بحث تطبیقی شرط بیع وقف
1 - آیا در این مسأله تفاوتی در اینکه وقف را عقد بدانیم و یا ایقاع، هست یا نه؟
2 - آیا فرقی در اینکه ثمن مبیع (موقوفهی فروخته شده) صرف یک طبقه از موقوف علیهم شود و یا صرف تمام طبقات، هست یا نه؟
3 - آیا چگونگی شرط مثل شرط فعل و یا شرط نتیجه، در حکم مسأله تأثیر دارد یا نه؟
4 - آیا میان مبنای تعلق وقف بر عین و یا مالیت تفاوتی هست یا نه؟
5 - آیا فرقی میان وقف منقطع الآخر و وقف دائمی هست یا نه؟
6 - آیا در اینکه وقف ملک موقوف علیهم است و یا مال بی مالک است و یا ملک خداست، فرقی هست یا نه؟
پیشینه ی بحث
از جمله مطالب لازم و مفید در هر مسأله علمی بررسی تاریخ و زمان پدیدار شدن، تطور و رشد آن است. ارزش این مطالب در مباحث علمی و فقهی دو چندان است؛ زیرا از میان منابع چهارگانه (کتاب، سنت، اجماع و عقل)، سنت (قول، فعل و تقریر معصوم (ع) مهمترین نقش را ایفا میکند.و از سوی دیگر، چون فقهای صدر اول، زمان حیاتشان نزدیک به روزگار ائمه (ع) بوده، کلمات و نظرات آنان از سرچشمه زلال سنت بیشتر سیراب شده است تا فقهای پس از آنها؛ بدین جهت برخی از فقها - چون مرحوم آیت الله بروجردی - در عصر حاضر بر این باور بودهاند که باید با سخنان فقهای صدر اول همچون احادیث منقول از ائمه (ع) عمل کرد.
بنابراین بررسی تاریخی این بحث که آیا شرط بیع وقف از سوی واقف به هنگام وقف صحیح است یا نه بسیار ضرورت دارد. از این رو نظرات فقیهان صدر اول که معترض مسأله شدهاند، به اختصار نقل می شود.
1 - شیخ مفید (413 ه ق) مینویسد:
هر گاه واقف در وقف شرط کند، چنانچه در زمان حیاتش بر اثر فقر نیازمند به وقف شد، جایز است آن را بفروشد و قیمت آن را در مصالحش صرف کند (1)
2 - سید مرتضی (436 ه ق) مینویسد:و از جمله اقوالی که امامیه در آن منفرد (تنها) است عبارت است از این نظر که اگر واقف به هنگام وقف شرط کند، هر گاه نیاز به وقف پیدا کند بتواند آن را بفروشد، جایز است فروش و نفع بردن از قیمت آن (2)
3 - شیخ طوسی (460 ه ق) مینویسد:هر گاه واقف شرط کند چنانچه به چیزی از وقف نیاز پیدا کرد، جایز باشد فروش و تصرف در آن، این شرط صحیح است و میتواند آن را بفروشد و اگر واقف بمیرد و نیازمند بدان باشد، این وقف، میراث است و وقف نخواهد بود (3)
شیخ در مبسوط میفرماید: اگر واقف شرط کند که به هنگام نیاز بتواند آن را بفروشد این شرط، باطل است زیرا مخالف مقتضای عقد است (4)
4 - ابنادریس (598 ه ق) پس از نقل عبارت شیخ طوسی می نویسد:اگر وقف صحیح باشد، پس از مرگ واقف، میراث نخواهد بود و پس از مرگ واقف وقف برقرار است(5)
5 - محقق حلی (676 ه ق) مینویسد:اگر واقف شرط کند برگشت وقف را به خودش به هنگام نیازمندی، شرط صحیح است ولیکن وقف باطل خواهد بود و حبس میشود و به هنگام حاجت به مالک برمیگردد و اگر مالک مرد به ارث میرسد (6)
6 - علامه حلی (726 ه ق)می نویسد:اگر واقف شرط کند به متضرر شدن وقف مانند زمانی که اخراج (مالیات) زیاد پرداخته شود، در صحت شرط اشکال است و بر فرض بطلان شرط، در باطل شدن وقف نیز نظر است (7)
7 - ایشان در کتاب مختلف مینویسد:قول وجیه به نظر من، نظر شیخ در کتاب نهایه است. دلیل ما عبارت است از اصل صحت عقد و شرط که سخن مقبولی است(8)
آنچه ذکر شد، نظر فقهایی بود که تا عصر علامه حلی متعرض مسأله شده اند.
جمع بندی
از مجموع کلام فقها چند مطلب قابل استفاده است از جمله:
1 - برخی از فقها متعرض شدهاند که آیا شرط بیع صحیح است یا نه، تا از حکم آن بحث کنند.
2 - بیشتر فقهای صدر اول، جز ابنادریس، که معترض مسأله شدهاند، حکم به جواز شرط و صحت وقف دادهاند.
3 - از فقهای متأخر، محقق حلی هر چند این مسأله را متعرض نشده است ولیکن شبیه آن، یعنی شرط رجوع وقف به واقف به هنگام نیاز را مطرح کرده و فتوا به صحت شرط و بطلان وقف داده است.
4 - علامه حلی نیز شبیه این فرع را عنوان کرده و فرموده است که در صحت شرط و بطلان وقف اشکال و نظر است.
5 - از مجموع این مطالب استفاده میشود که بطلان شرط مورد اجماع نیست و این نکته در بحث ادله بسیار مفید خواهد بود.
6 - شیخ صاحب دو نظریه است، در مبسوط شرط را باطل میداند و استدلال میکند که آن با مقتضای عقد مخالف است. ولی در النهایه به صحت شرط نظر میدهد.
7 - علامه حلی هرچند در قواعد تردید دارد ولی در کتاب مختلف قائل به صحت شده است و بر آن به اصل صحت شرط و عقد استدلال کرده است.
اقوال فقها
در این مسأله (شرط بیع وقف) اقوالی وجود دارد که مهمترین آنها عبارت است از:
1 - بطلان شرط: از جمله فقهایی که بر این باورند از میرزای شیرازی میتوان نام برد (9)
2 - صحت شرط: از جمله فقهایی که این نظر را پذیرفتهاند شیخ انصاری است (10)
3 - بطلان شرط و وقف.
در این نوشته، در مرحلهی اول ادلهی بطلان شرط، نقد و بررسی میشود و اگر ثابت شد شرط باطل نیست، نوبت به بحث از بطلان وقف نمیرسد بلکه نوبت به بحث از ادلهی صحت شرط و وقف میرسد؛ بنابراین بحث از بطلان و عدم بطلان وقف مبتنی است بر اینکه شرط باطل باشد.
ادلهی بطلان شرط بیع وقف
آنچه مهم است نقد و بررسی ادلهی بطلان و یا صحت شرط است. ادلهی قائلین به بطلان دو قسم است:
1 - ادلهی ثبوتی و عقلی؛ 2 - ادلهی اثباتی. نخست این ادله به ترتیب بررسی می شود:
تنافی با مقتضای عقد
همان گونه که پیش از این گفته شد، میرزای شیرازی بر این باور است که شرط بیع وقف با مقتضای عقد منافات دارد. ایشان در مقام رد نظر شیخ انصاری که شرط بیع وقف را منافی با مقتضای وقف نمی داند، میفرماید:
مخفی نماند مقتضای وقف مؤبد بنابر مبنای ملکیت موقوف علیهم (11)(که براساس همین مبنا سخن از شرط بیع وقف میرود) مالک شدن طبقات، پس از طبقهی اول است یا به مجرد موجود شدن آنها و یا به وجود با شرایط (یعنی شرایطی که واقف در موقوف علیهم کرده است) این مالک شدن طبقات بعدی، مطلق است و متوقف بر امر زاید از وجود آنها نیست.
و به عبارت دیگر واقف ملازمه قرار داده است میان موجود شدن موقوف علیهم با اوصاف و یا بیاوصاف با مالک شدن آنها. بنابراین فروش وقف منافات دارد با مالکیت طبقات بعدی، زیرا لازمهاش تخلف معلول (مالک شدن) از علت (موجود شدن موقوف علیهم) است.
در این جهت (تخلف معلول از علت) تفاوتی نمی کند فروش وقف برای طبقه اول باشد و یا برای تمام طبقات؛ زیرا ملکیت بعدی (معلول) با فروش وقف محقق نمیشود و حال اینکه علت آن (وجود موقوف علیهم)، محقق میشود بلکه تنافی میان فروش وقف با ملکیت موقوف علیهم هست، هر چند میان وجود موقوف علیهم و ملکیت آنها رابطهی علت و معلول نباشد(12)
ایشان پس از بیان بر شیخ انصاری نقض میکنند که شما پیش از این گفتهاید رخصت در فروش موقوفه، برگشتش به باطل شدن وقف است (13)
سپس میفرماید:از کلام شیخ انصاری استفاده میشود براساس قاعدهی »الوقوف علی حسب ما یوقفها اهلها«، فروش وقف جایز نیست(14) زیرا این قاعده، وقفی را که واقف به عنوان صدقه جاری (ابدی) انشا کرده، امضا میکند در غیر این صورت دلیلی بر جایز نبودن فروش وقف (حتی در غیر صورت شرط واقف) نداریم.
در پایان به عنوان نتیجه گیری از این بحث میفرماید: پس از ثابت شدن تنافی میان شرط بیع موقوف با مالکیت طبقات بعدی، شرط بیع ساقط و بیاعتبار است؛ زیرا این شرط با مقتضای عقد وقف منافات دارد چون ممکن نیست واقف، هم شرط و هم مقتضای عقد را قصد کند، چون قصد هر دو، قصد دو امر متنافی است؛
بنابراین اگر شرط قصد نشود، باطل است و اگر شرط قصد شود و وقف قصد نشود، باز شرط باطل است از باب اینکه عقد وقف قصد نشده در نتیجه باطل خواهد بود (15)از گفتار میرزای شیرازی این مطالب استفاده می شود:
1 - اشکال بر شرط بیع وقف بر مبنای کسانی وارد است که معتقدند با وقف، عین موقوفه باید از ملک واقف خارج شود و به ملک موقوف علیهم وارد شود و اما بر مبنای کسانی که عین موقوفه را ملک خدا میدانند و ملک کسی نمیدانند.
و آن را مال بیمالک میشمارند اشکال وارد نیست، مگر گفته شود در این صورت هر چند موقوف علیهم مالک وقف نیستند ولیکن مالک حق اختصاص هستند؛ بنابراین اشکال باقی خواهد بود.
2 - بطلان شرط بیع وقف در صورتی است که وقف مؤبد باشد، بنابراین در وقف منقطع الآخر، این شرط اشکال نخواهد داشت در صورتی که تمام آنها راضی باشند.
3 - در بطلان این شرط فرقی نمیکند ثمن وقف، تنها در طبقهای که فروش در زمان آنها واقع میشود صرف شود و یا اینکه ثمن صرف تمام طبقات شود.
4 - میان وجود طبقات بعدی موقوف علیهم و ملکیت آنها، رابطهی علت و معلول است و بر فرض اینکه این رابطه انکار شود، باز هم شرط بیع وقف باطل است.
شیخ انصاری نیز به بطلان این شرط معتقد است؛ زیرا وی میفرماید رخصت در بیع وقف به معنای بطلان وقف است و از طرفی از کلام ایشان استفاده میشود که مدلول قاعدهی الوقوف علی حسب ما یوقفها اهلها، بطلان شرط بیع وقف است.
6 - شرط بیع وقف با مقتضای وقف منافات دارد و از این جهت ساقط میشود.
نقد و بررسی
اساسیترین کلام و استدلال محقق شیرازی بر بطلان شرط بیع از سوی واقف عبارت است از مخالف بودن آن با مقتضای عقد. این استدلال در کلام بیشتر فقیهانی که بر این باورند و چشم میخورد از جمله در مبسوط (16) مختلف الشیعه (17)و جامع المقاصد(18)؛ بنابراین نقد و پاسخ این استدلال، رد بسیاری از معتقدان به بطلان شرط بیع به شمار می آید.
به نظر میرسد استدلال بر بطلان شرط بیع وقف از جهاتی نادرست باشد:
1 - معنای مخالفت با مقتضای عقد عبارت است ازضدیت و یا تناقض این شرط با آنچه که واقف به هنگام انشای وقف، انشا کرده است و از آنجا که منشأ در صیغهی وقف، محبوس کردن عین موقوفه و آزاد کردن منافع آن در راه خداست بنابراین چنین شرطی با مقتضا و منشأ عقد وقف مخالفت ندارد.
اگر اشکال شود به اینکه شرط بیع بادوام وقف منافات دارد، زیرا فروش آن با ماندن عین موقوفه به عنوان وقف سازگار نیست؛ پاسخ این اشکال این است که ابدی بودن وقف از انشا و صیغهی عقد استفاده نمیشود، بلکه یا از اطلاق و ترک بیان مدت خاص استفاده میشود.
یا از جمله »الی ان یرث الله الارض« (کنایه از استمرار وقف تا زمانی که انسانی روی زمین وجود دارد) که وقف پس از انشای وقف بر زبان میراند.
2 - بر فرض اینکه بپذیریم این شرط با مقتضای عقد مخالفت دارد، اشکال در صورتی وارد است که متعلق وقف عین باشد نه مالیت. در غیر این صورت ابدی بودن وقف با بیع آن قابل جمع خواهد بود؛ زیرا حفظ مالیت عین سبب میشود که وقف ابدی باشد، به شرط اینکه ثمن مبیع (موقوفه) صرف موقوف علیهم نشود.
3 - اشکال اخص از مدعی است؛ زیرا مدعا عبارت است از بطلان شرط بیع در وقف به طور مطلق، چه در وقف مؤبد و چه در وقف منقطع الآخر. اما استدلال تنها بر بطلان شرط در وقف مؤبد دلالت دارد نه منقطع الآخر؛
زیرا در این صورت تنافی میان مالکیت مشتری و مالکیت طبقات بعدی نخواهد بود، چون طبقهای نخواهد بود و اما صحت وقف بر موقوف علیه منقطع الآخر هر چند مورد اختلاف فقها واقع شود، ولیکن حق صحت آن است، همان گونه که بسیاری از بزرگان از جمله محقق نائینی فرموده است (19)
4 - نتیجهی شرط بیع وقف عبارت است از اینکه ملک یک طرف ملک مشتری شود و از طرف دیگر از طبقهی حاضر رفع و از طبقات بعدی دفع شود و دفع و رفع منافات با مقتضای عقد ندارند بلکه مؤکد آن هستند.
محقق اصفهانی در مقام پاسخ به اشکال میرزای شیرازی، پس از بیان اینکه مدلول شرط، مالک شدن طبقات بعدی و یا مالک شدن مشتری نیست تا در صورت اول از آن جهت که مقتضای عقد، مالکیت طبقات بعد است تناقض داشته باشد، و در صورت دوم از آن جهت که مقتضای عقد، مالکیت طبقات بعدی است تضاد داشته باشد، بلکه مدلول شرط بیع، رفع و دفع است، میفرماید:
پاسخ (میرزای شیرازی) عبارت است از اینکه شرط تعلق به مالک نشدن هیچ طبقهای از طبقات نگرفته تا با ثبوت ملکیت براساس مقتضای عقد (به گونهی رابطهی علیت) متناقض باشد .
و نیز شرط به مالک شدن مشتری (پس از خریدن) تعلق نگرفته تا با ثبوت ملکیت (فعلی طبقهی موجود) موقوف علیهم تضاد داشته باشد، بلکه مدلول شرط بیع رفع (برداشته شدن) ملکیت از طبقهی موجود و دفع (جلوگیری کردن) از ملکیت طبقات بعدی است .
و این دو مؤکد مدلول عقداند (زیرا باید صحت عقد و وجود مقتضی تمام باشد تا نوبت به رفع و دفع برسد)، بله رفع و دفع با اطلاق عقد که اقتضای بقای ملکیت برای طبقات موجود و معدوم را دارد، منافات دارد (20)
اگر اشکال شود که میرزای شیرازی میفرماید، انشای وقف برای طبقات با وجود هر طبقهای به منزله ی علت تامه است برای مالک شدن، و این شرط سبب آن میشود که معلول از علت جدا شود و این محال است؛
پاسخ این اشکال این خواهد بود که علیت در صورتی است که واقف، مانع (رافع و دافع) ایجاد نکند و اما با ایجاد مانع (شرط بیع) این علت محقق نخواهد شد تا مستلزم تفکیک معلول از علت باشد. محقق اصفهانی در این باره مینویسد:
مقتضی و شرط تأثیر (وجود هر طبقه) زمانی علت تامّهاند برای ملکیت، که رافع و دافع اعتبار نشوند، در غیر این صورت با اعتبار یکی از این عقد (انشا) و شرط (تحقق هر طبقه) با همدیگر علت تامّه برای ملکیت نخواهند بود تا با شرط بیع تفکیک میان این دو لازم آید (21)
از آنچه گذشت روشن میشود که شرط بیع وقف منافات با مقتضای عقد ندارد؛ بنابراین اشکال عقلی و ثبوتی مرتفع است که البته اشکال مهم است و در مباحث بعدی، اشکالات اثباتی مسأله نقد و بررسی می شود.
اجماع
از جملهی ادله ی قائلین بر بطلان شرط بیع، ادعای اجماع است. برخی از بزرگان خواستهاند بر بطلان شرط بیع، به اجماع استدلال کنند، ابنادریس پس از نقل کلام سید مرتضی بر صحت شرط بیع وقف مینویسد:
و یدّل علی صحّة ما اعتبرناه فی الشروط بعد اجماع اصحابنا...دلالت میکند بر صحت آنچه که ما معتبر میدانیم در شرط وقف پس از اجماع اصحاب...
نقد و بررسی
این اجماع از نظر مقدمات اشکال دارد؛ نخست اینکه در بخش پیشین، روشن شد که بسیاری از بزرگان فقه این شرط را صحیح میدانند.
دوم اینکه این اجماع منقول است، بنابراین کاشف از قول معصوم نخواهد بود.
برنگشتن آنچه برای خدا واقع شده دلیل دیگر بر بطلان شرط بیع عبارت است از اینکه در تحقق وقف، قصد قربت شرط است و آنچه که با قصد قربت برای خدا واقع شده باشد، براساس روایات برگشت ندارد.
محدث بزرگوار شیخ حر عاملی بابی را تحت عنوان »باب عدم جواز الرجوع فی الوقف بعد القبض و لا فی الصدقه بعده« بیان کرده است و در آن نه روایت آورده است از جمله موثقه موسی بن بکر:
حکم میگوید به امام صادق عرض کردم پدرم خانهای را به عنوان صدقه به من داده است، سپس تصمیم برگشت بدان را دارد و قضات ما (قاضیان اهل سنت) نیز به نفع من (عدم جواز رجوع) قضاوت کردهاند، آن حضرت فرمود آنچه را قضاوت شما قضاوت کردهاند نیکو است و آنچه را پدرت تصمیم گرفته است، بد است (22)
این روایت دلالت دارد بر اینکه در صدقه که برای خدا و در راه خدا داده شده است، حق رجوع نیست؛ بنابراین شرط بیع در وقف از آن جهت که برای خدا واقع شده است، نوعی برگشت به شمار میآید و نادرست است سند حدیث نیز موثقه است.
این استدلال از نظر صغرا و کبرا اشکال دارد. اما از نظر صغرا، زیرا نسبت به شرطیت قصد قربت در وقف میان فقها اختلاف است، برخی از فقها قصد قربت را در عقد وقف شرط ندانستهاند بلکه از آن را مستحب میدانند، همان گونه که در بسیاری از عقود مانند عقد نکاح و بیع این چنین است.
شاهد بر این مدعا، صحت عقد وقف از کافر است با اینکه کافر قصد قربت ندارد. صاحب کتاب مفتاح الکرامه در ذیل کلام علامه که میفرماید یصحّ من الکافر (وقف از کافر صحیح است) مینویسد:
همان گونه که در مقنعه، کافی، نهایه، مهذب، وسیله، سرائر، جامع الشرایع، شرایع، نافع، کشف الرموز، تبصره، تحریر، مختلف، مختصر، تنقیح، ایضاح، النافع، جامع المقاصد و مفاتیح آمده است(23)
اما از نظر کبرا، میان قصد قربت و شرط بیع تنافی نیست، همان گونه که میان قصد قربت در عقد بیع با شرط خیار، منافات نیست.و اما مدلول روایات عبارت است از اینکه، آنچه که قصد قربت جزء ماهیت و قوام آن به شمار میآید، در آن برگشت نیست؛ چون اعمال نسبت به قصد قربت سه گونهاند:
1 - در برخی از اعمال قصد قربت مقدم و جزء ماهیت است و بیقصد قربت آن عمل محقق نمی شود، مانند نماز و روزه.
2 - در برخی از اعمال قصد قربت، شرط صحت است، نه مقوم و جزء ماهیت.
3 - قصد قربت فقط کمال است.
مدلول روایات بر عدم رجعت ماوقع لله، تنها شامل بخش اول میشود و وقف، بر فرض قبول اینکه قصد قربت در آن شرط باشد، داخل در قسم دوم است نه قسم اول.
شاهد بر این مطلب، اینکه در تمام روایات این باب عنوان صدقه به کار رفته است که مقصود صدقه به معنای خاص است که قصد قربت جزء و مقوم ماهیت آن است و نیز این اشکال در صورتی وارد است که با فروش وقف، ثمن آن صرف مخارج واقف شود و اگر ثمن، صرف موقوف علیه شود، این اشکال وارد نخواهد بود.
ایقاع بودن وقف
دلیل دیگری که بر بطلان شرط بیع، ممکن است وارد شود این است که وقف ایقاع است و شرط بیع در ایقاع راه ندارد؛ زیرا شرط متعلق لازم دارد و ایقاع ثبات ندارد تا متعلق شرط واقع شود، برخلاف عقود مانند بیع.حضرت امام خمینی (ره) در این باره میفرماید: وقف از عقود نیست بلکه از ایقاعات میباشد؛ زیرا ماهیت آن حبس عین و آزاد کردن منفعت در راه خداست و در این جهت فرقی میان اوقاف عامه و خاصه نیست؛
زیرا در هر دو مورد، نیاز به قبول ندارد و بر فرض اینکه قبول در وقف خاص لازم باشد از آن جهت است که مالک شدن منفعت نیاز به قبول دارد و مالک قهری شدن منفعت، بیمعناست؛ بنابراین وقف ایقاع میباشد. در پایان میفرماید:
دلیل بر بقا و ثبات وقف در نظر عرف و یا شرع وجود ندارد، بلکه ظاهر این است که وقف باقی نیست بر خلاف دیگر عقدها که از نظر عرف و شرع، بقا و استمرار دارد؛ بنابراین صلاحیت نداشتن وقف مطلقا (چه خاص و چه عام) برای شرط خیار، از آن جهت است که امکان فسخ و گشودن در آن نیست، همان گونه که در ایقاع نیست و بر فرض اینکه وقف عقد باشد، از عقودی که بقا و ثبات دارد نیست (24)
واضح است که حضرت امام میخواهند بفرمایند شرط خیار و بیع در عقودی صحیح است که از ثبات و بقای عرفی و یا شرعی برخوردار باشد و وقف یا عقد نیست، و یا اگر عقد باشد، عقد دارای ثبات و بقا نیست؛ بنابراین شرط خیار و بیع در آن ناتمام است.
نقد و بررسی
این استدلال نیز نمیتواند بطلان شرط بیع را ثابت کند زیرا:1 - فقها در اینکه وقف عقد است یا ایقاع اختلاف نظر دارند. برخی آن را عقد دانستهاند و برخی ایقاع. برخی دیگر تفصیل دادهاند میان وقف عام و خاص. اولی را از ایقاعات و دومی را از عقود شمرده اند؛بنابر اینکه وقف عقد باشد چه فرقی میان آن و دیگر عقود وجود دارد که در عقد وقف ثبات نباشد و در دیگر عقود ثبات باشد؟
2 - بر فرض اینکه وقف ایقاع باشد، راه پیدا نکردن شرط در ایقاعات اختلافی است. برخی میان عقد و ایقاع در این موضوع فرق نمیگذارند و اگر بپذیریم شرط خیار فسخ در ایقاعات راه ندارد، شرط بیع غیر از خیار فسخ است.
بطلان تعلیق
ممکن است گفته شود این شرط موجب تعلیق در عقد وقف میشود و تعلیق در عقد سبب بطلان آن میشود، این استدلال نیز ناتمام است؛ زیرا نخست شرط بیع منشأ عقد را مشروط و محدود میکند و تعلیقی که موجب بطلان عقد میشود تعلیق در انشاست نه منشأ.دوم اینکه در جای خود ثابت شده است که دلیل بر بطلان تعلیق عقد، اجماع است اجماع دلیلی میباشد و در دلیل میباید به قدر متیقن آن اکتفا شود.
مخالفت با سنت
از جمله ادلهی بطلان شرط بیع وقف، مخالفت آن با سنت است؛ زیرا روایاتی داریم که دلالت دارند بر نهی و عدم جواز فروش وقف. صاحب وسایل الشیعه بابی را منعقد کرده است تحت عنوان »باب عدم جواز بیع الوقف و حکم مالو وقع بین الموقوف علیهم اختلاف شدید یؤدی الی ضرر عظیم(25)»(باب جایز نبودن فروش وقف و حکم مواردی که میان موقوف علیهم اختلاف شدیدی باشد که منجر به ضرر فراوان شود).
در این باب 9 روایت آورده شده است که بسیاری از آنها از نظر سند دلالت بیاشکالند، از جمله:
ابن علی پسر راشد میگوید: از موسی بن جعفر (ع) پرسیدم: فدایت گردم، زمینی را در کنار ملکم به دو هزار درهم خریدم و چون مال (محصول) آن فراوان شد، باخبر شدم زمین وقف است. آن حضرت فرمود: خرید (و فروش) وقف جایز نیست. غله (محصول) را در ملک خودت داخل نکن آن را به موقوف علیه رد کن (26)
نقد و بررسی
بر استدلال به این روایات مبنی بر بطلان شرط بیع اشکالاتی وارد میشود، از جمله:الف - این استدلال در صورتی تمام است که متعلق وقف عین باشد ولی اگر مالیت واقع شده باشد ولی اگر مالیت واقع شده باشد و ثمن وقف فروخته شده نیز به عنوان وقف باقی بماند، این استدلال ناتمام است؛ بنابراین استدلال اخص از مدعاست.
ب - میان فقها اختلاف وجود دارد که آیا اصل لفظی حاکم بر وقف جواز فروش آن است از باب ادله عامه، مثل احلّ اللّه البیع که در این صورت روایات، اصل لفظی را در مورد وقف تخصیص زدهاند و یا اینکه اصل لفظی حاکم بر وقف، عدم جواز فروش است. در هر صورت این استدلال تمام نیست؛
زیرا اگر مبنای اول را بپذیریم، این بحث داخل در موردی میشود که عامی داریم »احل الله البیع« و بر آن تخصیصی وارد شده است مردد میان اقل و اکثر. اینجا قاعده اقتضا میکند اخص از عام خارج، و نسبت به اکثر به عام رجوع شود؛
زیرا مخصص ما مجمل است، نمی دانیم اکثر را فراگیر است یا نه. و اگر مبنای دوم را بپذیریم، یعنی بگویم اصل حاکم بر وقف، عدم جواز بیع است، در این صورت این بحث داخل میشود در عامی که افرادی با تخصیص از آن خارج شده است؛ زیرا ادلهی صحت شرط و روایات خاصهی جواز فروش با شرط وقف - که برخی از آنها گذشت - این مورد را از این عام (عدم جواز بیع وقف) خارج میکند.
ج - روایات دال بر عدم جواز فروش وقف در مقام تعبد نیستند، بلکه مدلول آنها امضای مفهوم وقف که عبارت است از سکون میباشد. بنابراین شرط بیع مخالف سنت نیست؛ زیرا مدلول روایات امضای مفهوم و مقتضای وقف که سکون است، میباشد.
آیت الله خویی پس از طرح اصل اشکال، در مقام پاسخ میفرماید:
شاید بتوان گفت روایات دال بر عدم جواز خرید و فروش وقف در مقام تبعید نیستند، بلکه مدلول آنها (همان گونه که پیش از این اشاره شد) امضای مفهوم وقف است؛ زیرا مفهوم وقف اقتضای سکون و توقف دارد و خرید و فروش و همانند آن در تصرفات مخالف این سکوناند... بنابراین شرط بیع وقف منافی با مقتضای سنت نیست(27)
تا به حال آنچه ممکن بود، برای بطلان شرط بیع وقف، بدان تمسک شود، مطرح شد و ناتمامی آن ثابت شد.
ادله ی صحت شرط
پس از نقد و بررسی ادلهی کسانی که شرط را باطل میدانند، نوبت به نقد و بررسی ادلهی صحت شرط میرسد. هر چند تمامی ادلهی این نظر یک جا مورد بحث واقع نشده است ولیکن از لابلای کلمات صاحبان صحت شرط ادله به چشم میخورد، از جمله:کتاب
از جمله ادلهی صحت این شرط، آیات است. محقق حلی در مقام بیان استدلال بر صحت این شرط میفرماید:(28)ولقوله تعالی (اوفوا بالعقود) (29) دلیل (بر صحت شرط بیع در وقف) فرمایش خداوند است »ای مؤمنان به پیمانها و قراردادها وفا کنید«.
همین استدلال را بزرگان دیگر از جمله شهید ثانی در مسالک (30) بیان کردهاند. آیه دلالت دارد بر اینکه به عقدها باید وفادار و پایبند بود و وقف با همان شرایط واقف، عقد به شمار میآید و باید بدان پایبند بود و از آن تخلف نکرد.
دلالت آیه بر صحت شرط بیع در وقف بستگی دارد به اینکه ثابت شود، وقف با این شرط عقد صحیح است و این بستگی دارد به اثبات صحت شرط بیع وقف؛ بنابراین استدلال به آیه برای صحت شرط نمیتواند صحیح باشد.
ادله ی نفوذ شرط
از جمله مواردی که به ادله استدلال شده است، لزوم وفاداری به شرط است. علامه حلی در مقام استدلال بر صحت این شرط، پس از نقل اقوال میفرماید:صحیح در نظر من، نظر شیخ در کتاب نهایه است. دلیل ما بر مدعا عبارت است از اصل صحت عقد و شرط، و فرمایش رسولالله (ص) که میفرماید: مومنان باید به شرطهایشان پایبند باشند (31)
این جمله دلالت دارد بر لزوم و وجوب پایبندی به شرط. شیخ انصاری دربارهی مدلول این جمله مینویسد: المشهور هو الوجوب التکلیفی الشرعی لظاهر النبوی، »المؤمنون عند شروطهم (32)
مشهور میان فقها (عمل به شرط) واجب تکلیفی شرعی است، به جهت فرمودهی رسول خدا »المؤمنون عند شروطهم« همین برداشت را آیتالله خویی از مدلول حدیث نبوی دارد (33)
بنابراین پس از اینکه ثابت شد این شرط جایز است - زیرا با مقتضای عقد و با سنت مخالف ندارد - براساس این حدیث نبوی و ادلهی دیگر لزوم وفا به شرایط و یا شرایط غیر ابتدایی (مانند مورد ما که در ضمن عقد است) لازم است.
پس اطلاق ادلهی نفوذ شرط در این مورد فراگیر است، در نتیجه صحت آن ثابت می شود.
قاعده ی الوقوف بحسب ما یوقفها اهلها
دلیل دیگر بر صحت شرط بیع، قاعدهی معروف الوقوف علی حسب ما یوفقها اهلها است. در صحت این قاعده که برگرفته از چند روایت باب وقف است، شک و تردیدی وجود ندارد. از این رو بسیاری از فقها در جای جای کتاب وقف بدان استناد کردهاند، از جمله در این بحث برخی از بزرگان آن را دلیل بر صحت شرط بیع قرار داده اند.شیخ انصاری پس از نقل اقوال بزرگان و نقد ادلهی مخالفین صحت شرط، در مقام استدلال بر صحت آن می فرماید:
ممکن است در مقام استدلال بر صحت شرط پس از تمسک به عموم (قاعده) وقفها بر اساس آنچه واقف وقف میکند محقق میشود، گفته شود جواز شرط بیع، منافی با مقتضای وقف نیست(34)
شیخ انصاری استدلال به قاعده را مفروغ عنه و امر قطعی و مسلم تلقی کرده است.
از فقیهان دیگری که به این قاعده تمس و محقق کرکی (35)میتوان نام برد. برخی از بزرگان فقه استدلال به قاعده را ناتمام دانسته و فرمودهاند، قاعده از چنین مواردی انصراف دارد. آیتالله حکیم در این باره می نویسد:
استدلال بر صحت (شرط بیع) به عموم قاعدهی وقف براساس آنچه واقف وقف میکند، واضح نیست؛ زیرا انصراف قاعده از این مورد محتمل است؛ بویژه با توجه به آنچه که بر جایز نبودن فروش وقف دلالت دارد(37)
در پاسخ این اشکال ممکن است گفته شود که دلیلی بر انصراف بیان نشده است. و اما ادلهی دال بر عدم جواز در جای خودش بحث شده، که دلالت آنها بر جایز نبودن فروش حتی با شرط بیع ناتمام است؛ بویژه اگر متعلق وقف مالیت باشد و ثمن آن نیز برای تمام بطون به عنوان وقف باقی بماند.
مهمترین دلیل بر صحت شرط بیع در وقف، از سوی واقف، روایات است؛ از جمله صحیحهی عبدالرحمان الحجاج:
آنچه از اموالم را در اینجا (وصیت نامه) نوشتهام، صدقهی واجب (وقف) است. حسن پسر علی، علیهما السلام، آن را اجرا و نظارت میکند. در حد معمول از آن میخورد و هر جا بخواهد برای گرهگشایی انفاق کند، مشکلی ندارد. پس اگر بخواهد مقداری از آن را به فروش رساند تا با آن ادای دین کند، میتواند، مانعی بر او نیست (38)
این حدیث طولانی است و مورد شاهد همین قسمت است. دلالت آن بر مدعا، بحثی را باقی نمی گذارد؛ زیرا اگر هم نگویم روایت صریح در جواز فروش وقف است، میتوانیم بگوییم ظهور دارد و حمل روایت بر غیر معنای ظاهر خلاف است و وجهی ندارد.
اگر اشکال شود به اینکه روایت در مورد وقف عام است نه خاص، و در مورد بیع بخشی از وقف است نه تمام آن، در پاسخ گفته میشود وقف عام و یا نصیبی از وقف، خصوصیت ندارد؛ از این تنقیح مناط میشود به وقف خاص و تمام وقف. اما سند روایت صحیحه است، بنابراین روایت دلالت دارد بر جواز شرط بیع وقف.
و از جمله و دیگر، روایت جعفر بن حنان است:پرسیدم آیا ورثهی نزدیک به میت (واقف) حق دارند در صورت نیاز و کفایت نکردن غلات، زمین (موقوفه) را بفروشند، حضرت فرمود: بله هر گاه تمامی آنها راضی شوند و فروش آن بهتر باشد(39)
این روایت دلالت دارد بر اینکه در صورت نیازمندی و رضایت تمام موقوف علیهم، به شرط مصلحت فروش،میتوان موقوفه را فروخت.از فقیهانی که بر صحت شرط بیع بدین روایت استدلال کردهاند، محقق کرکی (40) را میتوان نام برد.
نقد و بررسی
استدلال به این روایات از جهانی ناتمام است، نخست اینکه از نظر سندی برای جعفربن حنان و یا حیان وثاقت عام و یا خاص ذکر نشده است. و مطلب دوم، روایت مورد اعراض مشهور فقها واقع شده است. و سوم اینکه، متن روایت از نظر برخی از فقها(41) اضطراب دارد که التزام به آن ممکن نیست.شرط بیع وقف در فقه اهل سنت
جهت تکمیل بحث شایسته است به گونهی اجمال به نظرات فقهای اهل سنت دربارهی شرط بیع وقف اشاره شود:1 - مکتب مالکیه: از برخی کلمات فقهای مالکیه استفاده میشود که شرط بیع وقف از سوی واقف صحیح است، به شرط اینکه شارع از آن منع نکرده باشد.
صاحب کتاب الشرح الصغیر در این باره مینویسد:باید شرط واقف تبعیت شود بهگونهی وجوب، چنانچه شرط جایز باشد؛ و هر چند مکروه باشد به شرط اینکه شرع آن را منع نکرده باشد؛ پس اگر شارع اجازه ندهد تبعیت نمیشود (42)
2 - مکتب شافعیه: نیز همانند مالکیه شرط بیع وقف را از سوی واقف، در صورتی صحیح میداند که شارع از آن نهی نکرده باشد.
صاحب کتاب مغنی المحتاج در این باره مینویسد:اتبع شرط الوقف کسائر الشروط المنضمنة للمصلحة (43)شرط واقف را مانند دیگر شرایطی که مصلحت را در بردارد، تبعیت کن.
در پایان این عبارت میگوید: اصحاب رسول الله همانند عمر، فاطمه (س) و علی (ع) به هنگام وقف شرایطشان را مینوشتند، از جمله علی (ع) به هنگام وقف نوشت: لا یباع و لا یورث(44) یعنی این وقف نباید فروخته شود و نباید به ارث برده شود.
چنین استفاده میشود که هر چند شرط واقف لازم است رعایت شود، ولی شرط بیع از آن جهت که اصحاب رسول الله (ص) آن را منع کردهاند، معلوم میشود که شارع آن را اجازه نکرده است.
3 - مکتب حنبلیه: فقهای مکتب حنبلی تصریح کردهاند شرط بیع وقف صحیح نیست، صاحب کشف القناع مینویسد:
اختلافی میان فقها نیست در اینکه اگر واقف شرط کند، موقوفه را هر گاه بخواهد بفروشد و یا هبه کند و یا به آن رجوع کند، هم شرط و هم وقف باطل است؛ زیرا این شرط با مقتضای عقد منافات دارد (45)
4 - مکتب حنفیه: فقهای این مکتب نیز شرط بیع را صحیح نمی دانند.
صاحب الدر المختار و رد المحتار در این باره مینویسد:و ان اشترط الواقف بیع الموقوف و صرف ثمنه لحاجته... بطل الوقف(46)
اگر واقف شرط کند فروش موقوفه و صرف قیمت آن را در نیازهای خویش... وقف باطل است.
جمع بندی
از مجموع کلمات فقهای اهل سنت استفاده میشود که آنان شرط بیع را صحیح نمیدانند ولیکن برخی از آنان، آن را باطل میدانند چون با مقتضای عقد مخالف است و برخی چون شارع آن را ااجازه نکرده است، هم وقف و هم شرط و برخی تنها شرط را باطل میدانند.شرط بیع وقف در حقوق مدنی
سی و شش ماده از مواد قانون مدنی (مواد 91 - 55) به احکام وقف اختصاص دارد. ولیکن در هیچ کدام به گونهی صریح حکم صحت و یا بطلان شرط وقف بیان نشده است. اما از برخی عبارات مادهی 90 ممکن است صحت آن را استفاده کرد.دکتر محمد جعفر لنگرودی در این باره مینویسد:اگر واقف در عقد وقف تجویز کند که هرگاه منافع موقوفه کم شود یا هزینه آن زیاد گردد یا فروش آن برای موقوف علیهم سودمن تر باشد یا موقوف علیهم را اضطرار به فروش دست دهد و امثال اینها... فروش موقوفه جایز است و احادیث دلالت بر این نظر دارد این نظر در فقه سایر فرق اسلامی نیز طرفدار فراوان دارد.
آیا قانون مدنی با این نظر موافق است به نظرم با توجه به عبارت اقرب به فرض واقف در مادهی 90 میتوان این مورد را از نظر حقوق موضوعهی کنونی ایران پذیرفت. زیرا همهی تلاش قانونگذار در مبحث وقف، رعایت غرض واقف است و دلیلی نیست که چنین شرطی در موقوفه باطل باشد. اصل حاکمیت اراده در قراردادها نیز این نظر را تأیید می کند.
برخی از محققان قرن اخیر توجه کردهاند که حقوقدانان گذشته در مسألهی فروش موقوفه بیش از اندازه سختگیری کردهاند و از نصوص شرع این مضیقه استفاده نمیشود و باید حتیالمقدور غرض واقف را براساس احسانی که زیربنای عقد وقف است در نظر گرفت و برای فروش موقوفه نباید چنان سخت گرفت که غرض واقف فدای این سختگیری شود(47)
دکتر کاتوزیان در این باره نظر مخالف دارد و او بر این باور است که فروش مال موقوفه امری استثنایی و خلاف اصل است و تنها در موارد محدودی جایز است و مینویسد:
در اینکه امکان فروش مال موقوف امری استثنایی و خلاف اصل است تردید وجود ندارد (ماده 349 ق. م.) ولی در توجیه این قاعده مؤلفان یکسان نمیاندیشند. بعضی امکان فروش مال موقوف را با مفاد ارادهی واقف و مقتضای وقف در تعارض میبینند،
بدین تعبیر که آنچه وقف اراده میکند حبس عین به طور دائم و تسبیل منافع است و برهمین مبنا کار او صدقه مینامند. از این تعبیر نتیجه گرفته میشود که وقف قابل فروش نیست و مواردی که بیع آن مجاز شناخته شود در واقع صورتهایی است که وقف باطل میشود و ملک آزاد به فروش میرسد .
بعض دیگر لزوم وقف و عدم امکان فروش آن را مقتضای انشای وقف و در جوهر وقف نمیدانند چنانکه واهب نیز با اینکه ملک خود را به دیگری تملیک میکند میتواند آن را پس بگیرد. بنابراین، دلایل خارجی دیگری از جمله خروج عین از ملکیت واقف و پایبند بودن موقوف علیهم به مفاد وقف و حق طبقات دیگر بر آن و اخبار رسیده از معصوم منع فروش موقوفه را باعث میشود پس نباید ادعا کرد که امکان فروش وقف با مفاد آن در تضاد است. وقف با فروش عین موقوفه باطل میشود ولی با امکان فروش از بین نمیرود(48)
ایشان در جای دیگر مینویسد:از جمع بین دو ماده (مادهی 88 و 349) چنین برمیآید که در قانون مدنی تنها در چند مورد فروش مال موقوف امکان دارد و این موارد عبارت است از:
1 - خراب شدن مال موقوف؛
2 - خوف خراب شدن آن مال در نتیجهی اختلاف بین موقوف علیهم یا سایر موجبات اجتماعی و طبیعی؛
3 - اختلاف بین موقوف علیهم به گونهای که بیم خونریزی و کشتار رود(49)
جمع بندی
برخی از نتایج این مقاله عبارت است از:1 - در مسأله سه قول مهم وجود دارد، ادلهی دو نظریه بررسی شد و در نهایت ثابت شد شرط بیع وقف صحیح است و نظریهی بطلان شرط ناتمام میباشد.
2 - مهمترین دلیل بر بطلان، اشکال ثبوتی و عقلی یعنی تنافی شرط بیع با مقتضای عقد بود که با جوابهای گوناگون پاسخ داده شد.
3 - مهمترین دلیل بر صحت روایات خاصه، قاعدهی الوقوف و ادلهی نفوذ شرط بود، که یک به یک بررسی شد.
4 - ثابت شد شرط بیع وقف صحیح است چه وقف عقد باشد و چه ایقاع.
5 - هر چند بر مبنای تعلق وقف بر مالیت، صحت این شرط چنانچه آن مالیت برای طبقات بعد حفظ شود آشکارتر است ولیکن بر مبنای تعلق وقف به عین مال و صرف ثمن آن در طبقهی حاضر نیز شرط صحیح است، زیرا ادله اطلاق دارد، بویژه روایات.
6 - جهت شرط، اختصاص به وقف منقطع الآخر ندارد.
7 - چه موقوفه را ملک موقوف علیهم بدانیم و چه بگویم موقوفه ملک خداست و یا مال بی مالک است، شرط بیع صحیح است.
8 - بیشتر فقهای اهل سنت، شرط بیع وقف را نادرست میدانند.
9 - میان صاحب نظران دانش حقوق در صحت شرط بیع وقف، اختلاف وجود دارد.
پی نوشت:
1-شیخ مفید، المقنعه، ص 652، مؤسسه النشر الاسلامی.
2-سید مرتضی، الانتصار، ص 40، در ضمن سلسلة ینابیع الفقهیه، ج 12.
3-شیخ طوسی، النهایه، ص 59، ضمن سلسلة ینابیع الفقهیه.
4-شیخ طوسی، مبسوط، ج 3، ص 30.
5-ابنادریس، السرائر، ص 228، ضمن سلسلة ینابیع الفقهیه.
6-محقق حلی، شرایع الاسلام، ص 297، ضمن سلسلة ینابیع الفقهیه.
7-علامه حلی، قواعد الاحکام، ص 371، ضمن سلسلة ینابیع الفقهیه.
8-همو، مختلف الشیعه، ج 6، ص 254، مرکز الابحاث و الدراسات الاسلامیه.
9-میرزای شیرازی، حاشیه بر مکاسب، ص 40.
10-شیخ انصاری، مکاسب، ص 172، مطبعه اطلاعات.
11-در باب ملکیت وقف چند مبناست: 1 - برخی از فقها معتقدند موقوف ملک خداست. 2 - برخی بر این باورند که موقوف بر ملک واقف باقی میماند، شیخ محمد حسین کاشف الغطا در تحریر المجله این نظر را پذیرفته است. 3 - برخی دیگر مانند سید یزدی معتقدند موقوف ملک هیچ کس نیست، بلکه مالی است بیصاحب و موقوف علیهم حق انتفاع دارند
12-علامه محقق میرزا محمد تقی شیرازی، حاشیه مکاسب، ص 40.
13-همان.
14-همان؛
15-همان.
16-شیخ طوسی، مبسوط،ج 3، ص 30،
17-علامه حلی، مختلف الشیعه، ج 6، ص 255،
18- محقق کرکی، جامع المقاصد، ج 9، ص 72
19-محقق نائینی، منیة الطالب، ج 1، ص 252.
20-محقق اصفهانی، حاشیه مکاسب، ج 3، ص 152.
21-همان.
22-شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 13، باب 11 از ابواب احکام الوقوف و الصدقات، ج 1، ص 316 ‘، چاپ اسلامیه.
23-سید محمد جواد حسینی عاملی، مفتاح الکرامه، ج 9، ص 62، آل البیت.
24-امام خمینی، کتاب البیع، ج 4، ص 262.
25-وسایل الشیعه، ج 13، باب 6 از ابواب فی احکام الوقوف و الصدقات، ص 303
26-همان، ج 1، ص 303.
27-آیت الله خویی، مصباح الفقاهه، ج 5، ص 223.
28- مختلف الشیعه، ج 6، ص 254.
29-مائده: 1.
30-شهید ثانی، مسالک الافهام، ج 1
31-علامه حلی، مختلف الشیعه، ج 6، ص 255.
32-مکاسب، ص 283«.
33-مستند العروة الوثقی، کتاب الاجاره، ص 464.
34-مکاسب، ص 172.
35-ک جستهاند از سید صاحب عروه35- العروة الوثقی،ج 3، ص 255
36-جامع المقاصد، ج 9، ص 73
37-آیتالله حکیم، نهج الفقاهه، ص 353.
38-وسایل الشیعه، ج 13، باب 1 از ابواب فی احکام الوقوف و الصدقات، ج 4، ص 312....
39-وسایل الشیعه، ج 13، باب 6 از ابواب فی احکام الوقوف و الصدقات، ج 8، ص 306.
40-جامع المقاصد، ج 9، ص 73
41-مصباح الفقاهه، ج 5، ص 214
42-الشرح الصغیر، ج 4، ص 119، به نقل وهبه زحیلی در جلد 8 الفقه الاسلامی و ادله، ص 181.
43-مغنی المحتاج، ج 2، ص 385، به نقل از وهبه زحیلی....
44-همان
45-کشف القناع، ج 4، ص 286، به نقل از وهبه زحیلی.
46-الد المختار و رد المحتار، ج 3، ص 394.
47- دکتر محمد جعفر لنگرودی، حقوق اموال، ص 251.
48- دکتر کاتوزیان، حقوق مدنی، عقود معین، ج 3، ص 261.
49-همان، ص 263.
میراث جاویدان
این مقاله در تاریخ 1403/3/8 بروز رسانی شده است.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}