«زبانِ حال» به از من همی كند تقریر
زبان حال در عرفان و ادبیات پارسی كتابی است به قلم دكتر نصرالله پورجوادی كه چاپ نخست آن در سال 1385ش توسط انتشارات هرمس عرضه شده است. همان گونه كه از نام كتاب كاملاً پیداست، موضوع آن، بررسی «زبان حال» است در گسترهی عظیم عرفان و ادب فارسی. البته شانزده سال پیش از تألیف این كتاب، مؤلف خود نیز گمان نمیبرده است كه یادداشتهایش دربارهی یك اصطلاح دو كلمهای (زبان حال) از هزار صفحه درگذرد! دكتر پورجوادی مشغول تصحیح رسالهای از ابوحامد محمد غزالی در باب «عهد الست» بوده است. در آنجا، غزالی میگوید سخنانی كه در عهد الست بین خدا و ذرّیهی بنی آدم ردّ و بدل شده، واقعی نبوده و اصلاً عالمی به نام عالم ذرّ وجود نداشته و آن سخنان نیز به زبان حال است نه قال. از اینجاست كه دكتر پورجوادی به تدریج هرچه دربارهی «زبان حال» در متون عرفانی و ادبی مییابد جمع آوری میكند و در مقالهای در نشر دانش (سال 17، شمارهی 2) چاپ میكند و وقتی مطلب را ناتمام مییابد، باقی مطالب را در مقالهای دیگر به چاپ میرساند. اما این تازه آغاز راه است و سبب میشود كه ایشان هرجا مطلبی در باب «زبان حال» مییابند، یادداشت نمایند. باری، یادداشتها به دویست صفحه میرسد و آمادهی چاپ میشود كه مؤلف به سفر اروپا میرود و در آنجا با دریایی از منابع خطی و چاپی دربارهی زبان حال روبه رو میشود. جست و جو و تحقیق سالها ادامه مییابد و حاصل آن، همین كتاب سترگ «زبان حال...» است كه اكنون موضوع سخن ماست.
زبان حال چیست؟ زبان حال، شرح و بیانی است كه شخص ممكن است از حالات یا صفات موجودی بكند، بدون اینكه مدعی كشف و كرامات باشد. آن شرح و بیان، درواقع به عبارت درآوردن حال یا كیفیت آن موجود است (خواه انسان باشد یا حیوان یا نبات و یا جماد) (ص29). شاعر، اندیشهای در ذهن داشته و برای بیان آن، صحنهای خیالی در زمانی خیالی خلق كرده و از شخصیتی خیالی، سخنی نقل كرده است (همان). در جای دیگری از كتاب پس از ذكر این نكته كه «حال» در تعبیر «زبان حال» به معنیِ «صفت و وضع و چگونگی شخصی یا حیوان یا هرچیز دیگر است»، نوشتهاند: «زبان حال یك چیز یعنی آنچه وضع و صفت یك چیز به ما نشان میدهد یا آنچه ما از درك صفت یا خصوصیات یك چیز میتوانیم استنباط كنیم.» (ص353).
حكایتهای زبان حالی در ادبیات جهانی گونههای (ژانرهای) مختلفی دارند از جمله حكایتهای جانوران و اشیاء كه در زبانهای اروپایی به آن «فابل» میگویند و نوع دیگر، مناظرهها یا پیكارهای ادبی. البته این حكایتهای زبان حالی، گونههای فرعی متعددی هم دارد مانند «داستانهای بلند حماسی و عشقی، داستانهای بلند حیوانات، اندرزهای مردگان به زندگان، داستانهای تمثیلی فلسفی و عرفانی و بالاخره مجالس بزمی گلها و گیاهان و جانوران.» (ص30).
هدف و انگیزهی مؤلف بررسی انواع و اقسام مطالب زبان حالی، یعنی مطالب ادبی و خیالی در آثار نظم و نثر پارسی است (ص31) البته پیش از پرداختن به اصل مطلب، به ادبیات جهان و ادبیات ایران پیش از اسلام در دو باب نگاهی شده است. باب نخست، معرفی آثاری در تمدن قدیم بین النّهرین، متون قدیم یهودی، سریانی و بالاخره ادبیات اروپایی است و در باب دوم، مؤلف پس از اشاره به گزارشهای ابن ندیم و هرودوت مبنی بر علاقهمندی ایرانیان به حكایتهای زبان حالی، به بررسی این «شگرد ادبی» در كتابهای درخت آسوریك، مینوی خرد، ارداویرافنامه و ترجمهی كلیله و دمنه میپردازد.
باب سوم از رودكی و تنی چند از معاصران وی همچون بندار رازی و خسروی آغاز میشود و سپس ردّ پای زبان حال در آثار شاعرانی چون عنصری، منوچهری، فرخی سیستانی، اسدی طوسی، ناصرخسرو، امیر معزّی، كمالی بخارایی و بالاخره خیام مشخص میگردد.
باب چهارم نظر به اهمیت مطالبی كه ابوحامد غزّالی هم به تازی و هم به پارسی دربارهی زبان حال گفته (ص31) به آراء و سخنان وی اختصاص یافته است.
