تنظیم و نگارش: سید هادی خسروشاهی




 

تذکر: نزدیک به ربع قرن پیش در شهرستان تبریز کتابی، به نام «تفسیر آیات مشکله قرآن» به قلم آقای «یوسف شعار» منتشر شد. مؤلف آن کتاب بدون ملاحظه اصول و قواعد تفسیر، به توضیح یک رشته آیات پرداخت و در نتیجه دچار لغزشهایی نابخشودنی گردید. این سلسله مقالات نقد نظرات مؤلف مذکور است.

(قَالاَ رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا وَإِن لَمْ تَغْفِرْ لَنَا وَتَرْحَمْنَا لَنَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ) (اعراف، آیه 23)
«آدم و حوا گفتند: پروردگارا ما به نفس خویش ظلم کردیم، پروردگارا اگر ما را نبخشی و به ما رحم نکنی از زیانکاران خواهیم بود».
کسانی که درباره‌ی پیامبران به عصمت مطلق قائل نیستند، به آیاتی تمسک کرده‌اند که آیه یاد شده از آنها است، از آنجا که داستان آدم، نیرومندترین مستمسک آنها به شمار می‌رود بسیار مناسب است که اطراف قضیه را به گونه‌ای بررسی کنیم، و الفاظی را که مایه توهم نافرمانی آدم است، مورد توجه قرار دهیم، تا ثابت شود: که هرگاه مجموع آیاتی که درباره این قضیه وارد شده، به هم ضمیمه شوند، معانی این الفاظ برای ما دورافتادگان از محیط قرآن روشن‌تر می‌شود و برای همین منظور مقدمه‌ای را یادآور می‌شویم. (1)
اوامر و نواهی که از طرف صاحبان امر و نهی متوجه زیردستان می‌شود، بر دو قسم است:
اول: امر و نهی مولوی: منظور از آن این است که صاحب امر، بر منصبی که از طرف خدا یا اجتماع به او داده شده، تکیه نماید، امر و نهی کند و به اصطلاح از موضع قدرت سخن بگوید و از آن نظر که او بزرگ و فرمانده است و «مأمور» کوچک و فرمانبر است، امر و نهی صادر کند، و در واقع چنین امر و نهی در شریعت، بر محور مولویَّت و عبودیَّت دور بزند (2).
دوم: امر و نهی ارشادی: و مقصود از آن این است که گویند، مقام برتری و فرماندهی خود را اگر دارا باشد نادیده گرفته و در دستورهائی که به زیر دست خود می‌دهد، قیافه پند و اندرز را بگیرد، و همانند افراد بی‌طرف و خیرخواه، دلسوز و نیک‌اندیش، لوازم و عکس‌العمل کردار را گوش‌زد نماید، در این صورت امر و نهی وی بر محور ارشاد و هدایت دور می‌زند.
برای روشن شدن موضوع خوب است مثالی بزنیم: طبیبی به بیمار خود دستور می‌دهد که از بعضی غذاها پرهیز نماید و در ضمن داروئی را هم تجویز می‌کند او اگرچه دستور می‌دهد که بیمار هر روز چنین و چنان کند، ولی در عین حال مخالفت بیمار با دستور و فرمان او، از نقطه‌نظر این‌که، مخالفت با امر طبیب است، کوچک‌ترین پی‌آمدی جز بهبود نیافتن و امتداد بیماری یا دیگر عواقب، در خارج ندارد، نتیجه آن فقط ضرری است که به مخالفت دستورهای طبیب، متوجه بیمار می‌شود این ضرر خواه او فرمان بدهد و ما عمل نکنیم یا اصلاً فرمان ندهد متوجه بیمار می‌شود، و هیچ‌گونه عکس‌العمل خارجی دیگری از نظر مخالفت با اوامر طبیب وجود ندارد.
مثال دیگر: خداوند براساس «مولولیت» دستور می‌دهد که به طور الزام مردم نماز بخوانند و زکات و خمس بدهند و روزه بگیرند و جهاد بروند، آنگاه مثلاً به طور «ارشاد» می‌فرماید: «اطعیوا الله و لاتخالفوه» هرگاه ما از اجرای این امر و نهی اخیر سرپیچی کنیم، فقط تبعات و آثار ترک آن اوامر پیشیم (نماز بخوانید و...) متوجه ما می‌شود، و اما مخالفت امر به اطاعت و یا نهی از مخالفت کوچک‌ترین عکس‌العملی ندارد، و در صورت عدم اجرای اوامر اولیه، واکنش مخالفت با اوامر (نماز بخوانید) متوجه ما می‌شود، خواه دستور ثانوی «اطیعوا الله» صادر بشود یا نشود زیرا امر به پیروی و اطاعت اگرچه به صورت ظاهر دستور و فرمان است ولی حقیقت و روح آن ارشادی است، نه مولوی به گواه این که اگر کسی نماز نخواهد دو جرم مرتکب نمی‌شود، یکی این که امر نماز را ترک کرده و دیگری این که امر «اطیعوا الله» را که در آیه دیگری وارد شده است عمل نکرده است در صورتی که همه می‌دانیم برای «تارک الصلاة» یک کیفر بیش نیست و آن کیفر ترک نماز است.

آیا نهی از أکل شجره ارشادی بود؟
اکنون باید بررسی نمود که: آیا نهی از خوردن میوه درخت معهود، نهی مولوی بوده، و براساس «مولویت» صادر شده بود، در این صورت طبعاً علاوه بر لوازم طبیعی و آثار خارجی آن (خروج از بهشت، ریختن لباسها، هبوط به دنیا، ابتلاء به زحمات و مشقات و...) کیفری نیز همراه داشته است.
و یا این‌که: منظور از این نهی، فقط ارشاد به لوازم طبیعی عمل بوده؟ همانند کسی که دوست خود را از کشیدن تریاک که ملازم با مرگ تدریجی است باز می‌دارد:
بنابراین، نهی از اکل شجره، از آن نظر نبود که خداوند مولی است و آدم و حوا بندگان وی هستند و بنده باید از دستوری که به او داده می‌شود، بدون چون و چرا اطاعت کند، بلکه از این نظر بوده که خوردن میوه درخت معهود، پیامدهای ناگواری داشت.
بررسی آیات وارده در این موضوع به خوبی ارشادی بودن نهی مورد بحث را ثابت می‌نماید و می‌رساند که فرمان خدا از آن نظر نبود که من مولایم و شما بنده تا مخالفت آن، نافرمانی (معصیت اصطلاحی) به شمار برود، بلکه محیط، محیط ارشاد بوده و خدا مانند یک ناصح مشفق، به آدم و حوا فرمود: هرگاه از این شجره نخورید، همواره در بهشت باقی می‌مانید و در نتیجه گرسنگی و تشنگی، آفتاب‌زدگی و عریانی نخواهید دید و اگر بخورید دچار عکس آنها خواهید شد چنانکه می‌فرماید:
«فَقُلْنَا یَاآدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلاَ یُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى‏ إِنَّ لَكَ أَلاَّ تَجُوعَ فِیهَا وَلاَ تَعْرَى‏ وَأَنَّكَ لاَ تَظْمَؤُا فِیهَا وَلاَ تَضْحَى‏) (طه، آیه 117-119)
«گفتیم‌ای آدم این (شیطان) دشمن تو و همسر تو هست، شما را از این بهشت بیرون نکند که تیره‌بخت می‌شوی اکنون در پرتو نعمت بهشت، نه گرسنه می‌شوی و نه برهنه، در آنجا نه تشنه و نه آفتاب زده می‌شوی».
اینک قرائنی که ارشادی بودن نهی را تأیید می‌کند:
1- از این که جمله «فَتَشْقَى‏» را با «فاء» نتیجه آورده است بهترین گواه بر این است که تمام عکس‌العمل این نهی (و به اصطلاح غرض از نهی) این بود که آدم و همسر وی «شقاوت» پیدا نکنند، سپس آیه بعد (اَنْ لا تَجُوعَ فِیها...) «شقاوت» را توضیح می‌دهد و می‌رساند که منظور از آن غضب الهی، و عقاب و مؤاخذه نیست که در تمام نواهی مولوی الزامی وجود دارد، بلکه مقصود همان خروج از بهشت و گرفتار شدن به آلام و آفات دنیوی و زحمتها و مشقتها است.
روشن‌تر بگوئیم: این نهی تبعات معنوی که دوری از درگاه الهی است، نداشته بلکه تمام تبعات آن مربوط به وضع زندگی شخصی آدم و همسر او بوده است.
2- گواه دیگر بر این که آفریدگار جهان در مقام اعمال مولویت نبوده بلکه با لحن خیرخواهی و اندرزگوئی، با آنها سخن می‌گفت این است که شیطان به هنگام سخن گفتن، خود را «ناصح» قلمداد کرد و گفت:
(وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِینَ) (اعراف، آیه 21)
«شیطان برای آدم و حوا قسم خورد و گفت: من برای شما از پند دهندگانم».
این خود قرینه بر این است که سخن خدا نیز به عنوان خیرخواهی و نصیحت بوده و شیطان این تعبیر را از خدا اقتباس نموده و خود را به جای ناصح واقعی قالب زده است.
3- وقتی آدم و حوا نتیجه مخالفت خود را با دیدگان خود دیدند، یعنی بلافاصله پس از خوردن میوه‌ی آن درخت لباس‌های آنها ریخت، و با ندامت مخصوصی «عورت» خود را به وسیله برگها پوشانیدند، ناگهان ندائی را شنیدند که می‌گوید:
(أَلَمْ أَنْهَكُمَا عَن تِلْكُمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُل لَكُمَا إِنَّ الشَّیْطَانَ لَكُمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ) (اعراف، آیه‌ی 22)
«آیا من شما را از این درخت نهی نکردم و به شما نگفتم که شیطان برای شما دشمن آشکاری است».
این جمله همانند گفتار یک ناصح مشفق و مهربانی است که وقتی، طرف از اندرز او سرپیچی کرد، و گرفتار عاقبت کار خویشتن گردید، یک مرتبه به ملامت او برمی خیزد و می‌گوید: «من به تو گفتم، که این کار را انجام مده، این غذا را مخور، یا در آنجا قدم مزن، حالا که کردی جزای خود را ببین».
و نتیجه مخالفت آدم، همان ریختن لباس، و خروج از بهشت بود که آن را به «رأی العین» و بلافاصله دید.
4- هرگاه نهی خدا مولوی بود، باید تبعات و لوازم آن به وسیله توبه از بین برود، در صورتی که می‌بینیم که آدم و حواء توبه کردند ولی تبعات آن (خروج از بهشت و...) از بین نرفت.
هرگاه این قرائن به طور جمع ملاحظه شوند برای هر انسان غیر پیشداور مفید اطمینان می‌باشد که این نهی، یک نهی ارشادی، به منظور بازداری آدم و همسر او از یک سلسله تبعات و لوازم اعمال خود بوده و بس، نه نهی مولوی که رنگ نافرمانی داشته باشد.

الفاظی که موهم نافرمانی آدم و حوا است:

الفاظی که در داستان آدم و حوا موهم خلاف عصمت و نافرمانی آدم است به قرار زیر است:
1- ظلم، 2- عصی، 3- غوی، 4- تاب، 5- خسران.
جای بحث نیست که هرگاه عقل و خرد قاطعانه بر یک مطلب قضاوت و داوری کرد، در این صورت اگر ظاهر آیه و روایتی برخلاف آن دلالت نمود باید آن را به گونه‌ای تأویل کنیم و اگر تأویل آن امکان‌پذیر نشد باید از اظهارنظر خودداری نمائیم ولی خوشبختانه، نه تنها آیات سرگذشت آدم نیاز به توجیه ندارند بلکه هرگاه روی موازین صحیح تفسیر شوند، هیچ‌گاه چیزی که منافی با عصمت آدم باشد از آنها استفاده نمی‌شود اینک توضیح الفاظ آیات:
1- (ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا) (اعراف، 23) «بر نفس خود ظلم کردیم» و در جای دیگر می‌فرماید: (وَلاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الْظَّالِمِینَ) (اعراف، 19 و بقره، 35) «به این درخت نزدیک نشوید، که از ظالمان می‌شوید».
شما فرض کنید که معنای حقیقی ظلم همان ستم است، ولی موازنه و تطبیق آیات با یکدیگر به خوبی نشان می‌دهد که مقصود واقعی از «ظلم» همان است که در آیه دیگر، آن را شقاوت (تیره‌بختی) خوانده است و آن را با آلام دنیوی، توضیح داده است چنانکه در تفسیر «إِنَّ لَكَ اَنْ لا تَجُوعَ...» بیان گردید، بنابراین باید گفت: مقصود از همه یکی است و آن همان عکس‌العمل‌های طبیعی «اکل» است بنابراین ما نباید از کلمه «ظلم» نتیجه‌ای جز همان شقاوت و بدبختی که آیات سوره طه آن را شرح داده است، بگیریم یا بفهمیم.
شاید به همین جهت بود که آدم، هنگام اعتراف به تقصیر خود، عرض کرد: (رَبَّنَا ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا): «پروردگارا ما بر خود ظلم کردیم و کاری انجام دادیم که نتیجه آن یک سلسله آلام و محنتها است».
البته گاهی «ظلم به نفس» ملازم با تجاوز به حقوق خدا نیز هست، ولی از اینکه آدم موقع استغاثه، ستم به خود را عنوان کرده و گفتگوئی از پایمال شدن حقوق الهی به میان نیاورده، می‌توان حدس زد که این ظلم، ستم به نفس بوده است نه ستم بر خدا.
نظیر همین مطلب را در داستان «موسی» می‌خوانیم، او وقتی قبطی بت‌پرست را کشت، و بهانه‌ای به دست فرعون داد، و نتیجه آن این شد که متواری گردد و در بدر شود و پس از مشقات فراوان خود را به «مَدْیَنْ» برساند، در چنین موقع گفت: (رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی) (قصص، آیه 16). «پروردگارا! من به خود ستم کردم» زیرا بدون جهت، خود را در بدر کرده و امنیت و استراحت خود را در خطر افکندم به طور مسلم این ظلم، ستم به نفس بوده نه بر خدا، زیرا کشتن یک بت‌پرست هرگز تجاوز به حقوق الهی نیست.

معنای لغوی «ظلم»:

اساساً این واژه در لغت عرب تقریباً دو معنا بیش ندارد و این معنی وسیع روی مناسباتی برای خود مصادیقی پیدا می‌کند:
الف: «وضْعُ الشَّیِ فِی غَیْرِ مَحَلِّهِ»: (انجام دادن کاری در غیر محل خود)، این موضوع کلی روی مناسباتی در موارد زیر به کار می‌رود:
1- مثلاً هرگاه در مکانی حفاری شود، که شایسته آن نباشد، در چنین صورت عرب آن را ظلم بر زمین می‌نامد و می‌گوید: «ظَلَمَ الأرضَ‌ای حَفَرَها غَیْرَ مَوْضِعِها».
2- هرگاه شخصی به حقوق و اموال دیگری تجاوز کند عرب می‌گوید: «ظلمه حقه»: حق او را پایمال کرد.
3- هرگاه آب در بیابان بیش از معمول بالا برود عرب می‌گوید: «ظَلَمَ الوادی» و آن را با جمله زیر تفسیر می‌کنند «بَلَغَ الْماءُ مَوْضِعاً لَمْ یَکُنْ بَلَغَهُ قَبْلُ» آب: به حدی رسید که قبلاً به آنجا نمی‌رسید.
4- هرگاه پستان را پیش از رسیدن شیر بدوشند عرب نیز از آن نیز به «ظَلَمَ الْوَطَب» تعبیر می‌آورد.
اکنون دقت کنید بزرگان لغت و عربیت معتقدند که ظلم یک معنی وسیع بیش ندارد، و آن «وضع شیئ در غیر محل خود» می‌باشد یعنی این معنی وسیع (کار نابهنگام و بی‌محل) روی مناسباتی بر این چهار مورد تطبیق می‌شود، بنابراین هرگاه ما در قرآن و یا اشعار فصحا، واژه «ظلم» را دیدیم فوراً نباید ذهن ما سراغ «مستعمل فیه» (تجاوز به حقوق دیگران) برود، بلکه باید همان معنی وسیع را در نظر بگیریم و خصوصیات دیگر را از خارج به دست آوریم البته در بسیاری از آیات مقصود از «ظلم» همان تجاوز به حقوق است، یعنی این معنی وسیع تطبیق بر این صغری شده است ولی - مع الوصف - در پاره‌ای از آیات، این واژه در همین معنی وسیع خود به کار رفته است.
نتیجه این‌که: نباید به مجرد شنیدن «ظلم» در برخی از آیات فوراً بگوئیم که مقصود معنی مصطلح امروزی که همان تجاوز و تعدی به حقوق است، می‌باشد.
ب: «ظلم» همان نقص و کم کردن است، و لفظ «ظلم» در قرآن و اشعار عرب نیز در این معنی به کار رفته است چنانکه می‌فرماید:
(كِلْتَا الْجَنَّتَیْنِ آتَتْ أُكُلَهَا وَلَمْ تَظْلِم مِنْهُ شَیئاً) (کهف، 33)
«هر دو باغ میوه خود را داد، و چیزی کم نکرد».
احتمال دارد که مقصود از آیه‌ی: (قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی) که موسی بن عمران پس از کشتن آن مرد قبطی گفت، همین معنا باشد.
بنابراین باید لفظ «ظلم» که در سرگذشت آدم آمده است به یکی از دو معنی وسیع حمل شود، و فهمیدن خصوصیات دیگر که امروز از این واژه در ذهن ما است به طور مسلم احتیاج به قرینه دارد و آنچه روز نزول قرآن از این کلمه می‌فهمیدند وسیع‌تر از آن است که ما امروز می‌فهمیم و مقصود از (ظَلَمْنَا أَنْفُسَنَا) یا کار بی‌مل و بی‌موقع است (معنی اول) و یا از بین بردن برخی از شئون و کم کردن فضائل است (معنی دوم) و هیچ‌گاه از آن تجاوز به حقوق خدا (ستم اصطلاحی) فهمیده نمی‌شود.
بیان مزبور مشکل داستان «یونس» را نیز حل می‌نماید که ما حل آن را در بحث پیش به این مطلب حواله دادیم و آن اینکه «یونس» مستغیثانه خود را «ظالم» خواند و گفت: (سُبْحَانَكَ إِنِّی كُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ) (انبیاء، 87) با نظر سطحی ممکن است انسان تصور کند مقصود از «ظالم» همان فرد ستمگر و متجاوز به حقوق دیگران است، ولی غافل از این که اگر از این لفظ، امروز این معنی تبادر می‌کند ولی روز نزول قرآن که هنوز الفاظ، ظرافت و معانی ابتدائی خود را از دست نداده بود، هرگز این معنی بالخصوص تبادر نمی‌کرد، و منظور از لفظ مزبور همان معنی وسیع (وضع شیئی در غیر محل خود) است و معنای متبادر امروزی (تجاوز به حقوق دیگران) یک مصداق و موردی از آن کلی است و کار بی‌مورد نابه‌هنگام، همیشه ملازم با معصیت و گناه نیست زیرا مخالفت با اوامر ارشادی و فعل مکروه، همگی از کارهای نابه‌هنگام و بی‌مورد است، ولی مع‌الوصف ملازم با معصیت نیست.

2- پیرامون کلمه‌ی عصی:

جای گفتگو نیست، متبادر از این لفظ در محیط ما همان «گناه کردن» است ولی این تبادر، ارتباطی به روز نزول قرآن ندارد، و معنی کلمه «عصیان» بسیار وسیعتر از آن است که امروز ما می‌فهمیم و معنی متبادر امروزی فردی است از آن معنی کلی، هر چند به مرور زمان در عرف ما، در این فرد شهرت پیدا کرده است.
مؤلف مقاییس می‌نویسد: معنی واقعی «عصی» همان جدائی و پیروی نکردن و سرپیچی نمودن است و - لذا - بچه گوسفندی که از مادر خود جدا گردد عرب می‌گوید «عصی امَّه».
گواه گفتار او آیه زیر است که «عصیان» را فقط مقابل تبعیت و پیروی قرار داده است چنان که می‌فرماید:
(فَمَن تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ) (ابراهیم، 36)
«هرکس از من پیروی کند، از من است، و هر کس سرپیچی و مخالفت نماید به راستی تو بخشنده و رحیم هستی».
هرگاه چیزی در برابر چیز دیگر شدت مقاومت به خرج بدهد، عرب نیز در همین جا این کلمه را بکار می‌برد و می‌گوید: «تَعَصَّ الأمْرَ‌ای إعْتاصَ» و روی همین لحاظ است که قرآن فرعون را عاصی موسی خوانده و می‌فرماید:
(فَعَصَى‏ فِرْعَوْنُ الرَّسُولَ فَأَخْذْنَاهُ أَخْذاً وَبِیلاً) (المزمل، 16)
«فرعون در برابر موسی مقاومت و ایستادگی به کار برد، و او را سخت مؤاخذه نمودیم».
ممکن است بگوییم: این دو معنی نیز به یک ریشه بر می‌گردند، در هر حال مقصود این است که: معنای «عصی» در لغت و مصطلح قرآن همان پیروی نکردن و سرپیچی و مقاومت است و این حقیقت گاهی ملازم با معصیت هست، و گاهی نیست هرگاه انسانی از پند ناصح مشفق خود، که ابداً جنبه آمرانه ندارد تبعیت و پیروی نکند در این صورت می‌گویند، «عَصی قَوْلَ ناصِحِهِ» و عصیان آدم نیز از این مقوله بوده است و این‌که امروز از این واژه، معنائی فهمیده می‌شود که با معصیت و ارتکاب گناه ملازم است، اساس آن، اصطلاح متشرعه است نه قرآن و نه لغت...

3- پیرامون «غَوی»:

نابغه علم و ادب در مقاییس می‌گوید: این لفظ دو اصل و دو ریشه بیشتر ندارد:
اول: هنگامی که چیزی فاسد گردد، در این صورت این لفظ به کار می‌رود، (البته این معنی در آیه مناسب نیست).
دوم: «خلاف الرشد، و اظلام الامر، و الجهل به و الا نهماک فی الباطل».
(هرگاه انسان کاری را تعقیب کند که او را به هدف نرساند، و یا در کار غیر سودمندی (باطل) غور کند و یا دست به کاری بزند که آینده آن بر انسان تاریک باشد، در این صورت می‌گویند: «غَوی».
ناگفته پیدا است که ما امروز از کلمه «غوایت» معنائی می‌فهمیم که مساوی با فسق و ترک احکام و یا خروج از دین است، ولی هیچ‌گاه روز نزول قرآن معنی این لفظ، این نبود، بلکه معنی وسیعی داشت که فهمیدن خصوصیات بدون قرینه امکان‌پذیر نبود از این جهت فهمیدن این خصوصیات و تطبیق این مفهوم بر خصوص این مصداق نیاز به قرینه دارد.
بلکه معنای آن همان است که بیان شد و معنی مزبور ملازم با معصیت اصطلاحی نیست، زیرا کسی که سخن ناصح و پند ده خود را در هر امری از امور مادی و معنوی نیز نشنود، قهراً نتیجه آن گم شدن و پیروی از باطل است آدم نیز پس از سرپیچی از پند الهی که رنگ آمرانه نداشت، گرفتار چنین کار شد.

4- لفظ تابَ:

هیچ‌گاه لفظ مزبور ملازم با معصیت نیست، زیرا معنی «تابَ» رجوع کردن است اگر انسان کاری را انجام بدهد سپس ضرر آن را ببیند، و نخواهد دوباره از همان ره برود عرب می‌گوید: «تاب» خواه در آن عقابی باشد، یا نباشد، و آدم نیز واکنش کار خود را دید و از کرده خود نادم و پشیمان شد، و از همان راهی که رفته بود دو مرتبه برگشت و دشمن خود را شناخت بنابراین صحیح است که گفته شود که: (تاب) پس هیچگاه به کار بردن لفظ «تاب» گواه بر گناه و معصیت اصطلاحی نیست.
مهم این است که در این سرگذشت، فعل‌ «تاب» با لفظ «علیه» همراه است و فاعل فعل، خدا است یعنی خدا به او با رحمت بازگشت چنان که می‌فرماید:
(فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ) (بقره، آیه‌ی 37). و باز می‌فرماید: (فَتَابَ عَلَیْهِ وَهَدَى‏) (طه، آیه 123) خدا به او با رحمت و مرحمت توجه نمود اگر بخواهیم جای آن جمله را روشن‌تر بگذاریم باید بگوئیم: «رجعَ اِلَیْهِ بِالرَّحْمَةِ وَ الْمَرْحَمَةِ» و توجه الهی هیچ‌گاه دلیل بر این نیست که قبلاً مورد توجه، گنهکار بوده زیرا نظیر همین عبارت درباره پیامبر و مؤمنان (بی‌تقصیر) نیز وارد شده است، چنان که می‌فرماید:
(لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَى النَّبِیِّ وَالْمُهَاجِرِینَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فِی سَاعَةِ الْعُسْرَةِ) (توبه، آیه 117)
«خداوند با رحمت و رأفت بر پیامبر و مجاهدان و انصار که از او در موقع سختی پیروی کرده بودند توجه کرد».
به طور مسلم پیامبر در این باره کوچکترین تقصیری نداشته و قرائن نیز نشان می‌دهد که انصار و مهاجر نیز بی‌تقصیر بودند - مع الوصف - درباره آنها کلمه (فتاب علیه) بکار رفته است.
خلاصه: توبه دلیل بر گناه نیست و توجه خدا و قبول توبه نیز گواه بر نافرمانی نیست.

5- کلمه «خُسران»:

شما این کلمه را بر هر معنائی از معانی، ضرر، هلاک، نقص و... بگیرید.، هیچ‌گاه این معانی ملازم با عقوبت و منافی با عصمت نیست، زیرا جای شک نیست که کار آدم بر ضرر و زیان او تمام گردید.
در مورد پیامبران آیات دیگری نیز هست که افراد سطحی‌نگر، آنها را گواه بر عدم عصمت پیامبران گرفته‌اند ولی مفسران محقق مجموع این آیات را به شکل بس روشن تفسیر کرده و هر نوع شک و شبهه را برطرف نموده‌اند و ما خود را بی‌نیاز از آن می‌دانیم که پیرامون آنها نیز سخن بگوئیم بالأخص که نویسنده تفسیر آنها را مطرح نکرده است (3).

پی‌نوشت‌ها:

1. مربوط به مطلب 39 از کتاب «تفسیر آیات مشکله قرآن» ص 51 و هدف از عنوان کردن آیه بسان آیه‌ی ماقبل، اثبات عدم عصمت پیامبران قبل از بعثت می‌باشد.
2. هرگاه در این صورت اراده و فرمان آمر شدید باشد، آن را «وجوب» و در غیر این صورت آن را «مستحب» می‌نامند و البته نهی هم به اعتبار شدت و ضعف اراده و خواست ناهی به حرمت و کراهت تقسیم می‌شود.
3. در تفسیر موضوعی به نام «منشور جاوید» جلد پنجم ص 50-150 مجموع آیات مربوط به عصمت پیامبران مطرح شده و مورد بررسی قرار گرفته است.

منبع مقاله :
خسروشاهی، سیدهادی، (1371) تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، قم: انتشارات توحید، چاپ سوم.