نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفی‌زند




 

ما این حقایق را که همه‌ی انسان‌ها برابر خلق شده‌اند، خالق بزرگ حقوق جدایی‌ناپذیری را به آنان عطا کرده است،که در بین آنها حق حیات، آزادی، و پی‌گیری شادکامی است، بدیهی می‌شماریم.
توماس جفرسون، بیانیه‌ی استقلال، 1776

من از این کار جفرسون که در بیانه‌ی استقلال، شادکامی را در کنار آزادی و حیات قرار داد تعجب کردم. در حالی که ما به طور حتم نمی‌دانیم چرا جفرسون شادکامی را در این سندگنجانده، دارین مک ماهن (1) کشف کرده است که «فرمول‌بندی پیوند شادکامی، حیات، آزادی ومالکیت» در تعدادی از قوانین اساسی مستعمره‌ای دیده می‌شود. بنابراین، به نظر می‌رسد علاقه‌مندی به شادکامی در زمان تولد آمریکا «بر باد رفته» بوده است. مک ماهن همچنین ذکر می‌کند در حالی که نمایندگان کنگره‌ی قاره‌ای هر سطر پیش‌نویس جفرسون را با وسواس بررسی و اصلاح کرده‌اند حتی یک نفر هم قید و شرطی برای «تعقیب شادکامی» قایل نشده است. همه توافق دارند که شادکامی خوب است وباید همراه با حیات و آزادی بیاید، و به این لحاظ بود که در تنظیم سند ایالات متحده قرار گرفت.
جاناتان فریدمن (2) [1978] روان‌شناس می‌نویسد، وقتی که یکی از مصاحبه‌گران او سعی داشت در مورد شادکامی به صورت گروهی با مردم حرف بزند، آنان حرف او را به مسخره گرفتند و اهمیت ندادند. اما، «وقتی با آن‌ها تک تک صحبت کرد موضوع بسیار جدی و هیجانی شد و افراد ساکت شدند.» شاید اندیشه‌ی شادکامی جفرسون هم از نوع جدّی آن است، نوعی که مردم به دشواری می‌توانند راجع به آن حرف بزنند. سعی داریم در این فصل، با نگاه به برخی معانی جایگزین شادکامی، دیدگاه جفرسون را بفهمیم.

شادکامی یعنی احساس لذّت

امروزه اکثر مردم شادکامی را یک احساس، به ویژه احساس لذت تلقی می‌کنند. ما اغلب رویدادهای لذت‌بخش و شادکامی را به هم مرتبط می‌کنیم: «از دیدن شما خوشحالم»، «خوشحالم که دوباره به خانه برگشتم» «من از شغلم خوشم می‌آید». به نظر می‌رسد تقریباً هر نوع لذتی ما را شاد یا خوشحال می‌کند.
لذت جسمانی مثل غذا، یک نوشیدنی گوارا، و سکس به طور حتم می‌تواند لذت‌بخش باشد و برخی از پژوهشگران هنوز هم آن‌ها را اساس شادکامی می‌شمارند [تانسجو (3) [2007)، نتل (4) [2005] را هم ببینید] اما، به دشواری می‌توان تصور کرد که وقتی جفرسون بیانیه‌ی استقلال را می‌نوشت به این نوع لذّت‌ها فکر می‌کرد. اگر لذت در واقع به اندازه‌ی حیات و آزادی مهم بود، در این صورت به احتمال همه‌ی ما به مواد، سکس، و رقص معتاد می‌شدیم. به طور روشن این طور نیست. هر کسی لذت را دوست دارد اما اکثر ما در پی یک زندگی مملّو از فقط احساسات خوب نیستیم. رابرت نارزیک (5) [1974] فیلسوف از ما می‌خواهد خودمان را در وضعیتی مجسم کنیم که به دستگاهی وصل شدیم برحسب درخواست مراکز لذت را در مغزمان تحریک می‌کند، به طوری که می‌توانیم همیشه احساس خوب داشته باشیم. بدون شک اکثر ما از چنین وضعیت یکنواختی منزجر می‌شویم.
به هر حال، درستش این است که همه‌ی لذت‌ها، لذت‌های ساده‌ی حسّی نیستند. جان استورات میل (6) [1952/1861] فیلسوف از «لذت‌های عالی‌تر»، شادکامی که از هنر، موسیقی، فلسفه، مذهب، و مانند آن حاصل می‌شود، صحبت می‌کند. طبق نظر میل، لذت‌های جسمانی برای حیوان‌ها مناسب‌اند، انسان‌ها خشنودی‌های اصیل‌تر را جستجو می‌کنند.
چه کسی می‌تواند بگوید که لذّت بی‌اهمیت است؟ ما به ارزش لذت‌های جسمانی و عالی‌تر اعتراف داریم، و می‌پذیریم که آنها در کیفیت زندگی سهم به سزایی دارند. من هم اکنون از یک فروشگاه زنجیره‌ای الکترونیکی پر از ویدیوی موسیقی، لوح فشرده، بازی‌های ویدیویی، و تلویزیونی پلاسمایی بر می‌گردم. این فروشگاه مملو از مشتریانی بودکه در جستجوی لذت‌اند. هیچ ایرادی نیست، اما آیا آن‌ها شادکامی را در آنجا خواهند یافت؟ اگر صادق باشیم، فکر می‌کنم قبول داریم که لذت به تنهایی کافی نیست. زندگی با مصرف مواد، سکس، نوشیدنی گوارا، و کتاب‌های خوب یک زندگی آرمانی برای همه نیست، و به احتمال زیاد برای هیچ کس نیست. احتمال نمی‌رود این همان چیزی باشد که جفرسون در مخیّله‌اش داشت.

شادکامی یعنی ثروت

افراد زیادی بر این باورند که پول شادکامی یا خوشبختی می‌آورد، این یک باور فردی نیست. بسیاری از نهادهای مهم اجتماعی ما نیز در جهت کسب پول هستند. چند وقت پیش من ریاست یک کمیته‌ی دانشگاهی متشکل از چندین عضو هیأت علمی و تعدادی شهروند برجسته از جامعه‌ی محلی را به عهده داشتم. قبل از یکی از جلسه‌ها یک قاضی بسیار محترم گفت، «حقوق قبلاً یک حرفه بود، حالا تجارت است.» پزشکی که سر میز بود اضافه کرد،» این حرف در مورد پزشکی هم صادق است» (7) از پنجره‌ی اتاقی که جلسه در آن تشکیل شده بود می‌توانستیم نمای آتی مجتمع عظیم تفریحی را ببینیم که در حال حاضر نه فقط میزبانی فعّالیت‌های ورزشی دانشگاه بلکه شعبه‌هایی از مادونا، (8) ویگلز (9) وبت آمریکا (10) را نیز که همگی پول سازند در بر می‌گرفت. زمانی آرمان نهادهایی مثل حقوق، پزشکی، علوم سیاسی، و آموزش و پرورش «خدمت» بود، حالا «کسب درآمد» حرف اوّل را می‌زند، پول شادکامی می‌آورد، یا این که ما این گونه فکر می‌کنیم؟
شک نیست که پول برای تندرستی فرد و ادامه‌ی حیات نهادها اهمیت دارد. آن برای تأمین ضروریاتی مثل غذا و مسکن لازم است. آن به ما امنیت، تمام، و امکان سفر می‌دهد، می‌توانیم افرادی را استخدام کنیم که برایمان کار کنند؛ چیزهایی را که دوست داریم بخریم. در سطح مؤسسه‌ای، با پول می‌توانیم دستمزدها را بپردازیم، تجهیزات بخریم، به ما کمک می‌کند به شغلمان ادامه بدهیم.
پول خوب است. ارسطو آن را درست مثل غذا، خواب و دوست «نیک یا خیر واقعی» شمرده است. اما، اکثر ما کاملاً می‌دانیم که ثروت واقعاً شادکامی نمی‌آورد. پول می‌تواند بعضی مشکلات را حل کند، اما چگونه می‌تواند درد یک محبوب از دست رفته یا یک ازدواج شکست خورده یا یک بیماری بی‌درمان را تسکین دهد؟ شواهد فراوان وجود دارد که پیوند پول و شادکامی واقعاً ضعیف است. (11)
در کتاب دیوید مایرز (12) [1992] پول به تفصیل بحث شده است. پژوهش نشان می‌دهد افرادی که در جهان توسعه یافته‌اند اندکی شادتر از کسانی هستند که در ملل فقیر زندگی می‌کنند، و ایالت متحده‌ی خیلی ثروتمند شادکامی را اندکی بیشتر از سایر ملل تجربه می‌کنند. اما، این اختلاف بسیار اندک است. اد دینر (13) پژوهشگر بنام شادکامی همراه با همکارانش [1985] سرحالی برخی از ثروتمندترین شهروندان آمریکا را مطالعه کردند و یافتند که فقط کمی شادتر از شهروندان متوسط‌اند. به علاوه، افراد ثروتمند زیادی در نمونه‌ی دینر اعتراف کردند که ناشادند. مطالعه‌ی برندگان بخت‌آزمایی نیز ما را به این نتیجه‌گیری رسانده است. کسانی که خوش شانس‌اند و در این بازی‌ها برنده می‌شوند فقط برای حدود یک سال سطوح بالایی از سرحالی را تجربه می‌کنند اما پس از آن شادکامی به همان سطح اوّل افت پیدا می‌کند [بریمکن (14) و همکارانش (1978) و لیوتر (15) [2007).
نمودار شکل 1-1 رابطه‌ی بین ثروت و شادکامی را به خوبی خلاصه می‌کند. همان طور که مشاهده می‌شود پول تا حدی در شادکامی اهمیت دارد، پس از تأمین ضروریاتی مثل غذا، پوشاک، مسکن و مانند آن، پول نقش زیادی ندارد. پول خیلی کم می‌تواند در ناشادکامی سهم داشته باشد، اما اگر به اندازه‌ی کافی داشته باشیم که ضروریات زندگی تأمین شود (داشتن ماشین لوکس یا قایق تفریحی