باب پنجم، معرفی آثار زبان حالی «در آثار صوفیان قدیم»است كه از ابواسحاق كازرونی، ابوسعید ابی الخیر، خواجه عبدالله انصاری، احمد غزّالی، میبدی، شهاب الدین سمعانی و عین القضاة همدانی سخن به میان آمده است.
باب ششم، از سنایی تا نظامی، پس از بررسی زبان حال در دیوان سنایی و حدیقه و سیرالعباد وی، كاربرد این شگرد ادبی را در دیوان انوری، قصیدهای از رشید وطواط و مخزن الاسرار نظامی نشان میدهد.
باب هفتم، خود شامل دو بخش است: اول زبان حال در آثار سهروردی و آنگاه پس از سهروردی كه شامل مونس العشاق عربشاه یزدی، مجالس العشاق و در پایان، خلاصة الاشعار تقی الدین كاشی است.
باب هشتم مختص آثار «عطار» است. باب نهم، «ابن عربی و مكتبش» نام گرفته است. مؤلف این باب را به دلیل تأثیری كه بحث و نظروی (ابن عربی) در شعرا و نویسندگان ایرانی داشته، مطرح كرده است (ص32). باب دهم، زبان حال را در لمعات و دیوان فخرالدین عراقی میكاود. باب یازدهم مخصوص مولوی (مثنوی و غزلیات شمس) است. باب دوازدهم: بررسی زبان حال در نظم و نثر سعدی (گلستان، بوستان، دیوان و مجالس) است. باب سیزدهم مربوط به آثار علاءالدوله سمنانی است. باب چهاردهم: حافظ و بالاخره بخش اول كتاب، با باب پانزدهم تمام میشود. مؤلف در این مورد مینویسد: «بخش اول را من با نگاهی به گزیدهای از آثار شاعران معاصر ختم كردهام تا پیوند شعر و ادب معاصر را با شعر و ادب كلاسیك پارسی، تا جایی كه به زبان حال مربوط میشود، نشان داده باشم. هرچند كه بررسی كامل این موضوع نیز خود محتاج به تحقیق یا تحقیقات جداگانهای است.» (ص32)
«بخش دوم، كلاً دربارهی مناظرههای ادبی است، مناظرههایی كه جنبهی خیالی و غیرواقعی دارند و سخن گفتن شخصیتها نیز به زبان حال است. این نوع مناظرهها خود یكی از قدیمترین و متداولترین گونههای ادبی است. در مناظرهی زبان حالی، معمولاً دو یا چند شخصیت خیالی، خواه حیوان و نبات و خواه اشیاء بیجان یا حتی مفاهیم محض، با یكدیگر مجادله و منازعه میكنند و به همین دلیل برخی از شاعران آن را پیكار خواندهاند. هریك از شخصیتها در یك مناظره یا پیكار سعی میكند برتری خود را بر دیگری ثابت كند و به دلیل این برتری جویی، گاهی مناظره را مفاخره نامیدهاند» (همان).
این بخش شامل یازده باب است. از بابهای 11 تا 20، مؤلف تعداد بسیار زیادی مناظره بین شخصیتهای خیالی را دسته بندی كرده و آثاری را كه در ادب فارسی، عربی و گاه تركی در این دسته بندیها قرار میگیرد معرفی، تحلیل و نقد نموده است:
باب16: مناظرههای خورشید و ماه، آسمان و زمین و عناصر، شب و روز است در آثار شاعران و نویسندگانی چون زین الدین سجزی، اسدی طوسی، عارفی، نزاری قهستانی، منیر لاهوری و... .
باب 17: به معرفی مناظرههای میان گل و مُل، باده و بنگ، شطرنج و نرد در آثار كسانی چون ابوسعد ترمذی، قمری آملی، زنگی بُخاری، سعد بها و... میپردازد.
باب18: شامل بررسی و نقد مناظره میان شمشیر و قلم، بزم و رزم، تیر و كمان، گوی و چوگان در آثار امیر معزّی، كمالی بخارایی، وصّاف الحضرهی میرسید شریف جرجانی، منیر لاهوری و دیگران است.
باب19: به معرفی مناظرههای دولت و عقل و علم در «بحر الفوائد»، «مثنوی مسعود قمی» و «گلشن لطافت» میپردازد.
باب20: مناظرههای میان فصلها و ماههای سال در آثار منوچهری، انوری، قاضی حمید الدین بلخی، یارعلی تبریزی، قاآنی و... را بررسی و نقد مینماید.
باب21: مناظرههایی را كه میان جان و تن و چشم و دل، زلف و ابرو در نظم و نثر فارسی وجود دارد معرفی كرده است.
باب22: مناظرههایی است بین عقل و عشق در آثار كسانی چون امیرحسینی هروی، ملك محمود تبریزی، اسیری لاهیجی، ابن تركه اصفهانی و نویسندگان دیگر.
باب23: پیكارهای اشخاص از قبیل ایرانی و عرب یا مسلمان و زردشتی از اسدی طوسی، مناظرهی طبیب و منجم از مقامات حمیدی، جدال سعدی با مدعی در گلستان و مناظرههای دیگر است.
باب24: مناظره در داستانهای عشقی نام گرفته و شامل پیكار شانه و آیینه، گوشواره و گردنبند، یاره و انگشتر ... است.
باب 25: مناظرههای عاشقانه است در آثاری از نظام الدین اصفهانی، ناصرالدین منشی و محبت نامهی عماد فقیه كرمانی.
باب26: كه آخرین باب از بخش دوم (مناظره ها) است به تفننهای علمی و هنری (پارسی، تازی، تركی) پرداخته و آثاری از متطبّب قونیوی، فضولی بغدادی (مناظرهی مزاجهای چهارگانه) و غیره را معرفی و بررسی كرده است.
از اینجا بخش سوم كتاب كه به بررسی مفاهیم و مضامین و گونههای ادبی میپردازد، آغاز میشود.
باب27: هاتف غیبی و زبان حال؛ باب 28: آواز صراحی؛ باب29: نردبان معرفت (خداشناسی و داستانهای تمثیلی)؛ باب 30: فلسفهی زندگی و مرگ، كه خود شامل سه بخش فرعی است؛ باب31: حدیث جدایی از زبان سازهای موسیقی و موجودات دیگر؛ باب32: پروانه و شمع در «روضة الفریقین»، آثار عطار، سعدی، سلمان ساوجی، قاسم انوار و...؛ باب33: گل و بلبل؛ باب34: داستانهای عشقی؛ باب35:در هزل و طنز؛ باب36: در روضه و تعزیه.
از همین فهرست دراز دامن كه ما آن را به اختصار نقل كردیم میتوان به گسترهی تحقیق دكتر پورجوادی دربارهی «زبان حال» پی برد. صفحه به صفحه و سطر به سطر این كتاب حاوی اطلاعات جدید و ارزندهای است كه مؤلف در اختیار خواننده قرار میدهد. از تعریف زبان حال گرفته تا معرفی آن در ادبیات جهان قدیم، اروپای جدید، قبل از اسلام، بعد از اسلام، در آثار شاعران و نویسندگان از زمان رودكی تا عصر حاضر. بخش مهمی از آنچه دكتر پورجوادی در باب زبان حال یافتهاند در نسخههای خطی بوده كه چون تا زمان تألیف كتاب چاپ نشده بوده، ایشان مطالب موردنظر را از نسخههای خطی نقل كردهاند. یكی دیگر از ویژگیهای كتاب، مقایسهی آثار مشابه زبان حالی در موارد متعدد است. یعنی اینكه چه تفاوتها و شباهتهایی میان دو یا چند اثر زبان حالی از دو یا چند شاعر یا نویسنده هست. و همین مقایسه باعث میشود كه خواننده از همهی ویژگیهای زبان حال در ادب فارسی اطلاع یابد.
ویژگیهای زبان حال: از مطالعهی متن كتاب درمییابیم كه مطالب زبان حالی دارای چند ویژگی است: یكی اینكه «همه، جنبهی ادبی و خیالی دارند و سخنانی كه در آنها آمده است به زبان حال است نه قال» (ص30) دیگر اینكه «بسیاری از این پیكارها ظاهراً در بارگاه پادشاه و در حضور ایشان خوانده میشده و لذا نوعی ادبیات اشرافی و شاهانه بوده است. مناظرههای درباری وسیلهای بوده است برای پذیرایی و وقت گذرانی و سرگرم كردن شاه و درباریان در دوران صلح و آرامش و در مجالس بزم و باده گساری. اما مقصود از آنها فقط سرگرم كردن شاه و درباریان نبوده است، بلكه در عین حال جنبهی آموزنده و گاه اخلاقی هم در آنها وجود داشته است[...] پیكارهای زبان حالی، وسیلهای بوده است برای آموزش دادن. علاوه بر این، شخصیتهای مناظرهها و سخنان ایشان اوضاع و احوال اجتماعی و محیط زندگی مردمی را معرفی میكند كه این مناظرهها را میساختند و میخواندند و میشنیدند» (صص 44 و 687).
در فصل سوم كه به معرفی آثار زبان حالی از رودكی تا خیام اختصاص دارد. مؤلف میگوید رواج مناظرههای این دوره احتمالاً بازتاب مناظرههای واقعی میان ارباب مذاهب گوناگون در آن دوره است و از سوی دیگر این مناظرهها ادامهی نوعی ادبی است كه سابقهی آن به «درخت آسوریك» در پیش از اسلام میرسد (صص 98 و 99).
در جایی دیگر در باب رواج این شگرد ادبی (زبان حال) در ادب صوفیه از پیشگامی خواجه عبدالله انصاری و سنایی و تأثیر سهروردی در رواج این شگرد، سخن رفته است (ص212). دوران شكوفایی «زبان حال»: در فصل یازدهم كه مربوط به مولوی است، مؤلف با بیان این مطلب كه مولانا اثر سترگ خویش مثنوی معنوی را با زبان حال شروع كرده، آمده است: «از ربع آخر قرن ششم شاعران و نویسندگان نه تنها بیش از پیش در رباعیات و قطعهها و مثنویهای خود زبان حال را به منزلهی شگردی ادبی به كار بستند، بلكه آثاری مستقل نیز به زبان حال تصنیف كردند. بدین سان كاربرد زبان حال هم در شعر و هم در نثر پارسی به صورت گستردهای متداول شد، به طوری كه قرون هفتم و هشتم را میتوان دوران شكوفایی این شگرد نامید» (ص285).
