سرمشق پاسدارى از سنت سليم

نويسنده: مسعود رضوى

( با یادی از سید جلال الدین آشتیانی )

علامه سيد جلال الدين آشتيانى كه نماينده شاخص مكتب اصفهان بود به حكم تقدير، خراسان را براى توطن برگزيد، ديارى كه همواره به ستيز و ناسازگارى با فيلسوفان شهره بوده است ، و در همين ديار، روزگار به سرآورد و در همانجا با زندگانى وداع گفت و در همين سرزمين به خاك سپرده شد تاچراغ حكمت از مزارش فروزان باشد و ديار فيلسوف ستيز خراسان را به عطر حضور خود بپا كند. حكيم، دل به سنت سليم ايرانى داشت بى آنكه دركى تنگ نظرانه از آن داشته باشد. در سايه همين درك پويا از سنت بود كه چشم كنجكاو انديشمندان خارجى را به خودخيره كرده بود. با آشتيانى ، سرمشق تازه اى در عرصه پاسدارى از سنت سليم زاده شد كه بى گمان ظرفيت تبديل به يك الگوى پژوهشى را دارد. آنچه از پى خواهد آمد ضمن اداى احترام به اين حكيم فقيد، شيوه رجوع او به سنت را شرح مى كند.
طرح پرسش درباره كيفيات و حتى كميت حيرت انگيز آثار سيدجلال الدين آشتيانى، متضمن رجوع به مسائل مهم فرهنگ و تفكر ايرانى است. آشتيانى يكى از حلقه هاى مهم در سلسله حكمت ايرانى به شمار مى رود.
«حكمت»، اصطلاح موردعلاقه عقلاى ايرانى است كه نبايد مترادف فلسفه دانسته شود، بلكه جامع تر از آن و دربرگيرنده آن است.
ريشه اين واژه به قرآن بازمى گردد. خاصه به اين نازله شريفه: «يؤتى الحكمه من يشاء و من يؤت الحكمه فقدا ولى خيراً كثيرا.» براى فيلسوفان تمدن اسلامى، اين اصطلاح، اهميتى بنيادى داشته و مشتمل بر عقل نظرى و عقل عملى و عرفان است. افزون بر اين در سپهر عقلگرايان مسلمان - كه قرابتى با آراى افلاطون و فلوطين دارند - منشأ حكمت را مى توان و مى بايد درعالم بالا جست وجو كرد.
اين تعالى گرچه در ذات «حكمت» نهفته بود، اما سرانجام در اصطلاح «حكمت متعاليه» مؤكدشد و شقوق فلسفه اسلامى بدان استعلا يافت.
حاجى ملاهادى به همين وجه متعاليه و ساميه اشاره كرده است:
اين مسأله، منحصر به ادوار اخير فلسفه اسلامى و مكتب اصفهان نيست، بلكه تقدير تاريخى فلسفه اسلامى، آن را در محفظه كتاب و سنت نگاه داشت و سپس با انضمام عرفان و تأويل بدان، وجوه متعدد خرد، روان، اخلاق، روح و عواطف انسان را نيز در مدار توجه قرارداد. نمط نهم «اشارات» اثر شيخ الرئيس ابوعلى سينا و «شرح اصول كافى» اثر صدرالمتألهين شيرازى، نشان دهنده اين توسعه و تعالى درحوزه هاى فلسفى تمدن اسلامى است.
كل آثار نابغه ايرانى شهاب الدين سهروردى - شيخ اشراق - نيز تمايز حكمت اسلامى و امتيازات آن را نمايان مى سازد.
به همين علل و براهين، برخلاف تفكر ناقص منتج از شرق شناسى، اين فلسفه تنها ترجمه و شرح مجدد فلسفه يونان نبوده است.
شارحان و حاملان بزرگى درتمدن اسلامى، فلسفه يونان را حفظ كرده و وسعت بخشيده اند، اما مقيد بدان و معطل درآن نمانده اند.
اگرچنين بود، هجمه ها و تكفيرهاى عقل ستيزانى همچون ابوحامد غزالى، ريشه علوم عقلى و دررأس آن منطق و فلسفه را سوزانده و امكان تداوم آن تا عصر ما را زايل ساخته بود.
اين مسأله، فرهنگ دينى را نيز از گزند ظاهربينى و نقل گرايى افراطى - از اشعرى گرى تا اخبارى گرى - نجات داد و حداقل دردو نوبت، ايران در قرون اسلامى، منشأ تمدن و تحولى دوران ساز بوده است. يكى در قرن هاى ۴ تا ۶ و دوم قرون ۹ تا ،۱۱ كه درهردو دوره، نقش فلاسفه را برجسته و دستاوردهاى آنان را بسيار گسترده مى يابيم.
پايان حيات پربركت استاد آشتيانى ، بهانه اى براى بازانديشى درمسائل فوق، كه آشتيانى داناى نامدارش بود فراهم آورده است.
مغتنم خواهدبود كه به جاى ستايش ها و تمجيدو توصيف هاى پرشمارى كه حقيقتاً شايسته آشتيانى است، به نسل هاى نو پديد تذكراتى داده شود.
مهمترين تذكرات نيز به اهميت ارتباط صحيح و ژرف ايرانيان در دوران حاضر با سنت فكرى و مواريث فرهنگى ايشان بازمى گردد. افزون بر اين، ربط اين سنت ديرپا و ارجمند با هويت مستقل و معاصر ايرانيان بايد مورد بازانديشى قرارگيرد تا دانسته شود كه چرا نمى توان و نبايد باسنت - در اصيل ترين صور و معانى آن - قطع رابطه كرد و ما همواره براى دفاع از «خويشتن خويش» و بلكه حفظ خود درجهان پيچيده و سرشار از تكثر و تنوع امروز، به اين پيوند نيازمنديم.
شخصيت و كتب سيدجلال الدين آشتيانى، اين امكان را به ما مى دهدكه از سنت فرهنگى و داشته هاى خويش دفاع و حتى بدان تفاخر كنيم و ضرورت آن را با براهين قاطع به اثبات رسانيم. اگر زمانى، مدافعه شورانگيز و ستايش هاى بى دريغ متأله فرانسوى - هانرى كربن - از آشتيانى، ما را به وجد مى آورد و آن را حجتى بر اعتبار و ارج وصف ناپذير اين ملاصدراى باززاده اين دوران مى پنداشتيم، اما اينك چندان نيازى به كلمات حكيم فرانسوى نيست.
نه آنكه قدر كربن را فروكاهيم يا اهميت او را دراحياى وجوه مهم و ناشناخته سنت و فرهنگ ايرانى ناديده بگيريم، بلكه سرشت و سرنوشت ايرانيان در دهه هاى اخير، تقدير تاريخى ايشان را دگرگون كرده و سپهر وسيعترى از معرفت خود و جهان را ميسرساخته است.
درواقع، تجربه هاى بالغ كننده و وسعت بصيرت ايرانيان درطول دهه هاى اخير،امكان چنين انكشاف و رفع حجابى را فراهم ساخته و آنان را واداشته تا به فراست در لايه هاى مكتوم و مستورى كه نيازمند توجه و بصيرت افزونترى بوده، نظركنند.
توجه به آشتيانى ازآن رو مناسب و مفيد است كه وى برخلاف كثيرى از سنت گرايان و سنت ستايان و سنت طلبان، تنها رقمى از گذشته برجبين عصرما قلمداد نمى شود.
او به معناى دقيق كلمه «معاصر» بود. مردى كه با آفاق معنوى، فرهنگى، علمى و اجتماعى عصر خود مراوده داشت و از آنها آگاه بود، اما ازطريق تخصص مهارت خويش در سنن عقلى ايران زمين، برسير استعلايى آن تأثير مى نهاد. مركز ثقل اين تذكر نيز همين جاست؛ مى توان ارتباطى عميق، وثيق و مداوم با سنت داشت، اما انسانى معاصر بود.
و اين توفير بسياردارد با سنت گرايان و سنت ستايانى كه ماتم زده آفاق ازدست رفته و رنگ باخته اند و اثراتشان، بازتاب حسرات نامانده و درگذشته است؛ كسانى كه مى كوشند با چهره نگارى موهوم و ناشيانه، تصوير مردگان را زنده كنند و عقربه هاى زمان را درمسير معكوس به گردش درآورند.
اغلب سوءاستفاده هايى كه از سنت و نهادها و روابط و افكار سنتى صورت مى گيرد، مربوط به همين حوزه است. اما مشكل بزرگى پيش روى اين نوع تلقى از سنت وجوددارد كه از فرط بداهت توسط آنها ناديده گرفته مى شود و آن «زمان» است. زمان درمفهوم معاصر و جهانى آن، و سيطره بى چون و چرايش بر حيات و ممات ما، نقطه پايانى بى ترحم بر اين نوع گذشته گرايى و مرده ستايى است. زيرا حتى درصورتى كه قادر باشند نوعى تصور ايستا و فاقد پويايى درمخاطبان خويش ايجاد كنند - و اينها تنها هنر ايشان است - اما توان دگرگونى و يا حتى كندساختن چرخه تحولات همه جانبه در جوامع ديگر و تأثير آن برخود را نخواهندداشت. تجربه نزديك به ما، در دوران قاجار رخ داد. سلطان قجر به صراحت و كنايت، به تدبير و تهديد و تكفير و به سياست و جنگ، كوشيد رعايا و نفوس ايرانى را از بليه و فساد تمدن ملحد باختر دورنگاه دارد، اما به رغم سنت گرايى منفى و مخاصمه همه جانبه نهادهاى سياسى و فرهنگى ايران در دوران قاجاريه، اثرات تجدد و تحولى كه نسيمش به سوى شرق وزيدن گرفته بود، همه وجوه و زواياى زيست و انديشه ايرانيان را از خودمتأثر ساخت و دنياى نوينى به ارمغان آورد. سنت، هرچند ريشه دار و ديرزى، نمى تواند فارغ از زمان و مقتضيات آن تداوم يابد. سنت، به جز ماهيت تاريخى اى كه دارد و همواره امكان بالقوه عقل بشرى محسوب مى شود، به نحوى كه تفكر در غياب آن مفقودخواهدشد، تجلى بالقوه اى نيز دارد. اين تجلى « در زمانى» است و به معناى كانتى قضيه،نيازمند لوازم ذهنى ، مكانى و زمانى براى تحقق مى باشد. اين زمان، زمان مجرد و تقطيع شده نيست. زمان سيال است كه هم طول دارد و هم عرض. شبكه اى از تأثيرات تمدنى و فرهنگى ، ارتباطاتى و ابلاغى، اطلاعاتى و فكرى و... مدام در آن جريان دارد و ماهيت آن را رنگ مى زند. از اين منظر، زمان، معيار دقيق و نهايى ارزشگذارى در اين حيطه است و اگر سنت يا بخشى از سنن يك قوم، مانع همپويى با ساحات و اقتضائات زمان شود، بايد مرگ آن را اعلام كرد و سنتى پايان يافته اش تلقى نمود. فرهنگمردانى همچون آشتيانى ، سنت را در زمان جارى مى سازند. سنت بالذات ماناست، از تجدد مى گريزد و ميل به تكرار دارد. اما بناى تجدد نيازمند دركى پويا و متجدد است. درك متجدد نيز مسبوق به تجديد فهم و بازيافت عالمانه سنت است. ابتدا بايد فعل شاق و دشوار سنت پژوهى و سنت شناسى متحقق گردد و سپس پالايش و بازسازى و تحول آن مدنظر قرار گيرد. به لحاظ تاريخى نيز، اگر امروزه ما قادر به نقد و تحليل سنت فرهنگى خود هستيم، با اتكاى به سنت پژوهى مردانى نظير محمد قزوينى ، عباس اقبال آشتيانى، تقى زاده ، فروغى، بهار ، دانش پژوه ، ايرج افشار و امثالهم جرأت اين كار را در خود مى بينيم. در غياب تصحيح انتقادى متونى كه آنان از دل تاريخ بيرون كشيده و بازخوانى كردند، اساساً فرهنگ ايرانى چنين معناى جذاب وسيعى نمى توانست داشته باشد، همچنان كه در غياب دانشنامه فلسفى سترگى همچون «منتخباتى از آثار حكماى الهى ايران» كه به همت سيد جلال آشتيانى ، پديد آمد، درك ما و پژوهشگران معاصر فلسفه از تاريخ فلسفه اسلامى، همچنان ناقص و ابتر مى بود؛ آن گونه كه ارنست رنان فرانسوى در «ابن رشد والرشيديه» گفته بود: «مكاتب و دروس فلسفى در جهان اسلام به ابن رشد ختم شد.» و در دايرة المعارف فلسفى بريتانيا (چاپ ۱۹۵۰)، همين نظريه كليشه اى مسلم پنداشته و تكرار شده بود كه در زمان تشييع جنازه پرشكوه ابن رشد در سال ۱۱۹۸ ميلادى ، همراه با دفن جنازه آن فيلسوف اندلسى ، فلسفه اسلامى هم وفات يافت. اما امروز ، اين نظريه بسيار كودكانه به نظر مى رسد. اين مسأله درك شده كه خاستگاه و زيستگاه فلسفه و علوم عقلى در تمدن اسلامى ، ايران بوده كه همچنان به حيات خود در نحله ها و شيوه هاى گوناگون ادامه مى دهد. به گفته استاد فقيد جلال الدين آشتيانى ؛ «اين مكتب با اين مميزه اش موجب گرديد كه گرد تشنيع و تكفير فلسفه و فيلسوفان كه چندين قرن در جهان اسلام ادامه داشته زدوده گردد. در اين مكتب، ديگر اهانت به ارسطو و افلاطون و پيروان آنان در اسلام، يعنى فارابى و ابن سينا منسوخ گرديد و به جاى آن افلاطون الالهى و مفيدالصناعه و شريك تعليمى و شريك رياسى براى فيلسوفان به كار برده شد. متأسفانه اين دوره درخشان از تفكر و انديشه كه زادگاه و پرورشگاه آن سرزمين ايران بوده است، نه تنها در عالم غرب، بلكه در عالم اسلام هم مورد غفلت و بى توجهى قرار گرفته و انديشه نادرست درميان غربيان و مقلدان آنان در كشورهاى اسلامى نفوذ يافته كه فلسفه اسلامى به ابن رشد ختم گرديده است.» (از مقاله استاد به مناسبت سى امين سال تأسيس مؤسسه مطالعات اسلامى دانشگاه تهران - مك گيل)
تفاوت سنت پژوهى آشتيانى با بسيارى ديگر از متوغلان در فلسفه و حكمت اسلامى در همين جا قابل درك است. بايد به مفهوم وسيع و پوياى زمان توجه كنيم. هنوز برخى مدرسان ومحصلان حكمت اسلامى ، با تعقل و تعلقى تام و تمام به گذشته را مى شناسيم كه اونتولوژى و كوسمولوژى ماقبل قرون وسطا را حمل مى كنند . هنوز جهان چهارعنصرى و طبقات افلاك بطلميوسى با نشانه هاى دقيق آن جهانهاى خيالى و مثالى را به مثابه علم فيزيك و بلكه حقايق قطعى، برجهان امروز منطبق مى كنند. چه چيز اين سنت گرايى پرزحمت را بى اعتبار و آن يك را معتبر و موجه ساخته است. براى چنين گزينشى نيازمند «معيار» گزينش خواهيم بود و در اين عرصه، طبيعى ترين و بهترين معيار، همگامى و درك و توجه نسبت به زمان يا امتناع و بى توجهى و ناسازى با آن است. تجلى اين مسأله ، وراى انتخاب و تحميل است؛ در حقيقت بنيادى ترين قانونمندى حيات اقوام و اجتماعات است. حيات و مرگ تمدنها وابسته بدان و سرشت و سرنوشت ملتها پيوسته بدان است. جامعه اى كه نتواند دركى صحيح و سليم از سنن و مواريث و داشته هاى خود به چنگ آورد يا فاقد امكان پالايش و ويرايش گذشته فرهنگى خويش باشد ، به سرعت در هاضمه فرهنگها وتمدن هاى ديگر فرو خواهد رفت و امكان ادامه حيات مستقل و موازى در عرض ساير ملل و مدنيت ها را از دست خواهد داد. براى چنين جوامعى ، حتى امكان تداوم زبانى نيز ميسر نخواهد بود. سرعت تأثيرات و كثرت تحولات، از حد مجاز و تعامل متعارف فراتر خواهد رفت و به امحا و استحاله خواهد رسيد. همچنان كه در قرون ماضى و حال ، بسيار تمدنهاو اقوام را مى شناسيم كه مقهور و مستعمره اى بيش از ايشان برجاى نمانده است و سنن و زبان و فرهنگ ايشان بر دامنه زوال يافته شان، تا حد تجملات كلكتيويستى ياموضوعات باستان شناسى كاهش يافته است.
فرهنگ و تاريخ و هنر و زبان و ارزشهايى كه در تمدن ايرانى مستتر است ، با استعانت از نوعى غنا و باززايى ذاتى ، قدرت حراست از خويش را تا عصر حاضر حفظ كرده و حتى قادر بوده است در ادوارى، تمدن ها و فرهنگهاى ديگر را نيز از شعاع درخشش خود متأثر كند. بجز همپيوندى ميهنى و تبارى و نيز علقه هاى ناسيوناليستى در سده اخير، عوامل خاصى در اين ماندگارى و تداوم مؤثر بوده است. عواملى چنان قدرتمند كه اقليم پرفراز و نشيب و جغرافياى وسيع و ناهمگون ايران را همچون تنى واحد حفظ كرده و از صدمه موج سنگين گذر زمان به در برده است. اين عوامل را مى توان به «زبان» و «آيين» تلخيص كرد. اين دو واژه، برخلاف ظاهر ساده شان، حامل پيچيده ترين و عجيب ترين عناصر مقوم حيات ايرانى بوده و هستند.
زبان پارسى، چيزى بيش از اشتراك لفظى يك قوم بوده و هست. قومى كه كثرت لهجه ها و حتى زبانها در اقصى بلاد آن وجود دارد، به گونه اى كه گاه دو روستا يا شهر همجوار، كلام يكديگر را نمى فهمند - مثل خوانسار و گلپايگان، يا اليگودرز و محلات - زبان پارسى و تجلى هاى شگرفش در شعر ، نقطه اتكاى فرهنگى و مركز سنجش نسبت ها و تفاهم ها و مهمتر از همه ، واكنش مشترك اقوام ايرانى دربرابر بيگانگان بوده و هست. حامل و محمل ظرايف و عواطف و ارزشهاى پوشيده و انكارشده و امكان تجلى زيباترين الحان و اصوات و كلمات، برآمده از ژرفاى حيات ملتى باذوق، در معرض تندبادهاى ويرانگر و يورش هاى پياپى اقوامى بدوى و كم هوش و بى ذوق بوده است. به همين دليل بايد توجه داشت كه ديگر همچون ساده انديشان سنوات گذشته، خصوصاً چپ هاى شبه محقق و وطن گرايان همه فن حريف، نمى توان بى توجه به ژرفاى زبان و آيين اين مرز و بوم، آن دو را روياروى هم قرار داد و به اتكاى تعاريف شرق شناسانه، سيرى جعلى براى آن رقم زد. در پروسه لابيرنت مانند و بنيان افكن تاريخ معاصر كه جهان مدرن از مسير اطلاعات و ارتباطات، هر پديده اى را در حيطه تأثيرات و تفسيرات متفاوت و متكثر مهار مى كند، تنها گنجايى عالمانه و پرمايگى يك زبان، كه حامل نشانهاى تحول پذيرى و پويايى يك جامعه و فرهنگ است، امكان حيات و تداوم را بدان مى بخشد.
اما آيين ها كه دربرگيرنده دين و مذهب و سنن عقلى و كلامى و عرفان و معنويت ايرانى است، نيز بى شك زنده و متداوم و صاحب حيطه خاص و اعتبار ويژه خويش در جهان معاصر تواند بود، اما قادر به عزلت از اين جهان سكولار و پرمسأله نيست. سخت ترين چالش هاى جهان معاصر را مذاهب از سر مى گذرانند و اسلام در ميان مذاهب موجود، درگيرانه ترين و پرتحرك ترين موضع را برگزيده و تشيع پيچيده ترين و ژرف ترين شرايط را داراست.
در ايران، علقه ها و تفاسير و بالاخره تأويل هاى حساس و عميقى كه پديد آورنده قلل رفيع فرهنگ و تمدن اسلامى بوده است، همواره وجود داشته و هر نسل بر غناى آن افزوده و آن را متناسب با زمان خود تجديد كرده است. افزون بر فقه و شريعت، كلام و عرفان و حكمت نيز مسيرى دشوار را طى كرده و راه خود را تا زمان ما گشوده است. در همه اين ادوار طولانى، برخلاف بسيارى ديگر از ملل و كشورهاى اسلامى، ايرانيان هيچگاه دست از تكاپوى علمى و عقلى و معنوى در حوزه تتبعات دينى نكشيده و حيطه شريعت را محدود به ظواهر نساختند. فرزانگان ايران زمين، هماره اين چراغ را افروخته نگاه داشتند و با افزودن نور تأويل و تفسيرهاى عقلى و تذوقات شهودى و اشراقى بدان، منشورى آفريدند كه شعاع هاى رنگارنگى دارد و در پرتو هر شعاع، منظرى متفاوت ديده مى شود! امروزه هيچ ترديدى نداريم كه سهم ايران زمين در مقياس سرمايه هاى معنوى و فرهنگى جهان بسيار درخور و چشمگير است، به گونه اى كه حداقل در تمدن اسلامى، فقط ايران مساوى با حذف بخش اعظم و گاه كامل اغلب شقوق علم و هنر و فرهنگ و حكمت و ادب و تاريخ و سياست و... و نيز علوم دينى - قرائت و صرف و نحو و بلاغت و تفسير و حديث و رجال و فقه و اصول و... - خواهد بود. اين نكته، نه از سر تفاخر و تكبر، بلكه بيان حقى آشكار و غالباً تضييع شده است كه به انزواى ايران شيعى در دهه ها و قرون اخير انجاميد و ثلمه و صدمه بسيارى از رهگذر مترادف انگاشتن اسلاميت و عربيت و توجه انحصارى به اهل سنت، بر معرفت معاصر و شناخت فرهنگها و ميراث مشترك معنوى بشر وارد آمده است. جالب نظر آنكه بسيارى از نويسندگان و فضلاى عرب، در چنين نقص فاحشى سهيم و شايد از آن خرسندند. استاد آشتيانى در مواضع و مواقف بسيار، از اين امر آزرده بود. از جمله در جايى نوشت: «برخى از دانشمندان اسلامى غيرايرانى، فضلاى مصر و عراق و سوريه و لبنان و... از قرار كتبى كه منتشر نموده و مى نمايند، به تبع از دانشمندان غربى معتقدند كه فلسفه و عرفان اسلامى بعد از ابن رشد رو به زوال و افول رفت، بلكه فلسفه به ابن رشد ختم شد. خواجه طوسى از جهت علوم رياضى آنچنان اهميت در نزد دانشمندان غربى دارد كه نمى توان مقامات او را انكار نمود وگرنه او را هم از درج كلام ساقط مى نمودند. برخى از تعصب هاى عرب و عجمى كه هنوز هم در ممالك عربى ريشه و اساس محكمى دارد، خود مانع اساسى است از براى نفوذ افكار و فلاسفه و عرفاى ايرانى در اين ممالك. تعصب نارواى «تسنن و تشيع» هم در اين امور مدخليت دارد و چه بسا در برخى از نفوس ريشه عميق ترى داشته باشد. در حالتى كه در بين ما ايرانيان نه تعصب تشيع و تسنن مطرح است و نه حول اختلاف عرب و عجم مى گرديم. نزد ما دانشمند محترم است و به افكار دانشمندان دنيا به ديده احترام مى نگريم... «انظر الى ما قال و لاتنظر الى من قال»
...از آنجا كه محيط با بركت ايران مورد عنايات و الطاف حق است و مردم اين مرز و بوم داراى استعداد ذاتى بى مانندى هستند، همه مهاجمين را كه قصد حك اين قطعه ارض را از صفحه وجود داشتند در خود هضم نموده و بعد از كشيدن بارهاى سنگين صاحبان سلطه و مهاجمين بيرحم، باز قد علم نمود و به پاى خود ايستاد. مردم ما در تمام اين پيشامدها، نه زبان خود را از دست داد و نه افتخارات ملى خويش را فراموش نمود. ملت ايران هجوم اعراب را تحمل نمود و چند قرن مصائب بى حد كشيد تا عرب و حكومت ننگين عرب را كه قومى بيگانه بودند، از خود دور نمود و دست تسلط آنها را قطع كرد. ايرانيان دين مقدس و محكم اسلام را به راهنمايى عقل صائب پذيرفتند و به ترويج آن نيز همت گماشتند. دانشمندان اين مرز و بوم خود پايه گذار علوم متعدد اسلامى شدند و در جميع شعب علوم اسلامى بر جميع ملل اسلام مقام رهبرى و تقدم را كسب كردند و در علوم اسلامى تحقيقى ترين كتب را تأليف نمودند. بزرگترين اساتيد در مدارس علوم اسلامى، همان محققان ايرانى بودند كه حوزه هاى مهم تدريس را اداره مى نمودند. در علم طب، بزرگترين اساتيد در دوره اسلامى از اين سرزمين برخاستند. در فنون و اقسام حكمت اعم از طبيعى و الهى و شعب علوم رياضى اساتيد بزرگ و دانشمندان عاليقدر و محقق اسلامى را بايد در بزرگان ايرانى جست وجو نمود. در زبان و ادبيات عرب و تأليف كتب صرف و نحو و معانى بيان بر عرب برترى يافتند و در لغت عرب كتبى تأليف كردند كه مرجع ادباى تازى قرار گرفت. جامعيت در انواع فنون و اقسام علوم اسلامى در انحصار دانشمندان ما بود. در دورانى كه علوم حكمى و معارف الهى در ساير ممالك رو به افول بود در ايران سير استكمالى خود را طى مى نمود.
در حوزه هاى علمى و مجامع فرهنگى كه ساير اقوام با ايرانيان شركت داشته اند، هميشه فضلاى درجه اول و محققان عاليقدر حوزه ها ايرانى بودند... و قوام اين حوزه ها به وجود ايرانى وابسته است. (مجموعه رسائل فيلسوف كبير حاج ملاهادى سبزوارى، با تعليق و تصحيح و مقدمه سيدجلال الدين آشتيانى، اداره اوقاف خراسان، ،۱۳۴۸ مقدمه استاد آشتيانى) نقل قول مفصل فوق، نشانگر وضع خاص تحقيقات در حوزه اسلام شناسى در دهه هاى قبل است و مى تواند مبدأ مقايسه اى با وضع كنونى قرار داده شود. خوشبختانه، وسعت تحقيقات و كيفيت تحولات معاصر، دگرگونى هاى بسيارى در اين ناآگاهى و جهل مضاعف نسبت به فرهنگ و سنت هاى علمى و اعتقادى و عقلى ايران زمين به وجود آورده است. آنچه مايه اصلى و بنياد مستحكم اين امر را فراهم ساخته، نه فقط غناى ذاتى اين فرهنگ و ذخاير نامحدود آن، بلكه تلاش وسيع و كم نظير انسانهايى است كه با كار بى وقفه و ابهام زدايى، كشف المحجوب كردندو امكان دركى مجدد و متجدد از سنت را براى ما و جهان امروز فراهم ساختند.
منبع: روزنامه ایران

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله