هوش هیجانی
طبق آیین سودگرایانه، فضیلت به طور طبیعی و در اصل جزیی ازهدف نیست، بلکه قادر است که چنین بشود؛ و در کسانی که آن را با بیتفاوتی دوستش دارند این چنین شده است، و آنان آن را نه به عنوان وسیلهی شادکامی بلکه
نویسنده: ساموئل اس. فرانکلین
برگردان: جعفر نجفیزند
برگردان: جعفر نجفیزند
طبق آیین سودگرایانه (1)، فضیلت به طور طبیعی و در اصل جزیی ازهدف نیست، بلکه قادر است که چنین بشود؛ و در کسانی که آن را با بیتفاوتی دوستش دارند این چنین شده است، و آنان آن را نه به عنوان وسیلهی شادکامی بلکه جزیی از شادکامی خود آرزو دارند و ارج مینهند.
جان استوارت میل (2) (1873-1806) سودگرایی، آزادی و حکومت نماینده [سنگ نوشته، ذکر شده درونگر (1991)]
حوزهی دیگری از روانشناسی معاصر وجود دارد که از تفکرات ارسطو در مورد فضیلت حمایت میکند. ما با مفاهیم هوش و هوشبهر (IQ) آشنائیم ولی اکنون همتاهای این اندیشهها در دنیای هیجان نیز مطرح هستند. ما میتوانیم به راههای متفاوت با هوش باشیم. موفقیت ما در زندگی نه تنها به هوشبهرمان بلکه به هوش هیجانی یا EIمان نیز بستگی دارد که اخیراً بسیار مورد توجه قرار گرفته است.
اندیشهی هوش آزمایی حداقل به جناب فرانسیس گالتون، (3) پسر عموی داروین، بر میگردد که آزمونهای دقت حسی (4) را تدوین کرد. گالتون با این باور که حواس تیز میتوانند مقدار بیشتری از جهان را جذب کنند و لذا ذهن را بهتر آگاه میسازند، اولین آزمونهای روانشناختی را تهیه کرد. بعدها، فورمولبندیهای هوش با توانایی استدلال، جایگزین دقت حسی شدند. امروزه آزمونهای هوشبهر تنوع همان جایگزینها به آزمونهای دقت گالتون هستند.
اخیراً، هووارد گاردنر [1999 و 1993 و 1983] روانشناس از انواع مختلف هوش بحث کرده است. او تواناییهای سنتی زبانی کلامی و منطقی- ریاضی آزمونهای هوشی استاندارد را قبول دارد اما تواناییهای دیداری - فضایی، بدنی - جنبشی، موسیقیایی- موزون و بین فردی و درون فردی را نیز اضافه میکند. جدیداً گاردنر ظرفیت طبیعی را هم به این لیست اضافه کرده است. به هر حال، ما به سرعت از هوشبهر مرسوم، که به نظر میرسد برای پیشرفت تحصیلی بسیار مهم باشد دور شده و به سوی ظرفیتها یا تواناییهای مشخصتر، مثل موضوع این فصل، یعنی هوش هیجانی، حرکت میکنیم.
معمولاً هیجان و عقل به عنوان کارکردهای مجزا و حتی مخالف تلقی میشدند. افراد زیادی هنوز هم باور دارند که وقتی عقل بر احساسات غیر قابل اعتماد حاکم است ما در بهترین وضعیت قرار داریم. این اندیشه قرنها نفوذ داشته است اما روانشناسی شناختی معاصر دیدگاه متفاوتی دارد. رویکردهای شناختی الیس، لازاروس، پاور و دالگلیش، واپسین همگی نشان میدهند که چگونه هیجان و عقل باهم کار میکنند، و در نهایت تفکیکناپذیر میشوند. در فصل قبل دیدیم که چگونه قطعههای پیش پیشانی میتوانند مرکز این اتحّاد باشند.
در اوایل دههی 1990 روانشناسان جان مییر (5) و پیتر سالووی (6) [1990] (7) اندیشهی هوش هیجانی را مطرح کردند. خود همین اسم یا عنوان احساس و عقل را کنار هم قرار میدهد. در حال حاضر جوش و خروشی از پژوهش در این زمینه وجود دارد که هنوز باید جا بیفتد، اما من باور دارم هوش هیجانی و فضیلت اندیشههای بسیار مشابهند.