شکل 1-1 درآمد شخصی و شادکامی
منبع: مرحمتی دیوید جی. مایرز، مرکز پژوهش عقاید ملی، پیمایش‌های اجتماعی کلّی، بازسازی شده با کسب اجازه.
جزو ضروریات نیستند)، تفاوت نسبتاً اندک است. همان‌گونه که مایرز ذکر می‌کند «سرمست بودن با تندرستی یا سرحالی یکی نیست». رابرت ای. لین (16) [2000] دانشمند سیاسی می‌گوید، به دنبال پول بودن می‌تواند با منحرف شدن از چیزهایی که واقعاً اهمیت دارند، مثل خانواده، دوستان و اجتماع، عملاً تندرستی را کاهش دهد.

شادکامی یعنی مذهب

در رابطه با شادکامی، به نظر می‌رسد خدا مهمتر از پول است. مایرز اظهار می‌دارد که خداوند چندین عنصر مهم را در زندگی ما فراهم ساخته است. اول این که، ما حیوان‌های اجتماعی هستیم و وقتی گرد هم می‌آئیم و با هم عبادت می‌کنیم، خودمان را جزیی از یک اجتماع بزرگ دوستانه و حامی می‌یابیم. دوّم این که، مذهب یک احساس هدفمندی فراهم می‌آورد و به هستی‌مان معنا می‌بخشد. مایرز می‌گوید، همه‌ی ما نیاز داریم به چیزی ورای وجودمان معتقد باشیم، چیزی که به خاطر آن زندگی کنیم و بمیریم. مذهب، جایگاهی را در یک طرحواره‌ی عظیم برای ما به ارمغان می‌آورد و به زندگی‌مان هدف می‌بخشد. سرانجام این که، در خداست که ما می‌توانیم یک پذیرش واقعی نامشروط بیابیم. مذهب به ما می‌گوید تنها نیستیم و می‌توانیم به چیزی بسیار ملکوتی، قدرتمند، دلسوز و ناظر بر ما اعتماد کنیم.
برای بعضی‌ها، شادکامی قابل دستیابی در این جهان، در مقایسه با شادکامی ازلی که در آن جهان در انتظار ماست بی‌درنگ می‌نماید. گونه‌ی ما (بشر) از همان ابتدا به جهان متعالی ایمان آورده است. جوامع سنتی در همه جا یک قلمرو روحانی (معنوی) (17) یا ملکوتی ورای این سامانه‌ی قابل مشاهده را پذیرفته‌اند. در یک زمانی اعمال آسمان‌ها، اقیانوس‌ها، مزارع و تمام طبیعت جز به بیان روحانی، توجیه‌ناپذیر بودند. قدرت‌هایی که جهان را به حرکت در آوردند، خدایان اولیه شدند، و در طی نسل‌های بی‌شمار این نیروهای روحانی و انسان‌ها به هم پیوند خوردند. ریشه‌های یکتاپرستی به خدای آسمان، خدای بالاتر از تمام سایر قدرت‌های معنوی بر می‌گردد که به خدای ابراهیم [و حضرت محمّد] رسمیت یافت. مسیحیت، آیین یهود، و اسلام. در اعتراف به یک قدرت آسمانی برتر اشتراک نظر دارند [آرمسترانگ (18) (1973)].
مدت زیادی از بروز مسیحیت نگذشته بود که با تأکید بر مطالب روحانی همه چیز دیگر کنار گذاشته شد. آگوستین مقدس (19) [1952] در حدود 400 سال پس از مسیح، اندیشه‌های متفکران قبلی را در یک آیین رسمی گرد‌آوری کرد و همین مسیحیت را برای صدها سال شکل داده است. آگوستین جهان کامل خدایی را با بازنمایی‌های ناقصی که ما در جهان قابل حسّ روزمره درک می‌کنیم مغایر دانست و توصیه کرد تا آنجا که امکان دارد به این دنیای فانی بی‌اعتنا باشیم.
از دید آگوستین و نسل‌های بی‌شماری که در قرون وسطا از او پیروی می‌کردند، عمر طولانی یا زندگی خوب (20) به این معنا بود که شخص تا آنجا که امکان دارد از این جهان مادی دست بکشد. این جهان حسّی، عینی و فیزیکی که ما می‌شناسیم از نظر آگوستین چیزی مشمئز کننده بود، در حالی که شهر یا سرزمین خدا، دنیای متعالی، مایه‌ی رستگاری و عافیت است. شادکامی در تملک‌های زمینی یا لذت‌های فیزیکی به دست نمی‌آید بلکه در شناخت خداوند حاصل می‌شود. فقط مذهب است که شادکامی واقعی را به بار می‌آورد.
از آن زمان به بعد، خیر والای سر زمین خدا، بی‌نقص و آرامش اصلی است، در آن فانیان یا میرایانی که با تولد بیایند و با مرگ بروند جایی ندارند، آرامش و رهایی از تمام مفاسد برقرار است، در آن نامیرایان زندگی ابدی دارند. چه کسی می‌تواند سعادت در حیات بعد را انکار کند، یا این که، در قیاس، این زندگی را که اکنون سپری می‌کنیم جز فلاکت و بدبختی، مملّو از نعمات جسمانی و چیزهای ظاهر نشمارد؟
تمدن غرب در حدود هزار سال وفاداری [جاهلانه] به مذهب و مطالب روحانی چیزی را پشت سر گذاشته بود که اکثر مردم آن را زمانه‌ی دردناک تلقی می‌کنند. بیشتر سرزمین اروپا که دچار رکود معرفت دنیوی بودند به متروکه تبدیل شدند. شهرها ویران، همه به جز اشراف دچار فقر شدند؛ تاریکی سرتاسر اروپا را فرا گرفت.
به تدریج روشنگری شروع شد. هزار سال پس از تولد مسیح، اولین سری از جهادها (جنگ‌های صلیبی) برای آزادسازی سرزمین مقدس از کفار شروع شد. یکی از پیامدهای این جنگ‌های صلیبی کشف نوشته‌های کلاسیک یونانی بود که توسط پژوهشگران اسلامی حفظ شده بودن. با برگشت مجاهدین به وطن، اندیشه‌های فیلسوفان یونانی به ویژه ارسطو، همراه با آنان در اروپا پخش شد.
موسی بن میمون (21) (1204 - 1135) یا آن گونه که شناخته شده، ابن میمون، (22) تعلیمات یهودی و فلسفه‌ی ارسطویی را در هم آمیخت و نشان داد که چگونه عقل یا دلیل (23) و ایمان با هم برایمان تنها برتری دارد. توماس آکوئیناس مقدس (24) (1274- 1225) با پیروی از ابن میمون با اعتراف به این که خداوند به ما حواس داده تا جهان فیزیکی و همین‌طور دنیای معنوی را بشناسیم، مذهب جدید کاتولیک را بنا نهاد. و یکپارچگی این دو را بیشتر کرد. آکوئیناس ایمان و عقل را آن گونه که در مسیحیت معاصر وجود دارد بسیار به هم نزدیک ساخت.
منابع دیگری نیز وجود داشتند که نفوذ روشنایی در تاریکی قرون وسطی را موجب شدند. شروع مجدّد علاقه‌بندی به دنیای طبیعی کنکاش را تشویق کرد. کرستیف کلمب (25) در 1942 به سوی امریکا بادبان برافاشت؛ کپرنیک (26) (1473-1543) اعلام کرد که خورشید، نه زمین، مرکز منظومه‌ی شمسی است؛ گالیله (27) (1642-1564) و اسحاق نیوتن (28) (1727-1642) بررسی جدی در دنیای طبیعی را شروع و علوم جدید را پایه‌گذاری کردند. نیوتن در عین حال که هنوز اعتقاداتی داشت، توسل به خدا را در فهم دنیای طبیعی نسبتاً بی‌اهمیت دانست، خداوند دنیا را خلق کرد اما، دیگر در مطالب دنیوی دخالت نکرد.
با تولد دوباره‌ی علاقه به دنیای طبیعی، جایگاه بشر نیز تغییر کرد. انسان‌گرایی اولیّه با اعلام این که زندگی دنیوی مهم است دیدگاه اولیه‌ی کلیسا را به چالش کشید. عاقبت ابدی سرانجام فرا خواهد رسید. اما در این بین زندگی زمینی هم مطرح است. ما هم جسم و هم روح هستیم.

شادکامی یعنی کمال

انسان‌گرایان ما را به معنای نهایی شادکامی، معنایی که این کتاب به آن وفادار است؛ شادکامی کمال بخشیدن به قابلیت‌های انسان است، می‌رسانند. شادکامی فقط احساس خوب داشتن ثروتمند یا مقدس بودن نیست. بر عکس، شادکامی کمال بخشیدن به امکانات ذاتی، یا همان‌گونه که تبلیغات نظامی آمریکا می‌گوید «بودن در حد کامل چیزی که می‌توانیم باشیم» است.
ما انسان‌ها برای خوب زیستن باید سایر مخلوقات را دوست بداریم، آن چیزی باشیم که قرار بوده باشیم. پرنده‌ها قرار است پرواز کنند، برای اینکه بتوانند خوب زندگی کنند باید این قابلیت را پرورش دهند. شیرها برای شکار خلق شده‌اند، اگر در باغ وحش محدود شوند نمی‌توانند خوب زندگی کنند. زنده بودن و تولید مثل کردن، چیزی که برخی زیست‌شناسان اعتقاد دارند، کافی نیست. رفتارگرایان اواسط قرن بیستم هم اشتباه می‌کردند، ما گل رس نیستیم که توسط محیط‌مان شکل پیدا کنیم. جان واتسون (29) [1924/1970]، بنایان‌گذار جنبش رفتارگرایی در روان‌شناسی زمانی این ادعا را داشت:
اگر یک دو جین نوزاد سالم و خوش فرم، و دنیای خاصی را که من برای بزرگ کردن آنها می‌خواهم در اختیارم بگذارید،... تضمین می‌کنم هر کدام را که شما به تصادف انتخاب کنید، طوری تربیت کنم که همان متخصصی که من می‌خواهم - پزشک، حقوقدان، هنرمند، تاجر، و حتی گدا یا دزد بشود.
واتسون چند دهه روان‌شناسی را گمراه ساخت. انسان‌ها از قابلیت‌های ذاتی برخوردارند. همه‌ی ما هنرمندان، ورزشکاران، آموزگاران، مجریان، مادران، دانشمندان، و... نهفته یا واقعی هستیم. ممکن است برخی از ما برخی چیزهای خاص محروم باشیم اما از موهبت سایرین برخورداریم. مقرر نیست ما فقط یک چیز یا چیز دیگری باشیم، هر یک از ما امکانات زیادی داریم. می‌توانیم یک مادر، پدر، دانشمند، دوست، هنرمند، و ورزشکار باشیم و اصل هم همین است. ما در آن حدی خوب زندگی می‌کنیم که به قابلیت‌هایمان کمال می‌بخشیم. دو تا از فرزندان ما هنرمندان با قریحه هستند، و در طی سالیان متوجه شده‌ام هنگامی که به ترسیم یا نقاشی کردن می‌پردازند شادند. اما ممکن است اغلب توقعات دیگری مقدم باشیند. همه‌ی ما از این موهبت برخورداریم که وقتی زندگیمان را به یک چیزی «تکالیف مهم‌تری» وقف می‌کنیم چیز‌های دیگر را نادیده می‌گیریم. بلی، ما باید با واقعیت همساز باشیم، اما کسانی که برای کارگیری استعدادهای خود انضباط دارند بهتر زندگی می‌کنند. شخصیت‌های ابراز شده می‌توانند صدمه بزنند، آبراهام مزلو، (30) هشدار می‌دهد که نادیده گرفتن قابلیت‌ها می‌توانند پیامدهای خطرناک داشته باشد. کارل راجرز (31) می‌گوید، ما از خمیر مایه‌های ژنتیکی، آرایه‌ای از امکانات، برخورداریم که اگر قرار است عمر طولانی داشته باشیم باید آنها کمال یابند. ما در فصل 4 اندیشه‌های آنان را با جزئیات بیشتری بررسی خواهیم کرد.
مدل کمال، لذّت را چیزی تصادفی برای شادکامی در نظر می‌گیرد. بهتر است شادکامی را نحوه‌ی زیستن ببینیم، نه یک حالت موقتی که می‌آید و می‌رود. هیچ یک از ما هرگز نمی‌توانیم قابلیت‌هایمان را به طور کامل کمال بخشیم، بلکه درجه‌ای وجود دارد و آن «تا آنجا که امکان دارد» است. هر چه خودمان را بیشتر بشناسیم، زندگیمان بهتر خواهد بود. اگر بتوانیم ورزش کنیم، بنویسیم، نقاشی کنیم، یا از قابلیت‌هایی که داریم به نحو احسن استفاده کنیم، احساس خوبی خواهیم داشت. اما احساس جزء مهمی نیست؛ فقط محصول حاشیه‌ای رویش یا بالندگی (32) است. از احساس خوب می‌توانیم به عنوان ابزار هدایت برای جهت دادن به اعمالمان بهره ببریم، و تا آنجا که به شادکامی مربوط می‌شود، احساس خوب یک عنصر درجه‌ی دوّم در بالندگی است [کلینگر (33) (1977)]. وقتی یک کار خوب انجام می‌دهیم: ورزش می‌کنیم یا در یک بازی، حرکت یا عملی را با تسلط اجرا می‌کنیم، یا به کسی که نیاز دارد، کمک می‌کنیم، احساس خوبی به ما دست می‌دهد. اما همبسته‌ی یک عمل درست نباید آرمان تلقی شود. لذت، موجد شادکامی نیست بلکه اغلب محصول حاشیه‌ای کمال است. باید مواظب باشیم، زیرا همه‌ی لذت‌ها از کمال مشتق نمی‌شوند. احساسات خوب حاصل از مصرف مواد، الکل، یا خرید اصراف‌کارانه می‌تواند ما را گمراه کند. کلید عمر طولانی یا زندگی خوب، شکوفایی است نه لذّت.
شادکامی معانی متعدد دارد. اغلب به عنوان یک حالت موقتی، یک احساس گذرا تلقی می‌شود که برای مثال از خوردن بستنی یا دیدن یک فیلم خوب ناشی می‌شود. از نظر بعضی‌ها داشتن پول شادکامی است، و برای عده‌ای دیگر ایمان به خدا است. به طور مسلم، لذت، ثورت، معنویّت عناصر مهمی برای هر زندگی است، امّا چیزی که جفرسون در بیانیه‌ی استقلال در نظر داشت اینها بودند؟
من فکر می‌کنم نه.
زندگی جفرسون را نمی‌توان یک زندگی مملّو از تفریح و لذّت توصیف کرد. پول برای او مهم بود و از بدهکاری نفرت داشت، اما کسانی که خیلی به پول بها می‌دهند، معمولاً حواسشان جمع است و مثل رئیس جمهور سوّم مفلس از دنیا نمی‌روند. جفرسون یک مذهبی متعصّب نبود. بسیاری از مؤسسان، از جمله جفرسون خداباوران طبیعی (34) بودند، به هیچ وجه سرسپرده‌ی مسیحیت نبودند. خداباوران طبیعی از گسترش علم نوزایش (رنسانس) که در زمان آنها رونق گرفت متأثر بودند. از نظر خداباوران طبیعی خدا یکی خدای شخصی نبود بلکه خالق جهانی با نظم و قابل شناخت بود. خداوند در امور بشر مداخله نداشت. تردید دارم که نوع شادکامی جفرسون به چنین خدایی گره خورده باشد.
در حالی که می‌توانیم در رابطه با دیدگاه جفرسون از شادکامی، کلی بحث کنیم، بعید است که او تعقیب لذت، ثروت، یا خدا را تبلیغ کرده باشد. بنیان‌گذار آمریکا از جامعه‌ی زمیندار (فئودال) جایی که افراد زیاد زیردستان سنگین لُردهای زمیندار رعیتی می‌کردند، زیاد فاصله نداشت. این‌ها شرایطی بودند که مهاجران اولیه‌ی امریکا تلاش داشتند از آن‌ها بگریزند. آنان در جستجوی مکانی بودند که بتوانند با امنیت و آزادی در آن زندگی کنند، جایی که پی‌گیری رؤیاها ممکن باشد. بیانیه‌ی استقلال این قابلیت، نه میراث، را تضمین و حد و حدود فرد را تعریف می‌کند. ملّت جدید به شهروندان خوب نیاز دارد. جفرسون به خوبی آگاه بود که حقّ هر فرد برای تعقیب رؤیاهایش می‌تواند ملتی را بسازد که ارزش خطری را که مؤسسان قهرمان کرده‌اند داشته باشد. جفرسون نمی‌توانست یک زندگی بی‌نقص را برای هر کسی تضمین کند. اما به احتمال نیتش ایجاد حکومتی بود که حق هر آمریکایی را برای مطالبه‌ی تمام چیزهایی که توانایی‌های طبیعی او امکان می‌دهد، تضمین کند.
جیمز اُتول (35) [2005) نسخه‌ی شخصی جفرسون را از اخلاق نیکوماخوس ارسطو که زیر مطالبش خط کشیده شده بود، در کتابخانه‌ی کنگره بررسی کرد و به این جمع‌بندی رسید که «برای پی بردن به تعقیب شادکامی در بیانیه فقط یک راه وجود دارد: آن به فرایند دست‌یابی به قابلیت کامل فرد دلالت دارد.» بنابراین، از نقطه نظر ما، شادکامی یک رشته لذت‌های گذرا، یا ثروت افسانه‌ای، و یا وابستگی به اعتقادات مذهبی نیست. نوع شادکامی که ما به آن اشاره داریم حتی زمانی که احساس بد داریم ادامه دارد. شادکامی که در این کتاب بحث می‌شود نحوه‌ای از زیستن است که ما را قادر می‌سازد به قابلیت‌هایمان کمال بخشیم و به سوی یک زندگی خوب حرکت کنیم.

پی‌نوشت‌ها:

1. Darrin McMahon.
2. Jonathan Freedman.
3. Tawnsjo, T.
4. Nettle, D.
5. Robert Norzick.
6. John Stuart Mill.
7. من از دیدن این که تام موریس [1997] هم در کتابش تقریباً همین تجربه را گزارش کرده است متعجب شدم.
8. Madonna.
9. The Wiggles.
10. American Idol.
11. King, L. & Napa, C. K. (1995) یافتند که، «در نظر همگان برای یک زندگی خوب، معنای زندگی و شادکامی ضروری هستند، در حالی که پول نسبتاً بی‌اهمیت است.»
12. David Myers.
13. Ed Diener.
14. Brickman, p.
15. Luter, M.
16. Robert E. Lane.
17. spiritual.
18. Armstrong, K.
19. Saint Augustine.
20. good life.
21. Moses Ben Maimon.
22. Maimonides.
23. reason.
24. St. Thomas Aquinas.
25. Christopher Columbus.
26. Copernicus.
27. Galileo.
28. Isaac Newton.
29. John Watson.
30. Abroham Maslow.
31. Carl Rogers.
32. growth.
33. Klinger, E.
34. deist.
35. James O'Toole

منبع مقاله :
ساموئل اس، فرانکلین، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی‌زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.