بداهت یا عدم بداهت علم ما به جهان خارج
در مبحث علم ما به جهان خارج، چه از منظر فیلسوفان مغرب زمین و چه از منظر دیگر فیلسوفان، لازم است دو مسأله را از یكدیگر تفكیك نمود:
1-آیا علم ما به جهان خارجْ امری بدیهی است یا این كه به استدلال و اثبات نیاز دارد؟
2-صرف نظر از بدیهی یا غیربدیهی بودن معرفت ما به جهان خارج، حقیقت یا نحوهی این معرفت چگونه است؟ آیا باواسطه است یا بدون واسطه، یعنی آیا از طریق حواسِ خود واقعیتهای عینی و اعیان خارجی را مستقیماً و بدون واسطه مییابیم یا این كه به طور غیرمستقیم و باواسطه؟ در صورتی كه به طور غیرمستقیم و با واسطه، از طریق صورتهای ذهنی، به آنها معرفت پیدا میكنیم، آیا صورتهای ذهنی با واقعیتهای خارجی عینیت دارند یا شبحها یا بازنمونهای آنها هستند؟
ابتدا به پرسش اول میپردازیم. در پاسخ به این پرسش، برخی از فیلسوفان نظیر راسل اظهار داشتهاند كه معرفت و اعتقاد ما به وجود جهان خارج امری غریزی است و از راه استدلال به دست نیامده است. به نظر آنها، هر كس به مجرّد این كه توانایی تعقل پیدا میكند، این معرفت و اعتقاد برای او حاصل میشود. (1)
برخی دیگر نظیر جی. ای. مور معتقدند كه بر این امر میتوان استدلال كرد ولی استدلالی كه اقامه میكنند بر فهم متعارف (common sence) مبتنی است، نه بر عقل دقّی فلسفی. مور، در واقع، اقامه برهان كلی برای اثبات جهان را ناممكن میداند، بلكه جهان خارج را صرفاً از راه استدلالهای ساده اثبات میكند. از جمله استدلالهای وی این است كه برای اثبات جهان خارج هر دو دست خود را بالا میبرد. یك بار با دست راست نشان میدهد كه این یك دست است و بار دیگر با دست چپ نشان میدهد كه این دست دیگر است. به نظر وی هرچند به این مقدمات معرفت داریم اما معرفت به آنها برهانی نیست و از راه برهان به دست نیامده و به دست نمیآید. (2)
منتقدان مور استدلال وی را شبیه واكنش سامول جانسون تلقی كردهاند. جانسون هنگامی كه شنید باركلی وجود جهان خارج را انكار كرده، لگد محكمی بر سنگی زد و گفت: این هم جهان خارج. مور نیز برای اثبات جهان خارج بدین گونه عمل كرده و به جای استفاده از پا، دست خود را بالا برده و از این راه جهان خارج را اثبات كرده است. (3)
و بالاخره كسانی كه وجود جهان خارج و واقعیتهای محسوس را استدلال پذیر دانستهاند استدلالهایی كه دقیقتر از فهم عرفی است، ارائه كردهاند. به نظر میرسد عمده آن استدلالها ناتمام است و مفید یقین نیست.
ادله وجود جهان محسوس
چنان كه خاطرنشان كردیم، در فلسفهی مغرب زمین، دلیلهایی برای اثبات وجود خارجی واقعیتهای مادی و تحقق جهان محسوس ارائه شده است. در این جا، نگاهی گذرا به مهمترین آنها خواهیم داشت:1-دلیل از راه مشابهت
دلیل از راه مشابهت را با ذكر مثالی تقریر میكنیم: در كلاسی با حضور 60 نفر تدریس میكنم. در مقابل خود، تابلویی سیاه رنگ با گچی استوانهای شكل و سفیدرنگ مشاهده میكنم. آیا من در این ادراك تنها هستم و این معرفت صرفاً به من اختصاص دارد یا دیگر افراد كلاس، بلكه هر كسی كه بتواند این صحنه را ببیند، نیز چنین ادراكی خواهد داشت؟ با اندكی تفحص و پرس و جو میبینم كه اشخاص دیگر نیز چنین ادراكی دارند و در مقابل خود تابلویی سیاه رنگ با گچی استوانهای و سفید رنگ مشاهده میكنند. ادراك مشترك افراد متعدد از این گونه امور دلیل بر این است كه در پَسِ ادراكات و دادههای حسی، واقعیتی هست كه در خارج موجود است.این استدلال در معرض نقد قرار گرفته و مستلزم محذور مصادره به مطلوب است؛ زیرا در این استدلال مفروض و مسلم است كه اشخاص دیگری غیر از ما وجود دارند كه دارای ذهن و قدرت ادراك بوده، همچون ما تواناییهای معرفتی دارند. اعتقاد و معرفت من به وجود اشخاص دیگر- با چنین ویژگیهایی- از راه حواس حاصل میشود؛ از باب نمونه، صدای آنها را میشنوم، قد و قامت و رنگ چهرهی آنها را مشاهده میكنم و دستهای آنها را لمس میكنم و هكذا. بدین ترتیب، برای اثبات واقعیتهای مادی به وجود اشخاص دیگر و مشابهت ادراك آنها با ادراك خودم استناد كردهام؛ در حالی كه وجود خود آن اشخاص نیز از جملهی آن واقعیات مادی است كه آنها را با حواس خود درك میكنم. بدین ترتیب، برای اثبات جهان محسوس و واقعیتهای مادی به خود آنها استناد كردهام. آشكار است كه چنین استدلالی مصادره به مطلوب است.
میتوان استدلال از راه مشابهت را به گونهی دیگری تقریر كرد: در مثال فوق، من روزها و ماهها و سالها در آن كلاس حاضر میشوم. تابلویی با آن خصوصیات و گچی با آن ویژگیها مشاهده میكنم. در هزاران مشاهدهای كه از این صحنه دارم گچ و تابلو را با همان ویژگیها و به همان گونهای كه توصیف شد میبینم. این مشابهت دلیل بر این است كه در پَسِ ادراكات و دادههای حسی من واقعیتهایی است كه در خارج تحقق دارد. آشكار است كه استدلال فوق به دلیل این كه تمثیل است، نتیجه آن غیر یقینی است و میتوان آن را به مواردی همچون خواب نقض كرد. انسان در عالم خواب نیز ممكن است اشیا را این گونه درك كند، در حالی كه اشیا در نفس او حضور دارند؛ نه در خارج. اما میتوان پاسخ داد كه تحقق اشیا در عالم مثال یا عالم خواب و مشابهت آنها در خوابهای متعدد خودْ دلیلی بر این است كه آن اشیا تحقق خارجی دارند.
2. استدلال از راه اصل سادگی
براساس اصل سادگی، دادهها و ادراكات حسی ما مستلزم وجود اعیان خارجی و تحقق واقعیتهای مادی در خارج است. سادهترین تبیینی كه برای دادههای حسی گوناگون میتوان ارائه داد این است كه آنها، علاوه بر نفْس ما، در خارج نیز وجود دارند. از باب مثال، امروز شما را در كتابخانه میبینم كه در مقابل من پشت میز نشستهاید، كتابی را در دست دارید و مطالعه میكنید. گاهی قلمی را به دست میگیرید و بر روی كاغذ یادداشت مطالبی را مینویسید. این كار چند ساعت طول میكشد. شما خسته میشوید... تشنه شدهاید. لیوانی را برمیدارید و از پارچی كه كنار كتابها روی میز قرار دارد، آن را پر میكنید و میآشامید. سپس به بوفه میروید، غذایی سفارش میدهید و پس از تهیه و آماده شدن آن را صرف میكنید. میتوان فرض كرد كه قلم، كاغذ، غذا، آب، پارچ، لیوان، كتابخانه و... ناگاه موجود شده و در خارج هیچ واقعیتی ندارند. آنها صرفاً تخیلاتی است كه ساخته و پرداخته نفس و ذهن من است. آیا چنین نظریه و راه حلی علمی است و میتوان آن را پذیرفت؟ اصل سادگی اقتضا میكند كه بگوییم: این دادههای حسی، ارتباط و سنخیت میان آنها حاكی از واقعیتهایی است كه تحقق عینی دارند و خارج از درون ما و بیرون از نفس ما موجودند. البته در خواب هم ممكن است چنین ادراكهایی داشته باشیم و عقلاً نیز ممتنع نیست كه خود ما علت آن ادراكها در بیداری باشیم؛ اما فرض واقعیت نداشتن دادههای حسی در بیداری از واقعیت داشتن آنها سادهتر نیست. فرض وجود واقعی أعیان خارجی سادهترین فرضها است و به سهولت میتوان فهمید كه چرا چنین است.3. استدلال از راه بهترین تبیین
یكی از راههای اثبات یك نظریهْ استنتاج یا استدلال از راه بهترین تبیین است. براساس این روش، از یك مجموعه مشاهدات و یافتههای حسی، گزارهای استنتاج میشود كه آن گزاره بهترین تبیین از آن یافتهها و مشاهدات است. ممكن است در مورد مجموعهای از مشاهداتْ نظریههای مختلفی ارائه كرد. نظریهای كه بتواند بهترین تبیین را در مورد آن مجموعه ارائه دهد بر دیگر نظریهها رجحان دارد. نمونه روشن آن را میتوان در اخترشناسی یافت. در اوایل قرن نوزدهم، اخترشناسان تنها به هفت سیاره عطارد، زهره، زمین، مریخ، مشتری، زُحل و اورانوس معرفت داشتند، آنها دیدند كه مدار اورانوس دقیقاً مطابق محاسبات آنها نیست؛ اما اگر پس از اورانوس سیاره دیگری وجود داشته باشد، مداری را كه مشاهده میكردند، تبیین میشد. بدین ترتیب، بدون وسیله وجود سیارهی دیگری (نپتون) را اثبات كردند تا این كه سرانجام توانستند با تلسكوپی قوی آن را در نقطهی پیش بینی شده مشاهده كنند. (4)در باب جهان خارج، ما تجربهها، ادراكها و یافتههای بسیاری داریم. حواس پنج گانه اطلاعات گستردهای در اختیار ما مینهند: «تابلوی كلاس ما سیاه رنگ است». «گچ سفیدی كه استوانهای شكل است در كنار آن قرار دارد» و... بهترین تبیین برای این تجربهها و ادراكها این است كه اذعان كنیم آنها از واقعیتهای خارجی محسوس حكایت میكنند و وجود عینی مستقل از ما و ذهن ما دارند. (5)
این استدلالْ تقریر دیگری از استدلال دوم است و تمایز چندانی با آن ندارد؛ بلكه میتوان گفت: اصل سادگی معیار بهترین تبیین است. اگر تبیینی بهترین تبیین قلمداد میشود، ضرورتاً ملاكی دارد. به نظر میرسد اصل سادگی ملاك بهترین تبیین است. در هر صورت، این استدلالها مورد نقد و بررسی قرار گرفته است آنچه كار پژوهش گر را در این عرصه آسان میسازد این است كسانی كه به این استدلالها تمسك كرده یا آن را ابداع كردهاند خود معترفاند كه این استدلالها مفید یقین نیستند و كارایی لازم را ندارند. (6)
حقیقت یا چگونگی معرفت به جهان خارج
پس از بررسی مسأله بداهت و استدلال پذیری معرفت به جهان خارج و بیان دیدگاهها در این باب، اكنون به مسألهی دوم (یعنی این مسأله كه حقیقت یا نحوهی این معرفت چیست و چه تبیینی دارد؟ آیا از طریق حواسِ خود واقعیتهای عینی و اعیان خارجی را مستقیماً و بدون واسطه مییابیم یا این كه با واسطه و به طور غیرمستقیم... ؟) میپردازیم و پاسخ متفكران مغرب زمین و راه حلها و نظریههای آنها را ذكر میكنیم. عمدهی دیدگاههای آنها بدین شرح است:1-واقع گروی مستقیم (direct realism)
2-بازنمون گروی (representation theory) یا واقع گروی غیرمستقیم
3-پدیدارگروی (phenomenalism)
1. واقع گروی مستقیم
گروهی از مبناگرایان مغرب زمین در باب معرفت به اشیای محسوس و أعیان خارجی حسی معتقدند كه در ادراكات و تجربههای حسی، خودِ واقعیت محسوس را مییابیم، نه صورتی ذهنی یا مفهومی كه از آن حكایت میكند. چنین دیدگاهی به «واقع گروی مستقیم» موسوم است. از منظر حامیان این دیدگاه، انسان از طریق حواس و تجربههای حسی به ذات اشیای جهان محسوس و اعیان حسی دست مییابد و بدین گونه به آنها معرفت پیدا میكند؛ از باب نمونه، هنگام مشاهدهی برگ سبز درختان، سیب قرمز رنگ كروی شكل،... خود واقعیت محسوس را مییابد. این دیدگاه را به استراوسون، آرمسترانگ و كُرنْ مَن نسبت دادهاند. (7) البته قرائتی كه آرمسترانگ از این نظریه دارد، احیاناً «واقع گروی نقدی» نامیده میشود. در هر صورت، براساس این نگرش، آنچه را از طریق حواس احساس میكنیم و تجربهای از آنها داریم، خود اشیا و اعیان و حوادث محسوس در جهان خارج است نه اشیا و صورتهایی در ذهن ما.دیدگاه مذكور مورد نقد و ایرادهای بسیاری قرار گرفته است. سادهترین ایرادی كه متوجه آن شده این است كه در این نظریه خطاهای حواس چگونه ارزیابی میشود؟
2. بازنمون گروی
بازنمون گروی نظریهای واقع گرا در باب جهان محسوس و واقعیتهای مادی است و معمولاً از آن به «واقع گروی غیرمستقیم» تعبیر میشود. عمده مبناگرایان به این نظریه گرایش دارند. براساس این نظریه، ما از طریق صورتهای ذهنی به جهان محسوس معرفت پیدا میكنیم؛ صورتهای ذهنی یا تأثرات یا دادههای حسی نمادهایی هستند كه از واقعیتهای محسوس حكایت میكنند. ما مستقیماً خود واقعیتهای مادی را نمییابیم، بلكه از طریق صورتهای حسی یا به تعبیر دیگر، دادههای حسی یا به عبارت سوم، تأثرات حسی روزنهای به جهان خارج داریم و واقعیتهای مادی را درك میكنیم. طرفداران این نظریه، تحقق اعیان مادی و واقعیتهای محسوسِ مستقل از ما و ادراكات حسی ما را مفروض میانگارند و معتقدند كه واقعیتهای مادی از تجربهها و دادهها و ادراكات حسی ما متمایزند و ما از طریق آنها به معرفت اعیان خارجی و واقعیتهای مادی نائل میشویم. از این رو، آنچه را با حواس تجربه میكنیم خودِ واقعیتهای مادی نیست، بلكه صورتها و تأثراتی حسی از آنها است. این صورتها در درون ما و در ذهن ما موجودند و اعتقاد ما را به اعیان محسوس و واقعیتهای مادی موجّه میسازند. از باب مثال، من به گزارهی «سیب قرمزی روی میز من قرار دارد» معرفت دارم و به آن اعتقاد میورزم. دلیل صدق و موجّه سازِ این باورْ تأثر یا دادهای حسی است كه نسبت به این سیب دارم. این گونه دادهها یا تأثرهای حسی باور و معرفت ما را به گزارههایی از این قبیل موجّه میسازد. بدین سان، ما ابتدا دادهها یا تأثرات حسی را مییابیم سپس از طریق آنها اشیا و واقعیتهای مادی را درك میكنیم.حاصل آن كه بازنمون گروی میان واقعیات مادی و دادههای حسی (صورتها یا تأثرات حسی) تمایز مینهد و براساس این تمایز و تفكیك به تبیین و مدلّل كردن باورها و گزارههای مربوط به جهان محسوس و واقعیات مادی میپردازد. تجربهها یا تأثرات یا دادههای حسی كه در اندامهای حسی [یا در نفس] موجودند، معلول اشیا و واقعیتهای خارجی هستند. تجربهها و دادههای حسی از واقعیتها و اشیایی عینی حكایت كرده، باز نمون آنها هستند. بدین سان، واقعیات عینی در جهان محسوسْ علت و منشأ پیدایش تأثرات و صور و ادراكات حسی در درون انسان هستند. از این رو، میتوان وجود خطا را پارهای از ادراكات حسی تبیین كرد. خطا به این دلیل رخ میدهد كه باور یا گزارهی حسی برگرفته از تجربه حسی بر علل بیرونی خود تطبیق نكرده، نتوانسته آن علل را، آن چنان كه باید، نشان دهد. براساس این نگرش، در این كلاسْ میز، تابلو، سنگ، گچ و... وجود دارد خواه كسی در كلاس باشد و خواه نباشد، حتی اگر هیچ كس آنها را درك نكند یا این كه هیچ كس وجود نداشته باشد، آنها وجود خارجی دارند. وجود مُدرِك یا عدم آن نقشی در تحقق خارجی واقعیات مادی و غیرمادی ندارد. (8)
بازنمون گروی در میان اندیشمندان مسلمان نیز مطرح شده، حامیانی دارد. این دیدگاه كه خود قرائتهای متعددی دارد، در فلسفهی اسلامی به «شبح گرایی» شهرت یافته و مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است. حاصل این بحث و بررسیها نقدها و ایرادهایی است كه متوجه این دیدگاه، یعنی بازنمون گروی، شده است. از جمله مهمترین اشكالها لزوم شكاكیت یا سوفیسم است. در فلسفه غرب نیز به این اشكال توجه شده است. (9) در هر صورت، این تحقیقات عدهای از فیلسوفان مسلمان را بر آن داشته كه دیدگاه دیگری را كه «عینیت گرایی» خوانده میشود، ارائه كنند. از نظر حامیان این نگرش، موجوداتی كه دارای ماهیت هستند ماهیت نوعیهی آنها، چه در ذهن تحقق یابد و چه در خارج و چه در هر دو، یكی است؛ تفاوت آنها به وجود است. ماهیت سفیدی در ذهن و سفیدی در خارج واحد است نه این كه سفیدی در ذهنْ ماهیت و صورتی است كه از سفیدی در خارج حكایت میكند. نسبت سفیدی در ذهن و سفیدی در خارجْ نسبت حاكی و ممكن نیست، بلكه سفیدی موجود در خارج مصداقاً عین سفیدی موجود در ذهن است و تمایز آنها در نحوهی هستی آنهاست. ارزیابی این دیدگاهها و نقدهای آن مجال دیگری میطلبد.
3. پدیدارگروی
پدیدار گروی نظریهای است در باب جهان محسوس و واقعیتهای مادی كه براساس این نظریه گزارههای مربوط به جهان محسوس و واقعیتهای مادی به گزارههایی مربوط به تأثرات حسی تحویل مییابند. به نظر پدیدارگرایان، ما به ادراكات و دادههای حسی خود سامان میدهیم تا از راه آن به جهان محسوس معرفت پیدا كنیم. از منظر آنها، وجود جهان خارج با وجود ادراكات و تجربههای حسی برابر است؛ از این رو، گزارههای مربوط به واقعیتها و اشیای مادی به لحاظ معنا با گزارههای مربوط به تأثرات و ادراكات حسی برابرند. ادراكات و تجربههای حسی ما با مفروض انگاشتن وجود جهان خارج تحقق مییابند. بدین ترتیب، از منظر آنها وجود جهان خارج امری معناشناسانه است و انكار آن اشتباهی معناشناسانه.پدیدار گرایان میكوشند تفكیكی كه بازنمون گرایان میان تأثرات حسی (خود تجربهها) و واقعیات عینی نهادهاند به نحوی ترمیم كنند. به نظر آنها، این جداسازی روزنهای است به سوی شكاكیت كه با گشوده شدن این روزنه راه شكاكیت هموار میگردد و معرفت شناس گریزی از آن نخواهد داشت. آنها برای اجتناب از این محذور در صددند كه میان تحقق اشیای عینی و تأثرات حسی از طریق ارتباط مفهومی پیوند دهند. از این رو، گزارههای مربوط به واقعیات عینی را معادل گزارههای مربوط به تأثرات و تجربههای حسی میدانند بلكه آنها را به گزارههای مربوط به تجربههای حسی تحلیل میكنند. ریشهی این نظریه را میتوان احتمالاً در گفتههای جان استوارت میل و بلكه پیش از وی در آثار باركلی یافت.
باری آنچه پدیدارگرایان را واداشته تا این نظریه را مطرح كنند این است كه تصوّر میكردهاند كه اگر واقعیاتهای عینی را از تجربهها و تأثرات حسی تفكیك كنیم و آنها را برابر ندانیم، ناچاریم كه به شكاكیت تن دهیم. از منظر آنها، حل مشكل شكاكیت در باب جهان محسوس بدون ردّ و انكار این جداسازی ممكن نیست. (10)
ارتباط پدیدارگروی و مبناگروی
پدیدارگروی یكی از قرائتهای مبناگروی در باب گزارههای مربوط به جهان محسوس شمرده میشود. براساس این نگرش، همهی گزارههای مربوط به جهان محسوس به گزارههای حاكی از حواس و تأثرات حسی ارجاع مییابند. از باب نمونه گزارهی «من مداد قرمزی روی میز در مقابل خود میبینم»، در واقع، به این گزاره كه «احساس قرمزی دارم» یا «به نظر من قرمز میرسد» تحویل مییابد. بدین ترتیب، وجود فی نفسه اشیا به وجود پدیداری تبدیل میگردد. اشیا وجودهایی در تجربههای ما هستند؛ وجود جهان خارج با وجود آن تجربهها یكی است. معنای این كه «جهان خارج موجود است» این است كه آن تجربهها وجود دارند.براساس پدیدارگروی، اگر تجربههای ما با وجود جهان خارج یكی است و به تعبیر دیگر، اگر تجربههای ما با همان تجربهها در فرض وجود جهان خارج یكی است، بنابراین، جهان خارج وجود دارد. بدین ترتیب، براساس پدیدارگروی، گزارههای مربوط به اعیان خارجی به گزارههای مربوط به دادههای حسی تحویل مییابند به دلیل این كه این دو نوع گزاره از نظر معنا یكی هستند. از این رو، از صدق گزارههای مربوط به دادههای حسی، صدق گزارههای مربوط به اعیان خارجی نتیجه میشود؛ صدق آنها مستلزم صدق گزارههای مربوط به اعیان خارجی است.
حاصل آن كه ارتباط پدیدارگروی با مبناگروی در این است كه براساس پدیدارگروی میتوان گزارههای مربوط به جهان محسوس را به گزارههای مربوط به حواس یا دادههای حسی (sence data) ارجاع داد.
نقد
پدیدار گروی در معرض اشكالهای بسیاری قرار گرفته است. چه بسا به دلیل آن اشكالهاست كه میبینیم عموم معرفت شناسان از این نظریه اعراض كردهاند. (11) شاید در بادی امر به ذهن همگان خطور كند كه یكی دانستن گزارههای مربوط به اعیان خارجی و گزارههای مربوط به دادههای حسی و استنتاج (یا استلزام) صدق گزارههای مربوط به اعیان خارجی از گزارههای مربوط به دادهها و تجربههای حسی خطایی فاحش است. بدون یافتن دلیلی بر صدق گزارههای مربوط به اعیان خارجی، چگونه میتوان صدق آنها را از صدق گزارههای مربوط به دادهها و تجربههای حسی نتیجه گرفت؟پینوشتها:
1. مسایل فلسفه، برتراند راسل، ترجمهی منوچهر بزرگمهر (تهران، خوارزمی، چاپ دوم، 1352)، ص39.
2. برهان عالم خارج، جی. ای. مور، ترجمهی منوچهر بدیعی (ارغنون، سال دوم، 7 و8) صص 142-147.
3. همان، صص 123-124.
4. See:Theory of Knowledge,P. Moser,... ,ch. 9
5. Contemporary Theories of Knowledge ,J. Pollock,ch. 2 & A Companion to Epistemology,pp. 207-9, 381-6 & The Problems of Philosophy,B. Russel,ch. 3
6. پیشین.
7. See:Introduction to Contemporary Epistemology,J. Dancy,pp. 145-59
8. See:Contemporary Theories of Knowledge,J. Pollock,ch. 2 & A Companion to Epistemology,J. Dancy... eds,pp. 104-9, 382-8, 445-8 & Introduction to Contemporary Epistemology,J,. Dancy,chs,10 ,11
9. See:A Companion to Epistemology,p. 446
10. Ibid & Theory of Knowledge,K. Lehrer,p. 58-62
11. See:Theory of Knowledge,K. Lehrer,p. 59 & A Companion to Epistemology,pp. 340-3
حسین زاده، محمد، (1390)، پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، قم: مركز انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (رحمه الله)، چاپ سوم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}