نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفی‌زند




 

عقل یا دلیل بهترین هدیه‌ی خداوند به بشر است.
سوفوکل (1) (406-496 قبل از میلاد)

سری کتاب‌های بزرگ دنیای غرب که توسط رابرت مایناردهوچینز (2) و مورتایمر آدلر ویراستاری شده‌اند 54 جلد است. نوشته‌های چارلز داروین (3) را می‌توان در جلد 49 یافت و جلد 54 با گفته‌های زیگموند فروید (4) به پایان می‌رسد. برخی افراد ممکن است این دو خردمند بزرگ را قبول داشته باشند، برخی دیگر ممکن است در شعور آنان تردیدکنند. اما همگان باید بپذیرند که آوردن نظریات داروین و فروید همراه با افرادی مانند افلاطون، کپرنیک، چاوسر، (5) شکسپیر، (6) و نیوتن بی‌مورد نیست. داروین و فروید مشترکات زیادی دارند، اما از دید این کتاب، یک اندیشه‌ی مشترکشان قابل توجه است: نوع بشر چیزی فروتر از ملکوتی است. به بیان قویتر انسان‌ها به حیوان‌ها بیشتر شبیه‌اند. بایدخاطر نشان کنیم که این نامعقولی ما بیشتر از نظر فروید بر می‌خیزد. او یادآور می‌شود که انگیزه‌های اصلی ما از نیازهای نامعقول جنسی و پرخاشگری سرچشمه می‌گیرند که اغلب باعث می‌شوند تصمیم‌های بد بگیریم و نادرست رفتار کنیم. اگر در تأثیر انگیزه‌های جنسی و پرخاشگری تردید دارید، فقط کافی است امشب تلویزیون را روشن کنید.
وقتی این نیازها ما را به رفتار نامعقول سوق می‌دهند، اغلب با گفتن این که «من فقط یک انسانم» خودمان را توجیه می‌کنیم این اندیشه‌ی نامعقولی ذاتی ریشه‌ی عمیق درما دارد. داروین می‌گوید ما بسیار شبیه به حیواناتیم، و فروید می‌گوید ما با انگیزه‌های ناهشیار برانگیخته می‌شویم که زندگی را بسیار جالب اما پر دردسر نیز، می‌سازند. شخص فقط می‌تواند همین قدر از نوع بشر انتظار داشته باشد، به هر حال ما فقط انسانیم.
دیدگاه‌های داروینی / فرویدی نسبت به انسانیت همیشه مورد قبول نبوده‌اند. در حقیقت، درگذر تاریخ، ما درست عکس آن را صادق یافته‌ایم. از دید یونانیان، توانایی ما برای اندیشیدن، تعقّل یا استدلال، و فهمیدن ما را از حیوانات متمایز ساخته است. تعقل یا استدلال، استعداد ذاتی (ergon) یا ویژگی یکتای ما، کنش متمایز انسانی ما بوده است. به طور حتم، انسان‌ها می‌توانند هر از گاهی نامعقول باشند، اما همیشه باید سعی کنیم از توانایی تعقلمان بهره ببریم. این بهترین کاری است که انجام می‌دهیم. شیرها ممکن است قوی و درنده خود باشند، اما ما می‌توانیم فکر کنیم.
پیش ازتمدن یونان باستان، مردم همه جا بر این باور بودند که جهان را نیروهای فرا طبیعی، خدایان، می‌گردانند. و آن‌ها هستند که اقیانوس‌ها، آسمان، شکار، اقبال خوب و بد را کنترل می‌کنند. اما یونانیان درعین حال که اعتقاد خود را به خدایان داشتند. استدلال می‌کردند که جهان توسط اصول معقول یا قوانین طبیعی اداره می‌شود. ما انسان‌ها با استفاده از استعداد ذاتیمان می‌توانیم جهان و قوانین آن را درک کنیم. این شروع علم (7) بود، و امروزه ما می‌توانیم آب و هوا را پیش‌بینی کنیم، بدن شکسته را ترمیم کنیم، و سفینه‌ی فضایی به مریخ بفرستیم. تعقل یا استدلال می‌تواند بیش از توسل به خدایان مؤثر باشد. درک اصولی که بر جهان حاکم‌اند به ما امکان می‌دهد با پیش‌بینی عمل کنیم، و تا حد قابل ملاحظه‌ای باعث شویم چیزهایی اتفاق بیفتند.
قیاس ارسطویی را به یادبیاورید:
همه‌ی انسان‌ها فانی‌اند
سقراط یک انسان است.
پس...
سقراط خواهدمرد.
سایرمخلوقات نمی‌توانند این چنین استدلال کنند. ما می‌توانیم بیندیشیم و بفهمیم. این استعداد ذاتی ما برای تعقل یا استدلال است که ما را انسان می‌سازد. ارسطو باور داشت که جهان یک مکان با نظم است و ما ظرفیت درک آن را داریم. در حقیقت، ما به دانستن و فهمیدن نیاز داریم. جستجوی کمال یک قابلیت انسانی است.
ارسطو مرکزیت تعقّل انسان را با اندیشه‌ی کمال در آمیخت تا فرمولی برای زندگی تدوین کند. او این فرمول را در اخلاقیات نیکو ماخن توصیف می‌کند. امروزه ما اخلاقیات را مجموعه‌ای قواعد یا قوانین می‌دانیم که باید رعایت شوند، اما واژه‌ی ethics در واقع به واژه‌ی یونانی ethos بر می‌گردد که به چیزی شبیه به «عادات زندگی» دلالت دارد. ethics (اخلاقیات) ارسطو در واقع کتابی راجع به عاداتی است که ما برای یک زندگی انسانی خوب به آن‌ها نیاز داریم.
من سعی کرده‌م اندیشه‌های ارسطو را به زبان امروزی بیان کنم و فرمول او را برای زندگی خوب یا عمر طولانی با کسانی در میان بگذارم که احتمال دارد هرگز با نوشته‌های او مواجه نشده باشند. خواندن و فهمیدن کلام ارسطو دشوار است. برای حدود 2500 سال کتاب‌ها و مقاله‌های او موضوع مطالعه‌ی شدید بوده، و هنوز هم ما بسیاری از نوشته‌های او را به طور کامل درک نمی‌کنیم. اخلاقیات ارسطو تا حدودی شبیه به نظریه‌ی نسبیّت اینشتین (8) است. با وجود این که نظریه‌ی نسبیّت 100 سال پیش تدوین شده، حتی امروزه فقط تعداد کمی آن را می‌فهمند. اخلاقیات ارسطو هم تقریباً به همان دشواری است.
خلاصه‌ی کلام، ارسطو می‎گوید که ما به کمک استدلال یاتعقل می‌توانیم به قابلیت‌هایمان کمال ببخشیم. واقعیت بخشیدن به استعداد‌ها اساس عمر طولانی، شادکامی، و آن چیزی است که ارسطو آن را eudaimonia نامید. ما از شادکامی به عنوان احساسات خوب که می‌آیند و می‌روند، حرف نمی‌زنیم، بلکه از شادکامی به منزله‌ی یک زندگی انسانی کامل و معنادار صحبت می‌کنیم. در مابقی این فصل، سعی خواهم کرد اندیشه‌های اصلی اخلاقیات ارسطو را به زبانی خلاصه کنم که امید است برای خوانندگان امروزی خوش‌آیند باشد.

نیک (خیر) ها

درست همان گونه که دانه‌ی بلوط به نور خورشید، آب و مواد غذایی ازخاک نیاز دارد تا به درخت بلوط استواری تبدیل شود، انسان‌ها هم برای کمال یا شکوفایی به چیزهایی نیاز دارند. ما به چیزی نیاز داریم که ارسطو آن را نیک‌های واقعی می‌نامید. بسیاری از نیک‌های واقعی را به آسانی می‌توان شناسایی کرد. هر کسی نیاز به غذا، پوشاک ،و مسکن، را تشخیص می‌دهد، اما برای پرورش استعدادهای عالی‌تر بشری هنر، موسیقی و ادبیات هم مهم‌اند. ما به اتومبیل نیاز داریم تا به سر کارمان برسیم و بتوانیم هزینه‌ی زندگی را تأمین کنیم. پول یک نیک واقعی است زیرا با آن چیزهای زیادی را که نیاز داریم می‎خریم.
خانواده و دوستان نیک‌های واقعی هستند زیرا ما مخلوقات اجتماعی هستیم و به محبت و حمایت یکدیگر نیازمندیم. ارسطو برای نوشتن راجع به نیک‌های واقعی وقت زیادی را صرف نکرده، به احتمال به این خاطر بوده که فکر می‌کرده است اکثر ما با آن‌ها آشنائیم.
جا دارد همین جا یاد‌آور شوم که همه‌ی نیک‌ها نیک‌های واقعی نیستند. چیزهای زیادی که مطالبه می‌کنیم در زندگی‌مان تغییر ایجاد نمی‌کنند. چیزهای زیادی باعث لذت می‌شوند اما هیچ ربطی به کمال ندارند. شما به یک ساعت نیاز دارید که زمان را بگوید اما هیچ لزومی ندارد که این ساعت گران قیمت (رولکس)(9) باشد. شما برای رسیدن به سر کار به احتمال به یک اتومبیل نیاز دارید اما لزومی ندارد این وسیله رولزرویس (10) باشد. ما این موضوع را در فصل بعد بیشتر بررسی می‌کنیم. اما در همین جا باید متذکر شویم. بسیاری از چیزهایی که تعقیب می‌کنیم چیزهایی هستند که ارسطو آنها را نیک‌های ظاهری می‌نامید. نیک‌های ظاهری باعث لذت می‌شوند ولی هیچ ربطی به کمال بخشی به قابلیت‌ها ندارند. بگذارید روشنتر بگویم: به نیک‌های ظاهری که موجب لذت می‌شوند هیچ ایرادی نیست. اما باید به یک تمایز مهمّ توجه کنیم. نیک‌های واقعی به زندگی ما بهبودمی‌بخشند، نیک‌های ظاهری فقط لذت دارند اما به زندگی بهبود نمی‌بخشند. ما به نیک‌های واقعی نیازمندیم؛ نیک‌های ظاهری را هم می‌خواهیم. من دو تا ساعت مچی رولکس دارم (یکی مدل 1946 است که یکی از دوستانم به من داده و دیگری مال سال‌های 1960 است که همسرم برندا به عنوان هدیه‌ی روز تولدم داده است). من از این که توانستم ساعت قبلی را تعمیر کنم خوشحال شدم و از این که هراز گاهی یکی از آن‌ها را به دستم می‌کنم لذت می‌برم. اما این‌ها یک ذره هم زندگی مرا تغییر نداده‌اند؛ من به آن‌ها فقط به عنوان چیزی که هستند - نیک‌های ظاهری - نگاه می‌کنم. نیک‌های ظاهری خوبند. اما ما باید بتوانیم فرق بین آن‌ها و چیزهای واقعاً مهم را که ما را به سوی کمال سوق می‌دهند، یعنی نیک‌های واقعی، تشخیص دهیم.

فضیلت

virtue (فضیلت) واژه‌ی لاتینی است که باگذشت اعصار معنی آن تغییر یافته است. امروزه که این واژه‎ را با گذشت اعصار معنی آن تغییر یافته است. امروزه که این واژه را می‌بینیم یا می‌شنویم، ممکن است اندیشه‌هایی مثل پاکدامنی
(11) یا اعمال بزرگ (12) نیک را به ذهن بیاورد، اما آن گونه که ارسطو آن را به کار برده (در واقع واژه‌ی یونانی برای آن arête است)، به چیزی کاملاً متفاوت دلالت دارد. virtue، آن گونه که ارسطو در اخلاقیات به کار برده به معنی افضلی (13) است.
اگر چه، همان‌طور که امروز می‌دانیم علم حدود 2000 سال پیشتر مطرح بوده، یونانیان باستان کسانی بودند دنیایی را ساختند که نمود علم در آن میسّر شد. آنان دنیا را مکانی با نظم دیدند که شناختن و فهمیدن آن امکان دارد. Logos (منطق) یا (دلیل / قانون) بردنیا حاکم است و با در نظر گرفتن ergon (استعداد ذاتی) مان، از توانای درمعقولیتی (14) که جهان را پر کرده است، برخورداریم. و نیز (15) [2001] مطلب را به شیوایی بیان می‌کند: «منطق نوری است که ما را قادر می‌سازد تعمّق کنیم، بفهمیم، تعقل داشته باشیم، مرتب کنیم، نام ببریم، کنترل و تنظیم کنیم. «دنیا معقول است ما هم می‌توانیم این چنین باشیم. زمانی که خوب تعقل می‌کنیم به منطق متوسل می‌شویم.
به خاطر این که دنیا مکانی با نظم و معقول است، اگر خوب تعقل کنیم می‌توانیم خوب هم عمل کنیم. فضیلت، تفکر عالی، با بهره‌گیری درست از عقل یا دلیل به ما کمک می‌کند نیک‌هایی را که برای واقعیت بخشی به قابلیت‌هایمان نیاز داریم به دست آوریم. فضیلت به استفاده‌های درست از عقل یا دلیل در دستیابی به چیزی دلالت دارد که ما برای زندگی انسانی خوب نیاز داریم.
انواع متفاوتی از تفکر عالی وجوددارند که لازم است شناسایی کنیم. اوّل این که، طبق نظر ارسطو اصول یا قوانین کلی وجود دارند که نیاز داریم آن‌ها را بفهمیم. برای مثال، پیش از آن بتوانیم برای ساختن زندگی خوب تلاش کنیم باید بدانیم که زندگی خوب یاعمر طولانی چیست. آیا راحتی، آرامش، و تجملّات یک زندگی خوب می‌سازند؟ اگر نه، چه چیزی این کار را می‌کند؟ نکته این است، پیش از این که بتوانیم معقول عمل کنیم نیاز است برخی اصول را بفهمیم. به علاوه، باید برخی از آن اصول را انتخاب و از آنها پیروی کنیم. اکثر مردم قبول دارند که زندگی مملّو از مواد، جرم و جنایت، و عدم توجه به حقوق دیگران زندگی بسیار شادی نخواهد بود. اما چه اصولی را باید برای هدایت خود انتخاب کنیم؟ ما باید اصولی را بشناسیم، بفهمیم و از بین ‌آن‌ها انتخاب کنیم. ارسطو این نوع دانش را فضیلت عقلانی (16) می‌نامد.
اما، دانستن کافی نیست. منطق لازمه‌ی کار است که برای ساختن یک زندگی انسانی خوب به تنهایی کافی نیست. تفکر ارسطو با متقدمانش سقراط (17) و افلاطون که اعلام می‌کردند نحوه‌ای که زندگی می‌کنیم تقریباً به طور کامل به نحوه‌ای که می‌اندیشم بستگی دارد، یک فرق مهمّ دارد. از دید افلاطون، منطق - تعقل و تفکر - بیش از دنیای اعمال مهم بود. از دید ارسطو، بهره‌گیری از تعقل به اندازه‌ی خود تعقل مهمّ بود. ما ممکن است بدانیم عمر طولنی چیست ولی در مورد نحوه‌ی دست یافتن به آن بی‌سررشته‌ (18) باشیم. ما ممکن است پایانه‌های درست را بشناسیم. و آن‌ها را بپذیریم ولی وسیله‌ی مناسب برای دست‌یابی به آن‌ها را نداشته باشیم. امکان دارد بدانیم که به دوستی عشق نیاز داریم ولی مهارت کمال بخشیدن به این نیازها را نداشته باشیم. هم مقصد با ارزش و همه وسیله‌ی سفرمناسب ضروری هستند.
ما بایدیاد بگیریم چگونه عمل کنیم و همین طور چگونه بیندیشیم. ارسطو برای توصیف «دانش عمل کردن» اصطلاح فضیلت اخلاقی (19) را به کار برده است. فضیلت اخلاقی توانایی استفاده‌ی درست ازمنطقی است که داریم. ما نیاز داریم بفهمیم که دوستی و انصاف چه معنایی دارند، در ضمن باید نحوه‌ی دوست یابی و منصف بودن را هم یاد بگیریم. فضیلت اخلاقی به رفتار و پرورش عادت‌های خوب و کار آمد، اقدامات اخلاقی دلالت دارد که به کمال بخشیدن به قابلیت‌ها کمک می‌کنند. و نیز مطلب را این گونه خلاصه می‌کند:
دو چیز است که تمام رفاه را در بر می‌گیرند: یکی از آن‌ها انتخاب پایان و هدف درست اقدام، دیگری کشف اعمالی که وسیله‌ی رسیدن به آن است.

هیجان

از نظر ارسطو واژه‌ی «روح» معنایی متفاوت از معنای امروزی آن داشت. این واژه هیچ جنبه‌ی مذهبی نداشت بلکه اساساً به «شکل چیزهای زنده» دلالت داشت. بنابراین، تمام چیزهای زنده روح دارند؛ آن جوهره‌ی حیات است. اما، روح نوع بشر با روح حیوانات فرق ارد. روح ما [انسان‌ها] کنش خردمندانه یامعقول دارد. گیاهان و عنکبوت‌ها هم روح دارند ولی فاقد قدرت تعقل است.
روح انسان دو بخش عمده دارد: بخش معقول که قبلاً بحث کردیم، و بخش نامعقول که امیال و هیجان‌ها را در بر می‌گیرد. زیگموند فروید در اصل به اهمیت کنش‌های نامعقول تأکید داشت.
اما، میل هیجان برای ارسطو هم مهم بودند، زیرا آنها رفتار را بر می‌انگیزند. بدون میل یا هیجان‌هایی مثل خشم، اندوه، و عشق هیچ انگیزشی نخواهیم داشت، بی‌تحرک خواهیم بود و قادر به اقدام نخواهیم بود. میل و هیجان ما را به حرکت وا می‌دارند، خوب باید آن‌ها رفتار را بر می‌انگیزند.
میل و هیجان مار گسیخته می‌تواند خطرناک باشد. شهوت، خشم، یا اندوه کنترل نشده می‌تواند برای خود فرد و دیگران مضرّ باشد. اگر شخص نتواند خشم خود را کنترل کند. احتمال دارد به درد سر جدّی بیفتد. اگر غصه‌ی من شدید باشد، ممکن است بخواهم به زندگی خود خاتمه بدهم. میل و هیجان نامعقول‌اند اما بر رفتار ما، تأثیر می‌گذارند. آن‌ها منبع انرژی هستند که به اعمال ما قدرت می‌بخشند. اما - و این بخش مهم است - میل و هیجان برای ایجاد رفتار درانزوا عمل نمی‌کنند. برای ایجاد یک عمل معقول می‌توان آن‌ها را با عقل پیوند دارد. میل و هیجان معقول نیستند اما می‌توانند با عقل ترکیب شوند. ما می‌توانیم با اندیشیدن ترس‌هایمان را کنترل و امیالمان را معتدل کنیم. ما این کار را همیشه انجام می‌دهیم. برای مثال از نقصی رنج می‌بریم ولی فکر می‌کنیم می‌توانیم آن را بهبود بخشیم، و در این صورت آن نقص دیگر مخرّب نخواهد بود. عشق شکست می‌خورد، و اندوه شروع می‌شود، اما عقل روز را پشت سر می‌گذارد. اگر در دلمان ندانیم در سرمان می‌دانیم که زندگی حتی در غم و اندوه هم ادامه می‌یابد.
فضیلت هم هیجان و هم تفکر، یعنی، میل و هیجان و تأثیرات تعدیل کننده‌ی عقل را در بر می‌گیرد. بنابراین، درعین حال که هیجان نامعقول است، برای اقدام ضروری است و وقتی تحت نظارت تفکر خوب قرار گیرد به اقدام درست منجر می‌شود. ارسطو در یک تفسیر جدید‌تر به درستی می‌گوید: فکر می‌کنم وقتی انگیزش (میل / هیجان) باپردازش‌های خوب هوشمندانه هدایت شود، رفتارخوب سازشی را به بار می‌آورد.
ویچ (20) [1962] این اندیشه را به زیبایی خلاصه می‌کند: «معنویات و اخلاقیات را نبایدچیزی بیش از یادگیری و دانستن این نکته در نظر گرفت که چگونه می‌توانیم هوش و فهممان را درتحمل شهوات و امیالمان به خدمت بگیریم.» ما دربخش مربوط به هیجان در رابطه با این قسمت از نظریه‌ی ارسطو مطالب بیشتری را مطرح خواهیم کرد.

حداعتدال (21)

تردید دارم که پدرم هرگز اخلاقیات ارسطو را خوانده باشد، اما او به کرّات به حد اعتدال اشاره می‌کرد. او عادت داشت که بگوید: «هر چیز به اعتدال» و کاملاً پای‌بند به این اندیشه زندگی کرد. اگر چه «هر چیز به اعتدال» به حد اعتدال ارسطو شبیه است، ولی تا حدی صورت بیش از حد ساده شده‌ی آن است. گفته‌ی ارسطو درواقع این است: «با توجه به آنچه که بهترین، درست، و نهایت است، فضیلت یک وسیله به حساب می‌آید.» این تفکر را به اختصار بررسی می‌کنیم.
پیشتر ذکر کردیم که به منظور کمال بخشیدن به قابلیت‌هایمان، به نیک‌های واقعی مثل غذا، مسکن، پول، دوستان، و مانند آن نیاز داریم. اما ارسطو دراین جا کمی اختصاصی‌تر می‌شود. البته غذا نیک واقعی است اما چه مقدار غذا واقعاً خوب است؟ اگر خیلی کم غذا بخوریم به سلامتمان لطمه می‌زند، اما غذای خیلی زیاد هم می‌تواند مضرّ باشد. برای هر یک از ما مقدار صحیحی غذا لازم است. همین مطلب را می‌توان درمورد اکثر نیک‌های واقعی که نیاز داریم گفت. پول خیلی کم برای تندرستی ما زیان بخش است، پول خیلی زیاد داشتن هم می‌تواند مسئولیت سنگینی باشد. به یاد دارم که نقل قولی را از بین گیتس (22) در زمان تولد اولین فرزندش می‌خواندم. وقتی از او سؤال شد آیا قصد دارد ثروتش را برای دختر نورسیده‌اش بگذارد، جواب داد، «من هرگز این مسئولیت سنگین را به دوش او نخواهم گذاشت.» خیلی زیاد یا خیلی کم تقریباً هر چیزی: اسکناس‌های بسیار زیاد، باغ یا باغچه‌ی بسیار بزرگ، خیلی زیاد - یا خیلی کم - تعهدات اجتماعی، شکم‌های زیادی برای سیر کردن، افرادمحبوب معدودی که دوستشان بداریم، می‌تواند مضرّ باشد.
اگرکمی فکر کنید، مطمئنم قبول خواهید کرد که تقریباً برای هر چیزی که از جهت یک زندگی خوب ضروری است، مقدار مناسبی وجود دارد. سخنگوی جشن پایان تحصیلی را به خاطر دارم که به عنوان سفیر یک ملت لاتین خدمت می‌کرد. او از یک خانواده‌ی فقیر و یک روستایی بود اما توانسته بود به اجتماع سیاسی راه پیدا کند و موفقیت قابل ملاحظه‌ای در حرفه‌ی خود کسب کند. او زندگی یک سفیر و تجملاتی را که در اختیار داشت تشریح کرد: چگونه هر روز صبح یک لیموزین او سوار می‌کند و به دفترش می‌رساند و عصر هم به خانه بر می‌گرداند. او به دانشجویان می‌گفت که زندگی او حالا چقدر با شکوه است و آن‌ها را تشویق می‌کرد با جدیت کار کنند، موفق شوند، و به خاطر داشته باشند که «شخص هرگز نمی‌تواند از یک چیز خوب خیلی زیاد به دست آورد.» خُب، مطابق با نظر ارسطو نیست که می‌گوید: خیلی زیاد حتی از چیز مهمی مثل پول می‌تواند مضر باشد. شواهدی وجود دارد که بسیاری از برندگان عمده‌ی بخت‌آزمایی در عرض سه سال مفلس می‌شوند و آرزو می‌کنند ایکاش هرگز برنده نمی‌شدند. (23) زن جوانی را به یاد می‌آورم که در تلویزیون ظاهر شد و تشریح کرد که چگونه وقتی در بخت‌آزمایی برنده شد تمام دوستان و اکثر خانواده‌ی خود را از دست داد. همه‌ی آن‌ها پول می‌خواستند. او پول زیاد داشت اما وقتی به تقاضاهای آنان جواب رد داد همه او را طردکردند. تقریباً در مورد هر چیزی، خیلی کم یا خیلی زیاد آن خوب نیست. فرد پرهیزکاری که خوب فکر می‌کند و مقدار مناسبی از هر چیزی را که نیاز است انتخاب می‌کند، حدّ اعتدال یعنی مقدار صحیح را بر می‌گزیند.
اما، ارسطو این نکته را نیز مد نظر داشت که هر یک از ما فردمتفاوتی هستیم. مقدار صحیح غذا برای شما ممکن است برای من خیلی کم یا خیلی زیاد باشد. مقدارمعیّن و مشخصّی از یک چیز خوب وجود ندارد که بتوان تجویز کرد. بنابراین، ارسطو پذیرفت که حد اعتدال همیشه نسبی است: «فضیلت، در این صورت، حالتی از منش یا کردار (24) معطوف به انتخاب، قرار گرفتن در اعتدال، یعنی اعتدال نسبت به ما، است.» ما این اندیشه را درفصول بعد بیشتر بررسی خواهیم کرد، اما در همین جا جا دارد متذکر شویم که فضیلت نیاز به این دارد که در جستجوی مقدار صحیح چیزهای خوبی که نیاز داریم عاقلانه عمل کنیم. کمال به معنای «سرریز شدن» نیست، و باید به خاطر داشته باشیم، چیزی که ممکن است برای کسی خوب باشد لزوماً برای دیگری خوب نخواهد بود. یک مقدار از هر خوبی که برای همه مناسب باشد وجود ندارد. پدربزرگ‌ها و نوه‌ها به ندرت به مقدارمساوی از هر چیز نیازدارند! اما، با رسیدن به بزرگسالی باید در انتخاب مقدار صحیح برای خودمان احساس مسئولیت کنیم. برای خوب زیستن به خوب انتخاب کردن، یافتن حد اعتدال، نیازداریم.

شکوفایی و اجتماع

اندیشه‌های ارسطو درمورد شکوفایی یا واقعیت یابی اغلب به خاطر ایجاد خود خواهی مورد انتقاد بوده است. [میلتون (2002)]. برخی ادعا می‌کنند توجه به کمال فردی غفلت از نیازهای دیگران را در بر دارد. برخی فیلسوفان پیشنهاد می‌کنند برای اخلاقی بودن باید برای دیگران حق تقدم قابل شویم. اجتماع فقط زمانی می‌تواند بقا داشته باشد که نیازهای فردی تابع رفاه عمومی باشد.
فروید [ 1962/1930] در کتابی با عنوان تمدن و ناخشودی‌های آن (25) بر تعارض ناگزیر بین نیازهای فرد و نیازهای اجتماع (26) تأکید می‌کند. او در این کتاب می‌گوید متمدن بودن یا برّه شدن توسط اجتماع لزوماً ناشادکامی را در فردموجب می‌شود. اما از نظر ارسطو اخلاقیات و سیاست هدف یکسانی را دنبال می‌کنند: عمر طولانی برای هر دو مردم خوب، اجتماع خوب می‌سازند!
ارسطو [1963] به دنبال اخلاقیات نیکو ماخن کتاب سیاست را نوشت. او در این کتاب توضیح داد که هدف Polis (شهر) یا اجتماع و هدف فضیلت یکی است. هر دو در جهت شکوفایی فردشهروند هستند، هر دوی آن‌ها وسیله‌ی رویش و کمال‌اند. «به این ترتیب، هدف از شهر قادر ساختن شهروندان به برخورداری از یک زندی با فضیلت یا افضل است.» فضیلت با خودخواهی سازگاری ندارد. افراد با داوری خوب، کسانی که خوب انتخاب و خوب زندگی می‌کنند، در تعارض با یکدیگر قرار نمی‌گیرند. هم فضیلت و هم Polis یا شهر به خاطر زندگی خوب‌اند و به هیچ وجه نیاز نیست مخالف یکدیگر باشند. فضیلت، شهروندان خوب و شاد می‌سازد، و همین افراد اجتماع را تشکیل می‌دهند. Polis یا مدینه‌ی آرمانی اجتماع افراد کمال یافته است که هم به نیازهای خود و هم به نیازهای دیگران توجه دارند. فضیلت هم برای فرد و هم برای اجتماع خوب است. از نظر ارسطو، فرد با کمال یک شهروند خوب، عضو اجتماع است، همراه با بهسازی خود اجتماع را هم ارتقاء می‌بخشد.
جوهره‌ی اخلاقیات ارسطو را می‌توانیم در چند اندیشه خلاصه کنیم. بجز حوادث پیش‌بینی نشده یا اقبال بد، اگر شخص نیل به نیک‌های واقعیِ ضروری برای کمال را مدیریت کند، می‌تواند شادی‌های زندگی خوب را بشناسد. فضیلت که هیجان و میل را به عقل ترکیب می‌کند، برای دستیابی به مقدار صحیح از هر نیکی، اساس است. آن اساس، یافته حد اعتدال است. کمال فردی، خودخواهی یا مغایر بابهترین علایق اجتماع نیست، بلکه درست بر عکس، آن شهر و حیات شهروندان را ارتقاء می‌بخشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Sophocles.
2. Robert Maynard Hutchins.
3. Chaucer Darwin.
4. Sigmund Freud.
5. Chaucer.
6. Shakespeare.
7. science.
8. Einstein.
9. Rolex.
10. Rolls Royce.
11. chastity.
12. deeds.
13. excellence.
14. reasonableness.
15. Vanier.
16. intellectual.
17. Socrates.
18. clueless.
19. moral.
20. Veatch.
21. golden mean (خَیرَ الاُمورِ اُوسَطِها).
22. Bill Gates.
23. WWW. Lottoreport. com/sadbuttrue.htm را ببینید.
24. character.
25. Civilization and lts Discontents.
26. community.

منبع مقاله :
ساموئل اس، فرانکلین، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.