جاودانه کردن ثروت و برشماري راههاي گسترش آن

نويسنده: محمد تقي سالک بيرجندي

منوچهري
در اين نوشته، جز آنچه از ديگران، براي گواهي آمده، نگارش پارسي دري به کار گرفته شده است.
با سپاس به درگاه خداي بنده‏پرور که همه را از خوان بي‏دريغش بهره‏مند کرده و در روزي‏رساني به بندگانش، هيچ دست پيماني نجسته است؛ اگرچه گروهي از روي ستم و ناداني، روزي ديگران را مي‏ربايند و همانندان خود را در تنگناي زندگي مي‏کشانند؛ که اين بيدادگران، بي‏گمان، به بادافره بايسته گرفتار خواهند آمد !
در برابر اين گروه، نيک‏مرداني بلندانديش و آزادمرداني ستوده‏کيش بوده و هستند که اندوه بي‏پناهان را مي‏بينند و به تنگدستي آنان با دلسوزي مي‏نگرند و پيوسته در انديشه‏ي کار ايشان و سامان بخشيدن به زندگي آنان هستند.
اينان، پيوسته در اين چاره‏جويي‏اند که به گونه‏اي، خانه به دوشان توده سر و سامان گيرند و بي‏پناهان، آرامش پايدار خانه‏اي بيابند و دل‏افسردگان تهيدست، از همياري و مهرورزي بخشندگان شاد گردند و پريشيدگان بينوايي، دوباره گرد هم آيند و رنج‏ديدگان پراکنده درون، فراهم نشينند و شاددلي از سر گيرند.
اين گروه، با داشتن ياري خداوند بزرگ، هماره مي‏کوشند که بي‏بهرگان از ثروتهاي همگاني و واپس‏ماندگان دلخسته‏ي توده را، به هر گونه که شايسته باشد، ياري دهند و براي برآوردن اين خواسته، به هر راه پسنديده‏اي روي مي‏آورند و بنيادها و نهادهاي نيکوکاري در هر رده و رسته‏يي پي‏ريزي و بنيادگذاري مي‏کنند.
گونه‏اي از اين بخشندگيهاي پارسايانه و يارمنديهاي بخردانه، «ايستا کردن ثروت» است در کار بهره‏رساني به زندگي مردمي که در روند آن، کمبودها و کوتاهي‏هايي از سوي کسي يا نهادي، خواسته يا ناخواسته، پديد آمده و نيکوکاران خداجوي، در راستاي فرانگري انديشمندانه‏ي خويش چنين شايسته ديده‏اند که از دستاورد سالها کوشش و پرکاري خويش که ثروتي چشمگير، به درستي و راستي، گرد آمده، بخشي يا همه‏ي آن را براي دستگيري از مستمندان و بينوايان ويژه کنند تا از درآمد سالانه‏ي آن، خشنودي تهي‏مايگان فراهم آيد؛ که خشنودي خدا نيز در اين است و پاداش بايسته‏ي دو جهان به دنبال آن.
واژه‏ي «وقف» را در پارسي دري، «نهادک» يا «وراستاد» مي‏گويند؛ زيرا از اين راه، پاداشي بهينه براي نيکوکاران در آن جهان نهاده مي‏شود و بخشي از سرمايه يا ثروتشان براي هميشه ايستا مي‏گردد و براي روزگاراني دور، از جابه‏جايي باز مي‏ماند. اينان، نمود کار خويش را در آينده مي‏بينند و شادماني جان خود را در جهان، پايدار مي‏يابند. از اينجاست که شادمانه بدين کار پسنديده (وقف) روي مي‏آورند و از اين کار چنان خرسندند که با داشتن توانايي و مايه‏وري، بار ديگر بر رقبات وقفي خويش مي‏افزايند. چنين است که بسياري از وقف‏نامه‏ها، داراي دنباله‏اي در زمينه‏ي برافزودن آن است. گاهي نيز از همان واقف، وقف‏نامه‏چه‏هاي دوم و سوم ديده شده است(1) اين روي‏آوري چندباره به اين نيکوکاري فرازپايه، چه چيزي را جز خوشگواري شهدآميزي اين نوشابه‏ي مينويک (معنوي) که در کام جانشان مي‏ريزد، مي‏نماياند؟
پيداست که اگر جز اين بود و واقف نخست، تلخ‏کامي‏يي از زلال مهرباني خويش مي‏يافت، نه خود بار ديگر بر آن مي‏افزود و نه ديگران را به انجام اين کار بر مي‏انگيخت؛ بل که سزا مي‏نمود که با پشيماني از کار خود، ديگران را از آن باز دارد !
اين بلندانديشان، با داشتن درون‏مايه‏اي خدايي و زيرسازي بنيادين آيين‏مندي و مردم‏دوستانه و بينشي آينده‏نگرانه، با گزيدن بهترين راه براي از ميان بردن نگراني‏هاي اين جهاني، دست از سرمايه‏هاي ناپايدار آن مي‏کشند و آن را دستمايه‏ي جاودان آن جهاني مي‏کنند. اينان هوشيارانه مي‏دانند که اندوختن سرمايه‏ي اين جهاني، براي خوشبخت شدن ايشان هيچ سودي ندارد و بازده کوشندگي‏هاي تن‏فرسا و جان‏گزاي آنان جز براي تني چند - از چشم به راهان درگذشت او - بهره‏اي ندارد !
کار اينان، برابر نوشته‏ي «برزويه‏ي طبيب»، «... راست، آن را ماند که عطر بر آتش نهند؛ فوايد نسيم آن به ديگران رسد و جرم او سوخته شود (2)» به گمانم اين همانندآرايي (تمثيل) برزويه - نويسنده‏ي خردمند ايراني به هنگام خسرو انوشيروان - شنيدني باشد که:
«... زينهار تا در ساختن توشه‏ي آخرت تقصير نکني که بنيت آدمي، آوندي ضعيف است پر اخلاط فاسد، چهار نوع متضاد، زندگي، آن را به منزلت عمادي، چنان که بت زرين که به يک ميخ ترکيب پذيرفته باشد و اعضاي آن به هم پيوسته، هرگاه ميخ بيرون کشي، در حال از هم باز شود و چندان که شاياني قبول حيات از جثه زايل گشت، برفور متلاشي گردد (3).
مردان خدا، با اين فرانگري و درون‏بيني، بايسته آن ديده‏اند که براي مردم نيازمند کاري کنند ارزنده و گامي بردارند استوار. شايسته‏ي يادآوري است که روش پسنديده‏ي بخشندگي پايدار (وقف)، تنها ويژه‏ي کشورهاي اسلامي نيست؛ از آن که در کشورهاي باختري نيز مردم نيکوکار براي گردش پرستش گاه‏ها، کليساها، صومعه‏ها و ديرها، موقوفه‏هايي ويژه مي‏کردند؛ بدان گونه که در مصر باستان، يونان، چين، هند، ژاپن، روم، بابل و... نيز وقف‏نامه‏هايي بر جاي بوده است (4).
در ايران پيش از اسلام، کار نهادک‏ها (وقف)، پيشينه‏اي روشن دارد؛ زيرا براي نگهداري از مهرآوه‏ها، آتشکده‏ها، آتشگاه‏ها، و برپاداشتن آتش زراتشت و آسايش زندگي مغان، موبدان و هيربدان از درآمد زمينهايي که از سوي پادشاهان يا از سوي بزرگان و ثروتمندان در هر جايي از ايران براي کشش و دلبستگي آنان به پرستش‏گاه‏ها نياز مي‏شد، بهره گرفته مي‏شده است. حمزه‏ي اصفهاني در اين باره مي‏نويسد: «از پادشاهاني که آتشکده ساخته و ديه‏ها بر آن وقف کرده، يکي خسرو پرويز است که آتشکده‏اي در بارمان کرمان ساخته بود... در زمان ساسانيان، اغلب درآمد وقف، نصيب روحانيان مي‏شد و ديوان موقوفات، بر اموال وقفي، نظارت داشته است...» در ماتيکان هزاردستان، از زمينهاي وقفي و بخشش‏هاي ديگر، سخناني آمده: «... وقف املاک به شرط آن که متصدي وقف، دعاهايي براي راحت روح واقف بخواند...»(5).
پس از برآمدن و باليدن و پاييدن دين آسماني اسلام، نهاد وقف نيز پاييد و هر چه بيشتر پايدار و مايه‏ور گرديد؛ که بررسي افت و خيز شکوه بالندگي يا اندوه فروافتادگي و گمناميهاي آن، در گذشت روزگاران، پژوهشي است بزرگ و کاري است سترگ که نه در توان نگارنده است و نه در پاياب اين نوشته‏ي کوتاه !

با نگرش به ارزش والاي نهاد وقف و کارآييهاي شايسته‏ي آن بايد در راستاي سده‏هاي پانزده‏گانه‏ي هجري به اين بررسي پرداخت که چگونه است که آن همه بلندانديشي، نيک‏خواهي و مردم‏دوستي بخشندگان سرمايه‏هاي بزرگ و ثروتهاي سرشار که بهره‏ي نيازمندان کرده‏اند و بهروزي و آسايش آنان را فراهم آورده‏اند، براي ديگر توانمندان، انگيزه‏اي چشم‏گير نگشته است؟ و چهره‏ي آينده‏ي خويش را در آيينه‏ي روشن رفتار خداپسندانه‏ي گذشتگان نيک‏آيين نديده‏اند و از کار آنان پيروي نکرده‏اند؛ يا دست کم پاس آن را به خوبي نگه نداشته و سپاس آن را نگزارده‏اند؛ بل که در از ميان بردن آن، به هر گونه که توانسته‏اند، کوتاهي نکرده‏اند؟ چنان که مي‏بينيم، هنوز ساختمان ربع رشيدي به پايان نيامده بود و کار دانش‏اندوزي در آن آغاز نگشته و رقبات موقوفه‏هاي آن به درآمدخيزي و بازدهي نرسيده بود که به فرمان ايلخان مغول، ابوسعيد بهادر، در سال 718 ه ق در هم کوبيده مي‏شود و همه‏ي دستآوردهاي کم‏مانند و آرزوهاي خردمندانه‏ي خواجه رشيدالدين فضل‏الله همداني - وزير بزرگ و تاريخ‏نويس نيک‏انديش سده‏ي هشتم ه ق - را به باد مي‏دهند و دلبستگان به آن نهاد بزرگ نيک‏انديشي و مردم‏دوستي و آموزشي را گردنامده پراکنده مي‏کنند (6).
برابر نوشته‏ي حبيب‏السير، «... بعد از قتل خواجه رشيد، لشکريان، ربع رشيدي را تاراج نمودند و املاک خواجه و اولادش را ديواني ساختند«(7)و اين همان چيزي است که پيش از آن، بر سر موقوفات غازان‏خاني نيز رفته و بي‏گمان پيشتر از آن بر سر هزارها موقوفه‏ي بزرگ و کوچک، چنين سرنوشتي آمده و پس از آن هم آمده و خواهد آمد (8).
در اينجا بايسته است که انگيزه‏ي پديد آمدن اين روش ناپسند و اين رفتار ناهنجار را اندکي بازيابي کنيم که چه انگيزه‏اي نادرست در نهاد برخي از مردم ايران بوده - يا هست - که تا سده‏ي نهم هيچ وقفي را بر جاي نگذاشته‏اند !
چنانچه بتوانيم اين رفتار ناپسند (موقوفه‏خواري) را در فرهنگ مردم ايران ريشه‏يابي کنيم، به بخش بزرگي از خواسته‏ي فراخوان مقاله، يعني گسترش وقف، راه يافته‏ايم، و با از ميان بردن آن پندار نادرست و شناسايي خاستگاه چنين انديشه‏اي نکوهيده، راه واگرد به فرهنگ شايسته‏ي پي‏ريزي وقف‏هاي تازه را باز مي‏يابيم.
آنچه انديشه‏ي نگارنده را در اين بازبيني آشکار و کنکاش دروني به خود سرگرم کرده، اين است که بي‏پايگي و خودستيزي برخي بينشهاي آييني و بي‏پروايي سرپرستان موقوفه‏ها و کج‏انديشي برخي از دين‏ياوران و پيوستگان به آنان و ناپايداري فرمانروايي پادشاهان و اين که به جز اندکي، بيگانه‏نژادان ستم‏پيشه‏ي بدآيين بوده‏اند و براي هيچ چيز دل نسوزانده‏اند و نيز پديد آمدن کمبودها و فراواني نيازمنديهاي همگاني و تنگدستي توده به دنبال پيشامدهاي ناخواسته... برخي از بزرگترين انگيزه‏هاي از ميان بردن موقوفه‏ها شمرده مي‏شوند که يک يک آنها را در پي باز مي‏نماييم:
الف. با نگرشي فراگير در تاريخ زندگي مردم و سرگذشت دين در ايران مي‏بينيم که هيچ‏گاه هم‏انديشي و همسويي در ميان پيروان بينشهاي ديني پديد نيامده و هر کدام از رهبران آييني و پيروانشان، تا توانسته‏اند، در بد وانمود کردن بينش و انديشه‏ي ديگران بزرگ‏نمايي کرده و در زشت‏شماري آن کوتاهي ننموده‏اند ! زيرا بسياري از دستورهاي اسلامي در بينش پيروان آيينهاي چندگانه‏ي آن دگرگون شده و پيشوايان آن، سوکمندانه کوشيده‏اند که همسان نينديشند و همانند نگويند و ننويسند ! پيداست که در چنين درهم ريختگي انديشه و رفتار، هر يک مي‏کوشد پايه‏ي گفتار و دستور ديگري را سست و بي‏ارزش بنماياند و به ويران کردن بازده کرداري آن انديشه‏ها دست يازد !
بي‏گمان، آن گاه که از روي دشمني، پايه‏هاي بنيادين آيين پاک خدايي را وارونه باز نمايند، به سادگي مي‏توانند شاخ و برگ آن را در هم شکنند و برابر خواسته‏ي خود، آن را بپيرايند ! پيداست که کار وقف و پيوست‏هاي آن، از اين واگردها بيرون نبوده و دست بردن در بنياد و کارکرد آن و دگرساني هزينه و درآمد آن را بايسته مي‏دانسته‏اند ! فرآيند چنين بينشي، جز سستي و تباهي همه‏ي نمودهاي آشکار و پنهان دين را در بر نداشته است و تلاش دين‏ياوران و وابستگان آنان که بيشتر براي نگهداري خود و پايگاه آييني خود بوده نيز نتوانست بينش مردم را دگرگون کند؛ به ويژه که خود داراي خواسته‏هايي بودند که گاه بنده‏ي بينواي آن مي‏شدند !
ب. بي‏پروايي برخي سرپرستان (متوليان) موقوفه‏ها نيز يکي ديگر از ويران کننده‏هاي نهاد وقف بوده که گاه اين رفتار ناپسند بدان جا مي‏رسيد که نام و نشان وقف را از روي آن بر مي‏داشتند و در شمار دارايي خود مي‏آوردند و اين بدترين نمونه‏ي دستبردهايي بود که در گذشته به فراواني انجام مي‏شده و تاکنون به گونه‏اي کمرنگ و اندک پايدار مانده است(9) .
اين دستبرد زدنها، آن گاه بي‏دردسر و بهتر اعمال مي‏شد که سرپرست موقوفه، فرزند يا فرزندزاده‏ي واقف مي‏بود و با باورداشت خود، خانه و زمين وقفي پدر را بهره‏ي بايسته‏ي خدايي خويش مي‏دانست؛ به ويژه به هنگام تنگدستي که آن را از شير مادر نيز به خود رواتر مي‏شمرد !
اين دست‏درازي، در موقوفه‏هاي خاص بيشتر روي مي‏داد؛ از آن که فرزندان واقف، هيچ کسي را در برابر خويش نمي‏ديدند و بازخواست کننده‏اي که از او بهره‏اي باز گرفته شده باشد، نمي‏يافتند. اينان به گونه‏اي خزنده، نمود موقوفه را کمرنگ مي‏کردند و در درازي زمان، آن را از ميان مي‏بردند !
امروزه اگرچه سازمانهاي اوقاف و ثبت و دادگاه، پشتيبان نگهداشت موقوفه‏ها هستند، ولي به درآمد بخشي از آن، که در دست سرپرستان (متوليان) است، باز هم گاه به گاه دست‏درازي مي‏شود و سرپرستي که خدادان و مردم‏دوست نباشد، آزادانه، درآمد موقوفه را براي زندگي خود به کار مي‏گيرد !
پ. از اين شگفت‏تر آنکه چون در بسياري از وقف‏نامه‏ها، سرپرستي آن، از راه‏هاي چندي به رهبران آيين‏مند شهر و روستايي که موقوفه در آنجا هست، واگذار مي‏گردد، در کارکرد آن سستي و کاستي پديد مي‏آيد. برخي از اينان که تنها نام و جامه را نمود دين‏ياوري و آيين‏مندي مي‏دانند و از درون، تهي از مايه‏هاي راستين خداترسي و مردم‏ياري هستند، چون به دستياري بازي روزگار و ساده‏انديشي واقفان گذشته، به سرپرستي موقوفه‏اي چند دست مي‏يابند، چه آسوده از زير بار سنگين زينهارداري خدايي شانه تهي مي‏کنند و چه بي‏باکانه چنگ در بهره‏ي روزي تهي‏دستاني مي‏زنند که به ناني نيازمندند و به رختي درمانده !
اينان، از درآمد موقوفه‏هايي که بلندانديشان و مردم‏دوستان نيکوکار براي تهيدستان فروافتاده و آوارگان بي‏پناه نياز کرده‏اند تا روزي در تنگنايي دست آنان را بگيرد و اندوه دل خانواده‏اي را از ميان ببرد و اشک چشم يتيمي را بزدايد و تن سرمازده‏ي افسرده‏دروني را بپوشاند و کام تلخ مستمندي را شيرين کند يا چراغ بي‏فروغ خانه‏اي را برافروزد و دل شکسته را شاد کند و... آزمندانه، براي بهسازي زندگي خويش و برافزودن کاستيهاي آن، چند روزي به زندگي ناستوده‏ي خويش سر و سامان مي‏دهند و پايگاه اين جهاني‏شان را برمي‏افرازند؛ اما زود است که بدان رشته که براي دست و پاي مردم بينوا تابيده‏اند؛ خود گرفتار آيند و در آن چاه که در راه توده‏ي تهي‏پاي کنده‏اند، خويش درافتند ! يادآوري اين سخن بايسته است که بي‏پروايي در کار از ميان بردن درآمد وقف، درگذشته‏ها اگرچه فراگير بوده، ولي هيچ گاه همه‏گير نبوده است (10).
ت. شايد افزون بر آنچه گفته شد، جابه‏جايي فرمانروايي‏ها و دست به دست شدن سرزمين‏ها و آمد و شد خاندانهاي پادشاهي و ستيزه‏جوييهايي آنان براي به دست آوردن شهرياري و فرماندهي، در ريشه‏کن نمودن موقوفه‏ها کاري (مؤثر) بوده است. اينان با پشتوانه‏ي ثروت و زندگي مردم بي‏پناه، چه کشورگشايي‏هايي کرده و خونهايي ريخته‏اند تا بدين دستمايه به پايگاهي برسند که همه چيز و همه کس را ابزاري براي رسيدن به چيرگي و برتري خويش بدانند !
