نویسنده: محمد حسین زاده




 

معرفت شناسی با دانش‌های بسیاری شباهت دارد. این شباهت گسترده و وسیع است و ابعاد گوناگونی را دربرمی‌گیرد كه مهم‌ترین آنها عبارتند از: شباهت از لحاظ ساختار، شباهت از لحاظ روش، شباهت در مسایل و موضوعات بحث. بدین ترتیب، مراد از دانش‌های همگن با معرفت شناسی دانش‌هایی است كه از جهات ذكر شده با معرفت شناسی شباهت دارد. علم شناسی فلسفی، روان شناسی فلسفی (علم النفس)، منطق، فلسفه علوم (علوم اجتماعی یا علوم تجربی) دانش‌هایی‌اند كه چنین ویژگی‌ای دارند، یعنی از جهات ذكر شده با معرفت شناسی مشابه‌اند. در اینجا، لازم است تمایز معرفت شناسی را با هر یك از دانش‌های مذكور بررسی كنیم.

1. تمایز معرفت شناسی و علم شناسی فلسفی

علم شناسی فلسفی بخش مهمی از فلسفه (هستی شناسی) را تشكیل می‌دهد. علی رغم شباهت بسیاری كه با معرفت شناسی دارد، تمایز عمده‌ای میان آنهاست. می‌توان با سیر در موضوعات و عناوین مورد بحث در علم شناسی فلسفی به این تمایز دست یافت. در علم شناسی فلسفی، موضوعاتی از این قبیل مورد بحث قرار می‌گیرند:
علم امری وجودی است یا ماهوی؟ اگر ماهوی است، تحت چه مقوله‌ای می‌گنجد و از كدام مقوله به حساب می‌آید؟ اصولاً آیا جوهر است یا عرض؟ اگر عرض است چه نوع عرضی است؟ كیف است یا اضافه یا... ؟ چگونه می‌توان وجود ذهنی را در باب علوم حصولی اثبات كرد؟ آیا علم مجرد است یا مادی؟ ارتباط علم و عالم و معلوم چگونه است؟ آیا آنها با یكدیگر اتحاد دارند یا نه؟ اگر با یكدیگر اتحاد دارند، نحوه‌ی اتحاد آنها چگونه است؟ و... (1)
آشكار است كه این گونه مباحث صبغه‌ای وجودشناختی دارد و نه معرفت شناختی؛ بدین معنا كه در علم شناسی فلسفی درباره وجود علم و امور مربوط به آن بحث می‌شود نه علم از این جهت كه علم و معرفت است. به تعبیر دیگر، درباره‌ی علم از این جهت كه موجود است بحث می‌شود نه از این جهت كه علم است و حیثیت واقع نمایی و كاشفیت از واقع دارد.
البته باید خاطرنشان كنیم از آنجا كه در گذشته‌ی میان مباحث معرفت شناسی و مباحث این گونه دانش‌‌ها تفكیك و مرزبندی نشده است، در علم شناسی فلسفی، علم النفس و منطقْ مباحث معرفت شناسی بسیاری دیده می‌شود كه می‌تواند دست مایه‌ی گران بهایی برای بنای كاخ معرفت بشری باشد.

2. تمایز معرفت شناسی و علم النفس

یكی از دانش‌های همگن و مشابه با معرفت شناسی كه ارتباط تنگاتنگی با آن دارد و بدین دلیل ممكن است با آن اشتباه شود، روان شناسی فلسفی یا علم النفس است. برای این كه تمایز این دانش را با معرفت شناسی دریابیم، لازم است سیری گذرا در موضوعات و عناوین مباحث مطرح شده در این دانش داشته باشیم. در این رشته از معارف بشری، مباحث گوناگونی درباره‌ی نفس، به ویژه نفس آدمی، مطرح می‌گردد كه عمده آنها بدین شرح است:
1. اثبات وجود نفس؛
2. ماهیت نفس: آیا نفس جوهر است یا عرض؟
3. تجرّد نفس: آیا نفس موجودی مجرّد از ماده است یا اینكه مادی است؟
4. تقسیم بندی نفوس و بررسی قوای مربوط به هریك از اقسام؛
5. قوای نفوس نباتی و ویژگی‌های آنها؛
6. قوای نفوس حیوانی و ویژگی‌های آنها؛
تقسیم قوای نفوس حیوانی به تحریكی (عامله)‌ و ادراكی (عالمه) و نیز تقسیم قوای ادراكی نفوس حیوانی به ادراكات مربوط به حواس ظاهری و ادراكات مربوط به حواس باطنی؛
7. نفس ناطقه و قوای آن؛
8. كیفیت پیدایش نفس و تعلق آن به بدن؛ و... (2)
بدین ترتیب، مباحث علم النفس مباحثی وجود شناختی است. البته پاره‌ای از موضوعات و عناوین مباحث این دانش با موضوعات معرفت شناسی مشترك است، به ویژه مباحث مربوط به قوای ادراكی نفس ناطقه و نفوس حیوانی، اما آن مباحث در علم النفس از منظر وجودشناسی مورد بحث و بررسی قرار گرفته‌اند، نه از منظر معرفت شناسی. در عین حال، همانطور كه پیش‌تر یادآور شدیم، در این دانش می‌توان مباحث معرفت شناسی بسیاری را مشاهده كرد و از طریق آن بر رشد دانش معرفت شناسی افزود.
لازم است یادآور شویم كه روان شناسی ادراك نیز با معرفت شناسی تفاوت اساسی دارد و این تفاوت امری آشكار است، زیرا روان شناسی ادراك به مسأله «كیفیت پیدایش ادراك» می‌پردازد و مكانیسم دستیابی نفس به ادراك را بررسی می‌كند.

3. تمایز معرفت شناسی و منطق

منطق ارتباط نزدیك و شباهت بسیاری با معرفت شناسی دارد، از این رو یافتن تمایز میان آن دو، امر مشكلی است؛ خصوصاً با توجه به نكته‌ای كه در مورد پیشینه و علت تدوین منطق گفته‌اند، یعنی این نكته كه ارسطو منطق را برای مقابله با منكران معرفت (سوفیست‌ها)، نسبیت گراها و شكاكان تدوین كرد و در واقع با تدوین منطق بر آن بود تا روش صحیح استدلال، تفكر، تعریف و تحلیل را ارائه كند.
علی رغم این ارتباط تنگاتنگ و شباهت بسیار، منطقْ معرفت شناسی نیست و از آن متمایز است. برای اینكه تمایز میان آن دو را دریابیم، لازم است موضوعات و عناوین مباحث منطق را اجمالاً مرور كنیم. البته منطق خود اقسام متعددی دارد كه بحث از همه آنها مجال دیگری می‌طلبد. در این نوشتار، صرفاً عناوین مباحث منطق ارسطویی را كه قدمتی بیش از دو هزار سال دارد، مورد توجه قرار می‌دهیم.
صرف نظر از مباحث مقدماتی، نظیر مباحث الفاظ، مباحث منطق از دو بخش اساسی «تعریف و استدلال» تشكیل شده است. استدلالْ شیوه‌های متعددی دارد كه در منطق از آنها بحث شده، به ارزیابی آنها پرداخته می‌شود. هر استدلالی از یك (3) یا چند گزاره (4) تألیف می‌گردد. برای منتج بودن یك استدلال، شكل و صورت آن قواعدی دارد؛ چنان كه مواد و محتواهای تشكیل دهنده‌ی آن، ویژگی‌هایی دارد كه در منطق بررسی می‌گردد. افزون بر آن، هر گزاره از چند مفهوم، دست كم دو مفهوم: مفهوم موضوع و مفهوم محمول، تكوّن می‌یابد. دسته‌ای از این مفاهیم برای ما مجهول‌اند. چگونه آنها را تعریف كنیم و به تحلیلی از آنها دست یابیم؟ در اینجا است كه اقسام تعریف و تحلیل، ذكر می‌شوند و مورد بررسی قرار می‌گیرند. از آنجا كه الفاظ معبری برای ارائه یا دستیابی به مفاهیم‌اند، در منطق به مباحث الفاظ نیز توجه می‌شود. (5)
اكنون با توجه به موضوعات فوق و مقایسه آنها با مباحث معرفت شناسی می‌توانیم تمایز میان آن دو را به روشنی دریابیم. از باب نمونه، اقسام قضایا و استدلال هم در معرفت شناسی مطرح می‌شود و هم در منطق، اما آشكار است كه منطق‌دان از منظر معرفت شناسی به بحث درباره‌ی قضایا و استدلال نمی‌پردازد؛ چنان كه معرفت شناس نیز از منظر یك منطق‌دان به قضایا و گزاره‌‌ها نمی‌نگرد. معرفت شناس صرفاً از این نظر كه قضایا و گزاره‌‌ها مفید معرفت‌اند بدان‌‌ها توجه می‌كند و اهتمام می‌ورزد. از این رو، معرفت شناس به مباحثی نظیر تعدد اجزای گزاره، شرایط قیاس برهانی، شرایط منتج بودن شكل‌های استدلال و مانند آنها نمی‌پردازد. مسایلی از قبیل این كه «آیا یك گزاره حملیه از چند جزء تشكیل شده است؟ آیا از چهار جزء یا سه جزء یا دو جزء یا این كه باید میان قضایا تفاوت قائل شد؟»ربطی به معرفت شناسی ندارد و مبحثی صرفاً منطقی است. البته نباید نقش منطق را در معرفت شناسی نادیده بگیریم؛ خصوصاً با توجه به این كه در فلسفه و منطق اسلامی مباحث معرفت شناسی از دانش‌های همگن با آن تفكیك نشده است.