مییر و سالووی میگویند که هوش هیجانی از چهار توانایی مرتبط تشکیل شده است. اولی، توانایی درک هیجانها به درستی هم درخود و هم در دیگران است. همهی ما به احتمال با شخصی که بینش اندکی به احساسات خود دارد و از احساسات دیگران نیز بیخبر است آشنائیم. چنین افرادی به احتمال هم مشکلات شخصی و هم مشکلات اجتماعی دارند. مطالعات بررسی کردهاند که افراد چقدر خوب میتوانند هیجان را از تجلیات چهرهای داوری کنند، و نتایج نشان میدهند کسانی که در آزمونهای هوش هیجانی نمرهی بالا میآورند در خواندن هیجانهای دیگران بهترند. اگر قرار است به دیگران نزدیک شویم دیدن دقیق آنان مهم است.
به احتمال به یاد دارید که کارل راجرز، روانشناس انسانگرای دههی 1960 و 1970 بر چیزی که «گوش دادن تمام وجودی» یا ظرفیت فرد برای نظارت بر احساسات و امیال مینامید، تأکید زیاد داشت. افراد با هوش هیجانی بالا برای ادراکشان از احساسات خود و دیگران مأنوستر و دقیقترند. تا آن درجه که این توانایی حضور دارد، شخص اعمالش را به ویژه در مورد دیگران، به راههای مؤثرتر و ارضا کنندهتر، هدایت خواهد کرد.
دوم این که، ما میبینیم افرادی که به سبب دارا بودن هوش هیجانی بالا در خواندن هیجان بهترند، میتوانند از این اطلاعات برای ارتقاء فکر کردن و تصمیم گیریشان استفاده کنند. همان گونه که در بالا ذکر شد ما اغلب عقل و هیجان را درمقابل هم قرار میدهیم. اما اگر خوب فکر کنید میبینید که همه وقت برای تصمیمگیری از احساسات استفاده میکنید. این گفته که «چه احساسی نسبت به آن دارید؟» عبارتی رایج است. «به دلت عمل کن» اندیشهی مشابهی است. همانطور که قبلاً گفتیم، همهی اندیشیدنها واقعاً هشیار و معقول نیستند. بعضی وقتها ما موضوع را فقط «در وجودمان احساس میکنیم» یا «از دلمان میدانیم». افراد دارای هوش هیجانی بالا به احساساتشان اعتماد میکنند و از این احساسات سازگارانه بهره میبرند. در دنیای واقعی ممکن است اصلاً چیزی به عنوان «دلیل یا عقل ناب» موجود نباشد. اندیشهها و تصمیمهای ما اغلب رنگ احساسات دارند که چیز خوبی به نظر میرسد.
سومین مؤلفه یاجزء هوش هیجانی مییر و سالووی توانایی فهمیدن هیجانها و معانی آنها است. دانایی نسبت به هیجان، اساس زیستن موفق است. ما باید علل هیجانها را و این که چگونه بر رفتار تأثیر میگذارند. بفهمیم. ما باید بدانیم چه نوع اعمالی دیگران را خشمگین میسازند. اگر همسری نفهمد که عشوهگری او شوهرش راعصبانی و حسود میکند، احتمال نمیرود بتواند مزدوج باقی بماند. اگر شخصی سرکارش مرتّب پشت سر دیگران حرف بزند، روابطش با همکارانش به زودی و خیم میشود. برای مؤثر بودن، ما باید بدانیم خجالت کشیدن، دستپاچه شدن، و یا دست انداخته شدن چه احساسی را به بار میآورد. ما باید بدانیم چه چیزی این هیجانها را باعث میشود و باید بدانیم چگونه به آنها واکنش کنیم. به طور کلی فهمیدن هیجانها عنصر اساسی هوش هیجانی است.
چهارمین جزء شناسایی شدهی هوش هیجانی توسط مییر و سالووی توانایی مدیریت هیجان خود و دیگران است. این به نظر میرسد همان چیزی باشد که اکثر ما به هنگام لحاظ کردن تأثیر عقل بر هیجان، فکر میکنیم. آن به توانایی کنترل احساسات خودمان و سازگار ساختن آنها با اوضاع و احوال دلالت دارد. آن توانایی پاسخ دادن مناسب به رفتار هیجانی دیگران را نیز در بر میگیرد. البته، ما باید بتوانیم خشم و ابراز نارضایتیمان را کنترل کنیم. کتاب کوچک چند سال پیش باعنوان «عرق بیچاره را در نیاورید» به خاطر دارید؟ مؤلف نکتهای داشت: برای همه هیجانها «زمانی وجود دارد» و ما باید برای مدیریت آنها زمان درست را انتخاب کنیم. این تز اخلاقیات ارسطو کارکرد یا نقش فضیلت است. با توجه به راههای مختلف برای تغییر هیجان توسط، ارزیابی مجدد، کنار آمدن رفتاری، پرورش سبکهای خودکار یا عادتی کنار آمدن، میبینیم که مدیریت هیجانی برای مدت مدیدی اندیشهی اصلی روانشناسی بوده است. اداره کردن هیجانها برای زیستن باخودمان و با سایرین بسیار حساس است.
در 1995، دانیل گلمن اندیشهی هوش هیجانی را در کتاب پر فروش خود با همین عنوان، مطرح کرد [گلمن، 1995 را ببینید] گلمن برای هوش هیجانی پنج مؤلفه یا جزء را شناسایی میکند که با آنهایی که مییر و سالووی شناسایی کردند کمی فرق دارند. گلمن در مقالهای در محلهی بازنگری تجاری هاروارد (8) که در آن هوش هیجانی را به موقعیتهای کاری به کار میبرد، به این موارد اشاره میکند: (1) خودآگاهی، توانایی تشخیص و فهمیدن هیجانهای خود؛ (2) خود تنظیمی، توانایی کنترل تکانههای مخرب؛ (3) انگیزش، شوق برای تکالیفی که انجام میدهیم؛ (4) همدلی، توانایی درک هیجانهای دیگران؛ و (5) مهارت اجتماعی، اداره کردن روابط با دیگران.
گلمن درکتاب جدیدش با عنوان کار کردن با هوش هیجانی (1999)، میگوید که هوش هیجانی یک توانایی یا ظرفیت فراگستر (9)
برای کنار هم قرار دادن هیجان و شناخت در این پنج زمینه است، ولی شخص در ضمن باید شایستگیهای هیجانی خاصی را نیز در هر زمینه پرورش دهد. شایستگیهای هیجانی آموختهاند، به طوری که فرد میتواند روی آنها کار کند و مهارتهای لازم برای زندگی خوب و موفقیت در حرفهاش را پرورش دهد. گلمن تلاشهای اخیرش را برای پرورش شایستگیها در دنیای حرفهای مدیران و مسؤلان اجرایی اختصاص داده است. او ادعا میکند که هوش هیجانی و شایستگی برای موفقیت، به ویژه در سطوح بالاتر دنیای کسب و کار، بسیار مهمتر از هوشبهر یا دانش فنی است. «در قیاس با هوشبهر و تخصص، شایستگی هیجانی دو برابر اهمیت دارد. این مطلب درتمام ردههای شغلی و تمام انواع سازمانها صادق است.»
روون بار - آن (10) [2001] روانشناس اسرائیلی یک مدل اندکی اصلاح شده از هوش هیجانی را ارائه داده که مؤلفههایی شبیه به آنهایی که گلمن و مییر و سالووی شناسایی کردهاند در بر میگیرد و چند مورد دیگر را نیز اضافه میکند. جالبترین چیز برای ما یافتهی بار - آن در مطالعهی رابطهی بین هوش هیجانی و خود شکوفایی است که همبستگی فوقالعاده بالا بود. نتایج او گویای این است که 60 درصد خود شکوفایی میتواند توسط هوش هیجانی و فقط 40 درصد توسط تأثیر ترکیبی هوش شناختی، تحصیلات، و تجربه تبیین شود. این یافته واقعاً قابل ملاحظه است و اکنون در چندین مطالعه تکرار شده است. بار - آن [2006] میگوید که «هوش هیجانی - اجتماعی خیلی بیشتر از هوش شناختی.... بر توانایی شخص در تلاش به دستیابی به آرمانها و تحقق بخشیدن به قابلیتهای خود به طور کامل، تأثیر میگذارد.» اگر، همانگونه ارسطو و روانشناسان انسانگرا ادعا میکنند، کمال و خودشکوفایی، شادکامی هستند، و اگر، آن گونه که به نظر میرسد هوش هیجانی اصلاح مفهوم ارسطو از فضیلت است، در این صورت برای دیدگاهی که در اینجا عرضه شد، گواه قوی داریم. به طور روشن، در مورد رابطهی بین هوش هیجانی و تندرستی به پژوهش بیشتر نیاز است، و یافتههای بار - آن بسیار دلگرم کنندهاند.
هوش هیجانی هم بین فردی و هم درون فردی است. گلمن به شایستگی شخصی و شایستگی اجتماعی، وزن تقریباً یکسان قائل است. هر کسی به اهمیت مهارتهای اجتماعی برای زندگی خوب اعتراف دارد و برخی روانشناسان بر هوش اجتماعی به عنوان نوع متفاوتی از هوش غیرشناختی تأکیدکردهاند، اما در این مرحله روشن نیست که آیا نوع دیگری از هوش نیز لازم است یا نه. سرانجام، استرنبرگ (11) [2001] و دیگران، برای نمونه هدلاند (12) [2000] ویژگیهای هوش هیجانی و هوش اجتماعی را باهم، همراه با سایر تواناییها، برای تشکیل یک مقولهی فراگیر که هوش عملی مینامند، مطالعه کردهاند. از هوش عملی برای حل مسائل زندگی روزمره مثل انتخاب حرفه، همسر، نحوهی کمک به دوستی که مشکل دارد، یا انتخاب مسیر برای مکانی دور، استفاده میشود. برخی فکر میکنند که هوش هیجانی بیش از اندازه محدود کننده است، و توانایی حل مسائل، خواه هیجانی، اجتماعی، یا تکلیفی، به یک توانایی کلّی تک، بستگی دارد.
پژوهش در این زمینه با سرعت در حرکت است اما دانستن این که یافتهها به کجا منجر خواهد شد و کدام یک از اندیشهها برنده خواهند شد هنوز دشوار است. به هر حال، یک چیز روشن است، هوش هیجانی آنگونه که ادراک شده، از اندیشههای ارسطو در مورد فضیلت تقریباً حمایت میکند. یکپارچگی احساس با تفکر و رفتار، در تمام دیدگاههایی که در اینجا بررسی کردیم، اندیشهی مرکزی است. اجازه میخواهم یک بار دیگر به تفکر تأثیرگذار ارسطو اشاره کنم:
اعتدال و خیر، احساس کردن در زمان صحیح، راجع به چیزهای صحیح در ارتباط با افرادصحیح، برای دلیل صحیح است؛ و این اعتدال و خیر، تکلیف فضیلتاند. به همین منوال، با توجه به اعمال، زیادهرویها، کاستیها، و اعتدال، وجوددارند.
ارسطو مطلب را به هوش هیجانی، شخصی، اجتماعی، یا عملی تجزیه نکرد بلکه اندیشهی صحیح را داشت. اینک فضیلت با اسامی زیادی مطرح میشود ولی هنوز هم مرکزِ هدف حد اعتدال است، و هیجان آمیخته با عقل هنوز هم برای یک پیکان دقیق، ضروری است.
پینوشتها:
1. utilitarian.
2. John Stuart Mill.
3. Sir Francis Galton.
4. sensory acuity.
5. Joh Mayer.
6. Peter Salovey.
7. کتاب کیاروچی یا سیاروچی و همکاران (2001) را نیز ببینید. این کتاب را مترجم ترجمه و انتشارات سخن منتشر کرده است.
8. Harvard Business Review.
9. overarching.
10. Reuven Bar- On.
11. Sternberg.
12. Hedlund.
فرانکلین؛ ساموئل، (1390)، روان شناسی شادکامی، برگردان: جعفر نجفی زند، تهران: انتشارات سخن، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}