پيداست که در اين داروگيرها و در ميانه‏ي اين زد و خوردها، دم به دم، رخدادهايي تازه روي مي‏داده که يکي از اندوه‏بارترين آنها، از ميان رفتن درآمد زمينهاي کشاورزي و دست به دست شدن آن بوده که با فرمان کارگزاران و پادشاهان، به سرداران و خاندانهايي که ياري رسانندگان آنان بوده‏اند، بخشيده مي‏شده است. چه بسيار روستاهايي که در اين ميانه، موقوفه بوده‏اند و با يک فرمان نسنجيده به تيول يا اقطاع سرداري ترک يا اميري تازي رفته (11) و آن «ترک زبان نشنو» يا «عرب اکوک (12)نديده» به هيچ گونه گوش به سخن مردم دلسوخته نداده و وقف بودن آن را نشنيده گرفته است ! او ديگر به وقف نمي‏انديشد و اندوهي از اينکه آن وقف از ميان مي‏رود، به دل راه نمي‏دهد؛ چه، آزمندي و فزون‏خواهي به او ياراي انديشيدن نمي‏دهد و اگر هم بينديشد، به گونه‏اي خويش را در اين داوري خشنود نشان مي‏دهد !
به جز اين تيول دهي از سوي شاهان، گاه خود اين فرمانروايان که بيشتر بيگانگاني بر آيين سنت بوده‏اند و سده‏هاي چندي در اين مرز و بوم پادشاهي کرده‏اند، در دگرگوني زمين‏داري و کشاورزي ايران آشکارا دست داشته‏اند و در به دست آوردن درآمدها و خراج گرفتن از زمينهاي مردم يا رقبات وقفي پيشگام شده‏اند و براي برآوردن نيازهاي بي‏شمار خويش، آنها را هزينه کرده‏اند و گاه مانند نادرشاه، يکباره آن را در شمار زمينها و درآمدهاي شاهي جاي داده‏اند (13).
ث. از ديگر انگيزه‏ها براندازي موقوفه‏ها از سوي سرپرستان، تنگدستي و بيچارگي آنان بوده است که براي برآوردن نيازمنديهاي زندگي پريشيده‏ي خود، به درآمد زمين يا خانه‏ي وقفي دست‏درازي مي‏کرده‏اند و گاه افزوني اين کمبودها و بيچارگيها يا افزون‏خواهي‏ها چنان بوده که درآمدهاي وقفي، کارساز نبوده و سرپرست موقوفه از روي ناچاري و درماندگي - نه از راه بدديني و ناباوري - آن را به گرو مي‏گذاشته يا مي‏فروخته است تا از بهاي آن،
اندکي به کمبودهاي بسيار زندگي آشفته‏ي خويش برسد يا بدهي‏هاي سنگيني را که به مايه‏وران يا کارگزاران و خراج‏بگيران داشته بپردازد !
از آنجا که به گفته‏ي گذشتگان، «شکم گرسنه، ايمان نمي‏شناسد !»، آشکار است که در تنگناهاي روزگار و کمبودهاي زندگي، آنگاه که «کارد به استخوان رسد» و تاب و تواني در تن و جان نماند، به سادگي پاي بر سر نهاد وقف نهاده مي‏شود و سرپرست آن، ديگر نه سفارش واقف را به ياد مي‏آورد و نه از خدا بيمي دارد و نه از پيامبر وي ترسي !
از ديگر سو مي‏دانيم که تاريخ کشور ما به ويژه پس از اسلام، پيوسته در کشاکش لشکرکشي‏هاي جهانگيران خودي و بيگانه بوده و پيوسته تاخت و تازهاي خان و مان برانداز در اين زيست‏بوم کهن برجاي بوده و بناچار ويراني و کمبود و تنگنا و بينوايي و مستمندي و آوارگي توده‏ي مردم، به دنبال آن رخ مي‏نموده است. و اينان اگر هم از گذر جنگ و ستيزها جان مي‏بردند، باز از همه چيز زندگي بي‏بهره بودند. تنها دو دست داشتند که با يکي، روي خويش را بشويند و با ديگري چيزي از ديگران بخواهند؛ و نيز دو پاي داشتند که با يکي سنگيني تن را بردارند و با ديگري، راه گريز پيش گيرند ! با چنين درهم ريختگي و درماندگي‏يي، پيداست که پايداري وقف را نمي‏توان چشم داشت؛ از آنکه بازماندگان تاخت و تازهاي دشمن خونريز که گرسنه و آواره بودند، هر جا خانه‏اي مي‏ديدند، بدان پناه مي‏بردند؛ اگر چه وقف بود. و هر جا آب و زمين مي‏يافتند از آن خويش مي‏شمردند؛ اگرچه موقوفه مي‏بود ! زيرا در آن بي‏پناهي و گرسنگي، هيچ کس پرواي هيچ چيز نداشت.
ج. از اين همه گذشته، برشهاي دژخيمانه‏ي بيدادگرانه‏ي دشمن بيگانه در تاريخ اين آب و خاک که بارها پيش آمده، انگيزه‏ي گسيختگي رشته‏ي پيوسته‏ي وقف و موقوفه شده است. از اين رو، مي‏توان گفت در سده‏هاي هفتم و نهم، با يورش ترکتازانه‏ي بيدادگران مغول و تاتار در رشته‏ي تاريخ ما برش زده شد و هر آنگاه که ايرانيان نژاده خواستند گسيختگي‏ها را گره زنند، دست بيدادگري ديگر، آن را از روي دژآهنگي درهم مي‏گسست ! د اين ميانه، موقوفه‏ها نيز به همراه زندگي و ثروت و فرهنگ و ادب مردم اين مرز و بوم، از ميان مي‏رفت (14) و چون پس از سالها مردم سر بر مي‏کردند و گرد خويش نگاه مي‏کردند، به جز کمبود و نياز و چيرگي‏هاي دشمن نمي‏ديدند. ديگر در آن تنگناها، چه کسي را پرواي وقف بود و انديشه‏ي نگاه‏داشت آن؟ !
ايل‏خانان مغول، چون مسلمان شدند، خود موقوفه‏هاي بزرگي بر جاي نهادند؛ از آن شمارند غازان‏خان و اولجايتو (خدابنده)؛ ولي چون نهاد اينان بر خونريزي و بيداد بود، نه تنها دانشمندان ايراني و کارگزاراني نامي، چون خواجه عطاملک جويني و خواجه رشيدالدين فضل‏الله همداني و غياث‏الدين محمد (فرزند رشيدالدين) را از ميان برداشتند، که نشانه‏هاي نيک‏انديشي و بخشش‏هاي يکديگر (در گونه‏ي وقف) را نيز از بنياد برمي‏افکندند.
چنين است که از هنگام ايل‏خانان، جز نامي از موقوفه‏هاي فراوان ربع رشيدي بر جاي نمانده است و تنها پس از تيمور خونريز و تاخت و تاز بيدادگران تاتار، به گاه پادشاهي شاهرخ، فرزند وي، است که مردم و کشور به آسودگي و آسايشي مي‏رسند و کار «وقف» و «ايقاف» ساماني مي‏گيرد. و ما امروز، در خراسان، سواد وقف‏نامه‏ي پريزاد خانم را از سال 823 ه ق داريم و سواد وقف‏نامه‏ي گوهرشاد بيگم را از 829 هجري که کهن‏ترين موقوفه‏هايي هستند که بيشتر رقبات آن بر جاي مانده است. پس از اين رو، به درازاي سه سده، موقوفه‏ها گسترش مي‏يابند؛ به ويژه به هنگام شاهان صفوي؛ تا اينکه نادرشاه آن مي‏کند که شنيده‏ايد (15) در اين زمينه، يعني چگونگي افت و خيز کار وقف، در تاريخ اجتماعي راوندي چنين مي‏خوانيم:
«وضع موقوفات از مرگ کريم‏خان زند تا انقراض سلسله‏ي قاجاريه، هيچ گاه چنان که بايد، سر و سامان نيافت و دولت و روحانيان، بدون توجه به منافع مردم و منظور واقف، در موقوفات دخل و تصرف مي‏کردند ! در حدود هشتاد سال پيش، در جريان نهضت مشروطيت، فرقه‏ي دموکرات که يکي از جمعيت‏هاي مترقي آن دوران بود، در مورد موقوفات معتقد بود که همه‏ي موقوفات بايد تحت نظارت و اداره‏ي دولت بوده، عايدات موقوفات عمومي، صرف معارف گردد. البته (چون) اين مغاير دلخواه وقف‏خواران و مفت‏بران است؛ هزار وجه تراشيده و افتراها خواهند بست (16).
پس از آنچه گذشت، مي‏توانيم در پاسخ بنيادين نخستين اين بررسي که «چگونه مي‏توان در گسترش وقف و بنيادگذاري موقوفه‏هاي تازه کوشيد و پيروز شد؟»، به گونه‏اي سربسته و يکجا چنين گفت: چنانچه برشمرده‏هاي پيشين را از ميان برداريم و يادشده‏هاي آينده را به کار گيريم، بي‏گمان در استواري و گستردگي نهاد وقف، گام‏هايي بايسته برداشته‏ايم.
1. براي از ميان بردن پيشداوريهاي مردم در زمينه‏ي چگونگي هزينه‏کرد درآمد موقوفه‏ها، تا اينکه آنان از چند و چون کار آن آگاه گردند، بايسته است بي‏درنگ پس از دريافت درآمد هر رقبه، آن را برابر سفارش واقف، چه در دست سرپرست آن باشد و چه در دست اداره‏ي اوقاف، هزينه کنند؛ که با اين رفتار پسنديده، همراه شاد شدن روان واقف، بهره‏گيران آن، موقوف‏عليهم، نيز خرسند و دلشاد و سپاسگزار مي‏شوند. با اين کارکرد و رفتار درست، ديگران نيز به نهاد وقف دلبستگي پيدا مي‏کنند و به هنگام توانايي، بخشي از دارايي خويش را در راه خشنودي خداوند، براي دستگيري از بينوايان يا انجام کاري فرهنگي و مردمي، جاودانه ايستا (وقف) مي‏کنند؛ بدين اميد که در آينده، موقوفه‏شان بپايد و نامشان همراه آن در روزگاران بر جاي ماند و سرپرستان آن، مردماني درست‏کردار و پاک‏دين باشند و با درستي در کار هزينه‏کرد درآمد آن، بينش مردم را در پذيرش و گسترش وقف، نيکو و شايسته نگه دارند ! چنان که پيش از اين نيز گفته شد، همه‏ي بيم واقفان، از سوي همين سرپرستان بوده است. اگر چه بيشتر آنان از نژاد خود ايشان بوده‏اند و برابر سفارش‏شان، شکمي پس از شکمي (فرزندي پس از فرزندي)، کار سرپرستي را به گردن مي‏گرفته‏اند، ولي مي‏بينيم که همين کسان، بيشترين دست‏درازي را به موقوفات داشته‏اند و به نفرين‏هاي سخت و سوگندهاي نياکانشان گوش نداده‏اند !
2. چنان که بتوان، بايد به گونه‏اي شايسته و پيش‏بيني شده در ميان گروه ثروتمند خدادان راه جست و آنان را با شگردهاي ويژه‏ي گفتاري - ديداري، با نهاد وقف و بازده اين بخشش پارسايانه‏ي جاودانه آشنا کرد و به گونه‏اي درخور، به انجام اين کار نيک برانگيخت و با فراهم آوردن هم‏چشمي آگاهانه در ميان آنان، پيشي گرفتن در اين راه را پديد آورد؛ که بي‏گمان روشي سودمند است و بازدهي پسنديده در پي خواهد داشت؛ اگر چه اين کار، زمان و ابزارهاي ويژه‏اي مي‏خواهد و زبان‏آوراني خوش‏گفتار تا با نيروي سخن، آن کنند که مي‏بايد.
از آنجا که اين کار چندان آسان نيست، مي‏بايد دستگاه‏هاي دولتي در اين زمينه براي پيشرفت کار ياري رسانند. از اين شمار است دو رسانه‏ي همگاني صدا و سيما که به خوبي مي‏توانند با پيام‏هاي شايسته و نشان دادن نمونه‏هايي از زندگي جوانمردان بخشنده و واقفان بلندپايه و بازنمايي انگيزه‏هاي آنان در وقف کردن‏ها (17) و بازده آن و نيز بهره‏گيريهاي مردم و آسايش و خشنودي ايشان از اين کار، راه بنمايانند تا در شنوندگان و بينندگان توانمند انگيزه‏اي ديداري پديد آورد و در دل آرزو کننده کاش ما نيز چنين کاري ارزنده مي‏کرديم که پس از سده‏هايي، از ما و کار مردمي ما، نام و نشاني بر جاي باشد !
اگر سازمانهاي آگاه‏کننده و پيام رساننده‏ي کشور، هم‏داستان باشند و براي بها دادن به نهادي ويژه (براي نمونه، وقف) گام بردارند و هر يک در جاي خود و به هنگام، به هرگونه که مي‏شايد، با پيامي و نامي و يادي و نمودن نماي و نمايه و نمايشي يا نوشته و نويسه و گفتاري... براي مردم، پسنديدگي اين کار را با شگردهاي شايسته نشان دهند و کاري کنند و دستي برآورند و گامي بردارند، مي‏توانند بينشي را که امروز در ميان مردم، «ضد ارزش» براي وقف شده دگرگون کنند: آنان با اين کار، دستمايه‏اي مي‏شوند تا انديشه‏ي اينکه درآمد وقف، خوردني است و بنيادش، از ميان بردني، از
درون‏ها زدوده شود و همگان، ارزش آن را بشناسند و بدين کار روي آورند (18).
3. يادکرد سازمان اوقاف از واقفان گذشته و اکنون. بسيار بجاست که به گونه‏اي شايسته در بزرگداشت آنان بکوشد؛ از آنکه در برابر از خودگذشتگي و بخشندگي آنان مي‏سزد سازماني که نهاد پشتيبان و برنامه‏ريز موقوفات کشور است، به اين گروه، دور و نزديک، زنده و مرده، که بنيادگذار سازمانشان هستند، ارج گزارد و نام و يادشان را گرامي دارد !
به راستي اين نيکوکاران بلندپايه‏ي دورانديش و مردم‏دوست، با بخشندگي و دهش پارسايانه‏ي خود، پايه‏گذار نهاد فراگير سرپرستي اوقاف گشته‏اند و امروز از همين جوانمردي و نيکوکاري آنان است که سازمان گسترده و خوشنام اوقاف، با تواناييهاي چشم‏گير و ارزنده‏اي به کار ياري رساندن به نيازمندان و سرمايه‏گذاري در بخشهاي کشاورزي، خانه‏سازي و هنري و نيز نوسازي يا بازسازي خانه‏ها و ساختمانهاي وقفي و بنيادگذاري بيمارستانها، مسجدها، کارخانه‏ها، بازارچه‏ها و... مي‏پردازد.
درخور يادآوري است که يادکرد و بزرگداشت چنين مردم فرازمند و بخشنده‏اي که دستمايه‏هاي گرانپايه‏اي بر جاي گذاشته‏اند، کاري شايسته است و بايسته مي‏نمايد که در انجام آن به هرگونه که در توان سازمان است، کوتاهي نکند؛ تا جايي که سزاوار است هر چند سال، همايشي سراسري از واقفان و متوليان در يکي از شهرهاي بزرگ کشور برگزار گردد و سازمان اوقاف با برنامه‏ريزيهاي درست و پسنديده، با بها دان به نهاد وقف، پايگاه واقفان را گرامي دارد و به گونه‏اي پسنديده برخي از آنان را که داراي ويژگيهايي هستند، برگزيند و به ديگران بشناساند يا پاداشي مينويک و سزاوار به آنان بدهد. پيداست که اين کار و اين رفتار، در گسترش فرهنگ وقف، چشم‏گير و پربار خواهد بود.
4. به دنبال آنچه در شماره‏ي 3 گفته شد پيشنهاد نگارنده آن است که سازمان اوقاف کشور، با برنامه‏ريزي شايسته و با هماهنگي و همکاري اداره‏هاي اوقاف استانها و شهرستانها، مجموعه‏اي فراگير براي شناسايي و شناساندن واقفان و موقوفه‏هاي کشور - با هر نام و عنواني که پسنديده و گويا باشد - چه به گونه‏ي فرهنگ‏نامه‏ها يا دانستنيها و چه به‏سان دايرةالمعارف‏ها و تذکره‏ها فراهم آورد. اگرچه اين کار، زمان و هزينه‏ي بسياري خواهد برد، ولي کاري درخور و به جا ماندني خواهد بود که مي‏تواند با نمونه‏هاي بزرگ جهاني برابري کند و براي پژوهندگان اجتماعي، تاريخي و ادبي، سودمند باشد و بررسي‏کنندگان تاريخ وقف را در افت و خيز آن و شناختن هزاران وقف و واقف و يافتن بسياري از دانسته‏ها و دانشهاي گذشتگان به کار آيد.
نياز به نگارش و گردآوري چنين مجموعه‏اي، چنان آشکار است که هر چه زودتر سازمان اوقاف کشور در فراهم آوردن آن به هر گونه که شايسته مي‏داند و توانايي آن را دارد، دست يازد، پسنديده‏تر و بايسته‏تر است و دنبال انداختن چنين کاري ارزنده، جز دريغ پژوهندگان و شگفتي آيندگان جست‏وجوگر، به دنبال نخواهد داشت. با پديد آمدن چنين مجموعه‏اي، بسياري از تاريکيهاي تاريخي، جغرافيايي و فرهنگي وقف روشن مي‏شود و واقفان زنده، از آن شاد و اميدوار گشته، روان رفتگان از اين يادکرد شاد مي‏گردد و توانمندان و نيکوکاران آرزو مي‏کنند که کاش بتوانند کاري کنند که با داشتن خشنودي خداوند و نام نيک در ميان مردم، ياد و کارشان نيز در نوشته‏اي به‏جاماندني به يادگار بماند.
5. بازيابي و بازسازي رقبات موقوفه: براي دگرگون کردن بينش نادرستي که در انديشه‏ي مردم جاي گرفته، بايسته آن است که سازمان اوقاف و اداره‏هاي وابسته، در راه بازشناسايي و بازياب موقوفه‏هاي کهن که برخي گرداگرد شهرها جاي گرفته‏اند و داراي ارزشي افزوده هستند، بکوشند و با پرس‏وجو از مردم ديرسال و خبرگان پاک‏دين، به آب و زمينهاي وقفي فراموش شده يا از ميان رفته که در شمار ثروت ديگران درآمده، دست يابند و با کمک گرفتن از سازمانهاي اداري آگاه چون ثبت اسناد و دفترخانه‏ها و با پشتيباني دادگستري، در زنده کردن آن، کاري ارزنده و بر جاي‏ماندني انجام دهند و در بازسازي و درآمدخيزي آن، از روي دلسوزي و مردم‏دوستي، تا آنجا که در توانشان است، براي خشنودي خداوند کوشش کنند تا هم با زنده کردن نام و ياد و کار واقفان گذشته، گامي شايسته برداشته شود و هم بر ارزش کارآيي خويش و درآمد موقوفه بيفزايد تا بازده آن در راه ياري رساندن به مردم تهيدست و استوار کردن بنيادهاي فرهنگي، ديني و مردمي کشور و از ميان بردن نيازمنديهاي همگاني به کار گرفته شود.
آنگاه که روستاهاي وقفي، آباد و درآمدخيز شود و خانه‏هاي وقفي نوسازي گشته، سرپناه بيچارگان گردد و ساختمانهاي نيکوکاري بازسازي شده، در گردش و پربار باشند و درماندگان و بي‏پناهان و بي‏سرپرستان به نام و خانه و پشتيبان رسيده باشند، بي‏گمان اين نماي زيباي چشم‏گير، هر کج‏انديش دشمن‏کامي را که به نهاد وقف و کارکرد سازمان اوقاف ديدي نابايست دارد و از کارداني و سودمندي آن دل بريده است، اميدوار مي‏کند و از آن پس، در نکوداشت وقف و واقف مي‏کوشد و از ارزشمندي اين بنياد خدايي سخن مي‏گويد و ديگران را از اين همه کوشندگي و دلسوزي آگاه مي‏کند و به گونه‏اي شايسته، انگيزه‏ي گسترش وقف و برپايي موقوفه‏هايي تازه را در دل مردم جاي مي‏دهد.
6. کمک بيشتر دولت به سازمانهاي اداري اوقاف:
اگرچه دولت، حقوق کارکنان سخت‏کوش و درست‏کردار اداره‏هاي اوقاف را مي‏پردازد و سنگيني پاره‏اي از هزينه‏هاي اين سازمان را بر دوش دارد، ولي اين همه براي سر پا ماندن و کوشندگي بيشتر آن کافي نيست و سازمان اوقاف براي فراهم آوردن بسياري از نيازهاي اداري خود چون خريد خودرو و دستگاه‏هاي رايانه‏اي و به کار گماردن مهندس کارشناس و حقوقدان و پيشخدمت و کارمند روزمزد و کارگر و تلفن همراه و پرداخت بيش‏کاري و برگزاري چندين گونه مسابقه‏ي قرآني و جايزه و پاداش، هزينه‏ي راه و جابه‏جايي قاريان و کمک به بسياري از سازمانهاي کشور و ده‏ها هزينه‏ي ديگر ناچار است از درآمد موقوفه‏هاي ويژه يا نذورات امامزادگان برداشت کند که بناخواست، از پايه‏ي کمک به مستمندان و گروه‏هايي که در شمار سفارش واقفان جاي دارند، کاسته مي‏شود و کمتر مي‏توان به برنامه‏هاي سازنده‏اي که استوار کننده‏ي پايگاه آيين و دين و فرهنگ اين مردم است، کمک کرد.
7. استوار کردن باورهاي ديني در درون مردم و پديد آوردن مايه‏هاي مردم‏دوستي در دل توانمندان و اينکه بپذيرند براي به دست آوردن خشنودي خداوند مي‏بايد با پاک‏دلي و نيکوکاري، نخست خشنودي مردم را به دست آورد؛ زيرا خداي بزرگ، آنچه از بندگان براي خود مي‏جويد، همان چيزي است که براي مردم مي‏خواهد.
مي‏دانيم که تنها نيرويي که بازدارنده‏ي دروني مردم از بديها و کجرويها و انجام دادن نارواييهاست، باورداشتهاي خداپرستانه‏اي است که در نهاد هر کس نهاده شده. همين نيروي خداگرايانه است که مردم را از گمراهي و کجروي و روي آوردن به نادرستي و کاستي نگه مي‏دارد. اين نيروي درون‏مايه که داشتن آن نشانه‏ي مردي و مردمي است، همان چيزي است که تازيان به آن «ايمان» مي‏گويند و پارسيان، آن را «دل‏آگاهي و خداداني» مي‏شمرند. همين نيروي هستي شکوه است که مردم خداترس را از انجام دادن هر نادرستي‏يي يا در افتادن به هر پستي‏يي و پذيرفتن هر خواري‏يي باز مي‏دارد. بندگان پاک و فرشته‏خوي خداوند، از اين نيرو بهره‏ي شايسته‏اي دارند؛ آن چنان که به خجستگي آن، گرد هيچ آلودگي‏يي نمي‏گردند و جز خشنودي خدا و مردم نمي‏جويند و از زشتخويي و دژکامي مي‏پرهيزند.
اين نيرو که برخي آن را هشدار خرد يا خرد بيدار (وجدان) مي‏گويند، در بيشتر مردم به گونه‏اي نيرومند، کارساز است و دارنده‏ي خويش را از هر کج‏انديشي و بدرفتاري باز مي‏دارد و آشکارا در راه زندگي، وي را از گمراهي و فروافتادن در پستيها و نامردمي باز مي‏دارد و انگيزه‏ي او در کم‏آزاري و ياريگري به همانندان خويش مي‏گردد. خداترسان ايزدشناس، با داشتن ايمان استوار و وجدان بيدار، به پايگاهي از فرازمندي مي‏رسند که جز خدا را نمي‏بينند و جز بندگان او را دوست نمي‏دارند و تا توانايي دارند، نيکي مي‏کنند و در راه بهسازي زندگي مردم گام مي‏نهند و خود از هر لغزش و گناهي دوري مي‏کنند و به هنگام توانايي، به بخشندگيهاي گوناگون که وقف، يکي از آن شمار است، روي مي‏آورند. اينان، ثروت‏هاي يکديگر را از ميان نمي‏برند و به روزي ناتوانان چنگ نمي‏زنند و به درآمدهاي موقوفه دست‏درازي نمي‏کنند و پيوسته در اين انديشه‏اند که «صدقه‏اي جاريه» که وقف، يکي از «مصاديق» آن است، بنياد گذارند. بي‏گمان، خداشان در اين راه، يار و پشتيبان است.
چنين است که مي‏توان گفت: نيروي ايمان، فرازپايه‏ترين انگيزه‏ي گسترش وقف و نگه‏داشت آن است. اميد آن است که توانمندان و پاک‏دينان، پويندگان اين راه راستين باشند. چنين باد !
با پوزش از کاستيهاي اين نوشته و سپاس از همه‏ي همراهان و ياري‏دهندگان.

پی نوشت:

1- مانند وقف‏نامه‏ي درازآهنگ عمادالملکي طبس در چند بخش و وقف‏نامه‏هاي امير حسن خاني طبس و وقف‏نامه‏هاي پي‏درپي خاندان علم در بيرجند.
2- ر. ک. به: ص 45 از کليله و دمنه‏ي بهرام شاهي، باب برزويه‏ي طبيب.
