شرح شوق یکی از مفصل‌ترین و جدیدترین شروح حافظ است که نشر قطره آن را در پنج جلد به چاپ رسانده است. خوشبختانه اخیراً این اثر برنده‌ی کتاب سال ادبیات کشور شد، این رویداد خود باعث اعتبار این جایزه و نویدبخش تغییرات مثبت در این حوزه است.

با اینکه مرحوم امیری فیروزکوهی سالها پیش فرمانِ «حافظ بس» صادر کرد، ولی بازار حافظ همچنان پربرگ است. اگرچه کم بار (به قول بهاءالدین خرمشاهی). عده‌ای که از دور دستی بر آتش دارند، همه‌ی این کارها (چه تصحیح و چه شرح) به نظرشان بی‌فایده می‌آید.


راه حل‌شان هم در کلیدی به نام «هرمنوتیک» نهفته است. متأسفانه بعضی مفاهیم مهم و ارجمند نقد ادبی، در ایران با کج فهمی رو به رو شده است. اینان می‌پندارند «تأویل متن» یعنی رها کردن عنان خیال و بافتن و انشاءنویسی.

بابک احمدی در کتابِ پرآوازه‌ی «ساختار و تأویل متن»، سالها پیش صورت مسأله‌ی شرح و تفسیر متون کهن را به همین صورت پاک کرده است. وی پس از تعریفِ «نووالیس» که شعر را «بیان به خاطربیان» خوانده بود، نشان می‌دهد که «تودورف» با تأیید صحبت او گفته که «شعر همان شکلِ شعر است و هرگونه تلاش برای تعریف آن یا بیان معنایش به نثر به نتیجه‌ای نادرست ختم خواهد شد.»

سپس خود احمدی افزوده «در بسیاری از کتاب‌ها تلاش شده است تا اشعارِ مشکل و دیرفهم شاعران به نثر معنا شود.» یعنی شعر از یگانه علت وجودی‌اش - زبان ویژه اش- جدا شود؛ انگار که جدا از شکل بیان هنوز می‌تواند معنایی داشته باشد. شرح سودی چند سده‌ی پیش به هدفِ «معنا کردن» اشعار حافظ نوشته شد؛ نه تفسیری بر آن اشعار بود و نه شرحی بر دشواری‌هایش. مقلدان و شاگردان سودی، حتی امروز چنین می‌اندیشند که می‌توان معنای ابیاتِ حافظ را در پی آنها به نثر نوشت.

نتیجه‌ یادآور نتیجه‌ی کار نویسنده‌ای فرانسوی است که می‌کوشید اشعارِ مالارمه را به «زبان نثر» ترجمه کند؛ یعنی معنای آنها را به انشاء درآورد (و در این کار به اندازه‌ی مقلدان سودی جدی بود) «ساختار و تأویل متن، ص79).

 


پست مدرنیسم آخرین راه نجات بشریت!

بنده قصد ندارم وارد این مقوله شوم که متأسفانه عده‌ای از روشنفکران، بعضی نظریات ادبی، به خصوص نظریات پست مدرن‌ها را به عنوان وحی منزل و راه‌‌‌ِ نهایی فکر و اندیشه مطرح می‌کنند و آن را تنها راه ممکن فهم متن به شمار می‌آورند و در همین مورد هم، کمتر به امثالِ «شلایر ماخر»، «دیلتای» و «هرش» اشاره می‌کنند که به شدت با این نظریه‌ها مخالفت کردند.نظریه‌ی کلاسیک هرمنوتیک بر آن است که متن معنایی نهایی دارد.

هرش می‌گوید «برای ارزیابی درستی یا نادرستی تأویل‌های یک متن باید خیلی ساده اعلام کنیم که خود مؤلف کدام معنای متن را درست می‌دانست. وظیفه‌ی اصلی تفسیرکننده یا تأویل کننده این است که «منطق» مؤلف و شیوه‌ی برخورد، دانسته‌های فرهنگی، و در یک کلام جهان او را بازشناسد. هرچند فراشد (=روند؟) این ارزیابی سخت پیچیده و این کار بسیار دشوار است». (همان، ص 591)
 

این شعر، آن شعر نیست

بحث اصلی  در این است که در صحبت‌های مخالفانِ شرح نویسی بر متون کهن دو نکته مغفول مانده است؛ اول اینکه بر پایه‌ی تعریفِ خودِ این حضرات، اساساً بسیاری از این متون، متونی ادبی و هنری نیستند و صرفاً «نظم»‌اند و غیرهنری.

اگر این مقدمه را بپذیریم دیگر دلیلی ندارد که برخوردِ ما با متن به مثابه‌ی یک متن هنری باشد، باید آن را مانند یک متن غیرادبی (مثلاً مقاله‌ای فلسفی و...) بخوانیم. چون بنا نیست در هنگام خواندن کتابِ فیزیک هرکسی تأویل و برداشت خود را داشته باشد. (مگر اینکه مانند «دریدا» اساساً «معنا» را از هر متنی غایب بدانیم، که موضوع بحث ما نیست)

در ادبیات غربی آنچه بدان شعر و متن ادبی می‌گویند، گاهی در اساس متفاوت از چیزی است که ما آن را «شعر» می‌نامیم. در آنجا مراد از «شعر»، منظومه‌هایی مفصل و منظور از «متن ادبی» رمان‌های طولانی و... است.
 


فرایند تأویل در آنجا به طور کلی متفاوت با «معنی شعر» و «شعر»‌در ادبیات فارسی است که واحدش «بیت» و تکه‌ای کوتاه است. منظومه‌ی «زمستان» اخوان ثالث در فرایند تأویل متن، شروح و تفاسیر متفاوت می‌پذیرد.

ولی مثلاً درباره‌ی این «بیت خاقانی»:
طاووس بین که زاغ خورَد وانگه از گلو گاورس ریزه‌های منقّا برافکنَد


اول از همه باید بدانیم طاووس و زاغ در اینجا استعاره از شعله‌ی آتش و زغال و «گاورس» استعاره از جرقه‌ی آتش است و پس از درکِ تصویر کلی بیت؛ ببینیم آیا تفاسیر مختلف برمی‌دارد یا نه.

ترجمه یا معنی؟
 

نکته‌ی دوم آن است که آنچه ایشان درباره‌ی شروح حافظ و پیروانش گفته‌اند تا حدودی صحیح و تا حدودی نیز ناشی از درک نادرست نویسنده از بعضی مناسبات موجود در سنت ادب فارسی است. احمدی، شرحِ‌سودی را به این دلیل می‌پذیرد که آن را ترجمه می‌داند.

ولی به شارحان دیگر برای «معناکردن» متن خرده می‌گیرد. اگر هدف در این شروح معنی کردن شعر به صورتی باشد که مخاطب را از رجوع به اصل متن، «بی نیاز» کند، حقاً آن حرف صحیح و آن تلاش احمقانه است.

چون اساساً می‌شود همه‌ی «پیام»های شاعران را در چند جمله خلاصه کرد؛ «عشق خوب است»، «ما باید انسان‌های خوبی باشیم»، «دنیا گذران است» و...

و البته در این هم تردیدی نیست که شعر در بافتِ شعری خود است که شعر می‌شود و وقتی از آن بافت و فرم خارج شد، دیگر آن بار معنایی را نخواهد داشت. ولی باید این را دانست که هرگونه «شرح» و «تفسیر» بر شعرِ‌ قدما یا... مستلزم آشنایی با مبانی مقدماتی است.

کسی تا با «زمینه‌ی پیام» و فضای متن در فرهنگ و شعر انگلیسی/ امریکایی آشنا نباشد، چگونه ممکن است شعر الیوت را درک کند؟ از طرفی مگر می‌توان «تأویل» کسی که عمر در کار درک متنی نهاده را با «برداشت شخصی» کسی که از خواندنِ کلماتِ یک متن عاجز است، هم ارز دانست؟

 


ترجمه متون کهن برای نسل جدید

از سوی دیگر امروز با تحولات بسیار زیادی که در زبان فارسی رخ داده است، ما مجدداً نیازمندِ نوعی «ترجمه‌ی» متون کهن هستیم. امروز بسیاری از کلمات متون برای مخاطب عام یا کاملاً بیگانه‌اند و برای فهم آنها باید به فرهنگ لغت مراجعه کند یا گاهی هم کلمه‌ای صورت ظاهری خود را در زبان حفظ کرده است، ولی کاربرد امروزین آن بسیار با کاربرد قدما تفاوت یافته است.

اتفاقاً همین کلمات‌اند که بیشترین مانع برای فهم متون کهن‌اند، چون مخاطب نیازی نمی‌بیند که برای فهم معنی آنها به فرهنگ لغت مراجعه کند. (بماند که به دلیلِ نقص فرهنگ لغت‌های فارسی، گاه در آنها هم معنی دقیق و متفاوتِ این کلمات ضبط نشده است).


به این کلمات «واژگان فریبکار» می‌گویند تعدادی از این کلمات و برخی معانی کهنِ آنها چنین است:
  1. دستمال= دست مالیده.
  2. درست گشتن= ثابت شدن.
  3. صحبت= مصاحبت / همبستری.
  4. طمع= امید.
  5. علف=خوراک.
  6. گوی- تکمه. رسانه= اندوه و حسرت و افسوس.
  7. خوب= زیبا، خوشگل.
  8. گفتن= سرودن و...
اتفاقاً به همین دلیل است که اکثر مثال‌هایی که از «تأویل متن» در ذهن این جماعت هست، از متونی است که کلماتِ مهجور و دشوار در آن کم است و بیشتر همین واژگان فریبکار در آنها هست. (مثل دیوان حافظ)

به همین دلیل مخاطبِ عام در این توهم به سر می‌برد که فهم درستی از واژگان متن دارد و برایِ فهم آن نیازی به «شرح» و مراجعه به منابع نیست.

حافظ گفته؛ مطرب بگو که کارِ جهان شد به کامِ ما. ممکن است مخاطب تصور کند معنی این جمله به نثر چنین می‌شود که «ای مطرب این جمله را بگو که؛ کار جهان به کام ما شده است». در صورتی که حافظ می‌گوید: «ای مطرب بسرای زیرا جهان به کام ما شده است.»

اگر مخاطب، معنیِ «رسانه» در متونِ کهن را نداند، چه برداشتی از این شعرِ ناصرخسرو خواهد داشت؟

دست رَسَت نیست جز به خواب و خور ایراک 

شهرِ جوانی پر از زر است و «رسانه»


 



لابد باید بگوید که ناصرخسرو هم از گسترش «رسانه»‌ها گله داشته و از اینکه جوانان دایم پای کامپیوتر و تبلت نشسته‌اند خبر داشته است!
 

سالها دل طلبِ جام جم از ما می‌کرد وآنچه خود داشت زبیگانه تمنا می‌کرد

تبدیل می‌شود به نوعی جریان فکری «آنچه خود داشت» (به قول سیدجواد طباطبایی) و به دلیل همین کج فهمی حرفهایی را بر شعرِ حافظ تحمیل می‌کنند که نه تنها روح وی از آنها خبر نداشته، بلکه تصوری نادرست از مبارزه و بیگانه ستیزی در نزد قدما به دست می‌دهد و اینان را در توهم روزافزون خود فرو می‌برد؛ اینکه «مبارزه با بیگانه» در شعرِ حافظ و به تبع آن در «سنت» ما هم سابقه دارد.

این شعر در فضایی کاملاً عرفانی سروده شده است و جزوِ معدود غزل‌های سراسر عرفانی حافظ است و هیچ ربطی به بیگانه و بیگانه ستیزی و از خودبیگانگی و یا امپریالیسم ندارد.

بدون داشتن مقدماتِ فهم متون ادبی کهن و درکِ زمینه‌های به وجود آمدن آنها هرگونه تلاش برای تفسیر این متون ناقص خواهد بود. از این سوی نیز باید دانست که هر نوع تلاش در جهت به دست دادن یک تفسیر و هدف نهایی در شعر ناب فقط فروکاستن آن است.

ولی امروز به هر حال ما نیازمند به نوعی از ترجمه‌ی این متون هستیم تا پس از آن بتوانیم آنها را در زمینه و متن (context) اصلی خودشان بفهمیم و سپس به تأویل و تفسیرشان بپردازیم.

 

ویرایش شعر

به هر حال، خوشبختانه عده‌ای از فضلای شعر بدون آنکه مرعوب این هیاهوها باشند، مشغول تصحیح و فهم و تفسیر این متون‌اند و می‌دانند که برای گشوده شدن راهی به «تأویل» این متون، اولین قدم در دست داشتن روایت‌هایی اصیل و صحیح و نزدیک به اصل از آنهاست و پس از در دست داشتن هریک، تازه می‌توانیم به سراغ قدم‌های بعدی که همانا تأویل و تفسیر و... باشد، برویم.

یکی از این بزرگان استاد ارجمند سعید حمیدیان است. بنده برآنم که این شرح در حال حاضر با فاصله‌ی بسیار زیاد، بهترین شرح موجود دیوان حافظ است. البته در عین حال قبول دارم که به دلیل گستردگی کتاب در آن اغلاط و مسامحاتی رخ داده که طبیعی است. در این مقاله به جلد اول (مقدمه‌ی کتاب)‌خواهیم پرداخت و در مقالات بعدی سایر بخش‌های کتاب را بررسی خواهیم کرد.
 

 به طور کلی عمده‌ِ این ایرادات به چند بخش تقسیم می‌شود:

1. نادیده گرفتن بعضی شروح و مقالات.
2. اشکالاتی در شرح برخی ابیات.
3. نادیده گرفتن بعضی ضبط‌های معتبر که در نسخه‌های دیگر آمده است.
4. حجم زیاد کتاب.

شرح شوق، جلد نخست

جلد اول این کتاب حاوی نکات بسیار آموزنده در عرصه‌ی حافظ شناسی و آسیب شناسی روش‌های آن است. برخلاف بسیاری از کتاب‌های مرتبط با حافظ که گویی مخاطبشان را کسانی فرض کرده‌اند که این اولین کتابی است که درباره‌ی حافظ می‌خوانند، این کتاب به طور کلی عموماً برای کسانی بیشتر جذاب خواهد بود که با مقدمات حافظ شناسی آشنا باشند. متأسفانه اکثر شارحان برخلاف ادعاهایی که در مقدمه‌ی کتاب‌هایشان مطرح می‌کنند، بیشتر «شرح آسانی»‌ها می‌کنند تا شرح دشواری‌ها.


سنت پسندیده‌ای که نزد معدودی از استادان رایج است در اینجا هم مشاهده می‌شود؛ مؤلف هرجا درباره‌ی فهم مطلبی تردید داشته، به صراحت گفته که معنی آن را نمی‌داند. این کار شهامت، صداقت و اعتماد به نفس می‌طلبد و متأسفانه بسیاری از شارحان حتی گاه ابیات دشوار را از متن حذف می‌کنند تا به زعم خود ضعفشان را بپوشانند. در عین حال ایراد عمده‌ای که متوجه این جلد از کتاب می‌دانم، نثرِ نویسنده است.

از استادی چون حمیدیان انتظار روانی بیشتری در نثر می‌رود. گاه می‌شد جملاتی را ساده‌تر از صورت موجود بیان کرد و فکر می‌کنم اگر این کار به دست‌ِ ویراستاری خبره انجام می‌شد، خواندش آسانتر می‌گشت.
 
 

مبحث چهار تکبیر فرق بین سنی و شیعه 

در ص 69 ایشان به درستی درباره‌ی مبحث «چهار تکبیر» گفته‌اند که نتیجه گیری از اینکه وجود عبارت «چهارتکبیر» دلالت بر سنی بودن شخص می‌کند نادرست است. توضیح آنکه در اهل سنت بر مرده «چهار تکبیر» و در شیعه «پنج تکبیر» می‌زنند.

در اینکه حافظ به اقرب احتمال بر سنت شافعی است تردیدی نیست، ولی ایشان به درستی گفته‌اند که این استدلال که چون حافظ «چهارتکبیر» گفته، سنی است، دلیلِ محکمی نیست، و سپس از سنایی مثال آورده‌اند که با وجود اینکه دلایلی بر تشیع او هست، او هم در شعر خود «چهارتکبیر» آورده است.

می‌افزایم، شاید این شعر صائب (که شیعه است) شاهد بهتری می‌بود:
هردم از ماتم برگی نتوان آه کشید چهار تکبیر بر این نخل خزان دیده زدیم


(غزل، 5672)

منظور حافظ از کلمه باده‌

در ص 75 درباره‌ی مبحث باده نوشی حافظ، از نویسندگانی انتقاد کرده‌اند که «چند مورد مذمّت صریح خواجه را از باده‌ی انگوری لحاظ نکرده‌اند». بنده کاری به اینکه حافظ باده می‌خورده یا نه ندارم، به خصوص که خودش پاسخ این معما را به این صورت داده که:
من اگر باده خورم ور نه چه کارم با کس حافظ رازِ خود و عارف وقتِ خویشم


 شعر سخنی مخیّل است و محتمل صدق و کذب نیست.  «چند مورد مذمّت صریح خواجه» است.

بماند که اگر بنا باشد به دیوان خواجه برای این مسأله رجوع کنیم، قطعاً کفه به نفعِ ابیاتی است که حافظ به صراحت از «مردم نادانی» که «به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست» می‌نالد و مکرر در مکرر از بسته شدن میخانه‌ها اظهار ناراحتی می‌کند و از «باده‌ی گلرنگِ تلخِ تیزِ خوشخوار سبک» به صراحت داد سخن داده است،

ولی همان طور که فرموده‌اند شعر الزاماً محتمل صدق و کذب نیست، اما بحث بر سر آن است که آن «چند مورد مذمّت صریح خواجه» کدام است؟ ایشان در جای دیگر (ص567) تلویحاً این ابیات را ذکر کرده‌اند.
 



در کل دیوان خواجه، در نهایت پنج بیت هست که مصداق چنین توصیفی است:

مستی عشق نیست در سرِ تو رو که تو مستِ آب انگوری

این بیت که همواره مخالفان مصداقِ عینی باده در شعر حافظ را به وجد آورده، از غزلی است بسیار سست (در پنج بیت) با مطلعِ:

ای که دایم به خویش مغروری گر تُرا عشق نیست معذوری

حافظ پژوه برجسته، دکتر محمدامینِ ریاحی آن را جزوِ غزل‌هایی دانسته که «از نظر لفظ و معنی سست است»‌ و «باید به دقت مورد بررسی قرار گیرد و از متنِ دیوان کنار گذاشته شود.» (5)

دکتر سلیم نیساری نیز آن را در «دفتر دیگرسانی‌ها» نیاورده است. (بنده نیز مانند دکتر حمیدیان با حذف سلیقه‌ای بعضی غزل‌ها در «دفتر دیگرسانی‌ها» موافق نیستم، به خصوص آنکه این غزل در 37 نسخه‌ی قرن نهمی هم آمده است.)

به هر حال این بیت در آن غزل آمده است و طرفه آنکه خودِ خواجه در پایان همان غزل به خود نهیب می‌زند که:

بگذر از نام و ننگِ خود حافظ ساغرِ می‌طلب که مخموری!

یعنی حتی اگر بپذیریم که این غزل از خواجه باشد، خودش حرف قبلی خود را به نوعی زیر سؤال برده است، چون اصولاً باده‌ای که مایه‌ی آبروریزی (گذشتن از ننگ و نام) است، همان باده‌ی پیش گفته است.

 


 

خم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می‌که در آنجاست حقیقت نه مجاز است
 

بماند که همین بیت را بعضی حافظ پژوهان (مانند هروی) چنین خوانده‌اند؛ «... حقیقت نه، مجاز است». هرچند خیلی این خوانش را نمی‌پسندم، ولی خود ایشان به خوبی در ذیلِ این غزل نشان داده‌اند که دو کلمه‌ی «حقیقت» و «مجاز» می‌تواند حاوی ایهامی باشد، به این صورت که مراد از باده‌ی «حقیقی»، هر دو مصداق آن (انگوری/ عرفانی) و باده‌ی «مجازی» نیز شامل هر دو مصداق آن باشد.

ولی می‌افزایم که این بیت نیز از غزل متوسط دیگری است که از حافظ نیست و استاد علی میرافضلی آن را در ضمن دیوان «حیدربقال شیرازی» به چاپ رسانده است.

بیت پایانی هم در آنجا به این صورت است و به جای «حافظ» نام شاعر اصلی آمده است:

ای مجلسیان سوزِ دلِ حیدر مسکین از شمع بپرسید که در سوز و گداز است 

جالب توجه آنکه استاد ریاحی با شمّ سرشار خود، بدون آنکه از کشفِ این نسخه اطلاعی داشته باشد، این غزل را هم جزو همان غزل‌های مشکوک مزبور محسوب داشته بود. (گلگشت، ص 434)
 

ولی تو تا لب معشوق و جام می‌ خواهی طمع مدار که کاری دگر توانی کرد

در غزلی است که در بیت دوم آن گفته:

مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر بدین ترانه غم از دل بدر توانی کرد



و درباره‌ی این تناقض بحث‌های فراوان صورت گرفته است.

خرّم دلِ آن که همچو حافظ جامی ز می‌ِ الست گیرد


 



به غیر از آنکه، این یکی هم غزلی سست است، دلالت بر مذمّت صریح نمی‌کند.

شراب بی‌خمارم بخش یا رب

که با وی هیچ دردسر نباشد



ضمن اینکه همین بیت نیز شاملِ قاعده‌ی «اثبات شیء نفی ما ادا نمی‌کند» می‌شود! (یعنی در هیچ یک از این ابیات نگفته که از آن یکی نده که خیلی بد است، گفته از آن میِ عرفانی هم بده!)

باید افزود که در همین غزل نیز به صراحت می‌فرماید:

غنیمت دان و می خور در گلستان که گل تا هفته‌ای دیگر نباشد
بیا ‌ای شیخ و در خمخانه‌ی ما شرابی خور که در کوثر نباشد
 

بنابراین چنانکه ملاحظه شد باید درباره‌ی «چند مورد مذمت صریح خواجه از باده‌ی انگوری» احتیاط بیشتری به خرج داد.
 

حافظ و غزل وی

در ص 83 بخشی در نقدِ سخنان محمد گلندام (مقدمه نویس دیوان حافظ) آمده که وی «می‌خواهد بگوید خواجه کار شعر را چندان جدی نمی‌انگاشته» و پس از آنکه به درستی این سخنان را رد کرده‌اند، نوشته‌اند که «شاعری اگر مهمترین شغل او نبوده باشد، باری مهمترین اشتغال ذهن او بوده است».

در تأیید فرمایش ایشان باید افزود که گویی اظهار دوری و تبری جستن از شعر نوعی تواضع و مُد بوده است که در شعرِ شاعران زیادی به چشم می‌آید.

 



از انوری و کمال اسماعیل (به عنوان شاعران رسمی و مداح) تا عطار و مولوی و سنایی:

شعر دانی چیست؟ دور از رویِ تو حیض الرجال

قائلش گوخواه پروین باش و خواهی مشتری



(انوری)

ضایع از عمر‌‌ِ من آنست که شعری گویم حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی



(انوری)

به چشم عقل نگه می‌کنم یمین و یسار ز شاعری بتر اندر جهان ندیدم کار.
هزار شکر و سپاس از خدای عزوجل که من ز حرص و طمع نیستم برین هنجار



(کمال اسماعیل)

شعر گفتن حجتِ بی‌حاصلی است خویشتن را دید کردن جاهلی است



(عطار)

«این یاران که به نزد من می‌آیند از بیم آنکه ملول نشوند شعری می‌گویم تا به آن مشغول شوند وگرنه من از کجا شعر از کجا والله که من از شعر بیزارم و پیش من ازین بتر چیزی نیست... در ولایت و قوم ما از شاعری ننگ‌تر کاری نبود...» (فیه مافیه، ص 74).

در ادامه‌ی همین سنت، هنوز هم در بین اهل ادب رایج است که اکثر افراد با آنکه شعر می‌گویند، به نوعی از قبول آن سر باز می‌زنند و می‌گویند «اینها را برای دل خودم می‌گویم»، «ما که شاعر نیستیم» و... غالباً چنین است که افرادی که هیچ هنر دیگری ندارند، خود را صراحتاً شاعر معرفی می‌کنند!
 

عربی سرایی حافظ

در صفحه‌ی 598 گفته‌اند که حافظ «شعر تماماً عربی، برخلاف شاعرانی چون مولانا و سعدی و خواجو ندارد.»

البته پیش از این صحبت مباحثی درباره‌ی روش خواجه درباره‌ی عربی سرایی هست که کلیت آن صحیح است ولی گویا حافظ یک غزل تماماً عربی دارد (الم یأن للحباب أن یترحموا/ و للنّاقضین العهد أن یتندّموا) که دکتر احمد مجاهد در مجله‌ی حافظ (مرداد 84، شماره‌ی 17)

درباره‌ی انتساب آن و چاپ‌های حاوی این غزل صحبت کرده و در شماره‌ی 19 (مهر 84)‌همان مجله دکتر قاسم انصاری نیز مقاله‌ای با نام «تصحیح و ترجمه‌ی غزل عربی حافظ» نوشته است. هرچند ممکن است این غزل از او نباشد، ولی بد نبود دستِ کم اشاره‌ای به این مسأله می‌شد.

 
 

تکلفات شعری در حافظ

در صفحه‌ی 606 به درستی درباره‌ی پرهیز حافظ از الزام مالایلزم (در این صنعت شاعر خودش را ملزم می‌کند که از کلمه‌ای خاص در همه‌ی ابیات استفاده کند. به خصوص زمانی که این کلمه، واژه‌ای کم کاربرد باشد، اصولاً حاصلِ کار بسیار متکلفانه و خنک از کار درمی‌آید. در برخی دوره‌های شعر فارسی بین شعرا برای این مسخره بازی‌ها مسابقه بوده است)

و تکلفاتِ خنک ادبی شعرا صحبت کرده و نشان داده‌اند که حافظ همواره از این کارها پرهیز کرده است، ولی به هر حال در غزلِ «قتل این خسته به شمشیر تو تقدیر نبود» کلمه‌ی «تو» در سراسر غزل الزام شده است.

البته هم این مورد در اقلیت مطلق است و هم الزام «تو» (تازه اگر تعمدی در کار خواجه بوده باشد و این مسأله اتفاقی رخ نداده باشد) چیزی نیست که شاعر را بخواهد به تکلف بیندازد و حتی تأکید بر «تو» در این غزل زیبایی خاصی به آن بخشیده است.

به خصوص وقتی مثلاً با الزام «مو» در قصیده‌ای مفصل از کمال اسماعیل مقایسه‌اش می‌کنیم که بعضی ابیات واقعاً تصنعی و بارد از کار درآمده است. بیتِ دوم این غزل در تصحیح قزوینی «یارب این آینه‌ی حسن چه جوهر دارد» آمده و با این ضبط الزام «تو» در کلّ غزل منتفی است، ولی در تصحیح‌های معتبر خانلری، عیوضی، نیساری و اکثریت مطلق نسخ قرن نهمی، «یا رب آیینه‌ی حسن تو چه جوهر دارد» آمده و باید همین صحیح باشد.
 

دلایل ناکامی خواجوی کرمانی

در صفحه‌ی 665 ذکری از دلایل ناکامی خواجو کرده و در عین حال نمونه‌هایی از «خلاقیت طبع و ابداع مضمون و قدرت تصویرگری» او به دست داده و نیز این بیت او را مثال آورده‌اند:
شکوفه بهرِ تماشایِ باغ عارض دوست سراز دریچه‌ی چوبینِ شاخ برمی کرد
 

بنده چندان معتقد نیستم که خواجو حقش خیلی خورده شده باشد (گویا ایشان نیز کم و بیش بر همین عقیده‌اند).

این بیت هم اقتباس نه چندان هنرمندانه‌ای است از رباعی عالی:

از خار چو آمد گلِ رنگین بیرون اندوه کنیم از دل غمگین بیرون
کردند نظاره را عروسان چمن

سرها ز دریچه‌های چوبین بیرون 


غزلی الحاقی در دیوان حافظ

درباره‌ی بعضی غزل‌های سست موجود در دیوان حافظ بحث‌های مفصلی درگرفته است. از جمله‌ی این غزل‌های سست یکی هم غزل به نسبت مشهورِ «دل من در هوای روی فرخ» است.

ایشان به درستی در توضیح این غزل نوشته‌اند؛ «اما برخی اشعار با قوافی یا ردیف‌های مختوم به حروفی چون ث، ج، ج، ح و غیره هست که در مورد دیوان‌ها می‌توان گفت به اصطلاح برای جور کردن جنسِ حروف بوده، اما در خصوص حافظ که خود فاقد دیوانی مدوّن... بوده چنین حکمی نمی‌توان کرد...

غزل به قدری سست و سهل است که قبول تعلق آن به حافظ بس دشوار است، هرچند هر شاعری ممکن است در کنار اشعار جدی‌اش مقداری کم یا بیش از اِخوانیات یا سروده‌های سردستی نیز داشته باشد

و لذا اصولی نیست که مصححی به صِرف سستی... آن را از دایره‌ی آثار او بیرون گذارد.» (ص1678) همان گونه که ایشان فرموده‌اند، به غیر از دلایل زیبایی شناسانه، برای رد و قبول انتسابِ اشعار باید پشتوانه‌های تاریخی و دلایل نسخه شناسانه هم ارائه کرد.

متأسفانه دکتر نیساری این غزل را نه در جزوِ دفتر دیگرسانی‌ها و نه حتی ملحقات دیوان چاپی خود نیاورده است تا ببینیم چند نسخه‌ی قرن نهم حاوی این غزل بوده‌اند. (سایه نیز آن را در «غزل‌های مشکوک» نقل کرده است.)

به هر روی درباره‌ی این غزل نکاتی هست که بد نبود ایشان به آن اشاره می‌کردند؛ نخستین بار مرحوم پژمان با استناد به عرفات العاشقین گفت که این غزل از بهاء الدین زنگانی است (ص449). مرحوم ریاحی نیز بعداً همان نقل قول را از ایشان در گلگشت آوردند (ص431) ولی هیچ یک، اصلِ عبارت عرفات العاشقین را ذکر نکرده‌اند.

 


به نظرم اگر ماجرای موجود در آن کتاب درست باشد، عرفات العاشقین در این مورد حاوی سند تاریخی بسیار مهمی درباره‌ِ زندگی و جمع آوری دیوان حافظ است. تقی الدین بلیانی (صاحبِ تذکره‌ی عرفات) پس از نقل داستان مشهوری که بنابر آن متعصبان و قشریان مذهبی با بهانه قرار دادنِ بیت «گر مسلمانی از این است که حافظ دارد *** وای اگر از پی امروز بود فردایی» حافظ را تحت پیگرد و مؤاخذه قرار می‌دهند، نقل می‌کند که در هنگام تفتیش و محاکمه‌ی حافظ، اهل خانه‌ی وی همه‌ی یادداشت‌ها و اشعار و... او را از ترس حکومت از بین بردند؛

«لیکن در اثنای این قضیه عورات وی جمیع مسودات [خواجه] را پاره پاره کرده شستند تا مبادا مضرّتی از آنها به وی رسد. بلی دوستی ناقصان را اثر از این بهتر نیست. خواجه بعد از این واقعه بسیار متأثر و متألم گردید و در همان ایام به جوار [رحمت] ایزدی پیوست.


بعد از خواجه، معاندین از کرده‌ی خود شرمسار گردیده بودند. کوچک و بزرگ طلب اشعار وی فرمودند.


از جمله‌ی آن، پادشاه امر فرمود که هرکه غزلی از خواجه بیارد یک اشرفی دویست دیناری به جایزه بیابد... چون مردم به جست و جوی اشعار [وی‌] درآمدند، از هرکس نیز شعر بسیاری به نام وی مشهور شد.

از آن جمله غزلِ بهاءالدین زنگانی که مصراع مطلعش این است، مصراع: ساقیا مایه‌ی شباب بیار. و غزل: دل من در هوای روی فرخ [هم از دیگران است] و مثل اینها نیز دیگر چیزها واقع است.»‌(عرفات العاشقین، ص 1134).

چنانکه ملاحظه شد عبارتِ «هم از دیگران است» را مصححان عرفات العاشقین از نسخه‌ی «د» نقل کرده‌اند. اگر آن نسخه صحیح باشد، حتماً باید این شعر را از کسی به غیر از بهاءالدین زنگانی دانست و اگر آن عبارت اضافه باشد، احتمالاً از بهاء زنگانی است و به هر حال نسبتش به حافظ منتفی است.
 

پی‌نوشت‌ها:

  • 1. دیدم که اخیراً نوام چامسکی در مصاحبه‌ای تلویزیونی گفته بود: «من بعضی وقت‌ها نمی‌فهمم این پست مدرن‌ها چه می‌گویند. اینکه پست مدرن‌ها چیزهایی می‌گویند که قابل فهم نیست، در کشورهای پیشرفته مشکلی ایجاد نمی‌کند، ولی در جهان سوم به شدت تأثیری نگران کننده دارد، چون در کشورهای پیشرفته بحث‌های چرند زیاد در می‌گیرند و مردم از آن رد می‌شوند.مثل بحث‌هایی که در کافه‌های پاریس درمی‌گیرد. ولی در جهان سوم چنین بحث‌هایی نیاز به علمی شدن دارد. چون اگر چنین تفکراتی باب شود مردم به طرزی احمقانه به دنبالش راه می‌افتند و باعث سردرگمی می‌شود. متن تصویری مصاحبه در اینترنت در دسترس است.

 
  • 2. ترجمه از فارسی به ترکی. طرفه آنکه، گویا جناب احمدی نمی‌داند که سودی فقط به «ترجمه‌ی» شعر حافظ بسنده نکرده، و در موارد زیادی به شرح و تفسیر آن نیز پرداخته است!
  • 3. احمد سمیعی گیلانی پنج مقاله‌ی مفصل درباره‌ی برخی از این واژگان و معانی کهن آنها نوشته است؛ ش2 سال نهم؛ ش5 سال چهاردهم؛ ش 1 و 2 و 2 سال پانزدهم در مجله‌ی نشر دانش.

4. دکتر حمیدیان سالها پیش نیز کتاب اصول نقد ادبی از ریچاردز را ترجمه کرد، که نثر آن کتاب نیز روان نبود.
  • 5. گلگشت در شعر و اندیشه‌ی حافظ، ص 434.
  • 6. نگارنده درباره‌ی دلایل الحاقی بودن این غزل مقاله‌ای نوشته که هنوز به چاپ نرسیده است.
  • 7. این رباعی به کمال اسماعیل، نجیب جرفادقانی و رضی نیشابوری منسوب است، برای چگونگی این انتساب‌ها رک: یادداشت بنده در ص 896 جلد سوم «متون ایرانی»، به کوشش جواد بشری، انتشارات مجلس شورای اسلامی.
  • 8. دکتر مجاهد که نسخه‌ای از عرفات را در اختیار داشته که عبارت مزبور در آن نیامده، باز هم گفته که از این عبارت برمی‌آید که این غزل از کسی جز بهاءالدین زنگانی است؛ رک: ص دیوان فریدون میرزا.


 

منابع:

تذکره عرفات العاشقین و عرصات العارفین، تقی اوحدی بلیانی، تصحیح ذبیح الله صاحبکاری، آمنه فخراحمد، با نظارت علمی محمد قهرمان، جلد یکم، تهران: میراث مکتوب، 1389.
دفتر دگرسانیهای حافظ، دکتر سلیم نیساری، 2 جلد، تهران: فرهنگستان ادب فارسی، 1385.

دیوان حافظ، به سعی سایه، تهران، کارنامه، 1390. چاپ پانزدهم.
دیوان حافظ نسخه‌ی فریدون میرزا، سید احمد مجاهد، تهران: دانشگاه تهران، 1379.

دیوان حیدر شیرازی، سیدعلی میرافضلی، تهران، کازرونیه، 1383.
دیوان صائب تبریزی، به کوشش محمد قهرمان، شش جلد، تهران: علمی وفرهنگی، 1368.

ساختار و تأویل متن، بابک احمدی، چاپ چهارم، مرکز: تهران، 1370.
شرح سودی بر حافظ: سودی بسنوی، ترجمه‌ی دکتر عصمت ستارزاده، 4 جلد، چاپ ششم، تهران: زرین/ نگاه، 1370

شرح شوق: سعید حمیدیان، پنج جلد، تهران: قطره، 1392.
شرح غزلهای حافظ، حسینعلی هروی، (چهار جلد)، تهران: نشر نو، 1381، چاپ ششم.

گلگشت در شعر و اندیشه‌ی حافظ، محمدامین ریاحی، (بی تا)، تهران: علمی و فرهنگی.
فیه مافیه، مولوی. تصحیح و حواشی: بدیع الزمان فروزانفر، چ هشتم، تهران: امیرکبیر، 1380.

منبع مقاله :

فصلنامه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی دریچه، سال یازدهم، شماره‌ی 37.