که تا در دين وي نايد شکستي
ولي تو در مسلماني چناني
که بربوده‏ست آبت جاوداني
چو گبري بيش دارد از تو اين سوز
مسلماني پس از گبري بياموز (11)
از تفسير حدائق الحقائق
خواهي که بيابي نظري از دل ما
يا بر تو گشايند دري از دل ما
از هر دو جهان درگذر و نزد حق آي
شايد که بيابي خبري از دل ما
و با خود چنين گوييم که نفس را خريد و دل را در بيع داخل مگردانيد، زيرا که دل وقف محبت اوست و بيع وقف جايز نيست.
اي درويش، خريد و فروخت ميان کساني است که در مقام محبت استوار نيستند و در طريق مودت به سر حد کمال نرسيده‏اند، که اگر محبت بکمال بودي، نفس و مال باقي نماندي، هر که صاحب نفس و مال است در دعوي محبت صادق نيست.(12)
از تاريخ بخارا (ذکر جوي موليان و صفت او)
در قديم، اين ضياع جوي موليان، ملک طغشاده بوده است، و وي هر کسي از فرزندان و دامادان خود را حصه‏اي داده است، و امير اسماعيل ساماني، رحمة الله عليه، اين ضياع را بخريد از حسن بن محمد بن طالوت که سرهنگ المستعين بن المعتصم بود.
و امير اسماعيل به جوي موليان سراي‏ها و بوستان‏ها ساخت و پيشتر بر مواليان وقف کرد و هنوز وقف است، و پيوسته او را از جهت مواليان خويش دل مشغول بودي، تا روزي امير اسماعيل از حصار بخارا به جوي موليان نظاره مي‏کرد، سيماء الکبير [مولاي] پدر او [پيش او] ايستاده بود، او را به غايت دوست داشتي و نيکو داشتي. امير اسماعيل گفت: «هرگز بود که خداي تعالي سببي سازد تا اين ضياع را از بهر شما بخرم و مرا زندگاني دهد تا ببينم که اين [ضياع] شما را شده [است] از آنکه اين ضياع از همه ضياع بخارا بقيمت‏تر است و خوشتر.» خداي تعالي روزي کرد تا جمله بخريد و بر مواليان داد تا جوي مواليان نام شد و عامه‏ي مردم «جوي موليان» گويند (13)

از سخن شاعران

دادار جهان ملک جهان وقف تو کرده است
بر وقف خدا هيچ کسي را نبود دست

منوچهري‏

مخرام و مشو خرم از اقبال زمانه
زيرا که نشد وقف تو اين مرکز غبرا
ناصر خسرو
عشق جز بخشش خدايي نيست
اين به سلطاني و گدايي نيست
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهايي نيست.

عطار

توانگران را وقف است و نذر و مهماني
زکات و قطره و اعتاق و هدي و قرباني
تو کي به دولت ايشان رسي که نتواني
جز اين دو رکعت و آن هم به صد پريشاني!

سعدي (گلستان)

پرستاران و نزديکان و خويشان
که بودند از پي شيرين پريشان
چو ديدندش زمين را بوسه دادند
زمين گشتند و در پايش فتادند
بسي شکر و بسي شکرانه کردند
جهاني وقف آتش خانه کردند

نظامي (خسرو و شيرين)

بيا که خرقه‏ي من گرچه وقف ميکده‏هاست
ز مال وقف نبيني به نام من درمي

حافظ

خانقاهي که به خرجش نکند دخل وفا
صرفه‏ي وقف درآن است که ميخانه شود!

مجذوب تبريزي

نرسد جز تو به کس گوهري از خاطر من
کرده‏ام وقف تو اين بحر لبالب ز زلال
اين زمان گرديده وقف عام ورنه پيش از اين
غير «صائب» بلبلي در باغ و بستانت نبود

صائب

تا کسي بر لب نيارد دعوي خون «کليم»
خون فرزندان خود هم وقف قاتل کرده‏ام
بهشت حق بني‏آدم است دل خوش‏دار
که ماند از پدر اين باغ وقف اولاد است
بس که از آه من غبار گرفت
سرزمين‏ها در آسمان دارم
پيکرم وقف سنگ طفلان باد
تا شکستن در استخوان دارم

کليم کاشاني

به خير خلق مرا گشته دل دو صد پاره
گليم وقف، بلي زود مي‏شود پاره!

هادي رنجي

از سوانح الافکار رشيدي
و مساکين که در مساکن ذل و هوان ساکن‏اند، تفقد کن و فرمان عمان خود را به طغراي (و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا) موشح ساز. مال رعيت بر قانون قديم بستان، رضاي مولي بر جمله‏ي مهام، اولي شناس، توفيرات خزينه و طيارات ديواني از وجه مرضي و غير مرضي مستان، رسمهاي محدث از جرايد عمال ولايات حک کن و بدعتهاي قديم از صحايف اعمال ديواني بستر، اطماع مستأکله و تصرفات باطله از موقوفات مشاهد و رباطات و مساجد و مزارات منقطع گردان (14)
از جامع التواريخ (فرمان سلطان محمود غازان)
... ديگر چون استماع افتاد که بعضي عاقبت ناانديشان که ايشان را به شرط واقف، توليتي مي‏رسد، به سبب فريب بعضي طامعان، توليت خود به ديگري مي‏فروشند و تفويض مي‏کنند، و از آن خرابي و خلل حال آن وقف مي‏زايد، فرموديم تا هر که به شبهت تفويض موضعي وقفي را در دست دارد، از شرط واقف آن معاني احتياط کنند؛ اگر متضمن اجازت تفويض است، تعرض نرسانند، و الا آن تفويض را باطل گردانند و تفويض‏نامه را در طاس عدل بشويند، و بعد از اين هيچ آفريده را مجال تفويضي که شرط واقف متضمن جواز آن نباشد، ندهند و هر که مخالفت کند، تفويض کننده و قبول کننده و نويسنده را جمله مؤاخذت و تعزير کنند(15)
... پادشاه اسلام [مساوي غازان خان]، خلد سلطانه، دو نوبت جمال خواجه‏ي کاينات، عليه افضل الصلوات و اکمل التحيات، به خواب ديده و... اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين، عليهم‏السلام، با نبي، صلوات الله عليه، به هم بوده‏اند... و از آن تاريخ باز، دوستي او با اهل‏بيت نبوت، عليهم‏السلام، زيادت شد و همواره - مزار خاندان را زيارت کند و نذرها پذيرد و فرستد، و سادات را عزيز و
محترم دارد... و چون خانقاه و مدارس و مساجد و ديگر ابواب البر در هر موضعي مي‏ساخت و اوقاف معين مي‏فرمود و وظايف و مشاهرات هر طايفه‏اي در نظر آورد، و فرمود که «چگونه است که از آن فقها و متصوفه و ديگر طوايف هست و ازآن سادات نيست؟ از آن علويان نيز واجب است» و فرمود تا در تبريز و ديگر ولايات معظم در تمامت ممالک، در بلاد معتبر، چون اصفهان و شيراز و بغداد و امثالها دارالسياده سازند تا سادات آنجا فرود آيند و جهت مصالح ايشان، وجهي که مصلحت ديده، به موجبي که وقف‏نامه‏ها به ذکر آن ناطق است، معين فرمود تا ايشان نيز از خيرات او با بهره باشند.
و همواره در عبارت آورد و فرمايد که «من منکر هيچ کس نيستم و به بزرگي صحابه معترفم، ليکن چون رسول را، عليه الصلوة و السلام، در خواب ديدم... هر آينه با اهل‏البيت دوستي زيادت مي‏ورزم... و فرمود تا جهت مشهد حسين، عليه‏السلام، نهري جاري گردانيدند؛ چنان که شرح آن بيايد، و همواره نعت خاندان فرمايد بي تعصب! چه بحمدالله و منه حکيم و کامل است...(16)

از بيدل دهلوي

سير اين انجمنم وقف گدازي ست چو شمع
بار دوش مژه بايد به تماشا برداشت
خجالت صرف گفتارم، ندامت وقف کردارم
سراپا انفعالم، دعوي نامرد را مانم
چو ني هر که را حرف بر لب گره شد
تأمل، شکر کرد وقف گلويش
قد خم گشته را تا مي‏تواني وقف طاعت کن
به اين قلاب صيد ماهي درياي رحمت کن

از نزهة القلوب

شيراز، اقليم سيم است و شهر اسلام و قبة الاسلام آن ديار... شهر در غايت خوشي است... هوايش معتدل است... و اکثر اوقات روز بازارش از رياحين خالي نبود. آبش از قنوات است و بهترين آن کاريز رکن آباد است که رکن‏الدوله حسن بن بويه‏ي ديلمي اخراج کرده... جامع‏ها و خوانق و مدارس و مساجد و ابواب‏الخير که ارباب تمول ساخته‏اند بسيار است.
همانا از پانصد بقعه درگذرد، و بر آن موقوفات بي‏شمار...(17)

از وقف‏ نامه‏ي ربع رشيدي

و فايده‏ي ديگر، خيرات جاريه را آن است که صاحب آن، سال‏هاي بسيار، بعد از وفات خود حاکم مطلق مي‏باشد در آن امور، بر وجهي که هيچ يک از سلاطين و حکام هر عصري به هيچ وجه، تغيير حکم او نتوانند کرد، و آن حاکمي او بعد از وفات، به بسيار بسيار زيادت‏تر و قوي‏تر از آن باشد که در ايام حيات، و آنچ اسم مردم باقي ماند همين معني است. چه اسم نيز به زماني اندک و بيش، مرتفع شود، لکن اثر آن مخلد ماند، و او را حياتي باقي باشد؛ چنانک گفته‏اند:
ذکر باقي را حکيمان عمر ثاني گفته‏اند
اين ذخيره بس تو را کالباقيات الصالحات...
و بدين تقرير و برهين و مقدمات، معلوم و محقق شد که وقف کردن، که آن از خيرات جاريه است،... آن را ثواب و اجر عظيم بسيار است و هر که در آن طعني زند يا منکر باشد، آن از ناداني و غفلت باشد، و چون او را دست دهد که آن خيرات جاريه به جاي آرد، و در آن اهمال نموده باشد، زياني که او با خود کرده باشد، هيچ کس با او نتوانسته باشد کردن و دشمن حقيقي خود بوده باشد...
و هر که او را حق تعالي هدايتي و توفيقي داده باشد... از خوردن و آشاميدن خود بازگيرد و در خيرات جاريه صرف کند، اجر ثواب او بيشتر متصور بود .

پي نوشت :

1- گلستان، باب دوم.
2- بوستان، چاپ دکتر يوسفي، انتشارات ققنوس، باب اول، ص 221، در بيت سوم «خاني» به معني چشمه است.
3- همان، ص 234. در بيت دوم «خير روان» معادل «صدقه‏ي جاريه» يعني همان «وقف» است.
4- ابوالفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، چاپ دکتر فياض، ص 532.
5- نجم‏الدين رازي، مرصادالعباد، چاپ شمس العرفا، ص 264 - 263.
6- محمد بن منور، اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابي‏سعيد، چاپ دکتر شفيعي، ج 1، ص 280.
7- ابوالحسن علي بن زيد بيهقي، تاريخ بيهق، چاپ احمد بهمنيار، ص 50 - 49.
8- سنائي، حديقةالحقيقه، چاپ مدرس رضوي، ص 164.
9- سفرنامه‏ي ناصرخسرو، چاپ دکتر دبير سياقي، ص 37.
10- ابوحامد غزالي، رساله‏ي بدايت هدايت، (به نقل از زرين کوب) با کاروان انديشه، اميرکبير، چاپ دوم، ص 163.
11- فريدالدين عطار، الهي‏نامه، چاپ فؤاد روحاني، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1364 ه ش، ص 77.
12- معين‏الدين فراهي هروي، تفسير حدائق الحقائق، چاپ دکتر سيد جعفر سجادي، چاپ دوم، ص 349.
13- ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي، تاريخ بخارا، ترجمه‏ي ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوي، چاپ مدرس رضوي، انتشارات توس، 1363 ه ش.
14- رشيدالدين فضل‏الله همداني، سوانح‏الافکار رشيدي، چاپ محمد تقي دانش پژوه، انتشارات کتابخانه‏ي مرکزي و مرکز اسناد دانشگاه تهران، 1358 ه ش.
15- رشيدالدين فضل‏الله همداني، جامع التواريخ، چاپ محمد روشن - مصطفي موسوي، ج 2 ص 1406.
16- همان، ص 1359.
17- حمدالله مستوفي، نزهة القلوب، (تأليف 740 ه ق) المقالة الثالثه، چاپ ليسترانج، افست دنياي کتاب، تهران، 1362، ص 115 - 114.
18- رشيدالدين فضل‏الله همداني، وقف‏نامه‏ي ربع رشيدي، به کوشش مجتبي مينوي - ايرج افشار، (چاپ حروفي از روي نسخه‏ي اصل) انتشارات انجمن آثار ملي، ص 12، 8 و 14.

منبع: ميراث جاويدان