3- همان، ص 46.
4- ر. ک. به: فصل‏نامه‏ي وقف، ميراث جاويدان، ش 2، ص 41.
5- غلامرضا انصاف‏پور، زندگي اقتصادي روستاييان، ج 1، ص 340، برگرفته از کتاب سني الملوک الارض و الانبياء.
6- ر. ک. به: سيد حسين اميدياني، «ربع رشيدي؛ مجتمع بزرگ وقفي، علمي، آموزشي در تبريز»، فصل‏نامه‏ي وقف، ميراث جاويدان، ش 27، ص 59.
7- محمد مهدي بروشکي، بررسي روش اداري و آموزشي ربع رشيدي، ص 202.
8- «بعد از حمله‏ي مغول، در دوره‏ي ايلخانان، پس از آن که غازان‏خان مسلمان شد، به ايجاد موقوفات همت گماشت. رشيدالدين فضل‏الله، در تاريخ مبارک غازاني، شرح آن موقوفات را آورده است...» ر. ک. به: تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 763.
9- در تاريخ اجتماعي راوندي مي‏خوانيم: رشيدالدين در يکي از نامه‏هاي خود، خطاب به عمال حکومت و مردم سيواس مي‏گويد: «به او خبر رسيده است که عوايد اوقاف سيواس به مصرف خاص خود نمي‏رسد و موقوفات رو به ويراني نهاده است و اين کار را به ظلم متصديان امور اوقاف نسبت مي‏دهد و مي‏گويد: به جاي ايشان، اشخاص معتبري بايد گذاشت...»، ج 4، ص 755.
10- ولي، گاهي برخي از مردان خدا و پرهيزگاران پديد مي‏آمده‏اند که ديدگاهي باريک درباره‏ي بهره بردن از درآمد وقف داشته‏اند و از آن سخت دوري کرده‏اند. در تاريخ اجتماعي راوندي (ج 4، ص 773، برگرفته از بدايع‏الوقايع واصفي) مي‏خوانيم که: «مولانا حاجي محمد فراهي، رحمة الله عليه، در زهد و تقوي و ورع، به قرينه‏اي بود که وقتي از ولايت به ديدن فرزندان خود که در مدرسه‏ي نظاميه به تحصيل مشغول بوده، تشريف آورد، به خانه درآمدند و در گوشه‏ي خانه، مقدار گندمي ديدند انباشته. پرسيدند که اين چيست و صاحب آن کيست؟ فرزندان فرمودند که اين گندم وظيفه است از مال وقف. چون حضرت مولانا اين سخن شنيدند، برآشفته گفتند: اي دريغ و افسوس از زحمت‏هايي که در پي شما ضايع شد ! اميدوار بودم که خانه‏ي ضمير شما از چراغ علم و معرفت نوراني شده باشد و گنجينه‏ي دل شما از جواهر حقايق و معاني پر گشته باشد. باطن شما خود از دود طعام وقف، تيره و سياه بوده است ! شما طعام وقف مي‏خورده‏ايد و در پي علم، رنج و زحمت بيهوده مي‏برده‏ايد و اين بيت را خواند که:
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوي داد / که مي حرام، ولي به ز مال اوقاف است.
11- مرتضي راوندي مي‏نويسد: شکي نيست که در عهد نخستين ايل‏خانان بت‏پرست، مقدار بسياري از اموال وقف را فاتحان تصاحب کردند. در دوران ايل‏خانان مسلمان، از غازان‏خان به بعد، بسياري از اراضي، جزو املاک موقوفه گشت؛ ولي اموال وقفي زيادي نيز کماکان در تصرف متغلبان (غاصبان و متجاوزان) که از بزرگان چادرنشين مغول و ترک بودند، باقي مانده. مثلا حمدالله مستوفي مي‏گويد که سراسر ولايت پشکل‏دره مشتمل بر چهل دهکده، وقف مسجد جامع قزوين بوده است؛ ولي مغولان آن موقوفه را غصب و تصرف کردند. تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 771.
12- برابر با اخ کوک، زردآلوي نرسيده.
13- در اين زمينه، در تاريخ اجتماعي راوندي (ج 4، ص 759) آمده است: «نادر با روحانيان شيعه رابطه‏ي خوبي نداشت. براي تضعيف آنها قسمت اعظم زمينهاي موقوفه را به ارزش يک ميليون تومان ضبط کرد. او با موقوفه‏داران از اين جهت که هيچ قدم مثبت و مفيدي بر نمي‏دارند و کاري جز دعاگويي ندارند، به سختي مخالف بود و سپاهيان وفادار خود را بر خيل دعاگويان مرجح مي‏شمرد...».
14- براي باورداشت اين سخن به نوشته‏ي زير از تاريخ کرمان بنگريد: «قوام‏الدين ملک زوزن که در حدود سال 609 ه ق به کرمان آمده است، بعد از همه‏ي خودکاميها، يک روز گفت همه‏ي وقف‏نامه‏ها پيش او برند. سپس گفت: به تحقيق معلوم شد که از دعاي روحانيان و موقوفه‏خواران، کاري پيش نمي‏رود و فرمان داد که مجموع وقف‏نامه‏ها را در آب شستند و آنگاه تمام رقبات آن را در حوزه‏ي ديوان گرفت و جزء املاک خاصه کرد !»، برگرفته از تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 756.
15- تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 759.
16- ر. ک. به: فکر دموکراسي اجتماعي، دکتر آدميت، ص 125. (برگرفته از تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 771).
17- با همه‏ي آنچه درباره‏ي شاه عباس و ديگر شاهان در خونريزي و بيدادگري گفته‏اند، مي‏بينم که به انگيزه‏ي پايداري فرهنگ وقف‏دوستي و بنياد کردن موقوفه که در نهاد مردم آن روزگار سرشته بوده، شاه عباس به هنگام سپاسگزاري از يک پيروزي - براي کشور و مردم و تاريخ - از ثروت و دارايي خويش به برپايي يک موقوفه بزرگ مي‏پردازد. بنگريد: «پس از بازگرفتن آذربايجان از دولت عثماني، شاه عباس، املاک و مستغلات خود را وقف پيغمبر اسلام و دوازده امام کرد. به موجب (وقف) نامه‏اي که شيخ‏بهايي نوشت، توليت اين موقوفات در زمان حيات شاه عباس با شخص وي و پس از او با پادشاه زمان بود». ر. ک. به: تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 175.
18- تاريخ اجتماعي راوندي، ج 4، ص 762.

منبع: ميراث جاويدان

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله