نویسنده : دکتر سیدجلال دهقانی‌فیروزآبادی (1)




 

 تلاشی برای بازآفرینی فرا نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل

مقدمه

رابرت کاکس، تئوریسین مکتب انتقادی در علوم سیاسی، برآن است که «نظریه برای کسی و برای هدفی آفریده می‌شود» کاکس این جمله را در نقد نظریه‌پرداری غالب در علم، مورد استفاده قرار می‌دهد. وی مخالف علم هژمونیک است و با انتقاد از رویکردهای «سنتی» به علم، دایره‌ی نظریه‌پردازی را باز می‌کند. ترجمه‌ی تأویل کاکس این می‌شود که نیازها هستند که صورت‌بندی‌های تئوریک را تعریف می‌کنند. ما در اینجا می‌خواهیم به بخشی از «یک نیاز» اشاره کنیم.
در سال‌های نه چندان دور، فضای غالب و علمی حاکم بر روابط بین‌الملل در جهان و متعاقباً در ایران را نظر بر آن بود که علم، همانی است که جریان اصلی نامیده می‌شود و آن هم غیر از رویکرد غربی نیست. صحبت از نظریه‌پردازی بومی نمی‌شد، اما اگر هم این اتفاق می‌افتاد، بلافاصله چنین حرکتی با عنوان «حکومتی‌سازیم و «ایدئولوژِ‌ی‌سازی» علم نام‌گذاری می‌شد. این قرائت غالب بر علم، همان خوانش رفتارگرایانه از دانش بود؛ مقوله‌ای که کمتر کسی اکنون در دنیا زیر بیرق آن سینه می زند، ولی با این حال، در کشور ما تصور می‌شود دانش علمی به دهه‌ی پنجاه و شصت میلادی محدود و محصور شده است.
در اینجا می‌خواهیم به بخشی از واقعیتی اشاره کنیم که در فضایی علمی در دانشگاه علامه طباطبایی صورت گرفت؛ دفاع از نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل در سالن همایش‌های شهید بهشتی دانشکده‌ی حقوق و علوم سیاسی که در همین قاموس، ارائه شد و مورد ارزیابی، داوری و تدقیق قرار گرفت. جلسه‌ای که با عنوان «کرسی نظریه‌پردازی اسلام و نظریه‌های روابط بین‌الملل» یا به تعبیر درست‌تر و مناسب‌تر، «فرانظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل» مورد بررسی قرار گرفت. این جلسه محصول چندین سال تلاش دکتر سیدجلال دهقانی فیروزآبادی، استاد تمام دانشگاه علامه طباطبایی بود که در روز 9 آذر سال 1393 برگزار شد تا با ارزیابی داوران و ناقدان، خود را آماده‌ی ثبت به عنوان نظریه‌ای بدیع در رشته‌ی روابط بین‌الملل در شورای عالی انقلاب فرهنگی کند. این جلسه به عنوان اولین حرکت در زمینه‌ی روابط بین‌الملل، به عنوان غربی‌ترین رشته‌ی علوم انسانی در کشوری که ادعای غیرهژمونیک بودن دارد، بسیار حائز اهمیت است.

نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل

در خصوص عنوان این کرسی، یعنی «اسلام و نظریه‌ی روابط بین‌الملل»، باید اشاره کرد که این همان «فرانظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل» است که در خصوص بُعد فرانظری و چیستی نظریه اسلامی روابط بین‌الملل است.
رویکردی که ما به نظریه‌پردازی داریم، رویکردی فرانظری است که ایده‌ی اولیه‌ی آن با عنوان «مبانی فرانظری نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل»، در فصلنامه‌ی «روابط خارجی» چاپ شده است. در آنجا اختصاصاً بحث‌های مبانی فرانظری نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل و در واقع، دیدگاه اسلام در مورد نظریه‌ی روابط بین‌الملل را توضیح داده‌ایم که عنوان علمی آن می‌شود فرانظریه‌. فرانظریه تئوری تئوری (Theory of Theory) است. فرانظریه‌ی اسلامی، نظریه‌ای در مورد نظریه از منظر اسلامی است. برای مثال، اگر بخواهیم یک نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل طراحی کنیم، چه فرایندی دارد. در واقع سؤال از چیستی، چگونگی و امکان نظریه‌ی روابط بین‌الملل از منظر اسلامی است که در قالب فرانظریه طرح و تبیین می‌شود. در تعریف خیلی خلاصه از فرانظریه‌، آن را فلسفه‌ی نظریه می‌دانند. در یک فرانظریه، ما پیش‌فرض‌های‌ خواسته یا ناخواسته‌ و خودآگاه یا ناخودآگاه در مورد چگونگی و چیستی نظریه را مورد بررسی قرار می‌دهیم.
بنابر یک قول، فرانظریه بر حسب پنج عنصر تعریف می‌شود: هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، روش‌شناسی، جامعه‌شناسی نظریه و غایت‌شناسی نظریه.
قرائت مشهور این است که مبانی فرانظری یا فرانظریه، سه رکن اصلی را در بر می‌گیرد: هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی. یعنی جامعه‌شناسی نظریه و غایت‌شناسی نظریه را می‌توان در ذیل معرفت‌شناسی قرار داد. چون وقتی از ماهیت و چگونگی نظریه به لحاظ معرفتی و اینکه آیا نظریه کانتکسچوال (زمینه‌مند) هست یا نیست یا چه هدف و کارکردی دارد، بحث می‌کنیم، از جامعه‌شناسی و غایت نظریه هم بحث می‌‌شود. پس بحث فرانظریه در واقع سه موضوع هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی را مورد بررسی قرار می‌دهد. البته موضوع دیگری نیز وجود دارد که عده‌ای مستقلاً در فرانظریه پیرامون آن بحث می‌کنند و آن انسان‌شناسی و ارزش‌شناسی است که آن نیز ذیل هستی‌شناسی قرار می‌گیرد. چون یکی از انواع مهم هستی، خود انسان است و انسان در ذیل هستی قرار می‌گیرد. ارزش‌ها هم به عنوان بخشی از واقعیت‌های روابط بین‌الملل، در ذیل هستی‌شناسی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرند.
مقدمه‌ی دیگر ما، این سؤال است که آیا امکان نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل وجود دارد یا خیر؟
نظریه انواع مختلفی دارد و در اینجا، سخن ما پیرامون نظریه‌ی اسلامی است. در این زمینه، مهم‌ترین بحث فرانظری، پاسخ دادن به این موضوع است که آیا نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل امکان دارد یا خیر؟ برای پاسخ دادن به این سؤال، باید به لحاظ معرفتی، به این سؤال بپردازیم. دیدگاه‌های متفاوتی در این خصوص وجود دارد. اگر قائل به این باشیم که یک نوع علم و یک نوع نظریه بیشتر نداریم که موضوع، هدف و روش آن یکی است، قاعدتاً نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل، موضوعیت پیدا نمی‌کند، چون تلقی این است که یک نوع علم و یک نوع نظریه بیشتر نداریم و آن نظریه‌ی علمی تجربی مبتنی بر تجربه و حواس انسان است. در این چارچوب، علم مجموعه‌ای از گزاره‌ها یا باور صادق موجه در مورد واقعیت عینی است و دانشمند می‌خواهند واقعیت عینی را توضیح دهد و تبیین و کشف کند و چون واقعیت یکی بیشتر نیست، قاعدتاً یک نوع علم عینی بیشتر وجود ندارد که روش آن هم روش تجربی و استقرایی است. نظریه هم متعاقب علم یک نوع بیشتر نیست و آن هم مجموعه‌ای از گزاره‌های تجربی، فرضیه‌ای و آزمون شده با ماهیت علّی است. بسیاری از کسانی که به نظریه‌ی اسلامی به عنوان پدیده‌های مهمل و بی‌معنی می‌نگرند، نظرشان بازتاب همین گزاره است.
براین اساس و مبتنی بر تعریف از علم و نظریه‌ی تجربی که در اثبات‌گرایی بحث می‌شود، علم واحد است، نظریه واحد است، روش آن واحد است، موضوع آن واحد است و نهایتاً هدف آن نیز واحد است. پس نظریه متصف به یک محل، فرهنگ یا دیدگاه خاص نمی‌شود.

فرانظریه‌پردازی

اولین گام ما این است که بگوییم نظریه‌پردازی ما علمی است و در کانتکس روابط بین‌الملل معنادار است. برای این کار، باید دو چیز را توضیح دهیم:
1. نظریه چیست؟ آیا واقعاً نظریات علم در روابط بین‌الملل و به طور کلی در علوم اجتماعی، همین تعریف مضیق تجربی و تبیینی را دارند یا نه، تعاریف دیگری هم از علم و نظریه ارائه شده است.
2.دین و اسلام یعنی چه؟ ما چه انتظار علمی‌ای از اسلام داریم؟
ابتدا باید به توضیح فرانظریه‌پردازی در روابط بین‌الملل بپردازیم و اینکه فرانظریه چیست؟ فرانظریه‌پردازی چه فرایندی دارد و جایگاه آن در روابط بین‌الملل چیست؟ چون اعتقاد بر این است که اگر بخواهیم نظریه‌ای در یک دیسیپلین علمی ارائه بدهیم، باید با خود آن علم، نسبت پیدا کند. ممکن است نظریه ما، آن تلقی را علم یا گفتمان علمی حاکم بر آن رشته را نقد و حتی نفی کند یا آن را نپذیریم و خارج از آن، نظریه‌ای ارائه دهیم، ولی لاجرم باید توضیح دهیم آن بحثی که می‌خواهیم مطرح کنیم، جایگاهی در این رشته دارد یا خیر. مبحث دوم این است که فرانظریه‌های مختلف در روابط بین‌الملل، بایستی توضیح داده شوند؛ فرانظریه‌های اثبات‌گرایی، تفسیرگرایی، واقع‌گرایی انتقادی و انواع دیگری که معمولاً نظریه‌های روابط بین‌الملل در یکی از آن چارچوب‌های فرانظری ارائه شده‌اند. نتیجه اینکه تعریف واحدی از علم و نظریه در رشته‌ی روابط بین‌الملل وجود ندارد. در روابط بین الملل، حداقل نظریه به دو معنا به کار می‌رود. یک معنای اثباتی که در بالا به آن اشاره شد؛ فرضیه‌های تجربی آزمون‌شده‌ای در مورد روابط بین‌الملل با ماهیت علی. یک تعریف موسع دیگر هم وجود دارد که باری بوزان و آمیتاو آکاریا در کتاب «نظریه‌های غیرغربی روابط بین‌الملل» از آن استفاده کرده‌اند و آن نظریه‌ی روابط بین‌الملل به عنوان مجموعه‌ی منسجم و منطقی از گزاره‌ها، مفاهیم، مقولات و تعاریف است که یک دیدگاه نظام‌مند و دقیق را درباره‌ی روابط بین‌الملل بیان می‌کنند. این تعریف شامل تعریف اول هم می‌شود، ولی تعریف اول شامل تعریف دوم نمی‌شود.
تعریف اثبات‌گرایانه، تعریفی مضیق از نظریه است. تعریف دوم، تعریفی غیراثبات گرایانه، تعریفی مضیق از نظریه است. تعریف دوم، تعریفی غیراثباتی است و برای اینکه شائبه‌ای ایجاد نشود که این تعریف خودساخته است، سعی کردیم از تعاریف و دیدگاه‌های خود رشته‌ی روابط بین‌الملل استفاده کنیم؛ یعنی آن داعیه‌ای که نظریه می‌تواند زمینه‌مند (Contextual) باشد، برای پاسخ دادن به این سؤال که آیا نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل امکان دارد یا نه، ما فرانظریه‌ی اسلامی را تدوین کردیم. پس نظریه‌ای که ادعا می‌کنیم، فرانظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل است. فرانظریه‌ هم دو گونه است: پیشینی و پسینی. معمولاً فرانظریه را پسینی می‌دانند؛ یعنی نظریه‌ای در یک حوزه‌ی معرفتی مانند روابط بین‌الملل ارائه شده است و حال می‌خواهیم در مورد چیستی و چگونگی آن نظر بدهیم. در واقع مبانی هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی این نظریه‌ی محقق را توضیح می‌دهیم. من به این نتیجه رسیدم که لزوماً این طور نیست و فرانظریه می‌تواند پیشینی هم باشد. یعنی پیش از اینکه نظریه‌ی محققی در مقام اثبات وجود داشته باشد ما از چیستی و چگونگی آن در مقام ثبوت بحث کنیم.
براساس فرنظریه‌ی پیشینی، پرسش اصلی این است که اگر بخواهیم یک نظریه‌ی صادق و مطلوب در روابط بین‌الملل ارائه کنیم، باید چه ویژگی‌ها و پیش‌فرض‌هایی داشته باشد؟ برایان فی در مقاله‌ای در 1985، دقیقاً این شبهه را برطرف کرده است. او آنجا صراحتاً می‌گوید عده‌ای براین باورند که در فلسفه‌ی علوم اجتماعی باید فرانظریه‌ای را در مورد نظریه ارائه داد که مشخص کند ویژگی‌ها و مبانی یک نظریه‌ی صادق و مطلوب چیست. پس فرانظریه ممکن است دو نوع پسینی و پیشینی باشد؛ یکی پیش فرض‌ها و مبانی فلسفی یک نظریه‌ی موجود و محقق را کشف و تبیین می‌دهد و دیگری مبانی و پیش فرض‌هایی را که باید نظریه‌ی صادق و موجه بر آن‌ها ابتنا یابد بیان می‌کند. درباره‌ی فرانظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل باید گفت که نگرش دوم صادق است؛ یعنی فرانظریه‌ی پیشینی است، چون ما هنوز نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل مدون و محقق نداریم. پس مبانی فلسفی و فرانظری یک نظریه‌ی منطقی موجه را ارائه داده‌ایم و اینکه باید بر چه مبنایی استوار باشد. برای پردازش این فرانظریه، از حکمت متعالیه و فلسفه‌ی ملاصدرا و نوصدرایی (فلسفه‌ی علامه طباطبایی و شاگردانش) بهره برده‌ایم. برای اینکه بتوانیم در مورد روابط بین‌الملل مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی و روش شناسی را توضیح دهیم، از بحث‌های اصالت وجود، وحدت شخصیه‌ی وجود، وحدت تشکیکیه‌ی وجود، ادراکات اعتباری و ادراکات حقیقی استفاده کرده‌ایم. براساس تفحصی که شد، اصول و مبانی را در سه حوزه‌ی هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی تبیین کرده و نشان داده‌ایم که نسبت منطقی بین این سه و اجزای آن‌ها وجود دارد، یعنی سه ستون هست که بین آن‌ها صورت عمودی انسجام و ارتباط منطقی وجود دارد. مثلاً اصول هستی‌شناسی به لحاظ عمودی با هم انسجام وارتباط منطقی دارند و در عین حال، به لحاظ افقی هم با معرفت‌شناسی ارتباط دارند و معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی با روش‌شناسی نیز همینطور. در واقع این فرانظریه از دل این سه مبحث بیرون آمده است.
براساس این مباحث، ما اصول و مفروضه‌های هستی‌شناختی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل را تنظیم کردیم. بعد توضیح داده‌ایم که اصول و مفروضات نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل، براساس این مبانی چگونه طراحی خواهد شد. این نظریه ویژگی‌هایی دارد.
اولین ویژگی نظریه اسلامی روابط بین‌الملل (براساس این نگاهی که ما داریم؛ یعنی اگر رویکردی فقهی داشته باشیم، ممکن است به داشته‌هایی دیگر برسیم)، این است که نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل، لازم نیست که به صورت نقلی کلاً از نص استخراج شود، حتی لازم نیست حتماً به صورت اجتهادی و براساس تفریع فروع از اصول باشد؛ روشی اجتهادی که در فقه وجود دارد. چون این دیدگاه نیز وجود دارد و تفاوت‌هایی با دیدگاه ما دارد. مبنای کارما نظریه‌ی تأسیسی روابط بین‌الملل است و برای نظریه‌ی خود، «رهیافت تکثرگرایی تأسیسی» را تدوین و استفاده کردیم. در اینجا بحث بر سر این است که در هر رشته‌ای، از جمله روابط بین‌الملل، لازم نیست نظریه را عیناً از نص یا به صورت اجتهادی استخراج کنیم، بله نظریه اگر بر مبانی اسلامی یا پیش فرض‌های استخراج شده از معارف و نص باشد، کفایت می‌کند.
پس وصف اسلامی برای «فرانظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل»، به این دلیل است که مبانی فرانظری این نظریه از دین گرفته شده و باقی گزاره‌ها را حتی می‌توانیم از علوم رایج هم استخراج کنیم؛ به شرط اینکه انسجام منطقی داشته باشند و با آن‌ها در تعارض نباشند. پس این رهیافت نظری، تکثرگرایی تأسیسی است که با رهیافت وحدت‌گرایی تأسیسی در علم دینی نیز متفاوت است. اولاً به لحاظ منبع تکثرگر است؛ یعنی ما در مقام کشف و گردآوری می‌توانیم گزاره‌های نظریه را از حس یا همان تجربه اخذ کنیم، از نقل بگیریم، به صورت شهودی اخذ کنیم و یا از عقل و وحی بگیریم. پس منابع استخراجی گزاره‌ها، متکثر است. مهم‌تر این است که در مقام داوری، برخلاف وحدت‌گرایی تأسیسی، لازم نیست ما همه‌ی گزاره‌ها را فقط با آزمون تجربی بیازماییم، بلکه هر گزاره‌ یا دسته‌ای از گزاره‌ها (با توجه به ماهیت عقلی، نقلی و شهودی آن گزاره‌ها) را می‌توان به روش‌های عقلی و تجربی در مورد گزاره‌های تجربی آزمود ولی نهایتاً (براساس حکمت متعالیه) مجموعه‌ی تشکیل دهنده‌ی این گزاره‌ها (که نظریه را تشکیل می‌دهد)، باید به بدیهیات اولیه ختم شود. به عبارتی معیار شناخت، خود شناخت است؛ شناخت بدیهی.

اصول هستی شناختی نظریه

حال اصول و مفروضات هستی شناختی را مطرح می‌کنیم. اولین اصل هستی‌شناختی، واقع‌گرایی تکثرگراست؛ یعنی نظریه‌ی اسلامی هم واقع‌گراست، منتها واقعیت را محدود به واقعیت عینی به شکل محسوسِ ملموس نمی‌کند. ما حداقل سه نوع واقعیت خارجی، ذهنی و اعتباری داریم و بر همین اساس، منابع مختلف شناخت داریم.
دومین اصل هستی‌شناسی روابط بین‌الملل اسلامی، جوهرگرایی است. در این نظریه، پدیده‌های بین‌المللی هم دارای حداقل‌هایی از ویژگی‌ها و مختصات مشترک هستند که آن‌ها را از مقولات دیگر متمایز می‌کنند. الکساندرونت نیز در کتاب خویش، از آن‌ها تحت عنوان جوهرگرایی حداقلی استفاده کرده است. ادعا این است که برای نمونه هیچ وقت در طول تاریخ، وقتی سخن از دولت به میان آمده، کسی از آن تیم بسکتبال نمی‌فهمیده است. پس دولت یک حداقلی از ذات و جوهر دارد که در طول زمان، تکامل پیدا می‌کند. اتفاقاً براساس اصل حرکت جوهری، به بهترین نحو می‌شود این را توضیح داد که چگونه یک چیز می‌تواند جوهر داشته باشد و تکامل هم پیدا کند. چون در مغرب زمین این موضوع مبنا نبوده، پنداشته شده است یا باید نسبی گرا باشیم یا جوهرگرا و جمع این دو غیرممکن است. در نظریه‌ی اسلامی، بحث بر سر این است که چگونه (طبق فلسفه‌ی اسلامی) جمع این دو ممکن می‌شود که هم جوهر وجود داشته باشد و هم براساس اشتداد وجود، تکامل پیدا کند. این هم یکی از دستاوردهای مهم این نظریه است.
سومین اصل هستی‌شناسی، تکثرگرایی علّی است. نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل علت‌گراست و به روابط علّی در روابط بین‌الملل قائل است. منتها برخلاف اثبات‌گرایی، علت را به تعاقب و تقارن فرو نمی‌کاهد. این حداقلی‌ترین علت است. علاوه بر این، ما علل دیگری هم داریم؛ مثلاً از یک طرف، علت فاعلی، صوری، غایی و مادی و از طرف دیگر، علت اصولی، تشکیکی، عرضی و علل موجده و مبقیه. در اینجا بحث جالبی که پیش می‌آید این است که مثلاً در رئالیسم نئوکلاسیک گفته می‌شود آنارشی علت موجبه نیست، بلکه علت معده است؛ یعنی آنارشی خودش ممکن است موجب جنگ نشود، ولی استعداد جنگ را فراهم می‌کند. یا نظریه‌ی ثبات هژمونیک علت موجده و مبقیه‌ی رژیم‌های بین‌المللی را هژمونی می‌داند، در حالی که نهادگرایی نولیبرال هژمونی را علت موجده‌ی رژیم‌ها می‌داند، ولی علت منقیه نمی‌داند.
چهارمین اصل هستی‌شناسی روابط بین‌الملل اسلامی، اراده‌گرایی (Intentionality) و عاملیت کنشگر بین‌المللی است که یکی از مهم‌ترین بحث‌های نظریه‌های روابط بین‌الملل است. پنجمین اصل، تعامل‌گرایی است؛ یعنی تعامل ساختار و کارگزار.
ششمین اصل، عقل‌گرایی به معنای عقلانیت جامع است. اصل هفتم امت محوری است که مبنای آن این است که فطرت انسان‌ها واحد است، منتها فطرت یک امر متعین نیست؛ تعین و فعلیت آن در جامعه است. پس انسان، هم پیشااجتماعی و هم پسااجتماعی است. این نیز نکته‌ی بسیار مهمی است که چگونه می‌توان این دو را با هم جمع کرد. پس امت‌ها و جهان‌های اجتماعی متعددی امکان‌پذیر است و گروه‌ها یا جوامع اجتماعی فطری و غیرفطری متعددی می‌توانند وجود داشته باشند که با هم در تعامل هستند.
هشتمین اصل هستی‌شناسی، همگرایی انسانی است که نهایتاً انسان و جامعه‌ی اسلامی به سمت همگرایی پیش خواهد رفت. نهمین اصل، قاعده‌مندی پدیده‌های بین‌المللی است. علیت مستلزم قاعده‌مندی هم هست، منتها قاعده‌مندی به معنای جبرگرایی نیست که با توجه به بحث اعتباریات، این را تبیین کرده‌ایم.
نکته‌ی دیگر، تحول‌گرایی نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل است. ما می‌توانیم نظریه‌های اسلامی روابط بین‌الملل متعددی را ارائه بدهیم، ضمن اینکه این نظریه تحول‌گرا و تکامل‌گراست، چون علم مشکک است. هر نظریه‌ای می‌تواند مرتبه‌ای و سطحی از واقعیت را کشف کند و توضیح دهد، هم‌زمان می‌توانیم نظریه‌هایی داشته باشیم که سطوح مختلف واقعیت را تبیین کنند. همچنین خود نظریه‌ها می‌توانند تکامل پیدا کنند؛ یعنی از مرتبه‌ای به مرتبه‌ای دیگری ارتقا پیدا کنند. در این زمینه هم از بحث تشکیک علم استفاده می‌شود.

اصول معرفت‌شناسی نظریه

اصول و مفروضات معرفت‌شناختی این نظریه بر این قرار است. اصل اول واقع‌گرایی معرفت‌شناختی است؛ یعنی نظریه‌ی اسلامی قائل به شناخت واقعیت، جوهر و خصوصیات پدیده‌های بین‌المللی است. حتی اگر ما روابط بین‌الملل را یک سازه‌ی اجتماعی یا یک واقعیت اجتماعی تلقی کنیم، باز این به معنای نفی شناخت واقعیت نیست. واقعیت سطوح و انواع مختلف دارد که یک نوع آن، واقعیت خارجی است. ما هم‌زمان می‌توانیم واقعیت ذهنی و واقعیت اعتباری داشته باشیم و به آن شناخت حاصل کنیم.
دومین اصل معرفت‌شناسی، تکثرگرایی معرفت‌شناختی است. به معنای اینکه منابع، اهداف و معیارهای صدق نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل متکثر است، به خصوص در بحث صدق، که برخلاف نظر بعضی از اساتید که قائل به تشکیک صدق نیستند، از نظر ما درجه‌ی صدق نظریه‌ها می‌تواند متفاوت باشد. چون اگر واقعیت ذو‌مراتب باشد، صدق هم مشکک است؛ به گونه‌ای که ملاصدرا هم تصریح می‌کند هر ادعای علمی و معرفتی تا جایی علمیت دارد و صادق است که بر واقعیت منطبق است. پس هر نظریه‌ای در مقایسه با یک نظریه‌ی دیگر لزوماً به یک میزان صادق نیست، چون ممکن است آنها دو سطح و مرتبه‌ی مختلف از یک واقعیت را توضیح دهند و درجه‌ی کاشفیت یکی از دیگری بیشتر باشد.
سومین اصل معرفت‌شناسی، مبناگرایی است. نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل، هم در مقام کشف و هم در مقام داوری، براساس یک مبناست. در مقام کشف، گزاره‌های این نظریه از حواس، عقل و وحی استخراج می‌شود و مبنای شناخت تصورات حسی و تصدیقات عقلی است؛ در مقام داوری نیز معیار صدق در گزاره‌های حسی مطابقت با واقعیت و در گزاره‌های عقلی بدیهیات اولیه است. اگر چه معیار و ملاک صدق نظریه در کل ختم شدن به بدیهیات اولیه است.
چهارمین اصل، تعامل‌گرایی ارزشی است. سال‌ها من روی این فکر می‌کردم که چگونه می‌شود ما، هم قائل به یک علم بومی باشیم و هم نسبی‌گرا نشویم. این خیلی مهم است. بعضی از دوستان برای اینکه ثابت کنند علم بومی ممکن است، لاجرم نسبی‌گرایی را پذیرفتند. این موضوع با اسلام ناسازگار است. اسلام، اصول ثابتی دارد. راه برون رفت از این تناقض‌نما تفکیک مقام ثبوت و اثبات علم است. علم در مقام ثبوت لابشرط و مطلق است، اما در مقام اثبات زمینه‌مند است و تحت تأثیر ارزش‌های شخصی و اجتماعی قرار می‌گیرد، اما این تفکیک نیز به تنهایی این مشکل را حل نمی‌کند، لذا علاوه بر این، باید توضیح داد که ارزشمندی علم و نظریه در مقام اثبات و تحقق، لازمه‌اش نسبی‌گرایی معرفتی و نفی امکان جهان شمولی علم و نظریه نیست. چون علمِ ارزش بار نیز می‌تواند صادق یا کاذب باشد و همه‌ی آنها لزوماً صادق نیستند. ملاک صدق علم و نظریه‌ی ارزش بار نیز صدق ارزش‌هایی است که آن را تحت تأثیر قرار داده است؛ به گونه‌ای که اگر ارزش‌های تأثیرگذار بر نظریه صادق باشند، که به نظر ما بازگشت به بدیهیات عقلی است، نظریه نیز صادق خواهد بود و برعکس. بنابراین، نظریه‌ای صادق و جهان رواست که هم گزاره‌های معرفتی و هم گزاره‌های ارزشی تأثیرگذار بر آن هر دو صادق باشند؛ یعنی به بدیهیات اولیه بازگردند و ختم شوند. پس یک نظریه می‌تواند هم زمینه‌مند باشد، هم جهان شمول باشد و این در صورتی اتفاق می افتد که بتوانیم ثابت کنیم ارزش‌های تأثیرگذار بر آن بله حاظ عقلی صادق است.
پنجمین اصل، تکامل‌گرایی است. یعنی نظریه اسلامی روابط بین‌الملل می‌تواند با کشف واقعیت‌های جدید توسعه و تکامل یابد. به طوری که در اثر پیشرفت و استکمال روش‌ها و ابزارهای پژوهش، از یک سو، و کسب داده‌ها و ابزارهای پژوهشی و اطلاعات علمی جدید، از سوی دیگر، فرضیه‌های متقن‌تری پرداخته شده و به تبع آن نظریه‌های متکامل‌تر و معتبرتری با قدرت تبیین و واقع‌نمایی بیشتر ارائه می‌گردد. بروز و ظهور مسائل مستحدثه در حوزه‌ی روابط بین‌الملل در شرایط متفاوت زمانی و مکانی نیز مستلزم پویایی و تکامل این نظریه است.
ششمین اصل، عام‌گرایی و کلان‌نگری است. نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل، اولاً گرند تئوری است؛ اگر نظریه، به تبع علم، ذاتاً لابشرط و لااقتضا باشد نظریه‌ی کلان و عام اسلامی نیز ممکن و موجه است. چون نظریه در مقام ثبوت واقع‌نما و کاشف از واقعیت است و جهت‌گیری ارزشی ندارد. اگر علم و نظریه‌ی ذاتاً جهت‌دار و ارزش بار باشد. نظریه‌ی اسلامی تنها در صورت عمومیت، اطلاق و جهان شمولی ارزش‌های آن ممکن و موجه خواهد بود. ولی اگر ارزش‌های تأثیرگذار بر علم و نظریه عام و مطلق نباشند پردازش نظریه‌ی اسلامی عام و جهان شمول نیز ناممکن می‌شود. برپایه‌ی انگاره‌ی تفکیک و تمایز بین علم در مقام ثبوت و اثبات نیز ارائه‌ی نظریه‌ی اسلامی عام و جهان شمول ممکن و موجه است. هفتمین اصل، کل‌نگری و نظام محوری است. یعنی نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل نظریه‌ای کل‌نگر و سیستمیک است؛ چون نظم جهانی را به عنوان متغیر وابسته توضیح می‌دهد. این کل‌نگری ناشی از ماهیتِ معارف اسلامی و علم و معرفت در نظام معرفت‌شناسی اسلامی است. چون، معارف اسلامی منظومه‌ای منسجم و یکپارچه معطوف به شناخت کلیت جهان هستی و منظومه‌ی حیات اجتماعی بشر است. در نتیجه، نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل کلیت و تمامیت روابط بین‌الملل و نظام جهانی را مورد توجه و تحلیل قرار می‌دهد. زیرا به واسطه‌ی تعامل و ترابط متقابل اجزا و واحدهای تشکیل دهنده‌ی نظام بین‌الملل مطالعه‌ی منفرد، مستقل و مجزای آنها انسان را از درک و فهم کلیت و تمامیت آن باز می‌دارد. از این‌رو، این نظریه پدیده‌ها، اجزا و واحدهای بین‌المللی را به عنوان عناصر و اجزای مرتبط و تشکیل دهنده‌ی نظام جهانی واحد و یکپارچه مورد مطالعه قرار می‌دهد البته کل‌نگری به معنای کل‌گرایی هستی‌شناختی یا روش شناختی نیست.

روش شناسی نظریه

سومین موضوع کلان فرانظری، روش‌شناسی نظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل است. ما معتقد به روش‌شناسی تکثرگرایی تشکیکی هستیم. با توجه به آنچه گفتیم، یک نظریه را می‌شود از روش‌های مختلف و روش‌شناسی‌های مختلف برای توضیح سطوح مختلفی از واقعیت، مورد استفاده قرار داد.

رفع ابهامات نظریه

1.واقع گرایی:

واقع‌گرایی مورد استفاده در این نظریه، به معنای عام، یعنی اعتقاد به اینکه واقعیتی وجود دارد. واقع‌گرایی انواع مختلفی دارد. در فرانظریه‌ی اسلامی روابط بین‌الملل، قائلیم واقعیت لزوماً به معنای این نیست که متعین و متصلب خارج از ذهن باشد. آنجا که علامه طباطبایی ادراکات اعتباری و حقیقی را از هم جدا کرده، منظور ایشان واقعیت متعین خارجی است. علاوه بر این ما یک سری واقعیت‌های اعتباری را خودمان اعتبار می‌کنیم، مثل زبان. چیزی خارج و مستقل از انسان به نام زبان وجود ندارد، ولی با این حال یک واقعیت اجتماعی انکارناپذیر است. حتی پست مدرن‌ها که می‌گویند ما ضدواقع‌گرا هستیم، به لحاظ هستی‌شناسی، یک واقعیت را قبول دارند و آن عبارت است از گفتمان. حتی اگر گفتمان به خودش هم ارجاع بدهد، همین که ارجاع به خود می‌دهد، یعنی واقعیتی وجود دارد. در بحث‌های اسلامی هم اشاره می‌کنیم که نفس‌الامر، ظرف ثبوت گزاره‌هاست. گزاره‌های تجربی واقعیت خارجی دارند و ظرفت ثبوت آن نیز جهان خارج است. این متصلبِ متعین است. حتی ذهن هم ظرف تعین گزاره‌های ذهنی است و مطابق آن گزاره‌، همان چیزی است که ما در ذهن داریم. واقعیت‌های اعتباری نیز یعنی همان چیزهایی که اعتبارکنندگان اعتبار کرده‌اند؛ یعنی اگر ما درباره‌ی زبان، آن گونه که اعتبار کنندگان اعتبار کرده‌اند، یک گزاره نگوییم، آن منطبق بر واقعیت نیست.

2. مبناگرایی:

گفته می‌شود که مبناگرایی بعضی از دستاوردهای علمی را از ما می‌گیرد. پاسخ این است که به هر حال هر فرانظریه‌ای، مبنایی دارد. ما نمی‌توانیم یک نظریه را رقابت کنیم که جامع همه‌ی مبانی معرفتی و فلسفی موجود باشد. بایستی براساس آن مبانی که داریم، نظریه را طراحی کنیم.

3. تکثرگرایی روشی:

در خصوص بحث روشی که در این نظریه وجود دارد، در مقام کشف، شهود هم می‌تواند منبع معرفت باشد. والتز همین را به گونه‌ای دیگر گفته است: «خلاقیت»؛ یعنی در یک لحظه، ذهن شما جرقه‌ای می‌زند. وقتی کسی روی موضوعی بسیار تفکر و تأمل کند، ممکن است یکباره، چیزی در مورد آن به ذهنش خطور کند. در نظریه‌ی ما، این نوع شهود نیز می‌تواند معرفت‌بخش باشد. البته شهود، به هرمعنایی، معتبر نیست، مگر اینکه به آزمون عقل و نص بیاید. این را حتی پوپر هم می‌گوید. نواثبات‌گراها می‌گویند که مقام کشف هر چه می‌خواهد باشد، مهم مقام داوری است.

4. روش تلفیقی:

این روش به این معنا نیست که راه برای هر روشی باز باشد. منظور از این روش، این است که واقعیت، سطوح و مراتب مختلفی دارد و وقتی موضوع مطالعه قرار می‌گیرد روش آن متفاوت است. مثلاً یک موضوع کمی و حسی را نمی‌شود با روش کیفی یا با روش عقلی توضیح داد، همان گونه که یک موضوع صرفاً فلسفی را نمی‌شود با روش حسی توضیح داد.دوم اینکه روش‌شناسی و روش مورد استفاده نباید با مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی که اتخاذ کردیم، تعارض داشته باشد. اتفاقاً من توضیح دادم که ما در این فرانظریه، نمی‌توانیم از هرمنوتیک فلسفی استفاده کنیم، چون این روش‌شناسی با رو‌ش‌شناسی مؤلف محور اسلامی متفاوت است. آن روش هرمنوتیک متن محور است و از امتزاج افق‌ها سخن می‌گویند؛ یعنی شما متن را می‌خوانید، از آن چیزی می‌فهمید، امتزاج پیدا می‌کند با متن و نهایتاً معنایی تولید می‌شود. ما معتقدیم که خداوند متعال وقتی که وحی را القا کرد و در اثر آن نص خلق شد، معنایی مراد کرده و ما می‌خواهیم آن معنای مراد شده را کشف و فهم کنیم. پس این دو باهم متفاوت‌اند.

5. تعامل ساختار – کارگزار:

ممکن است چنین تصور شود که بحث تعامل ساختار – کارگزار از مکتب سازه‌انگاری در روابط بین‌الملل اخذ شده است. در پاسخ باید گفت اگر کسانی بحث علمی کردند، بحث آن‌ها نباید لزماً در تعارض با بحث علمی دیگر باشد. ما نمی‌توانیم حتی تمام دستاوردهای پوزیتیویسم را نفی کنیم. اتفاقاً بعضی از دستاوردهای آن با ما تطابق دارد، منتها منظومه‌ی معرفتی آن با ما فرق می‌کند، نه یک گزاره‌ی خاص آن. دیدگاهی که در خصوص تعامل ساختار- کارگزار اتخاذ کردیم، مثل بحث تعامل فرد و جامعه، با سازه‌انگاری هم شباهت پیدا می‌کند. به نظر من، علامه طباطبایی قبل از این‌ها به این مسائل پرداخته، ولی مباحثش به این بحث‌ها شباهت پیدا کرده است.

6. عمومیت برای همه‌ی مسلمانان:

قرار نیست تمام مسلمانان این فرانظریه‌ را قبول داشته باشند. چون در مورد پدیده‌های اجتماعی بین علمای اسلامی اختلاف‌نظر است. برای نمونه در بین علمای معاصر، بعضی شدیداً مخالف دیدگاه جامعه‌شناسی علامه طباطبایی و شهید مطهری هستند و معتقدند قائل شدن به وجود مستقل برای جامعه، درست نیست، چون ما چیزی بجز مجموعه‌ی افراد نداریم. پس دقیقاً فردگرا هستند. مهم آن است که این نظریه براساس مبانی معرفت‌شناسی و دین‌شناسی موجه باشد.

7. منظور از اسلام:

در این فرانظریه، منظور از اسلام، اسلام شیعی است، آن هم از منظر حکمت متعالیه. بنابراین در سایر معارف شیعی هم می‌توان بحث‌های روابط بین‌المللی داشت. مثلاً می‌توانید فقه روابط بین‌الملل ارائه کنید و در همین چارچوب، نظریه‌های دیگری بدهید.

8. نظریه ی محتوایی روابط بین‌الملل:

ارائه‌ی نظریه‌ی محتوایی روابط بین‌الملل مرحله‌ی بعد از ارائه‌ی فرانظریه است. بنابراین این بحث‌ها جای خودش را دارد و اساساً تا این‌ها را نفهمیم، نمی‌توانیم نظریه ارائه دهیم. بحث در فرانظریه این است که می‌خواهیم پرسش‌های نوع دوم را پاسخ دهیم و نه پرسش‌های نوع اول را. البته فهم پرسش‌های نوع دوم، مستقیماً بر پرسش‌های نوع اول تأثیر می‌گذارد. برای مثال، اگر گفتیم فقط آن چیزی وجود داردکه ما می‌توانیم بشناسیم، روابط بین‌الملل را به یک شکل خاص مطالعه می‌کنیم و اگر گفتیم چیزهایی وجود دارد فارغ از اینکه ما بتوانیم بشناسیم یا نشناسیم، روابط بین‌الملل را به گونه‌ای دیگر می‌بینیم.

پی‌نوشت‌:

1. استاد روابط بین‌الملل در دانشگاه علامه طباطبایی

منبع مقاله :
خردنامه همشهری، شماره 138، نوروز 1394