نقد مولانا توسط ارادتمندانش: تا از فصل مربوط به مولانا نگذشتهایم اشاره كنیم كه دكتر پورجوادی هرجا كه لازم بداند آرا و عقاید شاعران و نویسندگان را در بوتهی نقد مینهد. از جمله در همین فصل آنجا كه مولانا سخن گفتن بهشت و دوزخ با مؤمن، زمین با انسان (در روز قیامت)، نالیدن ستون حنانه نزد پیامبر و شهادت گفتن سنگ و تسبیح جمادات را به زبان قال میداند نه زبان حال، پس از نقد و ردّ این مسأله، میگوید: «عمق نكات معنوی و عرفانی و دلنشینی سخنان مولانا و شور و حالی كه در اشعار او موج میزند، نباید مانع نقد عقاید عجیب و غریب او در مسائل علمی یا كلامی شود، هرچند كه این كار برای ارادتمندان حضرت مولانا، از جمله خود نگارنده، دشوار باشد» (ص302).
شرح یك واژه در مثنوی: در همین فصل 11 است كه این دو بیت مثنوی آمده:
یوم دین كه زُلزِلت زلزالها *** این زمین باشد گواه حالها
كو تُحدِّث جهرةً اخبارها *** در سخن آید زمین و خارهها
شرحی را كه دكتر پورجوادی در مورد كلمهی «جهرةً» در بیت دوم میدهد در هیچ یك از شروح مثنوی ندیدهام. نوشتهاند: «این كلمه را شاعر به اجبار برای حفظ وزن شعر اضافه نكرده است. «جهرةً» در لغت به معنی آشكار است و آنچه مولانا با این لفظ میخواهد بگوید این است كه زمین در آن روز كاملاً صریح و آشكارا سخن خواهد گفت. بنابراین لفظ «جهرةً» حاكی از عقیدهی دینی مولاناست در اینكه زمین در آخرت عیناً با صوت یا آواز اخبار خود را اظهار خواهد كرد» (ص292).
دوش «دیدم» كه ملائك...: آنچه در این مَطلع مشهور حافظ و به ویژه از واژهی «دیدم» برمیآید، و شارحان نیز گفتهاند، این است كه شبی برای حافظ، «مشاهده و مكاشفه»ای دست داده و خواجه به واقع در آن مكاشفه، «دیده است» كه ملائك در میخانه زدند و باقی قضایا. مثلاً شادروان زرین كوب آن را دقیقاً «واقعه» و مكاشفه خواندهاند (از كوچهی رندان، ص100). در حافظ خطیب رهبر از آن به «رؤیای راستین» و در حافظ نامه به «مشاهده» تعبیر شده است. دكتر استعلامی نیز نوشته است: «این غزل هم، تجربهای عارفانه یا خلسهای است كه در ان حافظ به روز ازل و به عالم امر سفر میكند [...] » (درس حافظ).
اما تفسیر و تعبیر دكتر پورجوادی در این باب از لونی دیگر است. ایشان در فصل 13 كتاب كه مربوط به علاء الدولهی سمنانی است ضمن مقایسهی واقعهی معراج گونهی علاءالدوله با كسانی چون عطار، ناصرخسرو، ابن سینا و سهروردی مینویسند كه علاءالدّوله مدعی است به همهی آنچه در رسالهی خود شرح داده، از راه كشف رسیده، اما در آثار دیگر شاعران و نویسندگان، كشف و شهودی در كار نبوده بلكه در واقع، «صورت داستانی این رسالهها، آرایشی است ادبی و صرفاً برای دلنشین كردن مطالب است [...] بنابراین، در پس این داستان پردازیهای خیالی و شاعرانه، واقعیتی نهفته نیست» (ص350) آنگاه پس از اشاره به ابیاتی از روشنایی نامهی منسوب به ناصرخسرو و اینكه برای شاعر در آن شب «واقعهای عرفانی» رخ نداده، بلكه او به عوالم بالا فقط میاندیشیده و سیر فكری میكرده و نیز عنوان كردن این نكتهی درخور توجه كه «این نوع حكایتهای معراج گونه در عصر علاءالدوله به صورت قالبهای ادبی درآمده بود» (ص351) سرانجام در مورد بیت حافظ مینویسند:
«غزل حافظ نیز كه با این مصراع آغاز میشود: «دوش دیدم كه ملائك در میخانه زدند» همین حكم را دارد. حافظ در این غزل گزارش یك سیر و سفر روحانی به عالم ملكوت را نمیدهد. خلق این صحنهها در این قبیل اشعار معمولاً چیزی بیش از تصویرگری خیالی شاعران نبوده است» (همان).
حافظ شاعر است، نه وقایع نویس: مؤلف در فصل 14 كه مخصوص حافظ است، با ارائهی ابیات و عباراتی از حافظ و دیگر شاعران و نویسندگان به تفصیل به این مطلب میپردازد كه آنچه وی به «گوش هوش» از «هاتف غیبی» و «هاتف میخانه» و «سروش عالم غیب» و... شنیده درواقع همان شگرد ادبی و تخیّل شاعرانه است و بر سیر وی در عوالم روحانی دلالت ندارد. «البته ممكن است كه حافظ، حقیقتاً در عالم ملكوت سیر كرده باشد ولی از ابیاتی كه وی دربارهی شنیدن پیام هاتف غیبی گفته است، نمیتوان به تجربههای شخصی وی راه برد، چنانكه از ابیات باده گساری وی نیز نمیتوان پی برد به اینكه آیا او واقعاً به میخانه میرفته و باده گساری میكرده است یا نه. حافظ شاعر است نه وقایع نویس» (ص367).
اختر چرخ ادب پروین است
آخرین باب از بخش نخست كتابِ «زبان حال»، بررسی این تعبیر در سخن شاعران معاصر است. مؤلف در این باب نیز با دقت و حوصلهی بسیار، آثار تنی چند از شاعران درگذشتهی معاصر، مانند سید اشرف الدین حسینی قزوینی، میرزا علی اكبر صابر، اقبال لاهوری، پروین اعتصامی، خانلری، رعدی آذرخشی، صغیر اصفهانی و نیما یوشیج را مطالعه كرده و ردّ پای این شگرد ادبی (زبان حال)را در این آثار نشان داده و تحلیل كردهاند. در همین صفحات است كه ضمن بررسی زبان حال در شعر پروین به یك مورد بیسابقه اشاره كردهاند: «[...] در یكی از مثنویهای او، دو مفهوم امید و نومیدی با یكدیگر گفت وگو میكنند. گفت و گوی میان این دو مفهوم در ادبیات پارسی سابقه نداشته است[...]» (ص392).بخشهای دوم و سوم كتاب را در آغاز این مقاله به اختصار معرفی كردیم. همچنین در سطور پیشین، آنجا كه سخن از مولانا به میان آوردیم، گفتیم كه دكتر پورجوادی در سرتاسر این كتاب هرجا لازم دانستهاند ضمن نقل نظریات دیگران، از «نقد» آن نیز خودداری نورزیدهاند. از جملهی این نقدها كه در فصل سوم كتاب آمده، انتقاد بر نظر شادروان دكتر محجوب است دربارهی رسالهی كنزاللّطائف منسوب به عبید زاكانی. نظر به اهمیتی كه این نقد دارد و هم از این باب كه ممكن است این نكته، در میان انبوه مطالب كتاب، از چشمها پوشیده ماند، آن را در اینجا نقل میكنیم و كم كَمك دامن سخن را فراهم میچینیم.
می دانیم كه در كلیات عبید زاكانی چاپ استاد روانشاد محمدجعفر محجوب، رسالهای هست به نام «كنزاللّطائف» كه با آنكه متعلق به عبید نیست، به وی نسبت داده شده است. ارزیابی دكتر محجوب دربارهی این رساله چنین است:
«رسالهای است نه چندان كوچك با نثری مصنوع و طول و تفصیل فراوان كه موضوع اصلی آن مناظرهای خنك میان شرم [گاه] زن و مرد و رجزخوانی و فخرفروشی یكی بر دیگری است كه سرانجام نیز به هیچ نتیجهی معقولی منتهی نمیشود... نثر بیمزهی پرتكلف و اطناب و اسهاب بیحد و حصر آن، و فضل فروشیهای خارج از موضوع مؤلف كه برای بیان مقصد واهی خویش كوشیده است از الهیات و طبیعیات و ریاضیات بهره گیرد و اصطلاحات عروض و بدیع و قافیه را مورد استفاده قرار دهد و چون غریق هر گیاهی را دست آویز سازد. به هیچ روی به نثر سادهی محكم و فاخر و موجز عبید نمیماند» (زبان حال، ص 1016).
در اینجاست كه دكتر پورجوادی با روایت و تحلیل این مناظره و دفاع از آن به ردّ نظر شادروان محجوب میپردازند و ما به دلیل اهمیت این نقد، بخشهایی از آن را عیناً نقل میكنیم:
«اظهارنظر مرحوم محجوب در اینجا چندان منصفانه و درست نیست. چیزی كه احتمالاً وی، و قطعاً بسیاری از خوانندگان دیگر را از این اثر دلزده میكند، طرفین مناظره است. خواننده همین كه این دو خصم را در صحنه میبیند، ناگهان احساس میكند كه گویی دو نفر در برابر او عریان شدهاند و این البته باعث قضاوت زودهنگام و شتابزدهی او میشود. ولی همین كه خواننده بتواند این احساسها را كنار بگذارد و به متن رساله و گفتوگوها با نظر دقیق و به عنوان یك اثر ادبی در داخل یك «ژانر» نگاه كند آنگاه داوری او در حق این اثر كه به راستی بینظیر است عوض خواهد شد و خواهد دید كه او با اثری جدی و هنری و جذاب روبهرو است نه اثری به قول محجوب «خنك» [...] با همهی بیپردگی های مؤلف رساله، این اثر عمیقتر از همهی اشعار بیپرده (و به اصطلاح اروتیك) و اغلب جلف عبید زاكانی و شاعرانی چون سوزنی و ابن بهاء جامی است.» (صص 1016-7)
مؤلف پس از نقل چند سطری از متن كنزاللّطائف مینویسد: «این نمونهی نثری است كه مرحوم محجوب آن را «بیمزهی پرتكلف و اطناب و اسهاب» خوانده است. ولی به نظر نگارنده این نثر نه تنها بیمزه و پرتكلف نیست، بلكه بسیار باذوق و هنرمندانه است [...] در حق نثر او باید گفت هرچند كه به پای سادگی و روانی نثر عبید نمیرسد، ولی از آن پختهتر است و اصولاً مؤلف این رساله در نویسندگی و تسلط بر كلمات از عبید تواناتر بوده است.» (صص 1018-9).
و بالاخره داوری دكتر پورجوادی در باب رسالهی كنزاللّطائف چنین است: «پایان رسالهی كنزاللطائف درست مانند بقیهی قسمتهای این اثر دقیقاً حساب شده است، به خلاف آنچه مرحوم محجوب گفته است. به طور كلی، اگر از بیپردگیهای این اثر چشم بپوشیم و آن را صرفاً به عنوان یك مناظره در میان مناظرههای دیگر در نظر بگیریم، آن وقت باید بگوییم كه این رساله در حد خود یكی از مناظرههای دقیق و ادبی است و نویسندهی آن بدون شك یكی از فضلا و ادبا و دانشمندان زمان خود بوده كه نخواسته است خود را معرفی كند تا بتواند حرف خود را درست بزند.» (ص1022).
آراستن سرو به پیراستن است
در زمستان 1392 كه این مقاله را برای چاپ در یكی از مجلات آماده كرده بودم، اطلاع یافتم كه آن مجلهی گرامی تعطیل شده است! ضمناً خبر رسید كه كتاب «زبان حال» این بار توسط «نشر نو» (با همكاری نشر آسیم) به چاپ دوم رسیده و در اردیبهشت 93 در نمایشگاه بین المللی عرضه خواهد شد. اردیبهشت آمد و كتاب عرضه گشت و من مجالی نیافتم تا مقالهی خود و چاپ نخست كتاب را با چاپ دوم مقابله كنم. اخیراً (آذرماه!) بخت یار شد و چنین كردم.دكتر پورجوادی در باب ویرایش دوم این اثر چنین نوشتهاند: «مطالب جدیدی كه به این چاپ افزودهام یافتههای من در كتابها و مقالاتی است كه بعد از چاپ اول كتاب منتشر شده است، یا اگر منتشر شده بود من ندیده بودم. این اضافات گاه در حد یكی دو جمله و گاه در حد بخش یا فصلی بوده است كه به برخی از ابواب كتاب افزودهام. برای داخل كردن این مطالب اضافی گاهی مجبور شدهام كه مطالب قبلی را حذف یا خلاصه كنم. به هر حال چیزی به تعداد صفحات اضافه نشده و ابواب كتاب هم دست نخورده باقی مانده است» (پیشگفتار، چاپ دوم، ص1).
در ویرایش دوم بسیاری از غلطهای چاپی اصلاح شده و از این باب نیز بر چاپ نخست مزیتی قابل ملاحظه دارد، اما هنوز شماری غلطهای چاپی پیشین بر جای است. جز این، برخی موارد ادبی نیز هست كه مستحق تأمل بیشتر است و در سطور ذیل به استاد پورجوادی تقدیم میگردد تا اگر صلاح دانستند انشاءالله در چاپ سوم اعمال فرمایند:
1.در حاشیهی صفحهی 365 در باب این مصراع حافظ كه میگوید: «ای كاش كه من بودمی آن هندوی مقبل»، نوشتهاند: «مراد از هندوی مقبل خال است و خال را از آن رو مقبل گویند كه بخت با او یار بوده و برروی معشوق جای گرفته است». باید افزود كه جز این، «مقبل»، نامی از نامهای غلامان سیاه بوده، چنانكه كمال اسماعیل اصفهانی گوید: زحل آن روز شود «مقبل» نام/ كش كنی هندوك خویش خطاب (لغتنامهی دهخدا، ذیل «مقبل» ).
2.در صفحهی 475 در مناظرهای میان باده و بنگ، از زبان باده چنین آمده:
گر در دهان «زنگ» ز من قطرهای چكد *** بر من ز روی شرزه رنگ تفاوت كند ز رنگ
ور موشكی ضعیف ز من جرعهای چشد *** نشگفت اگر ز پنجه خروشد رخ پلنگ
و در حاشیه، «زنگ» را «زنگی» معنی كردهاند. اما گمان میبرم به قرینهی موشك و پلنگ در بیت دوم، واژهی موردنظر، «رنگ» ( با راء مهمله= بز كوهی) باشد.
3.در سفینهی تبریز مناظرهای میان شمشیر و قلم آمده كه با سخنان شمشیر آغاز میشود و در اثنای كار، شمشیر به اینكه در خدمت شاه است به خود مینازد. این ابیات چنین نقل شده:
بستم كمری به خدمت شاه *** تا باك ندارم از كمرگاه
با خصم ملك «چو» تركتازی *** چون بُلعجبم به مهره بازی
(ص498)
البته آنچه دكتر پورجوادی آوردهاند، عیناً همان صورتی است كه در سفینهی تبریز (ص240) آمده، اما گمان میكنم در بیت دوم، كاتب مرتكب اشتباه شده و به جای «چو» باید «به» باشد:
با خصم ملك «به» تركتازی *** چون بُلعجبم به مهره بازی
4.در صفحهی 559 در گفت و شنودی كه میان میوهها رخ داده و آن را از مقامات حمیدی نقل كردهاند، سخن از «گلابی» به میان آوردهاند (سطر6). و سپس مطلب مقامات حمیدی را عیناً نقل كردهاند: «آبی كرهی زرین در عبره گروه بیمهر مهرگان گرفته به زبان حال این مقال میگفت كه:ای عاشقان دلشده، بشنوید كه گواه درد او «رخسارهی پرگرد» من است و برهان رنج او رخ زرد من...».
در حاشیهی این صفحه، «آبی» را «گلابی» معنی كردهاند. هرچند در لغتنامهی دهخدا، ذیل «آبی»، آمده كه:« به معنی مرغابی و امرود [گلابی] نیز در بعض فرهنگها دیده شده است»، اغلب جاها و از جمله در اینجا «آبی» به معنای «بِه، سفرجل» است و «رخسارهی پرگرد» نیز اشاره به پُرزهای روی آن است.
5.یكی از مناظرههایی كه در بخش دوم كتاب آمده مناظرهای است میان زبان و دندان از شاعری ناشناخته در قرون متأخر كه دكتر پورجوادی آن را از نسخهای منحصر به فرد در كتابخانهی بودلیان نقل كردهاند. آخرین بیت آن چنین است:
به دندان دگر ره «به جایی» نماند *** سخن مختصر قیل و قالی نماند
(ص592)
البته در حاشیه نوشتهاند كه در اصل نسخه «به حالی» بوده است نه «به جایی». اما گمان نگارندهی این سطور این است كه «مجالی» باید باشد:
به دندان دگر ره «مجالی» نماند *** سخن مختصر قیل و قالی نماند
6.در همین بخش دوم (ص 645) مناظرهای از «زنگی نامه» نقل شده است. طرفین این مناظره یكی پیری است سیاح كه به راههای سفرهای ظاهری آشناست و دیگری صوفی یی كه اهل سلوك و سفر باطن است. چون جمعی درویشان از پیر سیاح دربارهی شرح سفرش به مكه میپرسند و او توضیحاتی مفصل راجع به راهها و مسیرها و شهرها، بادیهها، قبایل، طوایف، راهزنان و... میدهد و خاموش میشود، صوفییی كه اهل سلوك و سفر باطن است به سخن میآید كه: «ای شیخ عالمدیدهی جهانگردیده، تا چند سخن از سفر صورت گویی؟ لختی در طریق سفر معنی پوی. تا چند سیار باشی؟ روزگاری طیّار باش و از عالم اشباح به عالم ارواح آی و از زیارت قدس به حرم انس گرای، كه
گر از باغ انست گیاهی بروید *** گیاهت نماید گل بوستانی
سفرهای علوی كند مرغ روحت *** گر از جنگل آز بازش «رسانی»
(ص645)
اكنون كه این سطور را مینویسم، مقدمهی استاد روانشاد، ایرج افشار بر زنگی نامه در مقابل من است. استادی كه دریایی از دانش و بینش بود، كار خود را از روی تواضع، «وانویسی» قلمداد فرموده نه مانند برخی، «تصحیح و مقابله و توضیح و تفسیر، همراه با تعلیقات و فهارس و...»؛ ایشان نوشتهاند: «آنچه از دستم برآمدنی بود در «وانویسی» رساله ها[...] انجام شد. اما بیگمان ناشایستگی ادبی و ناتوانی علمی من در پارهای از جاها نادرستی و آشفتگی و نابسامانی پیش آورده است[...]» (زنگی نامه، ص بیست و هفت).
باری غرض از این معترضه، هم اغتنام فرصت در یادكردی از آن استاد بیهمتا بود و هم ذكر این مطلب كه دكتر پورجوادی، باز هم عین آنچه را در مأخذ بوده آوردهاند، اما به نظر میرسد در مأخذ ایشان، زنگی نامه، در بیت دوم، قطع نظر از ضبط «جنگل» (با یك نقطه در آغاز) كه باید «چنگل» (=چنگال) باشد، به جای «بازش رسانی» نیز باید «بازش رهانی» از مصدر «بازرهاندن» باشد:
سفرهای علوی كند مرغ روحت *** گر از «چنگل» آز، بازش «رهانی»
7. در صفحهی 779 آمده است:
هم او «سمع» و هم او مجلس هم او جام *** هم او باده هم او ساقی خودكام
بدت فی كل «آذان» شُموس *** ألا لا بل تلألأت الكوس
این دو بیت از صفحهی 505 سفینهی تبریز نقل شده، اما در آنجا به جای «سمع» (گوش)، «شمع»(با شین معجمه) و به جای «آذان» (گوشها)، «آفاق» (افق ها) آمده است.
8. سه بیت زیر نیز از نظر قافیه، معیوب است و من به اصل مأخذ دسترس نداشتهام:
من در این دریا چو كف بیبهرهام *** كمتر از خاشاك باشد پایهام (ص801)
من ندارم طاقتی با درد عشق *** از كجا دارم هوای درد عشق (ص802)
گل چهره از این سخن برآشفت *** گویی جگرش از این سخن سوخت (ص910)
در مورد بیت سوم، ممكن است قافیهی مصراع نخست، «برافروخت» بوده باشد.
9. در صفحهی 923 ابیاتی از مثنوی «جمال و جلال» محمد نزل آباد را نقل كردهاند از جمله:
همچو سروم مقیم پای به گل *** «همدمم» آب میكشم از دل
این بیت در مأخذ ایشان (ص78) نیز دقیقاً به همین صورت آمده، اما گمان من این است كه به جای «همدمم» باید «همه دم» باشد و ظاهراً به جای «آب» نیز «آه» درست است.
10. در صفحهی 596 آوردهاند:
تو چه دانی چیست آن حبل المتین *** اصل مذهب، اصل ایمان، اصل دین
در مصراع دوم در هر سه موضع بر روی لام واژهی «اصل»، علامت سكون نهادهاند، اما به نظر میرسد باید چنین باشد: اصلِ مذهب، اصلِ ایمان، اصلِ دین.
11. در صفحهی 959 آوردهاند:
خندهای كن زان دهان همچو قند *** گو مكن از «لطفِ » باری ریشخند
«لطف» در مأخذ ایشان بدون كسره بوده و همین درست به نظر میرسد: گو مكن از لطف، باری، ریشخند.
12. «[...] هرگاه مایهی سرود از حسینی آغاز نهم فروداشت قول و عمل بر «شهباز» نمایم» (ص1021) این عبارت در مأخذ نیز عیناً به همین صورت آمده، اما به جای «شهباز» (با «ب») باید «شهناز» (با «نون») باشد.
اكنون به ذكر غلطهای چاپی كه از چاپ نخست بازمانده میپردازیم. صورت درست واژهها را در میان [ ] آوردهایم:
ص7، س آخر: تدویب [ظ: تبویب/ تدوین]/ ص38، س2: در [ظ: بر] منابر/ ص98، حاشیهی6: كبریا [كهربا]/ ص183، س11: كه سرمگردان ز [ز] من.../ ص 261، س18: با من دوش نفس انسانی [+گفت] / ص 262، س2: إنّ الحقّ [الحقّ]/ ص376 س3: خرقهتر دامن و...[تردامن و...(به صورت مركب)]/ ص477، س3: از [ظ: ای] پهلوی كه.../ص478، س20: بنگ با كوكنار درافتاد (قافیه بیت، فاسد است)/ ص503، س19: منافعّ (با تنوین رفع) [منافعُ]/ (با ضمه)/ ص596، س22: گفت با ابرو ای گره زدِ [زده] كار/ ص600، س10: عتابی [ عِقابی]/ص748، س12: و إن [+ مِن] شیء.../ ص906، س10: باد و صبا [بادِ صبا]/ ص909 و 911، س آخر: ص 118[811]/ ص919، س24: چو گل بهر نثار از [ار] زر ندارم/ ص 932، س5: بِر[بر] سرِ عاشقان بماناد این/ ص1011، س1: به جمعی [مجمعی]/ ص1017، حاشیهی 16: چون ایرزبان خویش [خویشتن] كوته كرد- بگشاد دهان فراخ... از سر حال (ضمناً در كلیات عبید به جای «ایرو...» اصل مطلب آمده است.)
در مورد فهرست كردن منابع و مآخذ نیز به نظر میرسد روشی یكسان رعایت نشده. مثلاً ظهیر فاریابی را در ردیف «ف» به صورتِ «فاریابی، ظهیر،...» و فرخی سیستانی را نیز در همین ردیف به صورتِ «فرخی سیستانی،...» آوردهاند. و گویا ظهیر فاریابی را بایست در ردیف «ظ» (ظهیر فاریابی) میآوردند.
با این حال، آنچه در این باب گفتیم، هرگز از قدر و اعتبار علمی این كتاب سترگ نخواهد كاست. راستی را كه بررسی صفحه به صفحه و سطر به سطر چهارصد و چهل منبع چاپی و خطی فارسی و عربی (در چاپ دوم، این عدد به 493 رسیده است) و بیش از هفتاد مأخذ فرهنگی و یافتن این حجم عظیم از اطلاعات در باب یك تعبیر ادبی دو كلمهای (زبان حال) و آنگاه نقل و نقد و تحلیل این همه مطلب فقط در سایهی صبر و همت و دانش و بینش و فرهنگ دوستی و فرهنگ پروری استاد پورجوادی میسر بوده است. این را نیز ناگفته نگذاریم كه ایشان در ذكر شواهد «زبان حال» از هیچ موردی صرف نظر نكردهاند. چنانكه با وجود كثرت و كفایت منابع و مآخذ از آوردن دو بیت زیر نیز، با اینكه گویندهاش را نمیشناختهاند (1)، نتوانستهاند چشم بپوشند:
دید شیطان را شبی شخصی به خواب *** گفت: ای شیطان به حقّ بوتراب
اصفهانی زاده شاگرد شماست؟ *** گفت: استاد است آن عالی جناب [!]
(ص1009)
و این بیتردید، نشانهی لطف استاد به اصفهانی زادگان است! والسلام
پینوشتها:
1.در چاپ دوم به «جمال زاده، سر وته یك كرباس، ج1، ص23» ارجاع دادهاند اما گویندهی این شعر همچنان ناشناس مانده است.
منبع مقاله : فصلنامه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی دریچه، سال یازدهم، شمارهی 37./ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}