نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفی‌زند




 

اگر کسی قدرت بیش از حد به چیزی بدهد، بادبان بسیار بزرگی را برای قایقی بسازد، خوراکی زیادی به بدن برساند، اقتدار زیادی به ذهن قایل شود، ولی وسیله یا هدف را در نظر نگیرد، همه چیز سقوط می‌کند.
افلاطون، قانون lll ، 691.

ناتانیل‌ها ثورن (1) اعلام می‌کند، شادکامی مثل پروانه‌ای می‌ماند که زمانی بر دوش ما می‌نشیند که انتظارش را نداشتیم. این اندیشه‌ای بسیار رویایی اما به احتمال غلط است. یک عمر طولانی یا زندگی خوب معمولاً به آهستگی، باگذشت زمان حاصل می‌شود و به تلاش نیاز دارد. بنیامین فرانکلین (2) می‌گوید «بیانیه فقط حق مطالبه‌ی شادکامی برای مردم آمریکا را تضمین می‌کند. این شمایید که باید آن را به دست آورید.»
شادکامی ارضای نیازهای زیادی را می‌طلبد. سلسله مراتب مزلو را به یاد بیاورید، و این که بسته به جایگاه ما در این سلسله مراتب، ما چیزهایی را می‌خواهیم و در جستجویش هستیم که به آنها نیاز داریم. برای فرد گرسنه، تغذیه، برای بی‌خانمان، ایمنی، و برای فرد تنها، دوستی از ضروریات است.
طبق نظر ارسطو، چیزهایی که ما در جستجویش هستیم «نیک‌ها یاخیرها» هستند. نیک‌ها ممکن است برای افراد، متفاوت باشند - چیزی که برای یک شخص خوب است، فرد دیگری بسته به جایگاه متفاوتی که در این سلسله مراتب دارد، ممکن است علاقه‌ی اندکی به آن نشان دهد. برای فردی که گرسنه و هراسان است، شعر و شاعری، علم، و فلسفه اهمیت چندانی ندارد. نیک‌ها، در ارتباط با نیازها تعریف می‌شوند و نیازهایی که درمرتبه‌ی پایین‌تر سلسله مراتب قرار دارند باید اوّل ارضا شوند.
ارسطو، غایت‌گرا (3) بود؛ عقیده داشت که ما در جستجوی غایتیم، و تمام رفتارهای ما هدف، پایان، و مقصودی دارند. البته پایان نهایی، کمال یا شادکامی است، اما در امتداد این راه به نیک‌های اساسی‌تری مثل غذا، دوستان، و خود اعتمادی، (4) نیاز داریم. به یاد دارید که ارسطو این‌ها و سایر ضروریات را نیک‌های واقعی می‌نامید. او بین نیازها و خواست‌ها فرق قایل بود. یک اتومبیل جدید، یک قطعه جواهر، یک لباس گران‌قیمت می‌‎تواند مطلوب باشد. اما آن‌ها هیچ یک از نیازهای بشری را بر آورده نمی‌سازند. هیچ کس به یک خانه مجلّل نیاز ندارد. شخص ممکن است برای رفتن به سر کار و انجام دادن تکالیف زندگی روزمره‌اش به یک اتومبیل نیاز داشته باشد، ولی هیچ کس به یک اتومبیل تشریفاتی نیاز ندارد. شما ممکن است یک تعطیلات گران‌قیمت را بخواهید ولی نیاز واقعی به آن ندارید. کدام یک از نیازهایی که مزلو اعلام داشته است می‌تواند با یک اتومبیل گران‌قیمت یا ویلای کنار دریا ارضا شود؟
ارسطو چیزهایی را که می‌خواهیم اما واقعاً لازمشان نداریم، نیک‌های ظاهری می‌نامید. نیک‌های ظاهری معمولاً لذت‌بخش‌اند وی به رویش و بالندگی ما کمک نمی‌کنند. آن‌ها ما را به نحو معناداری تغییر نمی‌دهند، و اهمیت کمی در زندگی ما دارند.
هیچ ایرادی به نیک‌های ظاهری واردنیست. من ساعت‌های قدیمی را دوست دارم؛ دوستم دوچرخه‌های گران‌قیمت جمع‌آوری می‌کند؛ همسایه‌ای داریم که ابزارهای قدیمی را جمع می‌کند. شما ممکن است اشیاء آنتیک یا تجویزیه‌ها و یا فیلم را دوست داشته باشید. خوش به حال همه‌مان. نیک‌های ظاهری سرگرمی‌اند، باعث می‌شوند احساس خوبی پیدا کنیم و هر از گاهی ما را هُل می‌دهند. اما باید آن‌ها را برای آنچه که هستند در نظر بگیریم - یعنی نیک‌های ظاهری - آن‌ها هرگز ما را واقعاً شاد یاخوشبخت نمی‌کنند.
افراد زیادی هستند که تمییز بین نیک‌های واقعی و نیک‌های ظاهری را نمی‌فهمند. میلیون‌ها نفر با تمرکز بر لذتی که هر دو به همراه دارند، آن‌ها را اشتباه می‌گیرند. لذت خوب است، هیچ ایرادی ندارد، اما می‌تواند از انتخاب‌های خوب یا انتخاب‌های بدحاصل شود. هستند افرادی که تمام عمرشان را صرف داشتن اتومبیل‌های گران‌قیمت، جواهرات، خانه‌های بزرگ مجلّل، قدرت، و تشخصّ می‌کنند. اما لذت آنی و گذرا چیزی به شادکامی نمی‌افزاید. زندگی خوب از بالندگی، شکوفایی و کمال بخشیدن به امکانات به دست می‌آید، و این‌ها به نیک‌های واقعی، نه نیک‌های ظاهری، نیاز دارند.
ادوارد دسی (5) [1980] روان‌شناس برجسته‌ای که چندین سال در مورد انگیزش مطالعه کرده، چند سال پیش گفته است که ما بعضی وقت‌ها از نیازهایمان و انگیزه‌های اصلی‌مان فاصله می‌گیریم. همان‌گونه که کارل راجرز توصیف می‌کند، نمی‌توانیم به اندازه‌ی کافی گوش کردن با تمام وجود انجام دهیم. دسی می‌گوید. وقتی نمی‌توانیم به نیازهای اصیلمان گوش بهیم، اغلب برای آن‌ها جانشین ابداع می‌کنیم. همه‌ی ما راجع به افرادی که غذا را جانشین عشق می‌کنند حرف‌هایی شنیده‌ایم. راجع به جمع‌آوری کننده‌ی (کلکسیونر) افراطی که باید هر عروسکی، هر چاقوی جیبی و یا هر ... را داشته باشد چه می‌توان گفت؟ افراد دیگری هستند که مدام در پی قدرت یا ثروت زیاد هستند و از خانواده، دوستان وحتی سلامت خودشان غافل‌اند. دسی می‌گوید این افراد، درحالی که انگیزه‌های اصیلشان غافل‌اند. دسی می‌گوید این افراد، در حالی که انگیزه‌های اصیلشان پنهان و به دور از هشیاری مانده، انگیزه‌های جانشین پرورانده‌اند.
اجازه می‌خواهم یکبار دیگر تأکیدکنم که نیک‌های ظاهری یا لذتی که از آن‌ها حاصل می‌شود ایراد ندارد، اما لذّت واقعی بیشتر از «دستیابی (6) یا رسیدن» به دست می‌آید. همان گونه که در فصل قبل دیدیم. ورزشکاران از ورزش کردن، هنرمندان از نقاشی کردن، لذت می‌برند، و موسیقی‌دانان عاشق ساختن موسیقی‌اند. نوشتن کار دشواری است ولی برای یک شاعر لذت‌بخش است، با وجود این که فرزند‌پروری کار سختی است برای پدر و مادر متعهّد بسیار لذت‌بخش است. لذت در تعقیب نیک‌های واقعی اغلب از «دستیابی» حاصل می‌شود ولی بیشتر از آن از «انجام دادن» عاید می‌شود. انجام دادن چیزی که برای جسم و روح خوب است لذت‌بخش است. پی‌گیری فعالانه‌ی کمال بخشیدن به نیاز، تا آنجا که پیشرفتی وجود دارد، به خودی خود لذت‌بخش است و حتی ممکن است با جذبه همراه باشد. زمانی که دانشجوی تحصیلات تکمیلی بودم یاد گرفتم که از مطالعه و تحصیل واقعاً لذت ببرم، زمان از دستم خارج می‌شد، بعضی وقت‌ها غذا خوردن را هم فراموش می‌کردم. تعمیر ساعت، همین طور باغبانی می‌تواند سرگرمی باشد. آشپزی حتی بدون این که به دنبالش غذا خوردن باشدمی‌تواند ارضا کننده باشد. مطالبه می‌تواند درست به اندازه‌ی رسیدن به هدف ارضا کننده باشد. مَثَل معروفی است که می‌گوید. «مقصد مهم نیست، سفر اهمیت دارد» لذت واقعی از مطالبه‌ی معنادار حاصل می‌شود! از کوهنوردان بپرسید.

انگیزش درونی (ذاتی)

ارسطو می‌گوید مردم در مسیرشان به سوی عمر طولانی از شیوه‌ی زیستن‌شان لذت می‌برند. «لذت برای هر فردی آن چیزی را در بر می‌گیرد که گفته می‌شود عاشقش است - اسب برای عاشق اسب و نمایش‌نامه برای عاشق تئاتر. به همین منوال، عدالت برای انسانی مطلوب است که عاشق عدالت است.» این افراد از زندگی که دارند لذت می‌برند و به نیک‌های ظاهری نیاز اندکی دارند. «زندگی آنان هیچ نیاز اضافی به لذّت از نوع پوشش [ظاهر آرایی] ندارد؛ لذّت درخود زندگی است.» فکر می‌کنم چیزی که ارسطو در اینجا می‌گوید این است که تلاش برای نیک‌های واقعی خودش لذت است. یک ورزشکار واقعی، چه ببرد چه ببازد، از مسابقه دادن لذّت می‌برد.
این اندیشه خیلی شبیه به چیزی است که روان‌شناسی معاصر انگیزش درونی یا ذاتی می‌نامد [دسی (1975)؛ ریان (7) و دسی (2000)؛ دسی و ریان (1985) را نیز ببینید]. انگیزش درونی از تمایل ذاتی به کمال بخشیدن به نیازها ناشی می‌شود. کوهنوردی کردن، حل کردن جدول، تمرین پیانو، یا صحبت با دوستان به طور ذاتی برانگیخته می‌شود. نیازی به پاداش بیرونی نیست. اگر بردن نشان پیروزی همه‌ی آن چیزی بود که اعضای تیم به دنبالش هستند، در این صورت فقط بازیکنان معدودی شرکت می‌کردند. ورزش، وقتی انتخابش می‌کنیم، یک سرگرمی است، اما وقتی به اجبار انجام می‌دهیم دردناک است. یادگیری، زمانی که باعلاقه و کنجکاوی برانگیخته شده باشد بهترین چیز است. ادبیات یاهنر و علوم وقتی با شوق، کنجکاوی و عشق توأم باشند، بهترین چیز است. یک آهنگ ساز به احتمال از سفارش دهنده‌ی آن پول می‌گیرد اما بدون شور و شوق خلق یک چیز زیبا، موسیقی هرگز ارزشمندنخواهد بود. اعمالی که از نیازها نشأت می‌گیرند از درون بر می‌خیزند. اجرا کنندگان یا نوازندگان با استعداد واقعی، هنرمندان، دانشمندان، حرفه‌ی خود را بدون توجه به نیروها یا پاداش‌های بیرونی، دنبال می‌کنند. آنان آنچه را که انجام می‌دهند فقط به این خاطر انجام می‌دهند که دوستش دارند. خودِ فعالیت پاداش است.
پاداش بیرونی (8) هم می‌تواند نیرومند باشد ولی متفاوت از انگیزش درونی عمل می‌کند. پاداش‌های بیرونی چیزهایی درخارج‌اندکه عمل را بر می‌انگیزند. نشان پیروزی، یک قطعه جواهر، نمره‌ی عالی در امتحان، یک عروسک تازه، همه بر انگیزنده‌اند، و می‌توانند بر اعمال ما تأثیر نیرومند داشته باشند.
مقدار قابل ملاحظه‌ای از نظریه‌های روان‌شناسی و پژوهش به اثرات پاداش یا تقویت بیرونی اختصاص دارند. در پایان قرن بیستم، ادوارد ثرندایک (9) «قانون اثر» را مطرح ساخت. پاداش اثر نیرومندی سازی رفتار را دارد. این قانونی که به طور ساده بیان شد می‌گوید، رفتارهایی که به دنبالشان پاداش‎های بیرونی (مثل پول یا آب نبات) بیایند، معمولاً مجدّد رخ می‌دهند. بنابراین، اگر می‌خواهید فرزندانتان اتاقشان را تمیز نگهدارند یا در مدرسه خوب عمل کنند، به آنها به خاطر این رفتارهایشان پاداش بدهید. زمانی که فرزندان ما جوان بودند، همسرم این شگرد را رشوه دادن می‌دانست و به نحو مؤثر از آن استفاده می‌کرد. هانا، نوه‌ی دو ساله‌ام، پس از نشستن موفق در صندلی توالتش لبخندی می‌زند و می‌گوید «کچا» که به زبان او به معنی چاکلیت [شکلات] است. اوبه خوبی یاد گرفته است وقتی از صندلی توالتش استفاده کند پاداش می‌گیرد. بی. اف. اسکینر (10) [1948]، رهبر فقید جنبش روان‌شناسی رفتاری عقیده داشت که «قانون اثر» هم در تغییر رفتار فردی و هم اجتماعی از قابلیت عظیم برخوردار است. کار او بر آموزش و پرورش، بازرگانی، روان درمانی، تقریباً هر بخش دیگری از فرهنگ ما تأثیر گذاشته است. اندیشه ساده است: به رفتارهای مطلوب پاداش بدهید و رفتارهای نامطلوب را نادیده بگیرید. (پاداش ندهید). (توجه دارید که اسکینر به نیرومندی تنبیه اعتقاد نداشت و اعلام می‌کند که صرفاً پاداش ندادن برای تغییر رفتارکافی است.) تقریباً به عنوان وحی منزل زمان ما پذیرفته شده است. ما به کودکانی که در مدرسه خوب عمل می‌کنند، کارکنانی که کارشان را خوب انجام می‌دهند اعمالی که به سود محیط است، از راه به درشدگانی که زندگیشان را تغییر می‌دهند، پاداش می‌دهیم. به ورزشکاران با حقوق بالا پاداش داده می‌شود، به بازرگانانی که با دولت همکاری کنند تخفیف مالیاتی تعلق می‌گیرد. همان‌طور که اسکینر می‌گوید ما شکرگزار پاداش‌ها هستیم. ما آنچه را که آنها می‌گویند انجام می‌دهیم. رشوه کارش را می‌کند، و همه از بچه‌های کوچک گرفته تا دولت آن را می‌دانند.

تعامل بین پاداش‌های درونی و بیرونی

به این ترتیب، دو نیروی انگیزشی وجود دارند: نیازهای درونی مثل آن‌هایی که مزلو شناسایی کرده است (نیازهای فیزیولوژیکی، ایمنی و منیت، و مانند آن) و نیروهای بیرونی (پاداش‌های بیرونی، تنبیه و تهدید).
به آسانی می‌توان تصور کرد که این دونیرو جمع پذیرند و با هم کار می‌کنند. یعنی این که، دریافت مزد برای انجام دادن چیزی که دوستش دارید بهتر از انجام دادن آن فقط به خاطر علاقه است. پول به اضافه ی سرگرمی بهتر از سرگرمی تنهاست. اما، در واقع به این سادگی هم نیست. رابطه‌ی بین انگیزش درونی یا ذاتی و بیرونی پیچیده، حیرت‌آور، و بعضی وقت‌ها دور از عقل (ضد شهودی) (11) است. این مطلب تحت عناوین مختلف مطالعه شده که یکی از آنها با عنوان «تأثیر ازدحامی (12) پاداش بیرونی» افشاسازترین است. [فری (13) و جگن (14) (1999) را ببینید.]
پاداش‌های بیرونی می‌توانند غالب شوند و حتی زمانی که نیازهای واقعی یا انگیزه‌های درونی‌مان گرایش مخالف دارند ما را کنترل کنند. چند نفر از ما مشاغلی را تحمل کرده‌ایم که ارضا کننده نبوده‌اند؟ چند نفر از دانشجویان، به جای این که سعی کنند گرسنگی ذاتی‌شان برای دانش را ارضاء کنند، فقط برای نمره درس می‌خوانند؟ برای خیلی از نوازندگان غیر عادی نیست که هنرشان را با شور و شوق شروع کنند اما سرانجام برده‌ی کارگزاران و حقوق دهندگانی بشوند که حضور آنان، انتخاب مطالب اجرایی آنان و حتی زندگی آنان را کنترل می‌کنند. پولی که ستاره‌های راک کسب می‌کنند عامل کنترل می‌شود، و انگیزه‌ی اصیل درونی که زمانی استعدادهای آنان را هدایت می‌کرد حالا مغلوب پاداش‌های شهرت و اقبال می‌شوند.
در مورد تأثیرات زیان‌بخش پاداش‌های بیرونی برانگیزش درونی، ادبیات وسیعی وجود دارد، شاید مرور آن به اختصار در اینجا، به منظور تأکید بر تنیک‌های ظاهری ارسطو، خالی از فایده نباشد.
در دهه‌ی 1950، رابرت وایت (15) روان‌شناس [1959] اندیشه‌ای با عنوان «انگیزش شایستگی» (16) را مطرح ساخت. وایت متوجه شد که کودکان خردسال چیزهای زیادی را بدون دریافت پاداش انجام می‌دهند. آنها از نرده‌های بازی بالا می‌روند، طناب‌بازی می‌کنند، هزاران بار از پله‌ها بالا و پایین می‌دوند و همه‌ی این کارها را برای تفریح انجام می‌دهند. همین طور میلیون‌ها نفر بازی‌های ویدیویی می‌کنند، جدول حل می‌کنند، کوهنوردی می‌کنند، آشپزی می‌کنند، و بسکتبال یا بازی دیگر انجام می‌دهند. چرا؟ پاداش چیست؟ وایت پیشنهاد می‌کند که پاداش‌های بیرونی در اینجا نقشی ندارند، بلکه در عوض احساس شایستگی، کنترل، چیرگی است که افراد تجربه می‌‌کنند. همه‌ی ما نیاز داریم در کاری که انجام می‌دهیم خوب باشیم، وقتی با جهان تعامل داریم مؤثر باشیم. این نیاز، نه پاداش بیرونی، است که اعمال ما را تعیین می‌کند.
چند سال بعد، ریچارد دُچارمز (17) [1968] این اندیشه را بسط داد و پیشنهاد کرد که ما نیاز داریم درکنترل زندگیمان باشیم. ما نیاز داریم این احساس را داشته باشیم که گویی آنچه را انجام می‌دهیم انتخاب کرده‌ایم. همان‌گونه که او می‌گوید، ما نیاز داریم «مکان (کانون) علیّت» (18) برای اعمالمان باشیم. وقتی ما تصمیم می‌گیریم چه بکنیم، نیرومند می‌شویم، احساس شایستگی می‌کنیم، رویش در خود حرمتی و اعتماد به خود را تجربه می‌کنیم. در آن سوی، وقتی وادار می‌شویم کاری را انجام دهیم، ضعف را تجربه می‌کنیم و احساس می‌کنیم که مثل دلقک‌هایی شده‌ایم که نیروهایی ورای کنترلمان ما را به حرکت در می‌آورند. یک عمل با بازده‌های یکسان ممکن است اثرات بسیار متفاوت داشته باشد. اگر شخصی (مثلاً ژانت) اتاقش را به این خاطر که مجبور است، برخلاف خواست و اراده‌اش، تمیز کند در این صورت احساس ضعف می‌کند و شکوِه سر می‌دهد. اما، اگر او تصمیم بگیرد که اتاقش را تمیز کند، در این صورت خودش علّت اعمالش است، بر آن کنترل دارد، احساس خوبی دارد. اجبار (19) و پاداش بیرونی تأثیرات مشابه دارند: هر دو نیروهای خارجی هستند که رفتار را هدایت می‌کنند. ما نیاز داریم خودمان را به عنوان خود علّی و تعیین‌گر، تجربه کنیم. پاداش بیرونی می‌تواند این کنترل را از ما سلب کند.
در سال‌های اخیر روان‌شناسان این اندیشه را گسترش داده و رابطه‌ی بین نیروهای بیرونی و درونی که ما را بر می‌انگیزند مطالعه کرده‌اند. در آزمایش‌های آزمایشگاهی، شرایط زندگی واقعی، و مطالعات میدانی، مشاهده شده است که جای نیازهای درونی را پاداش‌های بیرونی پُر کرده‌اند. (20) میلیون ها دانشجو که زمانی از یادگیری لذّت می‌بردند، اکنون فقط برای گذراندن امتحان و گرفتن نمره‌ی قبولی کار می‌کنند. علاقه‌ی ذاتی آنها به یادگیری را نیروی بیرونی قویتر.... یعنی نمره پُر کرده است.
همان‌گونه که چندین بار در اینجا ذکر شد، ما نیازهای فیزیولوژیکی اساسی، مثل امنیت و خود حرمتی، و.... داریم. وقتی این نیازها را تشخیص می‌دهیم و می‌توانیم به آنها کمال ببخشیم احساس قوی و شایسته بودن به ما دست می‌دهد. وقتی نیازهایمان بر اعمالمان حاکم می‌شوند و اعمالمان مؤثرند، به خودمان می‌بالیم. زمانی که به نیازهایمان توجه نمی‌شود یا برآوردره نمی‌شوند، و اعمالمان را نیروهای بیرونی مثل پاداش، تنبیه، توقعات اجتماعی و مانند آن هدایت می‌کنند، احساس کاستی، ضعف، و بی‌اختیاری می‌کنیم. در حالی که پاداش‌های بیرونی می‌توانند تعیین‌گرهای نیرومند رفتار و بی‌ارزش باشند، وقتی در موارد خاصی از برای اصلاح رفتار به درستی به کار روند، می‌توانند به شدّت زیانبار نیز باشند. این کاملاً بر خلاف بسیاری از نظریه‌های پذیرفته شده‌ی روان‌شناسی است؛ نیروهای بیرونی: تهدید، تنبیه، فشارهای اجتماعی، یا پول، می‌توانند برای تندرستی ما مضّر باشند.
نمونه‌ی وحشتناک تأثییرات مضر کنترل بیرونی را چند سال پیش مارتین سلیگمن (21) که حالا رهبر جنبش روان‌شناسی مثبت است، مشاهده کرد [اسنایدر (22) و لوپز (23) [2002)]. روان‌شناسی مثبت، بر خلاف آسیب‌شناسی‌ها که مدت مدیدی روان‌شناسی را به خود معطوف داشته بودند، بر تندرستی، سلامت روانی، شادکامی، عمر طولانی تمرکز دارد. سلیگمن [1975] پیش از این که به تندرستی بپردازد آزمایش‌هایی را درمورد موضوعی انجام می‌داد که حالا «درماندگی آموخته» (24) نامیده می‌شود. آزمایش‌های او هم با انسان‌ها و هم با حیوان‌ها به این صورت بود که آزمودنی‌ها را با شرایط غیر قابل کنترلی مثل ضربه‌ی الکتریکی، سر و صدا، مسایل غیر قابل حل مواجه می‌ساخت و آنچه را که اتفاق می‌افتاد مشاهده می‌کرد. سلیگمن تأثیر این شرایط را با افسردگی مشابه دید. افسردگی با انفعالی، اُفت در تعامل اجتماعی، ناتوانی در یادگیری، و مانند آن همراه است.
در آزمایش‌هایی با سگ‌ها که نمی‌توانستند از ضربه الکتریکی فرار کنند، این حیوان‌ها یاد گرفتند که درمانده باشند. بعداً که می‌توانستند به آسانی از ضربه فرار کنند، سرجایشان می‌ماندند و ضربه را می‌پذیرفتند. آنها حتی در یادگیری این که از سمت ضربه‌ی قفس به سمت امن بروند مشکل داشتند. سلیگمن در کارهایی که با همکارانش اجرا کرد نشان داد که اثر غیر قابل کنترلی، تنها به محرک‌های دردناک محدود نمی‌شود. وقتی کبوتران به طور تصادفی دانه دریافت می‌کردند و هیچ کنترلی بر پاداش نداشتند، آنها نیز کمبودهای انگیزشی را تجربه می‌کردند و در یادگیری این که چگونه کنترل مجدد برقرار کنند مشکل داشتند. وقتی به دانشجویان برای کار روی جدول‌های کلمه‌های درهم ریخته (قلب شده) (25) پول پرداخت می‌شد و سپس فرصت داده می‌شد به کلمه‌هایی که نتوانسته بودند حل کنند برگردند، احتمال خیلی کمتری داشت که بتوانند بهتر از آزمودنی‌هایی عمل کنند که به آنها پول پرداخت نمی‌شد. نه فقط ضربه‌ی الکتریکی از دست دادن کنترل را باعث می‌شود بلکه پاداش‌های مثبت مثل پول هم این کار را می‌کنند. وقتی نیروهای بیرونی منفی یامثبت به کار می‌روند، اجازه می‌دهیم آنها نیازهای درونی ما را پر کنند و سپس پیامدها را تحمّل می‌کنیم.
دسی، کوئستنر، (26) و ریان [1999] بیش از 100 آزمایش را درمورد انگیزه‌زدایی (27) اثرات پاداش‌های بیرونی بازنگری کردند. آنان در مورد این که پاداش‌های ملموس مثل پول، آب‌نبات، و جایزه چگونه می‌توانند علاقه به تکلیف را کاهش دهند شواهد «روشن و همسان» یافتند. «این اثر با شرکت‌کنندگانی در گستره‌ی پیش دبستانی تا دانشگاهی، با فعالیت‌های جالب از بازی با کلمات تا معماهای ساختنی، و با پاداش‌های گوناگون در گستره‌ی پول تا آب‌نبات ژله‌ای خودش را نشان داد.»
یک داستان قدیمی درحدود یک مغازه‌دار یهودی در آلمان، درست قبل از جنگ جهانی دوّم، وجود دارد. جوانان نازی تصمیم می‌گیرند هر صبح این مرد فقیر را بیرون مغازه‌ی کوچکش دست بیندازند. پس از چند روز ترس و دلهره این مرد با جوانها حرف می‌زند و پیشنهاد می‌کند که حاضر است برای کاری که آنها می‌کنند [سر به سر پیرمرد می‌گذارند] پولی بپردازد. این کار چند روزی ادامه می‌یابد و این پسرها هر صبح با پولی که در جیبشان می‌گذارند می‌خندند و شادی می‌کنند. این بار همان مغازه‌دار به این زورگیران نزدیک می‌شود و توضیح می‌دهد، چون کسب و کارش از رونق افتاده دیگر قادر نیست پولی به آنها بپردازد. پسرها با عصبانیت فریاد می‌زنند دیگر صبح‌ها بیرون نخواهند آمد و به خاطر هیچ و پوچ سر به سر او نخواهند گذاشت. این مغازه‌دار فقیر، پیش از این که پژوهش روان شناسی ثابت کند، می‌دانست که پاداش بیرونی می‌تواند انگیزش درونی را کاهش دهد.
در حالی که اثرات کاهنده‌ی پاداش بیرونی برانگیزش درونی به خوبی مستند شده‌اند، پیچیدگی این رابطه نباید دست کم گرفته شود. دسی، کوئستنر و ریان یافتند که پاداش‌های ملموس مثل پول اثرات بسیار متفاوتی از پاداش‌های کلامی مثل تحسین دارند. تحسین و بازخورد مثبت می‌توانند با افزودن احساس چیرگی و کنترل توسط فرد، عملاً انگیزش درونی را افزایش دهند. پژوهشگران اهمیت سنّ را نیز متذکر می‌شوند زیرا به نظر می‌رسد کودکان خردسال پاداش را به عنوان کنترل کردن تفسیر می‌کنند و بنابراین شدیدتر از آنها متأثر می‌شوند. پاداش کلامی، بسته به نحوه‌ی کار بستن، یا به عنوان کنترل کردن، یا تأیید کردن خودمختاری دیده می‌شود. اثر پُر کردن قوی و معتبر است اما کمی پیچیده هم هست. از پاداش‌های بیرونی باید با دقت و آگاهانه استفاده شود.
با برگشت به نیک‌های واقعی و ظاهری ارسطو می‌توانیم این نتیجه‌گیری را بکنیم که نیک‌های واقعی آن چیزها و شرایطی هستند که نیازها را ارضا می‌کنند. غذا، دوستی، و شایستگی نیک‌های واقعی هستند. نیک‌های ظاهری ممکن است لذت‌بخش باشند ولی هیچ یک از نیازهای ذاتی انسان را بر آورده نمی‌سازند. می‌توان آنها را پاداش‌های بیرونی در نظر گرفت که در واقع تعیین کننده‌های نیرومند رفتارند، حتی زندگی ما را کنترل یا تصرف می‌کنند. روان‌شناسان تیم کاسر (28) و ریچاردریان [1993] در مقاله‌ای با عنوان «جنبه‌ی تاریک رؤیای آمریکایی» (29) به ما هشدارمی‌دهند که تأکید بر موفقیت مالی می‌تواند عملاً مضرّباشد. آزمودنی‌هایی که اشتیاق اصلی‌شان موفقیت مالی بود، کمتر از کسانی که مشتاق خود پذیرشی، وابستگی، و احساسات اجتماعی، بودند، سازگاری خوبی داشتند. سه مطالعه آنان را به این جمع‌بندی هدایت کردند: «سرانجام، داده‌ها گویای این است که، به بیان نسبی، میل شدید به پول لزوماً شادکامی نمی‌آورد؛ در عوض، تأکید خیلی زیاد به این جنبه از رؤیای آمریکایی می‌تواند یک کابوس تمام وجودی باشد.»
کار کردن برای پول، شهرت، یا اسباب‌بازی‌های گران قیمت می‌تواند بهترین چیز برای ما باشد. میلیون‌ها آمریکایی را در نظر بگیرید که سخت کار می‌کنند تا هزینه‌ی اتومبیل، قایق، تعطیلات، لباس، و مانند آن را بپردازند که اغلب هم همیشه جز نومیدی حاصلی ندارد. به نظر می‌رسد داستان کوتاه زیر این نکته را خوب برساند.
یک بازرگان آمریکایی که تعطیلاتش را در مکزیک می‌گذراند متوجه ماهیگیر جوانی شد که با جدیت کار می‌کرد و درکاری که انجام می‌داد ماهر بود. این مرد در برگشت پس از یک روز کاری در اقیانوس آنچه را که صید کرده بود به صاحب قایقی می‌داد و دستمزد می‌گرفت. این توریست آمریکایی با مشاهده‌ی این کار معمول در چند روز نزد ماهیگیر جوان رفت و از او پرسید که چرا خودش کسب و کاری راه نمی‌اندازد؟ جوابی که شنید این بود، «چرا باید بخواهم این کار را بکنم؟ در این صورت نمی‌توانم وقتی هم برای همسر و فرزندانم داشته باشم؟»
بازرگان به سرعت جواب داد اگر او قایق خودش را داشته باشد و سودهایی راکه ازکار سختش عایدش می‌شود جمع کند می‌تواند قایق‌های دیگری بخرد و ماهیگیرانی را استخدام کند و پول زیادی به دست آورد. و موفقیت در کسب و کار ماهیگیری می‌تواند این فرصت را برایش فراهم سازد که کارخانه‌ی بسته‌بندی دایر و محصولاتش را به سراسر دنیا صادر کند. «ماهیگیر پرسید «چرا باید بخواهم این کار را بکنم؟»
آمریکایی جواب داد، برای این که بتوانی وقت بیشتری را با همسر و فرزندانت بگذرانی.
نیک‌های واقعی نیازها را بر آورده می‌سازند، انگیزش درونی ما را به سوی نیک‌های واقعی هدایت می‌کند و وقتی به آنها دست یافتیم در سلسله مراتب به سمت زندگی انسانی خوب و شادکامی (eudaimonia) ارسطو حرکت می‌کنیم.
در حقیقت، دسی و همکارانش [2008] eudaimonia را بر اساس انگیزش درونی یا ذاتی تعریف می‌کنند. آنان می‌گویند زیستن با شادکامی زمانی وجود دارد که (1) ما به جای آرمان‌های بیرونی مثل شهرت و بخت و اقبال، در طلب آرمان‌های درونی یا ذاتی، ارزش‌هایی مثل بالندگی، دوستی، اجتماع و مانند آن هستیم؛ (2) اعمالمان به جای این که توسط نیروهای بیرونی رانده شوند، تحت کنترل خودمان قرار دارند؛ (3) به جای عادت کورکورانه و خودکار، با آگاهی و اندیشه‌ی کامل عمل می‌کنیم؛ و (4) برای کمال بخشیدن به نیازهای اساسی انسانی مثل نیاز به خود مختاری، شایستگی، و خویشاوندی (30) عمل می‌کنیم. وقتی در یک زیستن با شادکامی مشارکت داریم عمر طولانی می‌کنیم و سعادتمندیم.
نیک‌های ظاهری، پاداش‌های بیرونی، لذت‌بخش‌اند ولی کمال بخش نیستند. در حقیقت، آن‌ها اغلب توجه ما را از نیازهای واقعی منحرف می‌کنند. نیک‌های ظاهری، مثل پاداش‌های بیرونی، می‌توانند کنترل رفتار ما را به دست بگیرند و زندگی ما را به بیراهه ببرند. فلسفه‌ی باستان و روان‌شناسی معاصر با این گفته موافق است. نیک‌های واقعی ما را به سوی عمر طولانی می‌برد. نیک‌های ظاهری ممکن است لذت‌بخش باشند، اغلب می‌توانند ما را گمراه سازند و این کار را می‌کنند. ماهیگیر به درستی آن را فهمیده بود.

حد اعتدال (میانه‌روی زرّین)

اینک که با تفاوت بین نیک‌های واقعی و ظاهری آشنا شدیم، به بُعد دیگری از «نیک یاخیر» نظر می‌کنیم که نیاز است به آن پرداخته شود. چه مقدار از یک نیک واقعاً خوب است؟
غذا، یک خانه‌ی امن و راحت، و دوستان همه نیک‌های واقعی‌اند. اما چه مقدار غذا، چند دوست، یا خانه‌ای به چه بزرگی برای شما خوب است؟ آیا درمورد آنها هم این گفته‌های رایج «هر چه بیشتر بهتر» و «از یک چیز خوب نمی‌توان خیلی زیاد داشت» درست‌اند؟ برای پی بردن به این که می‌توانید خیلی کم غذا بخورید یا خیلی زیاد، لزومی به نبوغ نیست. در یک سو ممکن است از گرسنگی بمیرید و در یک سو احتمال دارد از پرخوری بترکید. راجع به بخت و اقبال چه؟ اگر در یک بخت‌آزمایی برنده و صاحب میلیون‌ها تومان بشوید چه اتفاق می‌افتد؟ می‌توانید آن را به خوبی خرج کنید یا این که مثل اکثر برنده‌های بخت‌آزمایی، در عرض چند سال مفلس می‌شوید؟ آیا از «بدان چگونه» و خود انضباطی برای مدیریت بخت و اقبال برخوردارید؟ آیا پول زیاد واقعاً برایتان خوب است؟
ارسطو فهمیده بود که اکثر نیک‌ها نیک‌های محدودند و باید در مقدار معینی وجود داشته باشند تا این که واقعاً خوب باشند. غذای خیلی کم به سلامتی فرد لطمه می‌زند، همین طور است غذای خیلی زیاد. مثل همه‌ی چیزهای خوب، غذا هم نیک محدود است، چیزی که برای یک فرد بزرگسال مناسب است به طور مسلّم می‌تواند برای یک بچه‌ی نو پا نامناسب باشد. مقدار درست برای شما، من و بچه‌ی نو پا کاملاً متفاوت است. مقدار صحیح هر نیک محدود همیشه نسبت به شخص است. اگر کمی بیندیشید، می‌توانید این اندیشه را تقریباً به هر چیزی که آرزویش را دارید اعمال کنید. و به نظر می‌رسد هم درمورد نیک‌های واقعی و هم در موردنیک‌های ظاهری صادق باشد. ما همه به هم صحبتی نیاز داریم ولی اگر دوستان زیادی ما را احاطه کنند و برای زمینه‌هایی از زندگیمان که تنهایی را می‌طلبد مجالی پیدا نکنیم از پیامدهای داشتن چیزهای نیک در حد بیش از اندازه، رنج خواهیم برد. زمانی یکی از دانشجویان به من گفت، پدرش در کار ساخت و ساز مسکن بسیارموفق است ولی در بیست سالی که گذشته یک شب او را آرام و بیقرار نیافتم. او با داشتن پروژه‌های فراوان در دست ساخت، حتی درخواب هم گرفتار مطالب کسب وکارش بود. پول یک نیک واقعی است و ما برای خرید ضروریات زندگی به آن نیاز داریم، اما به آسانی می‌توانیم ببینیم که خیلی زیاد داریم یاخیلی کم. چه مقدار پول نیک است؟ به شخص بستگی دارد. بعضی‌ها با مسئولیت‌ها بهتر از دیگران کنار می‌آیند. برای بعضی‌ها، بسته به توانایی‌ها، علایق، ارزش‌ها و مانند آن، پول زیاد می‌تواند چیز خوبی باشد. برای بسیاری از ما، بخت و اقبال ممکن است بدشناسی و حتی بدبختی بیاورد. چه مقدار از یک نیک، خوب است؟ با نسبت به شخص مشخص می‌شود.
وقتی این مسئله را بررسی می‌کنیم با نسبیّت نیک‌ها مواجه می‌شویم. ارسطو پی برده بود که همه‌ی انسان‌ها تقریباً به چیزهای یکسانی نیاز دارند، مزلو عقیده داشت سلسله مراتب نیازهای او همگانی است. به این تعبیر، نیک‌ها مطلق‌اند. همه‌ی انسان‌ها به نیک‌های مربوط به بقا، ایمنی و امنیت، خود حرمتی با عزت‌نفس و مانند آن نیاز دارند. چیزی که برای شما نیک است برای من هم خوب است. اما، این هم درست است که ما می‌توانیم در سلسله مراتب نیازها در مکان‌های متفاوتی باشیم و بنابراین به جستجوی چیزهای متفاوتی بپردازیم. هر چیز نیک، همیشه نسبت به شخص خوب است.
نیک‌ها از چند لحاظ نسبی هستند. در دنیای امروزی بسیاری افراد به پرورش خود اعتمادی یا شکوفایی واقعی به طور وحشتناک نیاز دارند، زیرا ذهن مشغولی آنان فقط ادامه‌ی حیات است. روزنامه‌ی صبح امروز مطالعه‌ی یونیسف (31) را گزارش کرده که اعلام می‌کند 640 میلیون از کودکان در جهان فاقد سرپناهند، 500 میلیون کودک از بهداشت محرومند، 400 میلیون آب سالم ندارند، و 90 میلیون به شدت ازکمبودموادغذایی رنج می‌برند. به طور مسلم، خود حرمتی و خودشکوفایی برای این کودکان فقیر معنایی ندارد. آنچه که برای شما نیک است با آنچه که برای اینان نیک است دنیایی از هم فاصله دارند. ما هم انسانیم و برای زندگی خوب به چیزهای یکسانی نیاز داریم، اما برای این کودکان اولین چیز ضروری بر آورده ساختن نیازهای اساسی‌شان است. آنچه که نیک است به اوضاع و احوال فرد بستگی دارد نیک‌ها نسبت به افراد مشخص می‌شوند. ما به عنوان انسان به نیک‌های یکسانی نیاز داریم اما ممکن است در زمان‌های متفاوت و به مقادیر متفاوت به آنها احتیاج پیدا کنیم. آنها هم مطلقاً نیک‌اند و هم به طور نسبی.
ما برای شاد بودن وخوب زیستن باید به نیازهای انسانیمان تحقق ببخشیم. و همان‌طور که دیدیم، اینکار به آن سادگی که به نظر می‌رسد نیست. نامحتمل است که پروانه بر روی شانه‌ی ما فرود بیاید، این مائیم که باید آن را بگیریم. به دست آوردن چیزی که نیاز داریم، در مقدار زمان مناسب، به تفکر خوب و چند مهارت دیگر احتیاج دارد. یونانیان برای مجموعه مهارت‌هایی که برای کمال بخشیدن نیازها مهم‌اند اسم خاصی دارند که فضیلت می‌نامند. فضیلت می‌تواند مهمترین اندیشه در تمام تفکر یونانی به ویژه دراخلاق نیکو ماخوس ارسطو باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Nathaniel Hawthorne.
2. Benjamin Franklin.
3. teleologist.
4. self- confidence.
5. Edward Deci.
6. getting.
7. Ryan, R. M.
8. ectrinsic.
9. Edward Thorndike.
10. B. F. Skinner.
11. counter - intuitive.
12. crowding.
13. Frey.
14. Jegen.
15. Robert White.
16. competence.
17. Richard Decharms.
18. locus of causality.
19. coercion.
20. crowded out.
21. Martin Seligman.
22. Snyder.
23. Lopez.
24. learned helplessness.
25. anagrams.
26. Koestner.
27. demotivating.
28. Tim Kasser.
29. ADark Side of The American Dream.
30. relatedness.
31. UNICEF.

منبع مقاله :
فرانکلین؛ ساموئل، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.