نویسنده: گی روشه
مترجم: عبدالحسین نیك گهر



 


اگر بنیادهای ابتدایی هر نظام كنش را در نظر بگیریم، می‌توانیم بگوییم كه از دو مؤلفه‌ی اصلی تشكیل شده است. كنشگر و وضعیتش، كه از اشیای فیزیكی و اجتماعی ساخته شده است.
در ساده‌ترین تعریف، نظام كنش، سازمان روابط كنش متقابل میان كنشگر و وضعیتش است. در واقعیت و به معنای درست كلمه، كنش متقابل همیشه وجود ندارد. این با كنشگران دیگر («اشیای اجتماعی» به گفته‌ی پارسونز) است كه كنش متقابل حقیقی، یعنی متكامل بودگی كنش و تأثیر متقابل پدید می‌آید. در مورد اشیای فیزیكی، كنشگر یا بر روی آن‌ها اثر می‌گذارد یا آن‌كه خودش را با آن‌ها سازگار می‌كند. در مورد اشیای نمادی یا فرهنگی، كنشگر از آن‌ها برای ایجاد ارتباط با كنشگران دیگر استفاده می‌كند، یا برای جهت دادن به كنش‌اش در برابر اشیای فیزیكی یا كنشگران اجتماعی دیگر، به آنها به مثابه راهنما و سرمشق مراجعه می‌كند. اما این تمیز و تشخیص در مراتبِ وضعیت (اشیای فیزیكی، اشیای اجتماعی، اشیای فرهنگی) ماهیت كنش اجتماعی را، آن‌گونه كه پارسونز آن را درك می‌كند، تغییر نمی‌دهد.
پس از شناختن عناصر بنیادی نظام كنش، نخستین پرسشی كه مطرح می‌شود این است: چه چیزی موجب آن می‌شود كه میان كنشگر و اشیای محیطش روابط كنش متقابل به وجود آید، ثبات پیدا كند و دوام بیاورد؟ به سخن دیگر، كدام عوامل به روابط كنش متقابل و به كنش ساخت می‌دهند و از این رهگذر دوام و پایداری نسبی آنها را تأمین می‌كنند؟
آن‌چه بسیاری از منتقدان پارسونز را متحیّر می‌كند، شگفتی دائمی‌اش در برابر نظم است. جامعه شناسان تحت تأثیر نظریه پردازان سوسیالیست و ماركسیست در تحلیل كنش به فرایندهای تضاد و تغییر بیشتر بها می‌دهند. پارسونز كه پیوسته درباره‌ی بنیادهای نظم از خود پرسش می‌كرد، شهرت جامعه شناس محافظه كاری را پیدا كرده بود كه تنها به حفظ وضع موجود علاقه‌مند است. با این وصف، می‌توان گفت كه منتقدانش با مسامحه مسئله‌ای را كه اساساً كاربُرد تحلیلی دارد در سطح ایدئولوژیكی وارونه كرده‌اند. آنان فراموش می‌كنند كه در نظر پارسونز، نظم بیش از آن‌كه یك واقعیت باشد یك مسئله است. البته، حتی مشاهده‌ی خیلی سطحی هم ما را وامی‌دارد كه قبول كنیم كنش انسانی، چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی، نه تصادفی است، نه آشفته و نه غیرقابل پیش بینی؛ جنگ همه با همه هم نیست. هم در كنش فردی و هم در كنش جمعی آن قدر نظم مشاهده می‌شود كه به كنشگر اجازه دهد هم رفتار خودش و هم رفتار اطرافیانش را كم و بیش به درستی پیش بینی كند. منتها این نظم كه به صورت‌های گوناگون دیده می‌شود، مسئله‌ای است پیوسته حل شده و پیوسته حل شدنی. پرسشی كه همیشه مطرح می‌شود این است كه: بنیاد نظم در كنش اجتماعی كدام است؟ زیرا، آن‌چه كه باید مایه‌ی شگفتی گردد این نیست كه در كنش اجتماعی تعارض و مبارزه وجود دارد، بلكه وجود پاره‌ای نظم است كه ورای همه‌ی علت‌های بی‌سازمانی كنش فردی و جمعی استمرار می‌یابد.
پارسونز مسئله‌ی نظم را از سر گرفته است تا سرنخ یا سرنخ‌های هدایت كننده‌ی فلاسفه‌ای را بیابد كه پیش از او پرسش‌هایی درباره‌ی ماهیت جامعه‌ی انسانی مطرح كرده‌اند. با انتخاب چنین دیدگاهی او از همان راهی می‌رود كه پیش‌تر هابز، لاك، میل و روسو رفته بودند.
پارسونز نیز مثل آنان بر این اعتقاد است كه مسئله‌ی نظم در جامعه اكتسابی نیست بلكه باید آن را تبیین كرد. و چون به نظرش بنیادهایی كه تاكنون وجود نظم در كنش اجتماعی انسان را بر آنها استوار كرده‌اند، رضایت بخش نبوده‌اند، نظم را نمی‌توان نتیجه‌ی همگرایی خودانگیخته و اتفاقی منافع واگرا تلقی كرد، آن‌چنان‌كه جان لاك تصور می‌كرد؛ نظم محصول قرارداد اجتماعی هم نیست، آن طور كه ژان-ژاك روسو گمان می‌كرد. همچنین، نباید آن را نتیجه‌ی اقتداری دانست كه انسان‌ها به آن تمكین می‌كنند تا از نزاع دائمی اجتناب كنند، آنچنان كه تامس هابز فكر می‌كرد. همه‌ی این تفسیرها یك عیب اساسی داشتند: همه‌ی آنها بر اصل موضوعی (1) استوار بوده‌اند كه به موجب آن، انگیزه‌ی كنش انسانی منفعتی است كه به صورت انفرادی دنبال می‌شود، حال آن‌كه وجود نظم در كنش اجتماعی را می‌باید به رغم منافع و فردگرایی انسان، تبیین كرد. این روان شناسی ساده انگارانه‌ی فایده گرایی كلاسیكی، در نتیجه‌ی تحقیقات پیشگامان بزرگ علوم اجتماعی جدید كه راه را برای تفسیر علمی نوین نظم كنش اجتماعی باز كرده‌اند، رد شده است. و به نظر پارسونز این تفسیر علمی نظم در كنش اجتماعی از مهم‌ترین دستاوردهای علوم انسانی در نیمه‌ی اول قرن بیستم است.
پارسونز در نوشته‌هایش بارها به همگرایی شگفت انگیز نتایج تحقیقات نظریه پردازان مختلف، از آن جمله فروید و دوركِم اشاره كرده است. این دو پژوهشگر بلندآوازه با عزیمت از دو نقطه‌ی دور از یكدیگر- كه در ضمن از كار یكدیگر بی خبر بوده‌اند- مسیری را طی كرده‌اند كه آن‌ها را به یكدیگر نزدیك كرده به گونه‌ای كه به آثارشان خصلتی مكمل داده است. هر دوی آنان این نكته را ثابت كرده‌اند كه كنش انسانی از قواعد، هنجارها و الگوهایی تبعیت می‌كند كه از عناصر ساختی كنش و مایه‌ی انسجام آن هستند. در آثار فروید قواعد رفتار به صورت اَبَرمن (2) است كه از روا و نارواها و از نشانه‌های معناداری تركیب شده است كه وجدان اخلاقی شخصیت را می‌سازند. در آثار دوركِم، قواعد و الگوهای رفتار، «بازنمایی‌های جمعی» (3) و «وجدان جمعی» (4) نامیده می‌شود. از آنجا كه كنش فردی تحت تأثیر فشارهای خارجی است، دوركِم می‌پذیرد كه آن را چون «امر اجتماعی» بشناسد.
تفاوت دیدگاهی مهمی میان فروید و دوركِم وجود دارد و در عین حال دستاوردشان را متكامل می‌كند. فروید الگوهای رفتار اجتماعی را در ساخت شخصیت فردی بازمی‌یابد، در حالی كه دوركِم جامعه را خاستگاه بازنمایی‌های جمعی می‌داند. برای فروید الگوهای اجتماعی آنگاه وجود دارند كه درونی شده و جزء یكپارچه‌ی شخصیت روانی شخص شده باشند. برای دوركِم، الگوهای رفتاری آنگاه وجود دارند كه قبلاً نهادی شده به گونه‌ای كه بتوانند از خارج بر وجدان اخلاقی شخص فشار كنند.
این دو دیدگاه متناقض نیستند. پارسونز كوشیده است تا نشان دهد كه آنها در واقعیت مكمل و دو روی یك سكه‌اند. دقیق‌تر گفته باشیم، این دو چشم انداز یكدیگر را به كمك می‌طلبند و هریك در دیگری نقطه‌ی اتكایی پیدا می‌کند. الگوهای بیرونی كه شخص آن‌ها را درونی كرده است تا اَبَرمن شود، همان الگوهای نهادی شده‌اند كه در جامعه تعداد زیادی از اشخاص آن‌ها را به كار می‌برند. و برعكس، الگوها، چون تعداد زیادی از اشخاص آن‌ها را درونی كرده‌اند، نهادی شده‌اند. «وجدان اخلاقی» فروید مكمل «وجدان جمعی» دوركِم است؛ اَبَرمن آن روی فردی شده‌ی «بازنمایی‌های جمعی» است كه خاستگاهش جامعه است.
در جامعه شناسی فرانسه، این مكمل بودگیِ امر فردی و امر جمعی مفهومی است كه ژُرژ گورویچ (5) آن را «دوسویگی انتظارات» (6) نامیده است. این همان ایده است كه پارسونز آن را به شیوه‌ی كامل‌تر و با نشان دادن ریشه‌های تاریخی‌اش بیان كرده است.
در مفهوم «دوسویگی انتظارات» پارسونز راه حلی برای مسئله‌ی نظم پیدا می‌كند كه هابز، لاك، میل، روسو مطرح كرده‌اند. بنیاد نظم در ساختِ نظام كنش است، یعنی در الگوها، هنجارها و ارزش‌هایی كه برای كنشگر، فردی یا جمعی، معنایی دارند، چون كه در شخصیت فرد درونی شده‌اند و در عین حال در جامعه و در فرهنگ نهادی شده‌اند. پارسونز شخصاً افكارش را چنین خلاصه می‌كند: «اساسی‌ترین قضیه‌ی نظریه‌ی كنش به نظرم این است كه ساختِ نظام‌های كنش شامل الگوهای فرهنگی معانی است كه در نظام اجتماعی و فرهنگ نهادی، و در شخصیت و در اندام‌واره‌ی زیستی درونی شده‌اند. پیش از آن‌كه این قضیه اثبات شده و مقبولیت عام پیدا كند، در تاریخ طولانی و پرفراز و نشیب رفتارگرایی و سایر نظریه‌های تقلیل گرا مورد اعتراض بوده است.» (7) این قضیه در آثار پارسونز بسیار مهم است زیرا مفهوم دوسویگی چشم اندازها را آشكار كرده و نشان می‌دهد كه این «دوسویگی» از ماهیت دوگانه‌ی الگوهای فرهنگی سرچشمه می‌گیرد كه هم در وجدان اشخاص و هم در جهان نمادی جامعه حضور دارند. در نتیجه، چنان‌چه اجزای نظام كنش را در نظر بگیریم می‌توان گفت كه همان الگوها در رابطه‌ی كنشگر و وضعیت مشاهده می‌شوند، زیرا كنشگران دیگر آنها را درونی كرده‌اند و نیز در فرهنگ و در ساخت‌های اجتماعی نهادی شده‌اند.

پی‌نوشت‌ها:

1.postulate
2.superego
3.representations collectives
4.conscoence collective
5.Georges Gurvitch
6.reciprocite des perspectives
7.Talcott Parsons,"The Point of View of the Author", in The Social Theories of Talcott Parsons,publie sous la direction de Max Black,Englewood Cliffs,N.J.Prentice-Hall,1961,p.342.

منبع مقاله :
روشه، گی؛ (1391)، جامعه شناسی تالكوت پارسونز، عبدالحسین نیك گهر، تهران، نشر نی.