نویسنده: عبدالامیر کاظم‌زاهد (1)




 

چکیده

تکفیر کردن دیگران در نگاه همه مذاهب اسلامی، امری خطیر است که فقها در مورد آن نهایت احتیاط را کرده‌اند، غیر از خوارج، همه فرق مسلمین بر این باورند که هیچ گناهی انسان را از دایره ایمان خارج نمی‌کند و ایمان امری اعتقادی و قلبی است. لذا فقهای مذاهب تأکید کرده‌اند که حکم به تکفیر فقط در صورتی جایز است که با ادله قطعی (نه با قیاس و استحسان و ...) ثابت شود و دلیل مخالفی هم وجود نداشته باشد، و شبه عدم کفر و احتمال تأویل و جهل و اکراه و ... هم در میان نباشد، جایز است. اما اگر احتمال خیلی ضعیفی هم بر مسلمان بودن شخص وجود داشته باشد در این صورت تکفیر جایز نیست. فقهای مذاهب در راستای نفی تکفیر فرق اسلامی، تأکید کرده‌اند لوازم یک عقیده و مذهب، جزء آن مذهب نیست؛ و با لوازم یک عقیده نمی‌توان شخص را تکفیر کرد. و تکفیر مطلق را مستلزم تکفیر معین ندانسته‌اند، چون ممکن است موانعی همچون جهل و تأویل و اکراه و ... در تکفیر معین مطرح باشد.
در طول تاریخ، مؤلفه‌های جدیدی، توسط عده‌ای بر تکفیر و شرایط آن افزوده شده است، مثلاً ابن تیمیه مسأله بدعت را با تکفیر دروآیخته و در نتیجه قلمرو کفر را توسعه داده است. در ادامه، وهابیت با گسترش دادن این متغیرها راه او را ادامه دادند. با انتقال سلفی‌گری تندرو به مصر، و آمیخته شدن این افکار با اندیشه‌های تند سیاسی، گروههای تکفیری بوجود آمدند که دستاویزهای زیادی برای تکفیر دیگران در دست داشتند.
با مراجعه به قرآن و عقائد ثابت اسلامی، معلوم می‌گردد که این گروهها با فقه خودساخته و سلیقه‌ای که یکی از مسائل آن گسترش محدوده کفر است، و با زیرپا نهادن قواعد مسلم اسلامی به تکفیر دیگران می‌پردازند.

کلیدواژگان:

فقه تکفیر، تکفیر، تکفیر از نظر مذاهب اسلامی، نفی تکفیر

مقدمه

شاید برجسته‌ترین ویژگی بنیادگرایی‌های جهادی، اقدامات تکفیری آن و گسترش نظری و عملی آن باشد. تکفیر، حلقه‌ی ارتباطی محکم با سیستم فکری بنیادگرایان و متغیّرهای اعتقادی است که اندیشه‌ی بنیادگرایی آن‌ها را تشکیل داده است. این متغیّرها از نظریه‌ی عقیده‌ی بسته‌ی سلف نسبت به تغییرات زمانه شروع و تا عقیده‌ی بنیادگرایانه‌ی توحید و متغیّرهای انبوه آن و عقیده‌ی توحید معروف در علم کلام اسلامی سنّتی و مرسوم ادامه یافته است. اندیشه‌ی بنیادگرایی جهادی، از تکفیر نظریّه‌ی کاربردی جامعی ساخته و احکام جهاد را برای مقابله با تکفیرشدگان قرار داده است. بر این اساس، جغرافیای «دارالکفر» در نگاه آن‌ها گسترش یافته و کفّار اصلی و مسلمانان تکفیر شده را در برگرفته است.
تکفیر چیست؟ احکام آن در میراث فقهی اسلام چیست؟ چه کسی اندیشه‌ی بنیادگرایی را مطرح کرده است؟ اعتقادات اضافه شده توسّط این اندیشه چیست؟ چگونگی کاربست این اندیشه در محیط ایدئولوژیک بنیادگرایی چیست؟ چگونگی کاربست این اندیشه در محیط ایدئولوژیک بنیادگرایی چیست؟ مستندات آن‌ها در این موارد چیست؟ چه نقدی در معرفت دینی بر کاربرد متون اسلامی در تکفیر وجود دارد؟ این‌ها همه پرسش‌هایی است که در این پژوهش جواب آن‌ها داده خواهد شد.

مطلب اول: مفهوم تکفیر و شاخصه‌های آن در میراث فقهی اسلام

تکفیر در لغت:

مصدر فعل «کفّر» است. (ک ف ر) اصل صحیحی است که دلالت بر یک معنا می‌کند و آن، پوشاندن است؛ بر همین اساس در عربی به «کشاورز»، «کافِر» گفته می‌شود؛ زیرا او دانه را با خاک می‌پوشاند.

تکفیر در اصطلاح:

کفر، در اصطلاح، نقطه‌ی مقابل و ضدّ ایمان است. علّت نام‌گذاری این است که کفر، پوشاننده‌ی حقّ است (2). کُفران نعمت، به معنای متضادّ شکر یا انکار نعمت است. تکفیر، عبارت از متّهم کردن دیگران به کفر یا نسبت دادن کفر به یکی از اهل قبله می‌باشد. کُفر، اسم مصدری است که مقصود از آن یکی از این دو معناست:
1. معتقدشدن به کفر یکی از مسلمانان؛ خواه این اعتقاد از روی دلیل باشد یا از روی حدس و گمان.
2. نسبت دادن کفر به یک مسلمان؛ بر این اساس گفته می‌شود: کَفَّرَه.
بنابراین، تکفیر عبارت از حکم کردن با گفتار و اعتقاد به خروج شخص معیّنی از قلمرو ایمان به اسلام است. گفته شده است که تکفیر در اصطلاح، حکم به خروج مسلمان از دین اسلام؛ خواه با حکم به ارتداد او و یا به دلیل ارتکاب یکی از نواقض ایمان می‌باشد؛ فرقی هم نمی‌کند که این حکم، به حقّ باشد یا به باطل. دانشمندان اسلامی، کفر را به انواعی تقسیم می‌کنند؛ از جمله: تقسیم آن به کفر اکبر، که فرد را از ملّت اسلامی بیرون می‌برد؛ و کفر اصغر، که او را از ملّت اسلامی خارج نمی‌کند. اعمالی که فرد مسلمان را از ملّت اسلامی خارج می‌کنند عبارتند از: تکذیب کتاب‌های آسمانی، تکذیب پیامبران و رسولان، انکار ضروریّات و احکام ثابت اسلام، مخالفت با اسلام و روی گرداندن از حقّ و نفاق؛ و اعتقادی که فرد را از امّت اسلامی بیرون نمی‌برد: معتقدشدن به شبهه‌ای به دلیل تأویل و غیر آن است.

ارتباط تکفیر با ماهیّت ایمان و ارتکاب گناهان:

در دانش کلام اسلامی مسأله‌ی تکفیر از نظر ماهیّتش با مسأله‌ی ایمان در ارتباط است. در این مورد چند پرسش مطرح است: ایمان، با چه مؤلفه‌هایی تحقّق می‌یابد؟ آیا ایمان قابل زیادت و نقصان هست؟ تأثیر گناهان در از بین بردن ایمان چیست؟ در این مسائل بین دانشمندان مکاتب کلامی اختلاف‌نظر وجود دارد؛ برخی از مکاتب، ایمان را عبارت از تصدیق به قلب و شناخت خداوند متعال می‌دانند و بس؛ در حالی که از نگاه دیگران، ایمان همراهی تصدیق به قلب و اقرار زبانی به شهادتین است؛ گروه سوّمی، ایمان را همراه بودن تصدیق قلبی، اقرار زبانی و انجام اوامر الهی و دوری از گناهان و نواحی می‌دانند. بنابراین، بر طبق قول دوم، ایمان زمانی محقّق می‌شود که فرد با زبان به شهادتین اقرار کند؛ اقراری که حاکی از تصدیق قلبی است؛ امّا بر طبق قول سوم، ایمان فقط با انجام دستورات الهی محقّق می‌شود (3). به دلیل این ملازمه در ماهیّت ایمان و ارتباط آن با عمل و التزام عملی به احکام شرعی؛ مکاتب کلامی از هم جدا شده و دارای چند دیدگاه شده‌اند:

1. دیدگاه خوارج:

خوارج معتقدند که مسلمان، در صورت ارتکاب گناه کبیره یا اصرار بر گناه صغیره و توبه نکردن، در دنیا کافر شده و در آخرت خلود در آتش جهنّم دارد. دلیل آن‌ها این است که عمل به فروع دین اقرار قلبی را تصدیق و تأیید می‌کند؛ بر این اساس هرگاه فردی بخواهد التزام قلبی خودش را نشان بدهد؛ کارهای خواسته شده اسلامی را انجام می‌دهد و هرگاه مسلمان با رفتار عملی خواسته شده‌ی اسلام مخالفت کند؛ حاکی از نبود تعهّد قلبی او به اسلام است. خوارج، با آیات وعید (تهدید به عذاب) بر این دیدگاه خودشان استدلال آورده‌اند (4).

2. دیدگاه معتزله:

معتزله معتقدند که مرتکب گناهان کبیره مؤمن نیست؛ زیرا ایمان با عمل در ارتباط است؛ امّا از دیدگاه معتزله، چنین شخصی کافر نیست؛ زیرا با قلبش تصدیق کرده و شهادتین را بر زبان آورده است. بر همین اساس در قواعد عقیده‌ی اعتزالی، اصل به نام «منزلی میان دو منزل» وجود دارد. معتزله با آیات وعید بر دیدگاه خودشان استدلال کرده‌اند؛ به همین دلیل علما، آنان را «وعیدیه» نامیده‌اند؛ چون متون دینی وعیدی و هشداردهنده‌ی به عذاب را بر متون دینی وعده‌ای که وعده‌ی بهشت می‌دهند غلبه داده‌اند (5).

3. دیدگاه اکثریّت اهل حدیث:

آن‌ها معتقدند که مترکب گناه کبیره از دائره‌ی ایمان بیرون نمی‌رود؛ بلکه مرتکب چنین گناهانی، فاسق نامیده می‌شود. تنها کسانی در آتش جهنّم خلود دارند که مشرک به خداوند متعال باشند؛ آن هم به نحو شرک اکبر، و بر همین حالت بدون توبه بمیرد؛ غیر این مورد متوقّف به مشیّت الهی (6) است؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: «إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَكَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن یَشَاء وَمَن یُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا» (7).

4. دیدگاه شیعه‌ی امامیه:

در نزد شیعه دو گرایش در مورد ماهیّت ایمان وجود دارد. پیشینیان آن‌ها معتقد بودند که ایمان با تصدیق قلبی تحقّق می‌یابد و آن چه بر زبان جاری می‌شود رکن ایمان به حساب نمی‌آید. بر این اساس هر کس خداوند متعال را بشناسد و به آن چه معرفت او ایجاب می‌کند آگاه باشد و در قلبش آن‌ها را تصدیق کند او مؤمن است؛ ولی علمای متأخّر شیعه، ایمان را تصدیق به قلب و بر زبان آوردن شهادتین دانسته و عمل را به عنوان مکمّل آن دو تای دیگر می‌دانند (8).

5. دیدگاه مرجئه:

مرجئه، گروهی هستند که ایمان را تصدیق به خداوند متعال و معرفت نسبت به او می‌دانند و بس. آن‌ها مدخلیّت اعمال در ماهیّت ایمان را نفی می‌کنند. بر این اساس گفته‌اند: با وجود ایمان، گناه هیچ ضرر و آسیبی نمی‌رساند (9). آن‌ها بر نظریّات خود با آیات وعده دهنده استدلال کرده‌اند؛ مانند این آیه: «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (10)
با توجّه به این مطلب نتیجه می‌گیریم که مسلمان، به واسطه‌ی یک گناه، کافر و در آتش جهنّم جاودان نمی‌شود؛ مگر از دیدگاه خوارج. همه‌ی مسلمانان به این اصل، ملتزم و متعهّد هستند که به دلیل ده‌ها آیه و روایت منع کننده، اهل قبله تکفیر نمی‌شوند. این مطالب از جهت ارتباط و نسبت اعمال و رفتار با ایمان بود. در مورد ارتباط اعتقادات با ایمان هم باید گفت که اندیشه‌ها، نظریّات و مفاهیم دینی مطابق با این وضع رایج تکفیری نیست. اجماع امامیه، ابوحنیفه، شافعی و مالکی بر این است که مسلمان با بر زبان آوردن اعتقادی یا فتوایی تکفیر نمی‌شود. بر این اساس هر کس در مورد اعتقادی اجتهاد کند و بر طبق آن اجتهادش با باور برحقّ بودن آن عمل کند؛ در صورت خطا، یک اجر می‌برد و در صورت مطابقت اجتهاد او با واقع دو اجر دارد. لذا تکفیر، در میراث اعتقادی اسلام هم منفذی برای نفوذ پیدا نمی‌‌کند؛ (مگر بر طبق برداشت خوارج در جنبه‌ی اعمال) تا چه رسد به جنبه‌ی نظرات و اعتقادات. تکفیر، حتّی راه نفوذ برای بهره‌برداری از نظرات فقهای مذاهب اسلامی برای کافر دانستن کسی که به یک مسئله‌ای به صورت تفصیلی در عرصه‌ی عقیده یا فروع دینی معتقد شده است و با دلیل و نظر مشهور مخالف است؛ پیدا نمی‌کند. دیدگاه و موضع دینی و اسلامی در اکثر موارد به گونه‌ای است که باب تکفیر را به صورت شبه کامل می‌بندد. بله! در صورت فراهم بودن ابزارها و شرایط و نبود موانع، تکفیر دارای خصوصیّت ویژه‌ای است؛ زیرا این مسأله، مسأله‌ی معمولی نیست؛ بلکه یک حکم شرعی در فروعات دین و دارای محتوای اعتقادی است و صدور آن از غیرفقیه، صحیح نیست و کلام غیرفقها اعتباری ندارد (11). هر حکم شرعی فرعی باید دلیل شفّاف و آشکاری از کتاب و سنّت داشته باشد و باید برای تطبیق نصّ بر آن مورد اجتهاد شود. تکفیر با وجود این که از احکام شرعی است ولی دارای یک خصوصیّت ویژه در استدلال فقهی است. این حکم شرعی با قیاس یا اجتهاد به معنای عامّ آن و یا دلیل ظنّی ثابت نمی‌شود؛ برخلاف فروع فقهی دیگر که با قیاس و اجتهاد از منابع گمان‌آور، استحسان و مصالح مرسله اثبات می‌شوند. از آن جایی که تکفیر حکم شرعی اعتقادی است؛ حقّ محض خداوند متعال است و به ملکیّت هیچ سازمان یا گروهی درنمی‌آید. پایین‌ترین حدّ ثبوت حکم تکفیر این است که همه‌ی فقها بر حکم تکفیر به پشتوانه‌ی دلیلی که هیچ مخالفت یا شبهه‌ای نداشته باشد؛ اجماع کنند. این حرف، نظر اکثر علمای اسلام است؛ به غیر از آن‌چه که از غزالی نقل شده است که می‌توان بر اساس ادلّه‌ی ظن غالب در اثبات فروع فقه تکیه کرد (12)؛ امّا غزالی در جای دیگر لزوم برحذر بودن کامل از تکفیر را مورد تأکید قرار داده و می‌گوید: «اشتباه در زنده گذاشتن هزار کافر آسان‌تر از اشتباه در ریختن خون مسلمان است» (13).
نظر فقهای حنفی این است که: چنان چه در مسأله‌ای 99 درصد احتمال تکفیر شخصی باشد و یک درصد احتمال بر نفی آن باشد؛ سزاوارتر برای فقیه این است که به احتمال نفی عمل کند (14)؛ زیرا اصل در مسلمان، ایمان و عدالت است تا زمانی که به مقتضای دلیل، این اصل زایل شود. فقهای مالکی، شافعی و حنبلی نیز از گسترش در تکفیر خودداری کرده‌اند. «ابن عبدالبرّ» که مالکی مذهب است گفته است: برای هر کس علقه‌ای در اسلام در یک زمانی ثابت شود؛ سپس گناهی مرتکب شود یا برداشت نادرستی از اسلام داشته باشد؛ در خروج چنین شخصی از اسلام اختلاف وجود دارد؛ زیرا اختلاف پس از اجماع، بر دخول چنین فردی در اسلام بی‌معناست و حجّتی بر خروج او از اسلام نمی‌شود؛ مگر آن که همه‌ی مسلمانان بر کفر او متفّق‌القول باشند؛ یا دلیل قابل دفاعی از کتاب یا سنّت بر تکفیر او اقامه شده باشد (15).
از «ابن عابدین» نقل شده که گفته است: «تا زمانی که می‌توان گفتار مسلمانی را بر محمل نیکویی حمل کرد یا در کفر او اختلاف باشد (هرچند به دلیل روایت ضعیفی) به کفر او حکم نمی‌شود» (16). بالاتر از این، ابن تیمیه تصریح کرده است که: «هیچ کس حقّ ندارد یکی از مسلمانان را- هرچند خطایی از او سرزده باشد- را تکفیر کند. هرکس اسلامش بطور یقینی ثابت شود؛ با شکّ، اسلامش زائل نمی‌شود» (17). شوکانی، برای تکفیر مسلمان، برهانی آشکارتر از خورشید مطالبه می‌کند (18)؛ دلیل او این فرمایش خداوند متعال است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَتَبَیَّنُواْ وَلاَ تَقُولُواْ لِمَنْ أَلْقَى إِلَیْكُمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنًا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا فَعِندَ اللّهِ مَغَانِمُ كَثِیرَةٌ» (19) و دلیل دیگر او نهی وارد شده از جمعی از صحابه از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که فرمود: «هرکس به برادر دینیش بگوید: ای کافر! کُفر، یکی از آندو را دربر می‌گیرد» (20).
فقهای امامیه بر این مطلب اتّفاق نظر دارند به اتفاق همه‌ی مسلمانان با مذاهب مختلف، تکفیر به واسطه‌ی دلیل یقینی و قطعی امکان‌پذیر است؛ خواه موضوع مورد تکفیر، از اصول دین یا از فروع و یا انکار ضروری دین باشد (21).
مطالب فوق از نظرات فقها در مورد مسأله‌ی تکفیر، نقاط ذیل را برای ما آشکار می‌کند:
1. شایسته است کسی فتوای تکفیر را صادر کند که در فقه، توانایی و شایستگی مشهودی داشته باشد؛ و جز از این چنین علمای عادلی گفتار یا فتوایی در مورد تکفیر کسی پذیرفته نمی‌شود.
2. تکفیر یک مذهب در صورتی که مذهب دیگری با آن مخالف باشد پذیرفته نیست؛ و به ناچار باید مسأله‌ای که به سبب آن دیگری تکفیر شده است، در نزد همه‌ی مذاهب اسلامی کفر واضحی باشد. بر این اساس تکفیر در مسأله‌ی اجتهادی مذهبی، صحیح نیست.
3. هرگاه صحیح باشد که مسأله‌ی تکفیرساز را به تأویل برده و آن را به گونه‌تی حمل کرد که تکفیر را منتفی می‌کند؛ این کار، در نزد علما متعیّن و وظیفه است.
4. با حصول همه‌ی این شرایط، گروهی از اهل علم معتقدند که مهربانی، از بین بردن شبهه و صبر، حکم مطلوبی است.
5. تکفیر در مسائل اجتهادی، تفصیلی متعلّق به عقاید جز بر طبق ضوابط قاطع، جایز نیست.
6. در میراث فقهی اسلامی اصطلاح «اهل قبله» ظهور یافته و مقصود از آن عموم مسلمانان است. این اصطلاح از عمومیّت این فرمایش نبوی گرفته شده است که فرمود: هرکس نماز ما را بخواند، رو به سوی قبله‌ی ما کند و ذبیحه‌ی ما را بخورد؛ او مسلمانی است که در پناه خدا و رسولش محفوظ است؛ پس خدا را در مورد افراد تحت پناهش تحقیر نکنید (22).
اهل قبله کسانی هستند که ایمان از آن‌ها به یقین تحقّق یافته است و یقین با شکّ زایل نمی‌شود و از بین نمی‌رود. اهل قبله تنها پس از منتفی شدن موانع و تحقّق یقین تکفیر می‌شوند.
از لحاظ علمی ما شاهدیم که فقهای مسلمان، حتّی خوارج را هم تکفیر نکردند. خوارجی که بیش از مردم دیگر، مسلمانان را تکفیر کرده و متون را بر طبق میل خود به تأویل برده‌اند؛ و بیش از همه حرام‌های قطعی الهی را حلال کرده‌اند. امام علی (علیه السلام) با آن‌ها جنگید و پس از ایشان مسلمانان با آن‌ها جنگیدند ولی به دلیل عمل به سیره‌ی حضرت علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) در برخورد با خوارج در پیکار نهروان آن‌ها را تکفیر نکرده و با آن‌ها معامله‌ی کفّار یا مرتدّین را نکردند (23).
ابن تیمیه در مورد خوارج گفته است: «آن‌ها کسانی هستند که گمراهی آن‌ها با نصّ شرعی و اجماع ثابت شده است؛ ولی آن‌ها با وجود دستور خداوند متعال و رسولش به جنگ با آن‌ها، تکفیر نشدند». سپس می‌گوید: پس وضعیّت چگونه خواهد بود در مورد شخصی که حقّ بر او مشتبه شده است؟ (24) گاهی از اوقات با عبارتی که از مالک وارد شده این موضوع را مورد مناقشه و تردید قرار می‌دهند؛ آن جا که گفته است: «به نظر من باید آن‌ها را توبه داد؛ اگر توبه کردند که هیچ، ولی در صورت توبه نکردن کشته می‌شوند». امّا دلالتی بر تکفیر آن‌ها در این متن نیست؛ زیرا یاغیان و محاربین، پیش از کشتنشان در حالی که مسلمان هستند توبه داده می‌شوند (25).
فقها بر این مطلب متّفق‌القولند که نتیجه‌ی مذهب، جزء مذهب نیست؛ بر این اساس صحیح نیست که کسی را به دلیل نتیجه‌ی گفتاری فقهی یا عقایدی تکفیر کرد؛ همان‌گونه که لازمه‌ی مذهب، جزء مذهب نیست؛ زیرا مقصود گوینده بر لوازم گفتار او ارجحیّت دارد؛ لذا لوازم کلام یک مذهب برای طرفداران آن لازم نیست؛ تا زمانی که به التزام خود به آن چه از لازمه‌ی گفتارشان به آن‌ها نسبت داده شده است تصریح نکنند. بنابراین بر اجتهاد و برداشتی که از گفتاری یا نظریّه‌ای شده است تکیه و اعتماد نمی‌شود؛ بلکه آن چه که در عرف شرعی ثابت شده، این است که مسلمان جز پس از آن که حجّت بر او تمام شود و شبهه از او برطرف شود تکفیر نمی‌گردد. دلیل آن هم این فرمایش خداوند متعال است: «مَّنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا یَهْتَدی لِنَفْسِهِ وَمَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیْهَا وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِینَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً» (26). در اتمام حجّت به صرف ابلاغ آن بسنده نمی‌شود؛ بلکه باید زمینه‌ی فهم او فراهم باشد و شبهه‌ای که در مقابل حجّت می‌ایستد؛ در میان نباشد (27). شاید معذور بودن در مسائل پوشیده و مخفی، موکّدتر و سزاوارتر از عذر در غیر آن باشد و عذر در زمان و مکانی که غلبه با جهل است و علم کم است سزاوارتر و موکّدتر باشد و عذر در مورد شخصی که دسترسی به علم نسبت به شرع ندارد از غیر او سزاوارتر باشد.

تکفیر مطلق و تکفیر معیّن:

این مسأله در مباحث تکفیر از مهم‌ترین مسائل شمرده می‌شود. مقصود از «تکفیر مطلق»، حکم به کفرآمیز بودن گفتار یا کردار یا اعتقادی است که با اصل اسلام منافات و تناقض دارد؛ به نحو مطلق و بدون آن که شخص خاصّی، معیّن شود. «تکفیر معیّن»، تکفیر شخصی یا گروهی مشخّص به دلیل انجام اعمال و عقایدی است که با اسلام تناقض دارند.
اهل علم می‌گویند: تکفیر مطلق، مستلزم تکفیر معیّن نیست؛ بر این اساس هنگامی که تکفیری در مورد گفته‌ای یا اندیشه‌ای و یا نظریّه‌ای صادر می‌شود؛ مستلزم تکفیر گوینده‌ی آن‌ها نیست؛ مگر هنگامی که شرایط، کامل و موانع برطرف شود؛ زیرا نصوص وعید در کتاب و سنّت بر گفته‌ها، رفتارها و نواقض ایمان وارد شده نه بر اشخاص و گروه‌ها؛ زیرا در خلال ارتباط میان گفتار یا رفتار نقض کننده‌ی ایمان و فرد معیّن، احتمالات اشتباه، جهالت، ناتوانی، اکراه و اجبار و غیر این‌ها از موانع تکفیر وجود دارد؛ که از حقّ مسلمان در اعتبار معنوی به دست آورده و به هنگام ورودش به جرگه‌ی اسلام با تصدیق قلبی و به زبان آوردن شهادتین حمایت می‌کند.
غزالی از ابن العزّ حنفی نقل کرده است که گفته است: «از بزرگ‌ترین ستم‌ها این است که در مورد شخص معیّنی شهادت داده شود که خداوند او را نمی‌بخشد و به او رحم نمی‌کند؛ بلکه او را در آتش جهنّم جاویدان می‌کند (28)». در این کلام، نهی قاطع از انجام تکفیر در فتوا یا اعتقاد است.

مطلب دوم: آراء فقهای مذاهب اسلامی در تکفیر

ده‌ها نصّ دینی از قرآن و سنّت بر محدود کردن دایره‌ی تکفیر به اندازه‌ی ضرورت دلالت می‌کند. هنگامی به سراغ تکفیر رفته می‌شود که مسلمان دیگر هیچ گریزی از آن نداشته باشد و او اعنقاد کفرآلودی دارد یا کاری را انجام می‌دهد که ایمان را نقض می‌کند. از جمله‌ی این نصوص، آیات وارده در قرآن کریم است که کلامی‌ها نام «آیات وعد» را بر آن‌ها گذاشته‌اند؛ از جمله‌ی آن‌ها:
«قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» (29).
«إِنَّ اللّهَ لاَ یَغْفِرُ أَن یُشْرَكَ بِهِ وَیَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن یَشَاء وَمَن یُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِیمًا» (30)
و از جمله‌ی روایات نبوی این روایات است:
«هرکس بمیرد و ذرّه‌ای به خداوند شرک نداشته باشد؛ وارد بهشت می‌شود.» (31)
«هرکسی که در قلبش ذرّه‌ای از ایمان باشد، از آتش جهنّم بیرون برده می‌شود.» (32)
«هر فردی که به برادر ایمانی خود بگوید: ای کافر! به یکی از آن‌ها برمی‌گردد؛ اگر حرف گوینده راست باشد به دیگری برمی‌گردد و در غیر این صورت به خودش برمی‌گردد». (33)
از ابوذر روایت شده است که شنید پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید: هیچ فردی به دیگری نسبت فسوق نمی‌دهد؛ و او را به کفر متّهم نمی‌کند؛ مگر آن که این نسبت به خودش برمی‌گردد؛ به شرط آن که فرد مقابل این گونه نباشد (34).
این نصوص دینی و دیدگاههای فقهی، علما را به این نتیجه می‌رساند که هرکس، یکی از اهل قبله را تکفیر کند؛ اگر این کار خود را مباح بداند، کافر شده است و در غیر این صورت فاسق است و بر حاکم واجب است که او را تأدیب و تعزیر کند؛ به گونه‌ای که بازدارنده‌ی امثال او باشد. چنان‌چه حاکم با وجود قدرت داشتن بر او، او را رها کند گهنکار است. اقوال فقها در این زمینه به حدّ تظافر رسیده است؛ ابن حجر می‌گوید: «بسیاری از مردم اقدام به تکفیر کرده‌اند و سرنگون شده‌اند» (35). همانند همین حرف را «ابن حجر هیثمی (36)»، و «شوکانی» (37) نیز گفته‌اند.

مطلب سوم: متغیّرهای بنیادگرایانه بر فقه تکفیر

اندیشه‌ی بنیادگرایی بر حقیقت تکفیر، ماهیّت، شروط و موانع آن- که در گذشته در موردشان صحبت کردیم- مجموعه‌ای را افزوده است. اشعری از نخستین موج تکفیری که در تاریخ اسلام ظاهر شده حکایت کرده است. این موج، جنبش خوارج است. اشعری گفته است: آن‌ها گروهی هستند که دیگران را به واسطه‌ی ارتکاب گناه تکفیر می‌کنند. خوارج بسیاری از صحابه را کافر خوانده‌اند. بخشی از آن‌ها به واسطه‌ی کبائر دیگران را تکفیر کرده و خون و اموال مرتکبین را حلال شمرده و آن‌ها را جاویدان در آتش جهنّم می‌دانند. بخشی دیگر با مطلق گناه (چه صغیره و چه کبیره) هر که مخالف روش‌شان است را تکفیر می‌کنند و هر آن‌چه را که از کافر اصلی حلال است از او حلال می‌شمارند (38).
اهل علم، مانند علّامه آلبانی، اجماع دارند که نخستین بروز تکفیر، به دست خوارج انجام شد. او که یکی از مهم‎‌ترین قطب‌ها و محورهای گرایش سلفی‌گری است؛ مسئله‌ی تکفیر را به خوارج صدر اسلام برمی‌گرداند. آلبانی بر این نکته تأکید می‌کند که اهداف خوارج در به کارگیری تکفیر، دنیوی و ناشی از گمان‌ها و اوهام بد است (39). در این پژوهش نظریات خوارج و توجیهات آن‌ها که با استناد به آن‌ها مردم را تکفیر می‌کنند، مطرح شده است. هرکسی میراث فکری «احمدبن حنبل» را ملاحظه کند با وجود این که او بنیان‌گذار گرایش سلفی‌گری است؛ ولی هیچ وقت در ورطه‌ی تکفیر دیگران (حتّی کسانی را که او را شکنجه دادند) نیفتاده است. امام احمدبن حنبل، علی رغم همه‌ی بلاهایی که بر سرش آورده شد؛ ولی کسی را تکفیر نکرد؛ بلکه از او نقل شده است که او برای «معتصم عباسی» دعا و استغفار کرده است در حالی که او معتزله را مرتدّ می‌دانست که به نصّ و اجماع، استغفار برای مرتدین جایز نمی‌باشد (40). شیوه‌ی تکفیر به عنوان سلاحی در دست گروه‌های خشونت‌طلب و افراطی قرار گرفته است. گروه‌هایی که در تاریخ اسلامی مانند جریان حنابله- که در قرن چهارم و پنجم هجری حضور پررنگ یافتند- پدیدار شدند (41).
با پیدایش مفهوم بدعت که به دست پیروان احمدبن حنبل گسترش یافت و به کاری اعتقادی در بین خودشان تبدیل شد؛ مخالفان حنابله برچسب‌های اتّهامی بدعت، فسق و گمراهی را دریافت می‌کردند. آنان به تکفیر و مترتّب شدن آثار آن بر خود نزدیک‌تر بودند. جریان حنابله، اندیشه‌ی «فرقه‌ی ناجیه» یا مفهوم «طائفه‌ی منصوره» را منتشر کردند؛ مفهومی که قوی‌ترین دلیل به شمار می‌رفت تا تکفیرکنندگان در اخراج مخالفشان از امّت اسلامی به آن استناد کنند. تا این که دوران «ابن تیمیه» آمد. در این دوره لفظ «کافر» هر شخصی را که به رسالت ایمان نداشت؛ خواه تصوّری از آن داشت یا نداشت، از آن آگاهی داشت یا غافل بود؛ همه را شامل می‌شد. هرکسی که وصف کافر بر او منطبق می‌شد، مستحقّ عذاب و شکنجه در دنیا بود و در آخرت در آتش جهنّم خلود داشت. نکته‌ای که جلب توجّه می‌کند این است که نویسندگان سلفی معاصر بر این نکته تأکید دارند که ابن تیمیه به شدّت مخالف و منکر تکفیر بوده و بیش از دیگران به مردم در موردش هشدار می‌داده است. آن‌ها مرتب این گفته او را تکرار می‌کردند: «من بیش از همه‌ی مردم دنبال تألیف قلوب مسلمانان و حفظ وحدت و پیوستگی آن‌ها بودم» (42). ابن تیمیه مسأله‌ی تکفیر را با مسأله‌ای نزدیک به آن یعنی مسأله‌ی «بدعت» و آنان که آن‌ها را اهل هواها و بدعت‌ها می‌نامید؛ تعویض کرده و گفته است: «کسی که به بدعت فرابخواند به اجماع مسلمانان مستحقّ عقوبت است. عقوبت او کشته شدن است؛ همان‌گونه که سلف صالح جهم بن صفوان، جعدبن درهم و غیلان قدری را به اتّهام بدعت کشتند (43).
اینان با کوچکترین فتوایی از سوی فقها در وهله‌ی نخست آن‌ها را تکفیر کرده و سپس کشته‌اند. این افراد در نگاه و اعتقاد مفتیان در آتش جهنّم خلود دارند. نزد ابن تیمیه، خطّ فاصل بین تکفیر و بدعت دانستن (تبدیع) از نظر عقوبت آن‌ها در دنیا و آخرت، واضح و مشخص نبوده است.
ابن تیمیه شیوه‌ی خودش را تنها فهم درست از اسلام قرار داده و آن را «فهم شاخص» می‌دانست. به گفته‌ او این فهم، فهم سلف، یعنی نسل‌های اولیّه بود که دین را از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرفته بودند. او کسانی را که از آثار سلف تبعیّت کرده‌اند را اهل سنّت و جماعت می‌نامید. دو مفهوم در این نام‌گذاری وجود داشت: پیروی از سنّت نبوی و اصحاب ایشان و التزام به اعتقاد اکثریّت. هرکس از این جماعت جدا می‌شد، اهل بدعت و ضلالت بود. از دیدگاه ابن تیمیه، اشعری‌ها، صوفی‌ها، معتزله، شیعه، زیدی‌ها و مرجئه اهل بدعت و ضلالت بودند. او در کتاب العبادة و حقیقة العبودیّة صوفیان را این گونه مورد خطاب قرار داده است: آن‌ها جاهلانی هستند که خودشان را در وادی حقیقت و شهود وارد کرده‌اند و برخی از آن‌ها پایشان لغزیده است و پا را از خطّ قرمز پیامبران فراتر گذاشته‌اند (44). از جمله هجوم‌های او بر صوفی‌ها این بود که او به «ابن عربی» و آن‌چه به او نسبت داده‌اند که در دو کتاب خود (الفتوحات المکیّة و فصوص الحکم) ادّعای «خاتم الاولیاء» بودن کرده است؛ هجوم برده تا آن جا که گفته است: «او با این حرف خود با شرع و عقل و همه‌ی انبیا و اولیا مخالفت کرده است» (45). ابن تیمیه به کفر فرقه‌ی نصیریه و وجوب قتل آن‌ها فتوا داد. سپاهی را به فرماندهی خودش در سال 705 هـ به راه انداخت و بسیاری از آن‌ها را کشت (46). در برابر عقاید اصحاب «جهم بن صفوان» که قائل به نفی صفات الهی بودند ایستاد. با معتزله و اشعریه هم مبارزه کرد. او با شیعه هم اصطکاک داشت. کتابی را به نام جواز قتال الرافضه نوشت که صائب عبدالحمید وجود آن را اثبات می‌کند (47).
نتیجه آن‌که، ابن تیمیه مسلمانان را به دو دسته‌ی «اهل سنّت» و «اهل بدعت» تقسیم کرده است. به همین دلیل «سهمودی» در کتاب خود با عنوان نقدالخطاب السلفیّ تناقض بین گفتمان نظری و فعل عملی ابن تیمیه را مشخص کرده است. هم‌چنین سهمودی، اصل معیار اهل سنّت و جماعت را مورد مناقشه و تردید قرار می‌دهد و می‌گوید: چرا فقط سلف، صالح باشد نه دیگران؟ گفته خواهد شد: چون عقاید آنان صحیح است. به آن‌ها جواب داده می‌شود: آن‌ها نصوص عقایدی را دیدند و با شروط خودشان آن‌ها را پذیرفتند و احادیث مخالف خود را ردّ کردند؛ پس چرا بعض روایات آن‌ها را قبول کرده‌اید نه روایات دیگران را؟ و همین‌طور در یک دور منطقی باطل مباحث ادامه می‌یابد (48).
با وجود همه‌ی حرف‌هایی که در مورد دوری ابن تیمیه از تکفیر گفته شده است؛ ولی تکفیر معیّن از او صادر شده است؛ تاریخ برای ما نقل می‌کند که «ابن تیمیه» در کتاب تلبیس الجمهیّة خود به فخر رازی صاحب تفسیر مفاتیح الغیب نسبت دشمن خدا و رسول خدا داده است (49)؛ در حالی که این وصف فقط برای منافقین و کافرین به کار برده می‌شود (50).
از آن جایی که ما در گذشته گفتیم که خطّ فاصل میان مفهوم بدعت و تکفیر به صورت آشکار نزد ابن تیمیه وجود ندارد؛ او شیوه‌هایی برای تعامل با بدعت‌گر و تأویل کننده بنا گذاشته است که ما برخی از آن را در این جا ذکر می‌کنیم: بدعت‌گر، چنان‌چه بدعت خود را آشکار کند واجب است که او را انکار و عقوبت کرده و از او دوری جست. باید از در صدر قرارگرفتن آن‌ها در دیگر حکومت‌ها جلوگیری کرد و از حقّ زکات و فیء او را محروم کرد (51). چنان چه ما شیوه‌ی ابن تیمیه را اجرا کنیم و هر گروهی هم این روش را در برابر مخالفین خود انتخاب کند؛ به گونه‌ای که هرکسی مدّعی ثبات و استواری برای عقیده‌ی خودش باشد و بدعت را در نزد دیگران بداند؛ زندگی اسلامی به درگیری‌ها و تنش‌های دائمی بین گروه‌های اسلامی و مکاتب اجتهادی تبدیل می‌شود؛ علاوه بر این، کتاب‌های تاریخ گواه‌اند که جنگ‌های داخلی و تشتّت و گسست در صفوف امّت اسلامی در آغاز قرن هشتم هجری به وجود آمده است (52).
تألیفات «ابن تیمیه» شاهد است که اصل در نزد او «عقاب و خشونت» است؛ او می‌گوید: «شرّ کسی که دعوت به گمراهی می‌کند؛ جز با کشتنش برطرف نمی‌شود؛ پس حکم این است که او کشته می‌شود؛ هرچند اظهار توبه کند». آن‌گاه می‌گوید: «همان‌گونه که مسلمانان، غیلان و جعد را کشتند» (53).
از دیدگاه ابن تیمیه دعوت کننده‌ی به سوی بدعت، کشته می‌شود؛ هرچند کافر نباشد. ابن تیمیه، در مورد مجوّز کشتن او چنین گفته است: «برای بازداشتن ضرر و آسیب او از مردم باید او را کشت» (54). ابن تیمیه با این گفته‌های خود حکم کلّی مطلقی را مبنی بر وجوب جنگ با مخالفین خود از گروه‌های مسلمانان قرار داده است؛ هرچند آن مخالفان شیوه‌ی خاصّی در فهم متن دینی و ادلّه‌ی عقلی و نقلی مختصّ به خودشان را داشته باشند؛ امّا به دلیل آن که با اهل سلف یا اهل سنّت و جماعت (و مقصودش از این‌ها عقیده و نظرات خودش در اندیشه، فقه و اعتقاد است) مخالف است او بدعت‌گذار است. با این توضیحات، آراء ابن تیمیه که به وسیله‌ی آن‌ها کسی را تکفیر نکرده در حافظه‌ی تاریخ می‌میرد؛ بلکه مسئله‌ی تکفیر از حکمی که تعداد زیادی شرط، احتیاط و موانع دارد؛ به نظریه‌ای تبدیل می‌شود که مشتمل بر کفر، بدعت و گمراهی است و اکثر آثار مترتّب بر تکفیر بر آن مترتّب می‌شود. این مسأله زمینه‌ی بروز مسائل مرتبط با بدعت به شکل فعّالی را در نزد جنبش وهّابیّت پس از 5 قرن از سپری شدن عصر ابن تیمیه فراهم کرده است.

مطلب چهارم: پایه‌های دینی متغیّرهای بنیادگرایی

به ناچار باید به این مطلب اشاره کنیم که غزالی (متوفّای 505 هـ) که در عصر حنابله و دو قرن پیش از ابن تیمیه زندگی می‌کرده است؛ کتاب خود به نام تهافت الفلاسفه را نوشته است و در آن فیلسوفان مسلمان را در سه مسأله تکفیر کرده و در 17 مسأله به آن‌ها نسبت فسق داده است (55). ابن صلاح شهروزی (متوفّای 654 هـ) هم از او تبعیّت کرده و به کافربودن کسی که به فلسفه اشتغال داشته باشد فتوا داده، و منطق ارسطویی را تحریم کرده و فتوای به کفر هر کسی داده است که به فلسفه در زمینه‌های یادگیری، یا یاددهی و یا ترویج آن مشغول باشد و همه‌ی این‌ها را از کتب ضالّه دانسته است (56). پس از او ابن تیمیه و شاگردش، ابن قیّم جوزی بر این مسائل تأکید کرده‌اند (57).
در عصر ابن تیمیه به صورت شدید و پررنگی نظریّه‌ی «فرقه‌ی واحده‌ی ناجیه» پدیدار شد. آن‌ها اهل حدیث و پیروان سلف بودند. آن‌ها بر بقیّه‌ی فرقه‌های مسلمانان هجوم بردند؛ بر تصوّف هجوم برده و آن را متّهم به اوهام و سرگردانی و خروج از راه مستقیم کرده‌اند. آن‌ها دلیل گمراهی تصوّف را به نظر ابن تیمیه، نفوذ اندیشه‌های فلسفی مانند حلول و وحدت وجود به مضامین تصوّف دانسته‌اند (58). ابن تیمیه موضع‌گیری شدیدی در برابر «ابن عربی» و «قشیری» صوفی مسلک داشته است. جریان سلفی‌گری معاصر با تقلید از موضع‌گیری ابن تیمیه صفت بدعت‌گذاری و گمراهی را بر عموم آیین‌های تصوّف اطلاق می‌کند (59). با وجود این که گرایش سلفی‌گری با نظرات و اندیشه‌های ابن تیمیه به مثابه‌ی حقایق دینی تعامل می‌کند؛ ولی «شیخ بوطی» پس از آگاه شدن از ایراداتی که ابن تیمیه بر صوفیه گرفته است؛ دریافته است که اکثر این اشکالات نظرات اجتهادی است که جایز نیست دیدگاهی بر آن‌ها نهاده شود؛ او به سوی مارقین (خوارج) دعوت می‌کند؛ در حالی که به فرقه‌های دیگر نسبت بدعت‌گذاری و گمراهی می‌دهد (60)؛ یا هنگامی که بدعت را تعریف می‌کند می‌گوید: بدعت عبارت است از اعتقادات و عباداتی است که مخالف کتاب و سنّت و اجماع سلف امّت اسلامی است؛ مانند: اقوال الخوارج، رافضی‌ها (شیعیان)، قدری‌ها، جهمی‌ها و کسانی که با رقص و غنا در مساجد عبادت می‌کنند (61).
ابن تیمیه، فرقه‌های مخالف با آن‌چه، اهل سنّت و جماعت می‌نامد را تقسیم می‌کند و می‌گوید: برخی از آن‌ها کافر هستند و برخی هم فاسق و گمراه و گمراه کننده و بعضی دیگر خطاکار هستند (62). امّا با همه‌ی این‌ها به گونه‌ای تعامل می‌کند که منتهی به قتلشان می‌شود.
تا این که قرن 12 هجری آمد و جهان اسلام شاهد احیای اندیشه‌ی افراطی‌گری و تند ابن تیمیه بود. این اندیشه به مرجع فکری و تئوریک بنیادین اندیشه‌ی وهّابی‌گری تبدیل شد. یک انباشتگی عملی و تئوریک به مثابه‌ی یک الگو تحقّق یافت.
ابن بشر، نامه‌ی شیخ محمّدبن عبدالوّهاب به امیر محمّد بن سعود را ذکر کرده که در آن آمده است: «تو می‌بینی که همه‌ی نجد و مناطق پیرامونی آن را به طور کامل شرک و جهالت گرفته است...» (63). با این حرف، ابن عبدالوهّاب از این اعتقاد، کار خود را آغاز می‌کند که همه‌ی «نجد» به خداوند کافر شده‌اند؛ این وضعیّت زمانی ثبات گرفت که وهّابیّت نفوذ خود را بر شبه جزیره‌ی عربستان گسترش دادند و گفتند: هر مسلمانی که به عقیده‌ی ابن عبدالوهّاب گردن ننهد جهالت و شرک او از کسانی که در جاهلیّت نخست بودند شدیدتر است (64). مبتنی بر این دیدگاه، کاربرد افراطی خشونت، مصادره‌ی آزادی در اعتقاد، ملزم شدن به عبادت کردن به شیوه‌ی مشخّصی که عدول به غیر آن جایز نیست، تکفیر مخالفین و دعوت به ریشه‌کن کردن مخالفان، فراگیر شد (65). نتیجه‌ی این امر، پیدایش تعدادی از اندیشمندان تندرو مانند: «صالح فوزان» شد. او در کتاب خود با عنوان «الولاء و البراء» همه‌ی ساکنان کره‌ی زمین را در لیست کفّار قرار داده است؛ مگر اهل سنّت و جماعت یعنی پیروان ابن عبدالوّهاب که آن‌ها را «فرقه‌ی ناجیه» می‌نامد (66).
مشکلی که در اندیشه‌ی وهّابی‌گری وجود دارد این است که این تکفیر اکثراً در گفته‌ها، نظریّات و مفاهیم است. جریان سلفی‌گری با انواع مختلفش، از تکفیر معیّن خودداری می‌کند؛ همان‌گونه که این جریان از توهین به حاکمان و پادشاهان امتناع می‌ورزد؛ زیرا بزرگان آن‌ها، اطاعت از این حاکمان را واجب می‌دانند؛ هرچند جور و ستم کنند و از جاده‌ی صواب بیرون بروند. در نزد آنان، خیرخواهی برای حاکم و دعا، برای او از جمله‌ی اولویّت‌ها برای اهل تقوا است (67). مستند آن‌ها در این مسئله نقل قول ابن تیمیه است که احمدبن حنبل، معطّله را تکفیر کرده ولی اعیان و اشخاص آن‌ها را تکفیر نکرده است (68).
انتقال اندیشه‌ی سلفی‌گری تندرو به مصر و جذب شدن رشیدرضا به آن و رشد نخستین جماعت سیاسی اسلام به دست حسن البنّاء؛ درب را به روی ورود اندیشه‌ی سلفی‌گری تندرو به جماعت اخوان‌المسلمین گشود. اندیشه‌ی این گروه در طی سال‌های نخست تأسیس، این اندیشه‌ی سلفی‌گری محض نبود؛ بلکه گرایش‌های سلفی‌گری از پایه‌های فکری و شیوه‌های نظری و تئوریک اندیشه‌ی آن‌ها در کنار صوفی‌گری، عقلانیّت و گرایش واقع‌گرایانه بود. نظرات «مودودی» در مورد این که امّت اسلامی حقیقت دین را نمی‌فهمد؛ زیرا جاهل به آن است؛ او را در ورطه‌ی شرک و کفر قرار داده است؛ و با این فکر اندیشه‌ی بنیادگرایی از تکفیر اندیشه‌ها، نظریّات و اجتهادها و شیوه‌های تئوریک به تکفیر گروه‌ها، ملّت‌ها و جوامع علاوه بر افراد منتقل شده است. اگر پیشینیان آن‌ها حتّی افراطی‌های آن‌ها، از تکفیر افراد طفر می‌رفتند و خودداری می‌کردند و در مرز تکفیر اقوال و نظرات می‌ایستادند؛ ولی «مودودی» اکثر مسلمانان را در نبودِ آگاهی قرار داده وگفته که آن‌ها حقیقت ایمان را نمی‌شناسند (69). به عنوان شاهدی بر این دیدگاه کافی است که به نظریه‌ی او در مورد حاکمیّت نگاهی بیندازیم که مشتمل بر تکفیر پادشاهان و جوامع است. تا این که این مسئله به دوره‌ی سیّدقطب رسید و ما شاهد این هستیم که مفهوم جاهلیّت معاصر- که همفکران «سیّدقطب» آن را جاهلیّت قرن بیستم نامگذاری کرده‌اند؛ و عنوان کتاب اوست که در آن اندیشه‌ی بازگشت جهان معاصر به وضعیّت جاهلیّت پیش از اسلام قرار داده شده که اسلام به عنوان کفر و شرک با آن مبارزه کرده است (70)- به یک واقعیّت محکوم شده‌ای تبدیل شده است؛ به گونه‌ای که نظریّه‌پردازی چون سیّدقطب، پا به عرصه‌ی وجود گذاشته تا مفاهیم تکفیر عمومی سازمان‌ها، پادشاهان، جوامع، ارتش، پلیس، کارمندان، فقهای مساجد و اهل فتوا را در دو کتاب خود: معالم الطریق و تفسیر فی ضلال القرآن را مورد تأکید قرار دهد تا بستر را برای مشروعیّت‌بخشی به جنگ و کشتار و تغییر با ابزار ناسالم فراهم سازد.
با این گونه از میراث فکری، مسأله تکفیر به گروه‌های سازمان‌یافته‌ی جهادی مسلّح؛ مانند: القاعده و سازمان‌های تابعه‌ی آن با نامهای مختلفش، منتقل شده است تا این حقیقت، بر فکر تکفیرشدگان مترتّب شود که او حقّ حیاتش را از دست داده و مالکیّت حقوقی او به هدر رفته است، این حق را ندارد که از مسلمانان طلب یاری کند و پس از مرگش نیز احکام مسلمانان بر او جریان پیدا نمی‌کند.

مطلب پنجم: نقد مبانی دینی فقه تکفیری

از رهگذر جدال پیشرفته میان دیدگاه سنّتی و مرسوم فقه و عقاید و افزوده‌های بنیادگرایی آشکار شده است که اندیشه‌ی بنیادگرایی در گسترش خود در قلمرو و حوزه‌ی تکفیر، مجموعه‌ای از قواعد و بنیان‌های علمی و عقایدی ثابت در اندیشه و میراث اسلامی را از اعتبار انداخته است؛ از جمله: 1. اصل در مسلمان عدالت وسلامت از فسق است تا اینکه دلیلی قاطع بر کفر یا فسق او اقامه شود؛ بر اساس این قاعده، مسلمان قطعاً مؤمن است و یقین با شکّ از بین نمی‌رود و دست برداشتن از یقین با استناد به دلیل صریح، شفّاف و درست جایز نیست. گفته‌ی دیگران یا احتمال یا اجتهاد و یا اندیشه‌ی صرف در این زمینه نفعی در از بین بردن یقین ندارد؛ زیرا تکفیر دلیل نقلی و شنیداری محض است و عقل در آن داخل نمی‌شود و دلیل بر آن، فقط دلیل نقلی شرعی آشکار و قاطع است (71). بر این اساس تکفیر جز با دلیل واضح بر انکار اولوهیّت یا نبوّت عامّ و خاصّ یا معاد یا تکذیب رسولان الهی یا مرتکب شدن یکی از نواقض ایمان و یا انکار ضروری دین ثابت نمی‌شود. این در حالی است که اندیشه‌ی تکفیری با کوچک‌ترین شبهه‌ای و کم‌ترین دلیلی و با تکیه بر اجتهادهای صادرشده از سوی اشخاص کم‌اطلاع، افراد را تکفیر می‌کند.
2. باطل کردن این قاعده که خداوند متعال ما را مأمور به ظاهر کرده است و کنجکاوی و تفتیش را لازم نکرده است. خداوند متعال دستور داده است که در حکم به ایمان و اسلام به گفتن شهادتین بسنده شود. بر اساس این قاعده است که پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در تعامل خود با منافقین به آن ملتزم بوده و آن‌ها را تکفیر نمی‌کرد. عدول از این قاعده و تفتیش از حقیقت ایمان، اضافه‌ی بر آن چه است که خداوند متعال تشریع کرده است. این مورد را اندیشه‌ی تکفیری بدون یک دلیل شرعی به دین افزوده است.
3. خلط میان کفر اکبر (که بحث در مورد آن گذشت) و کفر اصغر؛ خواه عقیدتی باشد یا عملی، بالابردن کفر اصغر (گناهان) به مصاف و درجه‌ی کفر اکبر خطایی شمرده می‌شود که موجب انتقاد و محکومیّت می‌شود؛ دلیلش هم نتیجه‌ای است که بر این اشتباه مترتّب می‌شود که عبارت است از گسترش قلمرو تکفیر و هدر دادن حق حیات مسلمانان.
4. اندیشه‌ی بنیادگرایی میان تکفیر و موضوعات عقایدی دیگر؛ از جمله: حاکمیّت، ولایت، جهاد و عمل به فروع ارتباط برقرار کرده است و تکفیر را نتیجه‌ی ضروری مقیّد نبودن به اندیشه‌ی بنیادگرایی در این موضوعات قرار داده است. اندیشه‌ی بنیادگرایی در پشت پرده‌ی تکفیر، تقسیم جهان به «دارالاسلام» و «دارالکفر» با هدف تکفیر ملّت‌های اسلامی را از سر گرفته است تا مقدّمه‌ای برای یورش به این ملّت‌ها با قدرت مسلّحانه و خشونت دینی بدون دلیل شرعی باشد.
5. اندیشه‌ی بنیادگرایی معاصر بر یکی از قواعد کاربردی در اندیشه‌ی سلفی‌گری خروج نموده است و آن، روانبودن شوریدن بر حاکم مسلمان است. این نکته، یکی از بارزترین نقاط اختلاف میان گروه‌های سلفی‌گری و گروه‌های بنیادگرایی جهادی است.
6. اندیشه‌ی بنیادگرایی تنها به صورت روش‌مند بر آیات وعید تکیه کرده و موازنه‌ای با آیات وعده برقرار نکرده است؛ بلکه بر نمونه‌های محدودی از تفاسیر و برداشت‌ها بسنده کرده است. اکثر استنادات این اندیشه بر کتاب‌های «ابن تیمیه» است که حاکی از تک بعدی بودن این اندیشه در شیوه و مصادره‌ی اندیشه‌ی دینی برای مکاتب گوناگون است.
7. با وجود اجماع علمای مسلمان بر این مطلب که تکفیر مذهبی جایز و صحیح نیست؛ ولی جریان‌های بنیادگرا این اجماع را بی‌اثر ساخته و اعلام کرده است که عقیده‌ی سلف و فقه او شاخص و معیاری است که مخالفان خود را با مفاهیمی هم‌چون «فرقه‌ی ناجیه» یا «طایفه‌ی منصوره» تکفیر می‌کند.
8. اندیشه‌ی بنیادگرایی، مواردی را که میراث اسلامی آن‌ها را در تکفیر افراد، ناکافی می‌داند؛ مانند: «لازمه‌ی مذهب» و «نتیجه‌ی مذهب» را باطل دانسته و مردم را به واسطه‌ی این دو تکفیر کرده است در حالی که این کار جایز نیست.
9. اندیشه‌ی بنیادگرایی موانع تکفیر؛ مانند: جهل، اشتباه، تأویل و برداشت و پیروی از دیگران را رعایت و لحاظ نکرده است. هر زمانی که این موانع موجود باشند، اهل علم از تکفیر اشخاص در مثل چنین شرایطی خودداری می‌کنند.
10. اندیشه‌ی بنیادگرایی این قاعده را ملغا کرده است که تکفیر گفتار به معنای تکفیر گوینده‌ی آن گفتار نیست؛ مگر پس از برطرف شدن شبهه و موانع؛ ولی بنیادگرایان، شخصی را که مرتکب گناه صغیره شده بر آن اصرار کرده است و توبه نکرده را کافر می‌پندارند در حالی که او نزد اهل علم گناهکار غیرکافر است. آن‌ها همه‌ی شخصیّت‌های حاکم را به صورت مطلق بدون استثنا کافر می‌دانند؛ زیرا به نظر به آن‌ها این افراد به حکومت در غیر آن‌چه خداوند متعال نازل فرموده است راضی شده‌اند. بنیادگرایان هم‌چنین شخصیّت‌های روحانی و بزرگان دینی را هم تکفیر می‌کنند؛ زیرا آن‌ها حاکمان را تکفیر نکرده‌اند. از دیدگاه آن‌ها هرکسی که اندیشه‌ی بنیادگرایی بر او عرضه شده باشد و آن را نپذیرفته باشد و هرکسی که به گروه آن‌ها نپیوسته باشد و با امیر آن‌ها بیعت نکرده باشد؛ کافر است. هرکسی که به آن‌ها پیوسته باشد و آن‌ها را رها کرده باشد؛ مرتدّ و ریختن خونش حلال است.
11. اندیشه‌ی بنیادگرایی این قاعده را هم باطل کرده است که در میراث عقیدتی اسلام، حکم تکفیر فقط از مجتهدی صادر می‌شود که اجتهاد و احاطه‌ی علمی او و ورع و عدالتش شناخته شده باشد؛ یا از سوی سازمان قضایی که شاخصه‌های قضاوت را دارا باشد و به دستگاه‌های تابعه‌ی خود حقّ صادرکردن احکام تکفیر و اجرای مجازات بر تکفیرشوندگان را داده باشد.
خلاصه‌ی کلام این که؛ اکثر این متغیّرهای فکری و عقیدتی بر تکفیر، از ادلّه‌ی شرعی قاطع خالی است؛ بلکه ادلّه‌ی شرعی بر نقیض برخی از این‌ها اقامه شده است. با این توضیح، درست است که گفته شود: اندیشه‌ی بنیادگرایی معاصر، معرفت دینی را بر پایه‌ها و مبانی ایدئولوژیک و خودساخته‌ای که با گرایش‌ها و نگاه‌های سیاسی خود هماهنگ است را باز تولید می‌کند.

گفتار پایانی

تکفیر، ابزاری برای هر اندیشه و فعّالیّت طردکننده و دور کردن مخالف- هرچند با جزئیّات و تفاصیل- شمرده می‌شود. تکفیر، به دستاویزی برای جهاد و کاربرد قدرت و زور حتّی در محدوده‌ی امر به معروف و مجازات کردن مردم کشورهای غیراسلامی تبدیل شده است. اختلافات اندیشه‌ی بنیادگرایی با فقه فقها و بزرگان مذاهب در مسأله‌ی تکفیر، اختلافی بزرگ و آشکار است و نمونه‌ی آن منحصر نکردن حکم تکفیر در قضات و مجتهدین، پذیرش تکفیر مذهبی، نشاندن بدعت به جای تکفیر- در زمان محقّق نشدن مقدّمات آن-، تکفیر با مسائل اجتهادی و سریان دادن تکفیر معیّن از راه تکفیر مطلق، علیرغم تفاوت‌های میان این دو است. هم‌چنین تکفیرکنندگان قواعد شرعی زیادی را باطل و بی‌اثر کرده‌اند؛ از جمله: اصالت صحّت رفتار مسلمان، اصالت تعبّد به ظاهر، قاعده‌ی عدم تکفیر حاکم به سبب گناهان و تکیه نکردن بر لوازم و نتایج و ...
علاوه بر این اختلافات، لازم به ذکر است که فقه تکفیر بنیادگرایان خالی از ادلّه‌ی شرعی جدّی و درست است؛ گاهی از اوقات ادلّه‌ی شرعی برخلاف آن‌ها وجود دارد که با وجود آن می‌توان گفت: اندیشه‌ی بنیادگرایی معاصر، معرفت دینی را بر پایه‌ها و مبانی ایدئولوژیک و خودساخته‌ای که با گرایش‌ها و نگاه‌های سیاسی خود هماهنگ است را بازتولید می‌کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. عضو مرکز تحقیقات عراق و مدیر مرکز مطالعات دانشگاه کوفه- عراق
2. ابن فارس، معجم مقاییس اللغة؛ ابن درید، جمهرة اللغة، ج1، ص 435؛ زبیدی، تاج العروس، ج14، ص 60، ابن منظور، لسان العرب، ج5، ص 151.
3. عبدالله اهدل، التکفیر و مذاهب العلماء فیه، ص 2.
4. شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص 8.
5. قاضی عبدالجبّار همدانی، مغنی، ج1، ص 67؛ ظ جعفر ستجای، الإیمان و الکفر فی الکتاب و السنّة، ج1، ص 8.
6. نووی، شرح صحیح مسلم، ج1، ص 150؛ ط طحاوی، العقیدة الطحاویة، ص 118.
7. خداوند (هرگز) شرک را نمی‌بخشد! و پایین‌تر از آن را برای هر کس (بخواهد و شایسته بداند) می‌بخشد. و آن کسی که برای خدا، شریکی قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است. (نساء، آیه 48).
8. سیّدمرتضی، الذخیرة فی علم الکلام، ص 536؛ شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 15.
9. ابن حجر، فتح الباری، ج1، ص 110؛ اشعری، مقالات الإسلامیین، ج1، ص 132.
10. بگو: «ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را می‌آمرزد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. (زمر، آیه 53).
11. ابن همام، شرح فتح القدیر، ج5، ص 334.
12. غزالی، فیصل التفرقة بین الإسلام و الزندقه.
13. غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 269.
14. ملّاعلی قاری، شرح الفقه الأکبر (لأبی حنیفه)، ص 162.
15. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج10، ص 480؛ ابن عبدالبرّ، التمهید، ج6، ص 461.
16. ابن عابدین، حاشیة ردّ المختار، ج4، ص 224.
17. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج12، ص 468.
18. شوکانی، السیل الجرّار، ج4، ص 578.
19. ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که در راه خدا گام می‌زنید (و به سفری برای جهاد می‌روید)، تحقیق کنید! و بخاطر اینکه سرمایه ناپایدار دنیا (و غنایمی) به دست آورید، به کسی که اظهار صلح و اسلام می‌کند نگویید: «مسلمان نیستی» زیرا غنیمتها و بهره‌های فراوانی (برای شما) نزد خداست. (نساء، آیه 94).
20. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ح10، ص 480؛ ابن عبدالبرّ، التمهید، ج6، ص 461.
21. علّامه حلّی، قواعد الاحکام، ص 435.
22. بخاری، الجامع الصحیح، ج1، ص 108؛ سنن النسائی، ج8، ص 105؛ عبدالله بن یوسف زیعلی، نصب الرایة فی تخریج أحادیث الهدایة، ج5، ص 186.
23. ابن قدّامه مقدّسی، مغنی، ج10، ص 85.
24. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج3، ص 282.
25. سحنون، المدوّنة الکبری، ج2، ص 47؛ محمّد طالبی، عیال الله، ص 105.
26. هرکس هدایت شود، برای خود هدایت یافته و آن کس که گمراه گردد، به زیان خود گمراه شده است و هیچ کس بار گناه دیگری را به دوش نمی‌کشد و ما هرگز (قومی را) مجازات نخواهیم کرد، مگر آنکه پیامبری مبعوث کرده باشیم (تا وظایفشان را بیان کند.) (اسراء، آیه 15).
27. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج12، ص 465.
28. غزالی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ج2، ص 436.
29. زمر، آیه 53.
30. نساء، 48.
31. بخاری و مسلم آن را روایت کرده‌اند.
32. صحیح بخاری، ج4، ص 290؛ مسند احمد، ج8، ص 286.
33. بخاری در ج3، ص 610 آن را روایت کرده است؛ مسند احمد، ج10، ص 328.
34. بخاری و مسلم آن را روایت کرده‌اند.
35. ابن حجر، فتح الباری، ج2، ص 314.
36. ابن حجر هیثمی، تحفة الجرّار، ج4، ص 578.
37. شوکانی، السیل الجرّار، ج4، ص 578.
38. اشعری، مقالات الاسلامیّین، ص 22.
39. فتاوی الألبانی، متن سخنرانی آلبانی که در روزنامه «المسلمون»، شماره 556 در 1995/6/29 منتشر شده است.
40. ابن قدامه، مغنی، ج4، ص 102.
41. برای جزئیات؛ ر. ک: مقریزی، السلوک لمعرفة دول الملوک، ج1، ص 16؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج3، ص 409.
42. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج3، ص 145.
43. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج35، ص 242.
44. ابن تیمیه، العبادة و حقیقة العبودیّة، صص 53-58؛ صائب عبدالحمید، ابن تیمیه؛ حیاته و عقائده، ص 155.
45. ابن تیمیه، الفرقان بین أولیاء الله و أولیاء الشیطان، ص 80.
46. ابوالفداء، المختصر فی تاریخ بنی البشر، ج1، ص 496.
47. صائب عبدالحمید، ابن تیمیه، ص 84.
48. رائد سمهودی، نقدالخطاب السلفیّ (ابن تیمیّة نموذجاً)، ص 60.
49. ابن تیمیه، بیان تلبیس الجمهیّة، ج1، ص 459.
50. فخر رازی 60 سال پیش از ولادت ابن تیمیه از دنیا رفته است.
51. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج10، ص 217.
52. مقریزی، السلوک المعرفة دول الملوک، ج1، ص 210.
53. ابن تیمیه، مجموع‌الفتاوی، ج28، ص 303.
54. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج23، ص 197.
55. غزالی، تهافت الفلاسفة، ص 80-81؛ غزالی، المنقذ من الضلال، ص 84-88.
56. ابن صلاح شهرزوی، الفتاوی.
57. ابن قیّم جوزی، الأعلم.
58. ابن تیمیه، الفتاوی، ج10، ص 82.
59. کثیری، السلفیّة بین أهل السنة، ص 241.
60. سیوطی، السلفیّة مهلة، ص 190.
61. ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج18، ص 346.
62. منبع پیشین، ج18، ص 350.
63. فتاوی ابن صلاح شهروزی، عثمان بن عبدالله بن بشر، عنوان المجد فی تاریخ النجد، ج1، ص 24.
64. فؤاد ابراهیم، السلفیّة الجهادیّة فی السعودیّة، ص 3.
65. منبع پیشین، ص 199.
66. صالح فوزان، الولاء و البراء، ص 110.
67. ابن حزم، الأحکام فی أصول الأحکام، ج1، ص 49؛ غزالی، فیصل التفرقة بین الإسلام و الزندقة، ص 128؛ سبکی، الفتاوی، ج2، ص 586.
68. ابن تیمیه، الفتاوی، ج12، ص 487.
69. ابو اعلی مودودی، الحکومة الاسلامیّة.
70. محمّد قطب، جاهلیّة القرن العشرین، پیش‌گفتار، ص 5.
71. محمّدبن ابراهیم بن ابن وزیر، العواصم و القواصم، ج4، ص 178.

منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، مجموعه مقالات کنگره جهانی جریان‌های افراطی و تکفیری از دیدگاه اسلام، قم: انتشارات دارالإعلام لمدرسة اهل البیت (علیه السلام)، چاپ اوّل.