تأویل در قرآن
تذکر: نزدیک به ربع قرن پیش در شهرستان تبریز کتابی، به نام «تفسیر آیات مشکله قرآن» به قلم آقای «یوسف شعار» منتشر شد. مؤلف آن کتاب بدون ملاحظه اصول و قواعد تفسیر، به توضیح یک رشته آیات پرداخت و در نتیجه دچار لغزشهایی نابخشودنی گردید. این سلسله مقالات نقد نظرات مؤلف مذکور است.
تأویل در قرآن مجید، در هفت سوره (1) هفده بار وارد شده است و معنی «تأویل» در لغت به معنی ارجاع و بازگردانیدن است، راغب میگوید: «اَلتَّأوِیلُ رَدُّ الشیْئ اِلیَ الْغایَةِ الْمُرادَةِ مِنْهُ» (2) تأویل بازگردانیدن چیز به مقصدی است که از آن اراده شده است مؤلف «اقرب الموارد» مینویسد:«اَلتَّأوِیلُ سَوْقُ الشیئ اِلی ما یَؤُلُ اِلَیْهِ» ارجاع شئ به چیزی است که به آن بازگشت میکند.
در زبان عرب موقعی که کسی چیزی را گم میکند در مقام دعاء در حق او میگویند: «اَول الله علیک» خداوند گمشده تو را باز گرداند. (3)
گاهی این لفظ، در معنی مصدری به معنی ارجاع دادن و بازگردانیدن و گاهی در معنی «اسم مفعولی» یعنی همان مآل شئ و چیزی که بازگشت شیئ به آن است، به کار میرود و در قرآن تأویل در هر دو معنی به کار رفته است و با ملاحظه آیاتی که در ذیل به آنها اشاره شد، این حقیقت روشنتر میگردد.
تأویل در مقابل «تنزیل» و «تفسیر»:
در احادیث اسلامی گاهی «تأویل» در مقابل «تنزیل» و گاهی در مقابل «تفسیر» به کار میرود و در هر کدام مقصد خاصی از آن اراده میشود اینک بیان هر دو:تأویل در مقابل «تنزیل»:
مفاهیم کلی که در قرآن وارد شده است بر دو نوعند: گاهی مصادیق روشن و گاهی مصادیق مخفی و پنهان دارند، تطبیق آیه بر مصادیق روشن «تنزیل» آن و تطبیق آن بر مصادیق مخفی بالأخص مصادیقی که در طول زمان پدید میآیند و در زمان نزول وجود نداشتهاند، تأویل آن است.و به دیگر سخن: تطبیق مفهوم کلی آیه بر مصادیق موجود در زمان نزول آن «تنزیل» و تطبیق آن بر مصادیقی که به مرور زمان پدید میآیند «تأویل» آن میباشد.
استفاده از مباحث اجتماعی قرآن و بهرهبرداری مستمر از آن، بر این اساس استوار است و هرگز صحیح نیست که در بهرهگیری از قرآن بر مصادیق موجود در عصر نزول آیه و یا بر مصادیق واضح اکتفاء ورزید.
امام صادق (علیهالسلام) در حدیثی قرآن را چنین توصیف میکند:
«ظَهرُهُ تَنْزِیْلُهُ وَ بَطْنُهُ تَأوِیلُهُ مِنْهُ ما مَضى وَ مِنْهُ ما لَمْ یَجِئْی بَعْد، یَجْرِی كَما تَجْرِی الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ» (4).
برون قرآن «تنزیل» آن و درون آن «تأویل» آن میباشد قسمتی از تأویل قرآن گذشته و برخی دیگر هنوز نیامده است قرآن مانند خورشید و ماه در حال جریان میباشد (همان طور که خورشید و ماه در انحصار منطقهای نیست) همچنین قرآن نیز در انحصار افراد خاصی نمیباشد.
در این حدیث «تأویل» در مقابل «تنزیل» وارد شده و تأویل به معنی تطبیق مفاهیم کلی بر افرادی گرفته شده که بخشی از آنها در گذشته بوده و بخشی دیگر در آینده تحقق میپذیرد.
امام صادق (علیهالسلام) در حدیثی میفرماید:
«إِذا نَزَلَتْ آیَةٌ عَلى رَجُلٍ ثُمَّ ماتَ ذلِكَ الرَّجُلُ ماتَتْ الآیَةُ مِنَ الْكِتابِ؟!! وَلكِنَّهُ حَیٌّ یَجْرِی فِیْ مَنْ یَأْتِی كَما یَجْرِى فِی مَنْ مَضى» (5).
«اگر آیهای دربارهی کسی نازل گردید آنگاه آن شخص بمیرد (مفاد آیه به صورت قانون کلی باقی میماند) و اگر با از بین رفتن آن شخص آیه نیز از بین برود قرآن نیز به تدریج از بین میرود بلکه قرآن زنده است دربارهی آینده همان را حکم میکند که درباره گذشتهی آن را حکم میکرد».
تنها این دو حدیث نیست که قرآن در آنها به آفتاب و ماه تشبیه شده باشد، بلکه در این مورد احادیثی وارد شده که همگی حاکی از آن است که قرآن پیوسته زنده و در هر زمان،تر و تازه است و ابداً مندرس و کهنه نمیگردد (6).
حیات و تحرک قرآن در سایه همین تأویل در مقابل تنزیل است و هرگز نباید مفاهیم کلی قرآن را در انحصار گروهی دانست، بلکه باید آن را بر آیندگان به نحوی تطبیق کرد که بر گذشتگان تطبیق میگشت.
قرآن مجید در سوره «رعد» آیه هفتم چنین میفرماید:
(إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرٌ وَلِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ).
«تو ای پیامبر بیم دهندهای و برای هرگروهی هدایت کنندهای است».
خود پیامبر گرامی طبق روایات متواتر جمله «ولکل قوم هاد» را بر امیرمؤمنان تطبیق کرد و فرمود: «أَنَا الْمُنْذِرُ وَ عَلِیٌّ الْهادِی الی أمْرِیْ» (7): من بیم دهنده و علی هدایت کننده به دستورهای من است.
به طور مسلم پس از امیرمؤمنان این آیه، مصادیقی نیز دارد که به مرور زمان بر آن منطبق میباشد بخشی از تحرک و روشنگری قرآن در این است که به مرور زمان بر مصادیق آن تطبیق گردد از این جهت امام باقر فرمود:
«رَسُولُ اللهِ المُنْذِرُ وَ عَلِیٌّ الْهادِیٌّ وَ کُلُّ اِمامٍ هادٍ لِلْقَرْنِ الَّذی هُوَ فِیهِ»: پیامبر خدا بیم دهنده و علی هدایت کننده و هر امام هادی مردم آن عصری است که در آن زندگی میکنند (8).
یادآور شدیم که مقصود از تأویل در مقابل «تنزیل» آن رشته از مصادیق آیه و یا آیات است که هنگام نزول قرآن نبوده و بعدها تحقق پذیرفته است و اگر هم در زمان نزول وجود داشته، مصداق مخفی بوده و نیاز به تذکر داشت اکنون برای هر دو مورد، مثالی را یادآور میشویم:
1- در جنگ جمل سپاه امام در برابر سپاه پیمانشکن «طلحه» و «زبیر» که بیعت خود را با امام شکستند، قرار گرفت، پیش از آغاز جنگ امام به مردم بصره چنین خطاب کرد: مردم بصره آیا از من در داوری ستم دیدهاید. آیا در تقسیم مال مرتکب ظلم شدهام، آیا مالی را بر خود و اهل بیت خود اختصاص دادهام و شما را از آن محروم ساختهام آیا حدود الهی را در حق شما اجرا کردهام و درباره دیگران تعطیل کردهام تا به خاطر این امور و یا یکی از آنها پیمان خود را با من میشکنید آنان در پاسخ گفتند: نه هیچ کدام از این کارها انجام نگرفته است در این موقع که امام حجت را بر آنان تمام نمود، به تنظیم صفوف سربازان خود پرداخت و این آیه را تلاوت کرد:
(وَإِن نَكَثُوا أَیْمَانَهُم مِن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِكُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ) (سوره توبه، آیه 12)
«اگر آنان سوگندهای خود را شکستند و به آئین شما طعنه زدند با سران کفر نبرد کنید برای آنان پیمانی نیست شاید آنان باز داشته شوند».
آنگاه امام افزود به خدائی که دانه را شکافت و انسان را آفرید و محمد را برای نبوت برگزید، آنان مورد این آیه هستند و از روز نزول این آیه با پیمانشکنان نبرد نشده است (9).
تطبیق این آیه بر این گروه تأویل آن و بیان مصداقی است که در روز نزول آیه وجود نداشته است.
2- در روز «صفین» سپاه علی (علیهالسلام) که در میان آنان «عمار» یاسر نیز بود در برابر سپاه معاویه قرار گرفت سپاه اسلام با حزب اموی که در رأس آنان ابوسفیان و بعد معاویه قرار داشت دو بار نبرد کرده است.
الف- در زمان رسول گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) آنگاه که ابوسفیان نبردهای «بدر» و «احزاب» را رهبری میکرد.
ب- در زمان علی بن ابیطالب (علیهالسلام) که فرزند ابوسفیان زمام امور را به دست گرفت و حزب اموی را به صورت یک حزب زیرزمینی هدایت میکرد عمار در این جنگ به سپاه معاویه حمله کرد و رجزی خواند که نخستین بیت آن این است:
نَحْنُ ضَرَبْناکُمْ عَلی تَنْزِیْلِه *** فَالْیَوْمُ نَضْرِبُکُمْ عَلی تَأوِیلِهِ (10).
در گذشته با شما براساس تنزیل قرآن نبرد میکردیم و امروز با شما براساس تأویل آن نبرد مینمائیم.
در این شعر «تأویل» در مقابل «تنزیل» قرار گرفته است و تطبیق آیهی «جاهِدِ الْکُفّار» بر حزب اموی که در زمان پیامبر آشکارا کافر بودند، تنزیل قرآن، و تطبیق آن بر آن حزب در زمان علی (علیهالسلام) که در باطن کافر بودند و تظاهر به اسلام میکردند «تأویل» قرآن معرفی شده است.
این بیان میرساند که تأویل در مقابل تنزیل جز تطبیق آیه بر مصادیق مخفی و یا مصادیقی که پس از نزول آیه تحقق میپذیرند چیز دیگری نیست.
پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) به خود امیرمؤمنان (علیهالسلام) خطاب میکند و میفرماید:
«فَتُقاتِلُ عَلی تَأوِیلِ الْقُرآنِ کَما قاتَلْتَ عَلی تَنْزِیِلِهِ ثُمَّ شَهِیداً تُخْضَبُ لَحْیَتَکَ مِنْ دَمِ رَأسِکَ» (11).
تو بر تأویل قرآن (با کافران: ناکثین، قاسطین، مارقین) نبرد میکنی، همچنان که در کنار من بر تنزیل ان نبرد کردی، آنگاه محاسن تو با خون سرت خضاب میگردد.
ملاحظه این روایات این مطلب را به ثبوت میرساند که «تأویل» در برابر «تنزیل» همان تطبیق مفاهیم و احکام کلی بر مصادیق مخفی و پنهان، و یا مصادیق موجود در روز نزول قرآن است و اگر آن را «تأویل در مقابل تفسیر» نامگذاری کنیم، برخلاف ظهور این روایات، نامگذاری کردهایم، بلکه این نوع تأویل، تأویل در مقابل «تنزیل» است.
تطبیق صحیح و باطل:
تأویل آیه و تطبیق آن بر مصادیق مخفی و پنهان و یا بر حوادثی که پس از نزول آیه پدید میآید کار هر فردی نیست، فرد بصیر و لائق و در عین حال متقی، و پاکدامن میتواند از تحرک قرآن بهره بگیرد و کلیات آن را بر موارد آن تطبیق نماید.ابن عباس تربیت یافته مکتب امام امیرمؤمنان، با تطبیق آیاتی که درباره زمامداران صالح و ناصالح وارد شده، بر حکومت علی (علیهالسلام) و معاویه قلوب افراد متقی را به امام جذب و از دستگاه معاویه متنفر میساخت و آن را «تأویل» قرآن مینامید.
به خاطر زیانهائی که اینگونه از تأویلها بر حزب اموی وارد میساخت معاویه به ابن عباس گفت: ما طی بخش نامهای مردم را از بازگوئی مناقب علی (علیهالسلام) باز داشتهایم تو نیز از گفتن فضائل علی خودداری کن ابن عباس گفت: آیا ما را از خواندن قرآن باز میداری؟ گفت نه، گفت آیا از تأویل آن باز میداری؟ گفت آری گفت آیا بخوانیم و از اهداف آن نپرسیم گفت چرا بپرس اما از غیر خانواده خود، گفت چگونه از دیگران بپرسم در حالی که قرآن در خانه ما نازل شده است (12).
فقط «خلیفه دوم» این بهرهگیری از قرآن را تفسیر مینامد و به عللی سیاسی که بر همگان روشن است از تفسیر آیه جلوگیری میکرد زیرا در این شرائط موقعیت شخصیتهای صالحی که به مراتب بر او برتری داشتند روشن میگردید و برای همین جهت میگفت:
«جَرِّدُوا الْقُرآنَ وَ لا تُفَسِّروُهُ وَ اَقِلوُّا الرِّوایَةَ عَنْ رَسولِ اللهِ» (13).
(از هر نوع اظهارنظر درباره قرآن خودداری کنید و از پیامبر گرامی کمتر حدیث نقل نمائید).
سرانجام معاویه در برابر تأویلهای صحیح و استوار امثال ابن عباس و برای عقیم ساختن این نوع روشنگریها، ناچار شد دست به مقابله به مثل بزند از اینجهت مرد تبهکار تاریخ به نام «سمرة بن جندب» را با دادن چهارصد هزار درهم وادار کرد که دست به تأویل باطل بزند، و آیهای را که دربارهی ایثارگری امام در «لیلة المبیت» سخن میگوید، بر عبدالرحمان بن ملجم تطبیق کند و بگوید این آیه در حق او فرود آمده است.
همچنین آیهای را که بیانگر نشانههای برخی از منافقان است بر امام تطبیق نماید و بگوید که مقصود از آن علی بن ابیطالب است.
اکنون هر دو آیه را که «سمرة» به طور ناروا تأویل کرده در این جا میآوریم:
(وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ) (بقره، آیه 207)
«برخی از مردم جان خود را برای تحصیل رضای خدا میفروشند خداوند به بندگان خود مهربان است».
(وَمِنَ النَّاسِ مَن یُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِی قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ) (بقره، آیه 204)
«گفتار برخی از مردم در زندگی ترا به شگفت وا میدارد و خدا را بر ایمان قلبی خود گواه میگیرد و او از لجوجترین دشمنان است» (14).
تا اینجا حقیقت تأویل در مقابل «تنزیل» روشن گردید و حق این است که تأویل آیات قرآن، و تطبیق کبریات آن بر صغریات و تبیین حقائق نو ظهور آن، در حالی که از اهمیت بیشتری برخوردار است و موجب تجدید حیات اسلامی و تداوم فیض بخش قرآن میباشد، ولی خالی از خطر نیست و چه بسا افراد نااهل روی اغراض فاسد، دست به چنین تأویلها زده، و مایه انحرافهائی شدهاند.
معاویه برای توجیه خروج و جبههگیری خود با امام، خود را صاحب خون عثمان و به اصطلاح «ولی الدم» مینامید و این آیه را بر خود تطبیق میکرد:
(وَمَن قُتِلَ مُظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً) (سوره اسراء، آیه 33)
«هر کس به ناحق کشته شود ما به ولی او قدرت انتقام دادهایم».
به طور مسلم با بودن فرزندان «عثمان» و دیگر خویشاوندان نزدیکتر او هرگز «معاویه» ولی الدم «عثمان» نیست ولی او برای توجیه جبههگیری خود در مقابل امام این آیه را به ناحق برخود تطبیق میکرد و خود را مصداق آن میدانست از اینجهت امیرمؤمنان در یکی از نامههای خود به او نوشت:
«فَغَدَوْتَ عَلی طَلَبِ الدُّنیا بِتَأوِیلِ القُرآنِ» (نهجالبلاغه، نامه 55): برای طلب مقام، دست به تأویل قرآن زدی.
پیامبر گرامی در حدیثی پیرامون این نوع تأویلهای باطل یادآور میشود که خداوند در هر قرن و زمانی گروهی را بر میانگیزد که آثار شوم تأویل باطلگرایان و تحریف غالیان و گرایشهای جاهلان از چهره این دین، پاک سازند (15).
البته این نوع تأویل بر همه آیات قرآن حاکم نیست، بلکه بخشی از آیات تحمل این نوع تأویل را داشته، در حالی که بر بخشی از آیات آن فقط «تنزیل حاکم است نه تأویل».
اکنون که با حقیقت تأویل در مقابل تنزیل آشنا شدیم، شایسته است با معنی «تأویل» در مقابل «تفسیر» نیز آشنا گردیم.
تأویل در مقابل «تفسیر»
از بررسی تفسیر محمد بن جریر طبری متوفای سال 310 و تفسیر «حقائق التأویل» نگارش سید رضی متوفای 406 و کتاب «الغرر و الدرر» سید مرتضی متوفای 436 و دیگر کتابهائی که در این اعصار و یا حوالی آنها نگارش یافته است، استفاده میشود که در نظر آنان لفظ «تفسیر» مترادف لفظ «تأویل» بوده و هر دو در یک معنی به کار میرفت از این جهت نویسندگان کتابهای پیشین در مقابل تعبیر از «تفسیر آیه» لفظ «تأویل» آیه به کار میبردند.مؤلف «کشف الظنون» مینویسد: گروهی لفظ «تفسیر» و «تأویل» را به معنی واحدی گرفتهاند در حالی که گروه دیگر این دو لفظ را در دو معنی به کار بردهاند (16).
راغب میگوید: لفظ «تفسیر» در توضیح الفاظ و مفردات به کار میرود در حالی که لفظ «تأویل» بیشتر در توضیح معانی جملهها استعمال میشود (17).
در هر حال خواه این نوع تفاوت و مانند آنها میان این دو لفظ صحیح باشد یا نه، اصولاً باید دید مقصود از «تأویل» در قرآن چیست؟
تأویل در قرآن گاهی در معنی «مصدری» (تأویل کردن) و گاهی در معنی «اسم مفعولی» (مأول) به کار میرود، در صورت نخست معنی آن «ارجاع» و «بازگردانیدن» و در صورت دوم به معنی «سرانجام» و «مأل» شئی است و مقصود از «مأل» همان واقعیت و حقیقت یک شئی است، چیزی که هست واقعیت شئی به تناسب مورد تأویل، متفاوت میباشد، اگر چیزی که مورد تأویل قرار میگیرد یک امر تکوینی باشد طبعاً تأویل آن، نیز از واقعیتهای عینی خواهد بود و اگر شیئی مورد تأویل از قبیل مدالیل و مفاهیم جمله و کلام باشد طبعاً تأول آن متناسب با آن خواهد بود. اینک موارد استعمال «تأویل» در قرآن:
1- تأویل: عینیت خارجی:
قرآن لفظ «تأویل» را در سوره یوسف کراراً به کار برده و آن را بر واقعیتهائی که انسان در زندگی با آنها روبرو میشود و گاهی خوابهای راستین به گونهای نیز از آن حکایت مینماید، تطبیق مینماید و ما نمونهای را یادآور میشویم:یوسف در عالم رؤیا میبیند که یازده ستاره و آفتاب و ماه بر او سجده میکنند، پس از بیدار شدن، خواب خود را به پدر خود یعقوب بازگو میکند، پدر میگوید: خواب خود را به برادران خود مگو آنگاه اضافه میکند: (وَكَذلِكَ یَجْتَبیكَ رَبُّكَ وَیُعَلِّمُكَ مِن تَأْوِیلِ الْأَحَادِیثِ) (یوسف، آیه 6): خدا ترا بر میگزیند، و از سرانجام خوابها آگاه میسازد.
آنگاه که یوسف تمام سختیها را پشت سر میگذارد و به مقام فرمانروائی مصر میرسد، پدر و مادر و همه برادران را به مصر میخواند و آنان در برابر او سجده میکنند و او در این حالت بدون درنگ میگوید: (یَا أَبَتِ هذا تَأْوِیلُ رُؤْیایَ) (یوسف، آیه 100): پدر جان این (اشاره به عینیت خارجی) یعنی سجده کردن (برادران) تأویل خواب من است.
در این جا مقصود از تأویل یک واقعیت عینی خارجی است که خواب به گونهای از آن حکایت میکند.
شما میتوانید همین مطلب را در هر موردی که لفظ «تأویل، در مورد خواب به کار رفته است پیاده کنید و به سورهی یوسف آیههای 36-42 و 43 و 49 مراجعه فرمائید.
در این جا از ذکر نکتهای ناگزیریم و آن اینکه گاهی تصور میشود که مقصود از «تأویل الاحادیث» و «تأویل رؤیا» پی بردن به حقائقی است که در عالم غیب به قلب انسان القا میگردد و سپس در عالم خواب به صورتهای مناسب تجلی کرده و به نمایش در میآید.
مثلاً ملک مصر در عالم خواب دید که هفت گاو لاغر هفت گاو چاق را میخورند هفت خوشه سبز در کنار هفت خوشه خشکیده است.
یوسف خواب او را چنین تعبیر کرد و گفت: هفت سال با کوشش زراعت میکنید و آنچه درو کردید مگر کمی که میخورید، در خوشههای خود بگذارید پس از آن هفت سال سخت میرسد، آنچه را که شما ذخیره کردهاید، میخورید جز کمی که برای بذر ذخیره مینمائید (یوسف، آیههای 43-48).
در این مورد میگویند: معنی تأویل پی بردن به حقائقی است که در عالم خواب از جهان غیب بر قلب او القاء شده سپس به صورت خاصی به نمایش در آمده است مثلاً انسان بر حسب عادت و تجربهی خود هر معنائی را با صورت مقارن یکدیگر دیده است و صورت متناسب سالهای فراوانی، گاوهای فربه و شیر دهنده، و گندمتر و تازه و کشتزار با صفا و با طراوت، و صورت متناسب سالهای قحطی گاوهای لاغر و کشتزار خشک است، در این صورت مقصود از «تأویل الأحادیث» پی بردن به حقائقی است (هفت سال فراخی و هفت سال خشکسالی) که از عالم غیب به قلب او القاء شده سپس این حقائق به این صورتها در قلب او تجلی کرده و به نمایش درآمده است و در حقیقت از عالم غیب هفت سال فراوانی و هفت سال خشکسالی به قب بیننده خواب القاء شده سپس به صورت هفت گاو چاق و هفت گاو لاغر و خوشههای سر سبز و خشک در آمده است و پی بردن به این حقائق «تأویل الاحادیث» است (18).
مسأله «تداعی معانی» در عالم خواب جای گفتگو نیست و مسلماً دیدن هفت سال فراخی و هفت سال خشکی، انسان را به حکم «تداعی معانی» به یاد کشتزارهای سرسبز و یا خشک و گاوهای چاق و یا لاغر میاندازد ولی پی بردن ببه این حقائق اگر هم تأویل باشد قرآن تأویل را در پی بردن به چنین معانی القائی از عالم بالا به کار نمیبرد، بلکه آن را در صورت عینی خارجی آن معانی القاء شده از جهان غیب به کار میبرد، گواه این که یوسف پس از سجده کردن پدر و مادر و برادران جمله «هذا تأویل رؤیای» به کار برده و با لفظ اشاره (هذا) عینیت خارجی و تحققیابی معانی القائی را در خارج «تأویل» خوانده است نه خود آن معانی القاء شده از خارج را.
بنابراین پی بردن به آن حقائقی که از عالم غیب به او القاء شده و سپس به وسیله قوهای در درون، صورتگری شده است، اگر هم از نظر لغوی «تأویل» باشد، ولی مورد نظر قرآن نیست، بلکه مورد نظر قرآن تطبیق آن معانی القائی بر عینیَّت خارجی است و اگر هم به آن مفاهیم ذهنی القائی «تأویل» گفته شود به خاطر این است که «تأویل» میتواند دارای مراحلی باشد، مرحلهای از آن، به صورت معانی القائی است و مرحلهای بالاتر از آن، تحققیابی آن معانی، در خارج میباشد.
و به دیگر سخن: همان طور که هر شئیای از نظر وجود «ذهنی» و «عینی» دارای مراتب است و صورت ذهنی انسان مرتبهای و صورت خارجی آن مرتبه دیگری است، همچنین تأویل از نظر مراحل «حقیقتیابی» دارای دو مرحله است، مرحلهای پیشین، یعنی معانی که از عالم غیب بر ذهن بیننده خواب القاء میشود مرحلهای پسین، یعنی تمثل و تحققپذیری آن معانی.
و قرآن به حکم «هذا تأویل رؤیایَ» با اشاره به عمل خارجی پدر و مادر و برادران، تمثلیابی و عینیت و واقعیتپذیری آن مفاهیم را، تأویل میشمارد.
2- مصالح و انگیزهها:
قرآن لفظ «تأویل» را در علل غایی و اسرار کارهای مرموز و فلسفه احکام به کار میبرد از باب نمونه: هم سفر موسی وقتی او را از اسرار کارهای مرموز و به ظاهر زننده خود (مانند سوراخ کردن کشتی و تعمیر دیوار خراب و کشتن جوان) آگاه ساخت رو به موسی کرد و این جمله را گفت: (ذلِكَ تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِع عَّلَیْهِ صَبْراً) (کهف، آیه 82): «این (اسرار و نتائج) تأویل کارهائی است که برای آنها طاقت نیاوردی».اسم اشاره «ذلک» اشاره به اسرار و رازهائی است که بر عمل او مترتب گردید و یا میگردد، مثلاً ملک ستمگر، به خاطر خرابی ظاهری کشتی، چشم طمع به گرفتن کشتی فقر اندوخت، و یا گنج در زیر دیوار پنهان گشت و از دستبرد پنهان ماند تا روزی که صاحبان آن که دو یتیم بودند بزرگ بشوند گنج خود را استخراج کنند و همچنین...
قرآن آنگاه که دستور میدهد که پیمانهها را تمام تحویل دهند و با ترازوی درست بکشند، فوراً نتیجهگیری میکند و میگوید: (ذلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً) (سورهی اسراء، آیه 35): «این کار خیر است و سرانجام نیک دارد».
همچنین آنگاه که به مسلمانان دستور میدهد که مرافعات خود را به خدا و پیامبر ارجاع کنید باز همان جمله قبلی را در این جا نیز میآورد و میفرماید: (ذلِكَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِیلاً) (سورهی نساء، آیه 59): «این خیر است و دارای سرانجام نیکو است».
در این موارد تأویل در معنی اسم مفعولی «مال و سرانجام» به کار رفته است و مقصود از سرانجام نیک، آن رشته مصالح و اسرار و علل غائی است که بر این نوع از کارها مترتب است.
3- تأویل: ارجاع آیه به مقصود واقعی متکلم:
در حالی که مقصود از «تأویل» در این موارد یک رشته عینیتها و اسرار و مصالح فردی و اجتماعی است ولی مقصود از «تأویل» در آیهی (وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ) همان ارجاع کلام متکلم به مقصود واقعی است مقصودی که آیه به روشنی بر آن دلالت ندارد و به خاطر «تشابهی» که میان حق و باطل و مراد و نامراد وجود دارد مقصود نهائی از آیه روشن نیست، و باید در پرتو آیات محکم مفاد آیه متشابه را به دست آورد و به مقصود واقعی ارجاع داد.گواه روشن بر این که مقصود از «تأویل» در آیه همان باز گردانیدن آیه به مراد واقعی گوینده است، همان مورد تأویل (چیزی که میخواهیم آن را تأویل کنیم) است، در نمونههای گذشته مورد تأویل از قبیل جمله و کلام نبود، بلکه از قبیل یک رشته رؤیاهای صادقانه و یا کارهای مصلحتدار و اسرارآمیز و یا دستورهای لازم الإجرا بود که همگی به نوعی دارای عینیت بودند و طبعاً تأویل آنها، متناسب با خود آنها بود.
ولی مورد تأویل در این جا «آیه متشابه» است، نه خواب متشابه، و نه عمل متشابه، و نه یک دستور متشابه در این صورت تأویل آیه متشابه (آیه دو پهلو، به ظاهر ناسازگار با آیات محکم) باز گردانیدن، آیه متشابه، به مفاد واقعی و زدودن تشابه از چهره آن خواهد بود.
و به دیگر سخن: باید دید مرجع ضمیر در جمله «وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ» چیست تا به تناسب مورد تأویلی بر آن اندیشید ضمیر در آن جمله به (ماء) موصول که جملهی قبلی یعنی ما تشابه منه قرار دارد بر میگردد و مقصود از (ما) آیه و کلام و سخن است در این صورت تأویل آن نیز از مقولهی مفاهیم و کلام و سخن خواهد بود.
اصرار بر این که در همه موارد باید «تأویل» یکنواخت باشد، التزام بدون ملزم است آری «تأویل» در همه موارد یک معنی بیش ندارد این مصادیق تأویل است که با اختلاف مورد تأویل، به گونهای اختلاف پیدا میکنند، و اختلاف مصادیق گواه بر تعدد معنی نیست.
آیا همهی قرآن تأویل دارد؟
با معنی «تأویل متشابه» آشنا شدیم در این جا به توضیح معنی تأویل که در دو آیه یاد شده در زیر وارد شده و به ظاهر حاکی است که همه قرآن دارای تأویل است میپردازیم:1- (الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْواً وَلَعِباً وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنْسَاهُمْ كَمَا نَسَوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هذَا وَمَا كَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ).
«آنان که دین خود را سرگمی و بازیچه اتخاذ کردهاند و زندگی دنیا آنان را فریب داده است ما امروز آنان را فراموش میکنیم همچنانکه آنان امروز را فراموش کردند، و نیز به خاطر این که آیات ما را انکار کردند».
2- (وَلَقَدْ جِئْنَاهُمْ بِكِتَابٍ فَصَّلْنَاهُ عَلَى عِلْمٍ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ) (اعراف، آیه 52)
«ما به سوی آنان با کتابی آمدیم که با کمال آگاهی آن را شرح دادیم که مایه هدایت و رحمت برای جمعیتی است که ایمان دارند».
3- (هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ یَقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِن قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَل لَنَا مِن شُفَعَاءَ فَیَشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیْرَ الَّذِی كُنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا كَانُوا یَفْتَرُونَ) (اعراف، آیه 53)
«آیا انتظار دارند سرانجام کتاب و یا (وعدههای الهی) در آن کتاب را مشاهده کنند آنگاه ایمان بیاورند، آن روز که این کار انجام بگیرد آنان که دستورهای خدا را قبلاً فراموش کرده بودند میگویند فرستادگان پروردگار ما به سوی ما آمدند آیا امروز شفیعانی برای ما وجود دارد که برای ما شفاعت کنند، آیا امکان دارد که باز گردیم غیر آنچه انجام دادیم، انجام دهیم آنان سرمایه عمر را از دست دادهاند و معبودهای دروغین از نظر آنان گم شدهاند».
نخست باید دید مرجع ضمیر در الفاظ «الا تأویله» و «یأتی تأویله» و «نسوه» چیست؟ در این جا سه احتمال دارد:
1- هر سه ضمیر به «کتاب» که در آیه دوم وارد شده است بر میگردد بالاخص که کلمه نسیان درباره قرآن نیز به کار رفته است مانند: (وَلكِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّكْرَ) (فرقان، آیه 18) ولی آنان و پدران آنها را (نعمت دنیوی) دادید تا این که «ذکر» را فراموش کردند».
در این آیه احتمال قریب این است که مقصود از «ذکر» قرآن باشد به گواه: (إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ) (سورهی حجر، آیه 9).
2- هر سه ضمیر به لفظ «یوم» که در جمله «لِقاءَ یَوْمِهِمْ» در آیه نخست وارد شده است بر میگردد و در همان آیه کلمه نسیان دربارهی روز رستاخیز به کار رفته است چنان که میفرماید: «نَسُو لِقاءَ یَوْمِهِمْ».
3- احتمال دارد که دو ضمیر نخست به «کتاب» و ضمیر سوم به «یوم» که در آیه نخست وارد شده است، برگردد.
بنابر احتمال اول و سوم، مقصود «تأویل» کتاب و همه قرآن است و بنابر احتمال دوم مقصود تأویل «یوم» قیامت است.
به یک معنی میتوان گفت: نتیجه هر سه احتمال یکی است، زیرا اگر مقصود «تأویل کتاب» باشد هدف تأویل همه محتویات کتاب نیست، بلکه مقصود به گواهی آیات ما قبل که همگی در مورد قیامت وارد شده است، مواعید قرآن است که در روز قیامت، تحقق و عینیت پیدا خواهد کرد در این صورت فرق نمیکند چه بگوئیم مرجع ضمیر کتاب است یا «یوم» و نتیجه این میشود که تمام مواعید قرآن دارای تأویل است و واقعیت آن در روز قیامت تجلی میکند.
اکنون وقت آن رسیده است که به توضیح آیه دوم که در آن نیز کلمه تأویل به کار رفته است، بپردازیم:
(وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن یُفْتَرَى مِن دُونِ اللَّهِ وَ لكِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ الْكِتَابِ لاَ رَیْبَ فِیهِ مِن رَبِّ الْعَالَمِینَ) (یونس، آیه 37)
«این قرآن بالاتر از آن است که به صورت افتراء به خدا نسبت داده شود، بلکه آن تصدیق کننده کتابهای پیشین است».
(ام یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُم مِّن دُونِ اللَّهِ إِن كُنتُمْ صَادِقِینَ) (یونس، آیه 38)
«بلکه آنان میگویند پیامبر به دروغ قرآن را به خدا نسبت داده است بگو اگر راست میگوئید، سورهای مانند آن را بیاورید و همه افراد جز خدا را برای کمک بطلبند».
(بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَانظُرْ كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ) (یونس، آیه 39)
«بلکه آنان چیزی را تکذیب کردند که احاطه علمی به آن ندارند و واقعیت آن برای آنان نیامده و آشکار نگشته است این چنین نیز پیشینیان تکذیب کردند بنگر، چگونه بود سرانجام ستمگران».
شکی نیست که ضمیر در جملههای: «بعلمه» و «لما یأتهم تأویله»، به «ما موصول» در «بما» بر میگردد ولی باید دید مقصود از موصول» چیست؟
در این جا دو احتمال دارد:
1- مقصود از «ما» قرآن است یعنی این گروه قرآن را که بر آن احاطه علمی ندارند انکار کردهاند و هنوز مآل و سرانجام (مواعید) آن نیامده است.
گواه بر این که مقصود از «ما» در جمله «بَلْ كَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ» قرآن است، همان آیه پیشین است آنجا که فرمود: «ام یَقُولُونَ افْتَرَاهُ» و هر دو آیه به یک مطلب اشاره میکند و آن این که: آنان قرآن را انکار کردند و در جمله دوم علت انکار بیان کرده و آن اینکه این گروه جاهلانه و به خاطر عدم احاطه علمی به قرآن به انکار آن برخاستند، و علت انکار آنان جهل به واقعیت قرآن میباشد.
اگر این گروه نقاب تعصب را از دیده خود بر میداشتند، و به عظمت قرآن و خصوصیات معجزآسای آن واقف میشدند، میدانستند که چنین کتابی با این خصوصیات محال است ساخته و چکیده اندیشه بشری باشد.
این معنی در صورتی به خوبی روشن میشود که توجه شود که هرگز در ماقبل و مابعد این آیات سهگانه از قیامت سخنی میان نیامده است، تا تصور شود که مقصود «تأویل قیامت» است.
2- احتمال دیگر این که مقصود از «ما» و ضمیر «بعلمه» و «تأویله» قیامت است بسان جملههای «هَلْ یَنْظُرُونَ إِلَّا تَأْوِیلَهُ یَوْمَ یَأْتِی تَأْوِیلُهُ».
این احتمال با سیاق آیات که همگی پیرامون قرآن سخن میگویند و هرگز مسأله قیامت در آیات ماقبل و مابعد مطرح نمیباشد بعید است.
چیزی که میتوان در این مورد گفت: این است که این اختلاف از نظر نتیجه تأثیر چشمگیری ندارد، زیرا خواه بگوئیم مقصود «تأویل قرآن» و یا بگوئیم «تأویل قیامت» است سرانجام مقصود از «تأویل قرآن» آن رشته از وعده و وعید و پاداش و کیفرهای الهی است که واقعیت آنها در روز جزا تجسم یافته و تحقق پیدا میکنند و در این صورت هر دو نظریه یک مطلب را میرسانند
بنابراین اگر بگوئیم: همه قرآن دارای تأویل است، مقصود آن رشته از معارف و حقائق است که در این جهان به صورت مفاهیم تجلی کرده و در روز رستاخیز به صورت «واقعیت» مشاهده خواهند شد.
در این بحث نقاط یاد شده در زیر روشن گردید:
الف- تأویل به طور مطلق در قرآن چیست؟
ب- مقصود از تأویل متشابه چیست؟
ج- اگر همه قرآن دارای تأویل است چه نوع آیات از آن دارای تأویل میباشد؟
اکنون وقت آن رسیده است که با معنی «تفسیر» که در مقابل تأویل به کار میرود، آشنا شویم:
بازشناسی تفسیر از تأویل
«تفسیر» برخلاف تأویل که ارجاع شیئ به حقیقت و واقعیت آن است، در مورد پردهبرداری از معنی و مضمون مفردات و جملههای آیه به کار میرود معنی آیه که الفاظ و جملههای آن قالب آن است به دست بیاید.و اگر بخواهیم تفاوت تفسیر را با تأویل در مورد خصوص «آیه متشابه» به دست آوریم باید چنین بگوئیم:
در مورد تفسیر، هرگز آیه دارای دو مضمون به نامهای «ابتدائی» و «نهائی» نیست، بلکه یک مضمون بیش ندارد و با شناخت معانی مفردات و جملهها و شأن نزولها و سیاق آیات مضمون آیه کاملاً به دست میآید.
در صورتی که در مورد «تأویل متشابه» مضمون ابتدائی آیه به نوعی روشن است ولی همان مضمون پلی است به مقصود نهائی، در این صورت بازگردانیدن این مقصود ابتدائی به آن مقصود نهائی، تأویل میباشد، و این حقیقت با طرح مثالهائی پیرامون تفسیر آیه و تأویل آیه متشابه روشن میگردد.
در سورهی توبه آیه 37 چنین میخوانیم:
(إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَةٌ فِی الْكُفْرِ یُضَلُّ بِهِ الَّذِینَ كَفَرُوا یُحِلُّونَهُ عَاماً وَیُحَرِّمُونَهُ...)
«تأخیر فزونی در کفر است به وسیله آن، گروه کافر گمراه میشوند یک سال آن را تحریم و سال دیگر حلال میکند».
همان طور که ملاحظه مینمائید، مضمون آیه کاملاً مبهم و غیر روشن است و انسان نمیداند مقصود از «نسیئ» که به معنای تأخیر است چیست؟ چه تأثیری مایه فزونی در کفر است؟ و تازه اگر بدانیم مقصود، تأخیر ماههای حرام است روشن نیست این تأخیر چگونه بوده است و روی چه هدفی انجام میگرفته و بعداً چگونه جبران میشده است؟
این نوع پردهبرداری از مضمون آیه، تفسیر آن است نه تأویل آن.
باز در همین سوره آیه 118 همین حکم را دارد، متن آیه چنین است:
(وَعَلَى الثَّلاَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَیْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَن لاَمَلْجَأَ مِنَ اللّهِ إِلَّا إِلَیْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ).
«و آن سه نفری که باز ماندند، زمین با تمام گسترش آن، تنگ شد و روح آنان برخود آنها، تنگ گردید، و گمان کردند که پناهگاهی از خدا به جز به سوی او نیست (خداوند) به سوی آنان، با رحمت بازگشت، تا توبه کنند، خداوند توبهپذیر و رحیم است».
با این که معنی مفردات و جملههای آیه روشن است - مع الوصف - مفاد آیه کاملاً مبهم میباشد، و انسان نمیداند که مقصود از باز ماندن آن سه نفر چیست؟ و چه شد که زمین برای آنان تنگ شد و روح آنان بر خود آنان فشار آورد؟
همچنین است بقیه مضمون آیه، و بدون مراجعه به سیاق و شأن نزول، مفاد آیه روشن نخواهد شد؟ یک چنین پردهبرداری از مفاد آیه، تفسیر نامیده میشود و شما پس از ملاحظه سیاق آیات و شأن نزول آنها، خواهید دید که آیه مضمون بس روشنی دارد و سیاق آیات و شأن نزول به صورت قرائن متصل و منفصل، مفاد آیه را روشن میسازد.
در حالی که در تأویل، از ابهام مفردات و جملهها و یا مضمون ابتدائی آیه، خبری نیست بلکه در این قسمت روشنی حکمفرما است ولی این معنا گذرگاهی است برای یک مقصود نهائی که برای انسان در بدو امر کاملاً پوشیده است و باز گردانیدن مفاد ابتدائی آن، به مقصود نهائی تأویل نامیده میشود مثلاً درباره حضرت مسیح میخوانیم:
(رَسُولُ اللّهِ وَكَلِمَتُهُ أَلْقَاهَا إِلَى مَرْیَمَ وَرُوحٌ مِنْهُ) (نساء، آیه 171).
قرآن در این آیه حضرت مسیح را کلمهای از «کلمات الله» و روحی از خود میخواند «کلمه» در اصطلاح مردم همان لفظ موضوعی است که به آن تلفظ میشود و یا روی کاغذ نوشته میشد اکنون انسان از خود سئوال میکند که چگونه حضرت مسیح به عنوان یک فرد عینی، کلمه خدا شمرده شده است و چگونه او روحی از خدا است پردهبرداری از روی این حقیقت و باز گردانیدن معنای ابتدائی آیه، به معنای نهائی آن همان تأویل است.
شما میتوانید با توجه به مثالهائی که زده شد، تفاوت تفسیر و تأویل را خصوصاً در مورد تأویل آیه متشابه به دست آورده و موارد آن را از هم باز شناسید
«راسخان در علم کیست؟»
«رسوخ» در لغت عرب به معنی «ثبوت و نفوذ» است و مقصود از آن کسانی است که علم و آگاهی آنان ریشه و اصالت داشته باشد، و به همین مناسبت قرآن برخی از دانشمندان یهود را که اطلاعات وسیعی پیرامون آئین خود دارند «راسخ فی العلم» توصیف کرده و دربارهی آنها چنین میفرماید:(لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَالْمُقِیمِینَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالْمُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أُؤلئِكَ سَنُؤْتِیهِمْ أَجْراً عَظِیماً) (نساء، آیه 162)
«آن گروه از یهود که استوار در علمند و افراد با ایمان به تمام آنچه که بر تو نازل شده و آنچه که پیش از تو نازل گردیده ایمان میآورند و آنها که نماز را بر پا میدارند و زکات میپردازند و آنها که به روز رستاخیز ایمان آوردهاند، به همگان پاداش بزرگ خواهیم داد».
در این آیه، آن گروهی که علم وسیع و گستردهای درباره تورات دارند و نشانه پیامبر خاتم را در آن میبینند «راسخ در علم» خوانده شدهاند.
استعمال این جمله درباره دانشمندان یهود حاکی از این است که این جمله از یک مفهوم وسیعی برخوردار است که همه مفسران و دانشمندان را که در رشتهای از علوم قدیم راسخ و آگاهی اصیل و عمیق دارند، در بر میگیرد.
و اگر پیشوایان معصوم در برخی از روایات خود را راسخ در علم خواندهاند، از باب تطبیق کلی بر افراد ممتازی که از درخشندگی خاصی برخوردارند، میباشد.
و ما در این جا به عنوان نمونه روایتی را متذکر میشویم و علاقمندان میتوانند، مجموع روایات را از کتابهای یاد شده در زیر (19) به دست آورند.
امام صادق (علیهالسلام) فرمود: «نَحْنُ الرّاسِخوُنَ فِی العِلْمِ وَ نَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ» (20): (ما راسخان در علم میباشیم و ما از تأویل «متشابه» یا قرآن آگاهیم).
کسانی که با روش پیشوایان در تفسیر آیات قرآنی آشنا هستند، به خوبی میدانند که روش آنان تطبیق مفاهیم کلی به مصادیق ممتاز و یا فراموش و نادیده گرفته شده است، البته آن هم نه از باب انحصار بلکه از باب تطبیق کلی بر مصادیق ممتاز و درخشنده خود.
و آگاهی از این روش بسیاری از مشکلات احادیث را برطرف میکند.
پیشوایان ما آیهی (صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ) را به «صراط علی» تفسیرکرده و یادآور شدهاند که مقصود راه و روش امام علی (علیهالسلام) و سایر پیشوایان است (21).
به طور مسلم این لفظ از مفهوم وسیع و کلی برخوردار است و مقصود راه آن بندگان خدا است که پیوسته مورد احسان نعمت الهی بوده و مورد خشم قرار نگرفته و گمراه نشدهاند و راه و روش علی (علیهالسلام) که به حکم گفتار پیامبر پیوسته با حق است و حق بر محور وجود او میگردد (22) نمونه کامل و مصداق ممتاز آن میباشد.
ناآشنائی برخی با روش اهل بیت در تفسیر آیات سبب شده است که به طرح روایاتی که «راسخان در علم» را بر پیشوایان معصوم تطبیق میکند، دست زنند در صورتی که یک چنین روایات، جنبهی تطبیقی داشته و در مقام بیان فرد کامل از مفهوم وسیع و کلی میباشند.
حتی اگر در برخی از روایات راسخان در علم تنها به اهل بیت تفسیر شده است این حصر به خاطر کم فروغ بودن دیگر مصادیق آن در برابر علوم آنها است و یک چنین حصر در قرآن موجود است از باب نمونه:
انبیاء و پیامبران با عظمت آنگاه که علم خود را با علم الهی میسنجند، علم خود را در برابر علم بینهایت خدا ناچیز دیده و چنین میگویند: (لاَ عِلْمَ لَنَا إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ) (سوره مائده، آیه 109): (ما آگاهی نداریم تو دانای پشت پرده هستی».
راسخان در علم و آگاهی از تأویل
آیا راسخان در علم و آگاهی از تأویل «متشابه» و یا «قرآن» آگاه میباشند یا نه؟قرآن در این مورد میفرماید: (وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ) هرگاه «واو» در جمله «وَالرَّاسِخُونَ» عاطفه باشد، طبعاً به حکم «واو عاطفه» آنها نیز از تأویل قرآن آگاه خواهند بود و اگر «واو» مستأنفه باشد، قهراً علم به تأویل در انحصار خدا بوده و وظیفه «راسخان» فقط ایمان به انتساب هر دو گروه از محکم و متشابه، به خدا خواهد بود.
در این مورد مفسران بر دو گروهند گروهی آن را عاطفه و گروه دیگر آن را مستأنفه اندیشیدهاند و بحثهای گستردهای در این مورد انجام دادهاند ولی حق این است که «واو» عاطفه است نه مستأنفه و راسخان در علم در پرتو ارجاع متشابه به محکم از تأویل آیات متشابه آگاه میباشند و مطالب یاد شده در زیر این حقیقت را ثابت میکند:
الف- رسوخ در علم، نشانهی آگاهی از تأویل است
«مناسبت حکم با موضوع در فهم سخن متکلم نقش اساسی دارد در آیه مورد بحث، جمله «والرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» وارد شده است و اکنون نمیدانیم که آیا این جمله معطوف بر لفظ «الله» در جمله پیشین «الاالله» است تا آنان نیز از علم تأویل بهره داشته باشند، یا این جمله بریده از جمله قبلی است و این گروه دارای چنین علمی نمیباشند.در این مورد قرآن در توصیف این گروه لفظ «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» را به کار گرفته و بر آن تکیه کرده است.
اتخاذ چنین عنوانی (استواری در دانش) برای موضوع با آگاهی از تأویل مناسب است نه با ناآگاهی و فقط ایمان به صحت انتساب آیه متشابه به خدا.
اگر وظیفه این گروه فقط اعتقاد به صحت آیات خدا باشد، در این صورت، معرفی آنان به صورت «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» چندان زیبا نمیباشد.
همگی دیدیم که قرآن دانشمندان یهود را که آگاهی کامل از تورات و نشانههای پیامبر خاتم داشتند «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» نامید و این به خاطر این است که آنها از حقانیت دعوت پیامبر گرامی کاملاً آگاه بودند.
برخی به خاطر پیشداوری در معنی «متشابه» و این که متشابه آن رشته حقائقی است که درک آنها برای انسان ممکن نیست ناچار شده که نظر دهد که «الرَّاسِخُونَ» از تأویل متشابه آگاهی ندارند.
در این موقع در برابر این سئوال قرار گرفته است که هرگاه «راسخان» آگاهی از تأویل متشابه ندارند و تنها وظیفه آنان «ایمان» به صحت و استواری آنها است، پس چرا به آنان «راسخان فی العلم»گفته شده است، بلکه شایسته بود که این گروه را «راسخان در ایمان» بنامند آنگاه درصدد پاسخ بر آمده و میگوید:
«عالم» از نظر قرآن عبارت از مؤمن حقیقی، و منظور از جاهل، کافر و گنهکار است و راسخون در علم کسانی است که ایمان آنها ثابت و محکم باشد.
شکی نیست که نجات و رستگاری از آن دانشمندان با ایمان و عاملان به فرائض الهی است و علم منهای ایمان و عمل، نتیجهبخش نیست ولی ادعاء این که «علم» در قرآ به معنی «ایمان» است برخلاف آیات قرآنی است که علم و ایمان را دو چیز متغایر دانسته و میگوید:
(وَ قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِیمَانَ) (روم، آیه 56).
«آنان که به آنها دانش و ایمان داده شده است گفتند... در این آیه به حکم عطف «ایمان» بر «علم» هر یک، مغایر دیگری معرفی شده است.
نه تنها این آیه است که علم و ایمان را مغایر یکدیگر میشمارد، بلکه در آیات دیگر نیز بر این مطلب اشارههائی هست مانند:
(أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ) (سورهی جاثیه، آیهی 23)
«آیا نمیبینی آن کس را که هوای نفس خود را خدای خود اتخاذ کرده (و به جای پرستش خدا،آن را میپرستد) و خود را با داشتن علم و آگاهی (بر بیپایگی مسلک خود) گمراه کرده است».
در این آیه، فرد «عالم»، «ضال»، «گمراه»، «فاسق»، و «گنهکار» معرفی شده است با این وضع چگونه میتوان گفت: که عالم و علم در قرآن به معنی مؤمن و ایمان است؟.
حق این است که باید گفت تعبیر از گروه دوم به «راسخان در علم» میرساند که این گروه به خاطر استواری در دانش، از تأویل متشابه آگاه میباشند.
ب- معنی متشابه، گواه بر آگاهی راسخان است
در بحث بیست و ششم، معنی «متشابه» را روشن کردیم و معلوم شد که مقصود از متشابه، آیاتی است که دلالت آنها بر مقاصد واقعی، ثابت و استوار نبوده و باید از طریق مراجعه به «محکم» که «ام الکتاب» میباشند، ابهام متشابه را برطرف کرد.هرگاه معنی متشابه همان است که برگزیده شد، طبعاً راسخان در علم از تأویل و مآل چنین آیات آگاه بودند و همه آیات قرآن برای آنها مفهوم خواهد بود و هرگز صحیح نیست که تأویل چنین آیات در انحصار خدا باشد زیرا فرض این است که خدا قرآن را برای هدایت بشر و بهرهگیری از معارف و مطالب آن فرستاده است و لازم چنین کار این است که سراسر قرآن برای انسانهای آماده به بهرهگیری معلوم و مفهوم باشد چیزی که هست بخش اعظم قرآن (آیات محکم) بدون واسطه و بخش دیگر آن که آیات متشابه است به وسیله محکمات آن مفهوم میباشند.
آری آن گروه که متشابه را به معنی خارج از حیطه فکر و اندیشه انسان تفسیر میکنند، طبعاً باید «واو» را مستأنفه بگیرند و بر سر کلمه «الا الله» وقف نمایند.
ج- روایات متواتر بر آگاهی راسخان از تأویل شهادت میدهد
روایات متواتری از پیشوایان شیعه پیرامون همین آیه وارد شده و همگی حاکی است که جمله «الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» عطف بر لفظ جلالهی «الله» است و راسخان در علم از تأویل متشابه آگاه میباشد و در یکی از این احادیث امام چنین میفرماید: شأن خدا نیست که چیزی را نازل کند آنگاه تأویل آن را نیاموزد و مجموع این روایات در تفسیرهای «برهان» و «نورالثقلین» گرد آمده است و همگی حاکی است که راسخان در علم از تأویل «متشابه» و مجموع «قرآن» آگاه میباشند (23).با توجه به این بخش از روایات، یک فرد مؤمن به عصمت پیشوایان، نمیتواند، جز این بگوید که راسخان در علم از تأویل «متشابه» آگاه میباشند.
تنها حدیث مخالف:
در این مورد یک حدیث مخالف وارد شده و حاکی است که راسخان در علم از «تأویل متشابه» آگاه نبوده و فقط وظیفه آنان ایمان به صدور هر نوع آیه از جانب خدا است این حدیث در نهجالبلاغه و تفسیر برهان و نورالثقلین و دیگر کتابهای حدیثی با اختلاف مختصری در تن وارد شده است اینک ما آن را مطابق «نهجالبلاغه» نقل میکنیم:«واعلم ان الراسخین فی العلم هم الذین اغناهم الله عن اقتحام السدد المضروبة دون الغیوب، الا قرار بجملة ما جهلوا تفسره من الغیب المحجوب فمدح الله اعترافهم بالعجز عن تناول مالم یحیطوا به علما و سمی ترکهم التعمق فیما لم یکلفهم البحث عن کنهه رسوخاً» (24).
راسخان در علم کسانی هستند که اعتراف به عجز در برابر اسرار غیبی و آنچه از تفسیر آن عاجزند آنان را از کاوش پیرامون آنها بینیاز ساخته است، خداوند اعتراف آنان را به ناتوانی از درک چیزی که به آن علم ندارند ستایش کرده و ترک ژرف گرائی آنها دربارهی موضوعی که مکلف به غور در آنها نکرده است «رسوخ» نامیده است.
پاسخ: این حدیث نمیتواند از صحت نظریه نخست بکاهد زیرا:
اولاً: مضموم این حدیث با دیگر احادیثی که از آن حضرت در این مورد نقل شده است کاملاً تفاوت دارد، زیرا خود امام علی در روایات دیگر تصریح کرده است که راسخان در علم از تأویل قرآن و یا تأویل «متشابه» آگاه میباشند در این صورت چگونه میتوان آن همه احادیث را رد کرد و تنها این حدیث را گرفت (25)؟
و ثانیاً: گروهی از مفسران و محدثان اسلامی به توجیه این بخش از خطبه برخاسته و در این مورد توجیهاتی را یادآور شدهاند (26) هر چند غالب و یا همه آنها با متن حدیث چندان وفق نمیدهد آنچه میتوان گفت این است که این بخش از خطبه از طریق قطعی به دست ما نرسیده و نمیتواند، در مقابل این همه روایات حجت و حدیث اطمینانبخش باشد.
این تنها روایات شیعه نیست که گواهی میدهند که راسخان در علم از تأویل متشابه آگاهند بلکه روایات اهل تسنن نیز در این مورد با روایات شیعه هماهنگ است اینک برخی را در این جا میآوریم:
ابن عباس میگوید:
1- «و انا ممن یعرف تأویله» من از گروهی هستم که تأویل قرآن را میداند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی درباره «ابن عباس» چنین دعا کرد:
2- «اَلّلهُمَّ اَعْطِ اِبْنَ عَباسَ الْحِکْمَةَ وَ عَلِّمْهُ التَّأْوِیلَ»: خدایا به ابن عباس حکمت بده و تأویل قرآن را به او بیاموز.
3- «اَلّلهُمَّ فَقِّهْهُ فِیْ الدِّیْنِ وَ عَلِّمْهُ التَّأوِیلَ»: خدایا دین را به او تفهیم کن و تأویل را بیاموز (27).
هرگاه تأویل متشابه، در انحصار خدا باشد یک چنین دعاهائی چه معنی میتواند داشته باشد و اگر مقصود تأویل قرآن باشد، تأویل متشابه نیز در آن داخل است.
هرگاه این احادیث نیز ثابت نباشد باز میتواند در این مورد مفید باشند زیرا به روشنی دلالت دارند که علم به «تأویل متشابه» در آن روز در نظر مسلمین در انحصار خدا نبود وگرنه جاعلان این احادیث، مطلبی را که برخلاف نظریه معروف میان مسلمانان باشد، جعل نمیکردند.
رسول گرامی میفرماید: «اِعْمَلوُا بِکِتابِ اللهِ فِی مَا اشْتَبَهَ عَلَیْکُمْ فَاسْأَلوُا عَنْهُ اَهْلَ الْعِلْمِ یُخْبِرُوُنَکُمْ» (28) به کتاب خدا عمل کنید، آنچه بر شما مشتبه گردید از دانشمندان بپرسید تا شما را آگاه سازند.
خلاصه با توجه به این که در آیه، روی «علم» و «دانش» راسخان تکیه میکند، و با توجه به یک رشته روایات متواتر باید گفت: راسخان در علم، از تأویل متشابه آگاه بوده و میتوانند با توجه به «محکمات» ابهام متشابه را رفع کنند.
اعراب آیه:
در آیهی مورد بحث خدا میفرماید: (وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا).هرگاه «واو» را در جمله «وَالرَّاسِخُونَ» مستأنفه بدانیم، طبعاً جمله یاد شده «مبتداء» بوده و جمله «یَقُولُونَ»، «خبر» آن خواهد بود ولی اگر «واو» را عاطفه بدانیم جمله «یقولون»، به معنی کلمهی «قائلین»، «جمله حالیه» خواهد بود.
گاهی دیده میشود که برخی بر اثر بیاطلاعی از قواعد ادبی، استبعاد میکنند که جمله «یَقُولُونَ» جمله حالیه باشد، در حالی که نظیر آن در قران هست، قرآن در سوره حشر آنگاه که درباره «فئ» سخن میگوید، آن را از آن خدا و رسول و وابستگان پیامبر و یتیمان و مساکین و در راه ماندگان میداند و چنین میفرماید: «فَلِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَى وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاكِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ...) (حشر، آیه 7).
آنگاه در آیههای هشتم و نهم و دهم به تفصیل موارد مصرف «فئ» که در آیه قبل به اجمال برگزار شده است میپردازد میفرماید «فئ» از آن سه گروه است:
الف- (لِلْفُقَرَاءِ الْمُهَاجِرِینَ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِمْ) (سوره حشر، آیه 8).
مهاجران فقیر که از خانه و زندگی اخراج شدهاند.
ب- (وَالَّذِینَ تَبَوَّءُوْا الدَّارَ وَالْإِیمَانَ مِن قَبْلِهِمْ) (آیه 9).
آنان که در مدینه سُکنی گزیدهاند و پیش از انصار (در عقبه منی) ایمان آوردهاند.
ج- (وَالَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ) (آیه 10).
آنان که پس از این گروه آمدهاند و ایمان آوردهاند.
در این موقع حال و وضع گروه سوم چنین بیان میکند:
(یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ) (ذیل آیه 10).
این گروه که پس از مهاجر و انصار پدید میآیند، حال وضع آنان این است که میگوید: خدایا برادران ایمانی ما را که در ایمان بر ما سبقت گرفتهاند، بیامرز.
در این جا جملهی «یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ» حال از جملهی «وَالَّذِینَ جَاءُوا مِن بَعْدِهِمْ» است که با واو عاطفه بر گروههای نخست عطف شده است.
بنابراین مانع ندارد که «وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ» جمله معطوفه باشد، و جملهی «یَقُولُونَ» جمله حالیه و بیانگر حال «وَالرَّاسِخُونَ» گردد (29).
پاسخ به یک سؤال:
هرگاه راسخان در علم از تأویل متشابه آگاهند، پس چرا میگویند «آمنا به» ما به متشابه ایمان آوردیم در حالی که مناسب این است که بگویند «وَ اُعْلِمْنا تَأوِیْلَهُ» ما را به تأویل آن آشنا ساختهاند.پاسخ این سئوال روشن است، راسخان در علم در برابر گروهی قرار گرفتهاند که در باطن نه در ظاهر به متشابه ایمان ندارد و اگر هم از آن پیروی میکنند، فقط به خاطر فتنهانگیزی است چنان که میفرماید: (فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ) در این صورت راسخان در علم برای اظهار مخالفت با این گروه میگویند: «ما به متشابه ایمان داریم نه تنها به متشابه ایمان داریم، بلکه به محکم و متشابه هر دو ایمان داریم چنانکه میفرماید:
(كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا).
خلاصه هدف از این تعبیر (آمنا به) انتقاد از روش گروه معاند است که با فتنهانگیزی در مقام طعن به آیه متشابه میباشند تو گوئی اصلاً به آن ایمان ندارند، آنان برای نقد نظریه آنها، میگویند «آمنا» گواه روشن بر اینکه ایمان به صحت متشابه مانع از آگاهی انسان از تأویل آن، نیست این است که این گروه همان طور که به «متشابه» ایمان دارند، به محکم نیز «ایمان» دارند چنانکه میگویند: «آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا» اگر ایمان به محکم مانع از آگاهی از مفاد آن نیست، طبعاً ایمان به متشابه نیز مانع از علم به تأویل آن نخواهد بود.
پاسخ به سئوال دیگر:
در آیه مورد بحث پاسخ به یک سئوال باقی است و آن این که لفظ «اما» در جملهی «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ»، «امای» تفصیلی است و چنین «اما» به خاطر انجام تفصیل باید تکرار شود اکنون سئوال میشود که لنگه دوم آن چیست؟پاسخ:
همان طور که در سئوال یادآوری شد این «اما» برای تفصیل است یعنی به تفصیل سخن قبلی میپردازد و به اصطلاح تشقیق شقوق میکند.ولی در زبان عرب گاهی همه شقوق را در کلام میآورند و گاهی یکی از شقوق را میگویند و دیگری را به خاطر روشن بودن ذکر نمیکنند مانند:
(قَدْ جَاءَكُم بُرْهَانٌ مِن رَبِّكُمْ وَأَنْزَلْنَا إِلَیْكُمْ نُوراً مُبِیناً فَأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا بِاللّهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ) (نساء، آیه 174)
«به سوی شما حجت و گواهی از جانب پروردگارتان آمده است و به سوی شما نور آشکاری فرستادهایم اما آنان که ایمان به خدا آوردهاند و به کتاب او چنگ زدهاند به زودی آنها را در رحمت و کرم خود وارد میسازد».
در این جا شق دوم این کلام به خاطر روشنی حذف شده است و آن اینکه: آنان که کفر ورزیدهاند و به کتاب الهی چنگ نزدهاند، آنها را در عذاب خود وارد میسازند.
در آیه مورد بحث نیز جریان از این قبیل است، شق دوم به خاطر روشنی در عبارت نیامده است و آن این که افرادی که در قلوب آنان انحراف نیست، هرگز طعن به متشابه نمیزنند و از آن به صورت فتنهانگیزی پیروی نمیکنند، بلکه به محکم و متشابه ایمان میآورند و جز حقیقتجوئی (نه فتنهانگیزی) هدف دیگری ندارند.
پینوشتها:
1. سورههای: آل عمران، آیه 7 (دوبار) نساء، آیه 59، اعراف، آیه 53 (دوبار)، یونس، آیه 3، یوسف، آیههای 6، 21، 36، 37، 44، 45، 100، 101، اسراء، آیه 35، و کهف، آیههای 78، 82.
2. مفردات قرآن ماده اول.
3. اقرب الموارد ماده اول.
4. مرآة الأنوار، ص 4.
5. نورالثقلین، ج 2، ص 488.
6. در این باره به کتاب «القرآن فی احادیث النبی و آله» ص 160-162 مراجعه بشود و قسمتی از این احادیث در آنجا گردآوری شده است.
7. در این باره به کتاب «نورالثقلین» ج 2، ص 482-485 مراجعه شود.
8. مدرک پیشین.
9. این حدیث به صورت مستفیض در مجامع حدیثی وارد شده است به کتاب «نورالثقلین» ج 2، ص 188-190 و تفسیر برهان ج 2، ص 106-107 مراجعه شود.
10. الإستیعاب، ج 1، ص 472 (حاشیه الإصابة).
11. بحارالأنوار، ج 40، ص 1 نقل از کتاب سلیم بن قیس و مناقب ابن شهرآشوب ج 3، ص 218 و برخی سخن پیامبر را به نظم درآورده و در این مورد گفته است:
علی، علی التأویل لاشک قاتل *** کقتلی علی تنزیله کل مجرم
12. مرآة الأنوار، ص 5 به نقل از مناقب ابن شهرآشوب.
13. شرح حدیدی، ج 3، ص 120 - الغدیر، ج 6، ص 279 ط نجف.
14. شرح نهجالبلاغه، ابن حدید، ج 14، ص 73.
15. یحمل هذا الدین من کل قرن عدول ینفون عنه تأویل المبطلین و تحریف التالین، و انتحال المبطلین (رجال کشی، ص 10).
16. کشف الظنون، ج 1، ص 242-297.
17. مفردات راغب ماده اول.
18. المیزان تفسیر سوره یوسف.
19. کافی، ج 1، ص 213 - تفسیر برهان، ج 1، ص 270-271 - تفسیر نورالثقلین، ج 1، ص 260-265.
20. کافی، ج 1، ص 213.
21. مجمع البیان، ج 1، ص 28، تفسیر برهان، ج 1، ص 50 حدیث 22.
22. علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیث مادار برای آگاهی از اسناد این حدیث به «الغدیر» ج 3، ص 155-159 و غایة المرام، ص 538-541 مراجعه فرمائید.
23. نورالثقلین، ج 1، ص 262-264 و تفسیر برهان، ج 1، ص 270-271.
24. نهجالبلاغه، چاپ عبده، خطبه شماره 90 تفسیر برهان، ج 1، ص 271 حدیث 12 - نورالثقلین، ج 1، ص 264 حدیث 41.
25. به تفسیر برهان، ج 1، ص 270 - به حدیث شماره 6 و نورالثقلین، ج 1، ص 260 حدیث شماره 18 و 25 و 26 و 43 و 45 و در حدیث 26 چنین میفرماید: (و اعطانا و حرمهم) به ما «تأویل متشابه را» داد و آنان را محروم ساخته است.
26. بحار، ج 4 ص 257 و المیزان، ج 2، ص 28 و 69.
27. کنزالعکال، کتاب فضائل، ج 11، ص 731 سیوطی در کتاب «الدرالمنثور» به این بخش در روایات توجه نکرده و غالباً به پیروی از طبری سنگینی بحث حدیثی را روی عدم آگاهی «راسخان» نهاده است.
28. مستدرک حاکم.
29. به امالی مرتضی، ج 1، ص 439-442.
خسروشاهی، سیدهادی، (1371) تفسیر صحیح آیات مشکله قرآن، قم: انتشارات توحید، چاپ سوم.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}