4. تمایز معرفت شناسی با فلسفه‌ی علوم

فلسفه‌ی علوم (اعم از فلسفه‌ی علوم تجربی و علوم اجتماعی) از همه‌ی دانش‌های مذكور به معرفت شناسی نزدیك‌تر است و با آن مشابهت بیشتری دارد؛ به گونه‌ای كه یافتن تمایز میان آن و معرفت شناسی كار بسیار دشواری است. با نگاهی گذرا به مسایل فلسفه علوم اجتماعی و فلسفه علوم تجربی، می‌توان این امر را به روشنی دریافت. مباحث فلسفه علوم، دست كم، بخش عمده‌ی آن از مسایلی معرفت شناسانه تكوّن یافته است. آیا به راستی این دو دانش از یكدیگر متمایزند یا اینكه در واقع یكی هستند؟ در صورتی می‌توانیم به این پرسش پاسخ درست بدهیم كه عناوین مباحث فلسفه علوم را مرور كنیم. در اینجا تنها مباحث فلسفه علوم تجربی را مورد توجه قرار داده، مهم‌ترین مباحث آن را از نظر می‌گذرانیم:
1. معیار صدق و كذب گزاره‌های تجربی چیست؟
2. آیا از راه تجربه حسی می‌توان به واقعیتی دست یافت؟
3. آیا گزاره‌های تجربی و قوانین علمی المثنای واقعیت‌اند و واقعیت را چنان كه هست نشان می‌دهند یا این كه آنها صرفاً نقشی ابزارگونه دارند؟
4. آیا حواس به تنهایی توان كشف حقیقت را دارند؟
5. نقش پیش داوری‌‌ها در گزاره‌‌ها و قوانین علمی؛ آیا گزاره‌های حسی و تجربی در توصیف یافته‌های حسی خنثی هستند یا از پیش دانسته‌‌ها و پیش داوری‌های پژوهش‌گر متأثرند؟
6. اعتبار استقرا: چگونه و از چه راهی می‌توان استقرا را برای دستیابی به قوانین علمی و گزاره‌های تجربی معتبر دانست؟
7. نقش نظریه‌‌ها در پیدایش و رشد علوم تجربی؛
8. زبان علوم: رابطه‌ی زبان با ادراك حسی و علوم تجربی؛
9. طبقه بندی مفاهیم علوم تجربی؛
و... (6)
اكنون با توجه به این مباحث آیا می‌توان گفت: فلسفه علوم تجربی، دست كم مباحثی از قبیل آنچه ذكر شد، با معرفت شناسی مغایرت دارد؟ چگونه می‌توان میان آن دو، تمایز نهاد؟ به راستی، یافتن تمایز میان آن دو بسیار دشوار است. به نظر می‌رسد اگر به عناوین مسایل در هر دو دانش، توجه كنیم، می‌توانیم راه حل صحیحی بیابیم. با دقت در عناوین مسایل هر دو دانش، درمییابیم كه، دست كم، بسیاری از آنها یكی هستند. بدین ترتیب، به این نتیجه رهنمون می‌شویم كه فلسفه‌ علوم، دست كم بخش عمده‌ی آن، نوعی معرفت شناسی است. اما هنوز این مسأله مبهم است كه ارتباط آن با معرفت شناسی چیست؟ با توجه به تقسیم معرفت شناسی به معرفت شناسی مطلق و مقیّد، پاسخ این مسأله نیز روشن می‌شود. از آنجا كه فلسفه‌ی علوم تجربی تنها به گزاره‌های علوم تجربی و فلسفه علوم اجتماعی تنها به گزاره‌هایی در حوزه‌ی علوم انسانی می‌پردازند و به دنبال ارزیابی گزاره‌های خاصی، نظیر گزاره‌های تجربی و قوانین علمی، هستند و حقیقت مفاهیم خاصی را، نظیر مفاهیم فیزیكی و دیگر مفاهیم مربوط به علوم تجربی یا علوم انسانی كه به حوزه و قلمرو خاصی اختصاص دارد، بررسی می‌كنند، از این رو فلسفه‌های علوم (چه علوم تجربی و چه علوم اجتماعی) معرفت شناسی مقیدند؛ اما معرفت شناسی- اعم از رویكرد قدما، رویكرد مدرن و رویكرد معاصر- مطلق است. بدین ترتیب، تمایز آنها به امری بیرون از معرفت شناسی نیست، بلكه هر دو معرفت شناسی بوده، تمایزشان به این است كه معرفت شناسی فراگیر بوده، به حوزه‌ی خاصی اختصاص ندارد اما فلسفه علوم تجربی یا فلسفه علوم اجتماعی به حوزه‌ی خاصی اختصاص دارد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: الاسفار الاربعه، صدرالمتألهین، ج3، المرحلة‌ العاشرة و نهایة الحكمة، العلامه محمد حسین الطباطبائی، المرحلة الحادیة عشر و الشفاء، الالهیات، ابن سینا، المقالة السابعة: الفصل الثانی و الثالث و الشفاء، الطبیعیات، المقالة الرابعة و كشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، حسن بن یوسف الحلی، الفصل الخامس المسأله الثانیة عشر و المباحث المشرقیة، فخرالدین رازی (تهران، مكتبة الاسدی، 1966م. )، ج1، صص323-379.
2. ر.ک: الشفا، كتاب النفس، ابن سینا و الأسفار الأربعه، صدرالمتألهین الشیرازی، ج8 و 9 و الشواهد الربوبیة فی المناهج السلوكیة، الشهود الثالث و المباحث المشرقیه، فخرالدین الرازی، ج2، صص 220-448 و...
3. استدلال مباشر.
4. استدلال غیرمباشر.
5. ر.ک: المنطق، محمدرضا المظفر و التحصیل، بهمنیار و شرح الاشارات و التنبیهات، المحقق الطوسی، ج1 و اساس الاقتباس و الشفاء، المنطق، ابن سینا و البصائر النصیریه، عمربن سهلان الساوی و درّة‌التاج، قطب الدین الشیرازی.
6. ر.ک: ایان بار بور، علم و دین، ترجمه‌ی بهاء الدین خرمشاهی و چیستی علم، آلن چالمرز، ترجمه‌ی سعید زیباكلام.

منبع مقاله :
حسین زاده، محمد، (1390)، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، قم: مركز انتشارات مؤسسه‌ آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم